اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آلا» در این صفحه: 1
  1. -
    آلا گفته:
    مدت عضویت: 2291 روز

    سلام به همه عزیزان

    من مثالی رو از خودم میخوام بنویسم که دقیقا زمان پاندمی رخ داد. هروقت تو زندگی به تضادی بر میحوردم بعد گذشت 3-4 سال، راجع بهش مینویسم و حرف میزنم و اشک میریزم و میگم اعتماد کن…

    من مسافرتی به اروپا داشتم و اونجا عاشق شدم… آرامش در نگاه اول تمام وجودمو گرفت. طی مدت سفر هر چی برای کار و جورشدن اقامت قدم برداشتم به در بسته خورد… اما اون ور قضیه رابطه ای بود که من همیشه تو رویاهام، حس شو تجربه میکردم. من تازه زبان یاد گرفته بودم و ایشون با چنان صبری کلمات و شمرده شمرده بیان میکرد و وقتی من دلسرد میشدم با عکس و پامتومیم باهام حرف میزد تا بخندم و حسم خوب شه.

    مصاحبه کاری پشت مصاحبه، از شرکت آمازون تا … و همهههه بدون نتیجه. در اوج ناباوری ویزام تمدید نشد و من برگشتم ایران. با چشم گریون گفتم خدایا من بهت اعتماد دارم. سخت بود این حس آرامش و رها کنم.

    اضافه کنم که توی قرار دوم ایشون به من گفت من حسی و با تو تجربه کردم که همیشه منتظرش بودم، با من ازدواج کن. با وجودیکه تماما میدونستم کار درستی هست و من میحوام زندگیمو با این آدم سپری کنم، (علیرغم اینکه 2 هفته از رابطه گذشته بود،) گفتم ویزامو تمدید میکنم و دوباره برمیگردم، بذار باهم چندسال آشنا بشیم بعد ازدواج کنیم…

    فکرمیکردم ازدواج ما نوعی تمدید ویزا محسوب میشه!! میگفتم نه… ازدواج یعنی عشق. و من این پلن خداوندو نمیدیدم. این حجم آرامش که ذهنم خاموش میشد، نوغی مدیتیشن بود رابطه مون!

    من برگشتم ایران و تمدید ویزای من یکسالی طول میکشید و با وجود پاندمی شایدم بیشتر چون سفارت ها بسته شد. ما در ارتباط تنکاتنگ روزانه موندیم، تلفن های طولانی و برای همه این رابطه بسیار عحیب بود و برای من بسیاررررررررررررررر بدیهی!

    ما ازدواج کردیم…

    در اوج پاندمی که سفارت ها بسته بود اما من بعد 4 ماه ویزا گرفتم و برگشتم.

    ایمان، ایمان همه چیزه…

    من همیشه عاشق هنر بودم ولی به علت مشعله کاری نمیتونستم کلاس هارو شرکت کنم. به لطف پاندمی، کلاس های آنلاین اوج گرفت و من چیزی و که عاشقش بودم شروع کردم به عنوان سرگرمی؛ روزی 7-8 ساعت تمرین میکردم و غرقش بودم. تا اینکه تونستم در رابطه باهاش یه کار پاره وقت پیدا کنم…. و بدونم میشه از هنر، بدون تحصیلات تو اروپا به راحتی پول ساخت.

    خداوند تو این 4 سال اخیر، با این اتفاقاتی که ظاهرش شاید خوب نبود، اول به من عشق و رابطه داد و دوم هم به من رسالت زندگیمو نشون داد و ایده ای برای کسب و کار… آیا سخاوتمند و مهربون نیست این خداوند؟ به شرطی که من رها باشم و اعتماد کنم.

    این اتفاقات و همیشه برای دوستانم و برای خودم تعریف میکنم و هربار صورتم خیس میشه و میگم بمون تو راه… به خودم میگم: با عشق ادامه بده، رها ادامه بده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: