می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
در کارم خیلی پیش امده که ظاهرا تضادی رخ دهد و من از ان استفاده کنم و راه حل مناسب یا عملکرد یا اصلاح یا رویه ای مناسب استخراج کنم . در این ده سالی که سابقه کار دارم . خیلی تعدادش زیاد بوده اما تضادی که سنگین بود و کمی آزارم داد حدود 1.5 سال پیش بود که مرا وادار به انصراف از پروژه ام کردند در حالی که مدت زیادی منتظر کار بودم و اولش ناراحت بودم و می گفتم خدا چرا منی که باور شرک آلود نداشتم و در ذهنم بقیه یا ارگانی را بزرگ نمی کردم اما همین ارگان یا افرادی مرا محترمانه وادار به استعفا کردن٬ اما بعد آرام شدم و من راه حلی برایش یافتم و یک رویه ام را هم رویکرد جدید وهم اعتدال دادم(نیاز بود یک رفتار را در خودم تغییر دهم که برعکس اموزش های اساتید و برخی دوره ها بود ) اگر آن را نمی یافتم مشکلات ادامه داشت .
موضوع جدید که تقریبا دو روز است متوجه بیماری شدید دخترخاله ام که از بچگی با هم صمیمی بودیم شدم و این که سرطان پیشرفته دارد ٬تقریبا همسن هستیم و با فهمیدنش دگرگون شدم فکر این که او را از دست بدهم خیلی غمگینم کرد و تازه فهمیدم چقدر برخی روابط فامیلی ریشه ای و عمیق و خاص است و حتی با گذشت زمان یا فاصله ها یا مثلا حتی مسیر دور یا شرایط مثل بیماری و همه گیری و مشغولیت و … این صمیمیت از بین نمی رود . هر وقت هم را در جایی یا مهمانی می بینیم اکثر اوقات با هم خوش و بش می کنیم و چه دختر مهربان و صمیمی و بسیار شنونده خوبی است من این را در هیچ کس ندیدم چقدر شنونده خوبی است و فکر این که تازه فهمیدم چرا گاهی با یک فرد این چنین انس می گیریم و صمیمی می شویم گویی مشترکاتی داریم و هر بار از بودن کنار هم لذت می بریم و گرم می گیریم تجربه ای که با کس دیگری یا فامیل دیگری نداشتم و تازه به ارزشمندی آن پی بردم . امروز باهاش تلفنی حرف زدم و خداروشکر روحیه اش خوب بود و دنبال درمان بود و خواست برایش دعا کنم و به او سر بزنیم . اگر او نباشد اصلا دلم نمی خواهد پایم را خانه خاله ام بگذارم .. خوب می شود خداوند بهم گفت خوب می شود ..