اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 18

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اسما ابوتراب گفته:
    مدت عضویت: 1431 روز

    سلام استاد عزیزم

    خدارو سپاسگزارم برای بار دیگه شما در فضای پارادایس دیدن از قاب دوربین مریم جان این استاد بی نظیر و این الگوی موفق من…

    استاد جانم وقتی شما گفتید که منتظر این لحظه بودید به خو م گفتم که حتی پیگیری های شما هم با من متفاوته و این چقدر نشون دهندهی تفاوت دیدگاهه

    استاد جانم یه تشکر حسابی بابت دوره حل مسائل دارم البته من هنوز تمامش نکردم ولی خیلی بی نظیره و خیلی رشد کردم با این دوره..

    خب نمونه موردی هایی که باید بگم

    1.تقریبا حدودا بک سالونیم پیش شرایط وحشتناکی بوجود اومد که من از لحاظ روابط ضربه شدیدی خوردم که نه تنها از لحاظ روابط عاطفی بود بلکه روابط دوستانه محیط کاری و همه ی اونارو باهم از دست دادم حتی عزت نفسمم گرفته شد… یادمه که در اون حین چیزی که منو سرپا نگه داشت فایل های شما و صحبت کزدن با خدا بود و بعد دوره عزت نفس اولش خیلی سخت بود که میگفتید هیچ ادمی نمیتونه تاثیر منفی بذاره تو زندگیت و هیچکس نمیتونه به تو ظلم کنه و من اصلا ذهنم قبول نمیکرد حتی نمیتونستم تو ذهنم ادمارو ببخشم ولی خیییلللییی تلاش کردم و از اون حالو هوا خودمو کشوندم بیرون هر چقدر هم سخت بود من تونستم استاد بعد از اون اتفاق من شروع کردم رو دوست داشتن خودم و احساس لیاقتم کار کردن و این موضوع منجر به این شد که حدود یک سال بعد دوستایی که در مدارم نبودن ازم جدا شدن و دوستایی که فایل های شمارو گوش میکنن پیدا کردم و چند وقت بعدش اشنا شدن با پسری که بهتر از تصورات من از یک پسر کامل بود که اونم جزوه شاگردان شماست و هم رشته خودمه و در حال اماده سازی رسمی کردن رابطمون هستیم و کار کردن در شرکتی که جزوه بهترین شرکت های معماری اصفهانه و من اونجا خیلی عالی میتونم تکامل خودمو طی کنم این اتفاق بهترین اتفاق زندگیم بود و شاید بتونم بگم که حتی زندگی قبلیمو کشت و یک زندگی جدید بهم داد…

    اتفاق بعدی سرکارم با تضاد هایی روبه رو شدم که واقعا بار استرسی زیادی داشت و من خیلی سختم بود استاد تو اون شرایط من یادمه زدم روی نشونه و لایو شما گ استاد عرشیان فر اومد و من تو اون لحظات مدام اون فایل ها رو گوش میکردم و تلاشمو میکردم که ذهنمو کنترل کنم بخصوص گفگتو با دوستان قسمت 53استاد اون قسمت بی نظیره شاید بیشتر از ده ها بار گوشش کردم و هر دفعه منو تسلیم تر میکنه بعد از اون اتفاق توانایی کنترل ذهن من شاید بگم چندین پله رشد داشت و چون از پس اون تضاد ها بر اومدم عزت نفسم افزایش پیدا کرد و احترام ها بیشتر شد..

    مورد بعدی من توی دبیرستان شاگرد خوبی نبودم و همین باعث شه بود مدیر مدرسه و معلما با رفتار نامناسب که البته مقصر خودم بوم عزت نفسمو ازم بگیرن و من وقتی رفتم دانشگاه تصمیم گرفتم تا جزوه بهترین شاگردای دانشگاه باشم و همین تلاش هم خدارو شکر نتیجه داد و شاگرد درس خونی بودم و عزت نفسم برگشت…

    تو دبیرستان من دختر تپلی بودم و چون اول فامیلم الف بود همیش برای هر کاری اول صدام میکردن یادمه یه بار میخواستن وزن بچه ها رو بگیرن و طبق معمول من رفتم روی وزنه و وزنمو زد هفتاد کیلو بعد از اون دوستام رفتن و خب همه وزن طبیعی و نرمالی داشتن حدودا پنجاه تا شصت (این یه بار از اون همه ماجراهاییه که برام پیش اومده تو بچگی و باعث شده بود تبدیل بشه به بزرگ ترین رنج تو اون دوران و عزت نفسمو گرفته بود) خب همه دوستام وزنمو دیده بودن و شروع کردن به مسخره کردن و این داستانا ولی به مرور اینفدرررر لاغر شدم که الان همه میگن دیگ کافیه دیگ خیلی داری لاغر میشی و الان تقریبا وزنم از دوستام و اون بچه هایی که بودن کمتره و این یکی از قشنگ ترین لذت های زندگیمه تازه قراره دوره قانون سلامتیو هم شروع کنم که دیگ بدنم خوش فرم تر بشه

    این مواردی بود که یادم اومد. قطعا بازم هست چون من ادم قوی هستم و تلاشم این بوده از تضاد هام پیشرفت بسازم در کل زندگیم ️

    استاد عاشقتم امیدوارم در مدار نزدیک تری بهتون قرار بگیرم و بتونم از نزدیک بغلتون کنم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    جلیل احمد محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1924 روز

    بنام خدای مهربان

    سلام بر همه دوستان عزیزم:

    برای من، مهم‌ترین قسمت توضیحات این فایل زیبا، این بخشی از گفته های استاد عزیزم بود که گفتند:

    بشینم روی خودم فکر کنم که اتفاقات زندگی من چطور می‌تواند بهتر باشد و برایم نتیجه بهتری بدهد اگر که من به اتفاقات زندگی‌م نگاه متفاوتی داشته باشم، اگر من از منظر و از دید دیگری اتفاقات زندگی‌م را ببینم.

    اتفاقات زندگی ما با توجه به معنایی که ما به آنها می‌دهیم تآثیری درزندگی ما می‌گذارند. چه معنایی به اتفاقات زندگی مان می‌دهیم؟ من هم باید این سوال را از خودم بپرسم؟

    بخش دیگری از صحبت های استاد در این فایل زیبا این ها هستند:

    الخیر فی ماوقع؛ هر اتفاقی بیافتد به خیر من هست. اگر نگاه‌م همین باشد که نشانه این نگاه هم احساس خوب من هست و باید هم احساس خوب من نشانه این نگاه باشد، و زمانی هم که از این کلمه الخیر فی ما وقع استفاده می کنم، باید احساسم بهتر شود و این نباشد که خودم را گول بزنم، و واقعا هم باید همین گونه باشد که وقتی با ناخواسته‌ی روبرو می‌شوم که ظاهرش جالب نیست و اگر بتوانم به معنای واقعی کلمه، چنین نگاهی را داشته باشم، آن ‌وقت هست که آن اتفاق به شکلی تغییر می کند که برای من پر از خیر و برکت می‌شود و سال ‌های بعد، یکی از نقاط عطف زندگی‌م می‌شود.

    برای من همین موضوع بی پولی و مشکلات مالی من، همین موضوع به تعویق افتادن مصاحبه‌م با سفارت آسترالیا، به دلیل پایین سرعت انترنت و یا مسئله دیگری که نتوانستیم من و خانمم سر زمان تعیین شده به مصاحبه آنلاین اشتراک نماییم و همین برخوردها و همین حرف‌های دیگران برای ما؛ این‌ها بعد‌ها برای من نقاط عطف من می‌شوند. این موارد برای من تبدیل می‌شوند به بهترین سکوی موفقیت‌های مالی و رشد شخصیتم در ابعاد مختلف زندگیم . چیزی که اکنون نمی‌توانم آنرا به درستی درک نمایم.

    دوشنبه هفته گذشته در ساعت 11 و 45 دقیقه ظهر زمان مصاحبه من از خانه‌م با سفارت استرالیا واقع در عمان کشور اردن بود. یک ساعت پیش همه چیز را اوکی اوکی بود. ولی 15 دقیقه قبل از شروع مصاحبه دیدم انترنت اصلا کار نمی کند و همه چیز درست پیش نمی رود. دوبار از سفارت زنگ زدن و من گفتم که 5 الی 10 دقیقه بعد تلاش می کنم که به شما متصل شوم ولی نشد نشد و تلاش های من هم ره به جایی نبرد. اما! خانمم حالش خوب نبود و هنوز هم نیست. ولی من حالم خوب خوب هست و به خودم افتخار می کنم که توانسته‌ام ذهن را کنترول نمایم و ایمانم را حفظ نمایم و به خودم می‌گویم نمی دانم چه قراره اتفاق بیافته. من کارهای مهاجرتم را به خداوند مهربانم سپرده‌ام و من باور دارم که همه چیز به نفع من تمام می‌شود و من باید در این شرایط که این مصاحبه را از دست داده ام باید حالم را و احساساتم را خوب نگه دارم و ایمانم در این شرایط به خداوند با کنترول نمودن ذهنم در همین حدم نشان بدهم. سپاس‌گذاری نمایم و سعی کنم بیشتر و بیشتر فایل های استادم را گوش کنم، بیشتر روی خودم کارکنم و بیشتر اصل موضوع را در باورهای خودم جستجو نمایم نه در عوامل بیرونی.

    تازه همین امروز من در باره مهاجرتم که تا به حال، به لطف خدای مهربان و هدایت گر خودم موفق شده‌ام که 26 ترمز در این بخش پیدا کرده‌ام و 90 باور درست را برای خودم در ذهنم ساخته‌ام و بر ویژه گی‌های خوبی که برای من و شخص من خوب هست و می‌خواهم درآن ویژه گی‌ها زندگی کنم و مهاجرت نمایم، بازهم یک ترمز دیگر را به هدایت خدای مهربانم پیدایش کردم. این هم برای من هدایت خدایم هست و من از این همه هدایت های خدایم سپاس گذارش هستم.

    نمی‌دانم در روزها و هفته‌های آینده چی می‌شود؟ شرایط چگونه پیش خواهد رفت؟ این را من نمی دانم. ولی این را می‌دانم که وظیفه من در این روزها و در این شرایط ، فقط و فقط کنترول کردن ذهنم، اعراض از ناخواسته‌ها و درس گرفتن از اتفاقاتی هست که من نمی خواهم در مسیر رسیدنم به خواسته مقدس مهاجرتم پیش بیاید؛ ولی می‌بینم که پیش می‌آیند. در توانم من هم نیست و من نمی توانم کنترول شان نمایم. و حالا من باید بتوانم احساسم را خوب نگه دارم و از موارد منفی و اتفاقات ناخواسته اعراض کنم و از آنها آگاهانه دوری نمایم و سعی کنم که حالم را خوب کنم. این کار من هست.

    همین به تعویق افتادن انترویوی مان خودش همان اخیر فی ما وقع هست. خودش درس بزرگی از این را می دهد که من باید بیشتر روی خودم کار کنم و بیشتر سعی کنم احساسمر ا خوب نگه دارم و حالم را خوب کنم. امروز آیات زیبای 97 و 100 سوره نسأ را می خوندم. این آیات درباره مهاجرت کردن و رسیدن به نعمت‌ها در روی زمین هست. و این وعده ‌ی هست که خداوند به من داده هست. من باید به همین سمت حرکت نمایم. همین هم برای من هدایت خدایم بود.

    خدایا! سپاس گذارت هستم.

    حالا ببینیم که چی میشود؟ من نمی دانم. فقط خدایم می‌داند و من تسلیم خدایم و زمان بندی هایش، هدایت هایش، پلان هایش و الهاماتش هستم. می‌دانم و باور دارم که خدایم در زمان مناسب و در مکان مناسب مرا هدایتم می‌کند و مرا به خواسته‌ام می رساند. این وعده‌ی هست که خدایم در خواب های همین یک ماه اخیرم عملا به من تحقق عالی آنرا داده و من هر روز عملا نشلنه های خوب این روند معنوی را در زندگی‌م و در نمودهای عینی‌م می‌ بینم و باور پذیری من در این زمینه بیشت و بیشتر می شود. می بینم که همزمانی ها اتفاق می افتند. حالم خوب هست، احساساتم خوب هست و من باید همین مسیر را بروم.

    من باور دارم که مهاجرت کردن مرا بزرگم می کند. مرا به خدایم می رساند و من با مهاجرت کردنم در زندگی‌م عملا به قرآن عمل می کنم و من بیشتر سپاس گذار تر می شوم.

    خدایا! ممنونم و خدایا! هدایتم کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1315 روز

    بنام تنها خالق تواناییم.

    استاد عزیزم چقدر این فایل دقیقا با مدار هم هم جهت بود…دقیقا این فایل با نشانه هر روز من.در یک مدار هستن..و من این فایل رو در پیچ اینستا دیدم…

    و خداوند بهم گفت برگرد به سایت اونجا نگاهش کن…

    من با هدایت خداوند برای کوچکترین کارام.ازش میخام.به چند دقیقه هم نمیرسه هدایتم میکنه…اون لب حرفهاشو متوجه میشم..سپاسگزارشم هر لحظه…

    این موضوع اسکارشیپ اشک چشمان مرا فرو ریخت…و واقعا بهمون صحبتهای خداوند در قرآن رسیدم..که ما انسانها را جانشین خودم روی زمبن قرار دادم…

    چقدر انسان با هدایت الله..و خودشناسی به خداشناسی برسه..و خودشو بولد کنه…

    جامعه ایی که اکثراشون روی ناخواستها زوم کردن…و شخص خودمم به خودم یادآور میکنم..دقیقا همون اهرم رنج و لذت…که بگم قبلت کجا بودی و الان کجا هستی…

    همین باعث میشه با یادآوری تضادههای قبلم.و الانم بیشتر وقتا سپاسگزار خداوندم باشم…بجای روی اوردن به عوامل بیرون..با خودشناسیم خداشناسیم را بزرگ کنم…

    استاد عزیزم.قبل از آشنایی من با شما…

    توی روابط با اطرافیانم و خانواده ام.کلا توی زمینه روابط خیلی مشکل اسف باری داشتم..

    واقعا داشتم زیر دنده های جهانم له میشدم..

    میخام بنویسم.شاید یه چیز شخصی باشه..ولی ما یه خانواده هستیم…من بخاطر این موضوع روابط کتک های زیادی از طرف فرد نزدیک به خودم میخوردم..یه حس ترس و غمگین..و فرار ی داشتم.یه روزایی میشد اینقدر این احوالات بد زیاد بود…زمین و آسمان جام نبود هر روز شدیدتر میشد…

    میدونی نقزعه عطفم چی بود..همین وسطای ناراحتیام.انگار از درون به فکر تعقییرات بودم..

    از کارای سحری گرفته تا پیدا کردن روانشناسی که بتونم باهاش راحت باشم…کلی در و دیوار زدم…

    استاد عزیزم.این رابطه من با فرد نزدیک خانواده ام با اجازتون.بخاطر پرخاشگری در بچگی برای من پیش اومد…و اون دقیقا از رفتارهای جو اون مذهب…و بی ارزش کردن افراد در مقابل همدیگه…این پاشنه خیلی شدید بود….اینقدر شدید بود…که نمیدونم چجور بیانش کنم.

    بعضی موقع با خودم میگفتم اینکارت اشتباهه بیا رو خودت کار کن…ولی بازم نجواهای کثیف شیطان نمیزاشت…

    تا اینکه همون فرد نزدیکم با ورشکستگی در یه شهر دیگه بازم همون دغدغدها شروع شد…

    بازم همون فرد با من!میگن به هر چی بترسی سرت میادا…دقیقا همین شد…

    و گذشت به لطف الله یه دوست وارد زندگیم شد..یجورایی حالم خیلی خوب شد..انگار خداوند بهم میگفت همینجا بمون.رابطه خوبی هست..ادامه بده..ادامه دادیم…

    نییت این فرد خیر و خوبی بود… ولی همیشه این نقطعه ایی که سرآغاز زتدگبم بود..باعث شد رفته رفته یکم تو این زمینه روابط بهتر بشم..چون با هم تفریح میرفتیم.دیگه تو اون فضای افراد خانواده ام دور شده بودم…

    مثل اینکه توی یه کویر باشی.یه فردی بیاد یه بستنی بهت بده…شاید اون بستنی یکم دلتو خنک کنه بهت انرژی بده…و بعد از مدتی بخاطر دلبستگی از اون فرد طرد بشی…ولی من دیگه بقیشو نمیدونیتم میخاد چی بشه…

    گفتم ادامه میدم….

    همین باعث شوق و ذوق من شد…

    میگم خوب انگار یه اسباب بازی به کودکی بدن تا چند ماه باهاش بازی کنه. و خودشو سرگرم کنه…

    و این جریان ادامه داشت…تا اینکه احساس کردم این دلبستگی به فرد هر دومون داریم زده میشیم.خودم رفتاراشو متوجه میشدم …

    ولی خودمو بازم میخاستم با زور بطرف بچسبونم..بهش زنگ میزدم.ولی اون خیلی دلگرم نبود…

    خودمم قبول کرده بودم.که وقتی به ادمها میچسبم بعد یه مدت جدا میشم..چون قبلشم خیلی این نقطعه برام بولد بود…

    استاد بیین اینا خیلی اتفاقات برام پیش اومد.نمیشه بیانشون کرد…

    و بازم این چک و لگد …باعث شد..که من باید تغییر کنم.با لطف خداوند…

    وارد یه کلاس قانون حذب با استاد جدید شدم.بخاطر اون حس درونی نصف نیمه کاره دوره های ایشون رو با وجودی که هزینه کردم.(ناگفته نمونه همون تکامل من بود.تا خداوند بیشتر منو مورد آزمایش خودش قرار بده)تمام از گوشیم حذفشون کردم.تا اینکه

    به بهشتم بازم با لطف پروردگارم هدایت شدم..

    استاد چی بگم.دقیقا تا به امروز 510روزه عضو سایت شما هستم…

    نتایج غیر قابل شمارشه…

    جاهایی که کنارل ذهن کردم.قدم به قدم با فایل دانلودی و کتابا شروع کردم..

    نقطعه عطفم..

    با همون فرد نزدیکم رابطمون عالی شد.برام کلی هدیه خرید…الحمدلله

    همون فرد دوستم.کاملا دوستی پایدار.و کلی اتفاقات خوب داره برام پیش میاد..منجر به کلی خواسته و اتفاقات عالی..ولی بدون وابستگی

    زندگی شراکتی من با نزدیکم بهم خورد.وکلی آشغالهای زیر مبلیم همه بیرون ریخته شد..

    توی روابط خانوادگی اطرافم.همگی همگی..عالی عالی شد..

    عزت نفسم.اعتماد بنفسم.با لطف الله بیماری که از بچگی داشتم.کاملا از بیین رفت.

    جو خونمون حتی وسایل زندگیمون کاملا زیرو رو شد..چیزایی جدید وارد شد.همین باعث شوق و ذوق شد.

    خداوند یه شیرینی حسابی بهم داد…یه لونه زنبور عسل به وجه چند کیلو..گورای وجودمون و خانوادمون کرد…دقیقا این کندو عسل پشت پنجره اتاقم لونه کرد.چون پشت پنجره اتاقم پر از درختهای پیچک با آسمان ابی هست.

    دکوراسیون اتاق خوابم.وسایلای اضافی..خیلی تعقیرات پیش اومد.هر کی میاد تو اتاقم میگه اینقدر آرامش داره دوستم دارم فقط بخوابم…با صدای پرنده صبح و عصرمو میگذرونم با عشق خداوند و نوستن این کامنت

    روند کاریم تعققیر کرد.دستان خداوند تو زندگیم اومد.آنوزشا و کارکردهای زیادی تو رشته کاریم پیش اومو…

    اعتمادایی که اطرافیانم برای کارکردن…بوجود اومد…

    استاد عزیزم در روابط معنوی و خوندن قرآن که بسیار زیاده بخدا من هنوز دوره های دیگتونم خریداری نکردم. ولی هنوز ادامه داره…

    من شاکر پروردگارم هستم …

    هر روز که میگذره رو خودم کارم میکنم..اینقدر الهامات خداوند زیاده..که زبانم کم میاره…

    ناگفته نمونه از ابتدای اون تضادها..اینقدر نشانه پروردگارم زیاد بود که فقط اشک میرختم..

    میدونی مثل کسی که بازم تو کویره..هیچی نداره.هیچ دلخوشی در عوامل بیرون نمیبینه…

    همین باعث میشه خودشو رها کنه سر سپرده پروردگارش بشه…یکم آروم بگیره..

    مثل اینکه بچه که بودم وقتی که دعوامون میشد کتک میخوردم.اینقدر گریه میکردم.تا اینکه ..به حالت خلسه میرسیدم.

    خودم خودمو آروم میکردم..

    دقیقا همین تضادها باعث شد من به این نقطعه برسم …دستاورد من خیلی زیاد بود ولی نمیشه همشو بیان کرد..ولی برای خودم نقطعه عطف زندگیمه..

    تا اینکه امروز با لطف پروردگار و مداری که توش قرار گرفتم…

    من پاشنه شدیدی داشتم.مخصوصا تو خانم ها خیلی زیاده..مقایسه کردن و حس حسادت داستن از داشته های دیگران…

    چند روز پیش فقط روی این نقطعه کار میکردم.

    که خواب میدیدم دارم تایید تحسین میکنم افراد را…

    و خیلی چیزا هست…

    موفقعیت الانم خیلی خوشحالم..همه بر میگرده نتیجه تلاش….و موندن در قوانین الهی..و هر روز بهبود.و مستمر رسیدن کارات..و قدرت و جسارت داشتن..و قوی قوی…

    مخصوصا ما خانم ها..باید خیلی قوی باشیم..چون خیلی پاشنه ها داریم…

    و مقایسه ها داریم همه برمیگرده به نحو تفکر جامعه مون…الله اکبر…

    خدا را بسیار سپاسگزارم…بزرگترین نقطعه عطف من..تضاد بود..اینقدر شدید بود که من بیشترشو نمیخام بنویسم..و بیشتر اون له شدن تو اون اتفاق ها بود همه دست به دست هم و فشار اوردن روی سر من بود…که الان بیام با عشق..و هدایت مروردگارم بنویسمش…

    و به خودم یادآوری بشه..از چه سراشیبیهایی رد شدم..که من همه رو تو خواب خدادند بهم الهام میکرد…

    استاد عزیزم من بازم سپاسگزار شما و خداوندم هستم..که من اون غذاهای کثیف..و اومدن شخصی بنام تضاد…باعث شد..الان در جو این مدار..و با صحبتهای شما قرار بگیرم…

    و منم فردی مثل همون پروژه اسکارشیب باشم.و درس بگیرم از این تضادها برای رشد درونیم..

    بقول دوست عزیزم.تمام اتفاقهای بیرونی ما درون ماها هست…

    من خیلی خداوند رو شاکرم با الهامتش دارم خواستمو با عشق به خودش..و در زمان و مکان قرار گرفتن اتفاقات هستم…

    انشالله به امید بهترینها برای مراحل بعدی زندگیم…

    من عاشق تضادم..چون نقطعه عطف زندگیم بسمت خواستهام هست..

    و در نهایت رسیدن به صلح بیشتر به خودم و اطرافیانم.نکته بسیار مهم برای خود شخص من..

    در نهایت به امید کامنت جدیدم در این سرزمین بهشت خداوند…دوستتون دارم همینجا دستان استاد عزیزم.و مریم حان عزیز.و دوستان عزیزم در این سایت بهشتیم را با عشق میبوسم…

    پرنده زیبای من با عشق داره این نوشته مرا تایید میکنه…

    به امید نوشته دیگر..و بودم به ندار بالتر..الحمدالله.الهی هزاران بار شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    محمد جواد میگلی گفته:
    مدت عضویت: 2896 روز

    سلام به استاد جان و دوستان عزیزم

    تجربه ایی که من دارم توی این زمینه و نگاه متفاوت داشتن موضوع بیماری صرع بود که به واسطه دارو هایی که بابت این بیماری استفاده میکردم در دام اعتیاد به مواد مخدر گیر افتادم و شاید تا سالها درگیر بیماری اعتیاد شدم

    اولش برام کامنت گذاشتن در خصوص این موضوع سخت بود البته توی دوره های استاد و کامنت های اون بخش ها من از این موضوع نوشتم ولی خب در فایل های دانلودی که یکم عمومی تر هستند خیر

    اما تصمیم گرفتم روی ترسم پا بزارم و کامنتم رو بنویسم تا هم برای خودم مرور شود این موفقیت و هم برای دوستان انگیزه ایی شود شاید

    خب به واسطه اعتیاد به مواد مخدر من سالها درگیر شدم و کاملآ همه چیزم رو ازدست دادم

    هم از لحاظ مالی و هم معنوی

    بابت نگاه جامعه من همیشه خودم رو مجرم تلقی می کردم و کاملاً منزوی و دور از جامعه زندگی می کردم

    از خانه طرد و در مکان های مختلف زندگی می کردم

    کسی بهم کار نمیداد و همین موضوع باعث می شد خیلی مواقع دست به کارهای عجیب و غریبی برای بدست آوردن خرج و مخارج خودم بزنم

    هیچ جا جایی نداشتم تا اینکه دیگه واقعا خسته شدم و دیگه دنبال راه‌هایی بودم که از این مخمصه نجات پیدا کنم

    چون مشکلم رو نمی دونستم و از افراد نا آگاه مشاوره و راهکار می گرفتم درگیر دارو ها و دیگر ماده های مخدر وحشتناک شدم

    تا اینکه سالها از یکی از دوستانم که خبری ازش نبود و شنیده بودم که مواد مخدر رو کنار گذاشته دنبالش گشتم و پیداش کردم و ازش کمک خواستم و ایشون منو با یک انجمن 12 قدمی معرفی و آشنا کرد

    به محض ورود به جمع دوستان این باور رو به من دادند که تو مجرم نیستی و بیماری یعنی نگاهی کاملاً متفاوت با نگاه جامعه و خانواده

    تغییر این باور آرامش خاصی به من داد و از همون جا بهبودی آغاز شد و هر روز شرایط تغییر کرد و زندگی من تغییر کرد در همه جنبه ها

    کم کم از لحاظ جسمی رو به راه شدم

    سرکار رفتم

    ازدواج کردم

    خونه خریدم

    ماشین خریدم

    هر سال کارم پیشرفت می کرد و سمت های متفاوت سازمانی دریافت کردم

    ادامه تحصیل دادم

    شغل مورد علاقه ام رو پیدا کردم

    مهاجرت کردم و همین طور سیر اتفاقات خوب برام رقم خوردن و الان حدود 15 سال هست که من حتی یک قرص استامینوفن هم نخوردم

    همه این ها بابت نگاه و باور متفاوتی بود که من ایجاد کردم به کمک دوستان 12 قدمی

    و این موفقیت سکوی پرتابی شد برام در تمام مراحل زندگی ام

    استاد بابت این آگاهی ها ازتون متشکرم

    وقتی راکت داشت پرواز می کرد عظمت خداوند رو حس کردم تمام بدنم مور مور میشد و گفتم الله اکبر چه عظمتی

    خدا را شکر

    ممنونم استاد جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      شمیم کردستانی گفته:
      مدت عضویت: 1516 روز

      سلام

      مرسی که نتایجتون رو به اشتراک گذاشتین

      منو یاد خودم انداختین ولی با کمی تفاوت

      من ی دختر شیطون بودم که موهاش بیرون میرخت و کلی دوست پسر داشت.

      ولی من عوضی نبودم همش از روی شیطنتای بچگی بود من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم

      کم کم به من این باور داده شد که تو دختر بدی هستی و خرابی و ی جورایی شاید منم باورش کرده بودم و انعکاس این باور رو روز به روز بیشتر بیرون خودم میدیم

      تا اینکه کم کم با این مباحث اشنا شدم و متوجه شدم دنیا مثل آینه ست و انعکاس درونم رو در بیرون بهم نشون میده

      و من با ی دختری اشنا شدم که همون کارایی که من کرده بودم رو کرده بود ولی هیچ حس بدی به خودش نداشت و جالب بود که از نظر بقیه هم دختر خوبی بود

      کم کم من فهمیدم که من دختر بدی نیستم ،من فهمیدم که هر کی موهاش میریزه بیرون و دوست پسر داره خراب نیست.

      من فهمیدم و خودم رو شناختم متوجه شدم که چه کمبودهایی دارم من احساس تنهایی میکردم و یکی از دلایل شیطونیام این بود

      من فهمیدم که من عوضی نیستم همش از روی شیطنتای بچگی بوده و من خودمو شناختم مثلا فهمیدم که من خیلی ادم خوش گذرونی هستم و اهل تفریحم و باید این شرایط رو برای خودم محیا کنم

      من فهمیدم که خودم باید کاری کنم و خودمو جایی ببرم که بهم خوش بگذره

      من خیلی چیزها راجب درونیات کمبودها ،کاستی ها ،باورام‌ و… فهمیدم و خودمو درک کردم و شناختم

      من نشستم فکر کردم و دیدم که با اینکه من دوست پسر داشتم اما من کار بدی نکردم و همیشه مراقب خودم بودم و حتی اون نوع از دوستیای من الان بهش میگن دوست اجتماعی چون فقط ما بیرون میرفتیم ،حرف میزدیم و کار خلافی نمیکردیم

      و وقتی من صادقانه به خودم نگاه کردم متوجه شدم دختر بدی نیستم

      فهمیدم خونوادم منو نمیفهمیدن به جای اینکه بفهمن مشکل من چیه و حلش کنن چون خودشناسی ندارن حتی نسبت به خودشون چه برسه به من،منو کتک میزدن و میخواستن ادمم کنن

      من خودمو فهمیدم و شناختم و درک کردم واون موقع بود که دیگه باورهایی که به من القا میکردن رو نپذیرفتم در درونم،

      و به خودم گفتم اینا نمیفهمن اینا هیچی راجب تو نمیدونن

      و من کم کم خونوادم رو بخشیدم

      و کم کم بیرون من تغییر کرد و دیگه کسی منو دختر بدی نمیدید.

      چون یادمه حتی زمانی ام که شیطنت نمیکردم چندین سال بود که من دیگه شیطنتی نمیکردم ،امابازم من انعکاس دختر بد بودن رو از بیرونم میگرفتم حتی از ادمایی که منو نمیشناختن

      فقط وقتی همه چی تغییر کرد که من این مسئله رو درونی حل کردم و نگاهم رو به خودم تغییر دادم.

      همه دخترا میدونن که این حس چقدر احساس بدیِ.

      وقتی که دیدگاه من ،نظر من نسبت به خودم تغییر کرد من با پسرایی آشنا شدم که همشون حتی اگه پسرایی بدی بودن ولی قصدشون با من ازدواج بود ،(اینم بگم که من اتفاقا به شدت ازدواجی بودم و یکی دیگه از دلایل دوست پسر داشتنم به خاطر باورام بود ،به خودم میگفتم ما که فامیل نداریم کسی ام که مارو نمیشناسه خب از کجا باید خواستگار بیاد،و ی باور دیگم این بود که پسرا عوضین و احساس ندارن و هر چی ادم عوضی بود سمتم میومد و وقتی باورم تغییر کرد اون ادما رو ندیدم و برعکس کلی پسر عاشق و احساساتی میدیدم )

      من خودم خودمو درمان کردم ، میدونید من زخمی بودم ،زخم حتما نباید رو‌جسم باشه،خیلی وقتا روحمونه که زخمیه

      من فهمیدم دوست دارم انسان ازادی باشم از لحاظ پوشش و برای خودم هم حد و حدود دارم ( من فهمیدم با خونوادم فرق دارم)،من به شدت ادم متعهدی بودم و هستم حتی زمانی که شیطون بودم متعهد بودم

      من فهمیدم نیاز نیست دنبال ادمی که میخوام بگردم جهان ( خدا) خودش برام میاره

      و من از خدا خواستم و دیگه دنبالش نگشتم و خدا همونی که میخواستم با همون ویژگی ها رو بهم داد و الان تو زندگیمه و عاشق همیم.

      اینو به دخترا میگم چیزایی که بهتون میگن رو باور نکنین ،حتی اگه خونوادتون میگه، حتی اگه دارین کار بدی انجام میدین

      بهتون قول میدم اگه دیدگاهتون رو نسبت به خودتون تغییر بدین حتی اگه رفتاراو عملکرداتونم بد باشه شما تغییر میکنید

      دخترا اگه کاری کردین که به اصلاح بدِ،حتما خودتون رو ببخشین چون وگرنه اتفاقات خیلی بدتری میفته

      با اینکه طولانی شد براتون تعریف میکنم چون خیلی مهمه

      من به شدت احساس گناه میکردم و با فردی ازدواج کردم که منو کتک میزد وفتی که اون منو میزد من فک میکردم اینا جواب خداست ،جواب کارای بد و شیطونیام و چقددددر من با اون ادم هم فرکانس بودم ،من به شدت عزت نفسم پایین بود و احساس گناه داشتم برای همینم جهان همون کسی که هم فرکانسم بود رو تو زندگیم قرار داده بود.

      برای همین استاد همیشه میگه احساس گناه بدترین نوع فرکانسِ و خیلی درست میگه

      یادمه ی نفر بهم چن تا کتاب معرفی کرد و من کم کم شروع کردم و تمریناتش رو با اینکه نمیفهمیدم و درکی نداشتم ازشون انجام میدادم وجمله مینوشتم رو کاغذ که من خودم رودوست دارم

      هر اتفاقی میفته به نفع منه و…

      با اینکه من هنوز خیلی درکی نداشتم و نمیهمیدم اون کارا برای چیه

      من اون موقع نمیدونستم اما فرکانس من داشت کم کم تغییر میکرد و جهان منو از اون ادم جدا کرد

      تو کتابا خونده بودم که حتی به خاطر اتفاقات بد زندگیتون از خدا تشکر کنید

      و من از خدا تشکر میکردم و به خدا میگفتم خدایا من نمیدونم اخه چرا من؟ چرا من باید جدا بشم و طلاق بگیرم؟از خدا سپاسگزاری میکردم و میگفتم خدایا من نمیدونم چرا باید به خاطر این اتفاق بد از تو سپاس گزاری کنم

      تو کتابی که خونده بودم نوشته بود اینکارو انجام بدید و من انجام میدادم

      اما من الان میدونم ،خیلی ساله که از اون قضیه میگذره و من الان میفهمم که خدا به من رحم کرد و منو نجات داد و اگه من الان با اون ادم بودم همچنان بدبخت بودم

      اینو مطمئنم و حالا که میفهمم خدارو از ته قلبم با درک عمیقی سپاسگزاری میکنم و ازش تشکر میکنم.

      خدایا شکرت که بیشتر از من مواظبمی چون بیشتر از من میفهمی و اگاهی

      من وقتی جدا شدم بیشتر با این مباحث اشنا شدم و ملاسای حضوری اساتید مختلف رو رفتمو شروع کردم به تغییر خودم و خیلی تغییر کردم و اون اتفاق باعث رشد من شد.

      من به تصاد برخوردم و فهمیدم چی میخوام

      و همینطور که گفتم ادمی که میخوام خوشبختانه تو زندگیمه.

      و اون اتفاق باعث ایجاد تغییراتی تو من شد

      و باعث تغییر کردم ورشدکردم

      خدایا شکرت

      خدایا شکرت

      و حالا دارم رو بخش مالی زندگیم کار میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        محمد جواد میگلی گفته:
        مدت عضویت: 2896 روز

        سلام و درود به دوست گرامی ام خانم کردستانی

        چقدر داستان زندگی تون آموزنده و تاثیر گذار بود

        این داستان بزرگترین کمک در زمان مناسب به من کرد و هدایت خداوند در اون موج میزد و انگار خدا داشت با من صحبت می کرد

        منم دوتا دختر و یک پسر دارم و اونا هم خصوصیات یک انسان بازیگوش و در واقع خوش گذرون رو دارند

        البته همسرم و خودم هم مثل فرزندان م هستیم با این تفاوت که اونا بچه هستند و نوع شیطونی هاشون فرق میکنه

        دقیقا آدم ها متنوع هستند و نوع درک و نگاه شون فرق میکنه و این من هستم که می تونم با درک متقابل ارتباط بهتری داشته باشم با رعایت احترام به اعتقادات دیگران اینو من اینجا و در سریال سفر به دور آمریکا خیلی مشاهده کردم که چه تنوع اعتقاد و باوری وجود داره و چقدر این انسان ها با این تفاوت ها کنار هم در صلح و آرامش دارند زندگی میکنند

        خانم شایسته توی سریال زندگی در بهشت یه جایی گفتند و این جمله خیلی به من کمک کرد

        که هر کسی اینجا خودش مسئول لذت بردن خودش هست

        این جمله در ارتباطات به من کمک زیادی کرد که نه زور بزنم کسی اون طوری می خوام رفتار کنه نه خودم اون طوری که دیگران می پسندند رفتار کنم

        تحسین می کنم واقعا این همه رشد و پیشرفتی که داشتید خانم کردستانی

        توی کامنت شما صلح با خودتون کاملاً احساس کردم که چقدر شما خوب روی خودتون کار کردید و تا این اندازه با خودتون در صلح هستید و خودتون رو عمیقاً پذیرفتید و دوست دارید

        بهتون تبریک میگم و آرزوی بهترین برای شما و همه دوستان خوبم دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          شمیم کردستانی گفته:
          مدت عضویت: 1516 روز

          سلام

          خوشحالم که کامنتم تونست کمکی باشه.

          راستش خیلی زورم میومد بنویسم چون طولانی بود و اولش فقط میخواستم ی توضیح کوتاه بدم ولی نمیدونم چیشد که یهو اینهمه تایپ کردم مشخصه که من نبودم و اون بوده(خدا)

          من نحوه اشناییتون با استاد رو خوندم.

          ممنون میشم که راجب روند پیشرفت مالیتون برام بگین.

          چون الان روی این بخش زندگیم زوم کردم.

          و وقتایی نمیتونم هدایت. و کار درست رو تشخیص بدم‌و گاهی سر در گم میشم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        صادق کیانی گفته:
        مدت عضویت: 2700 روز

        خدایا شکرت بابت وجود شماهاوممنون که برامون نوشتید .

        من که از خوندن کامنت جناب میگلی و شما احساس خاصی بهم دست داد و یک لحظه با تمام وجودم اشک ریختم و با اینکه بچه هام توی خونه بودن ولی صورتم خیس اشکهام بود و هق هق میکردم.نمیدونم چرا شاید من هم توی یک سری چیزها با شما مشترک بودم و یک دفعه تمام لطف خدا و تغییرات زندگیم اومد جلوی چشمام.این روزها خیلی از صحیت کردن با خدا دارم لذت میبرم و دیدن هر روز معجزاتش برام تکراری شده.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    عباس گرجی گفته:
    مدت عضویت: 1463 روز

    به نام خدای مهربان و بخشایشگر

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و به بانو شایسته مهربان

    با افتخار اومدم بیان کنم از تجربه خودم در همین چند روز اخیر که برام اتفاقاتی افتاده که ایمانم رو به خداوند و هدایت شدنم، هزار برابر از قبل بیشتر کرده و نیروی در درون بیدار شده که مصمم شدم به حرکت کردن در این مسیر و با تعهد بیشتری به انجام دادن کنترل ورودهای ذهنم. امروز صبح که از خواب بیدارشدم از خداوند خواستم که راه رو به من نشون بده و بعد از حدود یکساعت که سایت رو باز کردم دیدم یک فایل جدید گذاشتید و عنوان فایل نزدیک به اتفاقات حال حاضر زندگی من هست و وقتی نشستم و صحبتهای شمارو گوش کردم دیدم انگار شما این فایل رو برای من ضبط کردید و شگفت زده شدم.

    من حدود دوسال هست که از فایل های شما استاد عزیز استفاده میکنم و تغیرات چشمگیری در شخصیت و زندگی خودم ایجاد کردم اما مسئله ای که در رابطه عاطفی خودم در چند روز اخیر برام پیش اومده و الان با اون درگیر هستم رو میخواستم بگم که این روزها درگیرش هستم و چیزی که بارها به این تضاد بر خورده بودم و از روبرو شدن با این موضوع کاملأ برام ترسناک بنظر می اومد ولی چیزی که منو متعجب میکرد اینسری واکنش های من و ترس های من نسبت به دفعات پیش کاملا فرق داشت و من میتونستم این تغیر احساس کنم و چقدر من آرام میتونستم بهش فکر کنم و در ذهنم ازش فرار نکنم و به خودم بگم که این اومده که به پیشرفت تو کمک کنه.

    لحظاتی در این چند روز میشد که نجواهای شیطان مداوم در ذهنم مرور میشد ولی قلبم میگفت که صبور باش و به خدای خودت ایمان داشته باش که هدایت میشی و بعد از چند روز یه شب که میخواستم بخوابم و ذهنم آزارم میداد از خدا خواستم و اعلام کردم که در برابر این نجواها واقعأ عاجز شدم و سعی کردم که بتونم بخوابم. وقتی صبح بیدار شدم از خدای خودم طلب هدایت کردم و بعد از چند دقیقه نشانه های خوب که احساسم رو خوب میکرد برام اومد و چند تا تماس تلفنی کاری که منتظرشون بودم بهم دادن تا ظهر که قلبم بهم گفت برو سایت رو باز کن و اون قسمتی که همیشه هدایت میشی به نشانه ای امروزت رو بزن و هدایت شدم به فایلی به نام “گفتگوی دوستان قسمت 52” که شما استاد عزیز گفتگوی بصورت لایو با استاد عرشیانفر داشتید و وقتی گوش کردم صحبتهای شمارو و ایمان ابراهیم گونه ی شمارو در برابر مرگ فرزند دلبندتون و صحبتهایی که از پدر شهیدان عشقیار در اون فایل کردید واقعأ ایمانی در من ایجاد کرد که نتونستم روزها بهش فکر نکنم و رفتم از اول فایل تا اخر فایل گوش دادم چندین مرتبه و تا امروز که رسیدم به این فایلی که شما گذاشتید و همون حرفا درش مرور شد و گفتم حتمأ این تأیید ای بر این نشانه هست که بتونم احساسم رو خوب نگه دارم تا اینکه خداوند در زمان مناسب برایم بهترین ها رو رقم بزنه.الان با اینکه نتیجه ای خاصی نگرفتم و فقط نشانه های هدایت شدنم رو در این مسیر میبینم ، ایمان دارم که بهترین نتیجه برام اتفاق میفته و میتونم در زیر همین فایل بیام کاملتر بنویسم و توضیح بدم.

    سپاسگذارم از خدای مهربان بابت شما استاد عزیز که مارو با این آگاهی ها در این مسیر هدایت میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  6. -
    جواد بهادری گفته:
    مدت عضویت: 2083 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و همه اعضای عزیز خانواده بزرگ عباسمنش

    استاد جان وقتی این فایل رو دیدم یاد ی خاطره از خودم افتادم که با موضوع این فایل مرتبط بود و خواستم ی یادآوری برا خودم باشه و شاید دوستانم بتونن استفاده کنن.

    شغل اصلی من نظامی بود که سال1378در دانشگاه افسری امام علی استخدام شدم و مشغول خدمت شدم سال 86 ی بیماری گرفتم که اصلا دلیل اصلیش مشخص نبود و ناگهان در طی روز دچار سردردهای بسیار شدید میشدم و فشار خونم خیلی بالا میرفت و بعد از چند دقیقه همه چی تموم میشد بعداز یک سال مشخص شد ی غده روی کلیه ام رشد کرده که باغث این اتفاقات میشده اسم بیماری فئوکروموسیتوم بود خلاصه عمل کردم و غده رو برداشتم و همه چی درست شدسال 96 بود که تازه با مباحث حوزه موفقیت آشنا شده بودم و یکی دوتا کتاب تو این زمینه خونده بودم و فایلهای صوتی یکی دوتا از اساتید رو گوش میکردم و خیلی برام جالب بود دوباره آثار این مریضی رو حس کردم رفتم سونوگرافی و دکتر اعلام کرد که غده دوباره رشد کرده و داره بزرگ میشه وقتی که این مسئله رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم هم خودم و هم خانواده خلاصه چند روزی خیلی حالم خراب بود ی روز به خودم گفتم به قول این کتابا شاید خیری تو این بیماریه بزار ببینم خیرش چیه و از طرفی هم تمام این کتابها میگن که همه چی ذهنه و با ذهن میشه تمام این اتفاقات رو کنترل کنیم می خوام ببینم میشه با ذهنم این بیماری رو کنترل کنم یانه

    در قدم اول تصمیم گرفتم سردرد ها رو کنترل کنم و برای خودم ی سری تمرین طراحی کردم با همین چیزایی که یاد گرفتم بودم وجمله تاکیدی می نوشتم و حال خوبم رو تصویر می میکردم و .. خلاصه بعد از چند وقت دیدم که سردردها خیلی کمتر شده و قابل تحمل شدن و با ایمان بیشتری روش تمرکز کردم حدود یک سال از مریضی گذشت و همه دکترا میگفتن باید عمل کنی ولی قبول نمی کردم و حتی ی بار از بیمارستان که برا عمل خوابیده بودم فرار کردم ولی من تمام سردردها و فشارهای عصبی رو کنترل کرده بودم یعنی فشارم بالا میرفت ولی سردر نمی‌شدم.

    ی روز ی جرقه ای تو ذهنم خورد که اصلا زیر و رو شدم و اون جرقه این بود که شاید بتونم با کمک این مریضی بازنشست بشم و اصلا وقتی این ایده به ذهنم رسید اینقدر خوشحال شدم که فک کردم تمومه و بازنشسته شدم. از اون لحظه ای که این ایده اومد افتادم دنبال کاراش و به کمیسیون پزشکی معرفی شدم و خلاصه اش کنم بعد دوماه تو کمیسیون پزشکی تهران شرکت کردم و تو همون اولین جلسه کمیسیون پزشکی بازنشست شدم با بهترین حالت بازنشستگی که بهش میگن( بند ج معنیش رو همکارای نظامی متوجه میشن) و از برج9سال97 من با درجه سرهنگ دومی به راحتی آب خوردن بازنشسته شدم و به این آرزوم که آزادی زمانی بود رسیدم بعداز بازنشستگی تصمیم گرفتم اون غده که حدود10سانت بود رو با کمک ذهنم حذف کنم بدون عمل کردن و هر روز تو ذهنم تصویر می کردم که این غده داره کوچک و کوچکتر میشه می دیدم که سلول‌ها دارن یکی یکی ازش کنده میشن و خلاص تو سونوگرافی که عید 1400 داشتم کل غده ناپدید شده بود و هیچ آثاری ازش نمونده بود.

    بله اون مریضی که 1سال پیش اومده ،اون غده ای که بهش میگفتن بدخیم خداوند فرستاده بودش که منو بازنشست کنه و به آرزوم که آزادی زمانی بود برسونه و خداروشکر می کنم که پیامش رو فهمیدم.

    استاد جان من به خواستم که آزادی زمانی بود رسیدم و الان تمام تمرکزم رو گذاشتم برای رسیدن به آزادی مالی که انشا.. خیلی زود به این خواسته هم می رسم البته به ی سری نتایج خوب در زمینه مالی هم رسیدم ولی جا داره هنوز تا به آزادی مالی برسم.

    خداروشکر می کنم استاد جان که با شما آشنا شدم و در جمع خانواده عباسمنش هستم.اموزشهای شما در این مسیر خیلی کمکم کرده و چراغ راهم بودین،خدارو شکر می کنم که دستی از دستان خداوند بزرگ بودین و به کمک شما هدایتم کرد.دستتون رو از راه دور میبوسم با آرزوی دیدن شما رو در پارادایس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      Eli گفته:
      مدت عضویت: 1409 روز

      سلام اقاجواد گرامی

      کامنتتون فوق العاده بود مرسی که برامون نوشتید ممنون که جلوه ای شدید از معجزه وقدرتی که خدا تووجودمون قرار داده ولی خیلیامون ازش استفاده نمیکنیم …

      واقعا شگفتزده شدم ولذتبخشه وقتی میبینی فردی باقدرت تصویرسازی وجملات تاکیدی جسمشو به حالت سالم وطبیعی برمیگردونه وازین شرایط نکته مثبتش که بازنشستگی بود رو برداشت کردین ومعجزه زندگیتون رو رقم زدین…تحسینتون میکنم ووجودارزشمندتون رو سپاسگزارم وازصمیم قلب براتون بهترینها رو ازخدای مهربون خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        جواد بهادری گفته:
        مدت عضویت: 2083 روز

        سلام و درود خدمت شما

        مرسی از انرژی که میدین خیلی لذت میبرم از این همه انرژی و حال خوب تو جمع خانواده عباسمنش و خدارو شکر میکنم که تو این جمع هستم و در کنار هم در راستای اهدافمون تلاش می کنیم. با آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      شمیم کردستانی گفته:
      مدت عضویت: 1516 روز

      وااااای واااای

      هر چقدر ازتون تشکر کنم بابت کامنتی که گذاشتین بازم کمه

      من وقتی که میفهمم مریض شدن و نشدن ما دست خودمونه احساس امنیت بیشتری میکنم

      وفتی میفهمم خدا انقدددر بهمون قدرت داده که میتونیم با ذهنمونحتی اگرم بیمارشدبم درمانش کنیم ،عدالتش رو بیشتر احساس میکنم.

      ازش ممنونم که انقدر بهمون قدرت و اختیار داده.

      خدایا شکرت

      وقتی انسان میتونه بیماریش رو درمان کنه دیگه پولدار شدن و رابطه ی عاطفی عالی که چیزی نیست.

      من قبلا هم فایلای دکتر جو دیسپنزا رو دیده بودم که ستون فقراتش رو با قدرت ذهنش سالم کرده بود و دلم میخواست نمونه های واضح تر و بیشتر ببینم.

      خدارو شکر

      مرسی بابت کامنتتون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        جواد بهادری گفته:
        مدت عضویت: 2083 روز

        سلام و درود خدمت شما

        واقعا همین خداوند از روح خودش در انسان دمیده و دقیقا توانایی کن فیکن داره انسان فقط داستان اینه که ما خودمون باور نداریم،منم ابتدای کار نمی تونستم باور کنم ولی به قول استاد کم کم که نتایج رو دیدم ایمانم قویتر شد و تونستم قدمهای بلندتر بر دارم و الان که تونستم این نتایج رو بگیرم تو زمینه سلامتی باور کردم که تو زمینه مالی هم میتونم همین نتایج رو بگیرم و شدید تمرکز کردم تو زمینه مالی و شک ندارم که انشا.. بزودی در این زمینه هم به آزادی مالی میرسم.

        برای شماهم آرزوی بهترینها رو دارم دوست عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2002 روز

    به نام پروردگار هدایتگر

    قبل از هرچیز بگم که خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم یک فایل جدید فارسی دانلودی دادید.

    چون وقتی فایل های انگلیسی شروع شد، خواهرم گفت احتمالا استاد تمرکزی رفته رو فایل های انگلیسی و دیگه فایل فارسی نمیده، و دیدن این فایل خیلی لذت بخش بود. متشکرم استاد عزیزم.

    و متشکرم مریم جان مهربون که با حوصله راه میرفتی و هم حواست به دوربین بود و هم باید راه میرفتی. متشکرم از همراهیت.

    خودم رو مجبور کردم که بیامو بنویسم نشانه ام رو.

    دیروز که اول اردیبهشت بود میخواستم بشینم برنامه ریزی کنم، از خودم و شرایط ناراضی بودم.از حس و حال روحیم.، از افکارم…

    داشتم کمدم رو مرتب میکردم و برای اینکه یک فکری که اذیتم میکرد رو اعراض کنم، رفتم سراغ پلی لیست هدفگذاری(که همش از فایل های دانلودی هست) و پخش کردم. حرف ها دقیقا چیزی بود که لـــــازم بود بشنوم.

    وقتی استاد گفت اوایل ساله و…. گفتم الله اکبر… الانم اوایل ساله…

    و خیلی صحبت های عالی شنیدم درباره هدفگذاری.

    هپونطور که گفتم احساسم چندان خوب نبود اواخر به خاطر افکارم… گفتم کاش یه جایی، یه تاپیکی تو سایت بود که میشد درباره این حرف زد…

    گوشیم دستم بود و نت روشن کردم

    ایمیل فعالیت یکی از دوستان اومد، گفتم: فلانی دیگ خیلی داره ایمیل میاد ازت، برم غیرفعالش کنم..غیرفعال کردمش و اومدم ک ایمیل هارو پاک کنم، اولی رو پاک کردم. ولی دومی رو نه.میخواستم پاک کنم ولی نکردم. بازش کردم و دیدم پاسخ دوستمون در سوال یکی از دوستان بود که ببینید دقیقا همون حرفی بود که چتد لحظه پیش گفته بودم….«کاش یه جایی، یه تاپیکی تو سایت بود که درباره این وضعیت صحبت کنیم…» این سوال، همون سوال بود. دقیق، واضح، باجزئیات… خدای من… رفتم و همه پاسخ ها رو خوندم. و حسم خیلی بهتر شد.

    حرفای بچه ها که چقدر دلگرم کننده بود

    راه حل هاشون

    پاسخ هاشون

    خدایا سپاسگزارم که اینجا دور همیم.

    و اومدن رو صفحه اصلی، فایل جدید، اونم تو موضوعی که من به شـــــــــدت لازمش داشتم، کلیدکنترل ذهن، اعراض از ناخواسته ها، توانایی کنترل ذهن… خدااای من، درباره توانایی کنترل ذهن و این فایل هارو باید خورد، بلعید…

    و من لذت میبرم

    بیشتر از هرچیزی

    از اینکه میبینم تو، خدای خودم، دایرکتلی پاسخم میدی، هدایتم میکنی.

    اصلا نهایت آرامشی…سپاسگزارم.

    عاشقتم،مرسی که هستی.

    سپاسگزارم استادم

    سپاسگزارم بچه های دوست داشتنی اینجا، بابت کامنت ها و حرفها و حضورتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    زینب سلمان زاده گفته:
    مدت عضویت: 2437 روز

    بنام خدایی که بشدت کافیست

    سلام به استاد عزیزم، مریم بانو و دوستان ارزشمندم

    چـــــــقدر کیف میکنم از این جنس فایل های نابی که سوالی مطرح میکنید

    خرداد سال قبل بود که من رفتم در بزرگترین سازمان ورزشی استانمون مشغول به کار شدم، جایی که خیلی دوست داشتم برم و به لطف الله و آگاهی هایی که اینجا به وسیله فایل های رایگان و دوره هایی که تا حالا خریدم، این اتفاق افتاد خیلی راحت هم اتفاق افتاد و من رفتم مشغول به کار شدم اونجا که کلی درسها گرفتم تا اینگه رسید به تقریبا دی ماه و من به خاطر مشکلی که تو بحث مالی پیش اومد تصمیم گرفتم بیام بیرون؛ اونجا بود که دیدم خیلی از اطرافیانم این چیز شده یه جورایی دغدغه شون و هر وقت باهام صحبت میکنند میخوام یه جوری دلداری ام بدن چون شاید خودشون از همین جنس بودند مثلا یکی از خانم های فامیل نزدیک مون که سالهاست تو شهرداری کار میکنه کسی که از نظر مالی در وضعیت خوبی هست ماشین خودش خونه خودش و خیلی امکانات دیگه رو داره ولی وقتی یک روز مسأله ای پیش اومد که نمی تونست بره اون روز یک روز وحشتناکی بود واسش که وقتی شنیدم تعجب کردم، ذهنم قبولش نیم کرد چون تغییر کرده بود ولی خودم وقتی باید بیرون می اومدم حس خوبی تو درونم بود اگر هم کسی بنده خدا سعی میکرد دلداری بده میکفتم کلی درس گرفتم تجربه خیلی خوبی بود واسم حتما حــــــــتما خیریتی در این هست که نمی دونم شاید مثلا من قراره از فضای خشک اداری بیام بیرون یا هر خیریت دیگه ای؛ نمی دونم دقیقا چی ولی هر چی هست خیره؛ من کلی تجربه کسب کردم مثلا همین که وارد اون مجموعه شدم با علم به اینکه من عکاس نیستم و این رو بهشون گفته بودم ولی دوربین خریدن و در اختیار من گذاشتن اونم فول تایم بهم میگفتن دوست داشتی با خودت ببر خونه ازش استفاده کن و من به این راحتی و زیبایی وارد حوزه ای شدم که الان وارد بخش درامدزایی از اون شدم؛ هر بار که عکسی میگیرم لذت میبرم الان هم دوربین خودم رو خریدم؛ همه این ها در حالی بود که روزای اولی که از اون مجموعه اومدم بیرون یکی از دوستان نزدیکم بهم میگفت زینب اشتباه کردی هر اتفاقی افتاده بود نباید میومدی بیرون حتی اگر چند ماه بهت پول نمی دادن نباید میومدی بیرون ولی یه حسی درون من میگفت نه با خیال راحت بیا بیرون زینب کلی تجارب بزرگتر و پربرکت جدیدی در انتظارت هست و الان همون مجموعه با اینکه با کلی عکاس و قیلمبردار خیلی قدیمی سر و کار دارند برای برنامه ای که این هفته دارند و قراره رئیس جمهور و وزیر ورزش بیان استانمون از من بخوان که کلیپ برنامه رو درست کنم

    یه اتفاق دیگه هم که در خصوص سلامتی ام هست قبل اینکه اتفاق بیفته با توجه به اینکه به تازگی مادرم از این دنیا رفت با سرعت قابل توجهی داشتم وارد فازی میشدم که هر چی جلوتر میرفتم توجه کمتری به خودم میکردم و فکر میکردم که من مسئولیت خیلی زیادی در قبال خانواده ام دارم الان و هر روز در همین راستا فشار بیشتری به خودم وارد میکردم و داشت یادم میرفت که من مسئول دیگران نیستم نه اینکه بی توجه باشم به خانواده ام ولی خودم رو فراموش نکنم که با مساله ای که برای سلامتی ام اتفاق افتاد به خودم اومدم و گفتم خدایا شکرت و بعد این به خودم اومدنه داره هر روز بهتر میشه

    هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  9. -
    حسن زنگنه گفته:
    مدت عضویت: 1394 روز

    به نام اهورامزدا خداوند بلند مرتبه مهربان

    سلام به استاد گرانقدر و خاله مریم عزیزم سلامی به گرمای خورشید امیدوارم همیشه سلامت خندان و هروز در حال پیشرفت ببینمتون و سلامی هم کنم به تمام دوستان و همراهان سایت عباسمنش

    استاد گرانقدر بازهم مارو سورپرایز کردی دوباره یک فایل و چقدر این فایل درس داره چقدر باور های قدرتمند یعنی این فایل مثل کتاب درسی باید استفاده کرد مثل که یکی آقا اگر میخوای الفبای فارسی اگر میخوای خواندن نوشتن یاد بگیری این فایل اصلی ترین و پایه ای ترین است برای یاد گرفتن قوانین الهی و واقعا استاد عزیزم چقدر درس داشت ازت ممنونم که این چنین فایلهای بی نظیری برای ما زحمت میکشی درست می‌کنی ممنونم ازت

    من این فایل از این جهت می‌خوام بگم خیلی مهم خیلی ها هستن بخاطر همین تضادها و شرایط به ظاهر بد یا شکست جا میزنن و خودشون می‌بازند

    من در سال 94 در کنار کارم که فروشگاه داشتم علاقه شدیدی به تولید داشتم جوری که همیشه در ذهنم و در اهداف و در رویای خودم خودم یک تولید کنند موفق می دیدم

    من درسال 94 یک دستگاهی خرید کردیم و این دستگاه شروع به استفاده کردیم این دستگاه ضعف ها و نقطه قوت های کم زیادی داشت ما برای تولید بیشتر و کارمون قرار گذاشتیم سه تا دستگاه دیگه هم خرید کنیم منتها بخاطر تبادلات بانکی ایران با دنیا این مشکل وجود داشت ما به صورت مستقیم نمی‌تونیم پول واریز کنیم و باید با یک رابط در کشور دیگری که یکی از دوستان ما در ترکیه همیشه زحمت میکشید انجام میداد خلاصه ما پول واریز کردیم تمام موجودی تمام پولی که داشتیم واریز کردیم و دوست ما زحمت کشید دستگاه هارو سفارش داد و کارهاشو انجام داد و ما منتظر ماندیم من تکرار میکنم تمام پول و سرمایه خودمان را دادیم یک ماه گذشت خبری نشد این دوست ما هم یک مشکلی براش پیش اومده بود و ما دسترسی بهش نداشتیم دو ماه گذشت اتفاقی نیفتاد سه ماه و ماه چهارم دوست ما زنگ زد گفت رسید دست گفتیم نه چیزی دست ما نرسید بعد گفت میگه میشه چرا باید خیلی زودتر از این می‌رسید و خلاصه پیگیری کرد و متوجه شد دستگاهای ما زمانی که سفارش داد بخاطر این بیشتر از یکدونه شده ضبط کشور دوست عزیزمان ترکیه شد بعد گفتیم چیکار کنیم با حالت اضطراب با حالت ناراحتی چرا اینجوری شد اونجوری شد اگر اون موقع هم ذهن کنترل نشه خدا می‌دونه چی میشه دنبال مقصر گشتن رنجش های زیاد ووو نگم استاد عزیز خودتون میدونید خلاصه ما با شرکت تماس گرفتیم موضوع اطلاع دادیم گفت مشکلی نداره ما میتونیم بار برگشت بزنیم منتها هزینه اش شما خودتون زحمت بکشید ما هم قبول کردیم گفتیم باشه بعد گفت اون کسی که سفارش داد و اسمش تو سفارش اون باید اقدام کنه ما هم به دوستمون اطلاع دادیم گفتیم شرکت توی چین اینجوری گفت تو برو کارش انجام بده گفت باش من میرم چندروز هر چی تماس گرفتیم جواب نداد پیام تماس هر چی تماس گرفتیم نه خیر جواب نمیده من اولش نگران شدم برای خودش نکنه اتفاقی افتاد بعد میگفتم نه هی نجوای ذهنی می‌آمد سراغم هی می‌گفت نه خالش خوب چقدر شریک های من عصبی شدن بگذریم دوباره بعد چند روز شب بود این دوست من تماس گرفت گفت حسن جان من نمیتونم برم دنبالش یک مشکلی برام پیش آمد اون زمان که من چند ماه گوشی جواب نداده بودم اومد ایران برگشتنی برای من اتفاقی افتاد من زمانی که برگشتم خانوم من از من شکایت کرده بود که چرا رفتی ترکیه با خانوم جدیدت چرا بچه خودتو تنها گذاشتی و جلو خروجش بسته بود اون هم به دلیل اینکه تازه مهاجرت کرده بود به کشور ترکیه من نمیتونست مهریه خانومش که مبلغ خیلی زیادی هم بود پرداخت کنه از اپن طرف هم خانوم دومش و و بچه هاش در ترکیه مانده بودن تنها گفت اگر برم اقدام کنم از من پاسپورت می‌خوان من گرفتار میشم و زندگی از بین میره چون اون بار به صورت غیر قانونی رفت بود ترکیه خلاصه این به نام گفت قطع کرد هر وی تماس گرفتم جواب نداد گوشی تو دستم ما هم با شریک های عزیزمان نگاه به هم میکردیم در بهت حیرت چی شد وی میگه یعنی چی آخ مگه میشه خلاصه نجوا ها ما هم تمام پول خودمون داد بودیم و پولی دیگه برای ما نمانده بود برای چندین روز همه حالشون خراب همه احساس بد فحش میدادن این چه ممکلتی به زمین آسمان آخه چرا چرا چرا اینجوری شد مکه ما چه گناهی کردیم خلاصه من توی همون روز این صحبت ها یخ چندین ساعت حس حالم خراب بود ولی آخر شب بود من با خدای خودم صحبت میکردم میگفتم خدای نمیفهم موضوع چیه چرا اینجوری من راهنمایی کن من حال خیلی بد بود اما همین که شروع مردم در همون حال با خدا صحبت کردن احساس من یواش یواش داشت بهتر میشد و یک چیزی در درون من داشت آرام می‌گرفت من با خدا صحبت میکردم بعد گذشت فکر کنم یه یا چهار ساعت با خدا بعد خدا بهم الهامی کرد در قلب نگران نباش ابن یک خیریت بزرگ برای تو است همین بعد من قلب احساسم یکبار عوض شد اصلا انگار همه چیز در درون من شروع به تغییر کردن کرد از خال خیلی بد به یک حال خیلی خوب اینجوری بگم انکار که اون دستگاه به دست ما رسید بود در همان لحظه آنقدر این حس قدرتمند بود خلاصه من بازهم داشتم دنبال راهی به شکلی که بتونم کاری انجام بدم دستگارو تحویل بگیریم حتی کار به اینجا رسید که اصلا بریم ترکیه گمرک ترکیه حتی کار به اینجا هم رسید بعد این فکرها از من دور شد بخاطر الهام خدا بعد من گفتم دوستان عزیزان کلا بیخیال اون دستگاه بشید این خیریت نمی‌دونم چیه ولی یک چیزی بهم الهام شد از طرف خدا گفت این برای تو خیریت بزرگی است حال واکنش اونا نسبت به من چی میگی مارو مسخره کردی بازم عباسمنش و دیگه بقیه اش ما تمام پولی داشتیم دادیم حال چیکار کنیم من می‌گفتم اونا گوش نمیدادن من هم دیگه سکوت کردم و هیچ چیزی نمیگفتم بعد چندروز دوستان با عصبانیت چرا حرف نمیزنی چرا سکوت کردی من هم گفتم باید اول خودتون کنترل کنید چیزی که پیش اومده مرگ نیست که چاره نداشته باشه من بازم میگم نمی‌دونم بهم گفت شده این خیریت آدرس خیلی مقاومت میکردن قبول نمیکردن اما وقتی پافشاری من و آرام بودن در اون موقعیت دیدن کم کم اونا هم همراه شدن گفتن خوب باید چیکار کنیم الان به نظرتو گفتم نمی‌دونم راهش پیدا میکنم الان چیزی نمیتونم بگم ولی این کلمه ابن حرف از دهنم اومد بیرون به طور نا خواسته بیاید بجای اینکه دیگران برای ما انجام بدن خودم راهشو پیدا کنیم با کمترین هزینه با کمترین انرژی آق دیگه واسطه نداشته باشیم مستقیم خودمون چند روز گذش اتفاقی نیفتاد بعد یک هفته یکی از شریک های من که خیلی علاقه به کردش و دیدن سایت های خارجی داره به صورت خیلی خیلی اتفاقی به یک سایت بر میخوره که یکی از دستگاهای مارو یک عکس و یک فیلم در حد 30ثانیه گذاشت بود از واتساپ پیام میده میگه این دستگاه که شما دارید قیمتش چنده و کلی صحبتهای دیگه اون دستگاهای که خرید بودیم از طریق یک شرکت بود که واسطه ما و کارخانه بود خوب طبیعتاً هم سود خودی روی دستگاه کشید بود این دوست ما نرسید بود شما کدوم واسطه شرکت هستید و این دستگاه شما چنده به صورت خیلی خیلی اتفاقی می‌گفت ما خود کارخانه و سازنده این دستگاه ها هستیم و ما به طور تصادفی این دستگاه تو سایت گذاشتیم چون غیر از دستگاهای ما حدود 130مدل دستگاهای دیگه در زمینه کاری دیگه هم می‌ساختن به دوست ما گفت بود ما از این مدل هم داریم اما یک مدل جدید تر از این دستگاه ساختیم با آپشن های بالاتر راندمان بالاتر و کلی چیزهای دیگه و چون مبخوایم برای اولین بار این محصول بفروشیم هنوز قیمت گذاری نکردیم ما فعلا با قیمت پایین این دستگاه می‌خواهیم ارائه بدیم تا اگر ضعف داشت هم درست کنیم تو سری های بعدیش بعد دوست ما جالب با اون شرکت های چینی خودش تعریف میکرد می‌گفت ساعت سه صبح بود نشسته بود داشتم چونه میزدم بعد ازش پرسیده بود ما چجوری این سفارش بدیم و چجوری ما در کشور ایران هستیم خود اون شرکت چینی بخاطر اینکه میدونست کشور ما بخاطر تحریم چه مشکلاتی داره باورتون نمیشه آنقدر به ما راهکاری داد آنقدر آسان یعنی خودشون به ما چجوری سفارش بدید از کجا از کدوم بانک در ایران در کدام گمرک ریز به ریز اینکه به دست ما هم برسه بهمون گفتن بعد پرسیدیم شما اینا از کجا میدونید بعد گفتن ما با ایران و مردم ایران و تاجر هاشون خیای محصول داریم و میدهیم و بخاطر همین تو این سالها هم به قانون های شما آشنا شدیم بعد برای اینکه ما بفهمیم که حرفشون درست و خاطر جم بشیم شماره چند تا از مشترهاشون به ما دادن تماس گرفتیم دیدیم درست دستگاه به دست ما رسید بجای محصول قبلی با پول بیشتر دستگاه جدید تر با راندمان عالی تر با آپشن های بالاتر و چقدر از اون موقع ما راهکارهای ارتباطی با کشور های دیگه هم یاد گرفتیم یک باوری که همیشه از قدیم به ما میگفتن ما تحریم هستیم ما نمی‌توانیم با بیرون کار کنیم همه از ذهن من رفت و این باور جاش گرفت آنقدر راحت میشه یک یک راه بخاطر سیاست دولت ها ببندن خدا هزار را و طریق دیگر برای رشد گسترش جهان برای ما به وجود میاره این تضادی بود به خاطر. هدایت خدا بخاطر الهامی که خدا بهم کمک کرد و اون موقع تونستم نگاه خودم به شرایط به شکلی ببینم بگم این تضاد این اتفاق یک رحمت این یک رحمت برای ما این یک نعمت همیشه این تکرار میکردم با خودم تو چی اون موقعیت این تضاد برای من میخواد ثروت وارد زندگی من کنه وقتی نجوا ها سراغ من می‌آمد نه بابا خودتو جول نزن با این حرف ها این چیه تو میگی میگفتم من نمی‌دونم من احساسش میکنم من مطمئن یقین دارم مثل شعله های آتش در در تاریخی شب که روشن می‌کنه به همان اندازه به همان مقدار باور دارم ایمان دارم چقدر باور های دیگه من بخاطر همین تضاد عوض شد و چه نتایج دیگه بعد ها گرفتم که باز هم به تضاد بر می‌خوردم دائما این تضاد که برای من یک نعمت یک رحمت بود برای من یک درس و یک الگو برای خودم استفاده میکردم و هرموقع به تضادی بر میخورم شروع میکنم در مورد این تضادی که برام رحمت استفاده میکنم

    استاد عزیزم ازت خیلی ممنونم از خاله مریم عزیز ممنونم سپاگزارم سپاسگزارم چقدر شما زحمت میکشید چقدر شما برای ما وقت میزارید حتی اینکه برای ما یک تصویر قشنگ با کیفیت عالی اینکه مبینم این چنین شما برای زحمت میکشید یک کار با کیفیت عالی با محتوای بینهایت گرانقیمت ازنظر محتوا و مطالب به صورت قشنگ خیلی ازتون ممنونم سپاگزارم و واقعا دیدن شما سلامت بودن شما و این چنین فایلهای با کیفیت با تصویر قشنگ با دقت بسیار زیاد و جالب هر فایل که شما ضبط میکنید هیچ کدام مشابه هم نیست جالب توی یک مکان داره اتفاق میفته اما بخاطر شکل باور این فایل های این طبیعت به خاطر مهارت به خاطر اون ذهن زیبا و باورهای قشنگ شما جوری به معرض نمایش در میاد که انگاری هرمز در حال عوض کردن لوکیشن فیلم برداری هستید سپاس بی پایان شما را به اهورمزدا میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      صادق کیانی گفته:
      مدت عضویت: 2700 روز

      سلام حسین جان ممنون از کامنتی که با صبر و حوصله نوشتی و من خوندم و کلی لذت بردم و کلی از خاطره های دنیای تجارت برام تازه شد از پولهایی که از دست رفت و مشتری های کلاهبردار تا لذت های خوبش تجربه های عالی و نهایتا تضادهایی که باعث تغییر اقکارم شد.

      امیدوارم هر جای این دنیا که هستی هر روز موفق و موفق تر بشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    ص گفته:
    مدت عضویت: 2527 روز

    با سلام

    استاد من یه چیزی رو در دوره های عرفان حلقه که توسط استاد طاهری برگزار شد خیلی خب درک کردم نمی‌دونم آشنایی دارید یا نه شما در حلقه ای به خصوص قرار میگیرید و آگاهی هایی رو دریافت میکنید که بد جوری با ذهن شما اجینه ، مثلا اینکه شما بگین خداوند تنها منبع رزق و روزی و نعمت هست با اونی که اون بهت میگه خیلی فرق داره می‌دونی با زبون خودت بهت آگاهی میده …

    بگذریم

    من چیزی که درک کردم اینه آقا شما هر وقت دچار حادثه شدی هر حادثه ای ( درکم و نمیتونم در کلمات بیان کنم ) خوشحال باش بدون که در حال آپدیت هستی تصویری که به ذهنم آورد این بود که مث این میمونه بری روی یک فنری که تو رو حسابی قراره بندازه بالا قرار گرفتی ، پس در اون لحظات مواظب باش ناراحت نشی حالا من تکاملم و خیلی خوب تو این موضوع طی کردم ، وقتی اتفاق ناخوشایند میفته من میخندم و منتظر ناخوشایند بعدیم ، و بازم و بازم یه جوری پوست کلفت شدم و اینو من بارها دیدم که بعد اونا چه اتفاقات مثبت و ارتقاء های خوبی افتاده که در هیچ حالتی نمیتونست وجود داشته باشه

    همین الان که دارم کامنت میزارم اگه بگن 200 هزار تومن بده 100 میلیون میدیم بهت من ندارم بدم به شدت بی پولم و دنبال راه چاره ام منتها شاید باورتون نشه ته تهش من از این قضیه خوشحالم می‌دونم این داره به من میگه قراره خیلی خوب پولدار باشم در حدی که تصورش و نمیکنم همانطوری که الان تصورش و نداشتم

    من دقیقا در دوران پندمیک از این قضیه استفاده کردم از کارم استعفا دادم و اومدم سمت علایقم و چقدر اتفاقات بزرگ افتاد ، چقدر من لذت بردم

    بعضی از هدایت ها جواب نداد و به قول شما همون جواب ندادنه جواب درست برای من بود ، من چقدر با این جمله حال میکنم «تسلیم عباس منشی ینی انجام بدی فارغ از هر نتیجه »

    اینم دقیقاً یه بعد دیگر از اون چیزی بود که گفتم

    من به کسی که این کامنت و میخونه یه توصیه میکنم

    هر وقت ، با هر منطقی ، با هر اتفاقی ، با هر حادثه ای با هر چیزی که فکر نمیکردی اتفاق بیفته ، اتفاقی میوفته بدون داری بزرگ میشی بدون داری در جهت مسیرت حرکت میکنی ، اگه حالت اصلا خوب نیست بدون پیش زمینه حال خوبه که حالت بده اگه کسی بتونه تو اون لحظات بخنده که کار هر کسی نیست ،دنیا ازش می‌کشه بیرون بچه ها ، قشنگ بهت میگه تو خیلی پررویی من حرفی ندارم به خدا این و بهم گفتن

    و این و من تفسیر به ان مع العسری یسری میکنم

    هیچ وقت این سیکل تموم نمیشه بلکه عمقش فرق می‌کنه

    مثلا اگه شما رفتی رو اوج و بگیریم 100 و افت کنی بیای پایین بشی صفر این سیکل اگه اینایی که گفتم رعایت بشه میشه اوج 100 افت 85؛87؛89؛95 و در نتیجه میرسیم به خط صاف که میشه مقام صلح که هر کسی بهش برسه میشه انسان صالح

    ممنون استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: