ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 56
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند..
سلام به استادعزیزم ومریم جانم ..
نمیدونم ازچی بگم وازکجابگم بایه دل پر ..
چقدر احساس توجه وترحم مهمه برای ما ،مدتیه که من ازهمسرم ناراحتم چون من وایشون به اندازه ی درک مون ازقانون استفاده میکنیم ،ایشون ازانجمن NAومن از محصولات استادفرزانه ای چون شما وخیلی هم تغییرکردیم ،
وقتی همسرم به تازگی راهنماشدن من باخودم فکرکردم که نکنه دیگه حواسش به من نباشه ودرگیرمسائل دیگران هم بشه وباوجود کم حرفیش دیگه بدتریه کلمه هم بامن حرف نزنه ،بله ایشون راهنماشدن ویک سره غرق درافکارخودش ودیگران ومن هم درتقلا که ایشون به منم توجه کنند ،جدیداباهاشون بحث و ناراحتی کردم قرارنیست انقد کلاس بری درهفته قرارنیست همه فکر وذکرت باشه جلسات ،ره جوهات و توجه نکنی به من به بچها ،به خودم خیلی حق میدم که منم یه زن هستم وباید موردتوجه قراربگیرم چون دوست دارم ازطرف همسرم ولی ایشون به شدت کم حرف شده بودن وپیگیری کلاس وجلساتش من وعصبانی ،
تااین که توی برگه ای که احساساتش رونوشته بود خوندم و فکرم خیلی درگیروبه هم ریخت وهرچقدر ازش سوال کردم اوایل باخنده وشوخی و ….جدی ودقیق اما ایشون گفتن که من قرارنیس همه چی وبهت توضیح بدم و اون چیزی که توخوندی اشتباهه اصلا اون نیست واشتباه کردی ومنم تاچندساعت درگیرو ناراحت وبعدرهاکردم تااینکه دوباره یه تضادی بین ماپیش اومد باوجود این که ما همسایه خانواده ی همسرم هستیم ومن احساس کردم به حریم خصوصی من تجاوزشده وخاطره های گذشته منو احاطه کردند وحسابی من واعصابم وبهم ریختن و ازهمسرم انتظارداشتم که خیلی بهم دلداری بده توجه کنه و بهم خیلی توضیح بده امامعمولی بود ،نه درحدانتظارات من ،بدبینی من نسبت به همسرم عود کردو توی خونه من ازوسایل همسرم چیزی پیداکردم که دیگه پاک قاتی کردم و رفتم بادادوبیداد که این چیه ؟خیلی ازش توضیح خواستم و اون توضیح منطقی نداشت بامن قبول نمیکردم نمیدانم ربطش دادم به همون قضیه ی نوشته ی احساسی که خونده بودم و ازهمیرم که توضیحات خوبی نشنیدم منتظربودم منوقانع کنه و حسابی آرومم کنه من جلب توجه میخاستم وکسی که بهم بگه اشتباه میکنم ،نه رفتارسرد وبی رحمانه ونه دعوا وکتک کاری و….
به شدت عصبانی وغرق در افکارمنفی بودم چندین چیزبهم ریخته بود و ….من خودم وقربانی میدونستم
پناه بردم خونه پدرم وبه مادروخواهرمم گفتم به شوهرم شک کردم و همچین چیزی ازش دیدم ،اوناهم گفتن احتمالا اشتباه میکنی و …بیخیال شو وشایدبدبین شدی و…
یه کم آروم شدم من برای جلب توجه پناه بردم به مادرم وخواهرم منی که یه ساله ازقانون استفاده میکنم وبه شدت خودم وکنترل کردم تاالان به کسی به خاطر ترحم چیزی نگفته بودم خلاف قانون عمل کردم ،نمیدونم چی درانتظاارمه ولی هنوزم عصبانی ام واحساس قربانی شدن دارم و….
تواین دوروز چندتاباورمخرب ازخودم کشف کردم که فکرمیکنم مردا پول داربشن آدم بدی نیشن یادرمحیط من خیلی هابراین باورندکه مردا اگرپولداربشن شلوارشون دوتامیشه و ….یافکرمیکنم نباید آدم باخیال راحت ثروتمندبشه خوشبخت بشه حتماباید یه مشکلی وجودداشته باشه که اون وقربانی کنه مثلا قبلا هافکرمیکردم اگه وضع مالی مون خوب شه مردم چشم مون میزنند وچشم زخم تاثیربدی درزندگی ماخواهدداشت و زندگی مون ازهم میپاشه باحتمابلایی سرمون میادومانباید همینجوری خوشبخت باشیم حتمابایدیه مانعی باشه ،ولی با فایل های استاد دیگه اون فکروباور چشم زخم وندارم واززندگیم پرتش کردم بیرون ..
ولی اینجا هنوزفکرمیکنم تودل این تضادبزرگ ،این باور وداشتم شاید ناخود آگاهه که من بالاخره باید یه جوری قربانی بشم نمیدونم چه جوری شاید اینکه من دررفاه وسلامتی وثروت بایه شریک زندگی بابچهای بسیارخوب باخونه مجلل وتفریحاتی که دارم آقا چرامشکل نیس؟
چراموانع نیست ؟؟
پس همسرم بیاد به من خیانت که یا یه مشکلی پیش بیاد که انقدر خوب نباشه ،واقعی اونه که موانع باشه شاید من خودم وگول میزنم که باقانون همه چی خوبه و من خوش بین شدم اماهست مشکل من نمیبینم ..
شاید آدمایی ودرمحیط خودم دیدم والگوقراردادم که فلانی ،فلانی یافلانی دیدی تاوضعش خوب شد به زنش خیانت کرد ؟؟دیدی چه آبروریزی به بارآورد وهمسرش قربانی این زندگی شد وادامه دادو پای همسرش موند الان شوهرش بیشتردوسش داره ،،عجب باورمخربی درسته اینا روخودمم میگم باورمخبر وبهش میگم چرت ودریت نیس اماانگار اون چیزی که توناخودآگاهم ثبت شده همینان ویه باورن وباورهاباعث رفتارهای مامیشن که اینهمه ماجرا برام پیش آورده ،
ومسئله دیگه که من به شدت خودم وقربانی میدونم زندگی کردن درکنارخانواده همسره که بامخالفت های شدید من نشد کاریش کرد ،درسته که هرروز نکات مثبت ودیدم و به یه جای بهتر فرکانس عالی فرستادم بارها وبارها درموردش مینویسم وکنترل میکنم ذهنم و ولی انگاراین باور بنیادین من هست که زهراتویه قربانی هستی یا یادته چه قدرمخالف خرید این خونه بودی ودوست نداشتی کنارخانواده همسرت زندگی کنی ولی همسرت چیکارکرد؟؟تورو قربانی کرد وبهت توجه نکرد وکارخودش وکرد ،امان ازاین باورسم هست واقعا سم وجودمنه وقتی به این فکرمیکنم واقعا فکرمیکنم واحساس میکنم که سم خوردم ودارم بالامیارم وحالم بده …
هرچندمن درطی این یک سال بااموزش های استاد میخام بافرکانس هام زندگی خودم وبسازم وتنهاقدرت جهان هستیم وخدامیدونم نه کس وکس های دیگه ومطمنم برنده میشم …
نمیدونم ایناچی بودن که من نشستم نوشتم …
باید باورهای جدیدبسازم وهرروزرنگشون کنم تااین دیوارهای سیمانی مذخرف رنگ سفید به خودشون بگیرن .
تودل تضادهابه نکات مثبت همسرمم توحه کردم وفهمیدم چع قدر درکناربچهام احساس آرامش وخوشبختی دارم و چقدر خداوندبه من لطف داشته وآرومم میکنند ..واقعا چه فرشته هایی هستند وچه قدربرای هم عزیزیم ..
اما نجواهای شیطان مرتبن بهم میگن که حالاکه همسرت توجه نمیکنه بهت بهتره یه جوردیگه توجهش وجلب کنی ،بادعوا ،ایرادگرفتن ازش و بداخلاقی و بی توجهی بهش بیه انقدرکه توبهش توجه کردی وهمیشه توخونه توخندیدی ،توسروصداکردی تو سرحرف ولازکردی تاباهم حرف بزنید و….
اما یه ندای دیگه میگه بیخیال همین سایت وفایل های استاد وبزارجلوت ومستقیم پیش برو انقد ورودی به ذهنت بده که فرصت افکارمنفی نداشته باشه …
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان سایت
بزرگواران در حد چند کلمه مفید بگم
استاد واقعا درست میگن
من زندگی خودمو فقط با کلامم نابود کردم و هر چه ساختم باز با کلامم بوده
بله استاددرست گفنن
کنترل ذهن و کنترل کلام و بستن دهان واقعا مشکله، امااااااا لذتبخش و عالیه، اگر بتونیم دریت انجام بدیم
وقتی به عقب نگاه میکنم کسی را جز خودم مقصر زندگیم نمیبینم، خودم و خودم هستم که نق زدم، گله کردم و موقعیتهای زندگیم را یکی پس از دیگری از دست داده ام
الان به مرحله ای رسیده ام که زمان خیلی بیشتری از شبانه روز رو تنها هستم، نود و نه درصد تلویریون تعطیله، فقط از روی علاقه، بعضی مواقع فوتبال
اخبار که کلا حذفه
بله سکوت کردن سخته اما قویتر میکنه
159مین گام روزشمارزندگی توجه به خواسته ها.
به نام خدا وسلام به خدا سلام به جمع خانواده.
شکرخداکه بادستان قدرتمندش مرابه کلاس خداشناسی وخودشناسی دعوت کرد.
سلام به استادخودم.
الهی شکرت بابت سلامتی واحساس عالی که باخانواده دورهم زندگانی میکنم.وهدیه ی الهی هم داریم نی نی من دوست داریم عزیزدل مامان.
من بچه بودم خیلی یادم نیست ولی منوخواهرم که ازمن بزرگتربودتوخونه بودیم مادرم خدابیامرزکارهای خانه روبه خواهرم واگذارمیکرد.هرکاری ازنظافت،نگهداری بچه ی کوچک غذادادن،تعویض پوشک سنتی قدیمی!¡!!!آشپزی والی آخر.
ولی من زیاداهل این کارهانبودم وزودهم ازدواج کردم.
دختردایی جانم خدارحمتش کنه اوهم مثل مادوتا دختر پشت سرهم داشت ویک پسرکوچک.
خواهرم میگفت: والانم گوشه بدی برات تعریف میکنه که.
دختردایی هرجامینشست وبرمیخواست ازدخترش تعریف میکرد:دخترمن قندهای خوب ویک اندازه میشکنه،آشپزیش عالیه،لباس شستنش کیف میکنی!!!!!
حالاخدابیامرزه مادرمن:یاازت تعریف نمیکردیااینکه بامخ مینداخت طرف رو تو مستراح!!!!!!!
خواهرم تعریف میکردیک روزازشهرمیهمان به ظاهرغریبه برای پدرم میاد.چون خانه ماقهوه خانه مش قنبربودهرکه ازشهربه روستامیومدخانه ی آقای توسلی راحت بود!¡!!!!وپدرم خیلی هم بزرگ خاندان بود. هم توفامیلای مادرم هم توفامیلی خودش بالاخره نه مادرم ونه دخترداییم هیچ کدوم نبودن.
ماهم بچه بودیم یادمون نیست خواهرم که یک کوچولوازنوه داییم بزرگتره باکمک همدیگه برنج باحتماقیمه درست کردن بیشترکارهاباخواهرم بوده پذیرایی تموم میشه.
وقتی مادرم بادخترداییم ازشهربرمیگردند شوهردخترداییم اهل تعریف وبالابردن طرف بود!¡!!!!
خدارحمتشون کنه باچشمهای درشتش !!!
تعریف میکرده که عمه نمیدونی این دوتادخترچکارکردن؟؟؟!!!!! آبروی ماروبه جاکردن .!!!!!!!!اصلا بگوکربلاکردن!!!! کربلا!!!!
این جمله یک اصطلاح بود.
حرص گرفتن خواهرم ازبچگی یادم بود.
که میگفت: نوه دایی کلی قندروبه خاکه قندتبدیل میکنه!!!!!!
بعددختردایی ازش همه جاتعریف میکنه!!!!!!
ولی من که بهترقندخوردمیکنم.
ننه اصلا هیچی نمیگه که بماندآدم روجلوهمه خراب میکنه!!!!!!!!
‘الان مادرم بهشتی شده این خواهرم فقط ردپای مادرم روپررنگ کرده فقط منفی، منفی،ازدوتادخترهاش میگه بهخصوص ازدختربزرگش!!!
میگم: یکم ازکارهای خوبشون بگو!!!
میگه مگه کارخوبم بلدن!!!؟؟؟ بعدم ازشون تعریف کنی پر رو هستن پر رو ترمیشن!!!!!!!!
دوتاخواهربزرگترازاینهم دارم بچه هاشون میگن وای ننه خدابیامرزدت.!!!!رفتی ولی اخلاقت روبرای ایناجاگذاشتی!!!!
مادرم میگفت: بچه به دل عزیز، به چشمت خار.
کلاً قدیمیهابیشترازهمین جمله هم گفتاری وهم عملگرایی به کارمیبردن.
مادرمن خیلی قَدَربودفقط بچه هاشو ،لوس نمیکرد!!واصلاازبچه هاش تعریف چندان نمیکرد!!!!
حالامن برعکس همشون سعی میکنم تامیتونم ازبچه هام به خوبی یادکنم.
چون ازبچگی حرف خواهرم یادمه که دختردایی ازدختراش تعریف میکرد.
قبلا که جونتربودیم به خاطرمسئله ی شوهرم همه میگفتن طفلک لیلا!¡!¡!!¡
ولی من قربانی نشدم!!!! کنارعزیزدلم هرجوربودزندگی کردم!¡آره زندگیمودوست داشتم بچه ها که به دست وپااومدن هی ازشون خوبی گفتم، خوبی گفتم.
حتی ازعزیزدلم تعریف کردم!!!!!!.
بازهمین آدمهامیگفتن: کل فامیل ودوست وآشنا همسایه حتی خانواده ی خودم که لیلاازبچه هاش وشوهرش شانس آورده!!!!!خخخخخخخخخخخ
حدودا6الی7سال پیش توی محله ی قدیمی خیلی به مردم و درد دلاشون گوش میکردم حتی مریض شدم قندگرفتم.والان بیش از 5سالِ که مکان زندگی تغییرکرده باهیچ کس رفت وآمدنداریم واین قطع رابطه ی فیزیکی به خواهرهامم اثابت کرده خیلی احساسم عالیه چون وقتم آزاده فقط کارهاموانجام میدم باهندزفری حال میکنم.وقتی میگم حال میکنم یعنی حال میکنم.
2روزپیش 40دخترعمه عزیزدلم دعوت بودیم یکی ازخانمهای فامیلشون گفت:عه چرامثل من لاغرشدی!!!!شماهم مریضی!!!؟؟؟ گفتم: نه! من سالمم.
یکم شکمم آب شده وصورتم زودنشون میده !!!!
گفت :آره خوش اندام ترشدی.
گفتم :من ازاول خوش اندام بودم.
گفت آره ازجونیت عالی بودی.
عاشقتونم استاد.دعای خیرم بدرقه ی راه خودت ومریم جون وخانواده ی خونیت وکلیه ی خانواده ی سایت عباسمنشی بِد رود. سال جدیدروبرای همه آرزوی خیروسعادت دارم یاحق.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم لیلا دوست ارزشمند و توحیدی وفعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید
بنام خدایی مهربان
سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم
گام 20 از روز شمار تحول زندگی من
ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری عملی به آن
خداره صد هزار مرتبه شکر برای این فایل آگاهی بخش که ارزش بارها شنیدن را دارد .
من از دوره عزت نفس یاد گرفتم که احساس قربانی شدن هم بخودم ندهم و هم به دیگران البته قبلا هم در اکثرا مواقع در مورد بیماری خودم و یا دیگران صحبت نمیکردم و فکر میکردم که من درین مورد مشکلی ندارم اما وقتی دقیق فکر کردم بعضی اوقات خودم میگذاشتم که دیگران من را تحقیر کنند ، توهین کنند و بعدا هم حال خودم را بد کنم و هم از دیگران را با احساس گناه دادن برشان ، در حالیکه خودم اجازه داده بودم که در اندک اشتباه از من ایراد بگیرن.
خلاصه آدمی بودم که اکثرا اوقات حال خوبی نداشتم و دلیلش هم نبود عزت نفس در من بود و اتفاقاتی بد را به این شکل برای خودم بوجود میآوردم.
همه چیز توجه است ، حالا هم اگر اندکی از حال خوب دور میشوم ، درست میفهمم که اتفاقات نادرست را جذب میکنم. و ذهنم را شرطی کردم که فقط به نکات مثبت خودم و افراد توجه کنم . خدا کمک کند که همه مان در ین مسیر زیبا ثابت قدم بمانیم .
خداره صدهزار مرتبه شکر بخاطر این همه آگاهی
بنام خداوندی که خالق،مدبر ومالک هستی است ،اوست که برتمام امور آگاه وتواناست .وهدایت او کامل ترین وبی نقص ترین راه برای رسیدن به سعادت هست
بنام اوکه هرچه دارم ازاوست ومن به هر خیری از جانب او محتاجم
سلام خدای مهربونم
ازت ممنونم بخاطر یه فرصت دیگه
سلام به استادعزیزم به استاد شایسته مهربانم ودوستان بهشتی ام
خدایا شکرت ..شکرت که امروز آگاهانه سعی کردم ذهنم را کنترل کنم ودر بحثهای بقیه شرکت نکنم
خدایا شکرت که خودم را مخاطب کسی در آن بحث ها قرار ندادم به گونه ای رفتار کردم که متوجه شوند تمایلی به شنیدن حرفهاشون که در مورد مشکلات هست ندارم
ریشه جذب ناخواسته ها وراهکاری برای تغییر آن
یکی از مهمترین عواملی که افراد بدبختی فقر ،مشکلات، بیماری ،را جذب می کنند بخاطر این است که از دیگران جلب توجه بگیرند
خیلی از افراد حواسشون نیست که وقتی در مورد مشکلاتشون با دیگران صحبت می کنند ،در مورد بدبختیها صحبت میکنند ودرواقع، توجه جلب می کنند بخاطر بدبختی، بیماری ومشکلاتشون، به خداوند می گویند از این مشکلات به من بیشتر بده چون به من کمک میکند که بیشتر توجه جمع کنم
چه تصمیماتی باید بگیرم وچه برنامه هایی داشته باشم که هرگز در مورد مشکلاتم نه تنها بادیگران ،با خودم صحبت نکنم بلکه با خدا هم صحبت نکنم
1_خیلی از مشکلات ما به خاطر این است که ما با آن مشکلات جلب توجه میکنیم ،پس آگاهانه سعی کنم در مورد مشکلات خودم یا دیگران با کسی صحبت نکنم چون به هر چه توجه کنم ،همان را بیشتر در زندگی ام تجربه میکنم
2_ در هر لحظه از زندگی ام ،از زاویه ای به زندگی ام نگاه کنم که به سپاسگزاری برسم ،نعمتها وفرصت ها را ببینم وبه چیزهای خوب توجه کنم
اگر میخوام توجه جلب کنم به چیزی توجه کنم که بهم قدرت میدهد، بهم کمک میکند
جهان کار ندارد که من از مشکلات وبدبختی خوشم میاد یا نه اگر بهش توجه کنم آنرا وارد زندگی ام میکنم
جهان با افکار من، با کانون توجه من کار میکند چیزی وارد زندگیم میشود که به آن توجه میکنم ،به چی توجه میکنم، در مورد چی صحبت میکنم، در مورد مشکلات صحبت میکنم ،اقتصاد ،بدبختی وسیاست…
اگر میخواهم متفاوت نتیجه بگیرم باید متفاوت از بقیه رفتار کنم
خودم هستم که دارم اتفاقات زندگی خودم را رقم میزنم وخودم میتونم آن را تغییر بدهم
تجربه های جذب مشکلات بیشتر با صحبت کردن در مورد آنها :
یادمه وقتی یه بچه دبستانی بودم دوتا ازدوستانم عینک میزدند منم خیلی دوست داشتم وهر روز از خوراکی های خودم به آنها می دادم تا اجازه بدهند از عینک آنها به چشمام بزنم تا اینکه خودم در دوران راهنمایی دکتر برام عینک تجویز کرد
2_ قبل از آشنایی با قانون همیشه از مشکلات زندگی ام با دیگران صحبت میکردم هم برای جلب توجه وهم برای برانگیختن حس ترحم دیگران که به قول شما استاد جان این حس،ترحمِ یا توجهِ فقط برای چند لحظه بود ولی مشکلات من ادامه دار تا اینکه به این مسیر هدایت شدم وقتی در دوره عزت نفس از شما شنیدم که حتی در مورد مشکلاتتون با خدا هم حرف نزنید سعی کردم آگاهانه دیگه اینکاررا نکنم والان که حدود 7 سال از آن روز میگذره خداروشکر به لطف آموزهای شما در این زمینه خیلی خوب عمل میکنم گرچه اوایل فراموش میکردم ولی با تمرین یاد گرفتم حالا حتی مادر همسرم ،در مورد همسرم میگه که همسرت فلان اخلاق را دارد میگم نه من همیشه برخلاف حرفی که شما میزنید ازش دیدم خیلی هم صبور ومهربان هست ..
وقتی در محل کارم از رفتارهای همسرانشان به هم گلایه میکردند اولا که در بحثشون شرکت نمیکردم دوماًاگر همسر من هم آن خصوصیت اخلاقی را داشت من به آنها خلاف آن را میگفتم وهرروز هم رابطه مون زیبا تر وزیباتر میشد
3_ قبل از آشنایی با قانون خیلی پای درد دل بقیه مینشستم وبه حرفاشون گوش می دادم دقیقا بعد می دیدم تمام آن اتفاقات را خودم دارم تجربه میکنم که رابطه ام را خیلی کم کردم والان که دیگه آگاهانه با پرسیدن سوال وتغییر دادن موضوع صحبت سعی کردم تا جاییکه امکان دارد به درد دلهای بقیه گوش ندهم ودر جمع هم طوری رفتار کردم که بقیه متوجه شدند تمایلی به شنیدن مشکلات آنها ندارم
حتی الان که فیزیوتراپی میرم تا یه نفر میخواد از مشکلم سوال کنه جوابش را نمیدم وبه مربی گفتم لطف کن کسی با من هم کابین باشه که زیاد حرف نزند وتا جاییکه امکان دارد من تنها باشم خودم هم آگاهانه سعی کردم به حرفها ومشکلات بقیه توجه نکنم
خدایا شکرت…شکرت…شکرت
عاشقتونم …
در پناه الله یکتا همواره شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید
سلام به استاد عباسمنش عزیز و دوستان
چقدر این نشانه ی امروز ،به جا و وصف حال امروز من بود .
قبل از گفتن درباره نشانه ی امروز ، این رو بگم که حدود هشت سال پیش وقتی شرایط جسمی بدی گرفتم و پزشک تشخیص یک بیماری خود ایمنی داد، شاید باورتون نشه درعین اینکه ناراحت بودم انگار خوشحالم بودم ، انگار وقتی اون آمپول های خاص رو مصرف میکردم یک افتخاری بود که به همه میگفتم و همه جا میخوردند و اظهار تأسف میکردند و باز شاید باورتون نشه که وقتی اوایل بدنم به آمپول ها جواب داد در عین خوشحالی فراوان ته دلم انگار نمیخواست این بیماری تموم بشه . و وقتی دوباره عود میکرد انگار یه حرفی برای گفتن داشتم که ، آی همه دیدید که این بیماری خاص هست و حالا حالا دست از سر من برنمیداره و حتی غیر از خودم همسرم هم به دیگران مدام از شرایطم میگفت و نتیجه دقیقا همونی که فکر میکنید شد ، یک سال و نیمه که جوری بیماری عود کرد که بعد از یکماه بستری ،به کل خونه نشین شدم ، از همه کار افتادم ، تمام امور زندگیم از دستم خارج شد ، و الان که شش ماه قانون رو با فایلهای رایگان تا حدودی متوجه شدم، دارم تلاش میکنم که آگاهانه به بیماری توجه نکنم ولی هنوز کامل موفق نشدم ،اما کامل بهم ثابت شده که مسبب این شرایط افکار خودم بوده و خیلی شرایط واسم سخت شده ،فایلها رو گوش میدم روزانه ، اما احساس میکنم خیلی کار دارم تا نتیجه ای ببینم .
در مورد نشانه ی امروز هم من دقیقا امروز با دوستم تلفنی از شرایط بیماری که بدتر شده و خصوصیات همسرم که خیلی آزارم میده ، صحبت کردم کلی گریه کردم اما در دلم ناراضی بودم که چرا صحبت کردم و این فایل یهو شد نشانه امروز من ، چقدر من رو متعجب کرد….
خدایا راه رو برای من آسان کن ، تنها تو را میپرستم تنها از تو یاری میخوام
بنام خداییکه که هرلحظه در حال حمایت و هدایت ماست گام 159
من از کودکی بخاطر دیده شدن دوست داشتم عینک داشته باشم و اونقدر توجه کردم به همکلاسیم که عینکی بود در کلاس اول بجایی رسیدم کلا داشتم کور میشدم و صاحب عینکی شدم بقول معروف ته استکانی و میدیدم پدرم هر وقت از سردرد مینالد مادرم بهش توجه میکند و دچار سردردهایی شدم جورییکه مرگ را میبینم و زمانیکه ازدواج کردم توجمع ها اونقدر از بی پولی و اخلاقهای منفی شوهرم میگفتم که حرفی برا گفتن و جلب داشته باشم تا رسیدم به طلاق و فقر مطلق،، از اخلاقهای منفی پسرم اونقدر گفتم که منو له کرد با رفتارهاش ،،الان متوجه شدم که خودم کردم که …….و الان تعهد دادم که دیگر هرگز در مورد مشکلاتم حتی با خودم و خدایم صحبت نکنم تا روند رو به رشد داشته باشم همونجور که منفیها رو خودم خلق کردم پس میتوانم با مسیر برعکسش مثبتها رو خلق کنم به امید الله
با تشکر از الله و استاد عزیز و خانم شایسته خدا قوت
به نام خداوند جان آفرین
سلام استاد و مریم جان
دیروز یه لینک کامنت اومد برام از دوستی و وارد سایت شدم عجب کامنتی بود و پر از آگاهی و عجب فایلی
به قول معروف گاهی درست و بجا می شنویم
خدایا شکرت بابت آگاهی های که روزیم کردی
خدایا شکرت
درمورد ناخواسته اینکه خودم در موردش صحبت کردم چه خوب و چه بد مجدد به وجود اومد که الحق و والانصاف درسته
ولی عزیزی دارم که میگه نشد و نمیشه براش
و اتفاقات عجیب می افته
از خداوند میخوام مرا هدایت کند به سمت خواسته هایم و بهترین ها و بهترین و آسان ترین ها هدایت کند
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
به نام خدای بخشنده و مهربان،
خدایا، هر چی دارم از توئه و همیشه شکرگزار مهربونیهاتم.
سلام به استاد عزیزم، بانو شایستهی نازنین و دوستان خوبم در سایت.
این فایل رو فکر کنم دومین باره که گوش میدم، اما انگار امروز یه جور دیگه بهم الهام شد که باید دوباره بشنومش. استاد دقیقاً همون چیزی رو گفتن که سالها تو زندگی من اتفاق افتاده بود؛ اینکه وقتی مدام به مشکلات توجه کنی، نهتنها حل نمیشن، بلکه هر روز بیشتر و سنگینتر بهت فشار میارن.
من سالها تو این چرخه گیر کرده بودم، همیشه غرق در مشکلات، همیشه نگران، همیشه درگیر مشکلات بقیه… اما حالا فهمیدم که خودم باعث سخت شدن زندگیم بودم. با دلسوزیهای بیجا، با اینکه فکر میکردم باید بار مشکلات بقیه رو هم به دوش بکشم، نهتنها زندگی خودم رو سخت کردم، بلکه باعث شدم توقع دیگران ازم بالاتر بره.
ولی خدا رو هزاران بار شکر که این مسیر رو تغییر دادم. دیگه به مشکلات توجه نمیکنم، دیگه از سختیها حرف نمیزنم، ارتباطاتم رو محدود کردم و تمرکزم رو فقط روی خودم گذاشتم. نتیجه؟ روز به روز حالم بهتر شده، مشکلات کم و کمتر شدن، و حس میکنم دارم زندگیای رو میسازم که همیشه دلم میخواست. و مطمئنم که از این هم بهتر خواهد شد.
استاد عزیز، ازتون ممنونم برای تکتک آگاهیهای نابی که با ما به اشتراک میذارید. شما برای من و امثال من، دستی از دستان خدا روی زمین هستید، هدایتگری که مسیر رو روشنتر میکنه.
خدایا شکرت که بالاخره دارم راه درست رو میرم…
استاد من یه الگوی تکرار شونده توی زندگیم هست که دست از سرم برنمیداره و هر چقدرم روی خودم روی باورهام کار میکنم بازم دارم میبینم
که اون تضاد برام تکرار میشه
البته فاصله تکرارش بیشتر شده
مقدارش و شدتش کمتر شده
تاثیرش روی من کمتر شده
احساس قربانی بودنم کمتر شده
خیلی تغییر کرده
و میخواستم بگم که من این تضاد رو خودم ایجاد کردم
به قویترین شکل ممکن تلاش کردم که این تضاد توی زندگیم بمونه
یادمه برخوردی که با این اتفاق کردم یاعث شد که تا سالهای سال اثراتش روی من باقی موند
و تاثیرات خیلی گستردهای روی جهان اطرافم گذاشت
و من فکر میکنم که به خاطر همینه که این تضاد از زندگیم حذف نشده
چون خیلی اون احساس قربانی که من در خودم ایجاد کردم
خیلی شدید بود
شدت احساسم خیلی قوی بود و با تاثیر گزاشتن شدید روی خودم جهان اطرافم این زنجیر رو کلفت تر کردم
ولی بعدش خیلی قویتر شدم و فهمیدم که من نباید که خودم رو قربانی این تضاد بدونم
و سعی کنم که ازش قویتر باشم فرار نکنم ازش و سعی کنم
که باورهامو به صورت بنیادین تغییر بدم
نمیتونم که ازش فرار کنم
اگر فرار کنم در یک مکان دیگر منتظرم هستش برای همین خداوند واستاد عزیزم که فقط به اصل اشاره میکنه
بهم گفت که برای اینکه بتونی
از این تضاد بگذری و الگوی تکرار شونده دیگه برات به وجود نیاد تو باید احساس قربانی بودنتو کنار بذاری
و قدمها رو گفت گفت که قدمها این قدمهایی که باید توی زندگی برای قربانی نبودنت برداری خیلی ساده است
چندین بار قبل هم بهم گفته بود اما من متوجه نبودم اینکه باید به کارهای روزمره خودم رسیدگی کنم
حرکت کنم بعد از به وجود اومدن این تضاد حالا نمیگم
شاید یه چند ساعتی حالم بد بشه با توجه به تکاملم مثلاً شاید دفعه قبل اگر این تضاد برای من به وجود میومد من خیلی خیلی به هم میریختم یک هفته طول دو هفته طول میکشید که من حالم خوب بشه و بتونم که حرکت کنم به شدت افسرده میشدم ولی حالا زمانش خیلی کمتر شده بعد الان خیلی آرومم بعد از افتادن این تضاد درسته ناراحتم خیلی خوشحال نیستم ولی باز هم اینکه همه چیزو به هم نمیریزم پیادهروی میکنم کار خودم انجام میدم غذا میخورم اینا برای من یه قدم خیلی خیلی بزرگ ولی خداوند بهم میگه که باز هم باز هم از اینم قویتر باش کار خونتو انجام بده شغلت رو ادامه بده توی کاری که دوست داری فعالیت کردنتو ادامه بده فایلها رو بنویس تو اگه این کارا رو انجام بدی بهت قول میدم که این تضاد از زندگیت حذف بشه
و اتفاقات عالی بازم میوفته برات