دیدگاه زیبا و تأثیرگذار رها عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:
درود بر انسانهایی که ایمان را در عمل زندگی میکنند.
داستان اقا رضا داستان خواستن هاست، داستان جسارتهاست، داستان رفتن به دل ترسهاست، داستان تکامل و داستان ایمانه
اینبار پاره کردن دسته چکها، باوجود تمام مقاومتهای ذهنی، قلبشون میگفت پاره کن، ذهنشون ترس رو مینداخت وسط. درگام اول ذهن برنده این نبرد شد، اما اقارضا دیگه نمیتونست حرف ذهن رو بپذیره چون ازشنیدن صدای قلب بارها جواب گرفته بود، شجاعت پیدا کرده بود و اینباردر نبرد دوباره این دو رقیب همیشگی، قلب بازهم برای آقارضا برنده میدان شد. توجیه کردن و راضی کردن ذهن با منطق شدید، نقد میخرم، نقد میفروشم.
چندین ماه فشاربازار بعضیا بشون جنس میدادن و بعضی ها نمیدادن، اما استقامت آقارضا بازهم جوابمیده و خدابراش همه چی رو مدیریت میکنه.
تصمیم جسورانه بعدی حالا که نقد میخرم، نقد هم میفروشم، الگوی اینکاررو پیدا کرد، ابزارفروشی که در شهرشون نقد میفروختن و جالبه میرفتن نگاه میکردن کسب و کارشون رو، نه به چشم رقبیب کاری به عنوان الگوی موفق، و حتی باعث میشه از همین ایشون جنساشون رو بگیرن چون به صرفه بود.
از طرفی هم جنس نقد میخرن و هم کار کاسبی ایشون رو تماشا میکردن و جالبه که هر چی از این اقا میخریدن همونروز نقد میفروشن.
اعلام اینکه دیگه نسیه کار نمیکنم، خیلی از مشتری های قدیمی رو پر داد رفت، اما بازهم اقارضای گل ما این سختی رو به جون خرید با دست و پای لرزون هرطوری بود به مشتریش میگفت فقط نقد!
خیلی از اون مشتریااا دیگه حتی حساب قبلیشون رو صاف هم نکردن اما اقا رضا گفتن اشکالی نداره این بهای تغییرمنه (افرین برشما اینقدر رشدیافتگی)، بااینکه چندماهی اوضاع سخت شد، اما بازهم با روز به روز خریدن جنس مغازه رو سرپا نگهداشت. و هرروز با لباس خوب و احساس خوب میرفت سرکار(ایمان و اعتماد). بالاخره پاسخ این اعتماد به خدا این شد که سروکله مشتریهای جدیدی که نقد بخرن پیداشد، درس بزرگی که از اون کاسب شهرشون گرفت این بود که اوشون حتی برای ده بیس تومان بازم نقد کار میکنن و این ماجرا بازهم درسی بزرگ شد برای اقا رضا،میگن من فکرمیکردم میخام نقد کار کنم اما باور نداشتم چون دربرابر رفتار اون کاسب که برای سی تومان پیچ و مهرها رو کم میکنه ناراحت میشهچه درس بزرگی،(آفرین به این توجه به تضادها)
سروکله مشتری های جدیدپیدا شد که حاضر نبودن ی ذره قرض هم بمونه، از شهرهای مختلف اومدن، مشتری های چندمیلیونی نقد اومدن، اولین بار یک مبلغ دومیلیون و سیصد نقد فروختن.
جالبه که مشتری همون کاسب دیگه بودن و اینبار که اقا رضا درمدار دریافت بود، مغازه ایشون رو پیدا میکنه و مشتری پرپاقرص میشه و حتی خرید تلفنی میکنه و اقا رضا تجربه های جدید پیدا میکنه، الله اکبر یکی با پیدا کردن کارت مغازه ازرشهری دیگه اومد، بلاخره کسب وکار ایشون رونق پیدا کرد بعد از سالها اقا رضا نه تنها بدهی نداشتتن که توحساب پول هم داشتن و هیچ چکی هم نبود و سراسر ارامش پیدا کرده بودن(نتیجه کار کردن روی خودمون، عمل به قوانین، استقامت، باور درست، اعتماد و ایمان به خدا، حس خوب، یادگرفتن از تضادها، شد ارامشی حاکم بر زندگیشون)
تا وقتی ذهن درگیر بدهی و اینها باشه که شما اصلا نمیتونید به ایده فکر کنید
گام بعدی هدف گذاری اقا رضا، لاغر شدن بود. جالبه ایشون میگن چون چیزی به ذهنم نمیرسید و میگفتم حالا من که سرمایه ای ندارم که کاری راه بندازم اون زمان دست گذاشته بودم روی خودم و اینکه چه تغییری درخودم میتونم ایجاد منم (این شرایط حتی نقطه عطف زندگی ایشون بوده چرا که اساس رو باید درست میکردن و اگر اقا رضا از ابتدا میرفتن سراغ کار جدید امکانش بود به دلیل ضعفهایی که در شخصیتشون مونده بود نتیجه دلخواه رو نگیرن اما خداوند جوری پازل زندگی ایشون رو چیده که اصلا به غیر از رشد فردیشون کاری فعلا نتونن بکنن) و اینکه ادم بهتری بشم رو درتغییر خودشون قرار میدن و برای نشون دادن لیاقتشون شروع میکنن برای لاغری، و باهمون تمرینهایی که برای کسب و کار به کار بردن، چهل کیلو وزن رو کم کردن، سیگار رو ترک کردن،(وقتی یکبار نتیجه خلق کنی اعتماد به نفست بالا میره که بازهم میشه) و این تغییرات ظاهری کنجکاوی خیلی ها رو برانگیخت و پرسو جو ها ازایشون شروع میشه که چه کردی و اقا رضاایده میگیرن برای اسانی کارها و یک کانال در تلگرام درست میکنن و سه نفری عضو میشن همون کنجکاوها، ودوتاشون لفت میدن، از اون یک نفر منفعل هم که مونده، همون همکار قدیمی اقارضا که بشون بدهکاربودن، که اوشون هم برادر و زن براردشون رو اد میکنن به گروه و داستان جدیدی شکل میگیره این خانم که اضافه وزن داشتن به سرعت فامیل و اشنایان خودشون رو به گروه اضافه میکنن و کانال دونفری اقا رضا عرض یک شب تا صبح 120نفره میشه،پرهیجان و آماده، از همه جای ایران عضو داره. و تعجب اقا رضا که حالا چه کنم؟ واقا رضا یک فایل میزارن بدون هیچ ایده ای که اموزش چندروز دیگه شروع میشه.
و بالاخره فکر اینکه هرکاری مربوط به هدفگذاریه رو بیام اینجا پیاده کنم.
فایل ضبط میکنن و واکنشهای مثبت و عالی میبینن. فایلها یکی پس ازدیکری پیشرفت میکنن و موزیک اضافه میشه و…
و پرسش و پاسخهای مربوط به کم کردن وزن و اینها شروع میشه و اقا رضا هم ازتجربه هاشون میگن و تاثیر مثبتی که روی افراد میزاره و کانالی که هرروز بیشتر بیشتر میشه و چندهزار نفر میشن و بالاخره به ایشون میگن این صحبتها حیفه رایگان باشه، اینها خیلی ارزشمنده و همین مسیر جدیدی رو باز میکنه برای مشاوره دادن و کسب درامدجدید که البته مقاومت بسیاری درایشون بود اما ذوق و شوق این افراد و کلام دلنشین ایشون همه کار خدا بوده و خداوند با این افراد باعث حرکت اقا رضامیشه و هرچیزیکه ازاستاد عباس منش یاد میگرن رو در به شکلهای مختلفی ارایه میدادن
اینقدر فایل گوش دادن که دیگه برای هر مشکلی راه حل داشت و تمرین میدادن به مردم و همه پیامهای جدید رو جواب میدادن
و وقتی طی یکی دوساعت چت کردن با یک نفر که قصد جدایی از همسرش داشت تغییراتی در ایشون ایجاد میکنه و ایشون هم با میل و رغبت یک پرداخت شگفت انگیز صدهزارتومانی به عنوان تشکر و سپاس برای اقا رضا میفرستن و همین شروع کار جدید اقا رضا شد که بابت مشاوره ها از هزارتومان تا هر چنددتومان که مراجع دوست داره پرداخت کنن و البته اینهم با مقاومت بسیاری از طرف اقا رضا روبرو میشه که بالخره باش کنار میان
و اینها شد شروع شکل گیری کسب و. کاری جدید و خوب با الگو گرفتن از استاد فایلهاشون رو رشد میدن، جزوه میزارن، رکوردر میگیرن تا با کیفیت بیشتری فایل ضبط کنن و مسیری متفاوت شکل میگیره برای ایشون
و در ادامه استاد از این میگن که وقتی مشکلی در شما هست قطعاا اون مشکل درخیلی های دیگه هم هست، حالا اگه شما بتونید اون رو حل کنید مشکل بسیاری دیگه هم میتونید حل کنید و حتی حاضرن بابتش بها بدن.
این همان خلق ارزش هست که دیگران حاضر هستن بها بپردازن(اینجا باید تجربه ای از خودم بگم، درست درهمون سالهایی که اقارضا درحال خلق ارزش بودن و استاد عباس منش هم بودن، من هم در حیطه کاری و تخصصی خودم ارزشی رو خلق کرده بودم که خانواده های بسیاری بابت ان بها پرداخت میکردن و من هم تحصیلکرده مسیر بودم هم بسیار خلاق و ذهنی باز و پر ازایده اما من نتیجه مالی مناسبی نتوانستم ایحادکنم، چرا؟ چون باورهای مالی من بسیار مشکل داشتن، هرکاری رو از زاویه کمبود انجام میدادم، اولین کسی بودم که در شهرم کلاسهایی ویژه کودکان گذاشتم اما به دلیل باورهای کمبود نه تنها رشد مالی نداشتم که حتی از جنبه های دیگه هم اسیب دیدم، و واقعا اون صحبت اقا رضا که گفتن چون هیچ ایده ای نداشتن ترجیح دادن رو خودشون تغییراتی ایجاد کنن چقدر به دلم نشست، داستان اینروزهای منه، البته کلی ایده دارم، اما فقط رشد دادن خودم در اولویته برام.
من همیشه ذهنی ایده پرداز داشتم، ایده های نو و تازه وکاربردی اما ایده ها در بستر باورهای نامناسب فقط هدر دادنشون بود). همه اش برای من درس بود از پنج صبح تاالان دوبار گوش دادم و نکته برداری کردم
منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:
دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
سایر قسمت های «نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش»
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD547MB65 دقیقه
- فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 1278MB65 دقیقه
به نام خدای وهاب
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم و دوستان خوبم.
این قسمت دیگه غوغایی بود…
من اول فایل تصویری رو دیدم و بعد چند بار صوتیش رو گوش کردم. و بسیار بسیار از این داستانِ
احساس خوب،
تعهد تماموکمال و پولادین برای طی مسیر،
ادامه دادن مسیر بهرغم همهچیز،
شکرگزاری،
شوق برای تغییر و بهبود وضعیت،
وحی منزل دونستن حرفهای استاد،
باور عمیق به هدایت خداوند،
انجام موبهمو و دقیق تمرینات،
و عملگرا بودن
لذت بردم. و به خودم گفتم ببییییین، میشه. اگه برای تو تا این حد نتایج واضح و بزرگ نبوده، دلیلش اینه که تو تا این حد سمت خودت رو انجام ندادی. تو سمت خودت رو انجام بده. خدا سمت خودش رو به بهترین شکل مثل مورد رضا مدیریت میکنه.
آقا یک ساااااعت فایل بود. همهش نکته و صحبتهای مفید. از کجای فایل بنویسم؟ از کدوم درس و هدایت؟ از کدوم معجزه؟
با دیدن و شنیدن صحبتهای آقا رضا و تفسیر و توضیح استاد عزیز فقط این آیه به ذهنم اومد:
ان یَعلَمِ اللَّه فی قُلوبِکُم خَیرًا یُؤْتِکُم خَیرًا مِمَّا اخِذَ مِنکُم
اگر خدا در دلهایتان نشان ایمان ببیند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده ارزانیتان خواهد داشت.
این اتفاق دقیقاً در مورد آقا رضای عزیز افتاد. وقتی جهان ایمان واقعی، جدیت و تعهد پولادین ایشون رو میبینه، حمایتش میکنه.
من فقط یه مورد کوچیک رو از خودم بگم برای اینکه بفهمیم عملگرا بودن و جدیت آقا رضا چقدر زیااااد بوده:
من دو تا دسته چک داشتم. ملت و پاسارگاد که ازشون برای ضمانت وامهای خودم یا این و اون، یا پرداخت شهریه فرزندم یا پول پیش و اجاره خونه استفاده میکردم. میخوام بگم من اصلاً کار بیزنس نمیکردم که داشتن دسته چک برام خیلی مهم و ناموسی و حیثیتی بوده باشه.
اما همین من، با اینکه داشتن دسته چک برام حیاتی نبوده و با اینکه صحبت استاد در مورد دسته چک رو شنیده بودم، ولی اون رو جدی نگرفتم و فکر میکردم این حرف برای من نیست. برای اوناییه که کار بیزنس میکنن. در ضمن، داشتن دسته چک رو برای خودم credit میدونستم و با افتخار میگفتم بله من چک دارم! نمیدونستم که credit و اعتبار رو خدا میده. و دسته چک رو میگرفتم، تا اینکه همین یه ماه پیش که آخرین برگ چک رو کشیدم، همون زمان یکدفعه در یه لحظه حرف استاد رو به یاد آوردم، انگار برام پِلی شد، و این به ذهنم اومد که «دیگه تموم شد. دیگه چک بی چک!» و به خودم تعهد دادم که با وجود علاقه و اصرار همسرم، دیگه چک نگیرم. و الانم اینجا این تعهد رو مینویسم که ثبت بشه.
حالا چرا اینا رو گفتم؟ برای اینکه بگم کاری که آقا رضا در مورد دسته چکهاش و در موارد دیگه مثل نقد خریدن و نقد فروختن کرد، کاری بوده کارستان. بسیار کار بزرگ و تصمیم سختی بوده. و وقتی ما کارهایی در این حد بزرگ انجام میدیم پاسخهایی در اون حد بزرگ دریافت میکنیم.
به قول استاد، خداوند به اندازه باور ما دعای ما رو اجابت میکنه. خداوند به شجاعان پاداش میده.
برای خودم و همه شما دوستان عزیزم در این مسیر الهی تعهد صددرصد، ایمان، باور، انجام تمرین، احساس خوب، و توحید عملی در این حد و بیش از این رو آرزو میکنم.
استاد عزیزم، مریم جانم خیلی عاشقتون هستم و ازتون بینهایت برای تهیه این فایلها سپاسگزارم.
به نام خدای وهاب
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم جانم و دوستان خوبم
این قسمت دیگه غوغایی بود…
من اول فایل تصویری رو دیدم و بعد چند بار صوتیش رو گوش کردم. و بسیار بسیار از این داستانِ
احساس خوب،
تعهد تماموکمال و پولادین برای طی مسیر،
ادامه دادن مسیر بهرغم همهچیز
شکرگزاری،
شوق برای تغییر و بهبود وضعیت،
وحی منزل دونستن حرفهای استاد
باور عمیق به هدایت خداوند،
انجام موبهمو و دقیق تمرینات
و عملگرا بودن
لذت بردم. و به خودم گفتم ببییییین، میشه. اگه برای تو تا این حد نتایج واضح و بزرگ نبوده، دلیلش اینه که تو تا این حد سمت خودت رو انجام ندادی. تو سمت خودت رو انجام بده. خدا سمت خودش رو به بهترین شکل مثل مورد رضا مدیریت میکنه.
آقا یک ساااااعت فایل بود. همهش نکته و صحبتهای مفید. از کجای فایل بنویسم؟ از کدوم درس و هدایت؟ از کدوم معجزه؟
با دیدن و شنیدن صحبتهای آقا رضا و تفسیر و توضیح استاد عزیز فقط این آیه به ذهنم اومد:
ان یَعلَمِ اللَّه فی قُلوبِکُم خَیرًا یُؤْتِکُم خَیرًا مِمَّا اخِذَ مِنکُم
اگر خدا در دلهایتان نشان ایمان ببیند،
بهتر از آنچه از شما گرفته شده ارزانیتان خواهد داشت.
این اتفاق دقیقاً در مورد آقا رضای عزیز افتاد. وقتی جهان جدیت و تعهد پولادین ایشون رو میبینه، حمایتش میکنه.
من فقط یه مورد کوچیک رو از خودم بگم برای اینکه بفهمیم عملگرا بودن و جدیت آقا رضا چقدر زیااااد بوده:
من دو تا دسته چک داشتم. ملت و پاسارگاد که ازشون برای ضمانت وامهای خودم یا این و اون، یا پرداخت شهریه فرزندم یا پول پیش و اجاره خونه استفاده میکردم. میخوام بگم من اصلاً کار بیزنس نمیکردم که داشتن دسته چک برام یه مسئله ناموسی و حیثیتی بوده باشه.
اما همین من، با اینکه صحبت استاد رو در مورد دسته چک شنیده بودم، فکر میکردم این حرف برای من نیست. برای اوناییه که کار بیزنس میکنن. در ضمن، داشتن دسته چک رو یه جور credit میدونستم و با افتخار میگفتم بله من چک دارم! نمیدونستم که credit و اعتبار رو خدا میده. و دسته چک رو میگرفتم، تا اینکه همین یه ماه پیش که آخرین برگ چکم رو استفاده کردم، همون زمان یکدفعه در یه لحظه حرف استاد رو به یاد آوردم، انگار برام پِلی شد، و این به ذهنم اومد که به خودم گفتم دیگه تموم شد. دیگه چک بی چک! و به خودم تعهد دادم که با وجود علاقه همسرم، دیگه چک نگیرم. و الانم اینجا این تعهد رو مینویسم که ثبت بشه.
حالا اینا رو چرا گفتم؟ برای اینکه بگم کاری که آقا رضا در مورد دسته چکهاش و در موارد دیگه کرد کاری بوده کارستان. بسیار کار بزرگ و تصمیم سختی بوده. و وقتی ما کارهایی در این حد بزرگ انجام میدیدم پاسخهایی در اون حد بزرگ دریافت میکنیم.
به قول استاد، خداوند به اندازه باور ما دعای ما رو اجابت میکنه.
خداوند به شجاعان پاسخ میده.
برای خودم و همه شما دوستان عزیزم تعهد، ایمان، باور، انجام تمرین، احساس خوب، و توحید عملی در این حد و بیش از این رو آرزو میکنم.
استاد عزیزم مریم جانم عاشقتون هستم. ازتون بینهایت سپاسگزارم برای تهیه این فایلها.
علی آقا سلام.
امروز موقع چک کردن ایمیلهای سایت دستم خورد یه ایمیل باز شد و اومدم اینجا کامنت شما و پاسخها به کامنتتون رو خوندم. و چقدر از خوندن پاسخ خانم بشارتی عزیز لذت بردم و تحسینشون کردم.
نتایج ایشون خدا رو صدهزار بار شکر انقدر واضح و بزرگه که برای تقویت باور و ایمان ما کافیه. بنابراین من به جای بیان نتایج خودم (که در حد فهم و عمل خودم بوده)، نکات دیگهای رو مطرح میکنم.
من چون همونطور که گفتم اتفاقی هدایت شدم به این قسمت از کامنت دوستان، احساس کردم که برای خودم هم درسی داره. بنابراین از خداوند هدایت خواستم و اومدم که پاسخ بنویسم. وگرنه به قول لیلا جان بشارتی طبق قانون باید از کامنت شما اعراض کرد.
علی آقا چند تا نکته به نظرم رسید. برای بهبود شرایط خودتون در زمینه عملگرایی میتونید روی اینها کار کنید:
1- شما در کامنتهای خودتون گفتید که از استاد عباسمنش عزیز خیلی چیزها یاد گرفتید.
اما حتی یک بار در این کامنتهاتون ایشون رو، که بهحق شایسته مقام و عنوان استادی هستند، استاد خطاب نکردید. این از کجا میاد؟! کدوم نقطه ضعف شما باعث میشه استادی رو که ازش خیلی چیزها یاد گرفتید و بعد رفتید همون چیزها رو به دیگران یاد دادید، استاد خطاب نکنید؟! علی آقا این اولین درسیه که شما باید یاد بگیرید و بهش عمل کنید.
2- در کامنتتون نوشتید «ما هزار بار این قوانین رو شنیدیم و می دونیم اما آیا عمل کردن به این آگاهی ها به اندازه گفتنش هم آسونه؟»
پاسخ من به شما علی آقا اینه که نه، عمل کردن هرگز آسون نیست. اما کسی مسئول عملگرا نبودن من و شما نیست.
من اصلاً از موارد دیگه مثال میزنم.
این همه پزشکها و مربیهای ورزشی میگن که باید رژیم غذایی متعادل داشت، روزی بیست دقیقه ورزش کرد، فلان کار و بهمان کار رو انجام داد و…
آیا شما میرید و در صفحههای تمام پزشکان و مربیهای ورزشی کامنت میذارید که بله، ما اینها رو میدونیم اما عمل بهشون سخته؟!
قانون اینه که شما ورودممنوع نرید. و اگه برید، جریمه میشید. راهنماییورانندگی کاری نداره که برای شما سخته یا آسونه.
آیا شما میرید و برای راهنماییورانندگی نامه مینویسید که جناب سرهنگ عمل به این قوانین سخته. کی حال داره پشت چراغ قرمز بایسته؟!
آقا قانون اینه. یا من و شما بهش عمل میکنیم و نتیجه میگیریم و یا عمل نمیکنیم و نتیجه نمیگیریم. تموم شد و رفت!
در این سایت هم همینطوره. کنترل ذهن و موندن در احساس خوب و عمل به قانون سخته. ولی آقا جون راهش همینه. باید قدم برداریم و عمل کنیم. از کوچیک شروع کنیم.
خداوند در قران به صراحت فرموده:
فَمَنْ یَعمَلْ مِثقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَه وَ مَنْ یَعمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَه.
پس هر کس به قدر ذرهای کار نیک کرده باشد، آن را میبیند و هر کس به قدر ذرهای بدی کرده باشد، آن را میبیند.
آیا ما به خداوند هم میخوایم بگیم که کار نیک انجام دادن سخته؟!
قانون اینه. خداوند فرموده اگه عمل نیک انجام بدیم، نتیجه نیک میبینیم. اگه عمل بد انجام بدیم، نتیجه بد میبینیم.
خیلی موجز نکتههای مهم رو گفتم. برای خودم و شما از خداوند هدایت میخوام.
سلام به شما علی آقا
نمیخواستم دیگه پاسخی بهتون بدم چون پاسخ قبلی به اندازه کافی برای بیان مقصودم خوب بود.
ولی شما سوالی پرسیدید که اتفاقاً جوابش پیش منه!
پرسیدید:
«شما تصور کنید یک معتادی از شدت خماری افتاده جلوی شما و داره درد میکشه و با همه وجود از شما کمک میخواد که بتونه این اعتیادو ترک کنه. شما چه راهکاری براش دارید؟»
الان جواب میدم علی آقا:
من امروز، چون با قوانین آشنا شدم، هیچ راهکاری برای این معتاد ندارم! راه خودم رو میرم. و راهکار اون هم اینه که راه خودش رو بره. من براش تلاشی نمیکنم، برای اینکه ترک کنه خودم رو به زجر و بدبختی نمیاندازم، وقتم رو هدر نمیدم، خودم رو فرسوده و خسته نمیکنم، پولم رو به باد نمیدم، شادی و زندگی رو بر خودم حروم نمیکنم. هیچ راهکاری براش ندارم.
اتفاقاً از خوب کسی سوال پرسیدید علی آقا.
چون من چندین و چند بار برای ترک اعتیاد برادر و خواهرم تلاش کردم.
چندین بار… در بیمارستان با انجام بیهوشی و تعویض خون که استرس و هزینه خیلی زیادی هم داشت، در خونه پدری وقتی که مجرد بودم. و حتی بعد از ازدواجم با اجازه همسرم اونها رو آوردم خونه خودمون که ترک کنند با دارو و…
اما نتیجه چی شد؟ هر بار بعد از کلی بدبختی کشیدن و استرس و زحمت و دردسر، اونها برمی گشتند سر خونه اول!
نهایت دوران پاکی اونها دو ماه بود. من بیهوده خودم رو رنج میدادم.
هر کسی خودش باید بخواد. خودش باید تصمیم بگیره و حرکت کنه. بله، حرکت کردن سخته. برای یک معتاد، اونم کسی که مدت زیادی از نوجوانی اعتیاد سنگین داشته، ترک کردن اگه نگیم محاله، باید بگیم بسیار بسیار سخته. ولی ما نمیتونیم به این معتاد راهکار بدیم. هیچ راهکار جادویی که با یه بشکن اونها رو از شر اعتیاد خلاص کنه، وجود نداره. باید خودشون اولاً با تمام وجود بخوان که ترک کنن و دوماً باید مسیرش رو طی کنند. ما نمیتونیم به جای اونها مسیر رو طی کنیم.
راهکار فقط اینه که خودشون بخوان و مواد مصرف نکنن. حاضر باشن در راه ترک بمیرن ولی دوباره برنگردن سمت مواد. بله، سخته. ولی راهکار فقط همینه.
من در این سالها هزار تا راهکار دادم. هزار تا. ولی نشد. چرا؟ چون راهکار اصلی همونه که گفتم: معتاد خودش باید از درون بخواد و مصصم باشه و متعهد بشه که ترک کنه و حاضر باشه بمیره اما دیگه مواد مصرف نکنه و دوباره سراغ مواد نره. تمام.
من که خودم سالها با اونها زندگی کردم زجر و بدبختی و رنج کشیدن اونها رو از نزدیک دیدم. منم از دیدن اونها رنج کشیدم، بارها دلسوزی کردم، غصه خوردم، از غصه بیمار شدم، گریه کردم، تمام پولم رو و وقتم رو صرف کردم که اونها خوب بشن. کارهاشون رو انجام دادم، اما نشد. نتونستند.
فیلم «ابد و یک روز» رو دیدید؟ یادتونه؟ من مثل همون سمیه هستم. همون فیلمه که این دیالوگش معروف شد و همه میگن سمیه نرو! اون یک عضو خانوادهش معتاد بود ولی من همه خانوادهام. من هزار برابر اون رنج کشیدم. چون قانون رو بلد نبودم. و امروز از وضعیتی صدها برابر بدتر از سمیه رسیدم به اینجا، به شرایط امروزم که به لطف خداوند عالیه. چون هدایت خواستم و حرکت کردم. شنا برخلاف جریان آب بسیار بسیار سخت بود. اما من حرکت کردم و از نفس نیفتادم. و این دو سال هم که با آموزشهای استاد عباسمنش با قوانین بدون تغییر خداوند آشنا شدم، حرکت کردن سادهتر و نتایج بزرگتر شده.
وقتی با قانون آشنا شدم، فهمیدم که اون موقع کارم اشتباه بوده. هر کسی خودش زندگیش رو می سازه علی آقا. من از همون پدر و مادری متولد شدم که خواهر و برادرم متولد شدند. در همون شرایط رشد کردم. من درس خوندم، شاگرد ممتاز شدم، بعد از دیپلم کار کردم، دانشگاه رفتم، باز کار کردم و از حقوقم برای اونها مدام و مدام خرج کردم. و اونها فقط دور هم به سمت تباهی رفتند. من دلم خونه. دلم پر از غصه است. ولی از تغییر اونها ناتوانم.
هنوزم که هنوزه برای کمک مالی به اونها دریغ ندارم و کمک مالی میکنم.. ولی کمک برای ترک و تغییر نه. چون بارها بهم ثابت شده و باور کردم که من نمیتونم اونها رو تغییر بدم.
من در خانواده ای بزرگ شدم که همه اعتیاد داشتند. از پدربزرگ و مادربزرگم تا مادر و پدرم و برادر و خواهرا. حتی بعضی افراد فامیلمون. از نوع سنتی و صنعتی. وضع بسیار غم انگیز و اسفباری حاکم بود و متاسفانه هنوز هم هست. من به شدت از فضای خونه منزجر بودم… در کامنتای قبلیم گاهی در این باره نوشتم و دیگه نمی خوام بیشتر روش تمرکز کنم.
ما اگه نخوایم قدم برداریم، حتی اگه ده نفر هم زیر بغلمون رو بگیرن و بخوان راهمون ببرند، پاهامون رو جوری به زمین قفل میکنیم که نتونن حرکتمون بدند.