اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مسعود آریا منش» در این صفحه: 1
  1. -
    مسعود آریا منش گفته:
    مدت عضویت: 2729 روز

    بنام خدای مهربان سلام خدمت شما استاد عزیز و خانم شایسته عزیز

    من می‌خوام برم سر اصل مطلب و میخوام از نتیجه ای که با برخورد به یک اتفاق به ظاهر بد بدست آوردم بگم

    وقتی پندمیک شد من تو بازار تو شرایطی قرار داشتم که از بازار یه مقدار پول طلب داشتم و به دلیل پندمیک همه جا بسته شده بود و حتی یک ریال پول تو خونه نبود که شکم خودمو سیر کنیم و همه چیز خیلی ترسناک بود و دوماه هم اگر اشتباه نکنم همه جاتعطیل بود جای ما

    وقتی اتفاق افتاد طبق معمول خوب نجوا ها اومد سراغم و شروع کرد به ترسوندن من که الان میخوای چکار کنی هیچی پول تو خونه نداری همه جا هم تعطیله و خلاصه ازینجور حرفا من هم حقیقتا ترس اومد سراغم اولش یکم ولی بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم گفتم منی که تو حوضه موفقیت فعالیت دارم باید همین جاها ذهنمو بتونم کنترل کنم یعنی ایمانی که عمل بیاره دگه وگرنه تو حرف که خیلی راحته

    و چون. قبل از این داستان پندمیک هم چند مورد داشتم که اتفاق به ظاهر بد افتاده بود و با کنترل ذهن و جهت دهی آگاهانه افکارم تونسته بودم حلشون کنم با به یاد آوردی اونا مسیر برام آسان تر بود و یادم اومد از فایل تاکسی دنده آرژانتینی که شما در مورد همین موضوع اتفاقات بظاهر بد و نتیجه متفاوت توضیح داده بودید و اون مثال زیبای کشته شدن بز گفته بودید من کوشش کردم اون حرفهارو در عمل توی اون شرایط خاص پیاده کنم

    و اون یاد آوری ها و اون فایل تاکسی دنده آرژانتینی حس منو خوب کرد یعنی واضح تر بگم اون یاد آوری های اتفاقات بظاهر بد ولی نتایج خوب های که در گذشته برام اتفاق افتاد اون یاد آوری ها حس منو خوب کرد و اون حس خوب خداوند دوباره منو هدایت کرد سمت چیزای که بهم احساس بهتری بده و اون فایل بود و بعد از فایل احساس کردم قلبم باز شده و یک آرامش خاص رو تجربه کردم اینا در حالی بود که این پندمیک هم تازه شروع شده بود و ظاهر قضیه فاجعه بود ولی باید می‌تونستم ذهنمو کنترل کنم و وقتی حالم خوب شد میدونستم واقعا میدونستم اتفاقات خوب داره میاد سمت من و چون این رو تجسم میکردم الان حالم خوبه داره اتفاقات عالی با سرعت میاد سمت من و منم دارم به سرعت میرم سمت اتفاقات خوب دگه خود این تجسم دوباره حس منو عالی میکرد و خلاصه خیلی درونم عالی بود واقعا

    و اتفاقی که افتاد همون شب یادم نیست دقیق همون شب یا شب بعدش بابام اومد بهم گفت که آقای تابش (آقای تابش دکتر هستند) گفت آقای تابش امروز اتفاقی منو دید با هم کلی صحبت کردیم گفت که ماسک داره چون دوره پندمیک بود کمبود ماسک شده بود و من همون لحظه گفتم این یک نشانه است

    گفتم باشه کجاست چطوره: گفت بیا اینم شمارش باهاش صحبت کن فرداش زنگ زدم یه قرار ملاقات گذاشتیم خلاصه کار ماشد آقا اینقدر من ماسک تولید کردم توی پندمیک که حد حساب نداشت یعنی توی دور بری های ما همه مات مونده بودند که یعنی چی کل شهر بیکاره این آدم داره عالی پول میسازه من قبل از پندمیک شاید ماهیانه مثلاً ماهی صد ملیون در آمد داشتم توی دوره پندمیک ماهی 200ملیون شده بود درآمدم اصلا عالی

    و اون نتیجه واضح برام نشون داد که اصلا و اصلا و اصلا ظاهر قضایا مهم نیست

    اگر من بتونم تعریفم رو به اون اتفاق تعریف خیر ببینم و از همه مهم تر حالم رو خوب نگه دارم صد در صد نتیجه اون به خیر منه

    و من دیدم اونجا قدرت حس خوب رو واقعا که چجوری اتفاقات مثبت رو رقم می‌زند من توی دوره ای که افغانستان افتاد دست طالبان هم همین مسئله رو تجربه کردم که ظاهر قضیه جنگ و خون ریزی بود من گفتم بابا بیا بریم کارامون رو تموم کنیم و دهنمو کنترل کردم و نگو وقتی جای ما جنگ بوده توی اطراف شهر جنگ متوقف شده بود و یه بازار وحشتناک زیاد شروع شده بود چون مردم یک ماه از خونه هاشون بیرون نشده بودند وقتی جنگ تموم شده بود مثل مورچه ریخته بودن و من هم که اون کار رو انجام داده بودم فروش فوق‌العاده ای رو تجربه کردم همون مقطع

    و اینا واقعا الان الگو های بسیار عالی هستند از خودم برای وقتی که اتفاقی به ظاهر بد میوفته و به این شکل میتونم واقعا ذهن مو دهنش رو ببندم

    امیدوارم خوب توضیح داده باشم از شما استاد عزیز سپاسگزارم

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: