درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2 - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-24 06:18:122024-10-24 06:31:13درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد وهمه دوستان
استاد روزی نیست که این فایل را گوش نکنم
واقعا ازتون ممنونم که این قدر خوب قانون را توضیح دادید ، حتی زنگ زدم خانم فرهادی وتشکر کردم
استاد چه زیبا درخواست کردن را توضیح دادید
مفهوم شرک و اینکه اگر کسی را در برهه ای از زمان بخواهیم این شرک نیست
مثل هارون وموسی
از خودم می نویسم
استاد ، در این مرحله از زندگیم که دارم ساختمان آموزشگاه و مدرسه ام را می سازم چقدر از خدا طلب کردم کسی را کمک من قرار بده
دوباره میگفتم مریم شرک نوروز ، خدا برای تو کافی است
درسته هر بار خدا یک نفر را کنارم قرار میداد اما کار اصلی را خودم انجام می دادم مثل موسی که کار اصلی را خودش انجام داد
استاد من دیوانه این فایل هستم
انگار فقط مخاطب شما من بودم
این که من الان خواسته هایی مثل رابطه از خدا دارم
اما هرگز نگم خدا من گذشته ام این بوده ،من قبلا جدا شده ام ، خدا به من نمی دهد
من که آدم نکشته ام
من کمال گرا بودم تا حدی منعطف شده ام
اما الان با افتخار میگویم گذشته ام را دوست دارم
چون اون تضادها من را به ساختمان ساختن وا داشت، من را به درخواست رابطه کشاند از خود خدا
استاد واقعا زندگیم عوض شد
استاد من بهای محصولات شما را پرداخت کردم ، همه رایگان به دست من رسید ، من همه را پاک کردم و همه را همان 7 سال پیش خریدم
درحالی که دوستانم نخریدند
چقدر دوستانم را عضو سایت میکردم
اما تا می پرسیدم فایل جدید را گوش دادید میگفتند نه
من رابطه ام با دوستان قبلم قطع شد ناخود آگاه
من 4 سال است با هیچ استادی نرفتم
فقط سایت وسایت
من تعهد داشتم به تغییر
همان خدایی که به من ثروت داد به من بهترین مرد را هم هدیه می دهد
حقمه که ثروتمند باشم
حقمه که بهترین رابطه را تجربه کنم
چون کنترل ذهن کردم
استاد مدت هاست کامنت ننوشتم
امروز دیگر نتوانستم ننویسم
گفتم باید تشکر کنم از استاد بابت این فایل زیبا
استاد من ساختمان اولم است که میسازم ، هیچ چیزی بلد نبودم ، حتی نمی دانستم آزمایش بتن چیه
من هدایت های خدا را در این پروسه آموختم
که خود خدا من را به سمت بهترین افراد برای خرید، برای کار هدایت می کند
استاد فرمودید وقتی یک هدفی دارید خدا را کنار خودتان ببینید
چقدر استاد دلم شاد شد با شنیدن این حرف تان .
که مریم تو تنها نیستی
خدا همراه تو ست در همه جا
ساختمان ، معامله ها ، شهرداری رفتن ها ، بانک رفتن ها و…
مریم نترس ، خدا با توست
استاد واقعا لیاقت تمام این ثروت و رابطه را داشته اید
تحسین تان میکنم
منم لیاقتش را دارم
تکامل خودم را طی می کنم
خانم شایسته عزیز از شما هم سپاسگزارم
بنام خدای همواره پاسخگو
بنام خدای هدایتگرم
سلام ب دوستان عزیزم،سلام ب استادِ جانم وسلام ب مریم جانِ شایسته
همیشه خیلی خوشحال بودم از اینکه خداوند ب من لطف داشته و متفاوتم از اطرافیانم. متفاوتم از همه تفکر های سمی ک اطرافمه. از همه انسان های بیماری ک هم خودشون پر هستن از باورهای غلط و هم منو پر کرده بودن از اون باورهای سمی. خوشحال بودم ک درونم حقیقت روطلب میکرد و خداوند اگاهی هایی بهم داده ک هدایتم کنه توی سایت.
همیشه روح من این حرف ها رو ،این اگاهی هارو باور داشت ،و میدونستم کواقعیت زندگی میتونه متفاوت باشه از واقعیتی ک من تجربه میکنم.
هیچ وقت گارد نداشتم نسبت ب چیزهایی ک میگیید استاد و میتونم بگم ک هفتاد هشتاد درصد حرف هاتون رو براحتی میپذیرفتم.
اولین فایلی ک از شما دیدم فایل تغییر باورها بود ک مثال یادگیری یکزبان ژاپنی رو زدید ک نیاز ب تلاش داره،تلاشی زیاد .
همون فایل چنان ب دلم نشست چنان باورش کردم ک انگار نه انگار ک اولین بار بود میشنیدم
اون حرف ها با درون من عجین بود
اوایل خوشحال همبودم ک حداقل تو این زمینه از اطرافیانم بالاترم
خوشحال بودم ک میتونم مثلا هدایتشون کنم
از اونا آروم تر باشم
قانون روبهتر بدونم
ب اصطلاح ارشادشون کنم
منوب عنوان یک فرد انگیزه بخش بشناسن
منو ب عنوان یک انسان شاد موفق بشناسن ومن مدام با حرفام آرومشون کنم.
اما بعد دیدم یه مشت آدم ضعیف متوقع دور وبرم هستن
وقتی الگوهای تکرار شونده روپیدا کردم دیدم من خیلی حس دلسوزی ،قربانی ،مسعولیت ووظیفه نسبت ب دیگران دارم.
با کلللی کار کردن لیزری روی خودم موفق شدم خیییلی زیاد این آدم ها رو دور کنم از خودم(نمیگم کامل چون هنوز کامل نشده)
با از بین بردن حس مسعولیتم و احساس گناهمتونستم تا حد زیادی خودم ،رویاهای خودم وخواسته های خودم رو زندگی کنم.و با دوره احساس خودارزشمندی احساس میکردم روز ب روز موفق ترم
اما دروغ چرا گاهی اوقات دلم میخواست یکیکنارم بود،یکیمثل همسر مادر خواهر دوست ک انگیزه بخشم باشه
ک حمایتگرم باشه
ک مشوقم باشه
بجای اینکه من الگو باشم ،اون الگوم باشه
کسی ک یاورم باشه
اما راستش حتی میترسیدم درخواست کنم ،فکر میکردم شرکه
فکرمیکردمنشان دهنده ی ضعفه در من.
همیشه دوستانی ک میدیدم با شوهراشون رفیق وحامی هم هستن یه غبطه پنهانی در من بوجود می آورد اما من نادیده میگرفتمش وب اصطلاح ب این نیازم توجه نمیکردم،فکر میکردم نیازم یه شرکه
میگفتم لیلا توخودت باید برای خودت کافی باشی
حتی وقتی توجلسه شانزدهم احساس خودارزشمندی ،استاد جملات من لایق رابطه ی خوب هستم رومیگفتن ،میگفتم من نیازی ب رابطه ای ندارم ککسی کنارم باشه،مشوقم باشه،حمایت گرم باشه و…
اینها شرکه…
تا اینکه امشب ک نیاز حضرت موسی روشنیدم ،دعاش رو ،درخواستش رو برای داشتن یک همراه،واقعا دلم یه جوری شد،هم لذت بردم ،هم یه درک عمیقی نسبت بهشون تووجودم اومد
فهمیدم اول ک بعد از پنج سال بودن تو سایت و یه عالمه کار کردن هنوززز خیلی چیزا رونمیدونم،هنوزخیلی کج فهمی دارم
وفهمیدم چقدر این خواستم،نه تنها شرکنبوده،بلکه اتفاقا نشون دهنده ی احساس لیاقت بالام بوده.
اره من لایق یک رابطه ی خوبم
اره من لایق اینم ککسی کنارم باشه ک درکم کنه
مسیر روبرام هموارتر کنه
دست خدا باشه ،مشوقمباشه
نه تنها الگوم باشه کانگیزه بخش باشه بهم
کمکم کنه قدم هامو بهتر بردارم
جای اینکه پاشنه اشیلمباشه،دست خدا باشه برام
چقدددر این آرزو قشنگبود واقعا
چققققدر من دوست دارم این ادمارو
چقدر دوست دارم این انسان ها وارد زندگیم شن
انسان های والایی ک از من جلوترن ومن ازشون یاد میگیرم
انسان هایی مثل استاد اما نزدیکتر،جوری کنضور فیزیکیشون روحس کنم
خدایا هزاران مرتبه شکرت ک همیشه جوابگو هستی
وامشب فهمیدم خوبه اگر اینوبخوام
بقول شما استاد:انگار من واسه باورهام خواسته هام دنبال یه تاییدیه هستم
دنبال یه تاییدیه از طرف خدا
وحالا امشب ک فهمیدم خداوند چقدر این نیاز حضرت موسی رودرککرده ،با تماموجودم ازش میخوام همراه یا همراهانی درکنارم قرار بده ک منو ب جلوهل بدن
کیارم باشن
کهدایتگرم باشن
از ش میخوام کخدایا کارم رو آسون کن
خدایا مسیر راحت روبهمنشون بده
خدایا همسرم روباهام همراه ترکن
جوری کمشوقمباشه
جوری ک حمایتگرم باشه
جوری ک بهمانگیزه بده وحتی اگر جایی من خسته شدم کم آوردم اون مشوقم باشه دست توباشه ککمکم کنه
العی صد هزار مرتبه شکرت
خدایا میخوامهر لحظه بیشتر باور کنم کتو وهابی،توحکیمی،تو دانایی،تو توانایی ،تو قادری،توقدرت قدرتمندانی،تو بیشتر از من میخوای ک من موفق شم
دوستت دارم خدا
واسه منی ک یه دختر مذهبی بودم وبا یه عالمه باورهای مذهبی بزرگ شدم(باورهای غلط مذهبی البته)،هیچ چیزی مثل قران نمیتونه کمکم کنه ک منطق کنم حقیقت رو.
نور بباره ب زندگیت کنور باروندی ب زندگیم استاد
سلام
بعد از مدتها احساس کردم باید یه چیزایی که عمیقا درک و تجربه کردم بیام بگم و باز عمیقا از استاد عزیزم تشکر کنم.
با وجودی که 5 سال بود هر روز و هر لحظه داشتم سعی میکردم طبق آموزش های استاد زندگی کنم، اما هر بار به مسئله ای بر میخوردم با تمام وجودم احساس میکردم هنوز یه قطعه گمشده درونم هست که پیداش نکردم. هنوز یه چیزی هست که کلید همه ی درهای زندگیمه و من هنوز درکش نکردم!
دقیقا عید قربان امسال بود که یه درد عمیقی توی قبلم حس کردم جوری که فقط یه چیز به ذهنم اومد! گفتم خدایا اون چیه که من نفهمیدمش؟! یه شاه کلیده که من هنوز نفهمیدمش!! بهم بگو خواهش میکنم! من دیگه طاقت ندارم با این نفهمی ها و سوالاتی که جوابشونو نمیفهمم سروکله بزنم. میدونم یه چیزی هست که نفهمیدمش که اگه بفهممش تمومه! دیگه همه چی تمومه! دیگه همه چی حله! دیگه آرامش محض دارم تحت هر شرایطی! دیگه هرگز هیچی حتی توی به ظاهر زجر آورترین شرایط ذره ای نمیتونه این حس آرامش و اطمینان رو خراب کنه. چون دیگه میفهممش! اگه الان هنوز ته قلبم درد داره بخاطر اینه که اون اصل کاری رو نفهمیدم وگرنه زجر و درد اشتباهه! اینو میخوامبهم بگی. من فقط همینو میخوام. بهم بگو.
با چنان اطمینان و خواهشی اینو ازش خواستم که منتظر چیزی جز همون جوابی که باید نبودم.
شاید هر بار که به یه درک جدید میرسم احساس میکنم انگار یه آدم جدید از من متولد شد، اما این بار حتی معنای تولده حقیقی رو هم فهمیدم!
فهمیدم تولد واقعا ینی چی!
تازه معنای تمام حرفای شما رو فهمیدم! اصن همه چیز برام معنا شد! تازه فهمیدم وقتی میگید اینکارا رو کنید تا به فلان نتیجه برسید چجور میشه اونکارو براحتی انجام داد! وای اصن همهچیز برام معنا شد، روشن شد، واضح شد، مفهوم شد!
توحید عملی قسمت 9، 10 ، و قلبی که بسوی خداوند باز میشود.
اگر بگم تاج سر تمام فایل های سایتتون این سه تا فایله اغراق نکردم، هرچند اساسی ترین حرف شما توی تمام فایل هاتون توحیده(کاش میشد یه کلمه جدید براش نوشت که معانیکلیشه ایه اینکلمه حذف بشه و واقعیتش بیان بشه!)
و جالب اینکه از اون روز به بعد تقریبا تمام فایلهایی که روی سایت میذاشتین فایل های توحیدی بود. و قشنگ میفهمیدم چرا
راستش نمیتونم توضیح بدم. اما میدونم شما که خوب میدونید من چی میگم و اونهایی هم که باید خوب متوجه میشن چی میگم. واقعیتش هم اینارو هم فقط برای این میگم که بگم استاد چقد ازتون ممنونم.
حتی خود شما هم اینروزا بیشتر از قبل حال و هواتون همینه
اون شاه کلیدی که خداوند به من گفت این بود:
اینکه منوبه خودم شناسوند. اینکه خودمو به معنای حقیقی شناختم، جهانم رو شناختم. و فهمیدم!
نمیدونم چطور میشه این درک از خودم رو با کلمات بیان کنم و شاید اصلا نشه بیانش کرد!
اما من از لابلای تکتک کلمات شما توی این 3 تا فایل شاه کلیدی که باید پیدا کردم.
و یک وجود و قلب بینهایت آرام بهم داد.
و تازه دارم معنای وجودم و زندگی رو درک و تجربه میکنم.
و قطعا هر انسانی که عمیقا به دنبال این شاه کلیده بهش داده میشه.
چون به هر درخواستی پاسخ داده میشه. در لحظه
دیگه اینجمله ورده زبونمه
این تونبودی که سنگ زدی، من بودم!
این جمله جواب همه چیزه!
نمیتونم حتی بگم چقدر خوشحالم از درکش!
نمیتونم حتی بیان کنم چقدر سپاسگزارم.
فقط میگم که خوشحالم و سپاسگزار️
هیچچیز اتفاقی نیست، همه چیز بر اساس نظم و قانونه️
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
استاد عزیزم عاشق این بخش سایت هستم . ” اجرای توحید در عمل ”
واقعا این آگاهی ها خودش یه دانشگاه همین بخش سایت به تنهایی درهایی برکت و رحمت رو به زندگی من آورده ؛ من محصولات شما رو تهیه کردم .
اما همیشه هر روز حتما یه فایل از این قسمت گوش میدم .
شما با آگاهی هایی که تو این بخش آوردین دست منو رو گذاشتین تو دست خدا گمشده زندگی منو آوردین گذاشتین توی آغوشم ..
نمیدونم با چه زبانی با چه کلامی ازتون سپاسگزاری کنم که تونسته باشم حال خوبی ک در من بوجود آوردین رو بهتون اعلام کنم…
تو راهی که بوجود آوردین میمونم … با عشق هر روز به بخش اجرای توحید در عمل میام
تا بندگی خدا رو کنم … زبانم قاصر در برابر لطف و محبت شما با این آگاهی ها
دوستتون دارم .
به نام الله یکتا
به نظرم اینکه ما از خدا درخواست های بزرگ نمیکنیم و یا درخواست میکنیم ولی باور نمیکنیم که بهمون میده به این خاطر هست که فکر میکنیم خودمون قراره بدستش بیاریم تنهایی،یعنی ما بی کس و کاریم در جهان و خودمونیم که البته وقتی به این نقطه میرسیم میایم و روی عوامل بیرونی مثل خانواده و وام و قرض و چک و …غیره حساب میکنیم،یعنی ذهن ما در بهترین حالت میگه میتونی بهش برسی به شرطی که مثلا وام بگیری و روی هر عاملی حساب میکنه الا خدا،در حرف شاید بگیم خدا بزرگه اما در عمل با اولین نشدن نا امید میشم و دلسرد
تمام بدبختیمون از شرک هست و تمام خوشبختیم از لحظه ای شروع میشه که نه روی دیگران حساب میکنیم و نه حتی روی خودمون،عاجز بودن رو درک میکنیم و پناه میبریم به تنها قدرت جهان و اونجاست که درها باز میشه
اما من دقت کردم خودم رو میگم حتی زمانیکه کارم انجام میشه ما دوباره به اون کسی که کارمون رو انجام داده قدرت میدیم و مشرک میشیم به خدا و یادمون میره که الله بود که این آدم رو رسوند که کارمون انجام بشه ها،یا خدا بود این مشتری رو رسوند که اینقدر سریع و راحت خرید کرد و یا اون مساله ای که حل شد خدا بودا
واقعا هر چی بیشتر پیش میره میبینم در شرک غوطه ورم اما نا امید نیستم بلکه خوشحالم که میتونم تشخیصش بدم و رفعش کنم به یاری الله
خدایا همه ما رو به سمت توحید و یکتاپرستی هدایت کن و ما رو ببخش و از صالحان و مقربان درگاهت قرار بده و پدر و مادرمون رو ببخش و بیامرز
الهی آمین
ممنونم استاد عزیزم بابت این فایل توحیدی
بنام خداوند بخشنده مهربان روزی رسان بی حساب خداوند موفق و ثروتمندم
خدایا هدایتم کن تا اون چیزی که به درک بهترم کمک میکنه رو بنویسم تا به شناخت بهتری از خودم برسم…تا نقاط ضعف شخصیتی ام رو بهتر بشناسم و بدونم چطور باید بهترشون کنم…من چیزی نمیدونم جز آنچه از فضل شما به من رسیده
برچسب هایی که به خودم میزنم:
یکبار که روی بحث شکرگزاری کار میکردم…یادمه راجع خودم حرف میزدم بعد یهو یه حرف ناشایستی در مورد خودم زدم…فکر کنم گفتم پاهام چقدر لاغره و از جنبه تعریف کردن نبود…بلکه عیب جویی…کمی بعدش یهو یه احساسی بهم دست داد از اینکه چرا این حرف رو زدی؟ خجالت نکشیدی از آفریده خدای بزرگوارت که از فضل بی پایانش دو جفت پای عالی بهت داده ایراد گرفتی؟ از داشتن دو پای سالم خجالت میکشی؟ بارها ندیدی آدمهایی که به خاطر نداشتن فقط یکی یا بخشی از فقط یکی از پاها دچار چه رنج و سختی هستند؟ آیا نمیدونستی وقتی این حرف رو میزدی خداوند اونجا بود و صدای تو رو شنید و احساست رو ثبت کرد؟ واقعا اون احساس شرمندگی در اون لحظه رو با هیچ چیزی نمیشه از بین اش برد جز با اینکه باز توبه کنیم و باز خدا رو و بخشندگی اش رو به یادمون بیاریم…به یاد آوردم چقدر بارها اینکارو به راحتی انجام دادم و اصلا هیچ حس بدی هم نداشتم…تازه گفتم ببین چقدر بهتر شدم که میفهمم که اشتباه کردم
واقعا برای هر آفریننده ای سخت ترین کار قبول انتقادات در مورد آفریده اش هست… حتی برای پدر و مادر وقتی به خودش چیزی بگی شاید اونقدر بهشون برنخوره تا وقتی ایرادی به بچه شون میذاریم…بهش فکر کنیم که آفریده ای که براش زحمت کشیدیم حتی اگه یه غذاست حتی اگه شعره یا یک صفحه نوشته اگه مورد انتقاد قرار بگیره بخصوص انتقاد بیخود…چقدر ما احساسمون بد میشه
حالا ما داریم راجع به آفریده خالقی حرف میزنیم که احسن الخالقین هست…دارای تمام صفات ستوده است و همه اون صفات رو در ما به امانت گذاشته….ما به یک جسم و ذهن خارق العاده ای مجهز شدیم که تنظیمات کارخانه داره اما امکان آپدیت کردن و ارتقا دادن داره…این نیست که به همین شکل که هستیم بمونیم…بلکه میتونیم با درخواست از سیستم عامل مادرمون بخوایم که ما رو همیشه ارتقا بده
من قبل از آشنایی به مفهوم شکرگزاری و قوانین جهان انسان بسیار عیب جویی بودم که از خودم یا بقیه همیشه ایراد میگرفتم…اما همین حالا هم تا میام روی یه موضوع کار میکنم از ویژگی دیگه خودم ایراد میگیرم…روی جسم ام کار میکنم به ویژگی های ذهنی ام ایراد میگیرم روی تمرکز روی صفات اخلاقی عالی ام کار میکنم بعد به ذهنم و توانایی هایی مثل هوش و حافظه ام گیر میدم…
اما این نوع نگاه که وقتی دارم از خودم انتقاد میکنم در حقیقت دارم از خالق خودم انتقاد میکنم و آفریده اش رو زیر سوال میبرم باعث میشه که شرم کنم و بهم احساس توبه دست بده…تا خدا هدایتم کنه به مسیر درست..به مسیر تمرکز روی نکات مثبت ام تمرکز روی خوبی هام…
بیام به جای انتقاد از لاغری پاهام بگم اینا همون پاهای کشیده و خوشگلی هستن که عده زیادی دوست دارن داشته باشن و لطف خدا اونها رو نصیب من کرده
اینها همون پاهای سالمی هستند که عده زیادی دوست دارن داشته باشن ولی از فضل خدا نصیب من شدند
اینها همون ابزارهای عالی و چابکی هستند که خدا از فضل اش روی من نصب کرده تا بتونم باهاش در مسیر کشف زیبایی های ازشون استفاده کنم
آخه چقدر این پاها قوی و متوازن و انعطاف پذیر و زیبا و تحسین شدنی هستند
باید بگم خدایا بر قدرت و توانایی این پاهای توانا بیفزا
چقدر خوبه به جای برچسب زدن به خودم روی نکات مثبت ام تمرکز کنم و تحسین شون کنم و در مورد نکاتی که خیلی توش قوی نیستم از خدا بخوام تا بهترم کنه تا توانا ترم کنه…با این باور که میتونم بهتر بشم
استمرار در اینکار اول یک باور درست میخواد که اصلا چنین چیزی میتونه رخ بده…من میتونم بهتر بشم
چه دلیلی بالاتر و محکم تر از باورهای قرآنی که در کتاب خدا نگاشته شده
ضمنا این تمرین میخواد…این ویژگی همینجوری ایجاد نمیشه…
اما من مجهز به سلاحی هستم به نام اراده….
همونطور که تونستم از اون انسان عیب جو بیام تبدیل بشم به این بنده مثبت نگر و شاد…از این بهترم میتونم بشم با اراده برای بهتر شدن
اصلا من وظیفه دارم بهتر بشم…وگرنه توی یکی از دورهای این بازی زندگی دنیایی که برای خوب ها و شجاع ها و قوی ها و برای بهبود یابنده ها و بهتر شونده هاست، حذف میشم میرم پی کارم
اگه میخوام بمونم باید با هماهنگ بشم با خالق این سیستم
من اصلا اگه برم روی همین نکته فایل کار کنم خیلی هست….یعنی اگه این دو فایل همین یک اصل رو بهمون یاد بده و من ملزم بشم به تمرین روزانه اش برام کافیه
چون تمرکز داشتن روی توانایی هام همون “احساس لیاقت و خود ارزشمندی” هست همون “عزت نفسه” همون “جهانبینی توحیدی” هست همون “رویاهایی که رویا نیستند” هست…
مگه میشه من باور داشته باشم عالی آفریده شدم و بعلاوه قابل بهتر شدن هم هستم و خدایی دارم که میتونه بهترم کنه و اصلا مسیر رسیدن به هر خواسته نشدنی با توجه به دیدگاه الانم مثل همین حرکت تاریخی موسی پیامبر که به نظرش نشدنی بوده از راه همین باور به توانستن هست و اصلا مگه میشه “رویایی باشه که برام رویا باقی بمونه” …من باید توی این مهارت بهتر بشم
پس برم بیش از این حرف نزنم و فایل رو باز گوش بدم…تا بهتر درک کنم و اجراش کنم
یک تصمیم مهمی هم دارم که قراره امروز اجراییش کنم…خیلی برام سخت بوده و هی به تعویق انداختمش…اما مصمم شدم که انجامش بدم
سپاس از استاد مهربانم که اینهمه آموزش رایگان برامون تهیه میکنید…بعد بعضی هامون از قیمتها نگرانیم…شما انصافا همه چیز رو توی همین فایلهای رایگان گفتید…فقط ما گاهی گوش شنوا نداریم
به جای تمرکز روی ناخواسته میگم خدایا به درک ما به بینایی ما به اراده ما به عملگرایی ما بیفزا
سپاس از الله مهربانم
به خودم تبریک میگم که برای رسیدن به خواسته ام و حرکت در مسیر مورد علاقه ام این تعهد رو هم اجرا کردم…یعنی بعد از نوشتن این کامنت و صلاه مغرب رفتم و کار رو انجام دادم…
مدتی بود که نمیخواستم با مرکزی که الان حدود 3 ساله کار میکنم ادامه بدم…بخشی از اون به خاطر اتفاقاتی که اونجا در حال رخ دادن و گسترش پیدا کردن هست که برخلاف ارزش های من هست…
استاندارهای شخصی من رو ندارند…
بخشی هم به خاطر تمرکزی که میخوام روی مسیر علاقه ام بذارم و در حال آماده سازی خودم برای هجرتی جدید و آغاز فصل جدید زندگی ام هستم
3 سال قبل که اومدم به این شهر تنها جایی بود که بهم کار دادند و رئیس ام بهم کمک کرده بود که بتونم مجوزهای مربوط به اجازه کار در این شهر رو بگیرم…. به همین دلیل و چند دلیل دیگه حتی زمانی که یه شیوه ای از مدیریت رو در پیش گرفتند که کمی برای من توهین آمیز بود و باید همون چند ماه قبل از کارم در می اومدم اما با اینکه کارم رو کم کرده بودم اما توی ذهنم سخت بود که ازشون جدا بشم…حالا بخشی هم درآمد و بهانه های دیگه ذهن … بود
برای شکل دهی کسب و کار خودم آماده میشم و به خودم گفتم این یکی از کارهایی هست که باید انجام بدم تا رشد کنم…
من باید آدمی بشم که در خلق خواسته هام به هیچ کس جز خودم و خدای خودم وابسته نباشم…باید وقتی میدونی که همکاری با کسی دیگه بهت کمک نمیکنه و اون همکاری فقط به علت باورهای محدودکننده ادامه پیدا میکنه باید تمومش کنی…حالا هر نوعی از رابطه و همکاری…باید رابطه ای که توش شرک هست رو به راحتی با جسارت و شجاعت قطع کنی…و این یکی از تمرین های تو هست برای تبدیل شدن به چنین فردی
صبح که رفتم سرکار دیدم اون فرد رفته مسافرت…گفتم خوب میرم بهش تلفنی میگم…میخواستم به هیچ راهی اون تعهدی که به خودم دادم که امروز انجامش میدم و نشکنم تا این مسیرهای عصبی عدم تعهد رو در ذهنم قدرتمند نکنم….تا به ذهنم این پیغام رو ندم که تعهدات من به راحتی شکستنی هستند…صبح هم وقتی قرآن رو باز کرده بودم آیه 57 سوره انبیا در مورد بت شکنی ابراهیم توضیح میداد و اینکه چطور خداوند از ابراهیم حفاظت کرده…با ز هم اراده من تقویت شد
بعد شنیدم که اون شخص اصلا خارج رفته که امکان تماس تلفنی نداشتم اما گفتم باید برم حتما انجامش بدم…توی واتساپ براش وویس میذارم…تازه حتی نمیدونستم چی بگم…اما گفتم خدایا مثل موسی که بهش یاد دادی چی بگه…به منم یاد بده و زبان من باش که آنچه لازمه صریح و شفاف گفته بشه
و انجام شد…و بلافاصله ایشون هم پیام دادن که هفته بعد که برگشتن حضوری حرف میزنیم
جالب بود که انقدر برای من سخت بود با این آدم حرف بزنم که حتی با اینکه تصمیم داشتم از پیش شون برم اما ماه قبل مسئولیت یه کاری رو هم توی مجموعه قبول کردم و این کار رو برام بارها سختتر هم کرده بود چون او حالا باید یه فردی رو برای مسئولیت پیدا کنه
باز هم ذهنم رو قانع کردم که این به من ربطی نداره…خدا براش فردی مناسب رو میفرسته
و خیلی خوشحال شدم که این قدم سخت رو هم برداشتم…به خودم افتخار میکنم
این رو بعنوان رد پا مینویسم تا در مسیرم ثابت قدم بمونم
سلام استاد عزیزم.
خداروشکر میکنم با شما استاد عزیزم در این مسیر زیبا هم مسیر هستم.
استاد چند وقتیه یه کار جدیدی بهم خورده و کار در یک معدن طلاست، به صورت پروژه ای.
خیلی عالیه، البته اگر بتونم ذهنمو خوب کنترل کنم.
یعنی این هدایت الله برای من بود که بتونم تو یک مکانی کار کنم که هم تقریبا کار خاصی ندارم، هم وقت آزاد برای تمرکز روی منابع عمرانی دارم.
بازهم بر میگرده به تعهدی که به خودم دارم برای تمرکز. چون خوب توی 3 روز ابتدایی هفته تقریبا خیلی کم وقت گذاشتم برای اینکار.
استاد اما یه چیزی. خب من تقریبا خیلی کم شده جای دیگه با اشخاص دیگه کار کنم و اکثر اوقات با خانواده ام کار کردم.
و کلا یه احساس بدی دارم (که بخاطر نتایج گذشته ام هست) در مورد کار کردن با غریبه ها.
یعنی خیلی دوست دارم طرف مقابلم را بشناسم.
خلاصه توی اون معدنی که وسط بیابان بود و تلفن خط نمیداد، فایل این جلسه راهنمای قلب من بود.
همواره به خودم میگفتم من باید مثل حضرت موسی باشم در سوره طاها. نه مثل حضرت موسی باشم در سوره شعرا.
من باید خواسته هام را به خدا بگم، باورهام را بگم، ذکر کنم، و بیاد بیاورم فراوانی های خداوند.
همین بودن من در اون مکان و تازه من تو اتاقی هستم که اتاق مهمان هست و خیلی عزت و احترام بالایی دارم. همین نشان میده که چطور خداوند مرا بالا برده است.
من استاد به جرات میگم، یکی از پاشنه های آشیل من اینه که یه خود تخریبی در برابر دیگران داشتم.
اینبار از خداوند خواستم بتوانم، خودم و دیگران را ارزشمند بدانم، و برای من احترام بیشتری قائل باشند افراد.
و تا الان اونطوری هست که من میخواهم.
همچنین الان تو دل کاری هستم که عاشقش هستم و دارم ازش لذت میبرم و کلی تجریه های جدید دارم بدست میارم.
خیلی ممنونم از شما استاد عزیزم. خیلی سپاسگزار خدای یکتا هستم که این قرآن را که آشکار هست، مبین هست را ارسال کرد تا ما درک کنیم.
این دیدگاه شما بوده که زندگی را برای ما راحت کرده است.
خداروشکر واقعا.
بینهایت سپاسگزارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام بر استاد عزیز و گرامی و توحیدی
سلام بر دوستان هم فرکانسی در این سایت بینظیر
وقتی مجدد این فایل رو گوش دادم درسهای جدیدتر و نکات جدیدتری رو یاد گرفتم
نگاه متفاوت خداوند به داستان حضرت موسی در قران، چیزی که استاد برامون موشکافی کرد، کشف کرد و کلی قوانین رو بهمون یاد داد که اگر به یک کار، به یک شغل، به یک داستان، به یک اتفاق، به یک رویداد و در کل به زندگی با دید مثبت نگاه کنی همان مثبتهای اون قضیه رو درک میکنی و اگر با دید منفی نگاه کنی منفی های اون قضیه رو درک میکنی، اگر با باورهای مناسب کاری رو انجام بدهی نتیجه خوب میگیری اگر با باورهای نامناسب کاری رو انجام دهی نتیجه بد خواهی گرفت.
خیلیهامون اون اویل که با استاد و این سایت آشنا شدیم اون اول نسبت به حرفهای استاد جبهه گیری میکردیم چرا؟ چون اویل باورهای نامناسب داشتیم، ولی الان با جون و دل صحبتهای استاد رو قبول میکنیم و هر روز منتظریم که یک فایل جدید برامون آماده کنند یا همون فایلهایی که گوش دادیم رو مجدد گوش بدهیم و یک نکته جدید در فایل متوجه بشویم که با اینکه قبلا شاید چندین بار گوش داده بودیم ولی متوجه نشده بودیم چرا؟ چون فهمیدیم که آموزش های استاد قانون رو بهمون یاد میده، اصل رو بهمون یاد میده، قران رو بهمون یاد میده حرفهای خدا رو بهمون یاد میده اصل رو از فرع برامون مشخص میکند. اینه که این سایت یک سایت بینظیر و عالی است سایتی که همراهانی دارد که در هیچ کجا چنین انرژی مثبت، فکرهای مناسب و انرژی بخش، ایده های عملی پیدا نمیکینم
تمرکز بر روی خواسته ها باشد
تمرکز بر روی زیبایی ها باشد
تمرکز بر روی خواسته برای رسیدن به خواسته
خداوند رو با هر باوری که صداش کنیم و قبول کنیم با همان باور درخواست ما رو جواب میدهد
خداوند همیشه بر احوال ما آگاه است
تمرکز بر روی نعمتهایی که خدا به ما داده و سپاسگزاری از خداوند
یادآوری گذشته و تمرکز بر زیبایی ها ایمان ما را قوی تر میکند
خدواندا سپاسگزارم به خاطر همه نعمتها و فراوانی هایی که به من دادی
خدایا هدایت هرثانیه ذهن و قلب و گفتار و رفتار خودمو به خودت سپردم
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس از استاد عزیزم مریم جان و تمام بچه های سایت مینویسم برای خودم که همین پارسال بود که به شرکت جدید خدا هدایتم کرده بود که با دوست بسیار بسیار نازنینم نادیا که هم انگیزه کاریم بود و هم زندگیم و خدا شاهده یک ذره استرس و نگرانی برای کارم نداشتم از کجا به کجا رسبده بودم تازه مدیرعامل هم خودمون باز خواست میکردیم که کار نمیکنه جرات نداشت با بد حرف بزنه همه چی بسیار عالی پرفکت کارآسان خوشگذرونی با دوستم حقوق بالا به موقع و یادگیری در کنار دوست عزیزم
و همه این موهبت های عالی داشتم
تا اینکه زایمان کردم و در خانه درحالیکه همه بعد1 ماه مجبور شدن بیان سر کار من نرفتم و صاحب کترم چیزی نگفت خدا دلش نرم کرده بود بعد چند ماه با احترام گفت بیا گفتم نمیتونم و همه بسیج برا من پرستار پیدا کنن بلاخره صاحب کارم راضی شد دور کاری انجام بدم خدا همه جوره دیگه برام خواسته بود کنار نوزادم زیر باد کولر کار میکردم هم روحیه ام عوض میشد هم پول در میوردم تازه بهم گفت بیمه هم رد میکنه تا این لحظه که نوزادم 10 ماه داره به لطف خودش به چه راحتی و آسانی با آزادی زمانی و مکانی سی میلیون پول ساختم با توکل به خودش باهم بیشتر از در ها و راههای بیشتر خودش پول وارد زتدگیم میکنه
الهیییی صد هزار مرتبه شکرت بابت تک تک دستانت که به من خدمت و کار مرا در الویت و عالی انجام میدن
خدایا شکرت خودت لذت و قدرت سپاسگزاری بیشتر بهم عطا کن
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 4 آبان رو با عشق مینویسم
ادعای بزرگی کردی خواستم امتحانت کنم
خدای من
دقیقه 40 این فایل
دقیقا درمورد امروز من بود
آدم آدمه دیگه بالاخره ممکنه ایمانه انقدر قوی نباشه
صفر و یک …
خدا درک میکنه ….
ما خیلی موقع ها نمیتونیم از زاویه خداوند به موضوع نگاه کنیم
به خودتون برچسب مشرک نزنید
وای این حرفارو من بعد نزدیک ده بار گوش دادن به این فایل ،تازه شنیدمشون و متوجه شدم دقیقا برای رد پای امروز من بود که نمیدونستم باید تو کدوم فایل بنویسمش
قسمتی از گفتگوی امروز من و خدا
طیبه :
خدا ببخش منو
حتما کاری کردم یا افکاری داشتم و یا شرک ورزیدمکه این اتفاق افتاد ،حداقل دلیلشو بگو بدونم که چرا این اتفاق رخ داد تا خودمو اصلاح کنم
خدایا منو ببخش اگر شرک ورزیدم
خدا : طیبه دیگه این حرفو نگو اگر در احساس بد بمونی برات خوب نیست سریع حالتو خوب کن و دلبلش رو به وقتش بهت میگم ،سریع خودتو جمع کن
شب نمازمو که خوندم قشنگ شنیدم که خدا گفت :
دلم میخواست ببینم چقدر راحت روی شونه های من نشستی
ادعای بزرگی کردی ، اول صبحی،
میخواستم امتحانت کنم
نمیدونم چجوری بگم ، مات و مبهوتم
امروز جمعه
روزیه که من میرم جمعه بازار
صبح وقتی بیدار شدم ، با خدا حرف زدم گفتم مراقبم باش
امروزم رو تو بگو چیکار کنم؟ من دلم میخواد رو شونه های تو بشینم و هرجا دلت خواست منو ببری
آخه دیروزش تو فایل استاد دوباره بعد چند وقت شنیدم که میگفت رو شونه های خدا بشین…
بعد 8 تا گل سرِ گل بافتم و تا ساعت 8 درست کردم و میخواستم برم ،کمی عجله داشتم ،
شنیدم بهم گفته شد چرا عجله داری ؟ میترسی که اگر دیر برسی مشتری هارو از دست بدی ؟ مگه به من نسپردی ؟؟
پس با آرامش حاضر شو و هیچ عجله ای نداشته باش
آروم و راحت برو من برات مشتری میشم
به هیچ عنوان عجله نکن
وقتی شنیدم این پیام رو، سعی کردم با آرامش حاضر بشم و وقتی از خونه رفتم بیرون ، خواهرم گفت ، طیبه تو برو و من خودم تا ظهر میام
وقتی رفتم ایستگاه بی آر تی به درخت توتی که همیشه بهش سلام میدم و آب میبرم براش رفتم و دیدمش و وایسادم تا اتوبوس بیاد
وقتی سوار بی آر تی شدم جا نبود ،وایسادم و یه دختر بهم گفت که چنده؟ گفتم 70
یه برگ و یه گل برداشت و کارتشو داد و بعد یه دختر هم قورباغه گرفت ازم و رفتم مترو
خیلی حس خوبی داشتم
چقدر قشنگه خدا کاری کرد که من دیگه هیچ خجالتی ندارم تو مترو و یا بی آر تی وسیله بفروشم
حتی مشتریا خودشون میان سمتم و من هیچ کاری نمیکنم
و وایمیستم و خودشون میان و خرید میکنن
وقتی با قطار مترو رفتم ، حقانی پیاده شدم
از وقتی از خونه بیرون اومدم تا خود حقانی ،میگفتم من ، رو شونه های خدا نشستم و قشنگ تصورشم میکردم که یه نور عظیم خم شد و من نشستم رو شونه هاش و خودمو سپردم بهش
انقدر جذاب بود
واضح میتونستم تجسمش کنم
اینکه من رو شونه هاش نشسته بودم و خدا داشت حرکت میکرد و من کل کره زمین رو میدیدم که حالت کره بودنش رو هم میدیدم و تو تجسمم میگفتم وای چقدر زیبان و حتی قشنگ میدیدمشون و میخندیدم
حتی یادمه استاد عباس منش ، که تو فایلاش میگفت تصور کنین خدا یه آدم خیلی خیلی بزرگیه یا یه موجود خیلی بزرگیه که انقدر بزرگه که وقتی رو شونه هاش میشینین و داره حرکت میکنه ، از همه موانع رد میشی و تو فقط لذت میبری
و من دقیقا از لحظه ای که از خونه بیرون اومدم تا برم حقانی و سرجام تو بازار جمعه بازار بشینم ،تصور میکردم که نشستم رو شونه های خدا و خدا داره به راحتی منو به همه جا میبره و حتی همه بهش احترام میذارن
حتی خدا وقتی حرکت میکنه ،انقدر نورش زیاده که همه بهش احترام میذارن و هیچ کس نمیتونه به من آسیبی برسونه
کل مسیر رو قشنگ من حس میکردم و تجسمش میکردم
خدایا شکرت ، که قدرت تجسمم رو قوی کردی و وقتی چیزی رو تجسم میکنم ، دیگه هیچ نجوایی نمیاد که مثلا بگه نمیشه و یا اینکه خودم باور نکنم
این روزا هرچی تجسم میکنم به راحتی میبینمش واضح و با جزئیات کامل
وقتی رسیدم جلو پله ها ، وایسادم و گفتم خب خدا کجا برم ؟؟؟
دیدم ورودی اصلیش که من هفته پیش اونجا بودم فروشنده جدید اومده و جورابای فانتزی میفروشه ،منم گفتم ، خدا تو بگو اینجا بمونم و یا برم اونجا ؟؟
که حس کردم بشین رو همین پله ها و تو برگه ی سپاسگزاریم تو گوگل درایو شروع به نوشتن کردم
10:20 دقیقه هست و نشستم رو پله ها
و البته روی شونه های تو نشستم و نور همه جا رو فرا گرفته و بسیار بسیار نورت همه رو متحیر کرده و ازت سپاسگزارم که یه جا ازم خرید کردی
میدونی چیه ؟وقتی تو قدرت مند هستی پس میتونی همه رو یه جا ازم بخری
درسته گفتی عجله نکنم ولی من که میدونم تو میتونی و یه لحظه همه رو، حتی بیشتر از قیمت اصلیش یعنی وهاب بودنت رو بهم ببخشی و 30 میلیون همه رو کارت بکشی
و البته به حرفت چشم میگم ولی این درخواستمم میکنم چون میدونم تو بیشتر از این رو هم میتونی
و چشم میگم و میدونم که باید باورهام قوی بشن و ایمانم رو به تو قوی کنم تا اینکه این خواسته ام رخ بده
ربّ من ازت سپاسگزارم بی نهایت ممنونم ازت
ماچ ماچی جانم سپاسگزاری میکنم ربّ من
من این حرفا رو که نوشتم
قبلش بگم که دیشب ، بیدار بودم و گل سر میبافتم به خدا گفتم تو میتونیا ازم یه جا بخری
مثلا وسایلای من کلش 15 میلیونه ولی تو مشتری بشی برای من و 30 میلیون ازم خرید کنی و حتی بیشتر از اون چیزی رو که هست بهم عطا کنی
بعد گفتم بذار از نشانه ها برم و اومدم سایت عباس منش و گفتم درمورد این خواسته ام نشونه بهم بده .
چی اومده باشه خوبه؟؟؟
دیدم زندگی در بهشت قسمت 103 اومد
وقتی باز کردم شروع کردم به دیدن فایل تصویریش ،چون از قبل بارها گوش داده بودم یادم بود یه سری حرفای استاد و مریم جان رو
گفتم خدا جوابمو بگو دیگه
که حس کردم آروم باش و گوش بده جوابت تو این سوالاتی که مطرح میشه هست
وقتی به سوال عجله ،مریم خانم شایسته رسید .
من قشنگ و با صدای واضح شنیدم که جوابت اینه
عجله نکن
وای خدا چقدر باحاله ، چقدر خوشحالم که صداشو میشنوم
گفتم عجله؟؟
یعنی مدارم در دریافت اینکه یهویی یه مشتری بشی برام و بیای وسایلامو یه جا ازم بخری و حتی بیشتر از قیمت وسایلام بهم عطا کنی ،نیستم،؟؟؟؟؟؟
ولی خدا، من به اینکه وهاب هستی و میتونی بدی این درخواستمو میکنم و میدونم که میشه ،چون از تمام تجربه های قبلم دارم میگم
و البته شاید یه سری باورام هنوز محدوده که رخ نداده و موجود نشده
ولی میدونم که با ادامه دادن من برای تکرار باورهای قوی ،میشه و رخ میده
بعد که من روی پله ها ، تو قسمت سپاسگزاری گوگل درایوم نوشتم اون حرفارو
مشتری میومد و خرید میکرد
بعد مشتری داشتم حواسم نبود یهویی دیدم نگهبان اومد و گفت که خانم از اینجا پاشو
منم دیگه مثل قبل نمیترسیدم و بلند شدم و گفتم ، برم ورودی بازار؟ هفته پیش اونجا بودم گفت نه جا نیست و گفتم خب بذارین اینجا بمونم
این حرفا رو که میزدم حواسم به این هم بود که نشستم روی شونه های خدا و تو دلم میگفتم خدا تو منو هدایت کن الان کجا برم
بعد گفتم باشه و وسایلامو برداشتم و رفتم جلو در ورودی بازار
دیدم جایی که هفته پیش بودم وسیله های فروشنده جوراب فانتزی هست و روبروش هم یه خانم نشسته بود
رفتم تا کنارش بشینم که دیدم بهم گفت ، اینجا واینستا خانم الان میبینن تو پیشم وایسادی میان به من هم میگن پاشو
بعد هی اون گفت ،هی من گفتم بذار اینجا وایسم ، هیچی نمیگن ،
یهویی دیدم صاحب یکی از گاری هایی که وایمیستن جلو در اصلی تا اگر باری باشه ببرن ،گفت : خانم چرا بحث میکنی
مگه هر دو برای فروش نیومدین؟ مانع کسبش نشو بذار وایسه هردوتاتون هم کسب کنین ،خدا به هردوتون روزی میرسونه
و اون خانم گذاشت من وایسم و یکم که وایساده بودم دوباره یه نگهبان دیگه اومد و گفت جمع کن و بهش گفتم من پرداخت کنم هزینه روزشو بذارین وایسم که گفت نمیشه و منم گفتم برم یکم دور بزنم و برگردم همینجا
خلاصه نگهبان گفت که برو، داخل بازار مثل آدما بگرد داخل رو اونجوری بفروش ، رفتم و دور زدم و فروش داشتم و دوباره برگشتم در ورودی بازار
بعد خواهرم زنگ زد و گفت داره میاد که اونم بفروشه ،داشتم صحبت میکردم و انقدر وسیله هام سنگین بودن نمیتونستم هم گوشی دست بگیرم و هم همه رو بگیرم دستم
یه لحظه یه صدای ملایمی شنیدم که گفت مراقب ظرف گل سرات باش ولی گوش نکردم
شاخکام تیز نبود
و وقتی با خواهرم تلفنی حرف زدنم تموم شد ، نمیدونم چی شد
مشتری ازم قیمت گرفت خواستم بگم، یهویی ظرف گل سرا و گوشیم و کارتخوان همه باهم افتادن زمین و کارتخوانم قسمت کاغذش باز شد و کاغذش افتاد یه متر اونورتر و
و من نشستم تا جمعشون کنم و تو دلم گفتم هیچی نشد ،اشکالی نداره
و وقتی مردم جمع شدن تا بهم کمک کنن که گل سرامو جمع کنم و چند نفر مشتری بودن میخواستن گل سر بخرن
وقتی کارتخوانمو یکی داد ،کاغذشو یکی داد و گذاشتم تو کارتخوان ،دیدم درش بسته نمیشه
و اولش فکر کردم شکسته
نمیدونم چی شد که تو دلم گفتم من چیکار کردم خدا ؟؟؟
چی شد اینجوری شد ؟؟
و فکر میکردم که شرک ورزیدم و این باعث شد که این اتفاق بیفته و کارتخوانم بشکنه
البته کارتخوانم نشکستا ،سالم سالم بود ، من فکر میکردم شکسته
من چون آگاهی نداشتم درمورد غلتک چاپگر کاغذش ،که اون افتاده بود و اگر اون نبود در کارتخوان بسته نمیشد و کارتخوان کارت نمیکشید ..
من یهویی نتونستن خودمو کنترل کنم بین اون همه آدم زدم زیر گریه و مدام میگفتم طیبه چیکار کردی که این اتفاق رخ داد
و شروع کردم به گفتن اینکه خدایا منو ببخش
من حتما شرک ورزیدم که اینجوری شد یا به حرفت گوش ندادم
و همینجور عین آبشار اشک از چشمام میومد
بخوام دقیق راستشو بگم ،لحظه اول که کارتخوانم افتاد و من گفتم هیچی نشد و طیبه سعی کن کنترل کنی خودت رو ، یه لحظه نجوای ذهن گفت که تو که رو شونه های خدا نشسته بودی ،بیا اینم خدا اینجوری کرد که کارتخوانت بشکنه
و یه لحظه نجوای ذهن رو گوش دادم و فقط پرسیدم چرا خدا؟
ولی سریع به خودم اومدم و نذاشتم نجوای ذهنم ادامه بده و سبب بشه که خدا رو بخوام مقصر بدونم
من از استاد عباس منش یاد گرفته بودم که هرچی خیره از خداست و هرچی شره که به ما میرسه از خودمونه
و من نذاشتم که ذهنم نجواهاشو ادامه بده و گفتم صد در صد این اتفاق برای من درس داشت و یا حکمتی داشته
و میگفتم که خدایا شکرت که بدتر از این نشد که کارتخوانم مثلا صفحه اش بشکنه و یا اینکه چیزیش بشه که کار نکنه
و درسته دیدم کار نمیکنه و داشتم گریه میکردم ولی شکر میکردم که از این بدتر نشد
نه به خاطر اینکه کارتخوانم افتاد و درش شکست ،گریه ام به خاطر این بود که نمیدونستم دلیل این اتفاق چیه
و فکر میکردم شرک ورزیدم و گریه میکردم عین ابر بهار که میگفتم توی دلم خدایا منو ببخش
اگر شرک ورزیدم ببخش منو
جالبه من بیشتر به جای اینکه به شکستن کارتخوان فکر کنم و مثل قبل آگاهیم عمل کنم که به خاطر اتفاق ناخوبی که افتاد خودمو اذیت کنم
این بار داشتم یه جور دیگه پاسخ میدادم و به این فکر بودم که آیا شرک ورزیدم و به خودم ظلمکردم که باعث این اتفاق بود و یا به حرفت گوش ندادم؟
و آدما و مشتریا فکر میکردن به خاطر کارتخوان دارم گریه میکنم و دلداریم میدادن که عیب نداره درست میشه
من رفتم پیش فروشنده جوراب بهش گفتم میشه در کاغذ کارتخوانتونو باز کنین ببینم چی داره توش که برای من الان نداره و درش بسته نمیشه و کارت نمیکشه ؟ باز کرد و گفت غلتکت افتاده گم شده برای همین کار نمیکنه ،و یه مشتریم حتی وسیله هامو گفت بذارم کنار فروشنده جوراب و گفت بیا من بگردم ببینم غلتک چاپ کارتخوانت کجا افتاده
الان که فکر میکنم میبینم واقعا هیچ کس وظیفه اش نبود که بره دنبال وسیله من بگرده ،یه آقا میخواست ازم خرید کنه ،گفت بذار من برگردم
رفت و کلی اینور اونورو گشت و گفت نیست گم شده و چون کارتخوان نداشتم ازم خرید نکردن و رفتن
منم همچنان داشتم گریه میکردم و احساس گناه داشتم که شرک ورزیدم و اینجوری شد
و باز هم گفتم خدایا منو ببخش و هرچی مشتری میومد سمتم و میدید گریه میکنم و میخواست خرید کنه و یا کارتخوان میخواست میگفتم کارتخوانم شکسته و گریه میکردم و میگفتم خدایا منو ببخش و مشتریا میرفتن ازم خرید نمیکردن
که شنیدم بسه دیگه احساستو سریع خوب کن
نذار تو احساس گناه بمونی
هی نگو شرک ورزیدم
که با این پیام به خودم اومدم
و به خواهرم زنگ زدم گفتم بعد اینکه با تو حرف زدم یهویی اینجوری شد و گفتم کی میرسی حقانی که بیای ببینم کارتخوانم درست میشه با گذاشتن غلتک کارتخوان تو
تو اون بین به پشتیبان کارتخوانم زنگ زدم و گفت باید بفرستی گرگان و از جایی که کارتخوانتو خریدی ببینیم که ایرادش چیه
وقتی خواهرم اومد وسیله هامو گذاشتم پیشش و رفتم دوباره ورودی بازارو گشتم ولی اثری از غلتک کارتخوان نبود که نبود
کارتخوان وقتی افتاد و درش باز شد کاغذش یکی دو متر جلو تر پرت شد ولی اثری از غلتک کارتخوان نبود
وقتی برگشتم گفتم چیکار کنم نیست دیگه
بعد به خودم گفتم مگه تو اول صبح نگفتی به خدا ،که من میخوام بشینم رو شونه هات
خب الان خدا گفت احساستو خوب کن ،طیبه سریع حالتو خوب کن
و برگشتم پیش آبجیم ،آبجیم گفت طیبه دو نفر از جوانه هات گرفتن
بهش گفتم چرا از کارای خودت بهشون نفروختی ؟
گفت نمیدونم یه راست اومدن سر ظرف جوانه های تو ..بعد که من گل سرامو با کیف دستیم برداشتم با آبجیم خداحافظی کردم گفتم خب من برم سر جام تو ورودی بازار و تو هم بگرد اینجا رو
تو راه داشتم میرفتم، دوباره نجوای ذهنم گفت که الان چجوری میخوای بفروشی همه کارتخوان میخوان و کارتخوانت شکسته
سریع فهمیدم که نجوای ذهنه
گفتم من هیچی نمیدونم من از صبح رو شونه های خدا نشستم ،گفتم من نمیدونم خدا ،خودت باید همه رو بخری ازم
روزایی که کارتخوان نداشتم چجوری مشتری میشد برام الانم مشتری میشه
و تو هم ساکت باش ذهن و تماشا کن که خدا چه کارهایی که نمیکنه
و به ذهنم گفتم که روزایی که کارتخوان نداشتم خدا چجوری میخرید الانم میخره ، پس نگران نباش همه رو خدا خودش درستش میکنه
و رفتم و وایسادم ورودی بازار
و تا غروب اونجا فروختم و میدونستم که فروش خوب بود
و خدا مشتری هایی میشد برای من که همه نقدی و یا کارت به کارت میکردن
حالا شاید به اندازه دو میلیون گل سر رو اگر کارتخوان داشتم میتونستم کارت بکشم ، ولی اشکالی نداره خدا بی نهایتشو بهم عطا میکنه
بعدا وقتی اومدم خونه فهمیدم دلیل این اتفاق رو
وقتی هوا تاریک شد خواهرم اومد پیشم تا باهم برگردیم
من یکم دیگه وایسادم و رفتم مترو و اونجا برای خودم از دستفروشا هندزفری خریدم که برای گوش دادن فایلای استاد راحت تر گوش بدم و با دوام تر باشه
و بهم گفت یه گل سر بهش بدم نمیدونم چی شد گفتم باشه و گل سر دادم به فروشنده
وقتی برگشتیم خونه داداشم خونه بود گفت چقدر فروش داشتین ؟
گفتم ،من فکرکنم 5 میلیون فروش داشتم
گفت چرا کمتر از هفته پیش شد ؟
گفتم نمیدونم یه اتفاق افتاد اگه کارتخوانم اونجوری نمیشد احتمالا 7 میلیون بود فروشم
بعد من به مادرم زنگ زده بودم که بره از شرکت کارتخوانی که گرفتیم ،برامون غلتک بخره و به خواهرم گفتم میشه اگه فردا برای فروش نمیری غلتکتو به من قرض بدی شب که از کلاس رنگ روغن برگشتم برگردونم؟گفت باشه و داد
وقتی اومدم اتاقم و وسایل توی کیف دستیمو بردارم و جمع کنم
حیرت زده شدم
مات و مبهوت
گفتم مگه میشه؟؟؟ با عقل جور در نمیاد آخه
چی داشتم میدیدم
غلتک تو کیف دستی پارچه ایم بود ،انگار بال درآورده بود و یا پا درآورده بود و اون همه فاصله ای که کیف دستی داشت اومده بود تو کیف دستی
اصلا نمیشد باور کنم ،چون وقتی کارتخوانم با ضربه محکم به زمین خورد و گوشی و گل سرام همه افتادن رو زمین ،کارتخوانم باز شد و کاغذش دو سه متری پرت شد اونور تر که آدما بهم دادنش
مگه میشه اون لحظه کیف دستیم پشت پای من بود و روش خیلی باز نبود که بگم افتاده توش
به قول استاد عباس منش با عقل ناقصمون نمیتونیم این اتفاق رو قبول کنیم
یادمه تو یکی از صحبتاش میگفت من رفته بودم تو خونه ام و ماشینمو روشن کرده بودم دیدم ظرف شستشوی نمیدونم چی بود جلو ماشین افتاده بود و برداشته بود تا ببره خونه ، دقیق صحبتاشون یادم نیست ولی یادمه میگفتن که وسطای راه مریم جان بهش زنگ میزنن و میگن اون ظرف مایع رو بیار و دقیقا اون ظرف جلو ماشین استاد حاضر شده بود و استاد میگفت هرچی فکر میکنم میبینم مگه میشه پا دربیاره بیاد جلو ماشین من
و همه اینا کار خداست و داره ایمانم رو قوی میکنه
و من امروز داشتم این حرف استاد و تجربه میکردم
دیدم غلتک کارتخوان که من کلی تو بازار گشتمش ، تو کیف دستی پارچه ایم بود
با حیرت برداشتمش و رفتم به خواهر و داداشم و خواهر زاده ام گفتم وای مگه میشه ؟؟؟؟!!!!!
این غلتک تو کیف دستیمه
وای خدای من
اصلا نمیشه از کجا ؟خدا ؟ از کجا سر درآورد یعنی چجوری شده این پا درآورد اومد تو ساک دستی من ؟؟؟؟؟
هنوزم متحیرم از این اتفاق
بعد داداشم گفت نمیتونی طیبه ،نمیتونی بفهمی چجوری اومده تو کیف دستیت ،کار خداست و عقل من و تو نمیرسه
خیلی شکرگزاری کردم و گفتم خدایا شکرت ،ولی چه دلیلی داشت که این اتفاقات بیفته و حتی من به خودم زحمت ندم حتی فکرشم نمیکردم غلتک بیفته تو کیف دستی که بخوان تو بازار بردارم و استفاده کنم تا فروشم بیشتر بشه
که یه سری مشتریا چون کارتخوان نبود نگرفتن و رفتن
و من دیگه مثل قبل ناراحت نبودم ، میگفتم خدا بهم میرسونه کارتخوان نباشه هم میرسونه
بعد من اومدم اتاق و رفتم نمازمو بخونم که سر نماز بهم گفته شد
دلیل اتفاقات امروز شرک نبود
دلیلش این بود تو ادعا کردی که من روی شونه های خدا نشستم و هرجا منو ببره من میگم چشم
این اتفاق امتحان بود تا ببینم چقدر ظرفیت داری و ببینم آیا عصبانی میشی و میگی کار من بوده و بگی خدا اینکارو کرد یا از درونت دنبال چرایی اتفاق میگردی ؟؟؟
و میخواستم ببینم که این همه اول صبح ادعا داشتی که رو شونه هام نشستی ، آیا اگر اتفاق ناخوشایندی بیفته خودتو میبازی یا ادامه میدی؟
که از امتحان قبول شدی و خودت رو کنترل کردی و غلتک رو بهت دادم تا فردا بری برای فروش و کارت لنگ نمونه
وقتی این حرفارو دریافت کردم متعجب تر اشک ریختم
که ببین من اونموقع دلیلش رو پرسیدم و الان جوابشو بهم داد
تا بهم بگه که طیبه وقتی خودتو میسپاری به من ،باید تسلیم تسلیم باشی و هیجی نگی
عین جریان حضرت موسی و خضر
یاد بگیر که دلیل اتفاقات رو هم نپرسی که به وقتش بهت میگم
و اگر نیازی نبود که بدونی دلیلش رو ، نمیگم بهت و تو باید بگی چشم
تو فقط چشم بگو و رو شونه هام بشین ،من خودم جایی که باید بری میبرمت
خیالت راحت
و من بی نهایت ازش سپاسگزاری کردم و میگفتم چقدر تو دقیقی
و بی نهایت ازت سپاسگزارم
و من امروز 5 میلیون و ششصد و نود فروش داشتم
که ده درصد خدا رو کنار گذاشتم و با باقی پولش قدم های بعدی دوره 12 قدم رو تهیه کنم
خدای من ،بی نهایت ازت سپاسگزارم که این همه امروز مراقبم بودی
برای تک تک شما بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام