اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 25
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد و خانواده عباسمنش ،یکی از اتفاقات که خیلی جالب بود برام سال 96 بود که سه ماهی بود بعد یک مدت بیکاری مشغول به کار بازار یابی شدم و با کار جدید موفق به خرید موتورسیکت خشک شدم و جریان خرید این موتور هم به خاطر پیاده روی های زیاد هنگام کارم بود ،یادمه که یک روز از جایی می اومدم با موتور ورفتم نانوایی پشت خونمون و نون خریدم و برگشتنا طبق عادت که همیشه پیاده میرفتم پیاده برگشتم وکلا از موتور فراموشم شد ،بعد یک ساعتی داداشم اومد وگفت موتورت چرا نیست و من جا خوردم وهیچی یادم نیومد و بعد باهاش رفتیم گشتن تو همین حین یادم اومد از صحبت های گدشته شما درباره ادیسون که تمام ازمایشگاهش سوخت و به جای ناراحت شدن به رنگ بندی شعله های حاصل از مواد شیمیایی توجه میکرد ولذت میبرد و احساسش رو خوب میکرد و میگفت مجددمیسازم ،منم باخودم گفتم مجدد میخرم با اینکه راحت هم نبود واسم خریدن مجدد ،وحالم رو بهتر کردم که اتفاقی داداشم گفت بزار حالا که اینقدر چرخیدم پشت خونه رو هم بریم که دیدم موتورم اونجاست و تازه یادم اومد چه کردم .
سلام استاد ،تقریبا دوسال ونیم پیش من به شدت توجهم رو گذاشته بودم روی نکات مثبت و هر طبیعتی که میرفتم فقط و فقط عکس فیلم از گلها و زیبایی ها میگرفتم و اونو تو پیجم به اشتراک میگذاشتم اینقدر لدت میبردم از اینکار که دوست داشتم فقط تنهایی بیرون برم و طبیعت رو حس کنم و منتظر بودم آخر هفته برسه و باز برم طبیعت ،اینکار اینقدر حالم رو خوب کرده بود که باعث شده بود ارتباطم با خدا هم عالیتر بشه ،اما خوب با شروع هدف شغلیم مسیرم مقداری تغییر کرد و عکاسیم کم شد و درگیر اهدافم شدم و از اون جایی که عاشق تنوعم دوست دارم طبیعت های جدید رو برم و یکی از اهدافم بعد رسیدن به هدف های شغلیم که تمرکز نیاز داره ،همینه . من به وضوح متوجه شدم که اون توجهات مثبت چطور حالم رو دگرگون کرده بودو اینو هم متوجه شدم که ذهن هیچ موقع بیکار نمیشینه و زمانی که ما کم کاری میکنیم در این زمینه دیدن زیبایی ها ،کار خودش رو آغاز میکنه ،یک تمرین دیگه هم که گه گاه انجام میدم اینه که اتفاق خوب می افته مینویسم تو گوشیم خدایا شکرت به خاطر این اتفاق ،و اینکه قانون و باورها داره جواب میده ،البته پیوسته نیست که نیازه روش کار کنم ،واقعا سپاسگزارم که با فایلهای عالیتون من رو باز آگاه میکنید.
تصمیم گرفتم به جای اینکه منتظر یه روز پرفکت بشم که سرم کاملا خلوت باشه هیچ مسئله ای ام نباشه تا بعد بشینم با خیال راحت روی باورام کار کنم و یا کامنت بیشتری بزارم نباشم و به قول دوستان دوره ی شیوه ی حل مسائل بهبودگرایی رو جایگزین کمالگرایی کنم و با کامنت گذاشتن روی فایل های جدید استارت بزنم تا بعدا آروم آروم تکاملی برسه به کامنت گذاشتن توی سایر فایل ها و محصولات، من خیلی کم روی فایلای رایگان کامنت میزارم اما سعی میکنم توی دیدگاه محصولات فعالیتمو حفظ کنم اما الان تصمیم گرفتم هر جا استاد ازمون خواست به عنوان تمرین کامنتی بنویسیم حتما انجامش بدم.
خب من هفت سال پیش با یه تضاد شدید برخورد کردم که تا حالا در موردش هیچ جا ننوشتم و حتی توی سایت و اونم بیماری فرزندم هست.
من خیلی امیدوارم که با دوره ی قانون سلامتی بتونم این مشکل رو حل کنم و قلبم هم اینو بهم داره نوید میده اما قبلش میخوام دوره رو تهیه کنم و خودم انجامش بدم و خیلی در این زمینه امید دارم.
خب نگاه من همون اول که نه اما یک سال بعد از این اتفاق کم کم مثبت شد اونم با کنترل ذهن شدید، اوایلی که تازه این اتفاق افتاده بود هر وقت قرآن باز میکردم آیه های ابتلا و آزمایش میومد اولین بار که قران باز کردم این آیه اومد که ما قطعا شما رو با نقص اموال نقص اولاد و نقص ثمرات می آزماییم و بشارت بده به صابرین…
از اونجایی که فردی بسیار مذهبی هستم خیلی این نشانه ها آرومم کرد و الان به آرامش رسیدم و تونستم نگاهم رو به این اتفاق تا حدود زیادی مثبت کنم و اما نتایج خوبی که برام داشته:
1 باعث شد من از کارمندی استعفا بدم و بیام سمت شغل مورد علاقه ام و توی حوزه ی بیوتی فعالیت کنم که مهم ترین دستاورد من از این تضاد بود چون من شغل قبلیم رو دوست نداشتم اما عاشق این شغلمم و خیلی از انجامش لذت میبرم.
2 باعث شد من رابطه ام با افراد نامناسب قط بشه و این فضای ایزوله کمک کرده به بهبود باورام، این مورد خیلی مهم و تاثیرگذاربوده برام چون من خیلی تحت تاثیر محیط قرار میگیرم و اگر این اتفاق نیوفتاده بود و من همچنان روابط گذشته ام رو داشتم موندن توی این مسیر سخت میشد و بدتر ازاون اینکه مسیر طولانی و تغییر سخت میشد.
3 باعث شد من به دلیل بودن توی خونه و مراقبت از فرزندم کم تر این ور اونور برم و خیلی کمک کرده تا زمان بیشتری رو روی خودم و تغییر باورام و افزایش مهارتام متمرکز باشم
4 باعث شده من اشتیاق بیشتری برای کسب پول و ثروت خصوصا از طریق آنلاین داشته باشم و آزادی زمانی و مکانی در کسب و کارم برام اهمیت و اولویت باشه.
5 انگیزه ام رو برای رشد و کسب مهارت هاب جدید و تغییر خودم و زندگیم بالا برده.
6 دیدم رو نسبت به خداوند و نسبت به جهان تغییر داده و توکلم بیشتر و جهانبینی ام قشنگ تر و بزرگ تر شده.
7 باعث شد متوجه بشم که عزت نفسم ایراد داره و توی بحث جلسه ی دوم عزت نفس و احساس قربانی بودن که باعث این اتفاق شد نه تنها باگ ام رو بفهمم بلکه جلوش رو بگیرم و تمام جنبه های زندگیم رو بهبود بدم.
8 باعث شد من آدم قوی تر و صبورتری بشم و قانون تکامل رو بهتر درک کنم.
9 باعث شد روابطم با همسرم صمیمی تر بشه، توضیحش و ربط دادنش سخته اما دلیلش فرزندم و وضعیتش هست.
10 رابطه ام با خدا تغییر کرد و قدرتش رو بیشتر باور کردم
11 باعث شد با این سایت فوق العاده و استاد عزیزم و دوستان فوق العاده ای مثل شما آشنا بشم.
12 باعث شد کلا شخصیتم دگرگون بشه و از من یه آدم متفاوت با اهداف متفاوت خواسته های متفاوت و جهانبینی متفاوت که هیچ ربطی به گذشته اش نداره ساخت.
با سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار موفق باشید
زیاد وقتتون نگیرم خلاصه تجربه خودم بگم
در زمان کرونا من تو شغلی بودم که کرونا باعث شد روز به روز حقوقم کم بشه چون روزهای تعطیل کرونا درامد نداشتم ولی سال 1400 من همش میگفتم خیری تو این کار هست همش میگفتم خدایا شکرت کرونا نگرفتم از زندگی لذت میبردم با درامد کم تا اینکه از یک شرکت دیگه به من زنگ زدن و پیشنهاد کار دادن شرکتی که اون روز من حتی اسم شرکت نشنیده بودم و یک شبه حقوق من دقیقاً 4 برار افزایش پیدا کرد
شکرگزار خداوند هستم که منو در مدار گروه تحقیقاتی عباس منش قرار داد
دست حق نگهدارتان
سلام
یکی از تضادهایی ک من بهش برخوردم حدود دو ماه پیش بود ک باعث شد علاقه ام رو پیدا کنم
قبلش من بگم یکی از ویژگی ها و سرمایه های درونی ای ک خدا بهم بخشیده مسئولیت پذیر بودن و درستکار بودنم هست و من چون خیلی روی این قضیه حساسم و میدونم ک این ویژگی رو دارم پس از رئیسم هیچ وقت توقع نداشتم ک قدرم رو ندونه بعد از حدود 3.5 سال کردن براشون
خلاصه اتفاقی ک افتاد این بود یک روز ایشون زنگ زدن و با من دعوا و مشاجره و همزمان بین مکالمات ما یک تلفن ایشون دریافت کردن ک یک همکاری پشت سرمن بد گفت و از من گله کرد و این هم اضافه شد و بحث بین ما بالا گرفت، و من تنها ب ایشون گفتم میشه تلفن رو قطع کنید دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
استاد خیلی بهم برخورده بود، ینی چکی قشنگ خوردم ک لذت بخش بود برام، منی ک اشکم ب ندرت درمیاد و خانواده ب من میگن بی احساس و سنگدل(چون من غصه هیچ کس رو نمیخورم)،وقتی پدرم اشک منو دید گفت خیلی ناراحتم کردی ولش کن دیگه گریه رو بس کن
اون روز بعد از قطع تلفن من گریه ای کردم هق هق
فقط ب خاطر اینکه من چقدر از جون و دل مایه گذاشتم برای شرکت مون و همزمان ک می دیدم همکارانی ک از کار میدزدین و خودم رو با اونا مقایسه می کردم ک قدرم رو نمیدونه رئیسم و بهم بی احترامی کرده، همون روز دقیقا بعد از 1 ساعت من آنچنان خوشحال شدم خدا آنچنان قشششنگ ب من فهموند ک دیگه جای تو توی این شرکت نیست،ارزش تو بالاتر از اینجاست
قبلش هم خودم حس میکردم برام روتین شده، دیگه اون احساس خوب از خودم رو ندارم،دیگه با ذوق و شوق از خواب پا نمیشم برای زندگی، در کل از خودم راضی نبودم بلکه ب اجبار داشتم تحمل میکردم شرایط رو
و وقتی یادمه شما میگفتین تحمل کردن واژه خط قرمز منه، فهمیدم ک نع من نیومدم ب این دنیا ک جایی رو تحمل کنم، من باید هر روزم خوشحال تر و با انگیزه تر بشه
خلاصه من اول برج 12 تماس گرفتم و استعفا دادم و چقدر مدیرمون از من عذرخواهی کرد و گفت بمون و قول و عده حقوق و شرایط بهترو داد،ولی من قطعی تصمیم گرفته بودم،چقدر اطرافیان گفتن حالا اسفندم بمون عیدی تو بگیری ولی من گفتم نه من تصمیم و گرفتم و گفتم حالا وقت شجاعت بخرج دادن منه من حتی یه روزم بیشتر نمیتونم اونجا بمونم و کلی نشانه برای تایید تصمیم ام خدا بهم نشون داد، و اصلا نگران عیدی ایم نشدم و خدا رو روزی رسان دونستم و ب راحتی برام عیدی ام واریز شد بدون اینکه من به شرکت مون زنگ بزنم، اتفاقا از همکارانم شنیدم چقدر اسفند اذیت شدن سرکار بخاطر گیرهایی ک مدیرمون بهشون میداد و من فهمیدم اگر می موندم چقدر احساس بدی می گرفتم و طبق قانون احساس بدم برام اتفاقات بدتری رو بوجود میاورد
جالبه من بعد از 2 روز یک جای جدید استخدام شدم و از اونجا هم برای 3 هفته کار کردن حقوق و عیدی گرفتم ینی من از 2 تا شرکت حقوق و عیدی دریافت کردم و اولین بار بود مبلغ زیادی رو توی کارتم داشتم و خدا میدونست اگر من نمیزدم بیرون نمیتونستم خیلی کارها کنم چون پولش رو نداشتم ولی خدا خوب جایزه ای برای شجاعتم بهم داد، برای اینکه طبق قانون سلامتی غذا میخورم همه چی بهترین اش جور شد برام و بهترین و لذیذ ترین وعده های غذایی رو تهیه کردم با اون پولها برای خودم و چقدر سپاسگزار خداوند رزاقم هستم
و بعدم مجدد فهمیدم ک روحیه و طبع من از کار اداری متنفر شده و دیگه حاضر ب انجامش نیستم حتی در بهترین کمپانی ها
و الان حدود یک هفته است ک دارم توی شغلی کار میکنم ک عاشقش هستم(الان اداره یک کافه دستمه،تنها هستم یک کافه دنج خلوت پر ازگل و گیاه) و فکر کنم فهمیدم ک علاقه ام چیه و خیلی خوشحالم ک با طی کردن این قدم ها متوجه علاقه قلبی ام شدم، نمیدونم میشه اسمش رو علاقه قلبی دونست ولی حداقل میدونم حالم خوبه احساسم خوبه از انجامش از خودم راضی ام خودم رو ب چالش کشیدم کلی تجربه کسب کردم فهمیدم من عاشق قهوه زدن هستم عاشق ارتباط با مردم و تحسین کردن شون هستم عاشق دیدن حال خوب و احساس خوب و عشقی ک باهم میکنن و منی ک شاهد دیدن این حال خوب شون هستم و منی ک با نهایت احترام و صورتی بشاش بهشون خدمت رسانی میکنم و میبینم ک اونها هم بهترین وجه شون رو میارن کافه،من کاری ک دارم رو شغل نمیدونم خودم رو هر روز تصور میکنم ک دارم کافه خودم رو مدیریت میکنم برای مشتری های خودم قهوه میبرم،wowww مطمئنم میرسم بهش و یک روز میام بهتون میگم مغازه take away خودمو زدم ؛))))
تازه مکان اش روهم انتخاب کردم ؛) و هر روز تصور میکنم براش
درکل تضادها میان ک مارو هل بدن ب سمت جلو، واقعا من از این اتفاق چنان اعتمادی ب خدا پیدا کردم، چنان باور الخیر فی ماوقعی در من ساخته شد، چنان در کنترل ذهن قوی و قوی تر شدم و خیلی ب خودم افتخار میکنم ک از پسش براومدم
احساس میکنم ما موقعی ک ب تضاد میخوریم و اون لحظاتی ک میدونیم به غیر از خدا کسی نیست ک دستمون رو بگیره تو اون روزا ما خیلی توحیدی می شیم کنترل کردن سخته آره ولی ته قلبت انقدر ایمان عه سوسو میزنه انقدر دلت رو گرم نگه میداره ک باعث میشه باوجود نگرانی و نجوا عه ادامه بدی و هر روز بیشتر خدا رو صدا بزنی، خدا یه نشانه هایی برات میفرسته ک قشششنگ دلت رو روشن میکنه ولت نمیکنه ب امان خدا بهت نشونه میده ک یه وقت کم نیاری و این خیلی دلچسبه خیلی قشنگه اصن اون لحظات ک داری تقوا میکنی و خدا همزمان برات نشانه میفرسته ک ادامه بده بنده عزیزم نزار شیطان بهت غلبه کنه بزار باشه اشکالی نداره ولی صدای خودش رو بالا میبره،آخ چقدر حس خوبی میده
بنظرم تضادها میان ک مارو ب خدا نزدیک تر کنن، ک از ما انسان های موحدتری بسازن
ک یادمون بیارن ما فقط باید تسلیم خودش باشیم و شرک هایی برامون پیدا میشه ک بعدا شرمنده خدا میشیم.
یادمون میاره ما تو این جهان تو کل کیهان تنها و تنها یک رب داریم یک ارباب داریم، ما بندگی کنیم و بزاریم ارباب اربابی کنه برامون
تنها خدا برایم کافیست
سال نود و نه بود فکر میکنم که ما توی یکی از محله های پایین تبریز زندگی میکردیم. من به خانومم میگفتم طبق قانون تکامل ما اول میریم یه محله خیلی خوب و بعد مهاجرتم میکنیم. البته ما اصلا برنامه مهاجرت نداشتیم. اتفاق ناخوشایندی که افتاد این بود که صابخونمون در بدترین شرایط مالی مون که کسب و کارمون تعطیل شده بود اومد گفت خونه رو تا اخر ماه خالی کنید که پسرم قراره بعد از عید فطر عروسی کنه و بیاد اینجا. ما هم دلمون خوش بود که چندساله اینجا با قیمت پایین نشستیم و اگه نیاز به جابجایی بشه کلی هزینه و پول پیش و دردسر پیش میاد. اما بمحض این اتفاق به خانومم گفتم درسته بنظرِ ما بدترین اتفاق در بدترین زمان داره میوفته اما طبق قانون این پاسخی به درخواست خودمونه که میخواستیم توو بهترین محله شهر زندگی کنیم. با همین نگرش ما اصلا نرفتیم محله هایی که به بودجمون میخورد رو ببینیم. مستقیم رفتیم همونجایی که فکر میکردیم خدا برامون برنامه ریخته. یه خونه پیدا کردیم که چون صابخونه امریکا بود پول پیش نخواست و ما به هم لبخند زدیم و دیدیم این بهترین بدترین اتفاقی بود که میتونست بیوفته. شیش ماه بعد هم همونطور که پیش بینی کرده بودم از اون محله مهاجرت کردیم آنتالیا و هفته پیش هم یه پذیرش تحصیلی از انگلستان گرفتم که ماجراجویی هامون ادامه داره …
سلام دوست عزیز
تحسین میکنم این کنترل ذهنتون و این حد از ایمان و توکلتون به خداوند رو.
چه قدر زیبا نوشتین : این بهترین بدترین اتفاق بود که میتونست بیفته، گاهی وقتا ما نمیدونیم چه شرایط رویایی پشت اون اتفاق به ظهار نازیباست و میچسبیم به همون جا و همون چیز، احسنت به توکل شما.
و این پاداش جهان است به متوکلین.
هرکجا هستین شاد و خوشبخت باشین و در پناه الله یکتا
با سلام و عرض ادب به تمام فعالان بهشت زمینی به نام عباسمنش دات کام مخصوصا استاد عزیزم
خدا رو بینهایت مرتبه سپاس که ما وارد این بهشت زمینی شدیم . الله عزیزم چه منتی بر من گذاشتی که منو هدایت کردی به این مسیر امیدوارم توفیق عمل رو هم خودت بهم بدی که میدونم اگر خودم بخوام عمل کنم و تلاشمو کنم تو هم میخوای : سوره حجرات آیات 17و 18:
بر تو منت میگذارند که اسلام آورده اند، بگو: به خاطر اسلامتان بر من منت مگذارید، بلکه این خداست که باید بخاطر هدایتتان به راه ایمان، بر شما منت گذارد، اگر صادقید! خداوند غیب و نادیده های آسما نها و زمین را میداند، و بی شک خداوند نسبت به عملکردتان بیناست!
استاد استاد استاد استاد شما چه کردین ؟ شما چقدر متصلید ، شما چقدر مدار نزدیکی به الله دارین ، شما چقدر بی همتایید ، به قول خودتون تو فایل ((سرمایه اصلی)) کی تو این دوره و زمونه به این حرفا فکر میکنه ، کی تو این دوره و زمونه این حرفایی که بقیه مسخره میدونن رو ، اصل قرار میده ، امیدوارم که هر لحظه بهره مندیتون از نعات الله بیش از پیش بشه. و شما وااااااقعا لایق این نتایج متفاوت هستید ، چون این ارزشهای ناب و الهی رو خلق میکنید.
نکات اصلی این فایل با توجه به مدار من :
* من تو این دنیا تنها هستم و خدا ، هیچ رابطه ای برای من جاودان نخواهد بود ، من باید برای کمک به خودم و نیکی به خودم ، به دیگران نیکی کنم نتیجه در دستان الله هست ، من تلاشمو رو میکنم ، این تلاشم برای دیگران باید با آرامش باشه با تـــــو کـــــل باشه ، با توجه به این قانون که نتایج هرکس دست افکار خودشه ، من برای ارسال فرکانس توانایی و قدرت و ارسال فرکانس که من میتونم مصداق ((انا لله و انا الیه راجعون)) باشم به اطرافیانم کمک میکنم نه با این فرکانس که باید اطرافیان من آرام باشند تا من هم آرام باشم ، تو این زمینه خیلی باید روی خودم کار کنم و واقعا هم کار کردم و خیلی بهتر شدم ولی پاشنه آشیله و نباید ازش غافل باشم و از الله برای توفیق عمل کمک میخام ، البته الله هم در قرآنش گفته : اگر تو مصیبتا ایمانتو و آرامشتو حفظ کردی من هدایتت میکنم ، اگرم نه ، به بدختی و نا آرومی بیشترم هدایتت میکنم ، کلا نمد هولا و هولا . کمک خواستن من از الله وقتی معنی پیدا میکنه که :
در شرایط به ظاهر ناجالب تلاش آگاهانه منو برای تمرکز بر نکات مثبت ببینه
تلاش آگاهانه منو برای سپاسگزاری ببینه
تلاش آگاهانه منو برای آرامش و ایمان و توکل ببینه
به قول آیات بالا الله بصیر بما تعملون ، اگه ((تعملون)) های من که تلاش های فکریم هست ، فقط در جهت فراموش کردن اون ناآرومی ها باشه ، در این جهت باشه که من باید از خدا کمک بخام هی به ورودیهای بیخودم دامن بزنم و … خوب الله هم نه تنها هیچ کمکی نمیکنه تازه به بدبختیهای بیشتر هم هدایتم میکنه ، همه چیز دست منه ، به قول فایل ((مهم ترین اصول در کسب و کار)) استاد ، به تعداد تمام آدماا ما خدا داریم ، خدای من باید با قرآن درست و اساسی ساخته بشه تا مایه خوشبختیم در دنــــــیـــــا و آخــــرت باشه ، نه فقط آخرتم ، خدای من باید خدایی باشه که وقتی به خودش و قوانینش میفکرم آرامش بگیرم (کتاب رویاهایی که رویا نیستند ) .
خدای من چه معجزاتی و چه یادآوریهایی میکنه وقتی من شروع به نوشتن میکنم ، این کتاب رو ماهها پیش خوندم ، فایل مهم ترین اصول رو ماهها پیش گوشیدم ، و میدونم با این فرکانس سپاسگزاری چه اتفاقاتی رو برای من رقم میزنی شککککررررررتتتت ، استاد عزیییزم هزااااار مرتبه سپاس.
اینم یه یادآوری دیگه ای از الله که معلومه چی داره بهم میگه و توضیح نداره و بازم سپاس الله عزیزم : سوه انعام آیه 94 :
اکنون تنـــهای تنـــها، همانگونه که روز اول خلق شدید به سوی مـــا آمده اید، و آنچه را به شما بخشــیـــده بودیم پشت سر گذاشتید، در حالی که شفیعان و تکیه گاههای خود را که فــریــادرس می انگاشتند با شما نمی بینیم! اکنون تمام پــــیـــونـــدهـــایـــی که داشتید بُــــریده شده است، حتی تمام آنچه را که در خیال میپنداشتید از شما دور شده اند!
بنظرم پیوندها همون روابط من با اطرافیانم و عزیزانم هست.
* استاد پر از نکته هست این فایل ، همین ((الخیر فی ما وقع)) همین چهارتا کلمه یه عااااالمه نور هست و رحمت یه عالمه هدایت هست ، اگر من تو مدارش باشم ، اگر من مومن باشم اگر من ایمان داشته باشم که قانون همینه که فی ما وقع پر از نکات مثبته ، پر از زیباییه ، پر از هدایت و باورسازی برای من هست ، من دارم روی این قضیه کار میکنم که : هرررر اتفاقی تو زندگی من و تو جهان داره می افته اگر منو غمگین و ناراحت میکنه ، نشانگرم که قلبم و احساسم هست داره بهم میگه یه باورت ایراد داره ، حالا هررررر اتفاقی ، حتی اگر از لحاظ انسانی و روشنفکری و … ناپسند باشه که من با وجود اون اتفاق تلاش برای آرامش داشته باشم ، اگر من احساسم بد باشه اتفاقات بد رو میجذبم نقطه سر خط .
حالا من باید چی کار کنم ، من باید بگم:
الله من تسلیمتم
اگه این اتفاق به مزاج من خوش نیست ، خدا رو شکر فلان چیز رو دارم
خدا رو شکر فلان هدایت رو بهم گفتی
خدا رو شکر من تا همین حد به تو ایمان دارم
خدا رو شکر این دارایی ها رو دارم
خدا رو شکر این اتفاق این نکات مثبت رو داره
و …
و بقول استاد اینا نباید گول زنکی باشه ، باید منجر به احساس خوب در من بشه ، باید حال منو بهتر کنه و طبق قانون بزرگ دنیا : احساس خوب مساوی با اتفاقات مثبت.
یکی از تجربه های من در مورد بیماریهای حاد عزیزانم هست ، چه بیماری پندمیک و چه بیماری ها و عمل های جراحی و … که هر وقت یه بیماری سراغ عزیزانم میاد من ، مثل یه مسکن از خدا میخواستم این ختم بخیر بشه ، حال عزیزم خوب بشه و … و این دقیقا مثل بریدن سطحی یه علف هرز بود که یه موقع دیگه با بیماری یه عزیز دیگه م ، خودشو نشون میداد ، الان با مدار فعلیم به این آگاهی رسیدم که من در حد توانم هر تلاشی بتونم برای عزیزم انجام میدم با آرامش و حال خوب ، حالا ریشه این آرامش و حال خوب چیه اینه که : الله فرموده هر چی تو زندگیتون پیش میاد بواسطه اعمال خودتون هست و منم نمیتونم نتیجه زندگی هیچ کسی رو تغییر بدم ، پس با توکل به الله از مسیر کمک به دیگران یا هر فعالیت دیگه ای ، لذت میبرم و نتیجه رو میسپارم به الله .
* نگرش من به اتفاقات زندگیم ، تجارب زندگی منو شکل میده :
چقدر نکته عالی هست ، این یعنی کار ذهنی ، یعنی مدیریت افکار ، یعنی کنترل ورودیها ، یعنی تعهد و ایییمان به قانون ، که اتفاقات زندگی من با کانون توجهم و نوع نگاهم به اتفاقات رقم میخوره .
مهمترین نگاهی که خیلی به من کمک میکنه که کار ذهنی انجام بدم اینه که :
به خودم میگم ببین مجید تو وقتی قرآن رو میخونه میبینی الله همییشه داره درباره کار ذهنی میگه ، ایمان یعنی آرامش یعنی کار فکری ، من که نمیتونم با کار فیزیکی ، با بیل زدن ، با کوه کندن و … نشون بدم مومنم ، با آرامش درونیم با کنترل افکاری که الله ازشون آگاهه اینو به خودم و الله نشون میدم که بقول استاد بعد این کار فکری منجر به اعمال فیزیکی میشه . توکل یعنی کار ذهنی ، لا خوف علیهم و لاهم یحزنون یعنی کار ذهنی ، توحید یعنی کار ذهنی ، شرک آفت ذهنی و … این اصصصله ، خدا این همه میگه من اسرار قلبها آگاهم یعنی کار ذهنیت رو میسنجه فرکانستو میسنجه و هزاران دلیل و برهان واضح دیگه.
پس من هرجاااایی هستم ، تو هر شرایطی هستم ، هر لحظه از زندگیم مهم ترین کار من اینه که آرامش داشته باشم و به احساس کمی بهتر برسم.
هزاران مثال خدا گفته که من امتحانتون میکنم ، سوره عنکبوت میگه :
آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان آوردهایم رهاشان کنند و هیچ امتحانشان نکنند؟
و محققا ما اممی را که پیش از اینان بودند به امتحان و آزمایش آوردیم، و همانا خدا دروغگویان و راستگویان را کاملا میشناسد.
اینکه خدا میگه من دروغگو و راستگو رو میشناسم از احساس من ، میشناسه منو ، اگه تو امتحان و آزمون و بقول استاد شرایط به ظاهر ناجالب تونستم جوری نگاه کنم که به احساس کمی بهتر برسم ، معلوم میشه مومنم.
پس من باید به همه اتفاقت زندگیم نگاه حکیمانه داشته باشم و ازش به نفع خودم استفاده کنم ، بقول استاد افکارمو واکاوی کنم ، همیشه در حال انجام مار فکری باشم که به احساس بهتری برسم ، این مهم ترین کار زندگیمه
استاد واقعا واقعا این فایل خیلی کمک کننده هست ، که من از هر اتفاق زندگیم یه پله برای پیشرفتم بسازم و اینکه من شروع کردم به نوشتن و انجام تمرین دیگه بهتر ، که قشنگ و عمیق درکش کنم.
سپاس از الله قدیر ، استاد عزیزم و تمام فعالان بهترین سایت دنیا
به نام خدایی که خالق یکتاست و به من قدرت خلق زندگیم را عطا نموده
سلام عرض می کنم خدمت استاد عزیزم خانم شایسته دوست داشتنی و دیگر دوستان عزیزم در این دانشگاه موفقیت
در این اتفاق شرکت اسپیس ایکس به جای استفاده از کلمات شکست ، انفجار یا عملیات نا موفق
از این عبارت استفاده کرد
عملیات جداسازی سریع و برنامه ریزی نشده قطعات
استاد اونجایی که گفتید: ما هنوز یه سری چیزها رو یاد نگرفتیم ، تا درس هامون هم یاد نگیریم، پیشرفت نمی کنیم
من عجیب در فکر فرو رفتم
و به خودم گفتم اگر من بتوانم در تمام موقعیتهای زندگیم مخصوصاً کسب و کارم با این نگاه و با این منطق به مسائل نگاه کنم
اول اینکه خیلی خیلی بیشتر با خودم در صلحم و کمتر به خودم سخت می گیرم
و
دوم اینکه میشم یک آدم ضد ضربه که هیچ چیزی نمی توانه منو از پا در بیاره و مهم تر از اون توانایی حل هر مسئله ای را دارم
حالا با این نگاه که می خواهم تمرین کنم و آگاهانه این منطق را در ذهن خودم ایجاد کنم
آگاهانه مینویسم چه جاهایی توانستم تو زندگیم به یک اتفاق به ظاهر ناجالب از دید متفاوتی نگاه کنم و به خودم یادآور بشم که این یک موهبت برای رشد من هستش و در نهایت نتیجه همون اتفاق به ظاهر ناجالب برای من خوب تموم شده
1_ پارسال قبل از عید یعنی در واقع سال 1400 یه سری اتفاقات برای موبایلم افتاد خب قدیمی هم شده بود honor 5x هم نسخه اندرویدش پایین بود و هم دیگه راندمان بالایی نداشت
من هر بار به خودم میگفتم خب دیگه با این اتفاقاتی که داره می افته قطعاً قراره من یه موبایل بهتر بخرم و خدا میدونه وقتی بخرم چقدر شرایط تغییر می کنه و ….
فروردین 1401 تموم نشده بود فکر می کنم ساعت 12 شب بود من موبایل فروشی یکی از دوستام بودم redmi note 11 رو نقد کارت کشیدم و خریدم
2_ موضوع عوض کردن خونمون رو ، توضیح کاملش رو در صفحه عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می دهد نوشتم اگر دوست داشتید می توانید برید مطالعه کنید
ولی در همین حد اینجا بگم که، در شرایطی که اوضاع خیلی ناجالب شده بود و شدت تضاد ها بسیار زیاد شده بود در واحد آپارتمان قبلی، من اومدم با گوش دادن چند باره و چند باره به فایل های کلاب هوس و تکرار این عبارت که اگه برای فلانی و فلانی و فلانی شده، بچه های سایت رو می گفتم با نام خودشون پس برای من هم میشه و البته که دائماً چند ماه قبل رو به یاد می آوردم که چطور خیلی راحت و لذت بخش به لطف الله مهربان ماشین پدرم رو (ال نود پلاس دنده ای) که به قول بنگاهی ها اصلاً ماشین خوش فروشی نیست ، من به راحتی نقد فروختم، به همون صورت به راحتی و با لذت وقتی که من استمرار ورزیدم جهان کُرنش کرد و اون واحد 98 متری در مجتمع 150 واحدی حدود 8 سال ساخت فروش رفت و ما یک واحد 100 متری کلید نخورده 1 سال و نیم ساخت در مجتمع تک بلوک 40 واحدی خریدیم
خودمون دیزاینش رو از صفر تا صد انجام دادیم و چقدر این خونه از هر نظر عالیه
ویوی رویایی به سمت پارک جنگلی و کوه و آسمون ، یعنی جلوی ساختمان ما هیچ ساختمان دیگه ساخته نشده و حالا حالا هم ساخته نمیشه که این یک موهبت بزرگه برای من
آنتن دهی فوق العاده موبایل (در اون واحد قبلی این یک معضل بزرگ بود)
نور فوق العاده عالی (این هم در واحد قبلی یک معضل بزرگ بود)
همسایه های فوق العاده خوب
جالبه بدونید اینجا پنج طبقه است هر طبقه 8 واحد هستش و در این طبقه ای هم که ما هستیم تقریبا تمام همسایه هامون همیشه هستند
و من رابطه دوستانه و خیلی خوبی با همشون دارم
اونجا 8 بلوک بود و جمعاً 150 واحد ، بلوکی که ما در اون زندگی می کردیم 5 طبقهی 15 واحدی بود یعنی هر طبقه 3 واحد بود
در طبقهی ما یه واحد که تقریبا 10 یازده ماه خالی از سکنه بود اون یک واحد دیگه که رو به روی ما هم بود اندازه یک ارگان سر و صدا داشت :) اون هم نه مهمونی و اینا ! نه… همش جنگ و دعوا و کوبیدن در واحد به نحوی که من خودم دو متر می پریدم بالا هر دفعه :)
یادش به خیر الان خنده ام میگیره
الان اینجا هشت واحدیم
ولی معماری ساختمون اونقدر عالیه که ما دیوار مشترک فقط از سمت پذیرایی داریم و دیگر هیچ!
این همسایه دیوار به دیوار ما هم اینقدر آدم های آروم و دوست داشتنی ای هستند اصلاً ما نمی فهمیم کی میان کی میرن :)
خیلی موهبت های دیگه هم داره این خونه که اگه بخواهم بنویسم طولانی میشه به همینجا بسنده می کنم
3_ زمانی که می خواستم موبایل بخرم برنامه ریزی کرده بودم یه موبایل 6 تا 7 میلیونی بخرم ولی شرایطی پیش اومد که من مجبور شدم به موبایل چهار و هفتصدی بخرم
همین ردمی نوت 11 که الان دستمه
اولش خیلی حالم گرفته شد ولی کم کم با این نگاه که اگر من ناشکری کنم و نتوانم زیبایی های همین موبایل رو ببینم و احساسم نسبت بهش بد بشه قطعاً از دستش خواهم داد!!
شروع کردم به سپاسگزاری کردن و مقایسهی اینکه چقدررر این موبایل نسبت به موبایل قبیلم قابلیت های بیشتری داره و چقدر کار رو برای من آسون تر کرده
یواش یواش حسم نسبت به موبایلم خنثی و خوب و خیلی خوب و عالی شد ، دقیق نمیدونم ولی چند ماهی طول کشید تا این اتفاق افتاد
خرید این موبایل جدید باعث شد من بیشتر داخل یوتیوب آموزش ببینم ( آخه موبایل قبلیم برای تماشای ویدیو در یوتیوب نهایتاً سه ساعت دوام می آورد و بعدش باطریش کامل خالی میشد) و عکاسی رو تا حد خیلی زیادی یاد بگیرم
در حدی که با اینکه موبایلم یه موبایل کاملاً اقتصادیه چون رفتار نور رو تا حدودی می شناسم و می دونم چقدر نور در عکاسی مقولهی مهمی هستش و یه سری تکنیک های عکاسی هم بلد شدم
یه سری عکس هایی می گیرم که همه انگشت به دهن می مونند و میگن ووووعو تو با چی این عکس ها رو انداختی و بارها و بارها از موبایلم تعریف کردن و حتی مدل موبایلم رو پرسیدن تا برن بخرن (خنده) در صورتی که من چون دانش عکاسی رو بلدم می توانم عکس های شگفت انگیزی بندازم
این منم که توانا هستم وگرنه موبایلم که کاملاً یه دوربین معمولی داره
خلاصه الان خیلی خیلی مصمم تر هستم که برم سراغ کسب و کار عکاسی و برای خودم پلن چیدم
چون اعتماد به نفسم رفته بالاتر و به خودم و توانایی هام خیلی بیشتر از قبل ایمان دارم
خدا میدونه شاید اگه فروردین 1401 من یه گلکسی اس 22 اولترا یا آیفون 13 پرو مکس می خریدم اینقدر اعتماد به نفس نمی گرفتم چون به خودم می گفتم عکاسی با این غول های تکنولوژی که کار سختی نیست! یه بچهی پنج ساله ام می توانه! احتمالاً دیگران هم همینو بهم می گفتند دیگه! چون جهان چیزی نیست جز بازتابی از فرکانس های ما…
ولی اینکه من با یه موبایل کاملاً ساده و خیلی ارزون توانستم این همه عکس های فوق العاده رویایی ( از درخت و گل و آسمون بگیر تا رودخونه و گربه و آدم ها و….) بندازم نشون دهندهی اینه که من چقدرررر روحیهی هنری دارم چقدر با استعداد هستم و چقدر می توانم در هنر عکاسی و فیلم برداری پیشرفت کنم
خدایا شکرت ازت ممنونم که کمکم کردی و بهم الهام کردی و نوشتم
دوستان نمی دانید واقعاً چقدر لذت بخشه دیدگاه نوشتن
چقدر انصافاً به خودم کمک می کنم وقتی می نویسم
چقدر از خدا می خواهم که این نوشتن ها ادامه دار باشه
و
چقدر به شما دوستای عزیزم که دیدگاه من رو خواندید توصیه می کنم که به کمال گرایی خودتون غلبه کنید و شروع کنید به نوشتن
به خدا لذت بخشه
به خداوندی خدا من لذتی که از نوشتن و مطالعهی کامنت های خودم می برم انصافاً از مطالعهی دیدگاه دوستانم نمی برم
نمی خواهم بگم دیدگاه های دوستان خوب نیست
نه
من بارها و بارها در پاسخی که به دیدگاه دوستان دادم عرض کردم که چقدر افتخار میکنم برای بودن در کنارشون و چقدر درس های ارزشمندی یاد می گیرم از مطالعهی کامنت ها
ولی نکته اینجاست از دیدگاه دوستان اغلب فقط درس یاد میگیرم ، بعضی وقت ها انگیزه هم میگیرم و خیلی خیلی معدود زمان هایی پیش میاد که یه کمی عزت نفس هم می گیرم
ولی
از کامنت های خودم بی نهایت انگیزه می گیرم و عزت نفسم رشد می کنه در حدی که در طی نوشتن کامنت که معمولاً بالای یک ساعت ، گاهاً تا چهار ساعت هم زمان می بره بعضی وقت ها دستم رو به نشونهی افتخار میزنم به سینم و به خودم با صدای بلند میگم باریکلا آقا محمد بهت افتخار می کنم
گاهی وقتا برای خودم دست میزنم ذوق می کنم بالا پایین می پرم
و
البته درس هایی هم هست که از کامنت های خودم یاد می گیرم و لذت می برم
حالا شاید بگید چرا؟!
دلیلش اینه که تا وقتی که من نمی نویسم اینقدر واضح به درک و فهم مطالب نمی رسم
حتی اینقدر واضح زندگی خودم و اتفاقات زندگی خودم هم تجزیه و تحلیل نمی کنم
اصلاً من نمی توانم اینقدر عمیق به اتفاقات فکر کنم و به درک و فهم برسم؛ اگر که ننویسم!!!
می پرسید چرا؟!
به یه دلیل خیلی ساده چون وقتی با خودم حرف میزنم
هر جایی که باشم بالای تپه و کوه
یا کنار خیابون یا تو ماشین یا خونه در تمام شرایط یک اتفاق یک سان می افته! اون هم اینه که رشتهی افکار از دستم در میره از یه جایی به بعد می بینم حالم بده و… (بله درست حدس زدید) بنده میرم تو باقالی ها یعنی میرم تو نجوا های شیطان بدون اینکه خودم هم بفهمم از کجا شروع شد!!
ولی وقتی می نویسم از اونجایی که نوشتن انرژی زیادی صرف می کنه و حواس چندگانه آدم رو درگیر می کنه
دستها ، ذهن ، چشم ، زبان (وقتی می نویسیم ناخودآگاه داریم زیر لب می خوانیم و می نویسیم) و چشم هایم هم متمرکز فقط روی صفحه موبایل هستش و عملاً هیچ عامل حواس پرتی دیگه ای جلوی چشمام نمیاد
این ها رو گفتم که هم خودم و هم شما درک کنیم که چقدر این نوشتن ها ارزشمنده و انصافاً این حرف استاد را باید با طلا نوشت که وقتی که ما می نویسیم اولین لطفی که داریم می کنیم در حق خودمونه
خدایا شکرت عاشقتونم
امیدوارم هرجا که هستید در پناهِ امنِ خداوند مهربانی ها باشید
سلام خدمت استاد عزیز
من قبلا اگه به تضاد میخوردم میگفتم عه من که دارم رو ذهنم کارمیکنم چرا اینطور شد نکنه اشتباهه و صدفکر اشتباه دیگه میمد الان که تضاد میاد میگم ایول خدا دمت گرم داری منو بالا میکشونی
چندروزه من دوره عزت نفس گوش دادم و مونده بودم چه خلاهایی درونمه که درستش کنم دقیقا تو همین فکرا دیدم چقدررفتار همسرم بامن بدو عوض شده تا خواستم غصه بخورم ی جرقه خورد تو ذهنم که عه این تضاده و اومده تو خودتو بالا بکشی سریع خوشحال شدم و نشستم تمام ناراحتیا نوشتم و تمام ایرادات خودمو ازتو دل اون پیدا کردم خداروشکر کردم و شروع کردم عزت نفسم کارکردم خداروشاهد میگیرم که دوساعت بعدش رفتار همسر من بشدت تغییر کرد و عالیشد که شوکه بودم من هرروز بیشتر اینو درک میکنم که تضاد باعث پیشرفت منه من بشدت ترس هایی داشتم هرسری شرایطی پیش میمد من خیلی وحشت داشتم تا گوشزد میکردم زهرا تضاده درسشو بگیر خیرشو بردا یک قدم رفتم جلوتر دم خداگرم الهی شکرش بخاطر اگاهانه زندگی کردن ازشما استاد عزیرممم خیلی ممنونم 🫶
واقعا من تو زمینه چاقی تا همیشه مریض نمیشدم نفهمیدم باید تغذیمو تغییر بدم و به اندام دلخواهم نرسیدم
هروقت بیمارشدم دنبال عامل درونیش گشتم و این برامن پیشرفت عالی ای بود 🫶️
سلام استاد جان
آرهیادقدم 4 12قدم افتادم هراتفاقی بیفتد در مسیر
رسیدن ب خواسته هام هست چون روی خودم کار
میکنم الخیر فی الواقع من استاد تو رابطه عطفی
بودم نزدیک 2سال میتونستم گریه کنم و ازاین
وابستگی ها اما اومدم روی خودم کار کردم
و خودم را بهبود دادم و چقدر رابطه های سطحی
با افراد مختلف برقرار کردم و چقدر پیشرفت
کردم و تجربه کسب کردم واصن چه برخوردی
با جنس مخالف داشته باشم بهتره و اون
جدایی رابطه عاطفی نقطه عطف زندگیم شد
و
بعضی موقع ها میگم چرا این داستان زودتر
پیش نیومد