می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
به نام الله یکتا
سلام دوستان خوبم
سلام استاد نازنینم
اول اینکه چقدر دلم تنگ شده بود برای پرادایس
خیلی وقت بود براونی رو ندیده بودم و دیدن اون بزغاله برام کلی حرف داشت
به محض شروع شدن ویدیو و دیدن اون نرده که جلوی در ورودی خونه گذاشته بودین گفتم لابد بزغاله گرفتن و دارن و دیدم در ادامه که بله
چقدر سرسبز شده پرادایس خدایا شکرت
چقدر تر تمیزه این محیط عالی
خدایا شکرت
چقدر استاد این عضلات شکمتون نمود کار کردن روی قانون سلامتی
خیلی دوست دارم حرف بزنم
خیلی دوست دارم در مورد اتفاقات مختلف و تعبیری که ما از اون اتفاق داریم و تجربیاتی که داشتم در این مورد حرف بزنم و نمیدونم از کجا صحبت کنم
شاید استناد به همین پندمیک بهترین کاری باشه که میتونم بحث رو باز و نتایجی که این نگرش داشته رو برای خودم دوباره تکرار ورد پایی باشه برای عزیزی که مسیر زندگیش رو متحول کنه
پندمیک شروع شد
ابتدا اخبار حاکی از این بود که کشور چین به دلیل خوردن خفاش این بیماری ایجاد شده و این شایعه که آزمایشگاه میکروبی این ویروس رو پخش کرده هم بود
خیلی از مردم دعا میکردم و بر این باور بودند که ما چون مسلمانیم این ویروس سراغ ما نمیاد
بلاخره ویروس از شهر مذهبی قم چیزی که رسانه ها گفتن وارد کشور شد
خوب خیلی شرایط حاکم ترسناک بود ترس از ویروسی شدن ترس از نبود مواد غذایی ترس از بیمار شدن اعضای خانواده و…
(یه جک ساخته بودن که میگفتن موقع کرونا کسی که بیشترین رفت و آمد رو به بیرون داشت و همه سرزنشش میکردن که بلاخره تو مریض میشی مارم مریض میکنی همه مریض شدن الا اون خخخخ)
بگذریم کاسبی رو به اجبار تعطیل کرده بودن
من هم کاسب و اصلا نمیتونستم توی خونه بمونم و گفتم بهترین موقعیته برای خواندن کتاب های که داشتم و نخوندم
یعنی هدایت شدم
من که از خودم چیزی ندارم
همه به دنبال گذر از این پندمیک و حفظ جان خودشون بودن طرف بود یک ماه خودشو حبس کرده بود توی خونه (یاد داستانی از قرآن افتادم که میگه فکر میکنن که توی خونه بمونن جانشون در امانه یه همچین چیزی اگه اشتباه نکنم)
ولی الله مهربان به من میگفت یاری رسان باش
توی این موقع کمک کن نمیدونم چرا ولی اونقدر جرات توی دل من انداخت که اصلا قبول نداشتم بیماری رو اگه ماسکی تهیه میکردم برای خانواده بود اگه اعضای خانواده درگیر میشدن کنارشون بودم
و صد درصد خداوند از طریق دستانی که باهاشون در ارتباط بودم یاری رسوند و رحم کرد که مادر و پدرم در دنیا باقی بمونن و این لطف رو داشت که از این نعمت باز بتونم استفاده کنم
با سایت آشنا شدم و خیلی تحول عظیمی ایجاد شد میرفتم تفریح میرفتم روستامون و لذت میبردم میگفتم خدایا شکرت چقدر اینجا خوبه چقدر سرسبزه چقدر خوردن دوغ و ماست طبیعی عالیه
خلاصه شروع پندمیک که سراسر نعمت بود برای من چون روی باور های فراوانیم خیلی کار کردم گفتم خدایا شکرت قراره علم پزشکی کلی پیشرفت کنه
چقدر پرستار استخدام شد و چقدر از طریق این فراگیری نیرو رفت سر کار
خیلی خوب بود خیلی خوب بود
خودم و خدای خودم رو شناختم
قدرتی که اون داره رو باور کردم
وقتی عذابی نازل بشه نه خونه میتونه کمک کنه نه ماسک میتونه نه چیزهایی دیگه بلکه تعبیر اون بیماری به نعمت تعبیر اون بیماری به وقت خدمت رساندن و تعبیر اون بیماری به این که بهترین موقع برای خود سازی برای تغییر
مغازه که بسته بود میومدم تغییر میدادم دکور مغازه اینو بزار اونجا اونو بزار اینجا و کلی تغییر
ی مثال دیگه که دارم اینه که همین چند وقت پیش پدرم ی زمینی داره که همسایه برادرش هست
خلاصه یسری بحث ها پیش اومده بود که ظاهرش این بود که اون عموی من داره از این زمینه به نفع خودش استفاده میکنه قسمت بین زمین پدر من و ایشون به گفته اون همون کوچست و به گفته پدر من کوچه نیست و البته طبق سند کوچست خلاصه اینکه پدر من کلی ناراحت بود بعد من فکر کردم گفتم بابا اگه کوچه باشه که این زمینی که پدر من داره دونبش میشه
همون استعاره عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد
یا همین الخیر فی ما وقع
و اتفاقاتی که به خودی خود مفهومش رو ما تعیین میکنیم
توی بیزینسم ی نفری بود بنده خدا آدم خیلی درستکار و کاربلد و واقعا انسان خوب و توانمند و واقعا درستکار و واقعا آدم پاک و سالم
خوب من هم مثل استاد که گفت به دلیل باور های نادرست و فکر کردن به اینکه نامردیه ی مقدار. باهاش شراکت کردم
بعد ی مدت دیدم این آدم کلا عوض شده و یا من زیادی روش حساب کردم
حالا نمیدونم میخواست چکار کنه ذهنیتش چی بود اما همون موقع که من این شراکت رو آغاز کردم بهم الهام شد که بهش بگو ی زمانی تو دشمن من میشی و من گفتم خدایا من به خاطر تو دارم این کار رو میکنم و دیگه منتی نیست و از این حرفا
یروز اومد گفت که با یه حالتی که من مقصرم
مغازه گرفتم و میخوام برم گفتم یا علی
امانش ندادم بلافاصله گفتم خدانگهدارت و رفت و جنساشو بهش دادیم
از اون روز به بعد من اونقدر اتفاق خوب برام افتاده اونقدر سودم بیشتر و برای خودم شده اونقدر پیشرفت کردم که گفتم خدایا شکرت کاش زودتر این میرفت
البته باز هم شرک یکی دومرتبه پیش اومد که خداوند گفت باید این بره باز به دلیل حرف مردم و به دلیل باور نداشتن به توانایی های خودم گفتم نه درصورتی که واضح خداوند بهم میگفت باید بره ولی دلسوزی بیجا به این حد رسوند ولی خدایا شکرت
الان کل سود مال خودمه اونجوری که دوست دارم بیزینس میکنم
و هزاران مثال دیگه