اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت

می توانید در بخش نظرات، درباره آگاهی های کلیدی ای بنویسید که از این فایل دریافت کردید. نوشته شما می تواند شامل چنین نکاتی باشد:

  • موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
  • کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
  • چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
  • برنامه‌ی شخصی‌ِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل»‌ چیست؟

منتظر خواندن نظرات تأثیرگذارتان هستیم


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دوره قانون آفرینش بخش 8 | بهره برداری از تضادها 

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «آیدا زینتی» در این صفحه: 1
  1. -
    آیدا زینتی گفته:
    مدت عضویت: 888 روز

    سلااام به استاد عزیییز امیدوارم که هم شما و هم مریم عزیز حالتون عالی باشه

    استاد چقد پرادایس قشنگ شده چقدر سرسبزه و چقدر لذت بخشه وقتی توی اون فضا قدم بزنیم

    خداروشکر میکنم بخاطر این همه زیبایی

    استاد اتفاقا داشتم با خودم میگفتم کاش استاد یه فایل رایگان مثل همین موضوعات بذاره توی سایت خیلی مشتاق بودم بازم چیزای جدید از شما یاد بگیرم

    خلاصه کهههه امروز صبح اومدم به سایت سرزدم دیدم بلهههه استاد مثل همیشه یه فایل جدید گذاشته بنامِ اتفاقات مشابه و نتایج متفاوت

    اول از همه نکته ی این فایل اینکه اتفاقات زندگی به خودی خود معنایی ندارن و این ماییم که بهشون معنت میدیم

    اتفاقا استاد توی فایل آخر دوره شیوه حل مسائل از یه زاویه ی دیگه هم به این موضوع نگاه کردین و خیلی قشنگ و مفصل توضیح دادین

    یه اتفاق خودش معنی نداره ماااایییممممم که تفسییرش میکنیم و تفسیر ما،بردااشت ما و یا دیدگاهی که توی ذهنمون میسازیم نتیجه رو مشخص میکنه….

    تجربه های خودم رو میگم تا بهتر این موضوع رو درک کنیم و این باور توی ذهنمون شکل بگیره که الخیر فی ما وقع؛

    1.یادم میاد قبل ازینکه وارد این شغل فوق العاده بشم شیش الی هفت ماه دنبال کار میگشتم اونم تو شرایطی که به شدت به پول احتیاج داشتم و روی خودم کار میکردم خیلی تغییرات ایجاد شده بود ولی هنوز سرکار نرفته بودم

    تقریبا شیش هفت ماه من هرروز یا چن روز در هفته دنبال کار میگشتم رزومه پر میکردم و میرفتم بعدی…

    استاد هررر کجا که میرفتم بهم میگفتن بهت اطلاع میدیم ولی هیییچ کجا حتی بمن زنگم نمیزدن که بگن آره یا نه و خب واقعا سخته واسه کسیکه بیکار بود به پول احتیاج داشت و منتظر حتی یه جواب نه”بود

    خلاصه تا شیش ماه همین طور گذشت و هیچ کس هیچ جوابی بمن نداد…

    بعد ازین همه مدت با خودم گفتم خدا قراره یه جای خیلی خوب برام آماده کنه خدا قراره پاداش این صبرم رو بده چون من هم دارم روی خودم کار میکنم هم حسم خوبه در کل امیدوارم و دلم روشنه که قراره اتفاقات بهتری بیفته

    واقعااا امیدوار بودم و مطمئن بودم موفق میشم

    یه روز رفتم یه جا رزومه پر کردم همچی خوب پیشرفت تا اینکه اون خانوم که مسئول اونجا بود گفت ما باهاتون تماس میگیریم که نتیجه چیه

    منم قبول کردم اینبار با خودم گفتم چه زنگ بزنه چه زنگ نزنه من مطمئنم اگر نشه جای بهتر هست و اصلا منتظر هیچ زنگی نبودم

    تا بالاخره تماس گرفتن و گفتن باید با مسئول اصلی مصاحبه داشته باشی منم قبول کردم

    من انقدری که از زنگ زدنه خوشحال بودم از هیچ چیزه دیگه ای ذوق نمیکردم و میگفتم خدااااایا شکرت یکی بمن زنگگگگ زد و مدام اینو برای خودم تعریف میکردم میگفتم چقدد خوووب یکی بمن زنگ زد

    خیلی خوشحال بودم رفتم مصاحبه و خب بازم نه شنیدم

    ولی حتی سرسوزن ناراحت نشدم که چرا بمن گفتن نه!! گفتم اوکی بازم خداروشکر زنگ زدن و این یه نشونست به نزدیک شدن خواسته ی من

    به خدا میگفتم خدا جونم نمیدونم چیکار کنم خودت درستش کن هر چی خیره برام…

    گذشت و من همچنان میرفتم و جاهای مختلف رزومه پر میکردم و این اشتیاق رو از فایلِ (دولت ها و ایجاد شغل؟واقعا؟) داشتم چون کلا دیدگاهم رو نسبت به بیکاری تغییر داد و واقعا بهم برخورد! و همین باعث شد حرکت کنم

    یه روز توی چنل کاریابی شهرمون یه آگهی دیدم و نمیدونم چیشد که زنگ زدم اصلا نمیدونم فقط یه حسی منو میکشوند سمتش

    زنگ زدم و گفتن باید حضوری بیایید و رزومه پر کنید من رفتم همه ی کاراشو انجام دادم و اونام بمن گفتن تا هفته ی آینده خبرشو بهم میدن و منم گفتم لطفا جواب چه نه بود چه آره بمن اطلاع بدید

    و اونام قبول کردن

    من روز پنج شنبه رفتم رزومه پر کردم و اونام قرار بود یکشنبه بمن زنگ بزنن، خلاصههه…

    یکشنبه زنگ نزدن… و منم گفتم اوکی بریم بعدی…

    یکم حسم بد شد چون واقعا نمیدونستم چیکار کنم دیگه… اونم بعد ازین همه مدت

    ولی خب سریع حسم رو خوب کردم و اونروز کلا توی خونه موندم و دنبال هییچ کاری نرفتم

    فقط با خودم میگفتم من تا یه شغل خوب پیدا نکنم ول نمیکنم من باااااید بتونم باید از پسش بربیام شده فردا باشه شده ده سال دیگه…

    تااآا اینکه فردای اونروز بمن زنگ زدن تازههه آخر وقت بود ساعت هفت شب

    و گفتن خوده مسئول خواسته تا شمارو حضوری ببینه

    خیلیم عاالی خداروشکر زنگ زدن :)

    اینارو تعریف کردم تا بعدش بگم پشت صحنه چه اتفاقاتی افتاده…

    رفتم صحبت کردم و برای یکماه آزمایشی کار کردن توی کتابفروشی تایید شدم

    خلاصه اونجا مشغول به کار شدم با یه همکار دیگه و گذشت….

    چند ماه گذشت و من خوشحااال و راضی

    تا اینکه دوباره به یه اتفاقی برخوردیم که ظاهرش جالب نبود و همییین اتفاق شروع تمام اتفاقات خوب و پیشرفتهای الان من هست

    اتفاق چی بود؟

    همکارم با مسئول کتابفروشی به مشکل برخورده بودن و بحث های مکرر داشتن و همچنین کتابفروشی فقط دیگه به یک همکار احتیاج داشت

    اشتباهات کاری چندین برابر زیاد شده بود

    چه حسابداریش چه خریدو فروشش

    و همکارم مقاومت داشت ازینکه من کارای مغازه رو انجام بدم و همش خودش میخواست کارا رو پیش ببره میگفت تو نمیتونی!!!!

    همرو انجام میداد ومنم داشت صبرم تموم میشد

    و تک شیفت شده بودم و حقوقم کاهش پیدا کرده بود

    نمیتونستم توانایی هام رو توی کار نشون بدم و استفاده کنم چون اصن اجازه نمیداد من کاری به اون صورت انجام بدم

    و اینکه عزت نفسم کم بود اون موقع و نمیتونستم حقم رو بگیرم (و اینها تمام تضاد هایی بود که بهشون برخورد کردم) و اینها با اینکه اذیتم کرد اما فشاری که بهم وارد شد انگیزه بهم داد که مگه من خالق نیستم؟؟؟؟ چرا دارم تحمل میکنم؟؟؟ مثل یه بممممب انرژی و اشتیاق درونم جمع شد

    و این موقع همزمان شد با فایلی که استاد توی آمریکا با بقیه شاگردا برگزار کردن و این نکته رو گفتن که آقاا شما یکماه خواسته هات رو بنویس یکماه چیه یک هفته هرروز تا معجزاتش رو ببینید

    منم شروع کردم به نوشتن خواسته هام توی کار

    خواسته هام چی بود؟

    _افزایش حقوق n میلیون تومان

    _خودم تمام مسئولیت کتابفروشی رو به عهده بگیرم

    _توی کارای مغازه مهارت بدست بیارم

    _از توانایی هام استفاده کنم و بتونم بهترین خودم رو ارائه بدم

    _هم برم باشگاه هم سرکارم

    تا دو هفته خواسته هامو نوشتم و رها کردم یک هفته بعدش معجزاتی رخ داد که خودمم هنوز موندم!

    همکارم یک روزه از کارش استعفا داد و رفت

    بعد از رفتنش مسئول کتابفروشی بمن گفت میدونستی همکارت با من تماس گرفت و گفت خانوم زینتیه که همش اشتباه میکنه میخواست کاری کنه شما اخراج بشی و خودش بمونه؟؟؟

    خلاصه شروع کرد به تعریف کردن که ما شیش ماه پیش ی همکار برامون اومد(نکته ای که اول بهش اشاره کردم که شیش ماه دنبال کار بودم و نمیشد)

    و این همکارمون کارش رو خوب انجام نمیداد و نمیدونستم چطور بگم بره ولی دیگ شما اومدی رزومه پر کردی ما شمارو تایید کردیم!

    حالا بعد از رفتن همکارم چه اتفاقاتی افتاد؟

    اشتباهات کاری به شدت کاهش پیدا کرد

    تمام مسئولیت کتابفروشی شد با خودم

    حقوقم افزایش پیدا کرد

    تونستم پتانسیل مهارت هام رو توی کار پیاده کنم

    تونستم باشگاهم رو شروع کنم با اینکه دو شیفت بودم اما اجازه دادن که من بعد از باشگاه بیام سرکار

    و عزت نفسم رو به شدت افزایش بدم همچنین مهارتهای ارتباطیم رو چون گاهی یک هفته کاامل فقط خودم تنهایی اونجارو مدیریت میکردم و نداشتن عزت نفسم باعث بروز اشتباهات خیلی بدی میشد

    و فشار زیادی بهم وارد میکرد

    و همین افزایش هنر ارتباطاتم و عزت نفسم مهارت فروشم رو به شدت افزایش داد

    خب نتیجه؟؟؟؟؟ برداشتی که من از اتفاقات داشتم برام کلی خیر و برکت داشت با اینکه میتونستم غر بزنم و حتی ازون کار بیام بیرون و تسلیم بشم!

    تفاوت اینجا مشخص شد کههه من اعتبار بدست اوردم و همکارم بخاطر دیدگاه منفی که نسبت به همه چیز داشت اعتبار کاریش رو از دست داد دو نتیجه کاملا مخالف هم!

    چون بخاطر عدم عزت نفسم همکارم یه جورایی داشت بهم زور میگفت و من خسته شده بودم ازینکه نه تنها توی کار بلکه خیلی جاها بهم زور بگن یا فک کنن کاری ازم برنمیاد

    من خیلی چیزا برای ارائه داشتم و دارم و گاهی نیازه تا صدت رو بزاری تا بفهمن چیزی بلدی خودتو انقدری قبول داشته باشی که موفق بشی….

    و الان هم با تضادی برخوردم که باعث شده جدی تصمیم بگیرم ازین تجربه ها استفاده کنم و کم کم کسب و کار شخصی خودم رو داشته باشم و مطمئنم میام و از نتایجش مینویسم

    عاشقتونم استااااااددددد و به شدت سپاسگزار

    راستی استاد دارم تمرینای جلسه آخر حل مسائلو انجام میدم به زودی از نتایج معجزه آسای اونم میگم براتوووون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: