ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 50

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احمد خدادادیان سردابی گفته:
    مدت عضویت: 646 روز

    به نام الله که بخشاینده و با رحمت است وبهترین نعمت هارو برای من انتخاب می‌کند.

    سلام خدمت استاد عزیزتر از جانم وسلام خدمت خانم شایسته عزیز ودوست داشتنی

    سلام خدمت دوستان وخانواده گرم وصمیمی خودم

    استاد عزیز من اواخر سال 402وارد سایت شدم وقبل از اون من یه حساسیت به قول خیلی از دکتر ها گرفتم

    من یک الا دوسال درگیر یه حساسیت شدم و اون حساسیت این بود که از اواخر پاییز تا اواخر زمستان شب و روز فقط آبریزش داشتم از دماغ وفقط آب می‌ریخت ودماغ من کیپ میشد اصلان هم دوست نداشتم که بشینم پیش کسی وناله کنم چون از قدیم این خصلت رو نداشتم ودوست نداشتم استاد این آبریزش بینی من به حدی بود که شب تا صبح صبح تا شب نان استاپ میریخت آب بینی من یعنی دکتر ومتخصصی نبود که من نرفته باشم من اصفهان زندگی میکنم ویه دکتر فکر کنم فوق تخصص به نام قاسمی ک حتی با ایشان تماس گرفتم و گفتم که همچین مشکلی دارم وایشون هم گفت حساسیت فصلی هست

    ولی استاد من از دوران نوجوانی وجوانی همیشه اطرافیان وبه خصوص پدرم به من می‌گفت بدن خیلی قوی داری واین باور خوبی بود که در من به وجود آمده بود

    واین بود که خودم تسلیم کردم به خدا گفتم که خدایا این چیه این چه مرضی بود به جون من افتاد و دوسال از اواسط سال تا آخر سال شب تا صبح صبح تا شب به جون من افتاده وقتی خودم تسلیمش کردم ب خدا بعد از یک الا دوهفته با شما وسایت شما آشنا شدم ومنو خداوند با قوانین خودش وبا شما واین خانواده گرم وصمیمی آشنا کرد استاد عزیز الان تقریبا یک سال است که با شما آشنا شدم و این قوانین غیر قابل انکار وتغییر رو به م آموزش دادید خداوند همیشه مهربان من که در طول زندگیم همیشه بامن بوده این مرض رو از جانم گرفت فقط با توجه وفکر نکردن به این به اصطلاح حساسیت

    چه جوری با تمرکز بر زیبایهای نعمت های بی اندازه که به من داده و شکر گزاری کردن

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    خدایا سپاسگزارم از این سایت عزیز وقوانین بسیار عالی وزیبا که دراین دنیا قرار دادی

    خدایا سپاسگزارم از این دانشگاه بزرگ و توحیدی که منو دراین دانشگاه قرار دادی

    خدایا سپاسگزارم از این استادان عزیز وزحمت کش

    خدایا سپاسگزارم از این خانواده بزرگ وصمیمی که به من هدیه دادی

    خدایا سپاسگزارم از این ساختمان های رنگا رنگ که جلوی چشم من قرار دادی با هوا عالی و تمیز

    استاد عزیز من فعلآ دارم روی دوره عزت نفس کار میکنم و دوره بعدی من انشالله دور ستیابی عملی به رویاها زندگی هست که به زودی وارد این دوره میشم و بی‌صبرانه مشتاقم تا از آگاهی های این دور وقوانین بعدی که خداوند می‌خواهد به من آموزش دهد هستم خدایا سپاسگزارم از این دوره بی نظیر (دست یابی عملی به رویا ها)

    خداپشت وپناه همه شما عزیزان گرامی الخصوص استاد عزیزتر از جانم و خانم شایسته بزگوار وعزیز در پناه الله مهربان شاد سلامت سعادتمند خوشبخت ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    سهیلا سلیمی گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    سلام ودرود بر استاد عزیز خانم شایسته ی دوست داشتنی وهمه ی همفرکانسیهای نازنین خودم

    تجربه ای که طبق فرمایش های استاد عزیزم در زندگی داشتم را دوست دارم با شما به اشتراک بگذارم از الله مهربانم میخوام هدایتم کنه تا آنچه لازمه را بنویسم

    استاد من در زمانی که هنوز ازدواج نکرده بودم وبا پدر ومادرم زندگی میکردمهمیشه مورد توجه بودم وبعد ازازدواج وارد خانواده ای شدم که همه در یک خانه زندگی میکردیم وسلیقه ها همه متفاوت وطبیعی بود یک سری مشکلات به وجود بیاد ومن بی خبر از قانون جهان ،شایدبرای جلب توجه خانواده یا ایجاد حس ترحم مدام از مشکلاتم برای آنها تعریف میکردم واینکه شده بودم کانون توجه اونها با اینکه بعد از حرف زدنها وبه قولی در دودل کردنها بی فایده وبی اساس تنها چیزی که عایدم میشد اتفاقات وداستانهای جدید وهمان الگوهای تکرار شونده با یک موضوع ولی رنگ ووارنگ

    هرگز به توصیه های خانواده ام که بابا فلان کار رابکن فلان جواب را بده بهشون عمل نمیکردم ووقتی با حرف زدن باهاشون دردم را به ظاهر کم میکردم بی اطلاع از اینکه تازه با گفتنشون به اونها انرژی میدم وگسترششون میدم به همین روند ادامه میدادم وهر روز مشکلات بیشتر وبیشتر واین قضیه روی تمام جنبه های زندگیم تاثیر منفی گذاشته بود گفتنش که در تمام جنبه ها از لحاط روابط سلامتی عزت نفسم که از همه مهمتر بود خیلی طولانیه که دیگر یاد گرفتم بهشون توجهی نکنم والهی صد هزار مرتبه شکر که الان در آرامشی وصف ناپذیر قرار دارم وهمه چی عالی عالیه واین روند از زمانی آغاز شد که من بااین مسیر آشنا شدم وفهمیدم داستان از چه قراره من در سال 99 حرکت وقدم گذاشتن برام استارت خورد ومن با استاد عرشیانفر عزیز آشنا شدم وآغاز کردم ودوره ی عزت نفس را خریداری کردم وفهمیدم که چه خبره وجهان به چه شکل عمل میکنه وبعد از طی کردن تکاملم وارد سایت بی نظیر استاد استادها شدم مثالی که من وخواهرم سمیه میزنیم ومیگیم ما از دریا وارد یک اقیانوس شدیم

    استاد ما طبق دوره ی 12 قدم که شما مثالی زدید در مورد اون جاده ی هموار وزیبا وحرکت در اون مسیر وسوت زدن ولذت بردن واقعا به اینها رسیدیم والبته که هنوز خیلی کارداریم که خودمون را بهبود ببخشیم

    استاد کاری که ما کردیم این بود که شروع کردیم به توجه کردن به نکات مثبت افراد خصوصا اونهایی که به قول معروف خیلی روی مخ بودن وتحسین کردن رفتارهای خوبشون

    بی توجهی به اون خصلتها ونکات منفیشون واینکه من وخواهرم وقتی به هم میرسیدیم فقط وفقط در مورد قوانین در مورد عنایتهای خدای بزرگ ومهربان وفقط وفقط خوبیها وچقدر لذت میبردیم ودیدیم که چقدر اون آدمها وجه خوبشون را بهمون نشون میدادن

    استاد همه چی عالی شده وجدیدا با همسرم قرار گذاشتیم اگر موضوعی ما را ناراحت کرد ویا مثلا شخصی اسمش را مینویسیم وشروع میکنیم به نوشتن ویژگیهای مثبتش وچقدر حسمون عالی میشه وقرار دیگه ای که گذاشتیم صحبت کردن وتحسین کردن خودمون یا مکانهایی که میریم از بچه هامون از خونمون وسایلی که ازشون استفاده میکنیم توی خونه

    وخلاصه من بعد از 20 سال زندگی مشترک هدایت شدم به جایی که دستی بود از دستان خدا وبا یادگیری آموزهای زیباش زندگی برای من همسر وبچه هام روز به روز از همه ی جهات بهتروبهتر میشه ومیگم باز هم عالی تر بازهم آسانتر

    خدا همیشه بهتون بهترینها را بده استاد بی نظیر ما سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 1734 روز

    سلام استاد عزیزم

    من واقعا این اتفاق رو هم برای خودم دیدم هم همکارم

    خودم یه بیماری خطرناک که تو خانواده پدریم همه داشتن من هم از بچگی میگفتم منم میگیرم

    بعداز چندسال وارد پروسه بیماری شدم اول راهش بودم که به خودم گفتم توخودت این بیماری رو به وجود اوردی خودتم از بین ببرتش

    به کسی نگفتم و خداروشکر از بین بردمش.

    همکارم هر روز میومد سرکار و همش براش اتفاق بد می افتاد همش تعریف میکرد و همش بدتر وبدتر میشد

    چند بار محل کارمون رو عوض کردیم و هرکسی ازش میپرسید چرا جابه جا شدی همش نکات منفی رو میگفت درصورتی که انقدر هم که این میگفت بد نبود والکی بزرگش میکرد

    وتمام اون نکات منفی که از بقیه وسالنشون میگفت خودش اجرا میکرد

    (سرخودش اومد)

    بعدش خداروشکر توی این مسیر قرار گرفت وهمش داره اتفاق های خوب می افته براش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    هانیه گفته:
    مدت عضویت: 1505 روز

    صابر:

    سلام بر استاد عباس منش و خانم شایسته

    یک موضوعی که برای من از بچگی پیش اومد و تا 4 سال پیش هم باهام بود. من با پسر همسایه همیشه هم بازی بودم و ایشون چند سالی از من بزرگتر بودن. مهدی که همون پسر همسایه ما بود از همون 15سالگی کارهای سخت مثل بنایی کار میکرد و یه دوچره بدون دنده داشت که همیشه من پشت دوچرخه ش بودم و من رو به اینور و اونور میبرد. بخاطر همین کارا زانوهاش همیشه درد میکرد و همیشه درد زانو ش رو به من میگفت به طوری که بعد چند سال با اینکه من اون کارا رو که اون میکرد من نمیکردم ولی زانوهام درد میگرفت بطوری که بعد اینکه کار پیدا کردم و کارم ربطی به درد زانو نداشت دنبال درمان درد زانوم رفتم بطوری که به واقعیت پیوست و من آلتروز زانو گرفته بودم و وقت دکتر واسه عمل گرفتم و نمیدونم چی شد اون عمل کردن ه بخاطر پول بود یا هر چیه دیگه به تعویق افتاد. با کار پیدا کردن من از دوستم اقا مهدی جدا شدم و از شهرستان به تهران اومد و بعد چند سال بدون اینکه درمانی انجام بدم درد زانوم فراموش شد و طوری شد که با ام آر آی هم از آلتروز زانو هم خبری نبود. فقط اینو بگم تو اون مدتی که با مهدی بودم خودمم ناآگاهانه درد زانوم رو به خانواده ام میگفتم و اونها هم باورشون شده بود زانوم درد میکنه و اگه قرار بود فعالیت بدنی انجام میشد مامانم میگفت صابر انجام نده چون زانوش درد میکنه. و تا اینکه ریشه این اتفاق فهمیدم با آموزه های استاد منش به صراحت به مامان م گفتم دیگه اسم زانو درد رو برای من نیار من کامل خوب شدم. این رو فهمیدم اگه ما دردی نداشته باشیم ولی با یه آدم دردمند رابطه داشته باشیم اون درد به ما انتقال پیدا میکنه البته اگه باور سلامتی نداشته باشیم و قوی نباشیم تو آموزه های استاد منش.

    موضع دومم که دیروز اتفاق افتاد خارش دست پسرم بود که خانمم گفت ببریمش دکتر که من گفتم یه فرستی به خودمون بدیم و چیزی نگیم فعلا و مشغولیت فرزندمون زیاد کردیم و شب دیگه اثری از سرخی دست و خارشش نبود و کامل مثل روزهای قبلش داره با ما حال میکنه و لذت میبره.

    خدایا شکرت که ما رو با استاد عباس منش آشنا کردی که خود این موضوع سبب شده آرامش ذهنی و جسمی داشته باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  5. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 459 روز

    سلام به استاد بزرگوارم

    الحق و الانصاف که باید اقرار کنم هر بیماری و مشکلاتی که در زندگی ام دارم باهاش سر و کله میزنم خالقش کسی جز خودم نبوده و نیست

    سپاسگزارم از استاد و فایل های ارزشمندشون که چشم ما را به حقیقت و اصل و اساس جهان باز میکنند

    استاد عزیز اگر بخواهم از اتفاقات بدی که پشت سر گذاشته ام که خودم خلق کرده ام بگویم بسیار زیاد است پس از همین جا سکوت میکنم و هیچ نمی‌گویم

    و تمام تلاشم را برای تمرین این آموزش و درس شما میگزارم تا در روزهای پیشرو بتوانم کامنتی بگزارم که نتایج خوب از تمریناتم گرفته باشم

    خیلی خوشحالم که میتوانم صحبت های فوق‌العاده شما را گوش بدهم و هروز ساعت ها روی خودم کار کنم و چقدر حالم با این تمرین ها خوب است

    امیدوارم که با کمک و هدایت خداوندم در بهترین مسیر زندگی قرار بگیرم و بتوانم آموزه های شما رو در لحظه لحظه ی زندگیم عملی کنم

    با سپاس فراوان از خداوند هدایت گرم و شما استاد بزرگوارم

    همیشه و در همه حال در پناه خداوند متعال باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    سارا سهیلی گفته:
    مدت عضویت: 1761 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان همفرکانسیم

    اول یه چیزی رو بگم که امسال مخصوصا دارم بهتر درکش میکنم

    یه جایی گفتین استاد کار کردین رو شخصیتتون باید لذت بخش براتون

    قبلن من نمیفهمیدم میگفتم بابا کجاش لذت بخشه آخه میزنی کلی ارمانهای کل سالای زندگیتو زیر سوال میبری ، به همه چیز شک میکنی این کجاش خوبه ، این کجاش لذت بخشه

    ولی نتایج که اومدن و تاثیر مستقیم تغییر شخصیت خودم رو دیدم که چه رابطه ی مستقیمی داره با راحتتر و لذت بخش تر زندگی کردن و گرفتن نتایجی که خودم میخوام و برای خودمه

    دیگه الان واقعا با لذت رو خودم کار میکنم

    یه سری روزها هم دلم میخواد بشینم رو دوره هام کار کنم هم دلم میخواد بشینم یه دل سیر سر کار مورد علاقم و نقاشی بکشمو و مجسمه هام رو بسازم ولی خب زمان روز محدوده و در اخر ترکیبی انجامشون میدم

    بریم سر بحث قربانی شدن و مثال های خودم

    من یادمه از زمانی که عقلم رسید در مورد رفتارهای بد مادرم به خودم یا حتی با بقیه هی نشستم صحبت کردم ، هی گفتم اره اینکارا رو کرد ، اون حرفا رو زد ، اون رفتارها رو داشت

    با دوستای صمیمیم ، با خاله هام ، با مادربزرگم و پدر بزرگم و شاکی که چرا شما نتونستین فرزند خوبی رو تربیت کنین که با ما این رفتارها رو داره

    با بابام ، خواهرم و برادرم و باز شاکی که چرا پدر من با این فرد ازدواج کردی که این رفتار ها رو داره

    البته اینم بگم این رفتار ها مخصوص من نبود بقیه افراد خانوادمم آروم اروم اینطوری شدن

    چند تا رفتار نامناسب من از ایشون موقع بچگیم دیده بودم هنوز که هنوزه یادمه شون از بس که تکرار کردم تو ذهنم

    و بله اون رابطه هه هر روز بدتر و بدتر و بدتر شد

    در حدی که هر روز دعواهای بسیار سنگین داشتم

    یادمه زمان دانشگاه من آخر هفته ها از خوابگاه دیرتر برمیگشتم خونه و زودتر هم از اونطرف برمیگشتم خوابگاه

    و میگفتمم من نمیتونم این آدمو تحمل کنم

    اینقدر که دعوا بود و دعواها سر چیزای چرت و پرت بودن واقعا

    اصلا هیچ دلیل خاص و مهمی نداشتن

    ولی خب نتایجش تو زمان دانشگاه برای من این بود ، دوستای نامناسبی داشتم ، اصلن هدفی تو زندگیم نداشتم و نمیدونستم میخوام چیکار کنم ، سلامتیم آنچنان تعریفی نداشت ، رشته ی دانشگاهیمو دوست نداشتم ، با استادهای بی منطق هم سر و کله میزدم حتی گاهی وقتا با حراست دانشگاه

    کلن خیلی آدم بی اعتماد به نفسی شده بودم به خاطر مشکلاتم و فکر میکردم هیچی نیستم و هیچ کس خاصی هم نحواهم شد واقعا توخالی توخالی شده بودم

    بعدش با قانون اشنا شدم یه سری موارد رو بهتر فهمیدم این رابطم هنوزم نمیگم عالی شده و قربون صدقه ی همدیگه میریم نه واقعا اینطوری نیست

    ولی سعی کردم دیگه در مورد رفتارهای بد ایشون تو فکرمم فکر نکنم و جر بحث تو ذهنم راه نندازم ، قضاوت نکنم و باورها و کارهای مناسبی که هدایت میشم بهش رو انجام بدم

    دیگه اون دعواهای هر روزه به هیچ وجه نیست

    دیگه اون خشمی که اصلا نمیتونستم کنترلش کنم وجود نداره ، الان عصبانی میشم ولی سکوت میکنم هیچ حرفی نمیرنم هیچی هیچی ، مثل آدمی که روزه سکوت گرفته

    یه مورد دیگه تو همین مثال دارم خواهرم ولی تو این چند سال روند برعکسی رو پیش گرفت ، ایشون رابطش اون موقع هایی که من میزدم تو سر و کله ی خودمو و بقیه رابطش با مادرم خوب بود از یک جایی به بعد نشستم هی در مورد این موضوع حرف زد با بقیه ای که من میدیدمشون ، هی به خودم مادرم گفت

    آروم اروم الان دارم میبینم همینطور دعواهای الکی و بیخودی رو داره بیشتر جذب میکنه

    در صورتی که اصلا قبلش مشکلی نداشتنا ولی خب برعکس شده انگار

    یه موضوع دیگه از خودم

    من وقتی رابطم با عزیز دلم رو شروع کردم به خاطر باورهای غلط خودم تو هر جمع دوستانه و صمیمی ای که بودم میگفتم آره ایشون ایت ویژگی های خیلی خوبو داره فلانه اینطوریه و عالیه ولی من میترسم به خانوادم معرفیش کنم چون اهل شهر ما نیست

    و خانوادم اینو قبول ندارن و من نمیدونم باید چیکار کنم

    هی من نشستم اینو گفتم تو جمع هایی که صحبت این چیزا میشد

    بله نتیجه دقیقا همون شده:)

    البته من الان دقیقا وسط حل این مسئلمم هستم انشالله که یه چند هفته دیگه میام مینویسم کامل حل شد

    یه مثال دیگه مادر خودمه باز

    .در مورد مسئله ی پدر خودشون بارها و بارها توی جمع های مختلف ، پشت گوشی تلفن ، تو چت ، هر جا بگین نشستن تعریف کردن

    الان چند روزیه که رفتن دکتر و خودشون دقیقا همون مشکل پدر بزرگمو دارن پیدا میکنن و تو شروعشن

    البته اینو بگم من فهمیدم که این در مورد مشکلات صحبت کردنه خیلیییی زیاااااااد باید تکرار بشه چون مادر من تقریبابالای 7 ساله راجع به این موضوع حرف میزنه

    یه جاهایی من احساس قربانی شدنو کنار گزاشتم

    مثل زمانی که دیدم من خب فعلن هزینه ی اجاره یک مکان جدا رو ندادم که استودیو شخصی داشته بشم و بخرم برای فضای کارم

    شروع کردم هدایت خواستم و الان یک استودیو خیلی کوچولو تو اتاق مشترکم با خواهرم دارم

    نشستم بگم جا کمه ، خواهرمم هست

    اتفاقا جالبه که هیچ مخالفتی هم با این کار من نشد

    جایی دیگه که احساس قربانی شدن رو کنار گزاشتم اون زمانی بود که دوسال اول راه اندازی بیزینسم من اینقدر پول کم ساختم که نزدیک به صفر بود واقعا

    چند باری راجع به این موضوع با افراد صحبت کردم ولی نمیدونم چی شد که ادامش ندادم و نشستم گفتم من باید این مسئلمو حل کنم

    نمیخوام یه جا کارمند باشم تا کار کارمندیم یا حتی بابا مخارجم رو بده خودم باید پول بسازم

    و جوری پول ساختم که تا چند ماه اینده ی سفارشاتم پر بود

    و همین اردیبهشت ماه من درامد کلیم شد 17 ملیون تومان خداروشکر الان رفتم سراغ مسئله ی بعدیم بدون اینکه دربارش راجع به احدی صحبت کنم و میدونم خیلی سریع حل میشه و نشونش رو دیدم که خدا امسال قراره یه جوری زندگیمو زیر و رو کنه که نفهمم چی شد

    یه جایی دیگم مثلا این احساس قربانی بودن رو کنترل کردم اونم وقتی بود که از کارم اخراج شدم بدون هیچ دلیل و یا حتی توضیح یا صحبتی با خودم

    فقط به یک نفر گفتم و دیگه راجبعش با کسی حرف نزدم و گفتم از اینکاره اخراج شدم چون قراره برم سر یک کار بهتری که میخواستم

    و به فاصله یک ماه بعد دقیقا این اتفاق افتاد

    یا گوشیم مناسب فیلمبرداری نبود دیگه ، تو ذهنم به جای اینکه این باشه این گوشیه فلانه و اینا نشسته بودم گوشی ای که میخواستمو پیدا کرده بودم

    بعد هی میگفتم خدایا من یه گوشی جدید میخوام

    به فاصله 3 4 ماه بعدش یه گوشی بینهایت بهتر از اون چیزی که خودم میخواستم بهم داده شد

    جالبه الان این مثالا رو زدم دیدم هر زمان که من غر نزدم

    چسبیدم به ایرادات خودم

    شاکی نبودم

    از کسی انتظار و توقع نداشتم

    خیلی زووود رسیدم به خواسته هام!

    پس رمزش اینه!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    حسام گفته:
    مدت عضویت: 1965 روز

    سلام استاد عزیز

    ممنونم ک برای من فایل گذاشتین

    ممنونم ک از من صحبت کردین

    عاشقتونم ک اینقد وجود شما و استاد شایسته مایه خیر و برکت برای جهان هست

    چقد خوشحالم ک میتونم الان نظرمو بگم

    استاد جان

    خلاصه خلاصه بگم

    ک وارد فاز منفی نشم

    توجه افراطی مادرم ب من و اعراض از خواسته های 6 برادر و خواهرم تا اونجا پیش رفت ک من در سن 16 یا 17 سالگی دیگه توجه جلب کردن برام عادی شده بود

    حالا ب هر طریقی و از هر کسی

    یعنی تنها مادرم نبود

    من از دوستام هم جلب توجه گدایی میکردم

    من از مدرسه هم جلب توجه گدایی میکردم

    من از مسجد محل هم به نوعی توجه رو گدایی میکردم

    اصلا کاری نداشتم کیه

    یعنی هر کس ب هر طریقی باهام در ارتباط بود یا باید ی باج عاطفی بهم میداد یا تحسینم میکرد یا هر چی پول بهم میداد و …..

    ی میلیون بار صدای پدرم توی گوشمه ک ب مادرم میگفت این بچه رو اینقد لوسش نکن

    خلاصه تو سن 16 17 سالگی من ک دیگه توجه های اطافیان عادی شده بود گفتم خوب دیگه بزار بیشترش کنم و ب ی دلیل بیخودی رفتم دکتر و بهونه سرگیجه و چیزای الکی ب دکتر گفتم و برام آزمایش نوشت

    آزمایشو دادم و اونموقع هم نقشه کشیده بودم ک مستقل برم دکتر و بپرسم جواب آزمایش چیه

    و اینا در حالی بود ک ب مادرم و بقیه میگفتم دکتر گفته سر در نیووردم ک مشگکلت چیه ک بیشتر نگران باشن

    دکتر گفت مشکلی نداری

    من اینو با آب و تاب زیاد اومدم اینجوری گفتم ک دکتر گفته مشکوکم ب سرطان خون

    و ادامه ماجرا ک چ قدر گدای کردم و همه دیگه میدونستن قراره چند ماه دیگه بمیرم و ……باج گیری های بچه گانه حالا ب هر شکلی با هر کسی

    چ دوست

    چ فامیل

    چ هر کسی

    چ پولی

    چ عاطفی

    چ هرچی

    این گذشت تا اونجا رسید ک دیگ سرطانه بعد 6 ماه جواب نمیداد و اومدم نقشه کشیدم برا ی تصادف ساختگی ک فقط دستم بشکنه و من خودمو مظلوم نشون بدم و جهان خودمو ظالم

    و این اتفاق نیوفتاد

    یعنی ترسیدم بمیرم

    بعد ب دلایل دروغ خودمو ب افسردگی زدمو ادامه ماجرا توی بیمارستانیای روانیا و شوک عصبی و بقیه ماجرا

    و الان ک این فایل رو از شما دیدم گفتم بیام رد پا بزارم ک اون آدم اونقدر داغون الان از اون کارا نه تنها پشیمونه بلکه حاضر نیستم ی لحظه ب اون روزا فک کتن

    حاظر نیستم ی لحظه گدایی کنم

    شما درست گفتین آدما چیزای خوبشونو ب گدا نمیدن

    و جهان هم همینطوره چیزای خوبشو ب گدا نمیده

    ولی ائز وقتی وارد سایت شدم این شخصیت داغون حسام اینقدر رشد کرده ک دارم رو این کار میکنم ک از لحاظ عاطفی حتی از خانمم گدایی نکنم و مستقل بشم اونجوری ک تویدوره های 12 قدم و احساس لیاقت و عزت نفس گفتین

    و همینکه تونستم نتایجی رو بگیرم ک باورم نمیشه اون شخصیتی ک بدون اجازه خانمش نفس نمیکشید

    بدون اجازه خانمش اجازه خرج 1000 تومن از حقوقشو نداشت

    اون آدمی ک سر برج حقوقشو دو دستی تقدیم خانم میکرد و بعد برای خرید نون – بخدا قسم عین واقعیته برای خرید نون از پول خودش گدایی میکرد

    الان داره ب خانمش میگه برای هزینه هات چیکار بکن چیکار نکن

    یعنی الان نه تنها خانمم دیگه هیچ خبری از حقوق و مخارج و هزینه ها ی خونه نداره

    من تا اونجایی پیش رفتم ک حتی دارم از لحاظ عاطفی میام توی مسیر شما ک هیچ وابستگی نداشته باشم

    استاد بخدا این سه سال ک با شما کار کردم فقط گداییم محو نشد

    تویی بحث سلامتی

    توی بحث روابط

    توی درآمد و پول

    توی آرامش و حال خوب

    توی ارتباط دلی با خدا

    توی احساس لیاقت کسب و کار

    این حسام اون حسام 3 سال پیش نیس

    بقول ی دوستای سایت چ قشنگ گفتش

    استاد شما اون شخصیت گدای حسام رو کوبوندین و شخم زدین و ی شخصیت ی کم قابل قبول ساختین ک بشه لااقل باهاش حرف زد

    و تا زمانی ک بمیرم

    هرگز از این سایت و این دوستان و شما دست برنمیدارم

    از خدای سایت دست برنمیدارم

    خداجون با چ زیونی ازت تشکر کنم ک هر روز نعمتهات داره بیشتر وبیشتر میشه

    چون الان ک مقایسه میکنم میبینم اینقدری این 3 سال توی سایت ب آرامش رسیدم و احساس خوشبختی و راحتی میکنم هیچوقت اینو توی این 47 سال زندگیم نداشتم

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    Kosar گفته:
    مدت عضویت: 1511 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    به نام اوکه تنها اورا می پرستم و تنها از او یاری می جویم

    به نام تنها خالق جهان

    به نام پروردگاری که هر لحظه و هر ثانیه در حال هدایت منه

    پروردگارا بر قلب و روح و ذهن و قلم من ببار تا بنویسم اونچه رو که باعث رشد من می شود

    الهی امین

    سلام دارم خدمت شما استاد عزیز و همچنین مریم جون، عزیز دلتون

    و سلام دارم خدمت دوستان همفرکانسی ام در این غار حرا به قول سعیده عزیز

    این فایل نکات خیلی خوبی رو در مورد من و اطرافیانم بهم یاداوری کرد

    از جاهایی که هممون به خاطر جلب توجه چقدر در مورد بدبختی ها و مشکلات و بیماری هامون حرف زدیم تا بقیه هم دلشون بسوزه برامون و بگن اره عزیزم درکت می کنم، می دونم فلان مشکل رو داری، چقدر تو بدبختی و بعد هم در مورد مشکلات خودشون حرف می زنن و باز هم فرکانس اتفاقات بعد زیاد و زیاد تر میشه

    من خودمم اینجوری بودم استاد، یکی از اتفاقاتی که برای من افتاد این بود که وقتی خون میدیم اونم خیلی زیاد حالم بد می شد و بیهوش می شدم و بعد من چی کار می کردم میومدم با اب و تاب تعریف می کردم که اره من اینجوریم، اینجوری این اتفاق برام افتاد و هی میدیم داره کم کم به یک لِوِل بالاتر هم ارتقا پیدا می کنه و من بعد از بیهوشیم وقتی بیدار میشدم تا چند ثانیه نمی دونستم کجام و انگار مغزم در حالت فراموشی قرار می گرفت در حالی که این قبلا نبود و من هم مثل این دوست عزیزمون فهمیدم که کسی که باعث به وجود اومدن و پیشرفتش شد خود من بودم هر چند الان خیلی کمتر شده این نوع نگاهم و جلب توجه برای دیگران

    یکی دیگه از مواردی که من با تعریف کردنش برای دیگران سعی در جلب توجه و دلسوزی اون ها برای خودم داشتم مساله پریود من بود

    من هر ماه قبل از شروع پریودیم درد داشتم و تا پایانش این درد ها ادامه داشت و به حدی می رسید که من تب و لرز می گرفتم و حتی مسکنم کار ساز نبود و من میومدم در این مورد با خواهرم و مامانم که بر عکس من بودن صحبت می کردم که اره شماها درک نمی کنین، من درد زیادی رو تحمل می کنم، نمی تونم فلان وسیله رو بردارم، به من کاری نداشته باشین و هزار تا چیز دیگه که فکر کنم دختر های امروزی خیلی خوب در موردش می دونن

    و بعد چی می شد هر ماه این درد بیشتر می شد به جایی رسیده بود که من پریودیم همش عقب میوفتاد و دوماه، دوماه پریود می شدم، اما خداروشکر به خاطر فضل پروردگارم توی این مورد خیلی بهتر شدم و این ماه شرایطم خیلی بهتر از قبل بود و سر تایمم پریود شدم و یاد گرفتم در این مورد هیچ وقت با جسمم شوخی نکنم که بخوام به خاطر دلسوزی بقیه به خودم اسیب بزنم

    یکی دیگه هم از مواردی که من برای جلب توجه دیگران انجام می دادم این بود که هر وقت جایی از بدنم زخمی می شد یا درد می کرد مثل دستام و پاهام و یا سرما می خوردم با اینا برای خودم توجه و دلسوزی جلب می کردم مخصوصا بیشتر از طرف پدر و مادرم و خب الان خیلی این مورد کمتر شده البته در خصوص پدرم چون ایشون مثل شما زیاد فرقی نمی زارن بین وقت هایی که من مریضم و وقتایی که نیستم اما مادرم چرا ایشون یه جورایی دلسوز تر از پدرمه و خب به قول پدرم با همین دلسوزی هاست که بچتو داخل چاه می ندازی

    یکی از خصوصیاتی که خواهرم داره استاد اینکه اصلا شبیه من نیست اون کلا متنفره از اینکه با بیماری بخواد جلب توجه کنه یا به قولی خودش رو لوس کنه برای بقیه و خب من در این مورد واقعا تحسینش می کنم و سعی می کنم ازش یاد بگیرم

    این فایلتون واقعا برای من جای هیچ حرفی رو نذاشت که اگه می خوای شرایط و اوضاع بدتر بشه خب حرف بزن، اگه دوست داری همین جوری ادامه بدی خب جلب توجه کن، دلسوزی برای خودت جمع کن

    اما… اما اگه دوست داری این شرایط بهتر بشه، اگه دوست داری به قول استاد با دستاورد هات جلب توجه کنی هرچند که برای توجه بقیه و رضایت اون ها نباید کاری کنی پس دست از اسیب زدن به خودت بردار، دست از جلب توجه دیگران بردار تا بتونی بهتر زندگی کنی

    ممنونم ازتون استاد برای این فایلتون و تمام فایل هاتون که به قول خودتون درسته رایگانن اما یه عالمه اگاهی درون هر کدوم نهفته است و برای منی که تازه دارم می فهمم اطرافم چه خبره و مثل کبک سرم رو کرده بودم توی برف ها یک نور و و روزنه هست برای بیرون اومدن از اون برف

    سپاسگزارم ازتون

    در پناه پروردگار جهانیان شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    خانواده فعال گفته:
    مدت عضویت: 1072 روز

    سلام بر استاد و شایسته خانم عزیز

    استاد واقعا چیزی که دربارش صحبت میکردین چقدر عالی بود و بهم یاد آوری کرد قانون اینجوری کار می‌کنه نباید این کار هارو انجام بدی چقدر بده که یادم رفته بود قوانین رو و به مشکلی که پیدا کرده بودم تمرکز کامل گذاشته بودم و خودمو به بدترین حالت قرار داده بودم

    تمرکز من به مشکلم باعث شده بود مشکلم بزرگ و بزرگ تر بشه و من به چیز های بدتری هم تمرکز کنم و باعث بشم حتی چیزایی که دارم و باعث خوشحالیمه به چشام نیاد استاد جان از کی بود فایل هاتونو با جان و دل گوش نمی‌دادم یه جورایی انگار میگفتم هیچی ارزشش و نداره .

    مشکلی که پیدا کرده بودم همه شنیده بودن و تا از خونه میرفتم بیرون همه بهم میگفتن چطوری و منم با افسوس تعریف میکردم حالمو .

    استاد جان کاملا به خودم پی بردم که دلم میخواد مردم به حالم دلشون بسوزه و بهم ترحم نشون بدن و چقدر خوشحال میشدم و خودم هم از این که دارم خوشحالی میکنم ناراحت بودم اصلا کار خوبی نبود وقتی به حالت هام پی بردم تصمیم گرفتم که دیگه درباره حالم با کسی صحبت نکنم و بهشون نگم و اگه پرسیدن بگم عالیم 20حالم خیلی خوبه بهتر از این نمیشم و این کارم شاید باورتون نشه این بیماریم کم کم داره خوب میشه حالم داره هر روز بهتر از دیروز میشه و تا دیروز که استاد جان فایلتون رو شنیدم و گفتم آره درستش همینه .

    می‌خوام یه تشکری کنم ازتون بابت این فایل زیباتون که منو متحول کرده و راه درست رو بهم نشون داده و چقدر خوب که بازم بهم یاد آوری کردین خدای بزرگ رو خدایا شکرت ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مینا منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    سلام حضرت استاد و مریم جان

    اره استاد چقدر باخت دادم وقتی احساس قربانی میکردم و از بدبختیام میگفتم و میخواستم محبت بگیرم که خیلی زندگیم داغونه و داغون تر میشد

    استاد نمی دونستم و ناآگاه بودم و هر روز دایره بدبختی م بزرگ و بزرگتر میکردم.

    دیروز داشتم فک میکردم چیشد همسرم اینقد تغییر کرد ؟چیشد این قد جایگاهم تو خانواده بالا رفت و تمام تصمیم های خانوادگی با مشورت من انجام میشه؟

    یکی بپرسه چی دلیل این همه ارزشمند شدنم بوده چی بگم؟

    امروز که این فایل گذاشتین تو سایت جواب منو دادید

    من با بی توجهی به بدبختیام به خوشبختی رسیدم

    من با کمتر درخواست مجبت و احساس قربانی به احساس ارزشمندی رسیدم

    من با قدرت مهربونی از سر دل و بی توقعی به جلب محبت های اطرافیان با دل و جون بدون چشم داشت رسیدم

    خدایا شکرت بابت این همه خوشبختی و ارامش

    یه نکته جالب یادم اومد همسرم همیشه سرما میخورد و دیگه منم مهربونی م اوج میگرفت و فک می کردم چه زن خوبی م که اینهمه پرستاری میکنم و محبتای بیجا. و چقدر از کار و زندگی م میزاشتم برای کنار ایشون موندن و تمام برنامه هام رو موکول میکردم به بعد بیماری ایشون و این طوری میخواستم بهش بگم دوستت دارم و همه چیز به سلامتی تو وابسته س. ایشون بیشتر و فاصله بیماری کمتر ،سرما میخوردن

    از وقتی تو فایل های دیگه گفتین توجه به ناخواسته ها ،ناخواسته ها رو بزرگ میکنه

    وقتی همسری بیمار شدن من در حد غذای مناسب دم نوش و توجه اندازه باعث شدم امسال زمستان سرما نخورن و حسابی خوشحالم که به نتیجه رسیدم و حسابی خوشحالم تونستم این رکود انرژی رو شناسایی کنم و مسئله رو حل کردم.

    بازهم برمیگرده به اینکه من میخواستم خدایی کنم و به قول دوستم که چند روز پیش دیدمشون گفتن همه چیز توحیده

    همه فایل ها و دوره ها میخوان بگن توحید توحید توحید

    برای همگی آگاهی و خوشبختی در پناه حق آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: