می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:
- موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
- کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
- چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
- برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD571MB38 دقیقه
- فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت36MB38 دقیقه
سلام استاد عزیزم
من سریع میرم سر اصل داستان زندگیم ، من اواسط سال 1400 از همسرم جداشدم و چون من تهران زندگی میکردم از سال ها قبل از ازدواجم و تهران دانشگاه رفتم ارشد گرفتم و همون جا سرکار رفتم و بسیار هم موفق بودم تو کارم و درآمد عالی داشتم و منطقه یک کار میکردم و همون منطقه زعفرانیه زندگی میکردم و بعد از ازدواج همسرم مخالفت کرد با کار کردن و ادامه تحصیل و… و منو کاملا محدود کرده بود روابط با دوستان و حتی خانوادم که البته شهرستان بودن و فاصله زیادی داشتم و تمام تماس های تلفنی منو با مادرم و همه نزدیکان چک میکرد و تو مدت 2 سال و نیم که زندگی میکردم البته زندگی که نه مرده بودم واقعا کاملا افسرده و پراز ترس و استرس و کاملا عذت نفس و اعتماد به نفسم رو ازدست داده بودم و از لحاظ فیزیکی هم هر روز یه قسمت از بدنم آسیب میدید 2 تا جراحی سنگین داشتم تو رحمم فیبرم در اومد و جراحی کردم خداروشکر خوب شد کم کاری تیروئید گرفتم و کم خونی شدید و وزنم رسیده بود به 40 کیلو و حالم خیلی بد بود و احساس خستگی شدید داشتم و همش گریه بود کارم ولی توان این که از اون خونه بیرون برم و جداشم رو نداشتم و به جایی رسیده بودم که به خودکشی فک میکردم ، و تو اون زندگی با این که ظاهرش خیلی خوب بود خونه بالاشهر و ماشین و مسافرت خرجی و… ولی برای من جهنم بود تا این که بعد 2 سال و نیم پدر و مادرم کرونا گرفتن و من خیلی بیقراری میکردم و گریه میکردم اینم بگم یک ماه قبل خواهر همسرم به خاطر کرنا فوت کرد و همسرم برای این که بعدا نخوام اونو مقصر از دست دادن پدر مادرم بدونم بلیت گرفت و من اومدم شهرستان خونه پدرم و 20 روزی شهرستان بودم و حالم کمی بهتر شده بود و یکم انرژی گرفتم و تصمیم گرفتم که برگشتم تهران وسایلم رو جمع کنم و کلا بیام خونه پدرم و همه هم مخالف بودن چون کسی از زندگی من و غرابی که میکشیدم چیزی نمیدونست و چون خانوادم دور بودن برای این که نگران نشن تو اون 2 سال چیزی نگفته بودم خلاصه وقتی برای مادرم تعریف کردم تنها کسی که حمایتم کرد و کنارم بود مادرم بود برای جدایی و خلاصه برگشتم تهران و دو باره همون رفتار توهین و تحقیر ولی این بار جلوش وایسادم و منی که 2سال و نیم هیچ وقت جوابشو نداده بودم و فقط بغض میکردم و تو خودم میریختم شروع کردم به دادزدن و با خاک کوچه یکسانش کردم و اونم منو کتک زد منم از دستش فرار کردم و رفتم کلانتری و پزشک قانونی و ادامه ماجرا … و وسایلم رو جمع کردم اومدم شهرستان و چون گفته بود طلاق نمیدم برای اینکه تحت فشار بزارمش مهریه رو اجرا گزاشتم خلاصه الان 2 سال و نیم میگزره و مراحل اخر جدایی هستیم و تو این دوسال و نیم این جا خوبش رو میخوام بگم بتون من با پیج شما آشنا شدم و قبلش البته یه استاد دیگه خانم رئیسی و بعد هدایت شدم به شما که من باشما اول خدودم بعد خدای خودم رو شناختم قبلش تراپی میرفتم کلی هزینه ولی حالم خوب نمیشد ولی با شما و فقط فایل های رایگان من خدارو پیدا کردم و اتفاق هایی که تو مسیر جدایی من افتاد که همش معجزه بود واقعا چون من بودم و خدا از اون طرف اون بود با 13 تا وکیل تمام دوستاش که تو دادگاه ها براش شهادت میدادن خانوادش همه همکارانش و کلی ادم دیگه که همه کاری براش میکردن چون رابطه داشت و کلی آشنا تو دادگاه های تهران ما تو این ماجرا نزدیک 40 تا پرونده داشتیم یه سری تهران بود چون خونه مشترک اونجا بود یه سری هم شهرستان چون شهرستان عقد کرده بودیم خلاصه با این همه خدم و حشمش ، خدا برای من کافی بود و من خدارو وکیل خودم قرار داده بودم ، تو تمام پرونده ها به کمک خدای مهربونم رای ها به نفع من میشد و حتی تونستم بندازمش زندان 5 ماه و خودم و خدا از شهرستان رفتیم تهران با این که تمام مأمورها کلانتری پول داده بود و گوشیش ساعت اداری خاموش میکرد و میدونست که حکم جلبش رو دارم و خودش رو قایم کرده بود به لطف خدا بعد ده روز خدا برام جلبش کرد که اونم مثل معجزه بود آدمی که کمکم کرد و هم زمانی هایی که انفاق افتاد که خیلی مفصل هست و دستگیرش کردم در تاپ لوکیشن ایران و انداختمش تو یه زندان تو یه دهات اطراف شهرستان یه ناکجا که نگم دیگه و خلاصه الان تو مراحل اخر هستیم اونم به خاطر این که وکیلاش میخوان کشش بدن که مثلا منو ازیت کنن نمیدونن که من چقدر حالم خوبه چقدر نمیتونم کلمه پیدا کنم و این طلاق و جدایی بهترین اتفاق زندگی من بود من خدارو پیدا کردم و دیگه انقدر اعتماد به نفس و عزت نفسم بالاست که میدونم هرکاری که بخوام میتونم انجام بدم چون تو بغل خدا هستم اینم بگم الان 55 کیلو هستم بسیار زیبا و سلامت شاد پرانرژی هستم و خیلی خیلی حالم خوبه با این که همه فامیل میگن چی کار کردی زندگی به اون خوبی حالا ول کردی اومدی شهرستان بیکار نشستی خونه بابات و … ولی نمیدونن که من از جهنم اومدم بیرون و اینو فقط خودم میدونم اینم بگم با این که بیکار بودم تونستم با چندتا سرمایه گزاری کوچیک که اونم هدایتی بود الان تو فکر اینم برا خودم خونه بخرم و بعد که این کار جدایی کاملا رسمی تموم شد برم سرکارم و بترکونم و این ها همه لطف خداوند هست که شمارو سر راه من قرار داد و دست خداوند بودین برای من خیلی دوستون دارم استاد هر روز فایل هاتون رو میبینم و لذت میبرم خدایا شکرت خدایاشکرت خدایاشکرت