بسم الله النور
سلام استاد جانم سلام مریم جانم عاشقتونم
واااای خدای من این فایل دقیقا من وسط وسط همین موضوع هستم و داشتم به این فک میکردم چی شد که اینجوری شد همه چی که داشت خوب پیش میرفت ما همگی مدت ها بود هیچ کدوم حتی یه قرص هم نخورده بودیم اما الان این داستان برای همسرم پیش اومده که امروز دقیقا پاسخ منو دادید که سر کله این مسأله از کجا پیدا شد
آره استاد جان این احساس قربانی بودن و جلب توجه در من ریشه عمییییببببببببببق خیلی عمیقی داره که یادمه چند تا فایل هم راجبش از شما شنیدم که مثال اون خانوم که به بچه مریضش خیلی توجه میکرد اما آنقدر این احساس قربانی بودن و نیاز به توجه در من ریشه دار هست که حالا حالا باید کار کنم
من استاد میخام از دوجانبه که شما گفتید همین مثال زنده امروز رو بررسی کنم
خوب من از اول ازدواجم برای همه تعریف میکردم که آره ازداوج من اجباری بود و همسرم فلان هست و رفتارش بتمن فلان جور هست کلی داستان که هرکی مشنیدنی جیگرش کباب میشد تا قبل آشنایی با شما که بعد خدارو شکر با شما آشنا شدم و گفتید وقتی ناخواسته ای دارید چه روابط چه هرچیزی بهش توجه نکنید و حتی ازش حرف هم نزنید فایل حزن در قرآن هم که عالی بود. خلاصه تو این زمینه طول کشید تا قبول کنم این مدل حرف زدن و جلب توجه فقط داره به من آسیب میزند و اومدم تا یه اندازه ای دست حرف زدن راجب رفتار همسرم و مشکلاتم برداشتم و خدارو هزار مرتبه شکر که اصلا این آدمی که الان دارم باهاش زندگی میکنم اخلاقش هیچ ربطی به یک سال پیش ندارع همون آدم با رفتاری متفاوت که خودم همش میگم خدارو شکر و مشکلات ریز و درشتی که نقل مجلس بود برای من هم با همین صحبت نکردن خدارو شکر تا حد زیادی حل شد مشکلاتی که تو رابطه به خانواده خودم و همسرم داشتم و مدام ازش حرف میزدم که فقط و فقط توجه بگیرم و بگم من قربانی هستم آی ملت ببینید من چه آدم خوبی هستم گیر چه دیو های دو سری افتادم که خدارو شکر با درک قانون و همین که فهمیدم این از عدم عزت نفس من و نیاز به توجه من میاد وقتی دست برداشته اصلا روابط از این رو به اون رو شد خدارو شکر
تاقبل از عید که من دقیقا همون جور که گفتید انگشتم برید اونم به خاطر بی توجهی خودم و اومدم یه باند گنده بستم و کلی توجه گرفتم تازه چون نزدیک عید و خونه تکونی ما ایرانی ها بود و جوری وانمود کردم که ای مردم ببینید من با همین انگشت دارم تنهایی کار میکنم چقدر بدبختم و چه آدم خوبی هستم و در کمال تعجب استاد این انگشت جوری عفونت کرد که تا یک ماه پیش درگیر بودم اما اصلا حواسم نبود که این از همون احساس قربانی بودن میاد یعنی حواسم بود ها اما به قول قرآن انسان فراموشکار و خیره سر هست یعنی یادم رفته بود که منشا اون مسله ها با همسرم و اطرافیان چی بود و چه جوری حل شد خلاصه کلی اونجوری. توجه گرفتم مخصوصا توجه مامانم که از بچگی دوست داشتم که بم توجه کنه دقیقا استاد یه جورایی ته دلم داشتم لذت میبردم اما غافل از اینکه دارم با این زخم ساده چه بلایی سر خودم میارم خلاصه استاد تو این زمینه برای کنترل ذهن غفلت هم کردم و بعدش هی همسرم علاعم بیماری داشت که یه دفه یک ماه پیش بیمارستان بستری شد و الان درگیر یه بیماری هستیم که البته هنوز تشخیص نهایی ندادن اما دارم دقیقا به این میرسم که این اوضاع رو من جذب کردم برای خودم و اون بیماری رو همسرم برای خودش که بازار اون جنبه هم توضیح میدم
روزی که همسرم رفت و آزمایش داد و دکتر تشخیص یه بیماری داد و به من گفت من شوکه شدم و هرکس زنگ میزد احوال پرسی کلی داستان و طول وتفسیل و گریه که الان میفهمم انکار به قول دوستم که چند روز بعد گفت تو بعد اون همه زجر تو زندگیت فقط این بیماری کم بود آره من داشتم به جورایی باز توجه جلب میکردم و میگفتم من قربانی شدم و تازه به قول خودم خیلی راجب بیماری حرف نمیزنم اما به دوستان میگفتم دعا کنید برای سلامتی همسرم خلاصه که آنقدر ازش حرف زدم و چند روز که بیمارستان بستری بودیم رو مثل یه داستان مهیج برای همه تعریف کردم که دوباره کار به بیمارستان و بستری کشیده و حالا دارم میفهمم از کجا آب خورد از یه انگشت بریدن ساده خود که خود کرده را تدبیر نیست آره استاد جان دوستان و فامیل چند روز اومدن و گفتن آخی اما ما مدتی هست که درگیر این مسله هستیم که امروز حرف های شما تو این فایل مثل پتک خورد تو سر من که داری با خودت چیکار میکنی زهرا
اما استاد از یه جنبه دیگه هم بگم که همسر من هیچ وقت کارش به مریضی نمیکشه یعنی خیلی به ندرت اما من اخلاقی دارم که وقتی اون مریض میشه یا بیحوصله خیلی بهش توجه میکنم و اینو اصلا نفهمیدم چون فکر میکردم فقط به بچهام تو مریضی نبلید توجه کنم چون ایشون دیگه مرد هست و ازش گذشته این حرفا خلاصه که درکل من آدمی هستم که محبتم این جور وقت ها خیلی گل میکنه واسه همه و همسرم که بیماریش از بیحالی و این ها شروع شد من آنقدر تمرکز گذاشتم و دور و برش چرخیدم که یه دفه نگاه کردم تو بیمارستان بالاسرش هستم و حس میکنم که داره لذت میبره از این توجه چون اصلا کلا آدم نبودی که با کسی زیاد قاطی بشه و چون خیلی درونگرا و ساکت هست کسی هم زیاد بهش توجه نمیکرد اما تو این مریضی به قول خودش فقط خواجه حافظ شیرازی بهش زنگ نزد و سر نزد و اونم داره اینجوری توجه میگیره و چقدر هم داره از من تشکر میکنه به خاطر این همه محبت و توجه که الان میفهمم که سم هست
خلاصه که استاد در لحظه نیاز حرف هات مثل همیشه به دادم رسید انشالله امروز قراره مرخص بشیم تا جواب آزمایش های بیاد و تصمیم گرفتم زیپ دهنم رو بکشم و حداقل من دیگه برای خودم سختی و اذیت بیمارستان رو به وجود میارم و سعی کنم در خدا تعادل به همسرم رسیدگی کنم انشالله که مثل قبل نتایج عالی بگیرم و حتما میام و از بهبود همسرم و اوضاع مینویسم
استاد جانم عاشقتم مریم جانم عاشقتم و واقعا نمیدونم چه جوری به خاطر این فایل و فایل قبلی که گذر از ثروت بود تشکر کنم که برام بینهایت ارزشمند و به موقع بود عاشقتونم و به زودی میبینمتون
منابع بیشتر درباره موضوعات آموزشی این فایل:
دوره عزت نفس و نقش آموزش های این دوره در هدایت شما به سمت تجربه خواسته ها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD340MB22 دقیقه
- فایل صوتی ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن21MB22 دقیقه
به نام خدای آمرزنده و مهربان
✔️💯 من در اینجا برداشت ها و نکاتی که از فایل یادداشت کردم می نویسم
یکی دوتا مثال هم از خودم می نویسم
این ها الهامات من بوده بنابراین یه بخش هایی مثال و یه بخش هایی هم برداشت هام از فایل هستش یعنی به صورت ترکیبی نوشتم
✅ احساس قربانی شدن: چیزی که در دوره عزت نفس استاد خیلی خیلی عالی توضیح داده و من نفهمیده بودمش و فکر می کردم خب من که اینجوری نیستم….
تا روزی که استاد این فایل را گذاشت روی سایت و من با دیدن چند باره ی این فایل و عمیق فکر کردن به حرف های استاد….
متوجه شدم که بله… اتفاقاً به شدت هنوز این احساس قربانی شدنه در موارد مختلف در من هست
ولی اومدم از زاویه ای بهش نگاه کردم که بهم احساس خوبی بده به قول رزا خانم تو کلاب هوس: این خودش کلی پیشرفته… این که این بیماری رو به لطف خدای مهربونم فهمیدم و راه کار درمانش هم استاد سخاوتمندم بهم گفت باعث خوشحالیمه
چون از حالا به بعد دیگه مسیر مشخصه… فقط ایمان و استمرار و ادامه دادن من رو می خواهد
✅ من تصمیم گرفتم بشینم ریشه یابی کنم و اون جاهایی که این احساس مثل علف هرزهای پرادایس فضای ذهنم رو پر کرده از ریشه نابود کنم
وقتی من فکر کردم به این نتیجه رسیدم که بزرگترین احساس گناهم که به شدت احساس قربانی بودن رو بهم میده پدرم هستش…
(حالا این هم داخل پرانتز بگم اگه بشینم عمیق فکر کنم و بتونم تو این مداری که هستم ویژگی های مثبت پدرم رو ببینم و بنویسم مثل گذشته ها ، مثل همون گذشته عاشقش میشم و به داشتن همچین پدری افتخار می کنم)
از بعد از ۲۰ سالگیم ، عمل پام و یه سری مسائلی که نمی خواهم بهشون اشاره ای بکنم…
با توجه به اینکه قوانین رو نمیدونستم کاملاً افسار ذهنم رو رها کردم و اجازه دادم هر جوری که دوست داره برای خودش تاخت و تاز کنه…
در واقع ایمانم به خداوند هر روز ضعیف تر میشد و شیطان بیشتر تو ذهنم نفوذ می کرد و این دقیقاً مصداق همون مثال زیبایی هست که استاد عزیزم در کتاب «چگونه فکر خدا را بخوانیم» میگه.
✔️ ایشون میگه جایی که روشنایی نیست ، عدم روشنایی که تاریکی رو به وجود میاره (وگرنه هیچ لامپی نیست که شما روشن کنی ، همه جا تاریک بشه!)
✔️ تو قلبی که ایمان نباشه ، کفر و شرک هست
✔️ جایی که ثروت نباشه ، فقر هست
✔️ جایی که خداوند نباشه شیطان هست
در یک کلام جایی که احساس خوب به صورت آگاهانه نباشه ، قطعاً احساس بد هست…
این قانون این دنیاست آقا محمد… ایستایی نداریم
✔️ یا حرکت می کنی و پیشرفت می کنی و مسئولیت صد در صد زندگیت رو می پذیری و تصمیم می گیری با این خیری که در جهان هست همراه بشی
و از خدای مهربان و توانمند هدایت و حمایت می طلبی و اون هم سخاوتمندانه پاسخ میده
✔️ یا هر روز و هر لحظه پسرفت می کنی و سقوط می کنی..!! ثابت موندن نداریم ، جهان هر لحظه در حال تغییر و گسترش خودش هست و منِ محمد حسین هم هر لحظه مدارم داره تغییر می کنه…
قشنگی این جهان به اینه که من خالقم ، من اختیار دارم که با کانون توجهم کاری کنم که برم در مدار های بالاتر یا پایین تر (این خدا و این قوانین واقعاً ستودنیه 👌🏻💫)
من با توجه به همین آگاهی و آگاهی های فایل حاضری برای رسیدن به خواسته ات چه بهایی بپردازی اومدم نوشتم : خب من خواهم یه رابطه پدر و پسری خیلی خوب رو با پدرم تجربه کنم ، چه کارهایی باید انجام بدهم و چه کارهایی که تا امروز انجام میدادم و اشتباه بوده نباید دیگه انجام بدهم ..!!
و بعد شروع کردم در حد توانم عمل کردن به چیزهایی که نوشتم
الان فکر کنم یه هفته ده روزی هست که مصمم دارم عمل می کنم و یه سری نتایج خوب هم گرفتم
دائما به خودم یادآوری می کنم که آقا محمد باید صبر داشته باشی و ایمان داشته باشی که مسیر درسته باید با درک قانون تکامل ادامه بدهی و ادامه بدهی تا به ثبات فرکانسی برسی
گاهی اوقات هم که یه کمی نا امید میشم و می خواهم بگم بیخیال… از خودم می پرسم که اصلاً برای چی این مسیر رو شروع کردی؟؟ دلایلی میاد جلوی چشم هام و خوشحال میشم
و به روزهای قشنگی فکر می کنم که این زمین خاکی که تازه بذر هاشو کاشتم و جوانه زدن در نهایت میشه به باغ فوق العاده زیبا که کلی ازش لذت خواهم برد ✔️💯💫
✅ بریم برای ادامه فایل:
✅ خیلی از افراد حواسشون نیست وقتی دارند در مورد بدبختی ها و مشکلاتشان صحبت می کنند با دیگران
وقتی دارند توجه جلب می کنند به خاطر مشکلات و بیماری هاشون در واقع دارند به خداوند میگن که از این مشکلات به من بیشتر و بیشتر بده چون داره به من کمک می کنه که توجه بیشتری کسب کنم
✔️ در قرآن آیه داریم که خداوند به پیامبر می فرماید: با من درباره مشکلات صحبت نکن!! یعنی نه تنها با دیگران راجع به مشکلاتمون صحبت نکنیم ، نه تنها با خودمون در مورد مشکلاتمون صحبت نکنیم … بلکه با خدا هم در مورد مشکلاتمون صحبت نکنیم
✔️ اینکه من بخواهم احساس ترحم و دلسوزی و محبت از دیگران بگیرم لحظه ای هستش ولی این مشکل ، این بیماری ، این بدبختی با من یه عمر می مونه..!!
✔️ من به خاطر اینکه بیام یه لحظه احساس خوب بگیرم بیام راجع به بدبختی هم صحبت کنم و یک عمر مشکلات رو برای خودم نگه دارم ❌🤔
✅ اگه می خواهی توجه جلب کنی بیا راجع به چیزهایی صحبت کن که بهت قدرت میده… بهت کمک می کنه…
✔️ به این فکر کن که بری به بقیه بگی من این بیماری ای که بقیه میگن لاعلاجه رو درمان کردم…
✅💯💫 یه نکته ی فوق العاده ارزشمند هم میان صحبت های استاد پیدا کردم برای غلبه بر این احساس که : اینجور مواقع ذهنم می خواهد بگه تو خیلی آدم بی احساسی هستی!!
من میگم وقتی بخواهی راجع به بدبختی هات صحبت کنی من بهت توجهی نمی کنم (حالا چه ذهنم باشه ، چه یه نفر دیگه)
✔️ هم به خودم کمک می کنم …
✔️ هم به تو… چون با توجه کردن بهت وقتی راجع به بدبختی هات حرف میزنی این کار باعث میشه بدبخت تر هم بشی
بنابراین بهت توجه نمیکنم که بدبخت تر نشی
✅ یه تجربه مثبت هم از خودم بگم
توی این چند سال اخیر که با استاد آشنا شدم خیلی روی سلامتیم تمرکز کردم و منی که قبلاً به خاطر پا درد نمی توانستم تا ۲ تا خیابان اونورتر برم…
حالا خدا رو صد هزار مرتبه شکر اگه هوا خوب باشه از صبح تا شب به دلایل مختلف حتی مسیر هایی که می تونم به راحتی با تاکسی و اتوبوس برم هم پیاده میرم و واقعا پیاده روی برام شده یه تفریح لذت بخش ؛ دیدن زیبایی ها و تحسین کردن و تصدیق کردن اونها…
یادمه پارسال یه سری از صبح ساعت ۴:۳۰ پاشدم با قطار رفتم تهران و شب هم با قطار برگشتم
تقریبا حدود های ۱۲ شب رسیدم خونه … با افتخار میگم قدم شمار ساعتم ۲۱ کیلومتر پیاده روی رو ثبت کرده بود 👏🏻💯
✅ به نکته ای هم بگم با کلی فکر کردن بهش رسیدم ، می تونه کلی درس داشته باشه
( تو قدم سوم استاد به صورت اختصاصی صحبت می کنه که کجاها وقتی یه ناخواسته ای پیش میاد باید دنبال ریشه مسئله بگردم و به صورت اساسی حلش کنم و کجاها وقتی یه ناخواسته ای پیش میاد نباید دنبال ریشه بگردم ، باید اعراض کنم از اون ناخواسته وگرنه دارم گاری به خودم می بندم)
بعضی وقت ها میشه پاهام درد میگیره و شب موقع خواب خوب خودش رو نشون میده!
اوایل من فکر می کردم حتما به خاطر پیاده روی زیاده و باید ازش اعراض کنم…
ولی وقتی این الگو بارها تکرار شد ! گفتم من باید ریشه این مسئله رو پیدا کنم و حلش کنم✔️💯
چون وقتی بهش فکر کردم دیدم بعضی وقتا اصلا تو اون روز من هیچ کار خاصی نکردم
نه پیاده روی سنگین داشتم
نه زیاد پله بالا پایین رفتم
نه بار سنگینی رو بلند کردم …
خلاصه فکر کردم و موارد زیادی رو بررسی کردم … تا آخرش رسیدم به اینکه من در طول اون روز نتونستم خوب ذهنم رو کنترل کنم و کانون توجهم روی موارد نادلخواه بوده!
و این زنگ هشدار خداونده که حواست باشه داری از مسیر درست خارج میشی…
✅ ادامه فایل:
✔️ اگه یه مشکلی برای دستت پیش اومد به حای اینکه طناب ببندی و بندازی دور گردنت سعی کن تا اونجایی که می تونی کاری کنی که بقیه نبینند
✔️ اینکه شما راجع به مسائل و مشکلاتتون با خودتون صحبت نکنید ( که خودم به شخصه باهاش مشکل دارم) قدرت و اعتماد به نفس می خواهد
✔️ اینکه شما راجع به مسائلتون با دیگران هم صحبت نکنید قدرت و اعتماد به نفس می خواهد (که من انصافا در این مورد خوبم ولی خوب باید همیشه آگاهانه حواسم جمع باشه)
✔️ اینکه شما راجع به مسائل و مشکلاتتون با خدا هم صحبت نکنید اعتماد به نفس می خواهد قدرت می خواهد (بعضی وقت ها خوب عمل میکنم بعضی وقت ها نه)
✅ تو هر شرایطی که هستی ، تو هر شرایط سختی که هستی سعی کن از زاویه ای به زندگیت نگاه کنی که بتوانی راجع بهش سپاسگزار باشی بتوانی نعمت ها و فرصت ها رو ببینی بتوانی به چیزهای خوب توجه کنی
به نام خدای مهربان
سلام می کنم به استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان نازنینم
✔️ اول از تجربیات زمان های میگم که ناآگاهانه مشکلات رو وارد زندگیم کردم و بعد در مورد زمان های صحبت می کنم که آگاهانه از قانون استفاده کردم و کلی منفعت تو زندگیم کسب کردم
از اونجایی که یادم میاد تو خانواده ای و در فامیلی بزرگ شدم که صحبت کردن راجع به مسائل و مشکلات یه امر کاملاً بدیهی و حتی به ظاهر خوب بود (با توجه به اینکه تو شهر قم و تو یه خانواده سوپر مذهبی بزرگ شدم)
من از بچگی فکر می کردم اگه من برم بیمارستان و عمل داشته باشم و حتی پلاتین هم تو بدنم بیاد دیگه خیییییلی عزیز دردونه میشم … و دقیقاً همین اتفاق هم جذب کردم بعد از کلی دست و پنجه نرم کردن با بیماری های مختلف تو سال ۹۵ در ۲۰ سالگیم این اتفاق افتاد !! من رباط پاره کردم و پای چپم رو عمل کردم
تا سن ۱۹ و ۲۰ سالگی قبل از اینکه برم وارد بازار کار بشم با توجه به الگوهایی که دیده بودم و شکل ذهنی ای که داشتم فکر می کردم باید برم تو بازار سال ها تلاش کنم رنج بکشم خاک بخورم کلی بلا سرم بیاد تا در نهایت در پیری و باز نشستگی از ثمره زحماتم و ثروت و خانواده و آبرو و اعتبار و همه اون چیزهایی که به دست آوردم استفاده کنم !! و لذت ببرم !!!!
سال ۹۵ به خاطر این ذهنیتم هدایت شدم به یه مغازه لباس فروشی تو یک کله شهر و خونمون که مرکز شهر بود رو بعد از دو سه ماه عوض کردیم رفتیم اون یکی کله شهر 😅😅 تا قبل از اون با تاکسی با سختی میرفتم و می اومدم ، ایده ای که به ذهنم رسید این بود که یه موتور بخرم … خلاصه یه موتور دربو داغون ویو خریدم شاید باورتون نشه!!!! 😂😂 ۲۵ کیلومتر صبح با موتور می اومدم ، ۲۵ کیلومتر شهر با موتور بر می گشتم ، ۲۵ کیلومتر عصر می اومدم و ۲۵ کیلومتر بر می گشتم 🤐🤔😂 یعنی روزی ۱۰۰ کیلومتر !!!
بعداً کار برام راحت تر شد ناهار می آوردم صبح ها ظهر هم موتورو میزاشتم تو مغازه ناهارم با پیک نیک گرم می کردم یه چورتی هم میزدم و دو سه ساعت بعد مغازه رو باز می کردم
این موضوعات تو یکی دو تا شغل دیگه هم ادامه داشت تا حدود سال ۹۷ که نسبتاً باورهام بهتر شده بود دیگه اومدم تو مشاور املاک تو محله خودمون (پردیسان) مشغول به کار شدم همون سال ۹۷ هم توسط یه سری از دستان خدا با قانون خیلی خیلی دست و پا شکسته آشنا شدم
سال ۹۸ خرداد ماه بود که به خاطر درخواست های مکرر خودم از خدا توسط یکی از دستای فوق العاده ارزشمند و نازنین خداوند به صورت معجزه آسایی با سایت tasvirkhani.com آشنا شدم
( من داستان هدایتم خیلی قشنگ و عبرت آموزه اگه تا امروز ننوشتمش هم شاید به خاطر ترس و اعتماد به نفس پایینم بوده چون همیشه یه حسی می گفت تو تمام ابعاد نتایج خوبی گرفتی و در حال پیشرفتی ولی تو زمینه مالی خیلی نوسان داری ، صبر کن به یه ثبات برسی ، بعد برو بنویس… نمیدونم شاید هم این ها بهونست که داره ذهنم برام میاره… من سپردمش به خدای درونم گفتم اگه لازمه بهم یه نشونه روشن بده تا بیام بنویسم… ان شا الله به وقتش اتفاق می افته)
بعد از آشنایی با استاد و استفاده شبانه روزی از فایل های دانلودی استاد
اولینننننن اتفاقی که برام افتاد این بود که به طرز معجزه آسایی من انرژیم بیشتر بود حالم خیلی خیلی بهتر شده بود
جسمم سالم تر بود و هزاران معجزه دیگه 😢😍
چون من یاد گرفته بودم که دیگه احساس بدبختی نکنم و راجع به چیزهایی که دوست ندارم حتی با خودم تو خلوتم نه فکر کنم و نه صحبت کنم
✔️ قبل از آشنایی با استاد من افسردگی خفیف داشتم ، کلی قرص و دارو مصرف می کردم و همش به دارو و دوا دکتر و … حتی کارم به جایی رسیده بود که آرزو داشتم بتونم یه بار آروم بخوابم همیشهههه کابوس همیشه حال بد… ولی من فهمیدم که نهههه این ها غیر طبیعیه من اول جوونیمه اول عشق و حال کردن هامه🙄
گفتم اوکی من خودم این شرایط رو درست کردم حالا تصمیم می گیریم خودم هم شرایط رو تغییر بدهم
دارو هامو کامل گذاشتم کنار
خودم رو مشغول کار و مشتری و … کردم
خونه هم که بودم فقط فایل ها رو میدیدم از صبح تاااا شب فقط فایل میدیدم
دیگه راجع به بدبختی هام و بیماری هام با هیچ کسی صحبت نکردم (یعنی سعی می کردم دیگه ، گفتم با توجه به اینکه از صبح تا شب تو خانوادم دیده بودم همه همین کارو می کنند تغییر کردن تو این موضوع کار آسانی نبود ولی به لطف خدای مهربونم از تونستم انجامش بدهم)
نکته اینجاست تو اون روز ها اونقدر مدارم پایین بود که اصلاً نمی تونستم راجع بی نهایت توانایی هام و ارزش هام صحبت کنم ، تنها کاری که به عقلم می رسید این بود که حداقل راجع به مشکلاتم با کسی حرف نزنم و آگاهانه زیپ دهنم رو ببندم و اگه کسی هم میخواست راجع به این جور موضوعات باهام حرف بزنه تا اونجایی که می تونستم در می رفتم 🙃😂 گاهی وقتا هم شجاعت به خرج میدادم و می گفتم بیا راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم و … (برای اون موقع هام خیلی هم خوب بود 😉😄)
هنوز هم ادعایی ندارم که می تونم! ولی دارم سعی خودم رو می کنم، آگاهانه تو جمع های خونواده و دوستام و… سعی می کنم از توانایی هام و موفقیت هام حرف بزنم و خیلی وقت ها هم خیلی خوب عمل کردم و نتایج رو بعد از چند وقت دیدم
ولی علت این که میگم خوب نیستم و ادعا نمی کنم چون پاشنه آشیل که و باید همیشه حواسم بهش باشه
جدیدا تمرین آگهی بازرگانی هم شروع کردم و تا حالا برای ۶ نفر خوندم 🙂🙃
خدا رو شکر این روزا حالم خیلی خوبه
سال ۱۴۰۰ رو که با قاطعیت میگم حتی یه دونه قرص یه قطره شربت دارویی یه سرم یا یه آمپول نداشتم
سال ۹۹ به کم شک دارم ولی حدود ۹۰٪ فکر می کنم مثل همین ۱۴۰۰ بود
امسال هم که به لطف الله تا این لحظه در سلامتی کامل به سر می برم
هر از گاهی اگه یه کم باورهای ضعیف بشه یه آبریزش بینی ضعیف داشته باشم ذهنم رو با دمنوش شرطی کردم 😄 دو سه بار بخورم دیگه خوب خوبم ✅
حالا اینا نتایج من راجع به سلامتیم بود
تو ابعاد دیگه هم نتایج خیلی خوبی داشتم که ان شا الله در آینده میگم
یادم رفت این رو خدمتتون بگم که تو همون سال اول یعنی ۹۸ من در آمدم حدودا سه چهار برابر شد
تو سال ۹۹ و ۱۴۰۰ هم رشد مالی داشتم اما چون پایدار نبوده و خیلی نوسان داشته
از نتایج مالیم ان شا الله در آینده که خیلی بهتر شد و به ثبات فرکانسی رسیدم میام و صحبت می کنم
امیدوارم هر جا هستید در پناه خدای مهربونم شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام آقای سوری
وقتتون به خیر
بهتون تبریک میگم بابت این موفقیت بزرگی که کسب کردید و هم باعث رشد و گسترش جهان شدید با اشتراک گذاشتن این تجربه ارزشمند و هم احتمالاً به خاطر نوشتنش یک عالمه اعتماد به نفس خودتون رفته بالاتر
من هم خیلی وقته بیمه درمانی ندارم حدوداً ۲ سالی میشه و خدا رو شکر همیشه هم تو این دو سه سال اخیر در سلامتی کامل بودم و اگر هم یه سرماخوردگی ساده بوده با یه آبلیمو عسل ساده مسئله حل شده
اون دیدگاهتون هم که ربطش دادین به کنار گذاشتن دفترچه خیلی برام جالب و تأثیر گذار بود «سری که درد نمی کنه دستمال نمی بندن» 👏🏻✔️
کاملاً درسته
تا حالا از این دید به موضوع کنار گذاشتن دفترچه ام نگاه نکرده بودم و این می تونه یه باور خیلی خوب باشه 👌🏻🙏🏻🌹
سلام خانم سلمان زاده
امیدوارم همین الان که دارید این پیام من رو می خوانید حالتون عالی باشه
چه مثال های خوبی از اتفاقات زندگی خودتون گفتید
این حد از احساس لیاقت و ارزشمندی که برای خودتون ایجاد کردید تحسین برانگیز هستش ، واقعاً دست مریزاد 👏🏻✔️
برای من واقعاً این کنترل ذهن و این نگاه مثبت نگر که حتماً خیری توش هست قابل ستایشه 👏🏻🌹
من همیشه وقتی دیدگاه های شما رو تو سایت می بینم ، حتماً وقت می گزارم و با دقت می خوانم 👌🏻💯
چون به تجربه به این الگو رسیدم که با مثال هایی که توضیح می دید و با شیوه نگارش درستی که دارید ، خواندن دیدگاه های شما خیلی به باور سازی و بیشتر شدن ایمان من کمک می کنه 💫🔥
سپاسگزارم 🙏🏻🌹
ان شا الله که فرصتی باشه و باز هم بیام و از خواندن نتایج فوق العاده شما لذت ببرم