اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 27

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیده فاطمه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1499 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان مهربان و همه دوستانم

    به قول استاد از لحظه‌ای که به آموزه های استاد گوش میدی و سعی میکنی افکارت رو تغییر بدی نشانه ها میاد و به همون اندازه که افکار ما تغییر میکنه فرکانس ما هم عوض میشه و دید ما نسبت به اتفاقات زندگی تغییر میکنه که باعث میشه عملکرد متفاوتی داشته باشیم و عملکرد متفاوت نتایج متفاوتی هم به دنبال داره هر چند اتفاقات و شرایط به ظاهر مشابهی با قبل رخ داده باشه.

    من وقتی ازدواج کردم از قبل میدونستم که روابط خانوادگی من و همسرم خوب نیست اما به اصرار خانواده که داره سنت بالا میره قبول کردم اون زمان 25 سالم بود. من جزیره ی خارک کار میکردم و همسرم عسلویه مشغول به کار بود من 14 روز کار می‌کردم و 14 روز به آف داشتم و به خونه برمیگشتم و همسرم هم 21 روز کار و 7 روز آف بود ما فقط 7 روز در ماه کنار هم بودیم بعد از 3 سال بچه دار شدیم و به مدت 9 ماه به مرخصی زایمان رفتم این رو هم بگم خونه ی ما دیوار به دیوار خونه خانواده همسرم بود و در آشپزخونه ی ما توی حیاط خلوت اونها باز می‌شد( باخونه پدر خودم هم دیوار به دیوار بودیم در واقع خونه ما وسط قرار گرفته بود) تصور کنید که دخالت ها توی زندگی ما چقدر زیاد بود و من خیلی مسائل رو تحمل میکردم. خونواده همسرم دوست داشتن که من انتقالی بگیرم و بیام شهر خودمون کار کنم اینطوری به نظر خودشون حواسشون بیشتر به زندگی ما بودم ما رو ساپرت میکردن و از اونجایی که من خیلی کمرو و خجالتی بودم حرفی نمیزدم و پدر شوهرم پیگیر انتقالی من از خارک به خورموج شد اما محل کارم به 45 کیلومتری خورموج انتقال پیدا کرد. اوایل نمیتونستم پشت فرمون بشینم و میترسیدم رفت و آمد خیلی برام سخت بود. چون اداره ی ما (بهداشت و درمان) 6 ماه اول به صورت موقت انتقالی میدن به فکر افتادم برگردم به محل کار قبلیم، اما شوهرم بسیار مخالف بود و همین موضوع شروع جر و بحث‌های جدی ما شد چندین ماه بحث داشتیم و به نتیجه ی مشترک نمیرسیدیم. هر وقت با جاریم صحبت میکردم آتش این اختلافات رو بیشتر میکرد. با هم درد دل میکردیم و هر دومون ابراز نارضایتی از شوهر و خونواده شوهرمون داشتیم و خلاصه زندگی رو برای خودمون جهنم کرده بودیم. اون زمان من تازه شروع کرده بودم با اساتید دیگه داشتم کار میکردم و شروع کرده بودم به فکر کردن به اینکه ما باید سرنوشت خودمون در دست بگیریم و باید مثبت فکر کنیم و… از خدا میخواستم هدایتم کنه… بعد از کلنجارهایی که با همسرم داشتیم گفتم نه حرف من نه حرف تو، میریم پیش بی بی فاطمه.

    ( کسی بود که هر دومون قبولش داشتیم.)

    مسئله مون رو با ایشون درمیون گزاشتیم و ایشون به من گفتن همین جا بمون برات بهتره. من سر قولم موندم.

    تصمیم گرفتم با ماشین خودمون رفت و آمد کنم و کمی اوضاع بهتر شد، اما گاهی ظهر موقع برگشتن خوابم میگرفت تصمیم گرفتم فایل های صوتی خوب گوش بدم.

    خیلی از لحاظ روحی توی فشار بودم کارم دوست نداشتم از ساعتی که میرفتم توی آزمایشگاه کار کنم تا ساعتی که کارم تموم میشد فرصت آب خوردن هم نداشتم همیشه کمر درد داشتم از برخورد بیمارا شکایت داشتم، از برخورد مسئولمون گله میکردم، از درآمدم ناراضی بودم….

    با گوش دادن به فایل های استاد آزمندیان و جول اوستین کمی گله و شکایت هام کم شده بود و سعی میکردم تجسم کنم شرایط کاریم بهتر میشه روزی میرسه که از کارم راضی خواهم بود…

    بیماری پندمیک شروع شد و سیل زیادی از مردم به مراکز درمانی هجوم آوردن چند ماه اول فشار کاری بیشتر شد و من سعی میکردم به نکات منفی توجه نکنم. بعد توی رسانه ها اعلام کردن کمتر به مراکز درمانی مراجعه کنید و در خانه بمانید. این شد که سرمون خیلی خلوت شد و من وقتم رو با گوش دادن به فایلهای مثبت اندیشی پر میکردم که یه روز اتفاقی لایو استاد عباسمنش عزیزم و استاد عرشیان فر رو از اینستاگرام دیدم و موقع رانندگی بارها و بارها اون رو گوش دادم. خیلی بهم احساس خوبی میداد. تصمیم گرفتم عضو سایت بشم….

    این حرف استاد همیشه توی ذهنم هست که قدم اول برای تغییر اینه که آدم های منفی رو از زندگیتون حذف کنید، اخبار و تلویزیون رو حذف کنید، آگاهانه به نکات مثبت توجه کنید، من این کار رو کردم، از جاریم فاصله گرفتم چون میدیدم اون نمیخواد تغییر کنه، تلویزیون رو کنار گذاشتم هر چند قبل از اون هم خیلی کم تلویزیون میدیدم، خونه ی پدر شوهرم خیلی کم میرفتم که کمتر با موارد منفی برخورد کنم و بر نکات مثبت خانواده همسرم آگاهانه تمرکز میکردم، سعی کردم خودم رو بهتر بشناسیم و دوره ی عزت نفس استاد خیلی به من کمک کردخلاصه شرایط من ظاهراً همون بود اما دیگه از کارم راضی بودم، روابطم با همسرم و خانواده همسرم خیلی خوب شد، این در حالی بود که جاری من چون نتونست کنترل ذهن داشته باشه از همسرش جدا شد و بعد ما شنیدیم که از جداییش پشیمون شده.

    به کمک آموزه‌های استاد عزیزم تونستم زندگیم رو نجات بدم. با کنترل ذهن و توجه آگاهانه به نکات مثبت حتی در شرایط به ظاهر بد میتونیم همه چیز رو به نفع خودمون تغییر بدیم.

    امیدوارم با نوشتن این کامنت هم بتونم ذهن نجواگرم که همیشه میخواد نتایج رو کوچک و ناچیز جلوه بده رو خاموش کنم و هم دوستان از تجربه من استفاده کنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  2. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1713 روز

    بنام خدای فراوانی ها

    سلام به همگی

    کل فایل رو تو ذهنم جمع بندی کردم تا رسیدن به این که

    من با یکبار شکست خودمو نمی بازم و کوتاه نمیام انقد و‌انقد بررسی میکنم انقد دوباره کدهای مخرب تو ذهنم و کارهام پیدا میکنم و دوباره از نو میسازم تا به اون چیزی که می خوام برسم تا برنامه نویس ماهرتری بشم برای زندگیم

    یادمه یه بار داستان جودی ابوت رو خونده بودم توش نوشته بود من یه دختری هستم اگه سیزدهمین شوهرم منو ترک کنه و زندگیمون از بین بره

    فرداش پا میشم برای چهاردهمین ‌ومن عاشق این روحیه شکست ناپذیر هستم

    و البته دوست ندارم با مقاومت های لج بازانه و عدم درک قانون تکامل و فشار های زیاد اشتباه گرفته بشه کاری که قبلا میکردم

    یا با اینکه تصحیحی نکنی دوباره همون کار رو بدون پیدا کردن عیب هاش ادامه بدی و سر خودتو گول بمالی که من دارم میرم جلو ولی اون گاری زهواردررفته ات رو‌همراه خودت بکشی

    اینه فرق بین هوشمندانه جلو رفتن با فردی که فقط جلو میره بدون فکر و بررسی

    پس من انقد مسیرمو بهبود میبخشم انقد تمرین میکنم تا توش حرفه ای و عالی بشم تا برسم به اون‌ چیزی که تو ذهنم ساختم چون من خالق زندگیم هستم و تمام این موانع آژیر خداست که بهم بگه عیب از کجاست که درستش کنم پس من باید واسه این نرسیدن های موقتی سپاسگذار خدا باشم نه اینکه بگم خدا با من سرلجه، همه این ها برای رشد و تکامل و رسیدن به اهدافم لازم بوده که اتفاق افتاده

    من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک

    چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

    اگه آدم با یکبار به نتیجه دلخواه نرسیدن ول کنه و ادامه نده میشه یه آدم خودباخته

    اگه با یکبار به نتیجه نهایی نرسیدن خودتو نباختی عوضش راهشو پیدا کردی ایراد رو پیدا کردی میشی یه آدم خودساخته

    چون من برای اینکه به چیزی که تو ذهنم دارم برسم نیاز دارم عیب ها و‌موانع رو‌پیدا کنم

    باید مسائل رو حل کرد تا به مراد نهایی رسید

    نمیشه از همون اول به فکر نتیجه نهایی باشم اونم با یکبار قدم برداشتن

    جگر شیر نداری سفر عشق نرو

    چقد آقای عشق یار رو تحسین کردم برای همچین کنترل ذهنی برای اینکه تو‌اون شرایط ادامه داد زندگیشو

    چقد استاد رو تحسین کردم وقتی تو دوره 12 قدم میگفت وقتی بچه اش رو از دست داد تو تایم کوتاه برگشت به زمین بازی و از خدا سپاسگذاری کرد و خودشو نباخت

    این زندگی ادامه داره و‌کسی برنده هست که مسیر رو‌ با توقف های کمتری ادامه بده و همواره صعودی باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    ارمین درتومی گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    استاد سلام میکنم و سپاسگذارم به خاطر وجود شما

    میخواستم مطلبی توضیح بدهم در رابطه با کنترول ذهن و اینکه ما خالق زندگی خودمان هستیم استاد یاد میاد چند ماه پیش بود که برای گواهینامه ثبت نام کرده بودم و میخواستم گواهینامه ماشینم بگیرم و همه به من میگفتن ببین اگه بری گواهینامه بگیری اینامه پدرت در میاد تو شهری چه بخوای و چه نخوای ردت میکنند و من فقط میخندیدم و میگفتم اگه از کل قدرت کشور هم استفاده کنند نمیتوانند

    اتفاقی که افتاد من میدانستم که من خودم خالق زندگی خودم هستم و خودم اتفاقات رقم میزنم همونجوری که من میخوام و میخوام اینو هم بگم که (من نپذیرفتم شرایطی و مطلبی که دیگران گفتن )زمانی که من رفتم امتحان بدهم با توکل بر رب که من هرچی دارم از صاحب اختیار و فرمانروای اسمان ها و زمین است

    و تصوراتی که داشتم من به خودم گفته بودم که من یا میرم و قبول میشم و یا هیچی اگه قبول نشوم نمیرم یا به نحوی به غول ارنولد به خودم گفتم ما چیزی بعنوان پلن بی مداریم و فقط پلن a داریم و رفتم و امتحان دادم و با بار اول قبول شدم و دیدم افرادی که پلن bداشتن و میگفتن اگه قبول نشیم دوباره امتحان میدیم مجدد و همین اتفاق هم براشون افتاد و امتحان توشهری که خیلی برای من جذاب بود این بود که من در امتحان تو شهری هم دقیقا همون فکر داشتم و اینکه بعد از اینکه من قبول شدم در( دفعه اول) برقیه دوستان بعد از منم قبول شدن مثل این بود که من باوری در انها ساخته بودم که میتوان قبول شد براحتی و من افسر که امتحان میکرد بزرگ نکرده بودم و قدرتو به اون نداده بودم و در تمام مسیر برگشت خونه و در رابطه با گواهینامه موتور هم دقیقا همین اتفاق افتاد و من در راه برگشت سپاسگذار ربی بودم که به من فرصت داده که من خودم خالق زندگی خودم باشم همونجوری که من میخواهم و میخواهم اینو هم بگم که این مطلب بعد از دیدن فایلی فوقعلاده که میزان تحمل شما چقدر است نوشتم مثال ها و مسیر ها بسیارند برای توضیح دادند سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    زهره الانی گفته:
    مدت عضویت: 2570 روز

    سلام ودورود بر شما استاد عزیز مریم جان که بارعشق و محبت همیشه کانون توجه مارو متفاوت میرکنند به یک مسئله تجربه خودم از دل یک تضاد این بود که دو سال پیش با خانواده ام مهاجرت کردیم به خارج از کشور و دختر دومین من در ایران دانشجو‌بود و زبان انگیلسی اش هم خوب بود و می خاست در یک دانشگاهی درس به خواند به زبان انگیلسی و ما به یکی از شهر های ترکیه مهاجرت کرده بودیم و دختر فکر می‌کرد که‌باید دوباره زبان ترکی بخوند و دوست نداشت و هیچ تحقیاتی درباره دانشگاه های این شهر نمی کرد که شاید زبان انگلیسی‌ باشد خلاص نمی‌خام از شرایط نادرست و بحس و مقاومت ایشون بگم من یک روز با او به جدییت صحبت کردم ویک برنامه مشخص از او خاستم تا او به ترس هایش غلبه کند و تصمیم گرفت به ایران بر گرده و ادامه تحصیل بده حتی من به پیشنهاد دادم که درس نخونه و به سر کار برود ولی او فکر می کرد که باید درس بخونه تا مو فق‌ بهشود من و او به ایران بر گشتیم و دوباره در دانشگاه قبلی اش ثبت نام کردیم و لی من به او گفتم من به ترکیه بر می گردم و تمام مدت با مراجع به سایت و گوش دادن به فایل های استاد و کنترل ذهنم از خدا می خاستم هم من و هم دخترم رو هدایت کنه که یک دفه زمانی که ما به ایران بر گشتیم هم زمان شد بود با کشته شدن مهسا امینی و شلوغی ایران و شرایط نامناسب دانشگاه های ایران وخلاص در دل این تضادها دخترم خودش تصمیم گرفت برگرده و بعد ما فهمیدیم یکی از بهترین دانشگاه ها در رشته دخترم در شهر ما هست و به زبان بین المللی هست و تمام مدت من از خدا می خاستم در زمان مناسب و شرایط مناسب قرار بده ودر آن زمان تنها سالی بود که اسم نویسی‌ و‌ ورودی دانشگاه تا اخر مهر ماه باز بود و ما توانستیم ثبت نام کنیم و جالب این جا بود که مسئول ثبت نام یک خانم ایرانی بود و ما به راحتی کارها یمان انجام شد و واقعا چرخ زندگی به راحتی می چرخد وقتی هم چیز رو از خدا می خاهی و فقط احساس رو کنترول می کنی و نگاهت به خدا این که من می خام واو در زمان درست انجام می دهد و باید صبور باشم وشاد و الان دختر در رشته که دوست دارد تحصیل می کند و چقدر اعتماد بنفس اش خوب‌شد و پراز انگیزه و من از خدای خودم سپاس گذارم که هم چیز رو به او سپردم و بدون نگرانی حرکت کردم و هدایت شدم اتفاقی که فکر نمی‌کردم جالب باشه و شرایط ان زمان ایران برای من پراز خیر وبرکت شد و از شما سپاس گذارم استاد که همشه راهنمای زندگی‌ من بودید و همچنین سپاس گذاری می کنم از مریم جان عزیز خداوند یار و یاورتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    امیرحسین بشیری گفته:
    مدت عضویت: 1614 روز

    به نام خدای غفورو رحیم

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته که شده اند الگوی من در این دنیای پر از تضاد و اطلاعات گوناگون که بعضی اوقات با کنترل نکردن ورودی هام متوجه میشم که دارم از مسیر دور میشم

    خدارو شکر میکنم برای هدایت شدنم به این خانواده بهشتی

    تجربه من در مورد این که کجا اتفاق به ظاهر بدی برام افتاده ودر آینده دیدم که چه قدر خیر بوده برام این هستش که من در کاری که از سن 17 سالگی اون کار رو انجام میدادم الانم 25 سالمه و 80درصد کار رو یاد گرفته بودم آرام آرام که از نمایندگی خارج شدم برای خودم کسب کار راه انداختم ولی طی یک سری اتفاقات که مثلا اجاره ها بالا رفت و با همکارانم به مشکل خوردم و بعد که مغازه رو جمع کردم رفتم که همون نمایندگی کار کنم بعد از گذشت یک هفته صاحب کارم من رو اخراج کرد و غیر مستقیم توسط یکی دیگه از همکارانم گفت که از فردا سر کار نیام خب اولش خیلی برام سخت بود که شغلی که سال ها در اون تجربه داشتم رو از دست داده بودم و خودم هم توان مغازه زدن رو نداشتم یک سالی که من با ماشینم کار میکردم و کار های مختلفی رو انجام دادم در فایل های استاد به دنبال این میگشتم که چرا این اتفاق برای من افتاد که بعد مدت ها به این نتیجه رسیدم که اصلا اون کار مناسب من نبوده اصلا علاقه ی خاصی به اون کار نداشتم اصلا با همکاران خوب نبودم اصلا محیط خوبی نبوده و کلا متوجه شدم که خداوند در حال هدایت من بوده اما چون در اون فرکانس نبودم و افکار بیماری زا و ترس داشتم از حرف مردم از این که حالا اگه شغل دیگه ای رو انتخاب کنم .

    دقیقا باید چی کار کنم.و روی خدا حساب باز نکرده بودم از فایل های استاد البته که رایگان هاش استفاده کردم شخصیتم رو ساختم رفتارم رو بهتر کردم اخلاقم رو بهتر کردم دیدگاهم رو نسبت به اتفاقات و شرایط تغییر دادم و به یک شرکت هدایت شدم و زندگی ام را با هدایت های خداوند ساخته ام و هر بار دارم هدایت های خدارو بهتر درک میکنم بهتر متوجه میشم قوانین خدا رو قانون تکامل رو. احساس خوب اتفاق خوبرو. تمرکز بر رو نکات مثبت رو.این واقعا دارم با افکارم اتفاقات رو رقم میزنم با تمرکز بر رو ی خودم رو مهارتم رو افکارم دارم پیشرفت میکنم وبعد از گذشت مدت ها توانستم بر روی ترسم پا بزارم و برای بار اول کامنت بنویسم خدارو صد هزار مرتبه شکر

    به این شرکت هدایت شدم و این جا کار کردن دقیقا به همون شکلی هست که در حال حاضر مناسب برای من هست در واقع کار کردن به صورت یک ساعت کار و یک ساعت استراحت هست و خدارو شکر در زمان کار از کار کردن لذت میبرم و در زمان استراحت هم روی باورم کار میکنم روی ورودی هام کار میکنم و الان متوجه شده ام که اون اتفاق به ظاهر بد چه قدر برای من مفید بوده و توانسته ام کمی به سمت علاقه ام بروم و اصل بهبود گرایی رو سعی میکنم در کارم اجرا کنم تا به پیشرفت های بزرگی برسم

    و یه نکته که شرکتی که در اون هستم دقیقا کار فیزیکیش رو دوست دارم همکارانم خداروشکر که همه سالم همه شاد و همه اون ها انسان های درستی هستند واقعا خدارو شاکرم که به این سایت و آگاهی هاش هدایت شده ام

    سپاس گزارم استاد عزیز که به دنبال علاقه ات رفتی

    سپاس گزارم که برای خودت ثروت ساختی و تمام دنیا رو با خوشبخت کردن خودت زندگی رو برای ما زیبا تر کرده ای کردی

    به امید دیدارتون در پردایس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    SAEID987645 گفته:
    مدت عضویت: 822 روز

    سلامبر دوستان عزیز و آقای عباس منش

    منم به سهم خودم میخوام یه کامنت دیدگاهی از خودم بذارم:

    اصولا من خودم سعی میکنم کارهای جدید و فعالیت های جدید رو همیشه امتحان کنم و از امتحان کردن و سعی و خطا کردن نمی‌ترسم چون مطمنم حتی اگر در طی مراحل امتحان کردن فعل جدید دچار فراز و نشیب ها بشم قطعا اون فراز و نشیب ها تکامل دهنده‌ی پازل کلی فعل جدید من هست، قرار نیست هر کاری که انسان به عنوان راه جدید انتخاب و انجامش میده دلیل نیست که فراز و نشیب نداشته باشه، حتی بین راه نیاز به رجکت به یا مرحله قبل و تجدید نظر مجدد نداشته باشه وووو

    من خودم هر باری که کار جدیدی رو انتخاب می‌کنم آستانه قدرت ریسکم و قدرت ریسک گریزیم هم مشخص میکنم چون یه برهه بود به شدت حساس بودم اگر در طی راه و فرایند انجام کار جدید دچار یکم تنش میشدم با خودمو میباختم و نتیجش میشد ناموفقی یا نصفه راه ولش میکردم چون ترس هم داشتم دیگه دنبالش نمی‌رفتم ولی جایی رسید که فهمیدم باید قدرت نگرش و دیدگاهم رو به باور های خودم و توانایی های خودم تغییر بدم باید بپذیرم حتی اگر در طی فرایند فعل جدید دچار فراز و نشیب میشم روحیه ام رو شناوری کنم و برای هدف اصلی خودم صبورانه روی سعی و خطاها وقت و تلاش بذارم تا به نتیجه بذارم

    چرا این کمپانی موفق هست یا همه ی کمپانی های مشابه؟

    چون گرداننده و مدیریت کننده این کمپانی ها ترس از تغییرات ترس از حتی ناموفق شدن ترش از حتی لازمه ی رجکت و مجدد تلاش با نوعی شیوه و نگرش قوی تر رو ندارن چون میدونند هدف اصلی چی هست و اگر یه اتفاق جزئی ناموفق در طی مسیر هدف خود رخ بده اونو درس و یه گله ترقی برای مرحله بعد میدونند

    دقیقا من تا سال 96 الی 98 بهترین نوع کار داشتم از سال 90 تا اون موقع ولی یه برهه ای اتفاق افتاد که من 2 سال از حیطه تخصصی خودم فاصله گرفتم اوایل خیلی ترس داشتم ترس از غرق شدن و عدم تحمل فشار های این زمان و گذر موقت ترس از شکست وووو ولی تجربه ای که این دو سال یاد گرفتم دیدم من فقط تخصصم عمران فقط تخصصم قراردادنویسی های حقوقی نیست که فقط از اون راه بتونم پول دربیارم و ترس از نداشتن امرار و معاش داشته باشم

    رسید به جایی اون 2 سال به درآمدی رسیدم تو یه سال 1700میلیارد رسیدم درآمدی بیش از یه متخصص جراح معتبر چرا؟ چون ترس ها گذاشتم کنار و روی خودم که هدف اصلی من این بود روحیه ام جوری نگه دارم که خودم رو نبازم روی کد های مخرب ذهنیم کد ارور

    Error Not Downloading زدم

    و رسیدم به جایی که از توانایی های دیگم با سعی و خطا و آزمون گرفتن رسیدم به یه درآمد بالایی که دیگه حتی برگشتم به دوران 90 تا 98 گفتم من چرا دنبال اون مدل کار… بودم با اینکه 14 روز کار میکردم 31 روز حقوق داشتم. کلی بن و رفاهیات… ولی رسیدم از توانایی های دیگه به مبلغی بالای اون کار با روزی 4 الی 6 ساعت

    میخوام بگم بهتون خیلی راه ها هستند برای ما جدید ولی برای یکی راه امتحان شده ولی ممکنه برای اون فرد راه بی پایان و بی نتیجه شده باشه دلیل نیست برای ما هم راه بیراهه تلقی بشه

    عین جاده ای که کلی راننده در این راه حرکت می‌کنند قراره اگر در راه تصادف شد ما از فردا بگیم اون جاده خطرناکه پس نباید دیگه از اون جاده حرکت کنم؟؟؟؟؟؟

    هر‌ راهی باید برای هر فردی به ظرفیت نگرش و دیدگاهش سرعتش تنظیم کنه

    گاهی خیلی از اوقات ما شتابزده عمل می‌کنیم

    گاهی از عدم شناخت توانایی های خودمون میاییم یه راه جدید بدون آگاهی شروع میکنم

    من همیشه معتقدم هر راه جدیدی که تو ذهن ما میاد قدرت به الفعل شدن هم داره منتهی باید با خودم و باورهامون کنار بیاییم

    ببینیم چقدر روحیه سعی و خطاها داریم

    چقدر روحیه تلاشگری داریم

    چقدر روحیه ارور زدن به کدهای مخرب ذهنمون داریم

    این اتفاق اگر بیفته قطعا ما پیشرفت میکنم

    و 99.999% ماها همیشه انتظار داریم فقط برامون شرایط ایده آل رخ بده و نتیجه های ایده آل تری رخ بده ولی اگر نگاه ما این باشه که اگر هدف برای ما هدف اصلی و بزرگ هست همت بزرگ میخواد

    همت بزرگ انگیزه بزرگ

    انگیزه بزرگ ذهن آرام و آسوده و شاد میخواد

    من خودم 2 سال از 98 تا حدودا 400

    زیر فشار مالی بودم کلی فشار ولی تونستم با باورهای خودم به حدی برسم که بتونم با همون شرایط دست و پنجه نرم کنم نمیگم هنوز هم اشتباه نمیکنم اتفاقا آخرین بار راهی جدید رو شروع کردم که توش ضرر مالی هنگفت هم کردم گاهی بهای امتحان کردن راه جدید بدون شناخت اولیه راه همون طرح راه میگن بدون شناخت اولیه خودمون ضررهای مالی هم میده ولی خب باید همیشه منطقی جلو رفت اشکال من چی بود؟ راه جدید باید اولش در مقیاس کوچک سعی و خطا بشه و درصد خطاهای اون راه نمایان بشه زیر نورافکن های روتین

    ولی خب من همیشه میگم اگر ما راه رو درست بریم و به خودمون اعتقاد داشته باشیم روحیه جنگ طلبی و جنگ ستیزی با خددمون و شرایط های احتمالی و ناگزیر بذاریم کنار قطعا موفق میشم

    خیلی از اوقات نباید از شرایط هایی که ناچارا و ناگزیر و. حتی گاهی لازمه های ایجاد شدن و سعی و خطا های بعدش… کلافه باشی

    نمونش امتحان رانندگی خیلی ها با یه بار رد شدن… حس می‌کنند راننده خوبی نیستند یا حس می‌کنند اصلا چرا رانندگی یاد بگیرن و…

    ولی شما چند بار باید دوبل بگیری تا چشم بسته دوبل گیر حرفه ای بشی

    چند بار باید غذا بپزی تا با سعی و خطا ها یه آشپز خوب کد بانو هنرمند بشی

    پس هیچ سر اشپزی بین المللی از اول بدون سعی و خطا حرفه ای نشده

    هیچ راننده شوماخر بدون سعی و خطا و تحمل حتی ناموفقیت ها حرفه ای نشده

    هیچ دانشمندی بی تلاش و بی روحیه بالا نتونسته نوبل… بگیره

    چون باید اصل هر قدمی و هر حرکتی به خودمون مطمن باشیم به راه به انگیزه و نگرش و عقایدمون تا به اینکه بدونیم تا رو خودمون و حس و حالمون کار نکنیم معجزه ای رو به نام اتفاق خوب خلق نمیکنیم

    این ما هستیم که نیمه پر لیوان ببینیم و شکر گزاری بشیم یا نیمه خالی و کفر گویی

    پس خودمون میدونیم چی میخوایم

    و باید برای اون خواسته مون چطور قدم برداریم

    موفق باشید دوستان

    ممنون از آقای عباس منش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    زهرا وثوقی گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    به نام خداوندی که من را انسان آفرید و هدایتم کرد

    سلامممم به استاد عشق خودممممم امیدوارم که حالتون عالیییییییییییییییییی باشه

    وای استاد جانم واقعا تن ادم مور مور میشه خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

    عملیات جداسازی سریع برنامه ریزی نشده ی قطعات

    یعنی از کلمه شکست استفاده نکردن چرا؟ چون ذاتن یه همچین چیزی وجود نداره ما تجربه کسب میکنیم الان تجربه کسب کردن که قطعات برنامه ریزی نشده بود

    اتفاقات به تنهایی هیچ معنایی ندارد

    اون تعریفی و تدبیری که ما به اتفاقات میدیم اون اتفاق معنا پیدا میکنه و مهمتر از همه ما باید به اون اتفاق از زاویه ای نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده

    چون میدونیم احساس خوب = اتفاقات خوب

    هر اتفاقی که در زندگی ما رخ میده این ما هستیم که تصمیم که چه معنایی به اون اتفاق بدیم

    فارق از اینکه اون اتفاق ظاهرش خوبه یا بده

    که وقتی ما قوانین رو آگاهانه درک کنیم میفهمیم که ذاتن شکستی توی این جهان وجود نداره خب ما با اتفاقاتی که توی زندگیمون میوفته تجربه کسب میکنیم چه توی روابط ، چه توی کار و هرچیز دیگه ای

    چندتا نکته مهم درمورد استار شیپ

    1_استار شیپ کاری رو انجام داد که هیچکس تا به الان انجامش نداده بود یعنی باور داشت و داره که میتونه توی این کار موفق بشه با اینکه الگویی هم نداره

    2_تکاملش رو طی میکنه منتظر این نیست که همون دفعه اول همه عالی پیش بره تجربه کسب میکنه تا قدم بعدی رو بهترو بهتر برداره

    3_تا ما درسامونو نگیریم بزرگ نمیشیم پیشرفت نمیکنیم

    4_ اصل بهبود گرایی رو سرلوحه ی کارشون قرار دادن همش دنبال بهبودن و کمال گرا نیستن

    5_هرچیزی رو ممکن میدونن چون ذاتن غیر ممکنی وجود نداره

    6_دارن خوب زندگی میکنن و جهان رو جای بهتری برای زندگی کردن میکنن

    پیشرفت ، پیشرفته هرچقدرم که کوچیک باشه

    استار شیپ گفت که خیلی ماموریت موفقی بود یعنی همین که اون راکد از جاش بلند شد خودش یه پیشرفت بزرگه و این نوع دیدگاه استار شیپ باعث شده که انقدررررررر موفق بشه

    دقیقا استاد جانم مثال توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی فوق‌العاده ای زدین

    خیلیییی ها اومدن توی اون زمان که کرونا اومد گفتن وایی کسب و کارم داغون شد فلان شد اینجوری شد

    ولی خیلی های دیگه ای که دیدگاه متفاوتی داشتن اومدن گفتن این یه فرصته برای بهبود برای تغییر

    یعنی استاد جانم به نظر من میشه کرونا رو یه اتفاق فوق‌العاده دونست چرا؟ چون بی نهایت فرصت شغلی ایجاد شد بی نهایت بهبود پیدا کرد همه چی

    اتفاق مشابه نتایج متفاوت

    چرا؟ این اتفاق که برای کل جهان افتاد چرا یسری ها توی اون زمان موفق تر از قبل شدن و یسری ها کلا کسب کارشون نابود شد چرا؟

    چون اون آدم هایی که موفق تر از قبل شدن این شرایط رو یه فرصت عالی دیدن برای خودشون و از این فرصت استفاده کردن و به این اتفاق از زاویه ای نگاه کردن که بهشون احساس بهتر داد

    و شما استاد جانم اومدین پرادایس برای بهبود دادن پرادایس برای تمیز کردنش

    یعنی این نوع نگاه کردن و این تعریفی که ما به مسائل و اتفاقات میدیم اون نتیجه خوب و بد رو برای ما به وجود میاره

    هر اتفاقی که برای ما بیفته یه خیری توشه حتی اتفاقی که ظاهرش بده

    وقتی اینو با تموم وجود بهش باور داشته باشیم و وقتی این رو میگیم به احساس بهتری برسیم اون اتفاق جوری تغییر میکنه که بهترین اتفاق زندگیت میشه مثل همون کرونا که یسری همون سال براشون ثروت ساز ترین سال بود چون اون رو برای خودشون یه فرصت دیدن چون تعریف مناسبی به اون اتفاق دادن

    .

    چقدرررررر این سوال فوق‌العادس که

    اگر من قراره فردا بمیرم این شیوه زندگی درسته؟

    من که از خودم این سوال رو الان پرسیدم جوابم بله بود فردا چیه اگه قرار باشه من همین الان بمیرم انقدررررررر از این زندگی لذتتتتتتت بردم که اگه عزرائیل بیاد بگه بریم نمیگم حتی 1ثانیه هم صبر کن میگم بریم یعنی در این حد من تا الان از زندگی فوق‌العاده لذتتتتتتتت بردم

    یعنی استاد جانم پشت هر دوره ای یه داستانی هست که باعث شده متولد بشن

    میبنید استاد جانم گفتن که زندگی مالی ما تمامن ربط داره به باور های ما

    مثلا من یه دختر خاله داشتم برای اینکه ثروت مند بشه میخواست مهاجرت کنه یعنی با اون باورهای پوچش همینجا توی ایران اون چیزهای که می‌خواست رو به دست نیاورده بود و میگفت که من اگر برم یه کشور دیگه اون چیزی که میخوامو به دست میارم

    درصورتی که نمیاورد چرا؟ چون اون اصل کاریه که باورهاش بود تغییری نکرده بود و فقط مکان جغرافیاییش داشت تغییر میکرد

    و همچنین این رو هم ما میدونیم که ما باید

    درشرایط عالی مهاجرت کنیم برای رشد

    بیشتر یعنی یکی مثل استاد جانم که باورهاشو توی همین کشور یعنی ایران درست کرد به اون چیزهایی که می‌خواست رسید و در عالی ترین شرایط ممکن مهاجرت کرد

    اصلا مهاجرت کردن باعث ثروت مند تر شدن ما میشه درصورتی که در عالی ترین شرایط ممکن مهاجرت کنیم چرا؟ چون تو وقتی عالی ترین شرایط رو داشته باشی یعنی باورهات خیلیییی خوبه و توی هرکشوری هم بری به هرچی که میخوای میرسی چون اون اصل کاریه درسته یعنی باورهامون

    .

    استاد جانم اگر اون اتفاق به ظاهر نامناسب هم باعث نابودی اون فرد شده بخاطر برچسبی و تعریفی هست که اون فرد به اون اتفاق داده

    سوالی که استاد پرسیدن گفتن که چطور یه اتفاقی که یکسانه نتیجه متفاوتی داره؟؟؟

    ببینید یه اتفاق یکسانه مثل همین کرونا ولی وقتی یه آدم میاد میگه که وای چه اتفاق بدی بدترین اتفاق زندگیم بود یعنی برچسب بد بهش میزنه و از کلماتی استفاده میکنه که بار منفی دارن و با کلامش فرکانس می‌فرسته جهان اون رو توی موقعیتی قرار میده که اون اتفاق به ظاهر بد برای اون آدم واقعا بشه بدترین اتفاق زندگیش چرا؟ چون اون آدم برچسب مناسبی روی اتفاق نذاشت و برعکس یعنی چی؟

    یعنی اگر یه اتفاق به ظاهر بد برای یه نفر میوفته مثل همین کرونا وقتی طرف بیاد بگه این یه فرصته یه ایدس برای رشد و پیشرفت بیشتر برای بهبود و برچسب مناسبی روی اون اتفاق میزاره و از کلماتی استفاده میکنه که بار مثبت دارن و با کلامش فرکانس ارسال میکنه جهان اون اتفاق رو به نفع اون فرد برمیگردونه و اون اتفاق میشه بهترین اتفاق اون فرد چرا؟ چون اون فرد به اون اتفاق برچسب مناسبی زد

    بخاطر همین هست که اتفاقات یکسانه ولی نتایج متفاوت چون نوع دیدگاه افراد به اون اتفاق متفاوته و وقتی متفاوت باشه تعریفی هم که به اتفاقات میدن متفاوته و اوت نوع دیدگاه نشئت میگیره از باورهاشون

    یعنی استاد جانم من این رو با تموم وجودم درک میکنم که وقتی هدایت میشی اتفاقات که فقط ظاهرشون بده هم خیلیییییییییییییییییییییییییییی کم رخ میده من الان داشتم فکر میکردم که چه اتفاق به ظاهر بدی برای من رخ داده واقعا یادم نمیاد

    یعنی من از زمانی که هدایت شدم یادم نمیاد که اتفاق به ظاهر بدی برای من رخ داده باشه که اگرم باشه من یادم نیست

    با خاطر هیمن من این حرفتون رو با پوست و گوشت و خونم حسش میکنم

    یعنی اینطوری نیست که اصلا نیوفته باشه ها چرا ولی انقدررررررر کوچیک بوده که من یادم نیست و همچنین من در اون موقعه ذهنم رو کنترل کردم که الان اینجا هستم

    و یادمه یه بار سرویسمون سقفش خراب شده بود و با اینکه پدرم و مادرم از این اتفاق کوچیک و به ظاهر بد ناراحت بودن من هی پیش خودم میگفتم که حتما خیری توش هست و اینو هی با خودم تکرار میکردم و واقعا هم خیر توش بود و من احساس عالی بود اون زمان خدایییییی منننننننن توصیف نشدنییییییییییییییییییییییییییییی شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت

    خدای مننننننننن یعنی یه اتفاق چقدرررررررررررررررررررررر میتونه برای آدم درس داشته باشه

    و من توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی سپاسگزارم از مریم جونم که انقدررررررر زحمت کشیدن این فایل توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی عالی رو برای ما ظبط کردن و همچنین از استاد جانم که بازهم آگاهی های ناب به ما دادن هرچقدرررررررررررررررررر بگم سپاسگزارم کم گفتممممممم استاد جانم کمههههههههههههههههههههههههههه

    عاشقتونمممممممممممممممم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههه و خیلییییی پیاده روی عالی و لذت بخشی بود

    دوست دارم توصیف نشدنییییییییییییییییییییییییییییی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1903 روز

    به نام خداوند هدایتگر و مهربانم که عاشقشم، هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل

    سلام با یه دنیا عشق و حسِ خوب به استاد عباس منشِ عزیزِ دلم.

    سلام به مریم جانِ قشنگم که استادِ عزیزِ منه و به شدت الگو میگیرم ازت، اینکه چقدر عالی روی خودت کار میکنی و روند تکاملی تون نشون دهنده ی تلاشِ زیادت برای بهبود و رشدته مریم جونم. شما هم اسمِ مامانمی، برای همین هر بار با لذت بیشتری اسم قشنگت رو مینویسم مریم جون.

    مستقیم میرم سرِ اصلِ مطلب:

    دقیقا با مثال و تجربه کردن تو زندگیِ خودم، متوجه این فایل و قانونش شدم.

    خیلی جذاب، روان، عالی، شیرین و دوست داشتنی.

    دیشب، آخر وقت، همسایه واحدِ بغلی مون، پیام داد که چاه آشپزخانه ی ما گرفته یا نه؟

    (واحد ما و بغلی، 2 بار گرفتنِ چاه آشپزخونه رو، تجربه کردیم همزمان)

    من گفتم نه، ذهنمو کنترل کردم و تا اون لحظه خدا رو شکر کردم که امن و امانه.

    برای ما پیش نیومده، شاید هم نیاد …

    و با خودم گفتم راحت بخواب شب، حتی اگه فردا بیدار شم ببینم کفِ اشپزخونه بالا اومده هم اشکالی نداره، خیره…

    مشغول نوشتن بودم اون موقع که پیام اومد، بعدش همچنان نوشتم و نوشتم و بعد هم خوابیدم.

    صبح ساعت 6 که بیدار شدم برم پیاده روی دیدم بله، برای ما هم پیش اومده…

    در کمالِ آرامش به همسرم گفتم به مدیر ساختمون اطلاع بده و پیگیری بشه و با آرامش رفتم پیاده روی…

    انگار نه انگار که آشپزخانه در اون وضعیته.

    یعنی دقیقا تمرکزمو فرستادم سمت قشنگی ها و نکات مثبت.

    حالا جالبه، تو پیاده روی خوردم به این فایلِ خفن و کاملا متناسب با شرایط خودمون.

    عاشقِ این همزمانی ها هستم، از بس که چیدمان خدا شگفت انگیزه.

    این اواخر و امروز دائم به خودم تکرار میکردم کنترل ذهن رو.

    چون که دفعه اول که شاهد این اتفاق بودم، خیلی غیر منتظره بود برام روبه رویی با اون صحنه کف آشپزخونه…

    و خیلی به هم ریختم.

    دفعه دوم کمی کمتر و این دفعه چون روی خودم بهتر کار کردم و تمرین روزانه دارم برای کنترل ذهن گفتم این آزمون هست سمانه، دقت کن…

    خلاصه اوایل پیاده روی یه کم یادش می‌افتادم اما بعدش کاملا جذبِ پیاده روی، دیدن و شنیدنِ زیبایی ها، حضور در پارکِ فوق العاده ی حافظ و دیدن ورزشکاران شدم و کنترلِ ذهن جواب داد، معجزه کرد …

    جمله ی خیره، الخیر فی ماوقع خیلی کمکم کرد…

    تازه یه جمله به شدت جذاب هم شنیدم از همین فایل امروز که مستقیم برای راهنمایی کردن من بود:

    استاد گفتن وقتی میگی خیره، الخیر فی ماوقع نتیجه اش میشه اینکه احساست بهتر میشه به اون مسئله.

    اگه نشه که درست نیست، واقعی نیست، ادا اطفاره، نمیتونیم که خودمون رو گول بزنیم الکی بگیم خیره بعد خون خونمون رو بخوره و هنوز مضطرب بمونیم و بترسیم.

    اینم شد مزید بر علت و تو همون حس آرامش و لذت از پیاده رویم، هوای عالی، دیدنِ زیبایی ها، حس خوب و … برگشتم خونه.

    تو راه گفتم سمانه تسلیمِ خدا باش، هم آهنگ باش با خدا، خدا حلش میکنه برات.

    مثلا اون دو بار قبلی که انقدر شتاب داشتی زودتر درست شه و … چه گُلی به سر خودت زدی؟ بیا و یه روش و رفتار جدید رو تجربه کن، اونم چی؟ تحتِ سرپرستی و نظارت و چیدمانِ خدا که بدون شک بهترینه.

    (شتاب، رفتارِ غالبِ من در گذشته بود که خیلی سریع میخواستم چالش ها حل شن.

    بیشتر انگار بخوام دور شن ازم نه اینکه حل بشن.

    چون با اولین راهکار و خیلی سریع میخواستم دُمِشون رو بذارن رو کولشون و از زندگیِ من خارج شن.

    اصلا چه معنی داره چالش ها میان تو زندگیم؟

    برای عبور از اون چالش و کنار رفتنش خیلی شتاب داشتم، استرس داشتم، ترس داشتم.

    وای خدای من، الان که مینویسم تازه متوجه شدم رفتارم نرم نرم چقدر داره عوض میشه به لطف خدا. استاد جانم تشکر تشکر تشکر)

    اینبار اما آگاهانه ذهن خودمو آف کردم گذاشتم جریانِ هم آهنگی با خدا و تسلیم، منو ببره جلو.

    اومدم خونه همسرم زنگ زد بهم که کسی اومد برای تخلیه چاه؟ خودش به مدیر ساختمون اطلاع داده بود و رفته بود سر کار.

    منم خیلی آروم گفتم هنوز کسی نیومده.

    انقدر آرامش داشتم که خودمم تعجب کردم از خودم.

    از لحنم.

    از مدل برخوردم با این مسئله.

    و مشغولِ نوشتن هام شدم، انگار نه انگار همین بغلِ دستم تو آشپزخونه چه خبره.

    تماس گرفته شد، آقای محترمی اومد، مدیر ساختمون هم اومد، و مسئله به زیباترین حالت ممکن برطرف شد.

    به همین سادگی

    به همین شیرینی

    به همین روونی که مینویسم…

    2 بار قبلی هم انجام می‌شد اما سخت، ناشیرین، کلی حرص میخوردم، اذیت میشدم از دیدن نازیبایی ها و آلودگی هاش …

    از خودم، از همسرم، از خونه مون، چاهِ آشپزخونه مون، ایرادِ خروجیِ چاه آشپزخونه، مُسِن بودن خونه مون و … ناراحت و شاکی بودم.

    که چرا خونه ای که تازه خریدیمش باید با این مسئله روبه رو شم؟؟؟

    برای همینه که الان که عاشقِ این خونه و مجتمع و منطقه ی زندگیم هستم، با صدای بلند این عشق رو ابراز میکنم، با قلبم میگم دارم تو بهشت زندگی میکنم، اوایل که اومدیم اینجا، (دقیقا اول تیر میشه سالگرد اولین سالی که خونه ی قشنگمون رو خریدیم و اصلا متوجه نشدم یکسال گذشته)صلحِ درونم میزون نبود و نکات منفی که کم بودن برام جلوه شون بیشتر شده بود و حالمو بد می‌کرد برای همین متوجه نبودم دارم تو بهشت زندگی میکنم، الان متوجه شدم و قدر دانِ تک تکِ ثانیه های زندگی در این بهشتِ پر از زیبایی هستم و شکرگزارِ خدا تا همیشه.

    اما حالا قضیه فرق کرده برام، اتفاقِ مشابهی به وجود اومده، اما چی شده که اینبار نتایج متفاوت داده برای من؟

    کنترل ذهن

    الخیر فی ماوقع این باور معجزه میکنه

    تغییر زاویه نگاه، به سمتی که حس خوب بده بهم

    تسلیمِ خدا بودن تو هر شرایطی

    توجه به نکات مثبت و زیبایی ها

    تحسین و سپاس گزاری

    این ترکیب از من، سمانه ی متفاوتی ساخته، حالا خودم خلق میکنم واکنش رو، تازه کارم، اما به اندازه تمرین و تلاشم دارم جواب های عالی دریافت میکنم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    حالا این مسیله چند تا درسِ بی نظیر داشت برای من امروز:

    1- کنترل ذهنم، رسیدن به احساس خوب، رها کردن این مسئله و سپردنش به خدا، مشغولِ انجام کارهای دیگه زندگی شدن با لذت، باعث شد خیلی نرم تر، آروم تر باکیفیت این مسئله حل شه.

    2- آقای محترمی که اومد برای تخلیه چاه آشپزخونه، خوش اخلاق بود و خودش مراقب بود کثیف کاری کمتر شه، برام جالب بود که چقدر زیبا خدا چیدمان کرده برام، هم خودم آرومم هم انسان خوبی فرستاده برای حلِ مسئله.

    آخرش هم معذرت خواست از کثیفی کف آشپزخونه. گفتم نه هیچ مسئله ای نیست من تمیزش میکنم. دست شما درد نکنه، کار اصلی رو شما کردین، خدا بهتون سلامتی و برکت فراوان بده…

    3- اون لحظه که فنر و دستگاه رو میدیدم یاد حرف استاد بودم که آدما با خدمت رسوندن به دیگران و جهان میتونن خلقِ پول کنن، ثروتمند شن و این آقا دقیقا تو مسیر کسب ثروت میتونه باشه با خدمتی که ارائه میده.

    کل پروسه شاید کمتر از 1 ساعت تموم شد.

    منم بلافاصله با عشق، حالِ خوش، آرامش شروع کردم به شستنِ کفِ آشپزخونه، که انصافاً عینِ گُل شد.

    4- فردا جلسه ساختمونمونه، مدیر ساختمون مون گفت که این مسئله و حلِ درست و اصولی اش حتما مطرح میشه.

    منم گفتم خیره ان شاالله…

    نه خیر از روی عادت بگما، نه، واقعا حس میکنم که خیر اتفاق میوفته برای حل این مسئله به صورت بنیادین برای ساختمون مخصوصا واحدِ ما و بغلی مون.

    5- یه خیر دیگه هم داشت، درسته که کف آشپزخونه نازیبا شد اولش، اما باعث شد با تاید و جارو خیلی تمیز کف رو بشورم و الان که میبینم کیف میکنم حسابی.

    6- امروز دقیقا با خودم صحبت های استاد رو مرور میکردم:

    سمانه واکنش گرا نباش، واکنش خلق کن.

    چطوری؟

    با کنترلِ ذهن

    با نگاه کردن به ماجرا از زاویه ای که بهم حس خوب بده.

    تو پیاده روی گفتم به خودم خیره، چون همین مسئله باعث میشه یه نفر روزیِ حلال کسب کنه و برای خودش پول خلق کنه.

    وقتی حتی یه دلیل خوب پیدا میشه برای یه چالش، ذهن آدم نرم میشه و از اون سختی و شلوغ بازیاش کمی کم میشه.

    یعنی هر چی بگم چقدر آروم و ریلکس بودم، کمه.

    خودم از دیدگاه سوم شخص وقتی خودمو میبینم با اون رفتار و صدای با آرامش، لحن آروم و با تأمل خیلی سورپرایز شدم و میشم.

    خدا جانم، استاد جانم، سمانه جانم ازتون ممنونم برای این رشد، این بهبود.

    میدونین چیه؟

    به حرف استاد هم رسیدم امروز:

    7- یه لحظه متوجه شدم خب کثیف شه کَفِ آشپزخونه.

    حتی بیرون هم بیاد تو پذیرایی…

    خب، چی میشه؟ هیچی…

    تمیزش میکنم.

    هیچی تو این دنیا ارزش ناراحتی و حرص خوردن نداره.

    من این آدم نبودم…

    خیلی اذیت میشدم از یه همچین چالش هایی…

    الان چی شدم، دارم میرم تو دلِ ماجرا و آرومم، استرس و اضطراب نگرفتم.

    خدایا شکرت بی نهایت.

    8- به این نتیجه رسیدم حتی مرگ هم ارزش ناراحتی و غصه نداره.

    اگه کلی در نظر بگیریم، خب وقتی انسان با مرگ میره پیشِ خدا، چی از این قشنگتر میتونه باشه؟

    خدا خودش یه پیمونه عمر میده به هرکسی.

    تا هستم لذت ببرم، هر وقت رفتم هم ادامه ی لذت بردن میشه اون دنیا، فارغ میشم از جسم و سبکبال میرم با روحم.

    9- تا آقای محترم (آقای سعیدی) بیاد برای تخلیه چاه، من شروع کرده بودم به نوشتن تو دفتر نکات مثبت و زیبایی هام…

    فارغ از کف آشپزخونه…

    باور ساختم واسه خودم که وقتی کاری ازت برنمیاد، بیا کنار، برو ادامه بده زندگیتو، لذت ببر، مشغول کارهای دیگه ات بشو و حل مسئله رو بسپر به خدا.

    و دیدم به چشم، که قانون چقدر قشنگ جواب میده.

    خیلی خوشحالم این فایل دقیقا امروز به گوشم خورد، کاملا متناسب با شرایط و نیاز من، منو راهنمایی کردین استاد جانم.

    آخر فایل که گفتین کامنت بذارین، مثال بزنین از خودتون، که درک قوانین این فایل برای همه ساده تر شه، منم ترغیب شدم بنویسم.

    هم برای تحلیل و هضم و درک بهتر برای خودم، هم دوستام. چون خودِ من با مثال خیلی بهتر درک میکنم مفاهیم رو.

    به قول شما استاد جان این تجربه به ظاهر ناخوشایند، کلی درس و نکته آموزشی داشت برام.

    10- تونستم فنر زدن تو چاه آشپزخونه رو برای اولین بار تو عمرم ببینم، خیلی جالب بود.

    استاد جانم، من این تغییر زاویه ی نگاه به پیرامونم رو از شما یاد گرفتم، بی نهایت خیر در این دنیا و اون دنیا نصیبتون بشه.

    خدایِ من، چه میکنه این جریانِ هم آهنگی و تسلیم خدا بودن و چشم گفتن به خدا.

    خدایا هر چقدر ازت تشکر کنم کمه.

    وقتی اومدم خونه و مشغولِ نوشتن شدم، یه جایزه ی دیگه هم دریافت کردم از خدا.

    در رابطه با یه مسئله که این روزها پیشِ رومه، آگاهی های نابی خدا فرستاد به قلبم…

    یه لحظه انگار برق وصل شده باشه بهم.

    یهو خشکم زد…

    گفتم چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟

    این راه حل و باور خفن از کجا اومد؟

    سریع نوشتمش و خیلی از خدا سپاس گزاری کردم.

    به عبارتی خدا گیرِ کارمو شفاف کرد گذاشت جلوی چشمم.

    سختی ها رو بر من آسان کرد.

    دیروز هم یه اتفاق شگفت انگیز دیگه افتاد که الان انگار هدایت شدم اونم همینجا بنویسم.

    از خدا تشکر وسیعی دارم برای تک تک تغییرات و اتفاق های کوچولو و بزرگی که در مسیر بهبودم داره برام رقم میخوره و خلقشون میکنم.

    چند وقت پیش، دقیقا بعد از تعویضِ ویندوزِ لب تاب، روبه رو شدم با یه مسئله:

    هاردم رو نمیشناخت و نمیخوند.

    (هاردی که همه ی فایلهای استاد داخلش بود)

    میخواستم فایلهای دانلودی جدید و محصولاتی که خریده بودم رو داخلش آرشیو کنم.

    سرچ کردم، دنبال راه حل بودم، درایور ریختم، ویندوز رو مجدد عوض کردم و …

    نشد که نشد…

    به عنوان خواسته تو دلم بود، اما رهاش کردم…

    موبایلم هم دیگه تقریبا پر شده بود این روزا…

    تا اینکه دیروز یه صدایی از داخلم گفت برو لب تابو بیار باز کن، موبایل رو خالی کن…

    گفتم نمیشه که، هارد رو نمیشناسه…

    گفت پاشو، تو انجام بده…

    شصتم خبردار شد که نکنه وصل کنم و میخواد هارد رو بشناسه؟

    تردید داشتم میشه یا نمیشه، اما گفتم خیره. چه هارد رو بشناسه چه نه، خیره، من شادم، خوشحالم، راضی هستم…

    دقیقا کلید راهگشا همینه، خواسته مو قدرتمند بخوام، اما بگم خیره، چه زود برسم چه دیر برسم، چه اصلا نرسم…

    که اکثر اوقات میرسم، اما در بازه ی زمانیِ درستِ خودش که آماده هستم.

    سفره ی نعمت خداوند همیشه بازه، من کِی آماده ام برم بشینم پای سفره؟

    در عین زیبایی، بعد از چند ماه…

    خیلی یهویی، هارد شناسایی و حافظه باز شد…

    من چه شکلی شده باشم خوبه؟

    من که اون لحظه درستش نکردم، یا هیچکس دیگه ای هم هارد رو درست نکرد، پس چی شد؟ چرا یهو درست شد؟؟؟

    چند ثانیه اول من فقط سکوت، نگاه، ذوقِ سرشار از معجزه ای که به چشم دیدم…

    نمیدونم میتونین حسم رو از لابه لای نوشته هام درک کنین یا نه …

    ته قلبم اما میگفت، سمانه جون این طبیعیه.

    این درسته.

    این روش زندگی کردن درسته.

    هر جور قبلا می‌دیدی و نتیجه میگرفتی اتفاقا اشتباه بوده.

    عینِ حرف های استاد، دائم تو گوشم هست صحبت های استاد و به چشم و در عمل و تو زندگیم دارم تجربه میکنم و حقانیت حرف های استاد بهم ثابت میشه.

    با مثال های زندگی، بهتر درک میکنم، بیشتر باور میکنم و اینه که نتایجم داره عوض میشه.

    من دارم تغییر میکنم، نتایجم تغییر میکنن، و بهترین حالِ جهان رو دارم…

    خدایا شکرت بی نهایت.

    مرسی استاد جانم.

    بلافاصله این جمله اومد به قلبم:

    شد، چون وقتش بود.

    اگه نمیشه، وقتش نشده هنوز.

    خلاصه بعد از تشکر از خدا و به خود اومدنم، شروع کردم به کار و دستی کشیدم به سر و گوش موبایل و ذخیره اطلاعات در هارد.

    فضای حافطه رو پاکسازی هم کردم. حذف کردم فیلمها و موسیقی هایی که نمیدیدم و نمیشنیدمشون و فقط آرشیو بودن.

    البته که لذت برده بودم ازشون، خداحافظی کردم و رفتن.

    چون الان تمرکزم فقط روی فایلهای استاده، سایر فایلهای آموزشیِ متفرقه مو پاک کردم…

    نزدیک 9 ماه هست دیگه که فقط و فقط، متمرکز، لیزری همه ی توجه و حواسم برای یادگیری روی سایت استاد و فایلهای شگفت انگیزشون هست.

    نتایجم گواه اینه که تمرکز جواب میده.

    قبلا چندین مرجع داشتم، کتاب بود، استادهای دیگه در این مسیر هم بودن، پادکست بود و …

    اما الان فقط استاد عباس منش ورودی اطلاعاتیِ منه و چقدر هم که سپاس گزارشم، هر چی بگم کمه.

    چرا وقتی که استاد انقدر مرجع کامل و جامع و درست و صادقی هست رو براش شریک پیدا کنم؟

    تو هر حیطه ای بخوام استاد در اون زمینه آگاهی میده.

    استاد شما پکیج موفقیت، ثروت، ارامش، حال خوب، روابط خوب، بدن سالم و … رو دارین پوشش میدین با فایلهاتون.

    کجا برم که بهتر از سایت شما باشه؟

    کاملتر از سایت شما باشه؟

    میدونین چیه؟ من استادها، کتاب ها و پادکست های متفاوت رو تست کردم، لذت هم بردم اتفاقا و سپاس گزارشون هم هستم تا همیشه، اما همیشه آخرش به یه دیدگاه و فکر می‌رسیدم که چقدر خوب میگن اما استاد عباس منش هم همین فحوای آگاهی رو مطرح کرده ها…

    این شد که از یه جایی به بعد مستقیم چسبیدم به شما و فایلهاتون و متمرکز گوش دادنِ روزانه به فایلهاتون…

    استمرار جواب میده همیشه.

    الان که نوشتم 9 ماه شده، خودم باورم نشد، انگار که همین اواخره. چیزی از گذر زمان متوجه نشدم، چون خوش گذشته، چون لذت بردم، چون بدون سختی دارم بهتر و بهتر میشم از همه لحاظ …

    مثل دوره قانون سلامتی که با راحت ترین روش تا حالا تو عمرم، وزنم کم شد، سلامتیِ داخلیِ بدنم عالی شده و شدم یه سمانه ی دیگه، رسیدم به وزنی که تو خواب هم نمیدیدم…

    اگه قبل این دوره بهم میگفتن سمانه تو وزنِ 56/400 کیلوگرم رو با چشم خودت خواهی دید روی ترازو عمراً باور میکردم.

    عمراً

    عمراً

    اما دیدم، معجزه ی خلق خواسته هارو دیدم و غرق لذت و حیرتم…

    استاد چه میکنین با این فایلها و محصولاتتون با من و سایر دوستانم در این سایت.

    چطوری تشکر کنم که عمقِ احساس قلبی مو بتونم بهتون منتقل کنم؟

    چطوری؟

    واقعا نمیدونم.

    دقیقا بعد از دوره سلامتی، ایمان و اعتقاد و باور من نسبت به شما و حقانیتتون چندین برابر افزایش پیدا کرد.

    ارادتم بهتون خیلی بالا رفت.

    شما لطفی در حق من و زندگی و بهبودم انجام دادین و میدین هر روز و هر ثانیه که تشکر کردن درباره اش، تو کلام جا نمیشه.

    من تمامِ احساسم رو میفرستم سمت تون پردایس، لطفا دریافتش کنین و تحویلِ قلبِ پاک، زیبا و مهربونتون بدین.

    خیلی دوستتون دارم و براتون بهترین هارو میخوام از خدا.

    شما زندگیِ خودتون رو خوب کردین، و جهان رو تبدیل کردین به جای بهتری برای زندگی کردن.

    با تک تک آموزش های نابی که به اشتراک میذارین.

    استاد جانم، یه دونه ای، واسه نمونه ای.

    خب حالا که تا اینجا اومدم اجازه بدین چند تا شکارِ زیبایی های امروز تا الان رو هم بگم. پیشاپیش ممنونم از دوستانی که وقت گذاشتن و پیام منو تا میخونن.

    (کامنت فایلِ شکارچیِ نکات مثبت باشیم اومده مهمونی تو قسمت کامنتِ فایل اتفاقاتِ مشابه، اما نتایجِ متفاوت ، به فالِ نیک میگیرم، با یه تیر به دوتا نشون میزنم.)

    *هوای به شدت عالی، مطبوع، خنک، همراه با نسیم دلنواز، صدای آواز پرندگان.

    *تو پارک، چند تا هاپو دیدم که گوشه ای در عینِ آرامش خوابیده بودن، یه طوری سرِ یکی شون روی زمین بود، انگار که زمینِ خدا، بالشِ نرم و گرمی هست براش و بهش آرامش میده و خوابه. یعنی عاشقِ این ریلکس خوابیدنشون روی زمینِ خدا هستم.

    *یه هاپو هم سحرخیز بود داشت تو مسیر دوچرخه/ پیاده روی، راه می‌رفت کنار ما آدم ها، تو دلم گفتم دمت گرم بقیه دوستات خوابن تو اومدی پیاده روی، دمت گرم ورزشکار :) خدا قوت پهلوان.

    چشمای قهوه ای خوشگلی هم داشت، با نگاهی دوستانه و مهربون.

    خدایا دمت گرم با این مخلوقاتت.

    *یه خانمِ جوانِ دوچرخه سوار دیدم، به هم لبخند زدیم، تحسینش کردم تو دلم.

    *یه گروه خانم دیدم، که وقتی داشتم از بغلشون رد میشدم یکیشون به دیگری گفت بیاد کنار که من رد شم، منم سلام و صبح به خیر گفتم بهشون، اونا هم آرزوی موفقیت کردن برام.

    دقت کردین ورزشکاران چقدر انرژی شون مثبته، خوش اخلاق هستن در حینِ ورزش؟

    من بارها تو پیاده روی روبه رو شدم با این ورزشکارانِ خوش اخلاق و خنده رو.

    *چقدر عالیه محدودیت نوشتن نداره قسمتِ کامنت در سایت عباس منش دات کام، مرسی مرسی مرسی.

    *تو مسیر برگشت، نزدیک خونه مون، یه خانمی با لبخند بهم گفت خسته نباشی، غریبه بود…

    منم لبخند زدم و تشکر کردم، بلافاصله گفتم تو دلم خدایا دمت گرم با ابراز محبت هات بهم از طریق دست هات، جایی که انتظاری نداشتم و سورپرایزم کردی.

    *برخوردِ خوشروی مدیر ساختمونمون و آقای محترم تخلیه ی چاه.

    *درخت های توت و انارِ فراوان، داخل و بیرون ِ مجتمع مون.

    *فضای سبز وسیع تو منطقه ی زندگیم.

    *تمیز شدن عینِ ماه، کفِ آشپزخونه مون.

    * حسِ خیلی خوبِ خودم امروز.

    *الهام هایی که امروز دریافت کردم.

    *یه کالایی که امروز استفاده اش کردیم با لذت تا آخر و تموم شد، به صورت سورپرایزی وارد شد به خونه مون. و پیامی برام آورد از جانبِ خدا:

    شما استفاده کن از داشته هات، از نعمت هات، حال و احساست خوب باشه، لذت ببر، من حواسم هست بهت، برات پُرِش میکنم میفرستم برات، هیچ نگران نباش، به هیچ چیز دیگه ای هم فکر نکن، خودم هستم، هواتو دارم، تو برو لذت ببر، من همیشه هستم و بیدارم و حواسم بهت هست.

    آخه میشه قربونِ این خدا نرفت؟

    که انقدر هوامو داره

    حمایتم میکنه تو همه ی امور همیشه

    هدایتم میکنه

    مهربونه و …

    خدایا دوستت دارم

    خدا رو شکر برای همه چیز

    خدا رو شکر برای همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    صبا بانو گفته:
    مدت عضویت: 1307 روز

    وای استاد مغزم

    استاددد استاددد

    چه کردین با من؟؟

    چه کردین با من؟؟

    خدای من تو صدای منو می‌شنوی پس

    تو دست منو گرفتی پس من نمی بینم

    تو همین الانم داری طبق پلنت پیش میری که زندگی منو هی و هی زیباتر کنی

    که روابطم رو قشنگ تر کنی عاشقانه تر کنی لذت بخش تر کنی

    خدای من

    این شرکت بزرگ که این ابر هیولارو ساخته

    به جایی که بهش بگه شکست

    میگه عملیات جداسازی سریع و برنامه ریزی نشده قطعات!!

    خدا بهم گفت ببین

    امروز به یه تضاد سخت خوردی تو روابطت

    به جایی که بهش بگی •شکست•

    به جایی که بهش بگی له و آورده شدن رابطت

    بهش بگو مسئله ای که قراره صدمیلیارد برابر به نفعت بشه نه فقط تو روابط بلکه تو همههه چی

    قراره روابطت رو التیام و خوشبختی ببخشه

    قراره برات لذت بشه

    برات راحتی بشه

    برات بشه مسئله ای که بعدا سجده کنی

    بگی خدایااااااااا اخهه چقدررررررررررر مشرک بودم

    ندیدم این با این مسئله اومدی دستمو بگیری و بلندم کنی تا روابط خیلییی قشنگ تری تجربه کنم

    فک کردم اینا اشتباهه

    فک کردم بده

    فک کردم آخر خطه

    فکر کردم دقیقااا همون چیزیه که زندگی منو نابود و له می‌کنه

    اما اینطوری نبود :)

    فقط خیریت بود

    فقط خیریت بود

    فقط خیریت بود

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    وایییی

    چه جمله طلایی!

    اتفاقات به خودی خود معنایی ندارند اون تعبیر و برداشت ما ازشون نشون میده که قرارها چه تاثیری تو زندگیمون بزارن

    یعنی صبا

    اگه تو به این اتفاق

    میگی بدبختی

    پس بدبختیه

    اگه میگی نههه

    فرصتتتتتت

    فرصت برای تجربه یه رابطه عالی تر

    پسسس فرسته برای تجربه یه رابطه عالی تر :)

    یعنی برداشتی که تو از روش داری

    کاملااااا مشخص ارتباط مستقیمی با تاثیری که رو زندگیت میزاره داره

    وایییییییی

    دیگه دارم فریاددددددد میزنم

    مثال از روابط عاطفی؟؟؟

    خدایاااا چطور هدایت می‌کنی منو آخه قربونت بشم

    خدای من ..

    تو بهم گفتی مشکلم چیه

    بهم گفتی که آقا تو مثل کک چسبید به طرف

    فکر می‌کنی اگه بره دیگه وایییییی

    تو بدبخت شدی

    چقدر بیچاره ای

    یه رابطه ناموفق داشتی

    تو تنها و درمونده ای و …

    اما هیچکدوم از اینا نیست!

    مثل دختر عمم که ده ساللللل یه زندگی افتضاح و نادلخواه رو تجربه کرد و چسبید بهش و ولش نکرد

    و طرف دیگه آخرش بهش خیانت کرد

    اما کمتر از یک سال بعد با یه آقایی آشنا شد

    فوق العادهههه

    با شخصیت

    پولدار

    خانواده دار

    بعدم خیلی زود بچه دار شد

    و واقعا داره از زندگیش تو بهترین نقطه آمریکا لذت می‌بره

    خدایا شکرت

    الان اگه دختر عمم به خودش می‌گفت وای من یه رابطه ما موفق داشتم ال بودم بل بودم

    هیچ وقت این رابطه فوق العاده روو تجربه نمی کرد!

    الهی شکرت بابت این هدایت

    خدایا

    ممنونم که دستمو میگیری

    ممنونم که ولم نمی کنی

    ممنونم که حتی اگه دور بشم تو بازم هستی

    آخه عاشقتم من خدایا

    ..

    خدایا شکرت یه درک جدید

    فارق از اینک اون اتفاق ظاهرش خوبه یا نه،دیدگاه ما و برداشت ما میگه که به نفعمون باشه یا ضررمون

    قرار نیست توی رابطه همیشه کار درستو انجام بدم!

    هنوز خیلی از تجربه هارو ندارم

    هنوز خیلی از مسائل رو نمی‌دونم!

    عیب نداره

    میرم جلو و درس هامو یاد میگیرم !

    و پیشرفت میکنم به وسیلش خدایا صد هزار مرتبه شکرتت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      رویا مهاجرسلطانی گفته:
      مدت عضویت: 2196 روز

      آفرین صبا جون واقعا برای این درک و آگاهی تحسینت کردم..

      آفرین همینه..

      همینه که تو و ما و همه مون اینجا هدایت شدیم..

      مطمعن هستم با این درک و آگاهی یک پله به مدار بالاتر هدایت شدی و این یعنی رشد و پیشرفت..

      با همین فرمون برو جلو که موفقیت از آن توست

      بقول یکی از دوستان اینجا تنها جایی هستش که می تونیم موفقیت هامون رو جشن بگیریم

      به امید موفقیت و آگاهی روزافزونتر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    زهرا دهقان گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    سلام خدمت استاد عزیز️

    ومریم عزیز که اینقدر با عشق فیلم میگیرن وما رو از زیبایی های پرادایس بهره مند میکنن.

    امروز با گوش کردن به این فایل دوباره یادم اومد

    که چقدر کلام درست و جملات به جا می‌تونه باعث انگیزه یا حتی بی انگیزگی در خودت یا اطرافیانت بشه.

    از کلام تو بر تو حکم میشود

    واین که اتفاقات زندگی

    در زندگی چند جا هست که خیلی این اصل رو به کار بردم با اون که با قوانین هیچ آشنایی نداشتم .

    دبیرستان سال آخر بودم که بر اساس عزت نفس پایینم 3تا تجدید آوردم برام خیلی سخت بود که این اتفاق افتاده بعد از گذراندن امتحانات شهریور

    مقبول شدن توی 2تا درس درس سوم رو قبول نشدم .

    اون موقع بهم گفتن باید بری مدرسه بزرگسالان

    چون بچه ی آخر بودم جو مدرسه ودوستان رو خیلی دوست داشتم وبرام سنگین بود که با بزرگسالان درس بخونم .

    خیلی سختم بود اما مدرسه گفت قبل از تجدید نظر

    فعلا نمیتونی بیای مدرسه من هم توی خونه بودم هفته ی سوم گفتن که میتونی بیای که از تدریس عقب نمونی وآخر آذر نتاج اومد مشخص میشه .

    اون روز خیلی خوشحال بودم .

    چون انسانی بودنم که خیلی برای هر موضوعی خودخوری میکردم گفتم دیگه تمومه الان فقط باید درس بخونم واز همون روز اول با تمام وجود درس خوندم ودیگه کار نداشتم که نتایج 2ماه دیگه چی میشه

    اونقدر خودم رو توی حال خوب و توجه به درس قرار دادم که معلمان میگفتن چی شده اینقدر درس خوان شدی .وبالاخره با اومدن نتایج توی آذر

    توی همون مدرسه موندم .

    یه جای دیگه هم توی زندگی برام خیلی سخت گذشت که همسرم کرونای سختی گرفت طوری که

    برادرم که پزشک بود با ناامیدی چیزی نمی‌گفت .

    تصمیم گرفتم که توی خونه ازش پرستاری کنم

    ولحظه هوایی بود که خیلی برام سخت بود که

    میمونه یا نه .

    وبعد تصمیم گرفتم که با خدا مناجات کنم

    وبهش بگم که خدایا من همسرم دوست دارم واین که رمان رفتنش هست یا نه مربوط به من نیست

    اگر خودت میتونی که بمونه بهتره دعا میکنم بمونه اگر بهتر هست هم برای من وهم برای اون بره ،این قدر این جمله رو تکرار کردم که نگرانی ها وتلفن های دیگران من رو نگران که نمی‌کرد تازه من به اون ها دلداری میدادم.

    خدا رو شکر که الان همسرم هست وسالمه.

    حالا که حدود دوسال هست که با این قوانین آشنا شدم

    کنترلم واکنش نسبت به وقایع خیلی بهتر شده

    وسعی میکنم اگر اتفاقاتی می‌افته که حال بدی در من ایجاد می‌کنه دیدم رو به موضوع عوض کنم .

    ویا گاهی ترس ها میان که خیلی استرس برام ایجاد می‌کنه که با توکل به خداوند و گفتگو با خودش آروم تر میشم و خدا رو شکر همیشه به بهترین شکل جلو می‌ره ومن سعی میکنم درس بگیرم.

    از همه ی دوستان که تجربه هاشون رو می‌نویسند

    سپاس گزارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: