ماموریت این برنامه
12 قدم، بیش از «رسیدن به یک مقصد یا خواستهی خاص» است. 12 قدم تجربهی رشد و پرورش ظرف وجودت در مسیری است که کمترین نتیجهاش، رسیدن به خواستههای مدنظرت است.
مسیری که قدم قدم شخصیت تو و ظرف وجودت را آنچنان رشد میدهد و نسخهای توانمندتر در وجودت میپرورد که آمادهی ورود به مدارهای بالاتر و حل مسائل جدیتر و احاطه شدن با تجربیات غنیتر است.
شخصیتی که با طی 12 قدم در وجودت میسازی، شخصیتی مولد است که خوشبختی را بر اساس معیارهای شخصی خودش میسازد و از مسیرِ این سازندگی، لذت میبرد و با این مسیر، رشد میکند. برای همین است که میگوییم، 12 قدم بیشتر از آنچه یک دورهی آموزشی برای خلق خواستههایمان باشد، شیوهی طبیعی زیستن است.
شیوهی طبیعی ای که میگوید، ذات ما «ان اقول کن فیکون» است پس ناامیدی درباره خواستهها و امکان ناپذیر دانستنشان غیر طبیعی است.
ذات ما «خالق لحظههایش به شیوهای که میخواهد باشد» است، پس برگی در باد بودن و واکنشگرا بودن نسبت به اتفاقات پیش رو، غیر طبیعی است
ذات ما ان مع العسر یسری است. پس نگرانی دربارهی مسائل و مشکلات پیش رو و ترس از مقابله با ناشناختههایی که تجربهشان لازمهی رشدمان است، غیر طبیعی است
ذات ما رابطهای به هم پیوسته و دو سویه، با قانونی دارد که «اجیب الدعوه الداء اذا دعان» است، پس در اضطرار بودن برای نتیجه نهایی و تقلا برای خواستهها، غیر طبیعی است. با سختی رسیدن به خواستهها، غیر طبیعی است.
پس وقتی طبق قانون «اجیب الدعوه الدا اذا دعان»، نتیجهی نهایی از قبل برایمان تضمین شده است، موکول کردنِ لذت بردن از لحظههای زندگی به «زمانِ تحقق خواسته رسیدن»، غیر طبیعی است.
و 12 قدم، مسیر بازگشت ما به شیوهی طبیعی مان است. وقتی با عمل به آگاهیهای هر قدم و طی کردن این مسیر تکاملی،آرام آرام به شیوهی طبیعی زندگی باز میگردی و خودت میشوی، از مسابقهی تمام نشدنیِ جلب توجهها، تأیید گرفتنها و برای دیگران زندگی کردن، خارج میشوی؛
وقتی ارزشها و اولویتهای زندگی ات را با غربالِ 12 قدم، سرند میکنی،
وقتی به جای تقلا برای رسیدن به نتیجهی مد نظرت در کسب و کار، سلامتی یا روابطات از طریق شیوهای که عقل محدودت میشناسد و تعیین کرده است، مقاومتها را کنار میگذاری و اعتماد به جریان هدایت و سرسپردگی درباهی آن را تا آنجا درک میکنی که «الخیر فیما وقع» یکی از معیارهای تشخیص مسیر صحیح میشود، به آرامش میرسی:
آنوقت هر اتفاقی با هر چهرهای تو را رشد میدهد و هر آدمی با هر نیتی، سبب خیر میشود و به رشد تو کمک میکند
آنوقت پایت را از روی ترمزی برمیداری و از کشیدنِ گاری زهوار درفتهای دست میکشی که فقط «روی تردمیل دویدن» و «رنج بیهوده بردن» بود
آنوقت است که اینهمه تقلا و سختی در مسیر را نمیپذیری، مسیر آسان را باور میکنی و آسان میشوی برای آسانیها
وقتی از زندگی در ترس و نگرانی دست برمیداری و آمادهی چیدنِ زندگی ات بر پایههای درونی و مستحکمی که به تو وعدهی هدایت و حمایت در مسیر واقعیت بخشیدن به رویاهایت را داده است؛
و تا آنجا جسور میشوی که مصصم به پیمودن مسیر علائقت میشوی؛
و این جسارت درونی را آنقدر با توکل و توحید تقویت میکنی که میتوانی هر اتفاق، مسئله و تضاد در این مسیر را، بخشی از مسیر رشد و آماده شدنت برای مرحلهی بعدی بدانی
آنوقت است که به قول قرآن «فستجیبوا لی» میشوی، روی شانههای خداوند مینشینی و دستانِ یاریگرش از زمین و آسمان به خدمت تو درمیآید.
وقتی آنقدر آمادهی دریافت میشوی که به دانستههای قبلیات شک میکنی و دایره المعارفی که در تمام این سالها خوب را از بد؛ ارزش را از غیر ارزش؛ اصل از فرع؛ و اولویت را از حاشیه تعیین کرده بود، را برای همیشه کنار میگذاری و با دایرهالمعارف 12 قدم همراه میشوی
آنوقت است که:
اولویتهای و ارزشهایت اساسیتر و درونیتر میشود
و مسیری را میروی که خودت را راضی میکند و نه دیگران را
و ترازویی برای سنجش ارشهایت انتخاب میکنی که شاخصش توسط خودت تعیین میشود و نه دیگرانی که هیچ سلطهای بر نحوهی نگرششان یا توانی برای همرنگ شدن با ارزشهایشان و توانایی ای برای راضی کردنشان نداری.
آنوقت است که سکان زندگیات در دست «احساس خوب» قرار میگیرد که نزدیکترین، در دسترس ترین و هدایتکنندهترین به سمت خواستههایت است، آنوقت است که به آرامش میرسی و در این آرامش، ایدهها و الهامات هدایتگر را دریافت میکنی.
آنوقت است که بیش از «از عهدهی مخارج و هزینههایت برآمدن» از خود انتظار داری و برایش قدم برمیداری
اینجاست که روی شانههای خدا مینشینی و
بیش از موفق شدن به خاطر تأیید گرفتن و امتیازات ممکن را کسب کردن، انجام میدهی
آنوقت است که هدف، تجربهی خودت در مسیر علائقت میشود. تجربهای که هر بار بخشی دیگر از وجودت را پر میکند که لازمهی آماده شدن تو برای برداشتن قدم بعدی و ورود به مرحله و مدار بعدی است.
اینجاست که کد «ان اقول کن فیکون» در قلبت و ذهنت فعال میشود و جهان آنقدر برایت بخشنده میشود که فارغ از اینکه چه کاری انجام میدهی،رزق به دنبال تو میآید و خاکستر برایت طلا میشود.
زیرا 12 قدم، مسیرِ ساختن و پروردنِ ایمانی است که عمل میآورد، قدمها را برمیدارد و نتایج متفاوت را میآفریند.
وقتی چک آپ فرکانسیات را درباره هر جنبهآی از زندگی در قدم 12 انجام و آن را با چک آپ فرکانسی اولین قدم مقایسه میکنی و از شدت تغییرات در هر جنبه آگاه میشوی، قدرت قدمهای تدریجی اما پیوستهای را درک میکنی که برای ساختن شخصیتی هماهنگتر با اصل و اساس قوانین زندگی در طی این 12 قدم برداشتهای.
شخصیت جدیدی که مثل «دانهای اصلاح شده» آنچنان در وجودت رشد کرده و ثمرهاش آنچنان در رفتارها و واکنشهای صحیحات نسبت به مسائل واضح است که با آدمِ قدم اول و رفتارها و واکنشهای او کاملا بیگانه است.
شخصیتی که در مسیر 12 قدم و با تکرار و تمرینِ آگاهیهای هر قدم، قادر به تشخیص اصل از فرع شده است. زیرا نه در حرف، بلکه قدم به قدم و در عمل این توانایی در تار و پود وجودت ساخته شده است.
«اصل»، احساس خوبی است که حاصل توانایی تو در کنترل کانون توجه و دانایی در خرج کردنِ قدرت تمرکزت است. برای همین خیلی مهم است درک کنی که آن جنس از توجه، چه احساسی تولید میکند:
احساس امید، لیاقت، نشاط، توکل، ارزشمندی، اطمینان، سپاسگزای
یا گناه، حسرت، انتقام، خشم، طمع، خساست و ناسپاسی و نگرانی
و باید بدانی که مهمترین کار زندگی تو شناختنِ این جنس از توجه که تو را به احساس خوب میرساند و تکرار آن دربارهی هر مسئله و هر مسیری است.
چسبیدن به این اصل است که تو را به شیوهی طبیعی زیستن برمیگرداند. اصلی که فقط به واسطهی تمرین و تکرار همیشگی، بخشی از شخصیت تو میشود و به اندازهای که در اجرای این اصل روانتر میشوی، چرخ زندگیات هم روانتر میشود.
برای من سالها طول کشید تا بتوانم اصل را از میان هزاران تبصره و حاشیهای پیدا کنم که با وجود سادگیاش جوابگوی همه مسائل است و از عهدهی تحقق هر خواستهای برمیآید.
قانونی ساده که هیچ تبصره و مادهای ندارد و مرا به الگویی رسانده که اکنون در 12 قدم، «تنظمیم مسیر با تمرین ستاره قطبی» نام دارد که تمرکزی ادامه دار بر انجامش و تعهدی غیر قابل مذاکره برای اصل دانستنش، نتایجی میآفریند که قابل مقایسه با هیچ مقدار تلاش فیزیکی طاقتفرسا، مهندسی شده و از قبل برنامه ریزی شده توسط 100ها متخصص نیست.
12 قدم، اصلی واضح، ساده، کارا و طبیعی را در دستت میگذارد که تو را از امتحانِ هزاران شیوهی غیر اصل برای رسیدن به اصل، بینیاز میکند تا انرژی، زمان و مال خود را در مسیرهای گمراه کننده هدر ندهی.
طبق قانون بدون تغییر خداوند:
فارغ از اینکه کجا هستی و چه کاری انجام میدهی، این باورهایت هستند که نتایج را رقم میزنند و راه تغییر این نتایج، فقط و تنها فقط از طریق تغییر باورهایت رخ میدهد و راه تغییر باورهایت از طریق کنترل کانون توجهات و تغذیه مناسب ذهنت صورت میپذیرد.
بنابراین، اصل احساس خوبی است که حاصل توانایی تو در کنترل کانون توجه و تمرکزت است و به اندازهای که ماندگار میشود و بالاترین جایگاه را در لیست اولویتهایت به خود اختصاص میدهد، در قالب تجربیات دلخواه، ایدههای کارا، شیوههای آسان اما ثمربخش در مسیر زندگیات ظاهر میشود.
بنابراین، خیلی مهم است که برای تنظیم فرکانسهایت وقت بگذاری و خرج کردن کانون توجهت خست به خرج بدهی.
ستاره قطبی، به عنوان شاکلهی اصلی 12 قدم که مناسبترین ابزار برای خدمت به تو در جهت اجرای این اصل است که با جهت دادن به فرکانسهایت در جهت تجربیات دلخواه و متمرکز ساختن تو بر داشتهها، نعمتها و اتفاقات مثبت اطرافت، راه ایدهها راهکارها و هدایتهایی را به زندگی ات روان میکند که نتیجهی اجرایشان، قابل مقایسه با هیچ شدت از تلاش فیزیکی نیست.
ثمرهی «اصل دانستنِ آگاهیهای 12 قدم خصوصا تمرین ستاره قطبی و بالاترین اولویت را به آن اختصاص دادن» را وقتی میچینی که- نه در حرف، بلکه در عمل- در هنگام برخورد با تضادها و مسائل، بتوانی به جای اجرای اقداماتی که اساسشان ترس است ، در این لحظات اولویت را فقط تنظیم فرکانسهایت و جهت دهی به آنها در راستای افکاری بگذاری که قلبت را آرام و مطمئن میکند.
به واسطهی ماندن در چنین فرکانس تنظیم شدهای، نتایجِ:
ایدههایی که به شما الهام میشود
و راهکارها، آدمها و فرصتهایی که به سمتشان هدایت میشوی
و ابزارهایی که برای حل آن مسئله از زمین و زمان برایت تأمین میشود،
هرگز قابل مقایسه با نتایجِ اقدامات عملیای نخواهد بود که حاصل:
«ترس تو از گیرافتادن در آن مسئله
و تقلای تو برای خروج از آن ناخواسته» است
نتایجی که به اندازهی ثروت از فقر، سلامتی از بیماری، آرامش از نگرانی، متفاوت هستند. بنابراین تفاوت نتایج در این دو موضوع را درک کن تا بتوانی دلیل نتایج را بدانی و از این الگوی نتیجه ساز پیروی کنی.
زیرا ذهن فراموش کار است و لازمهی کنترل ذهن، یادآوری مداومِ دلیل نتایج، به ذهن است و باید آنقدر تکرار شود که تبدیل به فلسفهی زندگیات و طبیعتات بشود.
البته در قدمهای اولیه نیاز به نیاز به تعهد شدید و غیرقابل مذاکره برای کنترل ورودیهای ذهن و تنظیم فرکانسهای در جهت خواستهها دارد.
اما آرام آرام با تمرین و تکرار، مسیر روانتر و توانایی تو در کنترل ذهنت بیشتر میشود. تواناییآی که خودش را در شرایط خوبِ ماندگارتری نشان میدهد که در زندگیات خلق میکنی و خلق این شرایط خوب ماندگار هر بار برایت آنقدر سادهتر میشود و آنقدر مسیر به شکل طبیعی پیش میرود و آنقدر نعمتها را به شیوهی طبیعی به زندگیات میآورد که دیگر نمیتوانی بپذیری که قبلا به گونهای غیر از این بوده است.
این مسیر از ستاره قطبی آغاز میشود. بنابراین به جای گشتن به دنبال یک روش جادویی، به توضیحات تمرین ستاره قطبی در قدمهای قبلی بازگرد، تا منطقِ این تمرین را دوباره به یاد آوری.
وقتی این تمرین را در راس کارهای مهم روزانهات قرار میدهی، آن ایدهها و راهکارهای جادوییای که نتایج جادویی مد نظرت را میآفریند، راهشان را به سوی زندگیات پیدا میکنند.