اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 12

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هدیه همتی گفته:
    مدت عضویت: 1419 روز

    سلام استاد جانم خداروشکر که خداوند مرا به سایت شما هدایت کرد وخیلی خوشحالم که از آموزش های شما به ویژه بخش کلیدها خیلی کاربردی یاد گرفتم و به تدریج عمل میکنم از شما بی نهایت سپاسگزارم.من از فایل چگونه در آمد خود را سه برابر کنیم. شروع کردم وبارها گوش دادم نوشتم وبه تدریج عمل کردم وخداروشکر کاری شروع کردم که نسبت به شغل قبلی ام سه برابر درآمد بدست میاورم وبه لطف خداوند کسی که برایش کار می کنم انسان بسیار مهربان ودر فرکانس خدایی است و کاری که انجام میدم به شدت علاقه دارم وبسیار راحت وروان پیش می رود از فایل های توحیدی بی نهایت به خداوند نزدیک شده‌ام به طوری که هر موردی که برایم در زندگی از کوچکترین مورد تا چالش برانگیز ترین مساله با آرامش برخورد میکنم وبا اعتماد به هدایت الهی البته با توجه به قانون تکامل پیش میروم خدایا ازتو می خواهم در این راه همراه وراهنمای من باشی آمین

    من دوره قانون سلامتی رو خریداری کردم مدتی هم عمل کردم اما چند روزی هست که. از مدار اون. خارج شدم اما باز هم به هدایت الهی امیدوارم وروی باور سلامتی وبا استفاده از اهرم رنج ولذت سعی می کنم با احساس خوب به قانون عمل کنم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    سامان حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    سلام استاد عزیز من با دیدن این فایل شما واقعاً به این نتیجه رسیدم که اتفاقات قبلی که به ظاهر بد بود تو گذشته من واقعا بهم کمک کرده که اینقدر تغییر کنم و اگر اتفاقات بد نبود من اصلاً تغییر نمی کردم و خیلی سپاسگزارم

    من اون موقع اعتماد به نفس خیلی پایین داشتم خیلی غمگین بودن همیشه الان خیلی خوشحالم اتفاقات خوب برام میفته 17 سالمه کرمانشاه زندگی می کنم واقعا خیلی خیلی ممنونم از شما که سر راه من قرار گرفتید

    و الان به گذشته خودم نگاه می کنم میبینم که از اون موقع تا الان که زمان خیلی کوتاه بوده تقریبن شش ماه و این شش ماه من چقدر تغییر کردم ولی من نگاه می کنم میگم من آدم قبلی نیستم

    من به خودم میگم که من هیچ ربطی به گذشته خودم ندارم فقط خودم خودم هستم که زندگی خودم را خلق می کنم

    و تمام چیزهایی که توی زندگی من خیلی عوض شد دوستام عوض شدن الان دوستان خیلی خوبی دارم روابطم کلا تغییر کرد و خیلی سپاسگزارم

    و الان دیگه دستم تو جیب خودمه

    راحت میتونم خرج خودمو بدم و می خوام به امید خدا دوره روانشناسی ثروت را شروع کنم و نتایج و انشالله براتون میزارم خیلی دوستتون دارم امیدوارم که همیشه

    شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سامان حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من یادم که وقتی عمه فوت کرد

    و یه روز پیش از اینکه اون فوت کنه من یک فایلی از شما دیدم که شما در مورد مرگ صحبت کرده بودید و این فایل واقعاً کاری کرد که من حتی یک قطره اشک از چشام نمیاد و دقیقا نفهمیدم که مرگ واقعاً یک روند طبیعی است

    و تازه من رو قدرتمند تر کرد که بتونم راحت تر افکارم رو کنترل کنم و به هر چیزی واکنش نشون ندم

    بعد دیدم که این اتفاق به ظاهر ناجا لب باعث شد که من خیلی خیلی پیشرفت کنم و خیلی خیلی به افکارم

    مثل تر بشم

    و خداوند رو شاکرم که واقعاً و فهمیدم و امیدوارم همیشه سالم و شاد

    ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باش️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    عادل حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2904 روز

    سلام استاد عزیزم وخانم شایسته و دوستان گرامی .

    استاد عزیزم عاشقتم که آنقدر عالی هستی.

    من در مورد رابطه عاطفی که جدا شدم بگم در واقع یک نامزدی که داشتم

    بشدت وابسته بودم وباورهای غلط بسیار زیادی داشتم واین روابط تا چند ماهی طول کشید که آخرش به جدای کشید ولی اونم چ جدای گریه های بسیار زیاد خودم حتی پیش خواهرام آنقدر گریه میکردم که بشدت قلبم گرفته بود ضربان قلبم رفته بود بالا بدن مغزم رفته بود به کما.. باوجود اینکه میدونستم که واقعا جدا خیلی خیلی خیلی خیلی به نفعمه واقعا

    ولی بازم گریه ناراحتی و خیلی سخت تر

    و دیگه بعداً فهمیدم و بصورت هدایتی راحت تر از اون چیزی که فکرشو بکنم جدا شدیم

    در این جدای ها واقعا خیلی راحتتر میشه جدا شد فقط روی خودمون کار کنیم اما ما خیلی سختش میکنیم

    و اعتماد بنفس خیلی پاینی داشتم درسته داشتم روی خودم کار میکردم ولی اعتماد بنفسم پاین بود خیلی .

    ودرمورد اینکه من اولین سال اشنایم بود با استاد سال 96تهران بود که با استاد عزیزم دستان پرقدرت خداوند

    آشنا شدم .. آخ آخ آخ آخ آخ

    الان ک یادمه در شرکت ایران مال بود کار سیم کشی. میکردم کارگری بود در واقع

    وهر گوشه و کناری رو که گیر میاوردم با خودم کار میکردم روی خودم وبا خودم حرف میزدم صبحا قبل از بچه های دیگه بیدار میشدم فایل. های رایگان بود گوش میدادم

    واقعا خیلی ذوق داشتم

    ولی خیلی ضعیف بود م وبیماری های پی در وهر بار دورو بریامو مینداختم اذیت که منو ببرن بیمارستان

    ولی آخرین بار که بیمار شدم

    عمل کردم و دیگه رفتم شهر سنندج

    و بضاهر این قضیه منو از کار بیکار کر ده بود اما غافل از اینکه هدایت شدم به شهر خودم و اینجا خیلی راحت تر

    پیشرفت های داشتم

    الان این قضیه یادم اومد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    محبوبه صداقتی گفته:
    مدت عضویت: 1693 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام

    اتفاقات مشابه، نتایج متفاوت!

    با خودم فکر می کردم، یعنی چی؟ و بعد فهمیدم یه تیکه از این پازل کامل نشده و اون نگاه متفاوته.

    نگاه متفاوت باعث میشه که اتفاقات مشابه، نتایج متفاوتی رو به بار بیارند.

    ……

    تو این قسمت در مورد این صحبت می شه که اتفاقات مشابه با تعبیرهای متفاوت چگونه می تونن نتایج متفاوتی رو به بار بیارن.. ارزش تضاد ها رو به ما گوش می کنه. و اهمیت و دلیل کنترل ذهن در این مواقع!

    همچین بعد از درک اهمیت کنترل ذهن و ارزش تضاد باید فکر کنیم و ببینیم چه درسی برای ما داشته، چطور می تونیم از این درس ها استفاده کنیم، چطور می تونیم بهتر خودمونو بشناسیم و چه تغییراتی باید در شخصیت، عملکرد و باورهای ما ایجاد شه تا منجر به نتایج بهتری شه؟ که اگر درسامونو نگیریم و تغییر نکنیم هیچ کاری رو پیش نبردیم. باید درسامونو بگریم.

    ……

    تأثیری که ما برای اتفاقات قائل می شیم نشون می ده که اون اتفاق چه تأثیری تو زندگی ما داشته باشه؛ یعنی تأثیری که هر اتفاق تو زندگی ما داشته، دقیقا همون تأثیری هست که برای اون اتفاق قائل شدیم. (خداوند هیچ قالبی نداره و ما با ذهنمون به اون قالب می دیم.)

    اتفاقات به تنهایی هیچ معنای خاصی ندارن، اون معنایی که ما بهشون می دیم. اون تعبیری که ما براشون قائلیم در واقع نشون می ده اون اتفاق چه نتیجه‌ ای رو می خواد تو زندگی ما ایجاد کنه.

    در مورد هر اتفاقی که تو زندگی ما رخ می‌ده این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه معنایی به اون اتفاق بدیم. این ما هستیم که تصمیم می گیریم اون اتفاق نتیجه‌اش برامون خوبه یا بده.

    ما تصمیم می گیریم!!!! فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهری چی باشه. خوب یا بد؟

    تعریفی که شما به یک اتفاق می دید. تفسیری که تر یک اتفاق ثابت تو دهنتون ایجاد می کنید. نتیجه رو مشخص می کنه.

    داری چه تعریفی از اتفاقات زندگیت تو ذهنت می سازی؟!

    داری از چه کلماتی استفاده می کنی؟

    آیا به اتفاق رو مایه ی بدبختی خودت می دونی یا فرصتی برای پیشرفت؟

    بشین فکر کن که اتفاقات زندگی تو چطور؟!!!!! می تونه نتیجه‌ی بهتری بده اگه تو نگاه متفاوتی به اتفاقات داشته باشی. اگر تو از یه منظر دیگه اتفاقات رو ببینی؟ فکر کن!

    ……

    نگاه متفاوت به اتفاقات مشابه هست که نتایج متفاوت رو حاصل میشه. و این نگاه متفاوت از درک درست قوانین جهان هستی نشأت می گیره.

    در مورد SpaceX درک موضوع تکامل باعث میشه که به جای شکست باور داشته باشند که این انفجار عملیات جداسازی برنامه ریزی نشده ی قطعات بوده، به عبارتی یک تجربه بوده. که ما داریم کاری رو انجام می دیم که توی تاریخ حتی مشابهش هم انجام نشده. (راکتی که 100 نفر رو ببره به مریخ؟) پس نیازه که یاد بگیریم. خطا می کینم، تجربه کسب می کنیم، یاد می‌گیریم، می ریم سراغ آزمایش بعدی و بهتر میشیم. و این چرخه ای که ادامه داره…

    و کی می تونیم از تجربه‌هامون استفاده کنیم وقتی نگاه و فکرمون رو بتونیم کنترل کنیم. و کی می تونیم نگاه مون رو کنترل کنیم وقتی قانون تکامل رو درست درک کرده باشیم.

    ما یه سری چیزا رو باید یاد بگیریم، باید یاد بگیریم. تا درسامونو یاد نگیریم پیشرفت نمی کنیم.

    و به این فکر می کنم د که باید قانون تکامل رو درست درک کنم؟

    من چطور می تونم از قانون تکامل تو زندگیم استفاده کنم؟

    ……

    وقتی منطق یه تمرین رو درک نکنیم، عالِم بی عمل می‌شیم. اتفاقات با توجه به معنایی که بهشون می دی تو زندگیت تأثیر می ذارن، چه معنایی بهشون می دی؟

    منطق: این معنا، این نگاه باید منجر بشه به احساس بهتر وقتی منجر به احساس بهتر نمیشه یعنی داری خودتو گول می زنی. اما اگر چیزی رو که می گی واقعا قبولش داری (I mean it)

    و واقعا احساس خوبی داری حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست. اون وقته که اون اتفاق به شکلی تغییر می کنه که پر از برکت میشه برات.

    و سال های بعد از اون اتفاق به عنوان یکی از بهترین نقاط عطف زندگیت یاد می کنی.

    چون تمام اتفاقات رو به واسطه ی افکارمون که احساساتمون رو رقم می زنند داریم خلق می کنیم. اگر احساس بد داری، معلومه که افکار نامناسبی داری، افکار نامناسب یعنی داری سیگنالی رو به جهان می فرستی که از چیزایی که دوست نداری بیشتر و بیشتر وارد زندگیت شه.

    این کل بازیه.

    منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب

    وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.

    به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.

    هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد می‌شه دری از درهای بهشت میشه برامون.

    اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)

    این اتفاق قراره یه پیشرفت تو زندگی من ایجاد کنه اون اتفاق میشه بهترین اتفاق زندگیت. (تاخیر فی ما وقع)

    …….

    …….

    موضوع بعدی اینه که باید از خودت بپرسی چه درسی برات داشته؟حتما کمک می کنه که خودتو بهتر بشناسی. ذهنتو بریزی وسط و ببینی چی توش بوده که همچین نتیجه ای داده؟ حالا چه تغییراتی رو باید تو شخصیتم، توی افکارم و توی باورهام ایجاد کنم؟

    از درسی که گرفتم از تجربه هایی که کسب کردم استفاده کنم و به زندگی با کیفیت تری برسم. چون اون اتفاق برای پیشرفت تو اومده و اگر بتونی نگاه متفاوت داشته باشی نتیجه کاملا به دلخواه تو رقم‌ می خوره. وقتی شما توانایی کنترل ذهن داری و به هر اتفاق جوری نگاه می کنی که بهت احساس خوبی می ده. کاملا تو هر شرایطی زندگی رویایی داری.

    …….

    مثال هایی که استاد زدند برای این بود که درک کنیم چطور تغییر نگاه ما به اتفاقات می تونه نتایج رو تغییر بده!!!

    مثالی که از SpaceX زدند در مورد تجربه ای که از پرتاب starship داشتند.

    در زمان pandemic که عده ای اونو فرصتی برای یادگیری بهتر و بیشتر، اختصاص زمان برای خودشون خونه شون دونستند. در مورد استاد اینا به پرادایس اومدند کلی اینجا رو زیباتر کردند و کلی تجربه ی قشنگ که خودشون داشتند. چقدر خواسته و اشتیاق درون ما شکل دادن با سریال زندگی در بهشت.

    فرصتی که ورزشگاه Santiago bernabéu برای بهتر کردن محیطشون دیدند بدون اینکه تماشاگری رو از دست بدن چون در هر صورت ورود تماشاگر ممنوع بوده.

    یا مثالی که از بدهکار بودنشون زدند که نتیجه ی کنترل ذهن و نگرش متفاوت تو این مثال منجر به این شد که خودشون در عرض دو سال 150 برابر درآمدشان بهتر شه و هم اثری گرانقدر به نام روانشناسی ثروت خلق شد.

    یا در مورد فوت فرزندشون که منجر شد به این درک برسند که این رابطه ها زمینی هستند، بعد از مرگ از بین می رن همون‌طور که پیش از تولد هم وجود نداشتن. اینا رابطه ی ابدی نیستند. ( و این مثال استاد باید درس و الگویی برای من باشه، منو به فکر ببره که به راستی من با چه کسی رابطه ی ابدی دارم؟ و به چه کسانی تا سر حد مرگ وابسته ام؟)

    …..

    اما موضوع مهم تر اینه که من فکر کنم و در مورد خودم مثال بزنم:

    من می خواستم از تهران با قطار برم بندر وقتی رفتم راه آهن فهمیدم بلیط اشتباهی گرفتم یعنی بلیط بندر تهران گرفتم

    با خودم گفتم احتمالا من به کسی کمک کردم که از بندر بیاد تهران، عجله داشته بلیط گیرش نمی اومده

    و من به او خیر. رسوندم

    و گفتم حتما برای من یه خیریتی هست. گفتم من خدا رو باور دارم. دلیل این اشتباه رو نمی دونم. ولی می دونم همیشه برای من بهترین اتفاق می افته.

    تازه درسمم گرفتم که هر وقت بلیطی چیزی تهیه می کنم با دقت نگاه کنم که دارم چکار می کنم.

    راستش روز بعد دستان خدا اومد و من با یه کوپه ی خالی و دربست رفتم بندر. نمی دونید من چقدر عاشق مسافرت با کوپه ی دربست تو قطارم.

    یادمه که می خواستم تو یه مسابقه شرکت کنم که جایزه برنده 2 میلیون بود. خب بهم گفتن نمی تونی شرکت کنی. و من اینطور تعبیر کردم که چون شل گرفته بودم تمرین رو این اتفاق افتاد تا من محکم تر تمرین کنم و بهترین اتفاق می افته و من شرکت می کنم و خب من شرکت کردن و مشکلی پیش نیومد

    تازه به خاطر اون تضاده و محکم گرفتن تمرین دو میلیون رو برنده شدم. باهاشم دوره ی عزت نفس رو خریدم.

    یا در مورد رابطه ی عاطفیم ترس داشتم. من گفتم بهترین اتفاق ممکن می افته. من با خودم گفتم همیشه برام بهترین اتفاق می افته. و به محترمانه ترین و زیبا ترین شکل ممکن از هم جدا شدیم. واقعا زیبا بود. و من با خودم گفتم یه تضاده که می خواد رشدم بده. یه فرصته برای شناخت بهتر خودم و بهتر کردن خودم.

    انگیزه ای هست برای پیشرفت. انگیزه ای هست برای درک بهتر قوانین و آشنایی و شناخت با من حقیقی. که من کی هستم. من کی می خوام باشم. من باید چکار کنم که اونی که می خوام بشم.

    باورهام در مورد رابطه، در مورد خودم، در مورد خدا اشکال داره. اونا رو باید درست کنم. تا الان که خدایی خیلی خوب برام همه چی پیشرفته.

    من بیشتر با خدا آشنا شدم. من بهتر درکش کردم که اصلا اونه رابطه ی حقیقی.

    چقدر بهتر قانون باورها رو درک کردم. چقدر بهتر قانون توجه رو درک کردم.

    فهمیدم که باید اعتماد به نفسم رو افزایش بدم.

    فهمیدم باید بهتر خودمو و خواسته هامون بشناسم. و یه سری قربانی ها بکنم. خدا رو پیدا کردم. خواسته های واقعی مو بهتر آشنا شدم و این چرخه ادامه داره.

    آره اینو من نقطه عطف زندگیم بر می شمرم. این همه انگیزه برای بهتر شدن و پیدا کردن حقیقت و آگاهی درونم نبود اگر اون تضاد نبود. الان صرفا دنبال عشق و پول نیستم. می خوام اینا رو. خیلی هم می خوام. ولی دنبال یه چیز بالاترم. پی شناخت من ِ حقیقی. پی شناخت ِ آگاهی. پی شناخت خدای خودم.

    و به این انگیزه و عشق نمی رسیدم اگر اون اتفاق زیبا (جدایی) نمی افتاد.

    یه چیز دیگه که فهمیدم فقط موقع تضادهای بزرگ نیست که باید کنترل ذهن کنم و به اتفاقات طوری برچسب بزنم که احساس خوبی بهم بده.

    من هر روز و هر لحظه باید به همه ی اتفاقات کوچیک و بزرگ

    جوری برچسب بزنم که می خوام زندگیم اونطور باشه.

    یه نکته ی دیگه هم هست که می خوام به خودم بگم، فهمیدم باید جاه طلب باشم. یادگرفتم که درخواست های جاه طلبانه داشته باشم. SpaceX می خواد مریخ رو قابل سکونت کنه. می خواد فضاپیمایی رو بسازه و داره می سازه که 100 نفر یا بیشتر رو با خودش حمل کنه تا مریخ و ماه. فضاپیمایی حامل یه انسان پاشو نذاشته مریخ.

    تا الان فقط 24 نفر به ماه سفر کردند و 12 نفر روی ماه قدم گذاشتند و اینا می خوام مریخ رو قابل سکونت کنند.

    پس من باید یاد بگیرم که جاه طلب باشم. درخواست های جاه طلبانه داشته باشم از خداوند. این الگو ها بهم کمک می کنه که جرئت درخواست داشته باشم. به قول استاد: درخواست کردنش که پول نمی خواد.

    خدا می ده اگه به دست نمیاری، نخواستی.

    سپاسگزارم از استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان که این فایل پر از شگفتی و آگاهی رو برامون آماده کردن. و من متعجب و حیرانم که یک فایل مگه چقدر می تونه سرشار از آگاهی باشه.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1271 روز

      سلام

      سپاسگذارم دوست خوبم به اندازه خود فایل آگاهی بدست تو دم با خواندن کامنت زیبایت تشکر عزیزم بانوی زیبا .

      سپاسگذادم

      منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب

      وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.

      به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.

      هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد می‌شه دری از درهای بهشت میشه برامون.

      اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)

      سپاسگذارم

      یپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمدطاها نظری گفته:
      مدت عضویت: 1625 روز

      دوست هم فرکانسی عزیز،مطالب بسیار ارزشمند ومفید شما را خواندم وچقدر زیبا وعالی نوشته بودی واستفاده کردم از این کامنت شما ،معلوم است که خیلی خوب هدایت شدی وشناخت خوبی از قوانین دارید وخوشحالم که چنین دوستان هم فرکانسی خوبی دارم ،برات آرزوی موفقیت وشادی فراوان دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3288 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان و دوستان عزیز

    اول از همه بگم چقدر دلم برای پرادایس تنگ شده بود با اینکه سریال زندگی در بهشت رو هر شب چند قسمتش رو میبینم ولی باز دوست داشتم فایل جدیدی از پرادایس ببینم، از مریم عزیزم سپاسگزارم که نان‌استاپ بدون خستگی 38 دقیقه تمام برامون از استاد جان و دور دریاچه فیلم گرفتند هم از فضای پرادایس لذت بردیم و هم از صحبت‌های بی‌نظیر استاد.

    در خصوص فضاپیما بگم من همیشه از فضا و کیهان و کهکشان به وجد میام وقتی اولین بار مستند «سفر به کره ماه» رو نگاه میکردم مستند از صحنه‌های واقعی تولید شده از زمان تنظیم فضاپیما و سوار شدن ارمستراگ و دو تا از همکارانش مستند شروع میشه تا جایی که اومدن رسیدن زمین، وقتی این سه نفر سوار شدن و شمارش شروع شد تا فضاپیما پرتاب بشه، بشدت مثل استاد منم قلبم تند تند میزد و هیجان داشتم انگاری این اتفاقات الان داره میفته، الان هم وقتی قسمتی از ویدیو استارشیپ رو گذاشتید باز همون هیجانات و حس و حال رو تجربه کردم، بشر تا کجا میتونم پیش بره واقعا!!

    استاد جان چقدر زیبا و قشنگ در خصوص زاویه دید به مسائل و مشکلات و اتفاقات به ظاهر بد صحبت کردید، واقعا همینه بهشت انسان ها در ذهنشون ساخته میشه انسان هایی که بتونن به اتفاقات با دید مثبت نگاه کنن، چقدر انسان های قوی هستند چقدر انرژی مثبت و خالص دارند اصلا آدم دوست داشته ساعت‌ها و روزها بشینه و باهاشون صحبت کنه و از پنجره نگاه اون‌ها به دنیا نگاه کنه.

    من تجربه‌‌ای که در این زمینه دارم، شاید به ظاهر خیلی کوچیکه و غیرمهم باشه، ولی آنقدر واضح همین موضوع «اتفاقات مشابه اما نتایج متفاوت» و «تسلیم شدن در برابر خداوند» رو برام نشون میده که همیشه سعی میکنم اون احساسی که از اون تجربه داشتم رو باخودم به همراه داشتن باشم. حالا تجربه من:

    دو یا سه سال پیش زمان پندمیک بود زمان اوجش که دندون درد گرفتم منی که تا به حال نه دندونی کشیده بودم و نه پر کرده بودم، دندون عقلمم بود و خیلی هم نهفته بود، خونواده میگفتند اگر بتونم تحمل کنم یکم اوضاع خوب بشه تا بعد بریم دندان پزشکی، منم چون تا حالا تجربه نداشتم یکم می‌ترسیم بخصوص شنیده بودم دندون عقل سخت کشیده میشه و بدتر از اون نهفته باشه!

    با خودم گفتم می‌خوام توحیدی بودن رو اینجا تجربه کنم با اینکه میترسیدم ولی گفتم نه من میرم، گفتم می‌خوام تجربه کنم چون با دید تجربه داشتم میرفتم نمی‌دونم چرا هیجان داشتم که زودتر ببینم چطوریه چجوریه!

    با خودم گفتم توکل به خدا خودش هدایت میکنه، وقتی دکتر جراحی میکرد (چون نهفته بود باید اول لثه ام رو میبرید بد دندون رو میکشید) دکتر میپرسید درد نداری به طرز عجیبی من درد نداشتم دندونم بدقلق بود مگه در میمومد! دکتر طوری دندون رو میکشید بیرون که سرم از صندلی جدا می‌شد ولی نتیجه ای نمیداد، یکم کلنجار رفت و تعجب کرده بود که من راحت دراز کش دارم نگاه میکنم نه دردی نه چیزی!

    تمام لحظات که فکر کنم یک ساعتی طول کشید فقط نظاره گر بودم و احساس میکردم روی شونه های خدا نشستم و دارم مراحل رو میبینم انگار دندون خودم نبود!

    وقتی تقلا میکرد و دندون در نیومد میگفتم خدا خودش حلش می‌کنه من فقط باید از این لحظات که لحظات توحیدی بودن لذت ببرم، خلاصه این دندون عقل ما در اومد دکتره بنده خدا خسته شده بود.

    اومدیم خونه یواش یواش داشت بی حسیش باز میشد صورتم باد کرد و کبود شد ولی باز من دردی نمی‌دونستم خلاصه یک تجربه بی نظیر شد برام و وقتی به یادش میفتم لذت میبرم از این نگاه توحیدی اون موقع از این که چطور خدا منو بغلش گرفته بود. من همین حس رو موقع مصاحبه دکتری هم داشتم که در دوره ی شیوه حل مسائل زندگی به عنوان تمرین مفصل توضیح دادم.

    زندگی به سبک عباس منشی، واقعا زندگی راحت و بدون بن‌بستی هست دنیا از این زاویه دید، زیباترینه، قشنگ تره، لذت بخش تره، وقتی به دید تجربه به همه چیز نگاه میکنم باعث میشه که خود به خود همه چیز رو تجربه کنم حتی اون موقعیت‌ها و کارهایی که ازشون ترس دارم هم با خودم میگم بزار تجربشون کنم بزار برم تودلش بزار ببینم چه حسی داره حتی اگه خوب انجام ندم.

    با این دیدگاه و با این حس که خدا پشتم هست و منو حمایت می‌کنه منو هدایت می‌کنه باعث میشه قدم بردارم.

    استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم که این دیدگاه رو به ما یاد دادید، یک پنجره ی جدید رو به دنیا برامون باز کردید که هر چی از این پنجره دیده میشه جز زیبایی چیزی نیست.

    امیدوارم همیشه در پناه حق به بیشتر از این تجربیات و حس‌های عالیتر برسید و راه رو باز کنید برای میلیون‌ها میلیون انسان که آماده دریافت این آگاهی ها هستند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  7. -
    هادی قره قانی گفته:
    مدت عضویت: 1902 روز

    الهی شکر استاد عزیزم بخاطر وجودتون.

    خیلی جالبه استاد هر وقت من دچار تضاد و یا اتفاق به ظاهر بد میشم قشنگ تو همون لحظه ها میایید و با یه فایل عالی حالمو دگرگون میکنید و ایمانمو قوی تر می کنید. انگار این فایل رو خصوصی برای من ضبط کرده بودین واقعا سپاسگزارم.

    3ماه قبل بود که تصمیم جدی گرفتم که بیزینسمو آنلاین کنم. شروع کردم از صفر خودم طراحی سایتمو انجام داد، شروع به مطلب گذاشتن کردم و روی سایتم کار کردم.

    بنا به گفته خودتون هر روز مهارت هامو افزایش دادم تا توی کارم استاد باشم و به قول آزاده عزیز که تو مصاحبتون باهاش میگفت می‌خوام از aتا z ی کارو خودم انجام بدم و بلدش باشم، تا ی وقت مشکلی پیش اومد، منتظر کسی نمونم و خودم حلش کنم.

    کارمو نسبتا خوب انجام میدادم ولی هر از گاهی دچار روزمرگی می شدم و از سایت غافل میشدم. با این حال قبل از عید دوره آموزشی در رابطه با سایت رو خریداری کردم تا در ایام تعطیلات نوروز مطالب بیشتری یاد بگیرم. دوره رو تموم کردم.

    اما با یک اتفاق به قول خودتون به ظاهر بد( قطعا خیر) روبرو شدم و مشکل کمر دردی که چند وقت پیش داشتم، روبرو شدم و شدت درد بالا رفت و در نهایت بعد از عکس گرفتن متوجه پارگی دیسک کمر شدم و پزشک گفتن باید جراحی بشه.

    ولی استاد با تمام دردی که داشتم و با گفتن کلمه جراحی که هیچوقت به این واضحی لمسش نکرده بودم، ذره ای نگرانی نداشتم و خودمو به خداوند سپرده بودم و میگفتم قطعا خیره. الخیر فی ما وقع!

    استاد عزیز با اینکه توی ی محیط بیمارستان خبری از امید و انرژی نیست ولی واقعا حال من خوب بود و به بقیه بیمارها حال خوب می دادم و یک هم تختی بسیار عالی هم نصیبم شده بود که انسان عالی بود. من بعد از اینکه از ریکاوری به داخل بخش اومدم، اولین کاری که کردم یکی از فایلهای شما رو گوش دادم و حالم عالی بود.

    خلاصه، مرخص شدم و پزشک گفتن باید به مدت 1 ماه استراحت کنی. همون موقع گفتم عجب فرصت عالی! با تمرکز و با دقت میشینم رو سایتم کار میکنم و دیگه وقت پرت ندارم که باعث بشه جایی برم و بیام.

    و خدارو شکر این اتفاق برای من تبدیل به یک فرصت عالی شد تا عمیق تر به این مسئله پیش اومده فکر کنم و چراهای دهنمو پاسخ بدم. فقط 3روز استراحت مطلق کردم و بقیش روی تخت با لپ تاپ روی سایتم کار می کنم. و انرژیمو برای بهتر شدن هر روزه اش میزارم و یقین دارم همین اتفاق برای من چشمه ای از نعمت و ثروت خواهد بود.

    خدارو شکر گزارم برای دیدگاهم به این اتفاق و سپاسگزارم از شما که با فایل هاتون انقدر آگاهی می بخشید.

    تندرست و پایدار باشید. در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    سارا اراد گفته:
    مدت عضویت: 1834 روز

    سلام به دوستان

    چه آرامشی منو فرا گرفت وقتی این فایل رو نگاه کردم

    به خودم گفتم! ببین !!! فقط کافیه بخوای و سوال کنی خدا بهت میگه کجا بری کدوم فایل رو ببینی که جواب سوالت باشه، من جدیدا بعضی اوقات صدای درون ام رو میشنوم خیلی خوشحالم که این کار کردن روی خودم داره جواب میده و نگاهم به زندگی داره تغییر میکنه،

    ی اتفاقی که برای من افتاده مربوط به همین پندمیک بود، من از زمانی که خودم رو شناختم طراحی میکردم علاقه خاصی به کرافیک کامپیوتری و طراحی دارم تا اینکه چند ماه قبل ار پندمیک به صورت خیلی اتفاقی ( البته میدونم که هیچ چیزی تو زندگی ما اتفاقی نیست) با خانومی آشنا شدم که کار خیاطی میکردن و چون پدر من کارشون مرتبط با چرخ های خیاطی این خانم به من گفت چرا شروع نمیکنی و ی فروشگاه اینترنتی برای پدرت نمیزنی من که تا حالا کار فروش نکرده بودم و هیچ آشنایی هم با قطعات و وسایل چرخ خیاطی نداشتم گفتم من هیچی نمی‌دونم و این فکر. و با پدرم در میون گذاشتم و به صورت خیلی معجزه اساسی کم کم شروع به راه اندازی ی سایت کردم!! همون روز اول دیدم بازدید خوبی داره و بیزنس خیلی عجیب و غریب راه افتاد و بعدش پندمیک شروع شد!! و اون زمان همه دنبال دوختن ماسک و گان های بیمارستانی بودن! دنبال سوزن و نخ و پایه های چرخ و خود چرخ و قیچی!!!! باورم نمیشد !!! تو بهترین زمان ( زمانی که نمیشد خرید حضوری کرد و همه فروشگاه تا تعطیل بودن) تو بهترین مکان ( اینترنت) من میفروختم!!! هر روز به فروشگاه پدرم میرفتیم و سفارش ها رو آماده میکردیم و میفرستادیم !!! من اگه کار طراحی میکردم کاملا بیکار میشدم! ولی این کار مثل معجزه بود! و من پولی. و دراوردم توی اون زمان که هیچوقت تو زندگیم تجربه اش رو نداشتم!!! رابطه‌ ام با پدرم بهتر و بهتر شد به دلیل اینکه ی کار مشترکی باهاش داشتم انجام میدادم و من همیشه عاشق پدرم بودم و این کار منو بیشتر بهش نزدیک کرده بود! تو زمانی که اکثریت نگران بیماری و بی پولی بودن من هر روز درآمد بیشتر می‌شد!!! چون کاری که من توش افتاده بودم نیاز هر روز مردم شده بود! بدون اینکه من حتی بهش فکر کرده باشم!!! خدااااا چه جوری میچینه!! وقتی اون بخواد حرفه ای ترین پلن ها رو میریزه برات!! این رو خوب فهمیدم که درسته که باید روی خودت کار کنی و مشکلاتت رو حل کنی! ولی توکل به خدا اصل مساله است!!! خدا میتونه حل مسیله ات رو هم بهت بگه ، بهت بگه قدمت رو کجا بذاری! الان چیکار کنی! خدا جوووونم دوست دارم میدونم که همیشه حرف هام و گوش میکنی خواستم اینجا هم ازت تشکر کنم میدونی که نگاهم همیشه یه دست های توعه! پس مثل همیشه راهنمای من باش! به راه راست! یه راه کسانی که بهشون نعمت دادی! ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  9. -
    بهجت مشفق گفته:
    مدت عضویت: 1726 روز

    درود به همه عزیزان دلم

    سپاس از استاد عباسمنش عزیزم و مریم بانوی مهربونم بخاطر این فایل فوق العاده عالی و پر از نکات مثبت و آموزنده.

    در مورد اتفاقات بظاهر بد، باید بگم من قدیما قبل از اینکه با قوانین جهان هستی آشنا بشم، مدام تمرکزم روی مسائل منفی بود و به همین دلیل پشت سر هم اتفاقات ناگوار و مسائل منفی رو به زندگیم جذب میکردم.

    تا اینکه از حدود 15 سال پیش شروع کردم به کار کردن روی خودم و کم کم شروع کردم به خوندن کتابهایی تو حوزه موفقیت و رشد شخصی و یه تغییرات قابل توجهی تو میزان حس خوشبختی من به وجود اومد و تو زمینه های مختلف پیشرفت کردم ولی تو بحث ثروت با توجه به باورهای غلطی که داشتم همیشه و همیشه مشکلات فراوون داشتم .

    من تو زندگیم عاشق بچه بودم. تااینکه سال 97 باردار شدم و از این بابت که خلاصه دارم به آرزوم میرسم خیلی خیلی خوشحال بودم . ولی بخاطر کمال‌گرایی وحشتناکم یه جوایی مثل دیوونه ها شده بودم و همش می ترسیدم نکنه من یه غذایی بخورم و یا یه کاری کنم که برای بچه ضرر داشته باشه و بعدا مثلا ناقص به دنیا بیاد و یا مشکلی داشته باشه و من مقصر این اتفاق باشم.

    کلا با توجه به بیماری کمال گرایی شدیدی که داشتم، دوست داشتم شرایطی رو ایجاد کنم که بچه در بهترین شرایط ممکنه متولد بشه.

    تا اینکه یا وجود استراحت مطلق تا هفته نهم قلبش تشکیل نشد و سقط شد.

    من بعد از این اتفاق داغون شدم و شرایط خیلی سختی داشتم و با توجه به باورهای غلطم که تو ناخودآگاهم بود علاوه بر این اتفاق بسیار بد، با یه کلاهبرداری و فریب خوردن در سطح وسیع ؛ نه تنها تمام آنچه که از لحاظ مالی داشتم رو از دست دادم ، بلکه حدود دویست میلیون تومن هم مقروض شدم .

    فقط یه آپارتمان برام مونده بود که تو شهریار تهران بود و ارزش انچنانی نداشت و یه مستاجری رو جذب کرده بودم که یهو گم و گور شد و هیچ اثری ازش نبود و نمی تونستم خونه رو بزارم برای فروش .

    اون اتفاق بظاهر بد، یه اتفاق فوق العاده وحشتناکی بود که اگه هرکسی جای من بود شاید له میشد و دیگه نمیتونست پاشه. چون فقط بحث از دست دادن ثروت نبود . بحث از دست دادن خییییییلی چیزا بود .

    من تو اون زمان با آموزه های استاد آشنا نبودم که کمک راهم باشه و آرومم کنه.

    استاد تو خیلی از دوره هاشون میگن که باید تسلیم پروردگار بود و من اونجا بود که معنی دقیق تسلیم شدن رو درک کردم و با تماااااااام وجودم می خواستم که خدا تو اون شرایط وحشتناک منو آروم کنه و بهش گفتم من تسلیمم .

    من هیچی نمی دونم، خدای بزرگ من، تو خودت همه چیز رو ، روبراه کن و من ناتوان در حل مسائلم هستم.

    خوب یادمه یه روز نشستم و تصمیم گرفتم ببینم واقعا چی تو زندگیم برام مهمه و تو این دنیای بزرگ اصلا من کی هستم و برای چی به این جهان اومدم و باید چه کاری رو تو این جهان بی انتها به انجام برسونم .

    وقتی حسابی با خدای خودم خلوت کردم، دیدم من اصلا آدم بچه دار شدن نیستم و همون جا شروع کردم به شکر گزاری برای اینکه اون بچه قلبش تشکیل نشد و به این دنیا نیومد و منو زنجیر خودش نکرد.

    من اون موقع که اون اتفاق برام افتاد، اصلا و اصلا نمی دونستم خدا چه خیر فوق العاده بزرگی به من هدیه داده و من از اون اتفاق ناراحت بودم و نمیفهمیدم.

    خوب که فکر کردم فهمیدم اگر اون بچه به دنیا میومد، من بخاطر کمال‌گرا بودنم، بجز تربیت اون بچه و تامین شرایط مالی و رفاهی، امنیت و آسایشش و …. هیچ کار مفید دیگه ای نمیکردم و اونجا بود که برای اولین بار، علت اون اتفاق بظاهر بد و حکمت پروردگار رو درک کردم و یه نفس راحت کشیدم که الان یک انسان آزاد آزاد آزادم و میتونم آزادانه هرجا که بخوام برم و هر کاری که دلم بخواد رو انجام بدم.

    من تازه به این درک و یقین رسیدم که تو زندگی من، مهمترین مسأله آزادیه و اگه کسی یا چیزی به هر طریق ممکنه منو به قیدو بند خودش در بیاره من فقط آزار می بینم و احساس اسارت، بردگی و بیچارگی محض می کنم که با ذات وجودی من در تعارضه و من هر روز خدا رو بخاطر این مساله شکر میکنم.

    بعد از این آگاهی ها ، من از اون شرایط سخت مالی هم کلی درس گرفتم و باخودم گفتم حتما یه خیریتی توش هست که الان نمی فهممش .

    به خودم گفتم، موضوع بچه دار شدن تا آخر عمرم منتفی شد ؛ حالا دنبال چی هستی؟ میخوای تو زندگیت به چه چیزهایی برسی ؟

    شروع کردم به نوشتن رسالت و ماموریت و اهداف بزرگ زندگیم .

    متوجه شدم هدف اصلی زندگی من اصلا بچه دار شدن نیست؛ بلکه من عاشق کمک کردن به مردم و موجودات جهان هستم. دیدم من عاشق کمک به هدایت مردم جهان در راه توحید و یگانه پرستی الله هستم که البته بعد از آشنایی با آموزه های استاد متوجه شدم اگر مردم خودشون نخوان من نمی تونم کوچکترین تغییری تو زندگیشون ایجاد کنم.

    البته من این آرزو رو سالیان سال، در دل داشتم ولی راه رو اشتباه رفته بودم و دین به معنای امروزیش تو جامعه ما ؛ باعث شده بود که من نه تنها به خدا نزدیک نشم بلکه از او دورتر و دورتر بشم.

    با اینکه بارها و بارها و بارها معنی قرانو خوندم نتوستم واقعیات جهان هستی رو درک کنم.

    من بعد از اینکه از خارج از گود به قضایا نگاه کردم فهمیدم دلم میخواد فوق العاده ثروتمند بشم و از ثروتم یک مجموعه ای رو ایجاد کنم که بعد از مرگم هم پایدار باشه و هیچ وقت از بین نره ؛ علاوه بر اون هر روز بزرگتر و بزرگتر بشه و رشد کنه ، بدون نیاز به حضور فیزیکی من .

    قبل از این اتفاقات، من فکر میکردم که ثروتمند شدن باعث میشه من ازخدا دور بشم و به جهنم برم و شروع کردم ثروتمند شدن و تو ذهن خودم منطقی کردن.

    البته اون زمان در مورد دوره های استاد هیچی نمی دونستم ولی خودم کشف کرده بودم که عامل تمام این موضوعات، باور های اشتباه خودمه و من هرطور شده باید تغییرشون بدم تا موفق بشم.

    مثلا باخودم می گفتم خداروشکر من بچه و وارثی ندارم که بخوام نگران اون باشم و بعدها بعد از مرگم تمام اموال و دارایی هامو میتونم در راه رشد و توسعه جهان و موجودات هزینه کنم که نه تنها خودم تو این جهان لذتشو ببرم بلکه به تمام جهان کمک کنم و انسان مفیدی در این کره خاکی باشم.

    خداروشکر بعد از این ماجراها این منطقی کردن خوب بودن کسب ثروت، خیلی به من کمک کرد و مفید بود.

    با توجه به مطالعاتی که قبلا داشتم شروع کردم به قطعه قطعه کردن اهداف زندگیم.

    بنابراین شروع کردم به قدم برداشتن از نقطه زیر صفر و چون از کارم دور شده بودم ؛ ایجاد ارتباطات کاری جدید، خیلی خیلی کار مشکلی بود، ولی من هر طور بود شروع کردم به حرکت کردن و راه افتادم و درنگ نکردم.

    من بلافاصله حرکت کردم و قدم ها رو برداشتم. شکوه و گلایه نکردم . غر نزدم که کی مسؤل این اتفاقاس و مسولیت تمام اتفاقای زندگیمو به عهده گرفتم .

    اینم از برایان تریسی یاد گرفته بودم که زمانیکه مسولیت زندگیتون و به عهده میگیرین شما دوباره متولد شده اید.

    خوب یادمه تنها دویست هزار تومن تو حسابم مونده بود ولی گفتم من باید با همین چیزایی که در اختیار دارم همین الان شروع کنم و نشون بدم که در این راه راسخ هستم.

    با خودم گفتم از هر جایی که هست و هرکاری که از دستم بربیاد شروع میکنم، اون دویست هزار تومن با اینکه میتونست پول غذامون باشه ولی همشو کتاب صوتی آموزشی که برای موفقیت لازم داشتمو خریدم که بتونم رو خودم کار کنم .

    گفتم مهم نیست. من رو خودم کار میکنم و خدای خوب من میرسونه و همه چیز رو از نو بهم میده .

    بعد از خریدن کتاب های صوتی، شروع کردم به هر کسی که می‌شناختم و می تونست پروژه جدید بهم بده زنگ زدم و کم کم با درامد های بسیار بسیار بسیار پایین شروع کردم که باید بخاطرشون خیلی تلاش میکردم و اذیت میشدم ولی دست از تلاش برنداشتم .

    تو یه باشگاه ارزون ثبت نام کرده بودم و صبح خیلی زود از خواب بیدار می شدم کتابهای صوتی رو گوش میکردم و کار می کردم تا اخر شب حال دلم خوب بود.

    جوری که فکر میکنم بعد چند ماه دیگه هیچ کتاب تو حوزه موفقیت و رشد شخصی نبود که من گوش نکرده باشم و بعضیاشون و شاید صد ها بار گوش کرده بودم.

    گذشت و گذشت تا خداروشکر وضعیت مالیم بهتر شد.

    تا اینکه سال 99 با استاد عباسمنش عزیزم اشنا شدم و از اواسط سال 1400 کم کم شروع کردم به انجام اموزش های ایشون و فهمیدم خیلی از اون کتاب های موفقیتی دارن باور فراوانی منو خدشه دار میکنن.

    پس همشونو بجز سه چهار تا گذاشتم کنار و فقط رو دوره های استاد کار می‌کردم.

    تو همین چند ساله خدا رو شکر درامدهای فوق العاده ای داشتم که خیلی خیلی راحت بهشون رسیدم و با انجام تمرین های استاد و باور سازی های مفید دیگه نیازی نبود که از صبح تا شب برای کسب ثروت تلاش کنم وبا فعالیت خیلی خیلی کم، درامد بسیار بسیار بیشتری خیلی راحت و آسون به دست آوردم .

    البته بعضی اوقات از مسیر اصلی خارج میشدم، ولی سریع با گوش کردن مداوم فایل ها دوباره به مسیر اصلی برمیگشتم.

    خداروشکر تو همین سه چهار ساله تونستم دو تا آپارتمان تو تهران بخرم و مبالغ زیادیم اونجاهایی که دلم میخواست خرج کردم و لذتشو بردم.

    حالا که از دور، به اون اتفاقات بظاهر زشت نگاه میکنم میبینم فقط و فقط و فقط باعث رشد و پیشرفت من بودن و دقیقا داشتن منو به خواسته هام میرسونن.

    ولی من اون زمان ها نمیفهمیدم و درک نمیکردم که چه خیریتی ممکنه تو اون اتفاقات بد، وجود داشته باشه.

    اینکه من بعد از اون اتفاقات فهمیدم که اصلا از زندگی چی میخوام و باید برای چی تلاش کنم واینکه اصلا رسالتم از زندگی چیه و باید چه کارهایی براش انجام بدم؟ اینکه بچه دارشدن فقط منو از خود واقعی خودم دور میکنه و من آدمش نیستم که چیزی به دست و پام زنجیر بشه و حالمو از درون بد میکنه.

    اینکه من از اون روز تا الان حتی یک لحظه هم به این راهی که در پیش گرفتم شک نکردم و هر روز و هر لحظه در شوق انجام این اهداف الهیم ذوق میکنم و درحال تلاش هستم و خداوند بزرگم هم در این مسیر زیبا همیشه و همیشه کمکم میکنه و الان که حدود دو سه ساله دارم رو دوره های استاد بصورت خیلی جدی، کار میکنم ؛ تو زندگیم اثری از اون اتفاقات بد همیشگی و جذب افراد منفی و نادرست نیست و هر اتفاق بظاهر بدی هم که باشه فقط در راستای رسوندن من به خواسته هامه.

    این چند ساله فقط ارامشه و ارامش و ارامش محض.

    خداروشکر به کمک خدای خوبم تمام افراد سمی رو از زندگیم بیرون کردم و هر روز با شوق و اشتیاق انجام این ارزوهای الهیم بیدار میشم و قدم برمیدارم و نفس میکشم.

    خداروشکر تمااااام دوره ها و محصولات استاد رو خریداری کردم و شبانه روز دارم گوش میکنم .

    کلا به یه آدم کاملا جدید با رفتارهای کاملا جدید تبدیل شدم.

    طوریکه بعضی اوقات شبها هم تو خواب دارم دوره ها رو تمرین میکنم و انجامشون میدم.

    ارامش و خوشبختی و حال خوب و سلامتی که این چند سال اخیر تجربه کردم هیچ وقت تو زندگیم نداشتم و هیچ وقت تو زندگیم انقد رابطم با خدا خوب نبوده .

    احساس نگرانی و اضطراب و خشم و نفرت و عصبانیت، تو زندگی من خییییییلی خییییلی خیییلی کم رنگ شده و جایی نداره و کلی رشد کردم و اینها همه حاصل و نتیجه همون اتفاقات بظاهر بد گذشته بوده .

    شاید اگه موضوع اون بچه و تشکیل نشدن قلبش پیش نمیومد، من هنوزم که هنوزه دنبال این بودم که بچه داشته باشم و همچنان در تلاش برای رسیدن به این آرزوم بودم.

    الان که خوب به گذشته نگاه میکنم میبینم که اتفاقات بظاهر بد من، تو این چن سال اخیر که دارم رو خودم خیلی خوب کار میکنم از کوچیک و بزرگ، همه و همه برای رسیدن من به خواسته هام بودن و بجز خیر و برکت برای من، چیزی به ارمغان نداشتن.

    مثلا اون بیماری همه گیر باعث شد که من بشینم و برای دکتری مطالعه کنم و قبول بشم و همزمان با این همه پیشرفت مالی دکتری هم خوندم.

    الان شاید یکساله که اتفاق خییییلی خیییلی بدی برام نیفتاده و همش خوبی و حال خوب بوده و اگر هم اتفاق ناجالبی برام افتاده بلافاصله تونستم ذهنمو کنترل کنم و جالب اینجاست که اگه اتفاق بظاهر بد کوچیکی هم رخ میده سریع متوجه میشم که خدا الان میخواد با من حرف بزنه، یا هدیه ای به من بده و یا میخواد یه درسی بهم بده که خیلی مهمه و یا میخواد منو در زمان و مکان مناسبی به یه شرایط خاصی هدایت کنه .

    مثلا بعنوان مثال ریختن قهوه ، سوختن فیوز ماشین ، پنچری ماشین و ترکیدن لوله، اتفاقاتی بود که بلافاصله بعد از رخ دادنشون فهمیدم که خدا میخواد با من حرف بزنه و بعد از دیدن نتایج و معجزات باور نکردنی، فقط انگشت به دهن میموندم؛ از این همه برنامه ریزی دقیق الله که چجوری با این اتفاقات، بعدش دقیقا جواب سوالات من و یا همزمانی یا رخ دادهایی مثل معجزه رو برام فراهم کرد و به بهترین مسیرها هدایتم کرد که همش خیر و برکت و معجزات غیر قابل باور بود که همیشه حیرت زده میشدم.

    یکی از اتفاقات بظاهر بد مهم تو یکسال اخیرم این بود که دوبار موضوع رسالم تو کمیته دانشگاه تایید نشد و من هر بار باید کلی دنبال استاد رهنما و مشاور و گرفتن امضاهاشون و از این داستانا میبودم .

    ولی خداروشکر هر دو دفعه تونستم ذهنمو کنترل کنم و بلافاصله گفتم خدایا شکرت چون تو بهتر میدونی چی خیر و صلاحمه و مثل همیشه تو داری منو به بهترین مسیر هدایت میکنی و اصلا حالمو خراب نکردم تااینکه بعد از اینکه برای بار دوم موضوعم رد شد، یهویی خدا بهم الهام کرد که چرا یه موضوع توحوزه کسب و کار جدید اینترنتی که میخوای شروع کنی انتخاب نمیکنی که همزمان هم از لحاظ مالی پیشرفت کنی و هم هر اطلاعات علمی که در آینده، تو این حوزه لازم داشته باشیو خواهی داشت.

    پس گشتم و مسلط ترین استاد تو کشور ایران تو بحث حقوق تجارت الکترونیک رو انتخاب کردم که یکی از کسایی هست که حرف اولو و تو این رشته جدید تو ایران میزنه و یه جاهایی حتی بعنوان نماینده کشور ایران در معاهدات بین المللی بوده. بهش پیام دادم و ایدمو بهش گفتم و خواستم که استاد راهنمام برای رساله باشه.

    بعد از اینکه ایدمو بهش گفتم خیلییی سریع منو به دفترش دعوت کرد و گفت ایدم خیلی بکر و عالی و فوق العادس و بهم پیشنهاد همکاری داد.

    من که اصلا فکر اینکه بخوام باهاش همکاری کنم نبودم ، فقط فکر انجام رسالم بودم ولی دیدم خدا خودش داره همه کارامو به بهترین حالت ممکنه هدایت میکنه و همه چیو خودش داره به بهترین وضعیت ممکنه میچینه و این پروژه خیلی بزرگی، که فکرش تو سرم بود و داره مرحله به مرحله و قدم به قدم عملی بشه و ایشالله مراحل تکاملمو آرام آرام، تو این مسیر زیبا طی میکنم.

    این ایده یکی از بکر ترین ایده های فعالیت های حقوقی آنلاین در سطح بین المللی هست که الان در حال انجام مراحل مقدماتیش هستیم و نیاز به صرف چندین سال وقت و انرژی و تمرکز پی در پی هست.

    پس میخوام امسال تمام تمرکزم رو بزارم روی این قضیه و انجام آموزه های استاد و ارتقاء زبان انگلیسی، تا بتونم به امید خدای خوبم در سطح بسیار وسیع بین المللی نتایج بسیار ارزشمندی رو در آینده با رعایت قانون تکامل، کسب کنیم.

    من بعد اینکه دوبار موضوع رسالم رد شد فهمیدم این موضوع هم کاملا بنفع من بوده و میخواسته به من کمک کنه و من الان نه تنها دارم روی حوزه ای که خیلی بهش علاقه دارم و عاشقش هستم، بعنوان موضوع رساله کار میکنم ؛ بلکه همزمان میتونم با یه تیر چند نشون بزنم و هم اطلاعاتی که برای کسب و کار جدیدم بهش، نیاز دارمو تکمیل کنم و هم ایشالله در آینده یکی از پردرآمدترین کسب و کارهای آنلاین حقوقی در جهان رو داشته باشم.

    پس وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقات فقط خوبن و اگه ظاهرشونم خوب نباشه یقینا همون چیزیه که میخواد مارو به خواستمون برسونه به شرطی که حالمون و احساسمونو بد نکنیم و به الله اجازه بدیم که هدایتمون کنه .

    بچه ها رو اتفاقات اسم نزارین، زشت و زیبا و سخت و آسون نداریم .

    وقتی اکثر اوقات حال دلمون خوبه، همه اتفاقات میخوان مارو به خواستمون برسونن، فقط کافیه به اونچیزی که با چشمامون نمی‌بینیم، ایمان و توکل واقعی داشته باشیم و در هر شرایطی تسلیم امر پرودگار مهربانمان باشیم که او به هر خیر و شری آگاه و واقف است و اوست که به همه اسرار و قوانین جهان هستی؛ دانا، بینا و شنواست.

    در پناه الله یکتا، شاد باشید.

    ایام بکام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      Life time گفته:
      مدت عضویت: 1454 روز

      سلام بهجت عزیزم

      امیدوارم همیشه همینجور فول انرژی باشی

      ممنونم ازت که امشب بمن عیدی دادی ، کامنت زیبات عیدی امشب من بود از بس که زیبانوشتی و حالمو دگرگون کردی

      راستی من امشب مشهد هستم الان تازه از حرم امام رضا علیه السلام برگشته بودم خونه و تنهابودم

      با باورام کلامون رفته بود توهم

      که خدای عزیزم الهام فرمود بیام سایت

      اومدم و دیدم به به فایل جدید

      و بعدم هدایت شدم به کامنتت

      وقتی کامتتو خوندم وجوه مشترکمون کاملا مشخص بود

      و باعث شد بفهمم چرا اومدم اینجا

      بازم مرسی که نوشتی

      دوستت دارم

      همیشه موفق بمون 🩵🩷

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد دِرخشان گفته:
      مدت عضویت: 1919 روز

      سلام خانم مشفق

      چقدر زیبا،جامع و عالی نوشته بودید از تلاشتون برای بچه دار شدن و داستان های بعد اون و به نتایج و درکی که از عوامل اون رسیدید

      از هدایت شما به استاد راهنمایی که جزء بهترین ها هستن و با گشاده رویی از شما استقبال کردن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      هادی قره قانی گفته:
      مدت عضویت: 1902 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      کامنتتونو خوندم خیلی عالی بود و آگاهی ها و درکمو نسبت به قضیه “اتفاقات مشابه نتایج متفاوت” بیشتر کرد. تحسینتون می کنم بابت این تسلیم شدن و سپردن خودتون به خدا و توکل کردنتون.

      ” پس وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقات فقط خوبن و اگه ظاهرشونم خوب نباشه یقینا همون چیزیه که میخواد مارو به خواستمون برسونه به شرطی که حالمون و احساسمونو بد نکنیم و به الله اجازه بدیم که هدایتمون کنه ”

      این جملتون هم عالی بود.

      ممنون از انتقال حس خوبتون.

      در پناه خداوند مهربان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محمد نوری گفته:
    مدت عضویت: 1530 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی

    اون لحظه ایی که فیلم پرتاب موشک رو دیدم برام خیلییی غرور آفرین بود به خودم بالیدم از اینکه منه انسان تا چقدر میتونم جاه طلب باشم تا چقدر میتونم کارهایی رو بکنم که کسی نکرده یا کمتر کسی کرده و چقدر همین چند دقیقه برام معنای بهتری پیدا کرد که خداوند میفرماید ما آسمان و زمین و هر آنچه در آن هست رو به تسخیر شما در آوردیم ، حالا این کجا به کار میاد ، اون جایی که ما باور کنیم ، باور کنیم که خداوند زمین و آسمان رو به تسخیر ما درآورده پس هر کاری قابل اجراست محدودیتی دیگه نیست فقط باید قانونش رو پیدا کرد.

    من همیشه آقای ماسک رو تحسینش کردم کارهایی رو میکنه که کسی نکرده یا کمتر کسی کرده قدم ها و اقداماتی رو اجرایی میکنه با توکل و ایمان که کمتر انسانی اینکارو میکنه این آدم رو هم میشه تحسینش کرد بخاطر شجاعتش هم میشه تحسینش کرد بخاطر کنترل ذهنش هم میشه تحسینش کرد بخاطر توکلش و هم میشه تحسینش کرد بخاطر نتایجش موفقیت هاش. من خودم تو یوتیوب هم یه برنامه ایی که برای نمایش سابرتراک بود رو هم دیدم استاد هم راجبش صحبت کردن ، که قرار بود شیشه تراک نشکنه ولی شکست،و اون لحظه بجای نا امیدی ترس یا گوش کردن به نجواهای شیطان ذهنش رو کنترل کرد آفرین بهش دمش گرم.

    جهان جهانی هست که بر پایه رشد و پیشرفته ، واقعا من نمیتونم تصور کنم که 10 سال دیگه چقدر این جهان پیشرفت میکنه چقدر زندگی راحت تر میشه چقدر علم و تکنولوژی پیشرفت میکنه، نمیدونم ولی حسم اینه که انگاری تو این 7 8 10 ساله خیلی هم این پیشرفتا سرعت گرفته قبلا مثلا سالی یه بار یه چیزی رو میدیدم و میشنیدیم الان میشه گفت شده هر ماه یا هر هفته ، و این خودش نمود این هست که جهان پر از فراوانی و فرصتِ ، نه تنها تموم نمیشه بلکه هر روز هر هفته و هر سال بیشتر هم میشه تو تمام زمینه ها.

    اتفاقات به خودی خود معنا ندارن، ما برچسب میزنیم ، شکست یا موفقیت بدبختی یا فرصت برای پیشرفت اشتباه یا تجربه برای بزرگ شدن و یاد گرفتن، استاد یه مثال خیلی خوب تو دوازده قدم زدن ، دو تا پسر پدرشون میمیره یکی بدبخت میشه و معتاد میشه یکی ثروتمند و موفق ، اینکه یه اتفاقه یه شکل اما پس چجوری میشه نتایج فرق میکنه؟؟ بخاطر نگاه ما آدم هاست بخاطر اینه که نجواها رو کنترل کنیم و بتونیم خیریتش رو ببینیم اونوقته که نتایج متفاوت میشه ، اون لحظه ای که استاد داشتین توضیحات اسپیس ایکس رو میگفتین که گفتن تجربه موفقی بوده و کلی درس گرفتیم که چجوری بهتر کار کنیم و ذوق داریم برای اسنکه زودتر بعدی رو بسازیم و آزمایش کنیم، با این جملات منم به وجد اومدم خواستم منم برم کمکشون دیگه چه برسه به نیروهای خود شرکت ، به همین سادگی با یک نگاه دیگه به یک موضوعی که ممکنه ظاهرش بد باشه تبدیل میشه به یه شورو اشتیاق به حرکت تازه با کلی علم و تجربه بهتر.

    تو همین پندمیک که کل مدارس و دانشگاها تعطیل شدن و باعث شد چقدر دنیا از لحاظ آنلاین پیشرفت کنه یه شرکتی تو ایران به اسم اسکای روم (اگر اشتباه نکرده باشم) این رو یه فرصت دید بجای اینکه مثل 98 درصد از مردم بگن ای بابا بدبخت شدیم حالا چیکار کنیم این رو فرصت دیدن و یه پلتفرم ایجاد کردن که تو اون پلتفرم میشد معلما به دانش آموزا تو فضای آنلاین مثل کلاس درس آموزش بدن و این یه جور نگاه کردن هم کمک کرد به اون دانش آموزا و معلما و هم خود اون شرکت به ثروت رسید ، در حالی که تو همین پندمیک ممکنه خیلی ها ورشکست شده باشن اما یه سری آدم ها به دید فرصت نگاه کردن و تو همین پندمیک رشد کردن هم خودشون و هم کمک کردن به رشد جهان.

    باز مثال دیگه ای که میتونم برای خودم از استاد یادآوری کنم اینکه استاد میرن پیش همون شخصی که سه تا پسرش رو تو جنگ از دست داده بوده یک اتفاق مشابه میوفته برای یک پدر و مادر که اون از دست دادن فرزند بوده نگاه مادر خانواده به این اتفاق بدبختی و غم و افسرده گی بوده و باعث شده کل زندگیش نابود بشه اما پدر خانواده به این دید نگاه کرده که اینا هدیه خداوند بودن یه مدتی رو پیش نا بودن و الان دوباره رفتن همونجا که بودن و این باعث شده بوده که تو سن 90 سالگی ایشون در صحت و سلامتی کامل باشن ، یک اتفاق مشابه اما نتایج متفاوت ، چرا ؟ به دلیل نگاه اون فرد به اون اتفاق ، به دلیل کنترل ذهن و دیدن نکات مثبت اون اتفاق.

    راجب خودمن بخوام بگم ، من یه رابطه عاطفی خوبر رو داشتم ولی تموم شد اما دیدن من به اون اتفاق این بود که حتما خیر حتما آدم بهتری وارد زندگیم میخواد بشه اینجوری الان دیگه فضا باز شده برای ورود اون آدم از تجربیات الانم هم استفاده میکنم تو رابطه بعدی که رابطه قشنگ تری رو داشته باشم ، این خیلی باعث شد که حسم یه ذره خوب بشه و همین کنترل ذهن باعث شد هر دفعه دیگه نجوا شروع میشد کاری که میکردم میومدم خوبی ها و اتفاقات خوب اون رابطه رو مینوشتم و خداروشکر تونستم کنترلش کنم و اسمش رو بجای شکست عشقی یا جدایی تلخ من گذاشتم تجربه یه رابطه شیرین و الان آماده شدن برای یه رابطه شیرین تر ؛

    این در حالی بود که من تا همین دو سه سال پیش رابطه ای رو از دست میدادم یک هفته کلا دپرس بودم بعد یک هفته کم کم حالم رو خوب میکردم اما بازم نه با برچسب مناسب اما الان بخاطر این دوره ها و این کار کردن ها این تقاوت ها ایجاد شده و البته که یادم باید باشه من تو این مسیر حتی هنوز قدم اول رو هم برنداشتم پس یادت باشه که همیشه روش کار کنی .

    یه مثال دیگه هم دارم من میخواستم تو خرید ماشین ثبت نام کنم ولی نشد یعنی سیستم حساب من رو پیدا نمیکرد و کلا هم نشد پدرم کلی از این بابت ناراحت شدن کلی از کلماتی که قشنگ نبود استفاده کردن عصبی شدن و این موارد ، اما دید من این بود اشکال نداره حتما خیره من مطمئنم در زمان بهتری خدا برام اکی میکنه و کلی یاد گرفتم که چجوری باید حسابم رو درست کنم و راستش منی که خیلی ارزو ماشین خودم رو داشته باشم داشتم ولی اصلا حالم بد نشد و مدام هم به ذهنم با جملات دوره مثل الخیر فی ما وقع مثل عسا ان تحب و شیئا و همین جملات نه تنها حالم بد نشد بلکه پدرمم من آروم کردم ، یک اتفاق مشابه اما دو دید متفاوت.

    این دو تا هنوز نتیجش اتفاق نیوفتاده اما قانون قانونه من سمت خودم رو انجام دادم و به زودی حتما میام و از نتایج این برچسب زدنم میگم براتون.

    یه مورد دیگه هم من خیلی استاد ازتون ممنونم بخاطر اینکه سریال زندگی در بهشت رو ساختید و 270 و خورده ای ازش رو سایت هست به شدت هم دل تنگ دیدن شما دیدن پردایس و اتفاقاتش هستم اما من به این به دید فرصت دیدم که بشینم از اول دوباره این سریال رو ببینم و اتفاقا تا الان 66 قسمت رو دیدم چقدر دوباره برام مرور شد چقدر دوباره درس گرفتم حتی چقدر خواسته جدید در من شکل گرفته اونم خواسته هایی که همین الان میخوام. و من بهش برچسب فرصت زدم به این اتفاق ، ولی خیلی خوب میشه که دوباره این سریال رو یا سفر به دور آمریکا رو داشته باشیم ، بازم ازتون ممنونم.

    خیلی مثال دارم که از زندگیم و اطرافیانم بزنم ولی خب کامنت خیلی طولانی میشه و این ها نزدیک ترین و جدید ترین هاش بودن .

    برنامم چیه برای اجرای بهتر این آگاهی در زندگیم ؟، چیزی که الان به ذهنم رسید چند بار دیگه این فایل رو ببینم و قسمت های مهمش رو بردارم و بیشتر برای خودم بذارم و هر یه مدت یه بار باز دوباره گوششون بدم تا بتونم در شرایطی که به ظاهر بده ذهنم رو کنترل کنم و خیریتش رو ببینم

    در پناه خداوند مهربان شاد و ثروتمند و سلامت باشید

    خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: