اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فرخ لقا حسنلو» در این صفحه: 1
  1. -
    فرخ لقا حسنلو گفته:
    مدت عضویت: 1495 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز..و خانم شایسته عزیزو همه بچه های سایت عباس منش…..

    حدودا 3سال و نیم در یک مغازه 3متری تقریبا تو خیابون پشتی خیابون اصلی محل زندگیم مشغول به کار عطرو ادکلن بودم و همیشه با خودم میگفتم که تا زمانی که صاحب مغازه من رو بلند نکنه ازاونجا بلند نمیشم….به چند دلیل …اول اینکه صاحب مغازم ادمی بود بسیار مهربون و خیلی به من محبت داشت و مثل دخترش با من رفتار میکرد و بعد از اینکه کرایه مغازم خیلی مناسب بود اما مغازم پاخور نداشت و دید کافی نداشت مشتری که میومد میگفت ما اصلا مغازتو ندیدیم تا حالا و ب صورت خیلی اتفاقی دیدیم…در کل میخوام بهتون بگم که دید نداشت… تقریبا تو ماه پنجم از سال چهارم که اونجا بودم صاحب مغازه عزیز اومد و گفت من مغازم رو میخوام و باید تخلیه کنی….

    البته جزئیاتیم داره طرز گفتن ایشون که من کاملا نمیتونم شرح بدم و تایپ کنم…اما در کل یک روزه من از مغازه بلند شدم و مغازه رو تخلیه کردم….بماند که مادرم ناراحت شد و دو ماه و نیم خونه نشین بودم….اما همیشه با خودم میگفتم اتفاقی که در ظاهر برای من بده در واقع خیری برای من داره…به هیچ عنوان از دست صاحب مغازم ناراحت نبودم و با خودم میگفتم حتما برای من خیری داره که از اینجا بلند شدم…..

    طی این 2ماه و نیم همیشه تو سوال3 فانوس دریایی که میگه هدف امسالت چیه مینوشتم گرفتن مغازه و در سوال 6 فانوس دریایی که میگه توقعت از خدا چیه مینوشتم معجزه…..

    بله من از خداوند توقع معجزه داشتم چون هرجا میرفتم برای پیدا کردن مغازه میگفتند که شب عیده و همه شب عید میخوان کاسبی کنن و برو بعد عید بیا…‌

    و من با خودم میگفتم خب اگر بعد عید بخوام مغازه پیدا کنم که دیگه بهش نمیگن معجزه من شب عید مغازمو میخوام و همیشه به خدا میگفتم خدایا من میخوام شب عید تو مغازه خودم باشم….

    در این حین مشتریایی ک تو خیابون منو میدیدن یا زنگ میزدن که فلان چیز رو میخوایم من میبردم بهشون عطر یا ادکلنی که میخواستم رو میدادم و زمانی که میبردم محل کارشون یا سر خیابون که سفارششون رو بردم میگفتم خدایا خودت برام مغازه رو پیدا کن…و دائم حس خودم رو خوب نگه میداشتم چون میدونستم حس خوب هست که اتفاقات خوب رو رقم میزنه…..

    تقریبا میشه گفت که همون اوایل روزهایی که من مغازم رو جم کردم یکی از دوستام برای خرید ادکلن به خونه ی ما اومد و بعد از چن روز من ب خونه ی اون و اون زمان ب من گفت که ممکنه شوهر خالم مغازشو جم کنه اگر جم کرد تو میخوایش؟و من بهش گفتم که بله من میخوام..اگر خبری شد ب من بگو…لازم به ذکر هست اینجا که من پول پیش زیادی هم نداشتم که برم دست بذارم رو هر مغازه ای خودم دنبال زیر پله میگشتم که کرایش با کرایه مغازه خودم یکی باشه چون مغازه خودم 3متر بود….‌تو اون دوماه و نیم من فقط دعا میکردم حسم رو خوب نگه میداشتم و با خودم میگفتم هر اتفاقی که به ظاهر برام خوب نیست برای من خیری داره و حتما خداوند چیز بهتری برای من در نظر داره…بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای بدونم…

    خواهرام هر دفه بیرون میرفتن برای من دنبال مغازه میگشتن و میگفتن عب نداره ان شاءالله بعد عید یه مغازه پیدا میکنی و دوباره میری سر کارت….

    من همچنان هرروز تمرین فانوس دریاییم رو انجام میدادم و هدفم رو مغازه و توقعم از خداوند رو معجزه میخواستم…..

    چند روز مونده به چهارشنبه سوری با یکی از دوستام اومدیم بیرون و خرید کردیم و بعد از کنار مغازه شوهر خاله دوستم رد میشدیم که برگشتم به دوستم گفتم اینجا مغازه شوهر خاله دوستمه همیشه کرکرش پایینه و نمیاد کاش اینجارو میداد به من….خداوند رو شاهد میگیرم که وقتی برگشتم خونه شاید 2ساعت بعد دوستم با من تماس گرفت وبعد گفت که شوهر خالم داره مغازه رو تخلیه میکنه میخوایش؟و من که منتظر بودم روهوا گفتم بله بدون اینکه بدونم پول پیشش چقدره و خیابون اصلیه متراژش بالاست کرایش چقدره…فقط گفتم بله…..

    بعد اون رفتم مغازه رو دیدم متراژش دقیقا نمیدونم 4یا 5برابر مغازه قبلیمه…پاخورش وسط خیابون اصلیه و پول پیشش رو که بنگاه 50 تومن گذاشته بود به من گفتن 10 تومن بده و از اونجایی که برای کرایه مغازه من میخواستم که تکاملم رو طی کنم با پسر خواهرم شریکی برداشتیم و نصف مغازه رو من عطرا و ادکلن هامو چیدم……خیلی از جزئیات رو ننوشتم چون واقعا نمیشد ولی فکر میکنم مطلب رو رسونده باشم….

    خیلی ادما زمانی ک میشنیدن من یک روزه بلند شدم با اینکه 7ماه وقت داشتم میگفتن که اصلا چرا بلند شدی میرفتی شکایت میکردی و فلان اما من درونم اروم بود و فقط میگفتم خداوند میخواد که من رشد کنم و اتفاقی که به ظاهر برای من بده حتما خیری داره برام….. و الان خداوند رو سپاسگذارم برای مغازه ای که به من هدیه داد..سپاسگذارم که طبق خواستم شب عید رو تو مغازه خودم بودم…سپاسگذارم برای خیری که برای من در نظر گرفته بود…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای: