نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 13

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار حسن عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

چه نکات قشنگ و بینظیری داشت این فایل:

یکی این که ما همیشه در مسیر رشدمون به تضاد برمیخوریم و ممکنه در ابتدا خیلی برایمان سخت باشد ولی با تغییر نگاهمون مسیر برامون واضح میشه و بودن اون تضاد خیلی باعث بهتر شدن ما میشه. مثل واکنشی که دوست آقا رضا در مورد کپی از استاد داشتن و همین تضاد و رنجش باعث شده پیشرفت های خیلی خوبی در ادامه مسیر شکل بگیره

نکته مهم بعدی در مورد الگو برداری هست که این موضوع همیشه در طول تاریخ بوده و مدام باید به یادمون بیاریم از همون ابتدا وقتی قابیل برادرش هابیل رو میکشه و نمیدونسته با جنازه ش چیکار کنه، خداوند از طریق نمایش دو تا کلاغ که باهم دعوا میکنن و یکشون کشته میشه و دیگری اون رو زیر خاک دفن میکنه این الگوبرداری رو به قابیل یاد میده

توی قرآن این همه مثال آورده شده که به ما الگو بده مثل پیامبران و دیگر مثال های قرآن بتونیم الگو بگیریم که استاد هم بارها اشاره کردن که مثلا فلان موضوع رو از حضرت سلیمان الگو گرفتم یا یکی از الگوهای محبوب استاد حضرت ابراهیم هستن برای بحث های توحیدی

خدا رو شکر ما در این برهه یکی از بهترین الگوهای زندگیمون رو داریم که با ما هم عصر هستن و حتی بیش از هر کس دیگه ای میان و زندگی روزمره شون رو هم به ما نشون میدن (این دیگه ایده آل ترین حالت ممکنه). یا این که استاد همیشه میگن کامنت بنویسید و از نتایج و نوع تفکری که نتیجه گرفتیم و … بگیم واسه اینه که همه بتونیم از هم الگو بگیریم

این که بارها توی فایل های مختلف هدیه و محصولات استاد میگن برای این که باورهای محدودمون سست بشه و جای اون رو باورهای قوی بگیره بگردیم دنبال الگو ها و حتی اگر از شخصیت کسی خوشمون نمیاد اون وجه از اون شخص که قابل تحسین هست رو الگو بگیریم

در مورد احترام قائل شدن چقدر نکات مهم و ظریفی رو اشاره کردین و این موضوع چقدر با عزت نفسمون هم در ارتباط هست. این جمله ی طلایی که خیلی وقت ها یادمون میره و بعدا هم چوبش رو میخوریم “ارزش احترام همیشه از صمیمیت بالاتره”

جمله ی طلایی دیگه این که “اگر کسی برامون احترام قائل نبود یک ثانیه وقت براش نزاریم”. اصلا این مورد دومی مثل حکاکی روی سنگ توی مغز من حک شد و چه مثال هایی توی ذهنم گذشت. افرادی که آدم های توانمندی هستن اما چون اجازه دادن اطرافیان حرمت ها رو بشکنن خودشون هم ارزشمندیشون یادشون رفته

استاد عزیز چقدر شما برای ما نعمتید

همیشه از زمان کودکی و نوجوانی با خودم میگفتم خوشبحال اونایی که با حضرت محمد و حضرت علی و … هم عصر بودن. چقدر میتونستن مستقیم ازشون چیزی یاد بگیرن. چه سوالایی میتونستن بپرسن. ولی از وقتی با شما آشنا شدم دیگه هرگز اون خواسته در من نبود. چون استادی دارم که با توجه به شرایط زمانه میاد و دقیق ترین نکته ها و آگاهی ها و پرداختن به “اصل” رو به ما میگه. مثلا در شرایطی که اکثریت جامعه حتی کسانی که پرچم انرژی مثبت و حال خوب رو سر شونه شون گرفته بودن تحت تاثیر اتفاقات اخیر در کشور هستند، ناراحت و خشمگین هستن یا ادای ناراحت بودن رو در میارن. یه پست میخوان تو فضای مجازی منتشر کنن کلی با مردم همدردی میکنن و قلب سیاه میزارن و … (برای این که خدای نکرده یه موقع فالوور ناراحت نشه!!!) من با استفاده از آگاهی های شما تو این روزها دارم بهترین حس ها رو تجربه میکنم و حالم خیلی خوبه و میدونم هر کسی چیزی رو تجربه میکنه که داره بهش توجه میکنه

بارها اون جملات طلایی شما توی ذهنم تصویر سازی میشه که سال 88 در مواجه با سیل عظیم معترضان انگشتتون رو روی شقیقه تون میزدین و از خودتون میپرسیدین “من چی میخوام؟” و نتیجه ی این متفاوت فکر کردن نتایج متفاوت شماست که هیچ کسی رو ندیدم که از موفقیت حرفی بزنه و حتی به نتایج شما نزدیک شده باشه

برگردم به بحث احترام

خدا رو شکر توی خانواده ای بزرگ شدم که یاد گرفتم همیشه پدر و مادرم رو با لفظ “شما” خطاب کنم و همیشه موقع وارد شدن پدر از جامون بلند بشیم. یاد گرفتم همیشه به معلمین و اساتید احترام بزاریم و موقع حرکت جلوتر از اونا راه نریم و نکات طلایی امروز در مورد احترام باعث شد خیلی بیشتر این موضوع رو برای همیشه گوشه ذهنم داشته باشم.

الان که فکر میکنم میبینم چقدر این موضوع احترام جا برای فکر کردن داره. حتی این که ثروت چقدر میتونه برامون احترام بیاره از این بابت که وقتی ثروت داری نمیری توی صف گوشت و برنج و … وایسی و هزار جور بی احترامی بهت بشه

هیچ وقت نسیه نمیکنی که کسی بخواد به خاطر چندر غاز بهت بی احترامی کنه

از کسی پول قرض نمیکنی که احترامت خدشه دار بشه

به خاطر چند درصد تخفیف فصلی نمیری فروشگاه شلووووغی که مغازه دار سرت منت بزاره که آره دارم بهت لطف میکنم جنستو بگیر و برو

و هزار تا موضوع دیگه که باید برم توی اهرم رنج و لذتم اضافه شون کنم

یکی دیگه از مواردی که خودم همیشه سعی کردم برای احترام به استاد، به اعضای سایت و خودم رعایت کنم اینه که حداقل یبار متنم رو قبل از انتشار مرور کنم تا جایی که میشه غلط املایی و ویرایشی نداشته باشه و از دوستان عزیز هم همین درخواست رو دارم که قبل از انتشار مطلب خودشون یبار بخونن متن رو. اینجوری در وهله اول به خودشون احترام گذاشتن.

امیدوارم عمل کننده ی این آگاهی ها باشم و قدرشو بدونم و برم فکر کنم برای احترام به خودم و دیگران چه چیزهای دیگری باید رعایت کنم. هچنین فکر کنم کجاها از کسی الگو گرفتم و توی انتخاب مسیرم و هدفم نقش داشته و چه الگوهای دیگری باید پیدا کنم در راستای خواسته هام و این که دلم میخواد چه الگویی برای دیگران باشم

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این قسمت:

رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیده ایم»

دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    286MB
    35 دقیقه
  • فایل صوتی نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 13
    34MB
    35 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

335 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یکتا سعادت» در این صفحه: 5
  1. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام گرم به استاااااد جاااااااان جااااااان

    و مریم جونم

    و دوستان جان

    استاد چقد دوست دارم شما را از نزدیک ببینم

    استاد عزیزم دوستت دارم

    استاد جااان من همیشه تو خونه تنهام هستم

    با خدا صحبت میکنم از فایلهاتون

    میگم استاد عباس منش

    اخه شما استادم بهترین و عالی ترین استاد جهان هستید.

    شما عشقید شما به من خودشناسی اموزش دادید

    شما منو بخودم اوردید

    شما ب من درست زندگی کردن یاد دادید

    شما ب من ارامش یاد دادید

    شما همه چیی ب من یاد دادید

    شما به من بخشش یاد دادید

    رهایی رو

    لذت رو

    اگه بهم بگی یکتا تو از وقتی که با فایل های اموزش

    من اگه بخودت نمره بدی چند میدی

    میگم استاااااااد جان من صفر بودم تو خودشناسی

    ولی الان به 80 رسیدم

    ولی خیلی باید رو خودم کار کنم چون خیلی بیشتر ازینا باید بهترشم

    استاد دارم با گریه براتون مینویسم با یه حسی عجیبی

    میدونم حسمو گرفتی

    دوست دارم برات بنویسم

    شما استاد عزیزم منو با پدرم اشتی دادی پدرمم کلی برات دعا کرد

    منم همین طور

    می خوام براتون بنویس

    من از پدرم خیلی کینه داشتم و دوسش نداشتم

    من تو یه شهر بزرگ بدنیا اومدم و یه برادر دارم

    من فرزند بزرگ هستم.

    من اصلا خانواده درستی نداشتم و پدرم بخاطر اوضاع کاری ک درامد نداشیم از شهر به یه روستایی دور افتاده اومدیم. چون پدرم تو شهر ک بودیم در امدی نداشت و نتونست اجاره بده

    با پولی ک داشیم یه خونه 80 ساله کلنگی تو روستا خریدیم

    من وقتی خونه رادیدم ترسیدم چون سقفش پایین بود

    و باران زده بود کاهگلی بود و سقفش پایین بود

    دوتا اتاق داشت و یه حیاط کمی بزرگ

    من کلاس اولمو از دی ماه تو اون روستا گذروندم

    پدرم اعتیاد پیدا کرد اوضاع زندگیمون اصلا خوب نبود

    کار به یجایی رسید ک دیگه هیچی نداشتیم بخوریم

    مادرم از همسایه هومون بخاطر اینکه من و برادرم

    گرسنه نمونیم نون ماست حالا هر چی میگرفت میداد ب ما مادرم ب پدرم گفت برو سرکار بچه هام گرسنن

    روم نمیشه از همسایه هامون وسیله بگیرم پدرم

    گفت بذار بمیرن این تو دل من مونده بود هیچ وقت

    نتونستم فراموش کنم. استاد این زندگی چند سال طول کشید

    داییم اومد مادرمو برد من تنها شدم خیلی غصه میخوروم چون مسولیت برادرمم ب عهد من بود

    پدر که نبود مادر نبود

    گرسنه بودیم گریه میکردیم

    این کار بشدت روی من تاثیر گذاشته بود

    ولی نفرت من بیشتر و بیشتر میشد از پدرم

    بد چند ماه مادرم اومد با اونم صحبت نمیکردم میگفتم تنهامون گذاشتی رفتی نباید میرفتی که از جفتشون کینه داشتم

    حالا بگذریم

    یه شب من خیلی گرسنه بودم مادرم گفت بخواب هیجی نیست

    منم رفتم تو رختخوابم سرمو کشیدم گریه کردم

    زیر پتو بخدا گفتم خدا جون تو هم چیزی نداری

    همین همینو گفتم گفتم من نمی خوام دیگه گشنه باشم گرسنه بخوابم برام غذا بفرست.داشتم زیر پتو کلی گریه میکردم گفتم مگه تو برای حضرت مریم غذا نمیاوردی باید برای منم بفرستی

    (مگه چند سالم بود

    کلاس دوم ابتدایی بودم)

    گفتم برام بفرست یه رب بدش اروم شدم ولی ولی بد اروم شدنم یه صدایی شنیدم بهم گفت الان برات غذا میاد

    و احساس کردم ی دستی داره موهامو نوازش میکنه و بهم گفت دیگه تمام شد هیچ وقت گرسنه نمیمونی

    ولی این صدا و اون نوازش منو اروم تر کرد

    بد درومون زدن همسایمون بود من زیر پتو بودم

    صدایی همسایمون شنیدم ب مادرم گفت من شام خیلی درست کردم اینم برای شما اوردم

    شامی ک من دوست دارم اورده بود

    یه دیس بزرگ برنج با ماهی سفید مادرم بیدارم کرد

    گفت میدونم بیداری پاشو غذا بخور دیدصورتم باد کرده بقدری گریه کرده بودم

    گفت برو صورتتو بشور بیا من غذام خوردم

    خوابیدم

    پدر بزرگم فرداش اومد با کلی وسیله همه چی اورده بود

    تمام چیزای ک من دوست داشتم گرفته بود

    اندازه چند ماه خرجی ما را اورده بود

    بد یه حسی همون موقع ک 8سالم بود بهم گفت دیدی دیگه گشنه نمیمونی

    بد نشستم گریه کردم پدر بزرگم خیلی مهربون و خوش اخلاق بود

    گفت تو گوشم هر وقت چیزی تموم شد اون موقع تو روستامون تلفن نبود که گفت نامه بنویس بده عمت برام بیاره عمم هر دوهفته بهم سر میزد

    گفتم باشه بد نشستم تو پلمون گفتم این کیه با من حرف میزنه تو فکر بودم

    بد چند ماه مادرم از خدا حرف میزد نماز میخوند

    منم مدرسه خانمم میگفت اگه تنها موندید با خدا صحبت کنید

    من روضه های ک مادرم میرفت خانمی صحبت میکرد

    از خدا بزرگی خدا

    بد اونجا فهمیدم همون ک با من حرف میزنه خداس

    پدر بزرگم چند سال خرج زندگی ما راداد بد اونم

    اول راهنمایی بودم

    مادرم گفت میخوام مدرسه شبانه بنویسمت اونجا ازت نگهداری میکنن

    سه سال اونجا هستی بجز پنجشنبه و جمعه

    رفتم مدرسه وارد بهشت شدم

    دوستان خوب

    معلم های خوب

    مدرسه خوب

    غداهای خوب

    بد دیدم چقد من فرق دارم با دوستام

    چقد تو ناز و نعمت هستن

    چه مدادهای

    چه لباس های

    چه لوازم های

    ولی من

    با لباس کهنه و پاره

    بدون مداد رنگی

    بدون خورکار

    کیف کهنه

    همه چی کهنه پاره

    دوستام میگفتن پدرم برام همه چی میگیره

    ما ماشین داریم چند تا خونه داریم

    ولی من از همشون ضعیف تر بودم

    درسم سال اوم افتصاح بود

    یه روز مدیرم خیلی بد اخلاق بود گفت تو چرا انقد تو فکری

    (من چهره زیبایی دارم همه جا رفتم چهرمو تحسین کردن)

    مدیرم گفت چقد تو خوشگلی گفت تو فرق داری با دانش اموزهای دیگم

    اخه خیلی دانا بودم

    بیا باهام صحبت کنیم

    نشستم خیلی حرف زدم گفتم کاش پدرم ثروت مند بود

    براش درد دل کردم چیزی بهم نگفت ارومم کرد

    در اومدم گفتم کاش پدرم بمیره

    معلمم گفت دیگ این ح ف نزن گفتم دوسش ندارم

    معلم هام هر کدوم وسیله میگرفتن ب عنوان جایزه

    بهم میدادن

    ولی من میدونستم بخاطر اوضاع ک داشتم میخریدن

    تملم لباس های من نو شد

    وسیله هام نو شد

    دیگه من فهمیده بودم خدا داره همه کارهای من انجام میده

    همه چی عالی شده بود

    سه سالمم تموم شد

    دیگه من باید برمیگشتم خونه پدرم

    گفتم خدا من نمیخوام برم میخوام زود ازدواج کنم

    بخدا گفتم که چه ویژگی داشته باشه همسرم

    از تمام تضادهای ک داشتم یادم میومد میگفتم همسرم این باشه اینو داشته باشه اونا داشته باشه

    چند صفحه نوشتم گذاشتم لای قران

    دیگه اینا میدونستم که تمام کارهامو خدا انجام میده

    چون ایمان من از همون شب شروع شد و دیدم ک کارهام خود ش پیش میرفت

    من برگشتم دوسال بدش ازدوام کردم

    بد سر جهیزیم دوباره گفتم جهیزیه خوب می خوام خدا بهم همه چی بده استاد جان همه چی بردم

    یه جهیزیه ی خدا بهم داد ک یادم می افته خودم میگم چطور شد ک من سال 84این همه جهیزیه اوردم

    دوتا خاور بزرگ وسیله‌ هام شدن ک هیچ کس باورش نمیشد

    دیگه ایمانم بیشتر شده بود

    خدا شد همکسم

    ولی کینه های من بود

    با شما اشنا شدم

    این کینه 32سال با من بود چون هم پدرم و هم من

    از همدیگه خوشمون نمیومد

    تو یه فایل در مورد غیبت و کینه حرف میزدید

    بیشتر فایلاتون از پدرتون و اخلاقش میگفتین

    یه روز ب خودم گفتم بیا پدرتو ببخش

    نجواها اومد

    نه

    گفتم نه ولش کن نمیبخششم اون کودکی مو جوانی منو گرفته

    چند ماه بدش یکم بیشتر با فایلاتون گوش دادم اروم

    تر بودم گفتم بیا پدرتو ببخش

    ب خودت کمک میکنی خودت رهایی اخه چقد چند سال ولش کن

    رفتم تو بغل خدا گریه کردم گفتم منو ببخش من پدرمو میبخشم بخاطر خودم ک رهاشم اصلا پدرم بهترین پدر دنیاست

    تو کارمو درست کن

    چند سال بود پدرمو ندیده بودم

    زد خالم فرداش زنگ زد گفت پدرت بیمارستانه حالش خوب نیست

    بیا

    خب من تهران زندگی میکنم و سه ساعت راه تا شهرمون

    گفتم باشه مرسی قطع کردم

    فایل خدا را بشناسید بود یا همین فایلی ک اقای عطار روشن گفتن بود فک کنم یادم نیست فقط در مورد خدا بود

    همون لحظه گفتم فایل گوش میدم دیگه میخوام رهاباشم لذت ببرم پدرمم میبخشم

    زنگ زدم همسرم گفتم پدرمو میخوام ببینم

    گفت چی گفتم میای یا برم خودم با ماشینم

    گفت میام

    تو ماشین گفتم این نشونه بود خالم زنگ زد

    خودمو بخدا سپردم رفتم

    گفتم هر چی بشه من پدرمو میبینم میبخشم

    این داستان من برای 3 سال پیشه

    رسیدم پدرم منو دید گریه هاش بند نمیمومد

    بغلش کردم بوسش کردم پاهاشو دستاشو

    اونم دستای منو بوسید

    گفت منو ببخش اخه پدرم خیلی دست بزن داشت

    کمرم اسیب دیده بود عمل کرده بودم

    بدنم خورد میشد زیر دستش

    گفت منو ببخش گفتم بخشیدمت توام منو ببخش

    من با فایل های استاد آغوش پدر ک سالها بود نداشتم

    تجربه کردم

    ب لطف خدا

    پدرم گفت شنیدم خیلی موفق شدی

    گفتم اره

    استاد سه سال میگدره از خدا خواستم پدرمو بهم برگردونه پاک باشه

    پدرم بد دیدن من پاک شد

    کار کرد

    یکم کوچلو زندکیشو تغییر داد از نظر مالی

    ولی از نظر رفتار و اخلاقش خدا میدونه

    از 0 به 100 رسیده

    بسیار خوش اخلاق

    بسیار مهربون آروم

    و

    فردا روز پدر تبریک میگم به استادم ب پدرم سید حسین عباسننش

    و پدر خودم

    و دوستان عزیزم تو این سایت تبریک میگم

    اینم بگم که من از هر نظر

    از تمام دوستان مدرسم

    فامیل هام چه پدری چ مادری و همسرم

    الان موفق تر هستم

    از هر نظر پیشرفت های عظیمی داشتم

    ادامه تحصیل داشتم

    همسرمم تشویق کردم از دیملم به ارشد ادامه دادیم

    چند خونه

    دوتا ماشین

    زمین

    من با کمک خداوندم از اون شرایط به شرایط عالی رسیدم

    در بهترین نقطه تهران خونه خریدم

    ک کسانی تو این شهر اومدن میگن ما نتوستیم

    شما چطور از شهرستان اومدید تونستید

    روابط عمومی عالی ک هرکس با من اشنا میشه

    میگه تو خیلی تاثیر گذاری

    و زندگیمون خیلی تو ارامشه و عالی پیش میره

    چون میبینیم تو تو ارامشی زندگی میکنی ما هم ازت الگو میگیریم

    رفتلرم با همسرم و فرزندانم عالی

    دوسال پیش یکی از همکلاسیمو دیدم

    شاگرد اول کلاسمون بود0

    گفت تو از همه بیشتر رشد کردی

    ما هنوز تو روستا زتدگی میکنیم

    ب لطف خدای عزیزم

    به تمام خولسته هام رسیدم

    استاد 3 سال با پدرم بقدری صمیمی هستم ک نگو

    شما من وپدرمو اشتی دادید

    و از خدای عزیزم سپاسگزارم

    ک شما را ب از طریق یوتیوب با من اشنا کرد

    خواستم فردا روز پدره جشنمو

    با خانواده عباسمنش بگیرم

    و برای پدرم هدیه گرفتم و امشبم میرم تو اغوشی

    ک 32 سال تجربش نکرده بودم

    و الان وارد سن 36 میشم

    و الان بهترین اغوش برام

    استاد ازت ممنونم

    خدا را شکر ک هستی

    پدرمم دعات میکنه

    شما را ب خدای بزرگ میسمارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام اقای درخشان

    میخواستم روزتونو بهتون تبریک بگم

    روزتون مبارک باشه

    انشالله در کنار خانوادتون همیشه

    لحظه های عالی و شادی را تجربه کنید

    اتفاقن من الان یه کامنت نوشتم

    همون زمان ک مجرد بودم

    در مورد تمرین رنج و لذت

    میگفتم اگه من حرکت نکنم زندگیم

    مثل خانوادم میشه

    حرکت کردم خدا را شکر نتیجه گرفتم

    دوست خوبم چقد زیبا مینویسی

    مرسی ک هستیییی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام به برادر توحیدیم

    آقای امیری عزیز روز تون مبارک باشه

    ماشالله به انرژی شما

    12 ساعت شیفت کاری

    و بدش پرانرژی کامنت بنویسید

    و فایل ببینید

    واقعا تحسینتون میکنم

    و خواب ک شما دیده بودید به امید خدا در زمانش انشالله تعبیر میشه

    و میرید پرادایس

    با استاد عزیزم صحبت میکنید

    و همسایه شون میشید

    من بخودم قول دادم بقدری روی خودم

    کار کنم که هم فرکانس با استادم بشم

    برم دیوار ب دیوار همسایش شم

    انشالله ب زودی خواسته هامون

    اجابت میشه

    خیلی دوست دارم کامنت های شما را

    لایک کنم

    ولی بد بروز رسانی نمی دونم چرا

    دیگه نمیشه دوستان لایک کنم

    انشالله تنتون هر روز سلامت تر

    لبتون شاد تر

    لحظه های عالی

    و پر از ارامش

    داشته باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام اقای امیری عزیزززززز

    خیلی از شما سپاسگزارم که برام نوشتید امروز خودم تو یه حال و هوایی دیگه ای بودم

    خیلی گریه کردم یه کارم داره یکم

    راحت پیش نمیره ک میدونم اخرش عالی پیش میره

    توکلم بخودشه

    و ایمان دارم در زمان مناسب بهم داده میشه

    اتفاقا امروزم خودم قران خوندم

    و همش بخدا گفتم برام یه نشانه بفرست باورتون میشه حمید جان

    انگار یکی بهم گفت دیگاهتو ببین

    دیدم شما کامنت برام نوشتید

    خیلی ممنونم ازتون

    ممنونم ک برام نوشتید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    یکتا سعادت گفته:
    مدت عضویت: 1606 روز

    سلام

    اقای زرگوش عزیز

    خیلی خیلی ازلطف شما سپاسگزارم بابت

    خوندن کامنتم

    و وقت گذاشتید

    شما ب قدری زیبا مینویسید

    ک من همیشه کامنت های فوق العاده شما را می خونم

    و امروز وقتی دیدم شما برام نوشتید

    بقدری خوشحال شدم ب خودم گفتم ببین کی برات کامنت گذاشته اقای زرگوش

    خیلی خوشحال شدم

    و از شما سپاسگزارم

    به خدای بزرگ مهربون سپردمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: