ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 54

698 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عباس نوربخش گفته:
    مدت عضویت: 640 روز

    بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

    سلام وادب واحترام

    چقدرازاین فایل باارزش لذت بردم سپاسگزارم

    این فایل منوبردبه زمانهای گذشته دراون زمانهایی که مادرمون دلش برامون میسوخت وقربون صدقه مامیرفت ماهم خودمون رومیزدیم به مریضی نمیخوام بگم خوب یابدبوداما این داستان برای منه عباس نوربخش عامل پیشرفت شدومن بچه هاموبه هیچ عنوان اینطوری بارنیاوردم وحتی که پسرم مریضی سرع (تشنج شدید )داشت ومن بی خیال بهش بودم درحدی که بهم میگفتن توبی رگ هستی وبی احساس /خخخ/ومن میخندیدم ومیگفتم شماخوبید…الان کجاهستنداون آدمهایی که فکرمیکردن رگ داشتن به احساسی عمل کردن هست الان همون بچه هام سالم وخوشوسرحال پیش من زندگی میکنندوباعشق ولذت واون آدم هاروخداازمون جداشون کرد…اصلا بزارازخودم بگم دوسال پیش من به دلیل اشتباهات فکری خودم سکته قلبی کردم وقلبم روعمل کردن ،استادشایدباورتون نشه فقط وفقط باقدرت تلقین خودم راخوبه خوب کردم بدون یک دانه قرص که حتی بعداز6ماه رفته بودم دکترباورش نمیشدوالان باعشق ازسلامتیم تعریف میکنم وهمه مانده ان که چطوربدون قرص زنده هستم/خخخ/ومن توقلبم میگم خدا،خدا،خدا

    آره بچه هاانسانی که عزت نفس پایینی داشته باشدوبرای خودنمایی پیش این واون خودش روضعیف ومریض نشان بده بیچاره میشه ومن درزندگی گذشته ام این مشکل روحس کردم وخوب میفهمم وخداروشکرخوبم این مسئله رودرزندگیم حل کردم وحلم میکنم وسعی میکنم اصلا احساسی عمل نکنم درحدی که اگرخودم مشکل یادردی داشته باشم به هیچ کس نمیگم وخودش اوکی میشه (مثل :چندروزپیش دندان دردداشتم )وبااینکه حتی دردشدیدداشتم وهمسرم دیدرنگ وروح ندارم وتاخواست احساس همدردی بکنه از خونه رفتم بیرون وبعدازچندساعت باعشق اومدم خونه خوبه خوب همین (همه چی به صورت طبیعی خوب هست بچه ها )

    دوست داشتم این داستان زندگیمواینجامطرح کنم برای یادآوری بیشتربرای خودم

    دوستون دارم وبراتون آرزوی :سلامتی وشادی وخوشبختی ازالله یکتارودارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مسعود کاکی گفته:
      مدت عضویت: 1257 روز

      به نام خداوند مهربان

      سلام عباس جان دوست عزیزم

      بی نهایت تحسینت میکنم و تحسین میکنم باورای سلامتیتو و تحسین میکنم کنترل ذهنتو سپاسگزارم تجربیاتتو با ما به اشتراک گذاشتی

      و بی نهایت سپاسگزارم ربم هستم که منو هدایت کرد به کامت زیبات و بهم بگه مسعود ببین بدن توهم مثل عباس و تمام انسان های دنیا همه چیش سر جاشه تو فقط با من هم مدار و همفرکانس باش و حاشه ها بنداز دور

      خدایاشکرت برای هدایت زیبات نشونه های قشنگت

      و

      ( خدا دیر نمیکنه )

      در پناه پر عشق و پر برکت و امن خداوند مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        عباس نوربخش گفته:
        مدت عضویت: 640 روز

        بنام انرژ ی بی پایان جهان هستی بخش

        سلام وادب واحترام

        دوست عزیزم آقا مسعود”سپاسگزارم ازنگاه پورمهرتون عزیزم//

        (به نظر من دنیا جای آدمهای بیخیال هست وشاد”بخندرفیق من به همه چی بخند”همین)

        آرزو میکنم هرکجاهستیدزیرسایه الله یکتا:

        شاد/سالم/خوشبخت/ثروتمندوسعادتمنددردنیاوآخرت باشید..

        یاحق//

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    امیر حسین رضایی گفته:
    مدت عضویت: 337 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به شما استاد عزیز و خانم مریم شایسته

    خدا قوت میگویم به شما دو عزیز که آنقدر با تمرکز کردن روی پیشرفت کارتان هم زندگی خودتان و هم آگاهی های زیبا و ارزشمند رو به ما انتقال بدین تا قبل از این که بخواهم این فایل تاثیر گذار رو ببینم

    تا به حال دقیقا من نیاز به جلب توجه داشتم و کاملا احساس خودم رو بد میکردم و نااگاهانه زندگی رو برای خودم زهر میکردم و باعث میشد که مشکلات بدبختی پیچش در کار حتی تا الا که این کامنت رو می‌نویسم دو بار موقعیت شغلی رو که داشتم از دست بدم و همش به خاطر جلب توجه بوده که هر بار من در این حالت قرار می‌گرفتم روی من را به سوی نشانه ام هدایت کن کلیک میکردم من را به خرید دوره عزت نفس هدایت میکرد اما الا میدانم چون دقیقا تا الا صحبت های استاد که درون من کاملا با اون صحبت ها موافقت میکنه احساسم رو بعد از گوش دادن به فایل های رایگان بهتر و بهتر کرد و سپاس گذارم از خدای مهربان که همیشه وقتی می‌خواهیم مشکل رو از ریشه حل کنیم ما رو هدایت می‌کنه و دستان هدایت گر خودش رو به سمت ما می‌فرسته و به یاد هم دارم سال هایی رو که اصلا به دنبال جلب توجه نبودم چه موفقیت ها و چه دست آورد های عالی رو به سمت زندگی خودم جذب کردم ایده ها و الهامات قلبی درست تنی سالم زندگی درخشان و حتی بیشتر و بیشتر میدرخشیدم بین همکارانم چون خودم رو محتاج جلب توجه نمی‌دانستم و به همین دلیل هم جهان فقط روی خوش نشان میداد اما این رو کاملا یادم رفته بود و کلا نمی دانستم که چنین قانونی وجود دارد دوستان فقط به دنبال این باشد که مشکل زندگی خودتان رو از ریشه حل کنید و به فایل های رایگان مرا به سوی نشانه ام هدایت کن کاملا عمل کنید گوش کنید چون مثل وحی میمونه که از سمت پروردگار میاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    فرزانه گفته:
    مدت عضویت: 1294 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و همه دوستان همراه

    استادجان من دیروز جلسه دوم اعتماد به نفس رو دیدم

    راستش به نظرم اومد که من این رفتار رو ندارم

    و شروع کردم به نوشتن تمرین جلسه دوم در دفترم

    نوشتم :

    ب نظرم چون من تقریبا عجولم هیچوقت صبر نمیکنم که بخام موقعیتی پیش بیاد که کسی کاری کنه ، رفتاری نشون بده یا حرفی بزنه ک من به نقش قربانی برسم

    و اینکه من چون آدم خیلی صادق و روراستی هستم

    هر جا سوءتفاهمی پیش بیاد ، سکوت نمیکنم و همون اول میگم

    البته تو روابط عاطفی به نظرم بدم نمیومد که گاهی طرفم اشتباه کنه و من ثابت کنم دیدی زود قضاوت کردی بخاطر جلب محبت بیشتر

    (دیشب تو کامنت یکی از بچه های دوره عزت نفس خوندم که میگفت من همیشه کاری میکردم که طرفم اشتباه کنه و بعدش ثابت بشه حق با من بوده و چه رفتار بدی با من کرده و … و بعد چقدر میومد عذرخواهی میکرد ؛ کلی کار میکرد که از دلم در بیاره ولی نمیشد چون من با دست خودم یه رابطه عالی و بینظیر رو خراب میکردم و کلا پوچ می شد

    من باعث از بین بردن رابطه های خوب می شدم و ظاهر قضیه این بود که اون مقصره و من مورد ظلم واقع شدم )

    بعدش فکر کردم تو غیبت کردنم این هست

    یعنی وقتی حرف کسی رو میزنم میخوام ثابت کنم

    ک اون در حق من بد کرده

    و ثابت کنم من مقصر نبودم

    و همون احساس قربانی بودن رو نشون بدم

    ( الان یک نکته ای به ذهنم رسید اینکه من همیشه فکر میکردم نظر دیگران برام مهم نیست وقتی این مبحث رو می شنیدم میگفتم نه من هیچ اهمیتی برام نداره نظر دیگران

    ولی الان فهمیدم این خودش مهم بودن نظر بقیه رو نشون میده ، این دفاع کردن از خودت

    و این دیگران هییییچ فرقی نمیکنه چه کسی باشه )

    دیشب بعد از دیدن جلسه دوم عزت نفس ، از خدا هدایت خواستم برای درک بهتر این موضوع که بتونم پیدا کنم در وجودم این رفتار رو

    امروز اصلا تو این فکر نبودم

    و همینجوری زدم رو نشانه روزم

    و وقتی عنوان این فایل رو دیدم بی درنگ گفتم این فایل که کلا یک موضوع دیگه ست

    و

    الله‌اکبر اااااااز هدایت خداوند

    انقدر دقیق از بین هزاران فایل

    فایلی که دقیق در مورد جلسه دوم عزت نفس( احساس قربانی شدن) هست

    وقتی این فایل رو گوش دادم فهمیدم تمارض کردن هم خودش یجور احساس قربانی بودن و جلب توجه دیگرانه

    یعنی تو به هر دلیلی بخای خودت رو تو نقطه ضعف قرار بدی جلوی بقیه

    اینکه میگم هر دلیلی چون خیلی دلیل های زیادی میتونه داشته باشه

    وقتی به خودم فکر کردم دیدم من یه مدت دستم شدید درد میکرد ، رفتم دکتر و فهمیدم مشکلی ندارم خداروشکر

    و خیلی خوشحال شدم و خیالم راحت شد (الان تو ذهنم اومد اصلا باورم نمیشد)

    در حین کامنت نوشتن مچ خودمو گرفتم

    ولی چون اطلاعی از قانون نداشتم

    هر جا حرفی پیش میومد منم تعریف میکردم

    (و یک دلیلش این بود که اون مقطع وقتی جایی میرفتم کسی ازم توقع کار نداشته باشه )

    و این موضوع باعث شد که الان من اگر خودمم عنوان نکنم ؛ بقیه میگن

    و البته نمیخام به نتیجه ش اشاره کنم و از مشکلات بعدی صحبت کنم و همین‌جا سخن رو کوتاه میکنم

    دلیل تمام اتفاقات ؛ رفتارها و افکار و باورهای خود ماست

    خدایاشکرت برای هدایت هرلحظه ت

    استادجان از شما بینهایت سپاسگزارم برای یاد دادن راه و روش درست زندگی

    خیلی دوستتون دارم

    و از خداوند میخام کمکم کنه عمل کنم به هر آنچه که یاد میگیرم

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه خواجویی گفته:
    مدت عضویت: 1659 روز

    سلام خدمت اعضای سایت عباس منش

    استاد این چندمین باره این فایل و گوش میدم و امروز وقتی گوش میدادم یادم اومد من وقتی بچه بودم مادرم همیشه جوری رفتار میکرد که بقیه برای من ترحم کنن یعنی میگف اره دخترم خیلی بیچارس مادرش مریضه خیلی تنهاست و … و بقیه برای من دلشون می‌سوخت و منم فکر میکردم این کار خوبیه چون از بچگی مادرم این کارو میکرد و رفته بود توی وجودم و زمانی با شما آشنا شدم و حرفاتون با جان و دل گوش دادم فهمیدم این کار اشتباهیه و آدمی که عزت نفس نداره اینجوری دنبال جلب محبته و این کار باعث میشد من همیشه شرایطم بدتر بشه و تنهاتر بشم الان این تو گوشم زنگ خورد که نه فاطمه هیچوقت این کارو نکن تو اصلا تنها نیستی تو خدارو داری و مشکلات زاییده افکار توان و با همین کنترل فکرت زندگی آیندتو جوری بساز که با افتخار در مورد خودت حرف بزنی و بقیه با دیدنت لذت ببرن و الگو بگیرن نه اینکه دل بسوزونن.

    ممنونم استاد جان هر روز صداتونو گوش میدم و زندگیم خیلی بهتر شده می‌دونم می‌دونم خیلی بهترم میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    نسرین براتپور گفته:
    مدت عضویت: 1371 روز

    به نام پروردگار هدایتگر

    که لحظه به لحظه زندگیم داره منو هدایت میکنه به پاسخها، ایده ها و راههای حل مسائل

    سلام به استاد عزیزم

    مریم بسیار مهربان

    و هم فرکانسی های عزیز

    استاد انگار این فایل رو دقیقا برای من ساخته باشید

    مانند تشنه ای که تازه به آب رسیده باشه

    این فایل دقیقا آب گوارایی بود برای افکار و ذهن و روح من

    چیزی که من همیشه از خدا میخوام وبهش میگم اینه که

    خدای من تا من رو از قوانین این دنیا آگاه نکردی حق نداری منو از این دنیا ببری

    و دقیقا هم همین میشه

    و دقیقا هم همیشه آگاهی های نابی رو پیدا

    میکنم که باعث میشه دونه دونه پاشنه های آشیلم رو ،ترمز های ذهنیم رو بشناسم

    آگاهی های این جلسه جواب بسیاری از سوالاتم بود

    استاد عزیزم ازتون دنیا دنیا متشکرم

    و خدای مهربان و عزیزم رو هزاران بار به خاطر آفریدن شما شاکر و سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فهيمه گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلامی گرم خدمت استاد عباسمنش عزیزم و بقیه اعضاء

    امروز به یک ناخواسته برخوردم و دارم هر فایلی که به ذهنم میرسه کمک میکنه رو نگاه میکنم

    از شیوه حل مساله تا قانون آفرینش تا زندگی در بهشت و غیره

    کلمه “ناخواسته” رو سرچ کردم و این چند تا فایل برام آمد …گفتگو با دوستان قسمت 50 رو دیدم که در سرچ “ناخواسته ” برام آمد…

    در این فایل استاد اشاره کرد به شخصیت قربانی …من با یکی از نزدیک ترین افراد زندگیم این مشکل رو دارم که همه اش شخصیت قربانی رو بازی میکنه و من هم نمیتونم دهنم رو ببندم و همه اش از قانون باهاش حرف میزنم …امروزم این اتفاق افتاد و ایشون همینطوری شروع کرد به این حرفا…و من هم مثل همیشه شروع کردم به حرف زدن و توجه به ناخواسته ها…

    خود من اصلا درباره مشکلاتم با هیچ کسی حرف نمیزنم …با هیچ کس

    ولی واقعا نمیدونم چیکار کنم با این شخص که خیلی هم به من نزدیکه

    استاد گفت به اطرافیانش فهمونده نباید درباره مشکلاتشون حرف بزنن…من هم گفتم به اطرافیانم ولی این یه شخص توجه نمیکنه…

    استاد توی فایل های دیگه گفته تا زمانی که ما فرکانسمون عوض نشه این اتفاقات تکرار میشه و اون آدما همونطوری با ما رفتار میکنن که قبلا رفتار میکردن

    استاد اشاره کرد جهان داره با کانون افکار ما به ما واکنش نشون میده

    من دیروز خیلی عمیق روی جلسه یک قانون آفرینش کار کردم

    مدتیه جدی دارم روی شکرگذاری کار میکنم

    به این نتیجه رسیدم اون مشکل من خیلی ریشه ای هست از خدا میخوام هدایتم کنه و بهم کمک کنه شرک رو از بین ببرم

    و دلم برای کسی نسوزه…

    یا نخوام با دلداری دادن به بقیه با زبان بی زبانی بگم من آدم خوبی هستم چون دارم به درد دل تو گوش میدم که ریشه اش خود دوست نداشتن هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    زهره گفته:
    مدت عضویت: 765 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته

    دوست داشتم بعد مدتی تجربه ام رو بنویسم

    میدونید استاد قبلش یه چیزی بگم؛احساس میکنم ما آدم‌ها میدونیم چی درسته چی غلط و برای تمام حرفهای شما هم تجربه داریم اما این عمل کردنه مرد عمل میخاد دیگه

    راجع به نکات مثبت در ابتدا میخام بگم

    اول از همه پسر ابتدایی من هستش

    من همزمان با کلاس اولی شدن این پسر شاغل شدم ،و چون قبلش همیشه با اینکه خانه دار بودم و در خدمت خانواده به صورت 24ساعته ،هم مدام عذاب وجدان داشتم

    و وقتی شاغل شدم باید هر طور میشد این حس و از خودم دور میکردم _دیگه چون با شما بودم و یه سری قوانین و مسائل رو درک کرده بودم تقریبا بیشتر کارهای مدرسه اش رو انداختم گردن خودش

    با اینکه تقریبا کسی نبود که بهم نگفته باشه با کلاس اولی شدن باید دربست خونه باشی و بچه کار کنی ؛ولی من چون سرم شلوغ بود نمی‌تونستم و به همین دلیل کم کم هی از مسئولیت پذیری پسرم تعریف کردم و اون هم هی کارهاش رو به درست ترین شکل ممکن انجام میداد

    طوری که وقتی کسی تلفن میزد یا تو جمع بودیم در مورد بچه هاشون حرف میزدن،من از بس از پسرم تعریف میکردم که داره همه کارهاش رو خودش انجام میده همه انگشت به دهن مونده بودن(البته نه دروغ باشه ها؛واقعا دیگه اینجوری شده بود)

    و امسال هم که کلاس دوم هست باز من هیچ نقشی ندارم توی درس و مدرسه اش و همه کارها رو خودش انجام میده

    حالا جالبه این کار رو در رابطه با همسرم انجام نمیدم …نمی‌دونم هم چرا؟

    از کم پول دادن شوهرم هر جا که برسم حرف میزنم و غر میزنم

    و هر بار هم سر یه مقدار پول خیلی کم باید دعوا کنیم

    یا سال اول شاغل بودن از بس دوست داشتم هر جا رسیدم بگم من به تنهایی با یک شرایط سختی رفتم سرکار و چه سختی ها که نکشیدم !!!!همه هم بگن افرین؛عجب زن سخت کوشی هستی تو

    و هر بار هم برای هر روز سر کار رفتن یه مشکل پیش میومد

    اما سال دوم شاغلی من به نسبت سال قبل خیلی خیلی بهتر شدم نه کامل البته

    و همین باعث شده بود نصف جلسات من رو همسرم خودش من وبیاره و ببره اون هم بدون هیچ منتی ؛اون هم شوهری که می‌گفت یا طلاق یا سرکار رفتن تو !!!

    ولی تو بحث مریضی از بچگی مادر ما اصلا توجه نمیکرد؛البته من همیشه می‌گفتم ما اصلا برای تو مهم نیستیم و از این مدل بحث ها…ولی خب همون هم به نفعمون شد و هم به من هم منتقل داده شد که اصلا من هم دقیقا برای شوهر و بچه هام اونجوری نیستم و همه ی اقوام همیشه انگشت به دهن هستن که تو این منطقه کوهستانی و پاییز و زمستون کار بچه ها به بیمارستان کشیده میشه اما بچه های تو آیا یه بار سرماخورده بشن یا نه؟؟

    راجع به بدبین نبودن شوهرم ناخودآگاه همه جا حرف میزنم و دقیقا هم تو آزادی کامل هستم

    البته اینها رو گفتم دوست داشتم یه چیزی هم بگم ؛من به این نتیجه رسیدم همیشه به خوش بین بودن و تعریف کردن نیست واقعا

    حالا یعنی چی ؟

    ببینید مثلا همسر من تا همین دو سال پیش قبل از شاغل بودن من اگه حتی ساعت 12ظهر بازار بودم هم دعوا راه مینداخت و من و نمی‌داشت با خانواده و فامیل رفت و آمد کنم

    میدونید دوستان من فک میکنم از خوش بینی نتایج من عوض نشد ؛بلکه من شخصیت ضعیف و همیشه مطیع و ترسو بودنم رو تغییر دادم

    یعنی نه اینکه بشینم بنویسم فقط(هر چند که خیلی دوست داشتم با نوشتن و تجسم کردن کار درست بشه )اما نمیشد …پس من هم اون مسیر رو گذاشتم کنار

    و واقعا خودم رو آماده کردم برای هر اتفاقی…من فقط ترس و شرک رو گذاشتم کنار

    و فقط رو خدای خودم حساب کردم و دیگه ترس از آینده و نبود شوهر و حرف مردم رو گذاشتم کنار

    و خودم رو به عنوان یک انسان هر جور که هستم پذیرفتم و دوست داشتم (هر چند رسیدن به این دیدگاه زمان برد و این طرز فکر هم سخت بود )

    و وقتی من قوی شدم و دیگه اجازه ندادم که هر چند خیلی مسائل هم پیش اومد باعث شد همسرم خودش تغییر کنه

    من اذیت شدم اون وسط ها ؛ولی الان نتیجه خوب شده

    واقعیت امر رو بخاید من نمیتونم درک کنم اون دوستانی که شرایط بد مثل من رو تجربه کردن فقط با نوشتن و تجسم کردن مشکل رو حل کردن_ولی خب دوست داشتم یه جایی بنویسم که بگم فک میکنم وقتی بیس کار مشکل داشته باشه با خوش بینی حل نمیشه باید ریشه ای حل کرد

    من خودم این وسط خیلی اذیت شدم پس یعنی راه های بهتری هم بوده که من نمیدونستم

    به نظرم خوبه در ابتدا آدم رو شخصیت خودش کار کنه و خودش رو قوی کنه واگر هم یه ناخواسته بوجود اومد دیگه ازش حرف نزنه و بهش توجه نکنه

    امیدوارم که این نوشته کمک کنه به دوستانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مریم جُلقازی گفته:
    مدت عضویت: 913 روز

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان نازنین و دوستان گرامی

    استاد این فایل رو باید بارها و بارها من مریم گوش بدم

    این آقایی که به شما از مریضیشون گفتند خود منم انگار، من مدت ده یازده سال از سن 17 سالگی مشکل التهاب روده داشتم و دکترها می‌گفتند این بیماری خودایمنی هست و مزمن و درمان نداره و فقط و فقط باید باهاش مدارا کنی و تا آخر عمر قرص بخوری، تضاد پندمیک باعث شد که خرید قرص های خارجی تو ایران سخت تر بشه و قرص ها کمیاب شدند و من با قرص های ایرانیش هم اذیت میشدم، که خدا به دل من انداخت که اصلا چرا داری اینهمه سال قرص میخوری؟ بسه دیگه و من نمی‌دونم چجوری و به چه طریقی واقعا یادم نمیاد کی و چطور شد که تصمیم گرفتم قرص نخورم و در موردش به کسی هم چیزی نگم، قبلا که دختر خونه بودم پدرم قرص هارو می‌خرید بعد ازدواجم پیگیر میشد که قرص هاتو گرفتی؟ میخوای من ببرم برات با دفترچه درست کنم؟ منم میگفتم آره گرفتم، نه نمی‌خواد خودم انجامش میدم، اما من قرص نمی‌خوردم، اول با داروهای گیاهی پیش رفتم و قرصمو کم و کمتر کردم و بعدم گفتم این داروهای گیاهی هم دیگه داره اذیت کننده میشه من می‌خوام سالم باشم، می‌خوام وقتی میرم مسافرت با خیال راحت برم مسافرت فکر نکنم چندتا قرص ببرم چندتا جوشونده ببرم هی بگم اینو بخور اینو نخور و بدون اینکه به بقیه بگم خودم درمان خودم رو استارت زدم، خدا هدایتم کرد

    من اون زمان توجه می‌گرفتم از بقیه ،ناخوداگاه اینو میخواستم وگرنه اونهمه درد و رنج رو که با عقل خودم آگاهانه نمی‌خواستم، اما ناخودآگاهم توجه میخواست ،هم چون زمان کنکورم بود (و اصلا استرس عامل شروع کننده اون بیماری بود) و من میگفتم اگه کنکور نتیجه خوبی نگیرم اشکال نداره میوفته گردن اینکه من مریض بودم و نتونستم، اینو سال های بعد فهمیدم که من از این بیماری سود میبردم، سودی پنهان در اعماق ناخودآگاهم، و وقتی که خودم خواستم هدایت شدم به درمان این بیماریم، دوست داشتم بیام الان بنویسم من این بیماری رو در خودم «درمان کردم» (من قدم برداشتم و خدا پاسخم رو داد) ، سال هاست که بیماری درمان شده، انگار الان می‌دونم چطور این بیماری میاد و چطور میره، بیماری که پزشک ها میگفتند درمان که نداره هیچ مزمن هم هست و تا آخر عمر باید قرص بخوری و فقط مراقبش باشی

    من خودم ایجادش کردم و خودم درمانش کردم

    ناخودآگاه ایجادش کردم و خودآگاه درمانش کردم، الان به لطف خدای خوبم، من حالم خوب خوبه و هیچ قرصی نمی‌خورم

    در این مورد مثال های فراوان دارم، چون اتفاقا تو خانواده ای هستم که با بیماری توجه جلب میشه، ترحم جلب میشه و صحبت غالب جمع های خانوادگی ما بیماری و دوا و دکتر هست

    من از جایی که دیدم حتی شنیدن این ها داره اذیتم می‌کنه رفت و آمدهامو بسیار محدود کردم، به مادر خودم گفتم مامان جان لطفا وقتی با من صحبت می‌کنی به من نگو کی مریض شد کی حالش خوب نیست کی چه مشکلی داره من احساس خوبی نمی‌گیرم و حالم بد میشه، به شدت این مکالمات هم کمتر شده گرچه هنوزم هست اما من اونجاها هم سعی میکنم آگاهانه از اون فضا بیام بیرون یا بحث رو عوض کنم یا یجاهایی قاطعانه بگم من نمی‌خوام این صحبت هارو بشنوم لطفا ادامه ندید، البته اینم می‌دونم دلیل اینکه هنوز دارم می‌شنوم این هارو اینه که خودم با خودم در مورد بیماری چالش دارم و با خودم در موردش صحبت میکنم و نگرانی دارم

    قدم اولم این بود به بقیه نگم از حال خودم، از مشکلات یا بیماری و این قدم رو خوب برداشتم و وقتی به روزی حالم خوب نیست تمام تلاشم رو میکنم که اطرافیانم متوجه نشن و خودم حال خودم رو خوب میکنم و بعدا میرم تو جمع

    قدم دومم این بود اگه کسی ازم حالم رو پرسید من حتی اگه خوب نبودم بگم الهی شکر خوبم که نخوام ادامه بدم به اینکه چرا خوب نیستی و بیوفتم تو این مدل صحبت ها

    قدم سوم این بود روابطم رو کم کنم با آدم هایی که اغلب دارن از مشکلات و بیماری میگن و اگه جایی بودم که این صحبت ها بود یا فضارو ترک کنم یا هندزفری بذارم و یه چیزی گوش بدم که توجهم جلب نشه بهشون چون به شدت بعدش انرژیم میومد پایین

    قدم چهارم این بود به بیماری بقیه توجه نکنم و اگه از نزدیکانم هم بیماری یا مشکلی داشتند توجه مثبت ندم و در کنارشون باشم تا جایی که میتونم و صحبت رو از اون فضا دور کنم

    قدم پنجمم این بود به خدا هم نگم از مشکلاتم و از خواسته هام بگم

    این قدم هارو تا حد خوبی پیش رفتم

    الان تو قدم ششم موندم، اینکه با خودمم تکرارش نکنم، نگرانش نباشم، با همسرم هم حتی نگم، این قدم آخره برای من، که تو ذهنم این تکرار و تکرار رو کم و کمتر کنم

    امروز هی صحبت های شمارو با خودم تکرار میکردم استاد، توجه به نکات مثبت، حال خوب، شکرگزاری، توکل به خدا و هی کلید واژه تو ذهنم میومد و برای اینکه با خودم هم به صلح بیشتری برسم اومدم تو قسمت دانلودها بخش به صلح رسیدن با خودمان و هدایت شدم به این فایل،

    این فایل جواب من بود

    مسیر راحتی خواهد بود به لطف خدا،خدا مسیر رو برای من آسان میکنه، خدا دستم رو میگیره تو این مسیر که در ذهنم هم توجهم بره به سمت خواسته ها و داشته ها و نعمت ها و زیبایی ها، من اگه خودم تنها بخوام برم این مسیر رو نمیتونم، من در آغوش خدا این مسیر رو طی میکنم، من قدم برمیدارم خدا هرجایی که باید دستم رو میگیره بغلم می‌کنه و بهم میگه برو جان دلم برو که من هستم، تو در آغوش امن من هستی ادامه بده مطمئن باش این قدم هم طی میشه و تو به آرامشی که میخوای هر روز نزدیک و نزدیکتر میشی

    ذهنت پاک میشه

    توجهت مثبت میشه

    غم دلت می‌ره

    تو قدم های اول هم من کنارت بودم و تو ادامه دادی، اینم ادامه بده، این مسیر رو هر روز ادامه بده و هر روز حالت بهتر میشه

    خدا کمکم می‌کنه و من این قدم آخر رو هم طی میکنم و می‌دونم که هر روز این تفکرات با خودم هم کمتر و کمتر میشه

    استاد ممنونم ازتون که ساده و راحت به اصل مطلب می‌پردازید و این نوع نگاه ساده و بی آلایش شما به جان دل من میشینه

    شکر وجودتون

    آرزو میکنم براتون که در آغوش امن یگانه الله مهربان زندگی رو زندگی کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    دینا بهبهانی گفته:
    مدت عضویت: 398 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم عزیزم و دوستان قشنگم

    دقیقا به هرچی توجه کنی چه زیبایی سلامتی ثروت چه بیماری،فقر،خستگی و… سرت میاد.

    چندروز پیش یه خانمی به محل کارم اومد و میخواست حس ترحم کنه و اومد از اینکه فوت یکی از اعضای خانوادمو بگه که چقدر ناراحته چیا شده و خوبه بزرگ شدین که اجازه ندادم و حرفو دور دادم و خشمگین شدم که چرا این میخواد بهم ترحم کنه و ساعت ها تو فکرش بودم وقبلا درسته بااین حرفا ناراحت میشدم وتو فکر میرفتم ولی ازاین جنس که خشمگین شم و نخوام طرف حرف بزنه رو نداشتم یا بتونم حرف دور دادن یا اینکه جوری رفتار کنم که طرف به حرفش ادامه نده رو«جراتشو »نداشتم. و متوجه تغییرم به شدت شده بودم.

    و الاناین فایل به درستی پیداش کردم و یعنی راهم درسته.

    تو این فایل به این نتیجه رسیدم که باید راجب اضطراب و استرس و تضاد هایی که برام پیش میاد صحبت نکنم چه پیش خودم چه دیگران حتی پیش خدا هم نگم. سخته قطعا برای ما ادم ها اما شدنیه.

    دقیقا وقتی قانون رو فهمیدم و بعضی از دوستام مریض شدن حس دلسوزی بهشون ندادم و گفتم خوب میشین. چون قانون توجه رو درک کرده بودم.

    دقیقا چهار سال پیش به قبل برای زندگیم ناله میکردم پیش دوستام که توجه کنن بهم و یکی از اون دوستام دزدی کلانی ازم کرد. نه دلش تنها نسوخت تو سرمم زد، واین نالهام بعد از مدتی باعث شد بی پولی،روابطای بد و قطع رابطه با همه و فاصله گرفتن از خانوادمو و اضطراب شدید روتجربه کنم و وقتی کمتر ناله کردم و به زیبایی های جهان بیشتر توجه کردم وتلاش میکردم به چیزای دیگه فکر کنم باعث شد رابطهام عالی بشه با دوستام،تو جمع حرف زدن رو یاد بگیرم و تپش قلب نگیرم وقتی صحبت میکنم«دو هفتس اینجوری شدم»خودمو بیشتر دوست داشته باشم و کم تر ایراد بگیرم از خودم. حتی کنکور تجربی ندادم رفتم ازاد شهر خودم بدون کنکور همیشه ناله و احساس ناراحتی میکردم تااینکه رهاش کردم و تونستم بخونم دوباره وارشدحقوق خصوصی پردیس تهران قبول شدم اما نرفتم دلیل نرفتم فکر میکنم این باشه که چون هنوز از شهرم بدم میاد و باید زیبایی هاشو بیشتر ببینم تا هدایت شم به شهر تهرانم.

    مورد بعدی اینه که غز نزدم که «شغل»نیست و به بوتیک داییم هدایت شدم و میدونم اگه نکات زیبایی اینجا رو ببینم به کار و درامد بالاتر هدایت میشم به شرطی که کم نیارم و ادامه بدم.الهی که برام میشه.

    امیدوارم اینکه هیچ ناله ای رو نکنیم چه پیش دیگران چه پیش و خدا رو تمرین کنیم. قانون سپاس گذاری و توجه معرکست.

    هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.

    سپاس گذارم ازاینکه این متن رو خوندی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 623 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    قدم 159

    سلام به همه دوستان

    من مادرم خیلی احساسی هست و بارها به هر نکته ای خیلی زیاد توجه میکنه و خصوصا بسیار دلسوزی شدید داره و من خیلی از این رفتارهای قربانی وار رو داشتم که از این حس مادرم استفاده کنم و توجهش رو بشتر جلب کنم و خودم رو ناتوان جلوه بدم و خیلی مریض میشدم.

    اما یه جایی از زندگیم این توجه زیاد برام خیلی اذیت کننده بود و تصمیم گرفتم جدا بشم و برای خودم زندگی کنم و خیلی به رشد من کمک کرد که خودم رو قوی تر نشون بدم .

    خصوصا با دوره عزت نفس که پاشنه اشیل دلسوزی در خودم رو فهمیدم و دیدم چه ضربه های سنگینی به خودم زدم.

    و بزرگترین درس استاد که حتا از مشکلاتت با خدا هم صحبت نکن چه برسه به بقیه که واقعا حق مطلب رو ادا کرد و نشان داد توجه کردن به مشکلات با هر دلیل قانع کننده ای چه رخ داد های بدی به بار میاره

    من خیلی کم کلا با خانوادم در ارتباطم و بهشون واضح گفتم که با من از مشکلاتتون صحبت نکنید و حرفی بزن همونجا قطع میکنم یا بحث رو عوض میکنم.

    چند روز پیش که دیدمشون تلفنی شنیدم که مادرم مشکل خواهرش رو میخواست حل کنه و بسیار ناراحت بود و منم اومدم اینسمت و به خودم گفتم چرا ما میخوایم مشکلات بقیه رو حل کنیم هرکس خودش باید مشکلاتش رو حل کنه .

    اگه قانون رو بدونی خودت رو درگیر نه مشکلات خودت ونه بقیه نمیکنی. بعضیا هستن میخوان حلال مشکلات بقیه باشن و زندگیشون پر از مسائل هست .

    تو رستوران کار میکردم افراد دور هم جمع میشدن و از مشکلات صحبت میکردن و هر روز جالبه مشکلات عجیب داشتن . از دزدی از اتش گرفتن خونه از مریضی و .. فکر کنم انچه بدبختی بود تو کهکشان اینا داشتن و ازش تعریف میکردن و مثال واضحی واسه من شد که چه اثرات مخربی داره

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: