می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام به همه عزیزان
من مثالی رو از خودم میخوام بنویسم که دقیقا زمان پاندمی رخ داد. هروقت تو زندگی به تضادی بر میحوردم بعد گذشت 3-4 سال، راجع بهش مینویسم و حرف میزنم و اشک میریزم و میگم اعتماد کن…
من مسافرتی به اروپا داشتم و اونجا عاشق شدم… آرامش در نگاه اول تمام وجودمو گرفت. طی مدت سفر هر چی برای کار و جورشدن اقامت قدم برداشتم به در بسته خورد… اما اون ور قضیه رابطه ای بود که من همیشه تو رویاهام، حس شو تجربه میکردم. من تازه زبان یاد گرفته بودم و ایشون با چنان صبری کلمات و شمرده شمرده بیان میکرد و وقتی من دلسرد میشدم با عکس و پامتومیم باهام حرف میزد تا بخندم و حسم خوب شه.
مصاحبه کاری پشت مصاحبه، از شرکت آمازون تا … و همهههه بدون نتیجه. در اوج ناباوری ویزام تمدید نشد و من برگشتم ایران. با چشم گریون گفتم خدایا من بهت اعتماد دارم. سخت بود این حس آرامش و رها کنم.
اضافه کنم که توی قرار دوم ایشون به من گفت من حسی و با تو تجربه کردم که همیشه منتظرش بودم، با من ازدواج کن. با وجودیکه تماما میدونستم کار درستی هست و من میحوام زندگیمو با این آدم سپری کنم، (علیرغم اینکه 2 هفته از رابطه گذشته بود،) گفتم ویزامو تمدید میکنم و دوباره برمیگردم، بذار باهم چندسال آشنا بشیم بعد ازدواج کنیم…
فکرمیکردم ازدواج ما نوعی تمدید ویزا محسوب میشه!! میگفتم نه… ازدواج یعنی عشق. و من این پلن خداوندو نمیدیدم. این حجم آرامش که ذهنم خاموش میشد، نوغی مدیتیشن بود رابطه مون!
من برگشتم ایران و تمدید ویزای من یکسالی طول میکشید و با وجود پاندمی شایدم بیشتر چون سفارت ها بسته شد. ما در ارتباط تنکاتنگ روزانه موندیم، تلفن های طولانی و برای همه این رابطه بسیار عحیب بود و برای من بسیاررررررررررررررر بدیهی!
ما ازدواج کردیم…
در اوج پاندمی که سفارت ها بسته بود اما من بعد 4 ماه ویزا گرفتم و برگشتم.
ایمان، ایمان همه چیزه…
من همیشه عاشق هنر بودم ولی به علت مشعله کاری نمیتونستم کلاس هارو شرکت کنم. به لطف پاندمی، کلاس های آنلاین اوج گرفت و من چیزی و که عاشقش بودم شروع کردم به عنوان سرگرمی؛ روزی 7-8 ساعت تمرین میکردم و غرقش بودم. تا اینکه تونستم در رابطه باهاش یه کار پاره وقت پیدا کنم…. و بدونم میشه از هنر، بدون تحصیلات تو اروپا به راحتی پول ساخت.
خداوند تو این 4 سال اخیر، با این اتفاقاتی که ظاهرش شاید خوب نبود، اول به من عشق و رابطه داد و دوم هم به من رسالت زندگیمو نشون داد و ایده ای برای کسب و کار… آیا سخاوتمند و مهربون نیست این خداوند؟ به شرطی که من رها باشم و اعتماد کنم.
این اتفاقات و همیشه برای دوستانم و برای خودم تعریف میکنم و هربار صورتم خیس میشه و میگم بمون تو راه… به خودم میگم: با عشق ادامه بده، رها ادامه بده.