ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 24

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    وحید رسولی گفته:
    مدت عضویت: 2106 روز

    سلام استاد عشق

    چقدر این فایل منو روشن کرد و یاد یه سری تجربه ها انداخت

    فهمیدم من یه عادت خوب دارم که دوس دارم بگم بهتون، حرفای استاد انقدر به دلم نشست که این اولین بارمه میخوام کامنت بنویسم‌.

    آقا من از جایی که یادم میاد در مورد بیماری و یه سری چیزا خیلی پیش خودم راز دار بودم

    درسته که خیلی خیلی کم پیش میاد من حتی یه بیماری کوچیک مثل سرما خوردگی و اینا داشته باشم

    اما هیچ وقت در مورد مریضی و اینا به کسی چیزی چیزی نمیگفتم حتی به خونوادم، باورتون میشه؟

    چون دوس داشتم همه منو قوی بشناسن اصلا یه جورایی برام کسر شان داشت که بگم آره فلان بیماری یا بلا سرم اومده، از بچگی دوس داشتم بگن این خیلی بچه قویه نه مریض میشه نه چیزی اتفاقا به هدفمم رسیده بودم خونوادم همیشه میگفتن این جونش از سنگه

    مثلا یادمه من تو خونه موقه بازی کردن و اینا اگه زمین میخوردم یا سرم زمین میخورد یا دست و پام ضربه میدید

    مادرم بدو بدو میومد سمتم من سری پا میشدم میگفتم به من هیچی نمیشه😂

    اصلا عاشق این بودم که منو یه موجود قوی بشناسن همه…

    چقدر این کلیپ استاد عزیز تو ذهنم‌ جرقه شد برام

    واقعیتش به این خصوصیتم از دید قوانین دقت نکرده بودم

    بعد دیدن این کلیپ خیلی خودمو تحسین کردم

    استاد ازت ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    محمدرضا بکشلو گفته:
    مدت عضویت: 2217 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم که بالا و پایین شهر تمپا رو بهمون نشون دادی

    خیلی تیشرت خوشگلی دارید که نوشتش خیلی بهم حس خوبی میده “god is my guidance”

    خیلی ممنون که کمک می کنید زندگی من در مسیر بهتر شدن حرکت کنه که باعث میشه دنیا جای خوبی برای زندگی کردن برا هممون بشه.

    ی سوال اول دارم که هنوز نتونستم تو فایل هاتون درکش کنم. می دونم گفتید اما نمی تونم به صورت واضح متوجهش بشم. تو زندگی روزانه یا کسب و کار یک سری مسائل پیش میاد و شما نمی دونید چطور حلش کنید، مثلا ماشین یه قسمتش نیاز داره به تعمیر، اما تا الان اون شکل از مسئله برام اتفاق نیفتاده، خوب چطور با نگفتن پیش کس دیگه ما متوجه اون بشیم که تعمیرکار اون قسمت ماشین کجا بهتره؟ این دغدغه از کجا میاد؟؟ یجای دیگه تو بعد دیگه برامون مسئله پیش اومده اما چون کیفیت کارش خوب نبوده، مسئله امون شاید حل نشده یا ناقص حل شده. شبیه این کار تو نتورک استفاده می کنند که بهش میگن بازاریابی کلامی

    یا حتی مثلا می پرسیم کجا گوشت فروشی خوبی داره ؟ تو امریکا می تونید با سرچ تو اینترنت بازخوردها رو بخونی، اما اینجا من واقعا نتونستم درک کنم چطور مسائلم بدون پرسیدن حلش کنم.

    شاید ی سری دوستان بگن هدایت میشی به سمت بهترین راهکار، که خوب دو تا مسئله اس، چون خودت تو مدار پایین تری هستی داره این جنس مسئله برات پیش میاد که راهکارهای تو بر مبنای منطقت ممکنه تو رو به سمت کمبود بیشتر تو اون مسئله ببره، که خوب مورد پسند نیست، یا از ادم های بپرسی که اون ها هم باعث کمبود بیشتر برات بشن!!

    چه جالب من حین نوشتن این کامنت چقدر متوجه شدم که ذهنم به کمبود توجه داره!!

    یه تجربه موفق تو این مسئله که زیپ دهنم بستم، در مورد فکرهای بود که نتایج کنکورم ربطش میدادم به معلم ها و خیلی کس دیگه. اما از اون موقع که دیگه درموردش حرف نزنم کلا از ذهنم خارج شده و حس بهتری نسبت به این قشر از جامعه پیدا کردم.

    تو مسئله بچه هم کاملا برای خودم و بچه ام این یه اگاهی گنده برای خودم شد که وقتی بچه مریض توجه ویژه تر بهش می کنم و نازش می کشم که برای خودم هم همینطور بوده که تو خودم احساس قربانی بودن زیادی ایجاد کرده بود.

    ی چیز رند قشنگ امروزم این بود که روز نوشتن این کامنت، یعنی ۶ تیر ۱۴۰۱، ۱۱۱۱ روز عضویت من تو سایت هست و خیلی خوشحالم که تو این جامعه بزرگ هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1426 روز

    شاید برای شما ب چشم نیاید ولی برای من یه آگاهی بزرگی بود

    چند روز پیش رفتم حموم توی حموم شامپو ریخت توی چشمم، اینقد چشمم میسوخت، چشمم بسته بود بهش دست میزنم احساس سوزش میکردم و چشمم قرمز قرمز شده بود، بصورت ناآگاهانه فقط با ینفر نه بیشتر اونم درحدی ک ازش پرسیدم چشمم قرمز شده یا نه همین قدر ازش پرسیدم،

    من دانشجو بودم و تو خوابگاه هم بودم، ک دیگه میتونستم ترحم همه رو بخرم ولی یه حسی بهم میگفت به هم اتاقیات بگو یه حس دیگه هم میگفت قوی باش این بچه ننه بازیا چیه

    منم به کسی جز اون یه نفر نگفتم و سعی میکردم بهش توجه نکنم تا فرداش ک امتحان داشتم خوب خوب شده بود

    یاد حرف استاد افتادم ک میگفت وقتی توی مسیر درست باشی بصورت ناخود آگاه اشتباه نمیکنی

    الهی شکرت ک به این سایت هدایت شدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    زینب سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 1645 روز

    سلام استاد قشنگم✋🌷

    چه خنده شیرینی دارید،چه صدای آرامشبخشی

    خداروشکر که شمارو دارم خدارو شکر که خدا شمارو خلق کرد ،سپاسگزارم استاد ماهم واسه وجودتون 🙏❤️

    به به میبینم که روبروی اسم دوستانم تو سایت یه علامت اومده که نشون میده این محصولی که داره درموردش صحبت میشه رو دارن،خیلی از این امکان خوشم اومد چقد خوب که شما دست بردار نیستید وهرروز بهتر از دیروزید

    استاد بریم سر موضوع این فایل ،من دوره عذت نفس رو هنوز نخریدم اما فایلهای هدیه شما کم تاثیر نداشتن تو زندگیم،

    من دائم تجسماتم به شکلی بود که بیمار شدم وهمه دارن ازمن پرستاری میکنن ،تجسم میکردم مریض شدم تا توجه ها همه سمت من باشه تا همه بهم محبت کنن ،یادمه بچه بودم دست برادرم شکست ومن هزار بار آرزو کردم که کاش من جای داداشم بودم ،چرا؟چون به داداشم خیلی توجه میشد براش آبمیوه وکمپوت می آوردن ،به حرفاش گوش میکردن وخلاصه مورد توجه بود

    تو رابطه عاطفی هم که عاشق بازی کردن نقش دختری بودم که همیشه قربانی میشه شکست میخوره وهمه براش دلسوزی میکنن ومیگن آخی بیچاره زینب …

    واما نتیجه !!!

    نتیجه شد شکست دررابطه عاطفیم اونم پیاپی نمیدونستم ریشش تو چیه

    نتیجه شد هرروز جذب بیماری های بیشتر واسه جلب توجه بیشتر واسه دریافت محبت بیشتر

    داشتم نابود میشدم فقط واسه اینکه آدمها منو بخوان ،منو ببینن ،

    ولی یه اتفاقایی افتاد انقدر جهان جواب فرکانسهامو دقیق داد که به عجز رسیدم به تسلیم

    از خدا هدایت خواستم وکم کم با سایت شما آشناشدم ،اینجا فهمیدم قضیه چیه وهربار میخواستم تجسم کنم که شکست عشقی خوردم یا بیمار شدم و…فورا میگفتم نه

    این چیزی نیست که من دلم بخواد جذبش کنم من دوس دارم …

    وحرف میزدم وفکر میکردم که من چیو دوس دارم

    معده دردی که سالها داشتم اصلا نفهمیدم کی خوب شد الان یادم نمیاد آخرین قرص معده رو کی خوردم

    دائم استخونای زانوم ودستم درد میگرفت «باوجود سن کمم»ولی الان یادم نمیاد تو این دوسال دردی داشته باشم

    دندونام تند تند داشتن خراب میشدن وشبی نبود که قرص مسکن نخورم ولی بعد آشنایی با سایت کامل روند تخریب دندونام متوقف شد وکاملا آرامم

    پوستم خشک بود بارها دکتررفتم ولی هیچی به هیچی ،چند وقت پیش تو آینه نگاه خودم کردم دیدم خدای من پوستم چه لطیف ومرطوب شده 😀والان هرروز بازم داره بهترمیشه

    استاد این یکی خیلی حالمو خوب میکنه 👇😍🥺

    من از بچگی یعنی از وقتی یادمه همیشه تو ماشین حالت تهوع داشتم باید قرص ماشین میخوردم حتی برای مسیر های نیم ساعته وهمیشه ماشین سواری یه تجربه بد بود واسم ولذت نمیبردم

    همین یه هفته پیش رفتیم سفر توراه یادم افتاد که عه من یادم رفته قرص ماشین بخورم ولی حالم عالیه خلاصه شیش ساعت راه بود ومن کاملا سرحال بدون ذره ای حس تهوع، توچندروزِ سفربارها از این شهر به اون شهر شدیم ودوباره شیش ساعت برگشت رو من بدون یک دونه قرص رفتم وبرگشتم

    بخدا این واسه من معجزه بود🥺من آرزوی این اتفاقو داشتم نفهمیدم چی شد فقط به خودم اومدم دیدم من دیگه تو ماشین حالم بد نمیشه ،بلکه عالیه عالیم نمیدونید چه لذتی میبرم وچه قدر حس سپاسگزاری دارم فکر کن بیست وسه سال این مشکلو داشتم وحالا حل شد 😍😍🤩

    بخدا که قانون جواب میده ،احساس خوب وتجسمات مثبتو…جواب میده

    یه روز به خودت میای میبینی رویاهاتو داری واقعی زندگی میکنی مثل الان من

    استاد دیگه نمیخوام قربانی باشم نمیخوام مورد توجه باشم

    میخوام آزاد باشم میخوام راحت وسالم باشم میخوام خوشبخت باشم واز تمام جنبه های زندگیم لذت ببرم

    توجه هیچ آدمی اونقدری ارزشمندنیست که بخاطرش زندگیمو نابود کنم

    عمری از خودم خوشبختی رو دریغ کردم فقط واسه یک لحظه محبت دیگران که اونم هرگز راضی نشدم هرگز توجه اونچنانی هم بهم نشد

    دیگه نمیخوامش این توجه رو واز امروز حواسمو بیشتر جمع میکنم که دارم به چی فکر میکنم درباره چی حرف میزنم ،چیو به یاد میارم چی میشنوم و…

    من خالق زندگی خودمم پس ظلم کردم درحق خودم اگه نسازمش،اگه خودم خودمو قربانی کنم واسه جلب توجه دیگران

    هرروز صبح اولین سلام رو به خدا وبعد به خودم میدم ،میرم جلوی آینه کلی قربون صدقه خودم میرم از قشنگیام وکارای مثبتم میگم وبه خودم افتخار میکنم ،براخودم چیزای خوب میخرم،غذای خوب میپزم حرفای خوب میزنم

    وقتی دلم محبت میخواد به خودم محبت میکنم گل میخرم واسه خودم کادو میخرم بدنم رو ماساژ میدم ،به خودم میرسم واسه خودم نه واسه تایید شدن بلکه واسه لذت بردن از خودم،

    و…

    این کارا کمکم کرده کلی از خلاهام پربشه واصلا وقت نکنم به بقیه فکر کنم ،خودم اون توجهی که از بقیه میخوامو به خودم میدم

    بله من لایق یک زندگی راحت وسرشاراز عشق ام سرشاراز سلامتی وخوشبختی سعادت😊🥳

    استاد عاشقتونم ،ممنونم واسه قلب پاکتون ،شما تحسین برانگیز وفوق العاده اید🌹 دوستون دارم ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  5. -
    سمیه چنکشی گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته گرامی درمورد این فیلی که گذاشتین می خواستم تجربه خودم روبگم اینکه چند سال پیش من هم باتوجه به بیماری سنگ کیسه صفرا که تو فامیل درجه یک شایع بود ومن همیشه موقع صحبت با خواهر برادرم به این موضوع اشاره میکردم که حتما من هم میگیرم به خیال خودم شوخی بود برای خنده ولی باکمال ناباوری دوچارش شدم توسن کم واینکه دکترا می گفتن که این بیماری مال بالای ۴۵ سال هست وتو چرا گرفتی بعد از اینکه به قانون جذب اشنا شدم وشما فهمیدم که خودم اون رو جذب کردم حتی به شوخی واین که قانون شوخی سرش نمیشه ومراقب فرکانسهیی که میفرستیم باشیم حتی به شوخی خیلی ممنونم ازاین که هستید ومن رو به خدا رسوندید با تشکر از استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    راضیه راضیه گفته:
    مدت عضویت: 3437 روز

    به نام خدای زیبایی ها

    سلام به استاد عزیزم و همه دوستانم…

    استاد من توی این زمینه نمونه زیاد دارم ولی یک نمونه ای که پارسال برای من اتفاق افتاد می خوام تعریف کنم‌که هم به خودم یاد آوری بشه و هم قطعا برای بقیه می توانه مفید باشه….

    من کلا آدم بی خیالی توی بیماری هستم، یعنی هر وقت جاییم درد بگیره محل نمیدم میگم اکی خودش خوب میشه دیگه ، یعنی باورم این بیماری باید خوب بشه دیگه مگر دسته خودشه….پارسال در همین بحبوحه این بیماری یک شب من نصف شب با تنگی نفس از خواب بیدار شدم و حس میکردم اکسیژن توی اتاق نیست در باز کردم و فقط رفتم برم توی حیاط حس میکردم نمی تواتم نفس بکشم…..و خیلی حس بدی بود نمی دونستم باید چیکار کنم….. خلاصه گذاشتم به زور خوابیدم و دوباره چند شبه بعد هم همین اتفاق تکرار شد و واقعا ترسیده بودم چون نمی دونستم باید چیکار کنم چون ادم اگر هر جایش درد بگره نهایتا میگه مسکن می خورم یا فلان کار می کنم دردم اروم میشه، ولی تنگ نفس هیچ دارویی نداشت و نمی فهمیدم علتش چیه باید چیکار کنم….و حس میکددم دارم می میرم….نمی دونستم باید به خانوادم بگم یا نه یک سرچی هم که توی اینترنت کرده بودن برای راه حل چیزایی دیدم که ترسم بیشتر کرد گفتم اکی بذار بگم به خانواده، گفتم….هر کسی یک چیزی می گفت…و انها هم ترسیدن و قرار شد برم دکتر ولی روز عاشورا ی محرم بود چند روزی تعطیل بود و پزشکهای تخصصصی هم تعطیل بودن خلاصه برای هفته بعد یک نوبت برام گرفتن…..و هر روز که از خواب بیدار میشدم بابام ازم می پرسید امشب چطور بودی….و این جوری داشتم کلافه میشدم….گفتن باید درستش کنم…مگر قانون نمگه هیچ چیز از پیش تعیین شده ای وجود نداره…‌پس چرا من باید به این اتفاق اسم بذارم شکل مریضی بهش بدم به خودم قول دادم دیگه هرکی ازم پرسید بگم خوبم….و همین کار کردم هر روز با این که باز نمی توانستم شب بخوابم وقتی فردا ازم می پرسیدن میگفتم نه خوب شدم دیگه….و شب به خودم میگفتم اشکال نداره بیا از این فرصت استفاده کن مدیتشین کن…..فایل گوش بده….و نگاهم از ترس بهداین قضیه تغییر دادم به شگل یک فرصت ….. خلاصه گذشت ….بعد از چند روز که نوبت دکترم شد و من هنوز خوب نشده بودم بابا گفت تو که خوب شدی دیگه دکترم نمخاد بری……منم گفتم نه نمیرم……و بعد از چند روز من کامل خوب شدم و اون بیماری رفع شد…. و این برای خودم خیلی جالب بود….که تو وقتی تصمیم میگری بهش توجه نکنی خودش از بین میره………و این اتفاق بارها برام افتاده…ولی این یک دونه برای خودن یکم ترسناک ….و غیر ممکن به نظر میرسید ولی وقتی متعهد شدم به حرف نزدن در موردش ….همه چی خیلی سریع درست شد…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  7. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1828 روز

    سلام استاد عزیز ، سپاسگزارم بایت این فایل عالی که یادآوری و تذکری بود برای من ، یادآوری این موضوع تمام اتفاقات زندگیمو خودم دارم خلق میکنم…

    من اوایل که با این موضوع برخورد کردم و شنیدم که تمام اتفاقای زندگیم با دستای خودم و با همین فرکانس هام داره اتفاق میوفته ، پذیرفتنش ساده بود اما باور کردنش و عمل کردن بهش سخت!!! خیلی وقتها اینو میدونستم اما اتفاقایی که میوفتاد و به ظاهر اتفاق بدی بودن ، میگفتم خدایا من که دارم کارمو انجام میدم این دیگه چه مصیبتی بود..! خیلی سخته با تمام وجود بپذیری همه چی خودتی! با پوست و گوشت استخونت درک کنی که هیچی بیرون از تو نیست! و این شروع جریان توحیده! که خدای من با اون قدرتی که داره ، قدرت خلق زندگیمو فقط و فقط به خودم داده! من با فرکانس هام و با توجهم دارم این تجربه ها رو وارد زندگیم میکنم چه خوب و چه بد منشا منم!!! بقول مولانا ؛ بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست ، از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی…

    این اصلی بود که بین فهمیدن و درک کردنش فاصله زیادی بود و حتی بین درک کردن و باور کردنش هم فاصله ی زیادی بود. وقتی تا حد خوبی پذیرفتم که این کانون توجه من زبان درخواست من از جهانه و حرف هایی که میزنم! دیگه آگاهانه سعی کردم بیشتر حواسم بهش باشه! کمتر فضای مجازی برم! هرگز اخبارو دنبال نکنم! الان سالهاست که حتی یک دقیقه هم اخبار ندیدم! سالهاست که در مورد بیماری هام با کسی حتی حرف هم نزدم! و نتیجه اینه که من الان ۳ ساله که سالم سالم سالم هستم!

    موضوعی که هست من قبلا فکر میکردم حالا درسته میتونم با فرکانس هام خلق کنم ولی یه سری مسائلم هست که اراده خداست، خدا اراده کرده این اتفاق بیوفته! اما هر چه آگاه تر شد فهمیدم اراده خدا اینه که من خالق باشم! همون خدایی که گفت “اذا سالک عبادی عنی فانی قریب، اجیب دعوه داع اذا دعان، فلیستجیبو لی … خدایی که همیشه نزدیکه و از رگ گردن به ما نزدیکتره ، درخواست من درخواست کننده رو اجابت میکنه، همون درخواست هایی که با فرکانسم و کانون توجهم بهش ارسال میکنم و اون هن پاسخ میده….

    بقول ملاصدرا خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان ، اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به اندازه نیاز تو فرود می آید ،،، درسته که خدا بی نهایته ، خدا نعمت بی پایانه ، خدا سلامتی و عشقه ولی به شکل ظرف من در میاد!!! اگه به شکل نفرت بسازمش به شکل بدهی بسازمش اون هم طبق قولش پاسخ میده و لاجرم بدهی و بیماری و فقر رو تجربه می کنم. خدا آبیه که به شکل ظرف من در میاد! پس بجای گلایه و شکایت و توجه به ناخواسته ها … که اینها همون ظرف منو شکل میدن! بجای این کارا میام از عشق میگم ، با خودم در مورد جاهایی که دوست دارم برم حرف میزنم ، در مورد موفقیت های کوچیکی که داشتم ، با بقیه در مورد خواسته هام حرف میزنم و اگه نتونستم حرف نمیزنم ،،، سکوت بهتر از حرف مفت زدنه! و با خدای خودم در مورد خواسته هام حرف میزنم در مورد چیزهایی که دارم سپاسگزاری میکنم. البته که ذهن هم کارشو بلده و خیلی وقتا منو از مسیر خارج میکنه ولی انه اواب! من هر روز با یاداوری برمیگردم به فرکانس الهی!!!!!

    خدایا صدهزار بار شکرت بخاطر این مسیر رویایی❤

    استاد بی نهایت بار ممنونم بخاطر این فایل ❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  8. -
    مریم غلامی گفته:
    مدت عضویت: 2872 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و خانواده صمیمی عباسمنش استاد عزیزم دوست دارم و ممنونتم به خاطر اگاهی هایی که با عمل به اونها تونستم زندگیم رو تغییر بدم و راه و رسم خوب زندگی کردن و یاد بگیرم استاد با این فایل خیلی احساساتی شدم و اشکم بهم الان هم امون نمیده استاد من سالهای پیش روزهای تلخی رو به واسطه ی جلب توجه و قربانی شدن برای خودم و فرزندم درون شکمم رقم زدم وبه واسطه ی اون افکار بیماری برای فرزندم که میگفتن مادر زادی هست و سالها زجر برای خودم ساختم به واسطه ی باورهای بد و احساس گناه ولی من الان متوجه هستم خودم باعث اون هاشدم به خاطر احساس گناه دادن به اطرافیانی که فکر میکردم اونهاتاثیر بر زندگیم دارن .شرک داشتم و اونها رو باعث بدبختی هایم میدانستم ولی الان که سالها با اموزش های ناب شما زندگی میکنم سالها نشانه اون سختی ها رو خودم ناپدید کردم با تغییر باورهایم وسپاسگزاری سلامتی فرزندم و خودم و عزیزانم که سعی میکنم هر روز بنویسم و بابتش شکر گزار باشم کار کردن هر روزه روی خودم باعث شدم مشکلات بیماری فرزندم را به نزدیک صفر برسانم و انسانی قوی در برابر بیماری تربیت کنم وموقع بیماری بهش جلب توجه نمیکنم و میگه مامان تو اصلا برا ت مهم نیست من مریض میشم و دقیقا به قول شما انگار بی رحمانه هست ولی چون قانون هست و سالهای پیش از شما یاد گرفتم و عمل کردم و بچه ای که سالی حداقل 10 بار بستری میشد دیگه به 0 بار رسیده و سعی میکنم این قانون و در هر جای زندگیم عملی کنم و خدا روشکر در بسیاری از زمینه ها مثل روابط و ثروت ساختن ازش استفاده کنم و بسیار بسیار زندگیم تغییر کرده و زبانزد اطرافیان شده که من انسان خوشبختی هستم و همه ی این تغییرات مثبت را از لطف خدای مهربون و اموزشهای شما میدانم من از محصولات عزت نفس و ثروت 1 و 2 و قانون افرینشو 12 قدم که فوقالعاده بود و همچنان با اینها زندگی میکنم و به زودی ثروت 3 رو هم خریداری میکنم و بابتش روی ماهتون رو میبوسم و براتون ارزوی سلامتی و بهترینها رو دارم استاد جونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  9. -
    زهرا فرخی گفته:
    مدت عضویت: 1465 روز

    سلام به استادعزیزم و همه دوستان

    طبق معمول همیشه

    خدا دائما درحال هدایت ماااست

    به راهی که ما میخواهیم

    و من تو روزشمار تحول زندکی همین پریرور این مطالب رو از شما شنیدم و بهش فکر میکردم و امروز باز هدایت شدم که بیشتر بفهمم راجب این‌موضوع

    و چقدر عمیق و مهمه اجرای این اگاهی

    که درک کنیم تمااااااام شرایط زندگیمون با توجه با حس خوب یا بد شدید دادن به چیزی خلق میشه

    حالا اگه تو دندون دردتو همه جا میگی دردای دیگه هم دریافت میکنی تا حرفی برای گفتن و جلب توجه ها داشته باشی

    من به یه نکته ای فکر کردم که از وقتی باشما اشنا شدم این اخلاق کم و کمتر شده در من

    ولی باز جاداره که کار کنم و صفربشه

    الان دوستانم بیان بهم پیام بدن میدونن فقط از جذبا و حال خوبشون باید به من بگن

    یا وقتی حالم بده من حرف نمیزنم با کسی و ترجیح میدم ساکت تو اتاق باشم و فایلی چیزی گوش بدم

    و وقتی این فایلو گوش میداد مثال واضح این موضوع رو توخانوادم دیدم و یه معجزه از این نادیده گرفتن مشکلات رو بگم

    پدرم و مادرم

    مثل اقای عشقیار و همسرشون هستن

    پدرم خانوادگی یه اخلاق عالی دارن که‌ پنهان میکنن مشکلاتون رو میگن نباید هیچکس ازش با خبر بشه

    حالا بابای من مشکل قلبی داره وبار ها بیمارستان بستری شدن وعمل شدن ولی من زهرا هیجوقت نفهمیدم بیماری قلبی چیه و سخته یا اسون

    ینی بابام نمیگفت هیچقوت که درد دارم

    نمیزاشت بریم بیمارستان

    یا توخونه تعریف نمیکرد هیچوقت که عملم چطور بود بیمارستان چطور بود

    تا اینکه ۳سال پیش مشکلشون جدی شده و درد های شدید داشتن که باز به ما توخونه نگفتن

    خودشون وقت گرفتن و رفتن تبریز دکتر

    و این اقای به اصطلاح دکتر گفتن اقا کار قلب شما تمومه و عملم کنیمم جواب نمیده

    و شما فک کنین این حرفو کسی بشنوه چه حجمی از فشار روشه

    و تو این شرایط باااز به ما و هیشکی نگفتن این مسئله رو

    و فقط به عموم گفتن

    الان میفهمم که بخاطر همین بزرگ نکردن موضوع و حفظ کردن ارامش خودشون جهااان با تمام قدرت کارهاشو انجام داد

    عموم دست خدا شد به عروسش که تو بیمارستان قلب تهران اشنا داشته گفتن وآشنای ایشون در عرض ۳روز یه وقت گرفتن

    که همشون دست خدا بودن و فقط خدا امورو پیش میبره

    حالا از کدوم دکتر؟

    بهترین جراح قلب خاورمیانه

    که همین جمله رو توگوگل زدیم اسمشو اولین ردیف اورد

    ینی بزرگترین جراح قلب تو ایرانن ایشون

    و برای ماه هاااا وقت نمیشه گرفت در حالت عادی

    ولی تو ۳روز به بابام وقت دادت ویکی دوروز بعدم وقت عمل داد و به قدری عالی و باروحیه برخورد کرده بودن که حال بابام قبل عمل عاالی بود

    بنظرم بخش عظیمی از موفقیت عملش از اون انرژی و قدرتی بود که دکتر بهش داده بود

    که عمل شما خیلی راحته هیچی نیس حالتون عالی میشه

    کاری به این ندارم

    تمام مراحل عمل تو تهران بود و به ما اجازه نداد که بریم البته که خانواده عمم تهرانن و اونا بهش سرمیزدن و ما بعد ۱هفته که اوردنشون خونه دیدیمش

    خودش تنها و با ایمان به خدا رفتن

    و ما تازه بعد عمل از زبونش شنیدیم‌که چیا گذشته

    و وقتی تو جایی میخواست این ماجرارو تعریف کنه اون بخش معجزه رو تعریف میکنه

    که خدا چطوووری اون دکترو تو چند روز از غیب میرسونه تا عملشو انجام بده

    و خداروشکر الان حالشون عالیه

    خدای من اصلا من به این جریان از نگاه قانون توجه نکرده بودم

    با کنترل زبانمون با کنترل خودمون جهان همه چیو مدیریت میکنه

    و پدرم توی کسب و کارشم این دبدگاهو داره

    ینی اگه کارش کم باشه امکان نداره بیاد غر بزنه یا بگه

    برای همینم همیشه وضعیت مالی که راحت زندگی کنیم رو داشتیم

    برای همین ما همیشه بابامونو یه آدم همیشه سالم دیدیم و واقعا هم جز قلبشون هیچ بیماری و سرماخوردگی واین چیزا نبوده هیجوقت

    حالا در مقابل مادرم

    دقیقا برعکس این مرد

    کل عمرش به تک تک غذاهایی که میخوره توجه میکنه و میگه فلان غذا باعث فلان علایم شد

    کل عمرش دم نوش های مختلف میخورن

    دکترهای زیاد

    ازمایش و فلان

    و همش حتی اگه خوابشون بد بوده کل روز میگنش

    و ماهمیشه ایشونو مریض و بی انرژی دیدیم

    و قشنگ میدونیم با تلقین به خودش یا برای جلب توجه بیمار میشه

    ینی کافیه با کسی دعواش بشه چندین روز تو تخت میمونه

    چقدر این تفاوت واضح بود و من الان بهش دقت کردم

    تفاوت دو دیدگاه در یه خونه

    من چند وقت پیش که تلوزیون باز بود و طبق معمول روایات و احادیث رو بررسی میکردن یه حرف جالبی شنیدم

    که مطمعن شدم این حرف ریشه درستی داره

    که میگفتن اگر بیماریتونو پنهان کنین ثواب داره

    اگر فقرتونو پنهان کنین وبه هیچکسی نگین ثواب داره

    اینو مطمعنم یع انسان بزرگ گفته

    چون از قانون کاملا خبر داشته و به این شکل به مردمی که از قانون و فرکانس خبر نداشتن گفتنش

    پس بیایم همینو هم بخوایم

    از خدا بخوایم که زبان مارو به گفتن خوبیا هدایت کنه

    و تجسم کنیم که تو تمام مجالس داریم از خوشبختیا و معحزات زندگیمون میگیم

    چون تجسم خیلیییی میتونه کمک کنه به تغییر تمام جنبه های زندگیمون

    اگر بنا برگرفتن احساس خوب از توجه دیگران باشه از گفتن معحزاتمون و الگو بودنشون حس خوب بگیریم

    نه تعریف کردن ظلم ها و بدبختیایی که کشیدیم

    خدا هدایتت میکنه حالا تو بگو که میخوای کدوم شخصیت رو داشته باشی

    خدایا به ما قدرت درک حقیقی این اگاهی هارو عطا کن

    و ایمانی که باهاش عمل کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  10. -
    آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1914 روز

    به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی .سلام به ناب ترین استاد دنیا،مریم دوست داشتنی ودوستان هم فرکانسی ام. استاد عزیزم اولین محصولی که من از شما خریدم دوره ی عزت نفس بود .این برمی گرده به سال ۹۹ ودقیقا میشه زندگی ۴۰ ساله ی من رو به دوقسمت تقسیم کرد دورانی که فقط به خودم گاری می بستم ودارایی که هر روز چرخ زندگیم روان ورواونور شد .این روزها وقتی به زندگیم تو همه ی جنبه هاش نگاه می کنم اصلا ربطی به دوسال پیش نداره .روابطم عالی شده ،آدم‌های درب وداغون از زندگیم رفتند وجاشون آدمهای با کیفیت تر اومدند ،از لحاظ مالی یکی یکی دارم سوراخ های سطلم رو پیدا می کنم، عزت نفسم خیلی بهتر از قبل شده ،بیشترین پاشنه آشیل من عدم لیاقت واحساس قربانی بودن بود که اینها باعث شده بود بدترین وجه افراد رو برانگیخته کنم واین روزها وقتی عشق همه ی آدمهایی که باهام در ارتباط هستند رو می بینم فقط اشک شوق می ریزم .چقدر همه چیز به دورن ما برمی کرده وقتی انسان یه قدم در جهت تغییر برداره جهان هزاران قدم براش بر می داره واین زیبایی جهان ،قوانین ثابت وخدای دوست داشتنی ست .عاشقانه دوستت دارم ودوستان پر مهرت را غرق در بوسه می کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: