اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بادورود به استاد عزیز وخانوم شایسته .
این فایل نشانه امروزم بود .تمام جهان وتمام مخلوقات .به نوعی تضادرو تجربه کردن تا به این موقعیت که الان هستن رسیدن .تمام خواسته ها و موفقیتها که در زندگی است همه به نوعی با تضاد برخورد کردن .چون اگر تضادها نباشد موفقیت ها پیش نمی آید چون باید تضادی باشد که پشت سرش پیشرفتی باشد اگر به زندگی بزرگان دقت بکنیم میبینیم که همه از دل تضادها جلو رفتن . همین ماهواره که خواستن به فضا بفرستن ماهواره در ای به اون بزرگی که تا الان سفینه ای به اون بزرگی رو درست نکردن ولی ایلان ماکس با ساختن چنین ماهوارهای ثابت کردن که میشود هر خواسته ای میشود اگر با باورهای درست جلو بریم .باتشکر
سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیزم،استاد شایسته عزیز و همه اعضای خانواده بزرگ عباس منش
چه فایل زیبایی،چقدر درس داشت،بی جهت نیست یک شخص یا رهبر یا مدیر،اینقدر قوی است ،همواره انسانهایی که خودشون رو وصل به اصل کردن و در هر لحظه از زاویه احساس خوب به ماجراها نگاه میکنند موفق هستند.
به نظرم نکته اصلی احساس خوبه و اینکه خودمون مشوق خودمون باشیم
در گذشته من بر عکس این ماجرا بودم و هر مسئله یا نه حتی مورد خیلی کوچیکی پیش میو مد ،من احساسم بد میشد و این احساس شاید چند روزی ادامه پیدا میکرد ولی تو این مدت چند ساله یاد گرفتم که احساس خوب اتفاقات خوبو به این نکته بزرگ عمل میکنم
جالب اینه چقدر یک مدیر میتونه به زیر دستهاش ،تفکراتش رو تزریق کنه یا بهتر بگم چقدر مدیر میتونه عالی کارکنانی با مشخصاتی که دوست داره رو جذبکنه.
زیرا قانون قانون مدارها است.
همین الان داشتم فکر میکردم ما نباید از شرایطی که داریم ،حالا از هر لحاظ ، احساس ناخوبی داشته باشیم چرا که یاد گرفتیم اینها رو ما رقم زدیم و میتونیم با درست کردن و ارسال فرمان های درست و زدن کُدهای صحیح به نتایج دلخواه برسیم
خدایا شکرت که با همچین استادی آشنایم کردی و با چنین مجموعه ای آشنا شدم که هر لحظه در حال عبادت هستم.
من همیشه یادم مونده که اتفاقات خوب نتیجه احساس خوبه و بالعکس و دقیقا انگار موقعیت یابم همش در هر حالی روی این مورد تاکید داره و در هر حال در حال ایجاد حس خوب هستم
به ریسمان خداوند چنگ میزنم و نگه میدارم که در این صورت دنیا و آخرت با منه و منم که تعیین کننده هستم
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
خدایا شکرت که گوهر وجودیم رو شناختم و خدایا شکرت که در راه بهبود مستمر هستم و خدایا شکرت که مسائلم دارن حل میشن….
استاد خیلی سپاسگزاررررررررررم
در پناه رب العالمین باشید
به نام تنها فرمانروای هستی
سلام برهمه ،
می خواستم درمورد تجربیاتم در مورد پندمیک بگم ، من از بچگی نمی دانم چرا,اصلااز قرص ودارو خوشم نمی آمد و خیلی خیلی کم پیش می آمد به پزشک مراجعه کنم اصلا در این 50سال عمرم سرما
خوردگی آنچنانی نگرفتم شاید مثلا چندسال یکبار اگر هوا خیلی سرد می شد ومن هم به واسطه کارم همیشه کت وشلوار می پوشیدم
ونه کابشن می پوشیدم ونه لباس گرم ، بایک پیراهن وکت وشلوار زمستان سر کار می رفتم گاهی اوقات سینه ام می گرفت وآن هم با آب جوش
عسل و لیمو خوب می شد ،
اوایل فکر می کردم من حتما شانس مئ آورم و اصلا فکر می کردم چون باور دارم هیچ وقت مریض نمی شوم حتما مغرور شده ام
و اگر این طور فکر کنم حتما خدا قهرش می گیره و من بیماری بدی می گیرم ،
ولی بعد ها با آشنا شدن باقوانین دریافتم که اصلا شانسی در جهان وجود ندارد
وبه قول رالف والدو امرسون:
“من در تعجبم در جهانی که برای هر چیزی قوانین ثابت وجود دارد و همه چیز طبق قوانین پیش می رود چگونه انسانها واژه ای به نام شانس
را آفریده اند ”
واینکه باورهایی در ناخودآگاهم بوجود آمده و خیلی هم قوی است که من تا پایان عمر اصلا بیمار نخواهم شد
و این باورها کار خودشان را در ست انجام می دهند، بریم سر اصل مطلب
،من چند ماه قبل از پند میک تازه با استاد آَشنا شده بودمو داشتم روی محصول کشف قوانین کار می کردم
و نتایج عالی داشت خودش را نشان می داد ، اول به من الهام شد که بروم و سه شهرک صنعتی
، نزدیک شهری که من رئیس شعبه بودم بروم دفاتر آنها و شماره تلفن تمام کارخانجات را بگیرم ،
البته قبل از آن از اینترنت جستجو کردم و بعد الهام شد که بروم و از دفاتر شهرک های صنعتی شماره ها و آدرس آنها را بگیرم
،آن روز ها حالا که فکر می کنم اصلا درکی از صحبت های استاد نداشتم فقط حسی به من می گفت گوش بده و تمرینات را
انجام بده و من هم انجام می دادم ، در آن زمان شماره تلفن ها و آدرس ها را گرفتم و فایل اکسل درست کردم
و هرروز به شهرک ها می رفتم و دسته گل می گرفتم و به صورت اتفاقی به کارخانجات سر می زدم و با مدیران آنها صحبت می کردم
،یکی از تمرینات این بود که در دفترم نوشتم ما سه تا شعبه از یک بانک نزدیک هم هستیم وشاید 200متر از هم دیگر دور هستیم
ولی دو شعبه دیگر منابع بیشتری دارند همکاران می گفتند آن دو شعبه قبلا مشتری های خوب را جذب کرده اند و بعضی از آنها
نیز مشتریان مارا پیش خوشان می برند و مشتری خوب دیگر نیست (باور کمبود )،من آن زمان فایل های روانشناسی 1 را هم
گوش می دادم خلاصه دردفترم نوشتم آیا این دو شعبه جاپارک دارندگفتم نه ندارند آیا کارمندان آنها بهترند گفتم نه کارمندان ما یک سرو گردن
بهترند نوشتم آیا روسای آنها بهتر از من هستند گفتم نه من خیلی بیشتر از آنها مشتری یابی می کنم و آنها از جای خود تکان نمی خورند
،خلاصه این ها را می نوشتم بدون اینکه بدانم دارم تمرین الگو پذیری انجام می دهم ، نوشتم اگر قرار است منابع ما بیشتر شود
بهتر است بروم سراغ مشتری های جدید آن زمان یادم هست داشتم روی باور فراوانی کار می کردم و آمار ها را می دیدم و می گفتم
ببین این چند شعبه نزدیک هم هستند در یک منطقه ،ولی همه آنها رشد دارند،ومی نوشتم پس این درست نیست که اگر یک شعبه
در یک منطقه اوضاعش خوب است شعب دیگر آن باید رشدشان کمتر باشد ،واین باورهایی که استاد در روانشناسی ثروت یک آموزش
می داد ،که چین ثروت مند شده ،بدون اینکه کشورهای نزدیک آن فقیر شده باشند ، هرروز باخودم تکرار می کردم حتی ویتنام که تا
چند سال پیش درحال جنگ بود ویک کشور جنگ زده ،حالا چه اوضاع خوبی دارد یا سنگا.پور یا ژاپن یا کره ،پس این باور اشتباه است
که ثروتمندان حق فقرا را خورده اند ،خلاصه در همین روز،ها یکی از مشتری های قدیمی آمدودرخواست مبلغ ضمانت نامه ای را کرد
که حتی از حد استان ما که از نظر مالی در کشور بعداز تهران دوم استاز حد استان هم خارج بودوباید به تهران می رفت
و در حد مدیریت ارشد بانک بود ،من همان موقع قبول کردم و به انها قول همکاری دادم و گفتم خبرش را به زودی به شما میدهم ،
با مدیریت استان صحبت کردم آنها سر از پا نمی شناختند چون این مبلغ اوضاع استان را خیلی خوب می کرد و موافقت کردند
،بعد از دو ماه مقدمات ضمانت نامه انجام شد و قرار شد روز شنبه این کار راانجام دهیم ،این زمان مصادف شد با بیماری پندمیک
، من هم باوجود قدرت زیاد باورهای قبلیم در مورد سلامتی و همچنین مطلع بودن از چگونگی کارکرد قوانین با آموزش های عالی استاد
،اصلا ماسک نمی زدم ،ماسک که نمی زدم هیچ ،اصلا اسپری ضد عفونی کننده هم نمی زدم ،بااینکه هرروز کارمندان اداره بهداشت می آمدند
وگیر می دادند وتهدید می کردند اگر رعایت نکنید شعبه را می بندیم ،روز چهارشنبه بود ساعت 14،کارمند اداره بهداشت و یک سرباز از دادسرا
با حکم آمدند و شعبه را پلمب کردند ویک بنر زدند که تا اطلاع ثانوی نمی توانید در این شعبه کار کنید من خیلی بهم ریختم تا نیم ساعت
،وهرچه باآنها صحبت کردیم نشد و شعبه پلمپ شد و باید فردا پنج شنبه مقدمات کارضمانت نامه را انجام می دادیم تا برای شنبه انجام شود ،
شعبه دو درب داشت یکی به طرف خیابان اصلی ودیگری به طرف بازار ،آنها فقط درب طرف خیابان را پلمپ کردند
وقتی کارمند بهداشت و سرباز دادسرا رفتند با بچه ها صحبت کردم ،بعضی از آنها گفتند پس بااین اوصاف ما فردا نمی آییم ،گفتم همه شما فردا بیایید واز درب بازار وارد شوید وکارهای عقب افتاده که می گفتید نمی رسیم انجام دهیم را انجام دهید
وما هم مقدمات ضمانت نامه را انجام می دهیم ،روز پنج شنبه به اتفاق رئیس حوزه به
دادسرا رفتیم و حکم آزادی شعبه را از قاضی گرفتیم و قرار شد من بروم وآنرا به رئیس بهداشت بدهم تا درب شعبه را باز کنند ، پیش خودم فکر کردم کارهای ضمانت نامه خیلی سخت است و چون چنین مبلغی قبلا نداشتیم
و باید باتهران و اداره استان همزمان باهم در ارتباط می بودیم کار خیلی حساس بود و باید تمرکز روی کار می داشتیم ،
چه بهتر که شنبه هم درب شعبه بسته باشد تا ما کارمان را در سکوت و با تمرکز کامل انجام دهیم ،رفتم پیش رئیس اداره بهداشت
،ایشان با من خیلی صحبت کرد و گفت تعدادخیلی زیادی این چند روزه فوت کرده اند و بانک شما اصلا به فکر نیست و به نظر من شعبه
شما باید یک هفته بسته باشد تا درس عبرتی برای دیگران باشد ،همکاران شما دارند به جامعه و کشور خیانت می کنند ،من هم از خداخواسته
گفتم آقای دکتر شما واقعا راست می گویید ونظر من این است شما یک روز دیگر یعنی شنبه راهم بگذارید بانک بسته باشد تا درس عبرتی
برای ایشان باشد و این طور شد که شنبه هم شعبه بسته بود وما بافراغ بال و باتمرکز صددرصدی،ضمانت نامه را صادر کردیم و یک روزه ،
هم اوضاع شعبه ،هم اوضاع استان از این رو به آن رو شد و واقعا همه با اینکه شعبه تعطیل بود دور هم جمع شدیم
و یک ناهار دلچسب و لذیذ بچه ها را مهمان کردیم و خلاصه عشق،کردیم و این چنین بود که یک تضاد به ظاهر ناخواسته سکوی پرتاب ما
واستان شد ومن از این بابت از خدای بزرگ ووهاب سپاسگذارم …
هروقت یاد آن دوران می افتم به خودم هزاران بار می گویم ببین این ذهن است که همه کارها را انجام می دهد ،پس روی،خودت کار کن
،باورهای مخرب ذهن را پیدا کن وجهادی اکبر برای رفع آنها راه بینداز …راستی یادم رفت بگم به قول استاد وقتی روی خودت کار می کنی نه از طریق معجزه ،بلکه از همان راههای قبلی خداوند از فرش به عرشت می بره مثل ما که بایک مشتری قدیمی از شعبه خودمان
این اتقاق برایمان توسط خداوند رخ داد
واین تذکر راهم به خودم می دهم که زمانی که دفتری داشتم وتمام تمرینات را می نوشتم اوضاع خیلی خوب بود البته حالا بیشتر روی خودم کار می کنم ولی نوشتن کمتر شده ،از چند روز پیش به خودم قول دادم تا دوباره نوشتن را شروع کنم که خیلی خیلی تاثیر گذارتره چون خود خدا به قلم قسم خورده …
سلام استاد عزیز از شما سپاسگذارم که بافایل ها ومطالب ارزشمند راهنمای من و دنبال کنندگان موفقیت بوده وهستین که براستی تمامی فایلها وحتی کامنتهای سایت رادرهیچ کجای کره خاکی را نمیتوان پیدا کرد واین بزرگترین نعمت است برایم وبرایمان کاش بیشتر قدر دان ودنبال کننده باشیم چون تنها راه موفقیت همین اموزه های گرانبهای شماست سپاسگذار رب الرزاق هستم که شما را دارم چقدر زیباست همراه شدن با قلب وایمان دوستون دارم
به نام خدای آرامش بخشم
سلام به استاد عزیزم
و خانم شایسته عزیزم
ازتون ممنون و سپاسگزارم که از نوع نگاهتون از حرف هاتون برامون فایل تهیه میکنید و با ما به اشتراک میزارید از مریم جان ممنون و سپاسگزارم که با عشق فیلم میگیره و خستگی ناپذیر و تو این راه دست استاد ما شده بعلاوه الگوی قشنگی برای من دختر
برم سراغ فایل فوق العاده ای که هزاران مثال ازش تو اطرافیانم دیدم اما زندگی خودم و همین اواخر که هنوز دارم نجواهارو کنترل میکنم و بنویسم که برای خودم یاداور بشه زینب جان راهت درست
قطعا درهای بهشت بروت باز میشه
من بخاطر یسری مسائل باید تصمیمی میگرفتم که یک طرفش انصراف از دانشگاهی بود که هم براش تلاش کردم هم دوستش داشتم اما باید تصمیم میگرفتم طبق اولویت های زندگیم و باخودم میگم حتی اگر این تصمیم اشتباه باشه تصمیم منه و قطعا خدا فرصت های بهتر بهم میده
برای منی که قبلا حتی جرعت فکر کردن بین دو یا چند گزینه رو نداشتم چه برسه تصمیم بگیرم و بعد بیام برم تو دل ترسم و اقدام کنم بهش
اما این ایده الهام و یا تصمیمی بود که باید میگرفتم
راهمم درست بود داشتم رو خودم کار میکردم و تکامل و پذیرفته بودم که این تصمیم اومد سر راه من
پس تو حال بدم نبودم قطعا خدا یارو یاور من هست
و بعد از اقدام خیلی دلم ترس برش داشت اما میدونستم که من شجاعت به خرج دادم و بهایی بود برای اولویت های دیگم که شاید برای ادم های دیگه غیر قابل درک باشه
از طرفی به خودم گفتم زینب جان تموم شد کاری که شده حالا میخوای چیکار کنی
به چشم فرصت زیاد برای کار کردن رو شخصیتم نگاهش کردم
شخصیتی که من باید درونی تغییرش میدادم و زمان میزاشتم یعنی برای خودم وقت میزاشتم و درس و دانشگاهم برام شده بود همه چیز و حتی قید ارامشمو قید بهبود شخصیتمو براش زدم
حالا ازاد بودم و وقت داشتم
پس شروع کردم گوش دادن فایل ها و استاد انگار یک پله رفته بودم بالاتر درکم از حرفای شما بهتر شده و گاهی به خودم میگفتم این پاداش رفتن تو دل ترست که فکر میکردی دانشگاه همه چیز
بعدش خوندمو فکر کردم وکتاب خوندم راجب ویژگی هایی که به عنوان یک زن دوست داشتم داشته باشم نوشتمو تحقیق کردم
بعدشم شروع شد ترمز هایی که اصلا پیداشون نمیکردم هی مشخص شدن
الگوهای تکراری و پیدا کردم که کلا نمیپذیرفتم مقصرشون منم و دائما به خودم و عشقم قول و وعده میدادم که خب حالا باشه تغییرش میدم دیگه اون اتفاق نمیوفته اما مثل یه جرقه بلند شدم و گفتم اینه اره اینه وپذیرفتم و نوشتمو باگمو پیدا کردم
قطعا این برای اون ازادی که داشتم افکارم رها بود از هرچیز دیگه و من وقت داشتم بدای خودِ خودم
دقیقا اگر دید من به این ماجرا برعکس بود میموندم تو این فکر که وای من مجبور شدم من الان تمام هدفامو از دست دادم من شکست خوردم همین اتفاقایی که برام افتادم نداشتم
همین فهم و درک و پیدا کردن دونه دونه سنگ هایی که رو پدال ترمز بود و واقعا این برام یک دنیا ارزش داره
تمام این اتفاقات و فهم بهتر قوانین
پیدا کردن و کار کردنشون از بعد انصراف تقریبا یک ماه که اتفاق افتاده استاد جان
و من الان که نوشتم و نگاه میکنم به خودم انگار زینب قبل ازاون تصمیم شجاعانه و شاید دیوانگی با این زینب فرق داره ،مدام میگفتم زینب یکسال بخون تموم میشه مدرک از بهترین دانشگاه بعدش وقت داری برای رو خودت کار کردن اما نه
من داشتم خودمو از دست میدادم افسردگی افکار منفی و شخصیتم نگم که عجیب از خود واقعیم فاصله گرفته بودم و خودم برای خودم دوست داشتنی نبودم
رابطمو از دست دادم
هنوزم حتی نمیدونم قرار ثمرش چی بشه
فقط میدونم اتفاقه افتاده ، جزئی از تکامل من
میدونم دست خدارو اگر بگیرم بد نمیشه ،خوب میشه
و امید دارم
قطعا با عشق میام چندماه بعدمو مینویسم
که استاد اره من اون تغییر دیدگاهم چه نتایج فوق العاده تری برام داشته
راجب رابطه عاطفیم هم اگر بخوام بگم استاد عزیزم من تا وقتی که هر دعوا و بحث و …میشد به منزله شکست و رفتن و تمام شدن میدیدم و اون افکار منفی میومدن سراغم و به زبون می اوردم دقیقا نتیجه خب همون میشد و هیچوقت نتونستم درس هایی که تو دل اون اتفاق بودو درک کنم چون در وهله اول حالم خوب نبود آرامش نداشتم
اما این بار آخر آرومم احساس میکنم چندسال رابطه با کسی که دوستش دارم چقدر به من درس هایی و داده که من نه تو رابطه مادرو پدرم دیدم نه هیچ کس دیگه میتونست به من یاد بده
من تجربه کردم شنیدم لمس کردم با تمام وجودم و یادگرفتم
وقتی به خودم میگم زینب یه لحظه استپ کن تمام افکارو
خب حالا افکارو دسته بندی کن بین منفی و مثبت
خب حالا منفی هارو که حفظ شدی کمکم که بهت نمیکنن صدبار امتحان کردی بزار کنار بیا ببین تو این مثبتا چیا هست
و میام تو دل افکار مثبتم
میبینم واو بابا اینجا رو چقدر خاطره خوش
چقدر یادگرفتم از کنار عزیزدلم بودن آرامش دادن و آرامش داشتن و
چقدر ازاین رابطه من صبوری و یادگرفتم
چقدر از این ادم یادگرفتم اگر هدف دارم به چندقسمت تقسیم کنم و برم تو دلش قطعا میشه
چقدر یاد گرفتم آزاد باشم و وابسته نباشم
چقدر عزیزدلم خودشو دوست داره برا خودش ارزش قائل
و هزار تا درس و تجربه و نکته که تو دل رابطه با این آدم عزیز داشتم
استاد جانم
واقعا یجا آدم میگه دیگه بسه
یجا الگو ها اینقدر شبیه هم که من میتونم بگم اتفاقات مشابه برای من زینب افتاده و من اینبار تعهد دادم با دید متفاوت فکر متفاوت باور متفاوت و اقدام متفاوت یک نتیجه متفاوتو رقم بزنم
چه تو رابطم چه ساخت شخصیتم چه شروع کسب و کار
نجواها هست سخت یجاهایی ادم کلافه میشه اما میشه
من الان دقیقا تو این شرایطم و میگم شدنی
شدنی هربار ذهنت میاد بهت حس منفی بده تو منطق میاری و هربار با کلام مثبت با کلماتی ک بار مثبت دارن اون اتفاقو تغییر میدم
به نام خالق هدایتگر
زینب جان بهت تبریک میگم به خاطر تصمیم مهم و سختی که گرفتی
تحسینت میکنن برای این حد از جسارت عالیه دختر عالی ، چقدر خوب از دل اتفاقات ناخوشایند تونستی زیبایی هارو ببینی ، آفرین بهت
مطمئن م خداوند به سمت زیبایی به سمت داشتن شخصیت بهتر و قوی تر هدایتت میکنه.
برات آرزو میکنم آسان شوی برای آسانی ها و در این مسیر الهی موفق و پیروز و متعهد تر از قبل باشی.
دست حق نگهدارت دوست عزیز
به نام خداوند غفور رحیم
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز سلام خدمت خانم شایسته و ارادت مند همه ی دوستان گلم در سایت هستم
خب خدارو شکر خوشحالم که دارم تو سایت کامنت میزارم خوشحالم که هدایت شدم به این فایل الهی قبلا دیده بودم ولی الان به صورت هدایتی دوباره با این فایل مواجه شدم کلی حالمو بهتر کرد تنظیمات ذهنم رو مرتب کرد و
راه کار بهم داد چون من هم اتفاقا در شرایطی هستم به ظاهر نا دلخواه ولی میدونم قطعا برای من در اون خیر هست یاری و همراهی الله رو هم به وضوح میبینم که به کمک من اومده خب بارها استاد به ما گفته که در قران هم اومده قطعا خداوند با از دست دادن مال جان و عزیزان همه ی انسان هارو مورد ازمون قرار میده و واکنش ما تعیین کنندست که اون ازمون به نفعمون تموم بشه یا به ضررمون خدارو شکر میکنم که من کلی روی خودم کار کردم و اینجا هسته و به همین روال هم ادامه میدم و همین باعث میشه که من به زودی به نعمت های بیشتری هدایت بشم مثل گذشته که خیلی از نعمت هایی که الان دارمشون خواسته های من بود که خداوند اجابت کرد و به صورت معجزه وار وارد زندگیم کرد از این به بعد هم همینه تازه من در گذشته از قوانین اگاه نبودم و خیلی از کار های درست رو مثل تمرکز رو خواسته ها و داشته ها مثل داشتن حال خوب نا اگاهانه انجام میدادم الان که دیگه اگاه هستم که اصلا قانون رسیدن به زندگی خوب و پرنعمت و لذت بخش همینه و این اگاه بودن قدرت فرکانس های من رو چند برابر میکنه چون من اگاهانه منتظر اتفاق های خوب و یاری خدا هستم و یاری خدا هم که نزدیکه وظیفه من ادامه دادن و لذت بردن از زندگیه و وظیفه خدا هم سرو سامون دادن به زندگیم
استاد جان ممنونم بابت این فایل زیبا خانم شایسته ممنون بابت زحماتت دوربینو نگه داشتی
منتظر خبر های خوبم باشید یا حق
با سلام من از تجربه این اتفاقات خودم بگم
من سال 1398 رفتم خدمت سربازی قرار بود من بعد اموزشی معاف بشم بخاطر یک پرونده پزشکی که داشتیم.اما گذشت و گذشت و اون پرونده هیچکاری برای من نکرد با اینکه من همش منتظر بودم معاف بشم برم سرخونه زندگیم اما اون اتفاقی که من میخواستم نشد ولی نگاه من الخیرو فی ما وقع بود اون موقع از این قوانین باخبر نبودم اما این قانون رو اجرا کردم گذشت و گذشت که اخرای خدمت بود که من با یه کتابی توی کتابخونه پاسگاهمون اشنا شدم و اون کتاب باعث شد هدایت بشم به مسیری دیگه و همینجوری تا که من با این مسیر توحیدی اشنا شدم و بعدا فهمیدم همون سر خدمت موندن من و باعث خیر شد که خیال منو از بابت این دنیا و اون دنیا راحت کرده منو از خواب غفلت بیدار کرد سپاسگزارم استاد
سلام استاد عزیزم
سلام به بقیه دوستان خوبم
قبل از اینکه به سوالی که داخل فایل پرسیدید پاسخ بدم(اتفاقاتی با ظاهر بد و دیدگاه شما نسبت به اون اتفاقات چی بوده؟) اینو بگم که امروز اولین روزی که هست من داخل سایت ثبت نام کردم و گفتم اولین کامنت هم بزارم ولی من فایل های دانلودی و رایگان شما رو استاد و دیگه خودتون رو از تقریبا دو یا سه سال پیش میشناسم و گوش میدم .
اتفاقات زیادی توی این دو سه سال با بالا و پایین های متفاوت برام افتاده ولی خوب تقریبا اتفاقاتی که ظاهر بد داشتن توی این یکسال آخر افتاده و اشاره میکنم که خیلی نمود کرد و با اینکه خیلی از ظاهر اتفاقات بد بود ولی نتایج بسیار بسیار خوبی برام داشت .
من از بچگی عاشق فوتبال بودم و دوست داشتم فوتبالیست بشم و الآنم دارم تمام تلاشم رو با توکل به خدا و بنا به حق خودش انجام میدم و مطمعنم به کمک خودش و پشتکار خودم من به بالاترین رده ها در این رشته میرسم که هیچ شکی توش نیست چون این هدف منِ و شروع رسیدن به اون آرمان های الهی و شکوهمندی که خودش برام میخواد.
فوتبالیست شدن هدف و آرزویی بود و هست که من همیشه میخواستم ولی منطقه ای که من به دنیا اومدم ، خانواده ، اقوام ،دوستان و هرکسی که میشناختم پذیرای قبول اینکه هرکسی اگه بخواد و تلاش کنه در پناه حق الهی میتونه بهش برسه رو نداشت و خوب این شده بود تا زمان قبل از کنکورم معضل من چون من خودم به شخصه هم به اون جرئت و جسارتی که برم برای هدفم بجنگم رو نداشتم ولی این قضیه که بخوام از هدفم هم دست بکشم تو کَتَم نمیرفت و همش سوالم این بود که چطور بقیه به اون چیزی که میخوان و براش تلاش میکنن میرسن ولی من نمیتونم، من تو خراسان به دنیا اومدم و خوب از منطقه ماهم هیچ کس تابحال از فوتبال بجایی نرسیده(من میخوام اولیش باشم) و همین موضوع باعث شده بود که اغلب خانواده ها به بچه هاشون تو ذهنشون بفهمونن که فقط از راه درس میشه آدم موفقی شد ، مثلاً برای خودم بشخصه با اینکه چندین بار و به روش های مختلف به خانوادم فهمونده بودم که من عاشق فوتبالم ولی چیزی که هربار میشنیدم این بود که تو اول از درس بجایی برس بعد اگه شد برو دنبال فوتبال، کی تا بحال از جای ما به فوتبال رسیده که تو بخوای برسی، فوتبال همش پول و پارتی و مافیا و باند بازیه ، اگه اینارو داری برو دنبال فوتبال وگرنه بشین سرجات و من هعی میگفتم باباجان مادرجان پارتی من خداست اون خودش همه کارو برام انجام میده فقط من باید تلاشم رو بکنم و تو مسیرم محکم پایدار باقی بمونم(البته این حرفارو بعد از آشنایی با شما و استاد عرشیانفر داشتم میزدم چون تا حدودی به اون باور توحیدی رسیده و خوب هنوز خیلی کار داره) ولی هیچ وقت نشد که قبول کنم و رسیده به کنکورم و تلاش برای رشته ای که اصلا نمیخواستمش(این نکته رو هم بگم که از بس بهم گفته بودن برو درستو بخون برو پزشک بشو تو که درستم خوب هست از یجایی به بعد هم خودمم به این باور و فکر رسیده بودم که شاید واقعا اون چیزی درسته که اینا میگن و این قضیه که درسمم چون خوب بود بر خودم به این تفکر رسیده بود که پزشکی برای من ساخته شده و اول من باید پزشک بشم و بعد برم برای فوتبالم تلاش کنم)، بلاخره سال کنکور رسید(اولین سال آشنایی من با شما و استادها) من تلاش زیادی نمیکردم چون هنوز از اعماق وجودم میدونستم این چیزی نیست که من دارم براش تلاش میکنم و با شما استاد و حرفایی که بشدت تو دلم مینشست آشنا شده بودم و سال اول کنکورم رو خراب کردم ، من دو سال دیگه ام پشت کنکور موندم و جدا از اینکه بظاهر داشتم برای رشته ای که خانوادم میگفتن تلاش میکردم(الان میگم به ظاهر ولی تو بازه زمانی اون وقت واقعی بود چون بر خودم به باور رسیده بود) ولی تمامی یا تمرکز وقتم رو گذاشته بودم رو پرورش ذهن و باورهای توحیدی که شما میگفتید و اون دوسال پشت کنکور که بقیه میگن تو دوسال از عمرت هدر رفت ، بشدت میتونم بگم از بهترین لحظات عمرم بود چون در من ریشه باورهای توحیدی رو کاشت ، اینم بگم تو اون دوسال چندین بار تلاش کردم که خودم رو از کنکور بکشم کنار ولی هربار که تلاش میکردم به یه صورت نمیشد و دلیل اصلی ای که هربار نمیشد این بود که پدرم برای درس خواندن من خیلی هزینه کرده بود و هربار که میومدم خودم رو جدا کنم همین موضوع که تو داری تمام تلاش ها و هزینه پدرت که برای تو خرج کرده رو حروم میکنی شده بود آشنه پاشیر من و بهم حس عذاب وجدان میداد و خودم رو من متقاعد میکردم که کارم که اشتباهه و دوباره همون راه قبلی رو میرفتم.از اتفاقات دیگه این که تو اون دوسال پشت کنکور رخ داد و باعث سرکوفت های بیشتری به من شد این بود که خوب بچه های اقوام هم تقریبا با من کنکوری بودن حالا با یه چند سال اینور اونور تر ، مثلاً خواهر بزرگتر خودم و یکی از پسرخاله هام پرستاری قبول شده بودن (یکی از مهم ترین دلیل های که باعث شده بود من رو به سمت درس سوق بدن)و این دوسالی هم که پشت کنکور موندم باعث شده بود که پسرخاله و دخترخاله هایی که از من کوچیکتر بودن به من برسن و باهم کنکور بودیم و یکی از اونا فرهنگیان قبول شد و یکی دیگه دندون پزشکی و همون سالِ آخری که من چهارماه به کنکور تصمیم گرفتم کنکورم رو به قصد خراب کنم(من بلاخره بعد دوسال این جرعت رو پیدا کردم که با تمام حرفایی که هست برای چیزی که میخوام درست تلاش کنم و حتی با اینکه باعث ناراحتی خانواده میشه) و برم تو راهی که خودم میخوام و همه اون سر کوفتا هم خورد توی سرم ولی من یه ذره کمم از هدفم برنگشتم و از حالا اون مسیر عجیب و غریب و کلی اتفاقات با ظاهر بد برام شروع به رقم خوردن کرد.
من تیر کنکورم تموم شد و خوب دیگه از این زمان تونستم درست برای فوتبالم تلاش کنم بدون اینکه کسی چیزی بگه.
من تو همون تابستون رفتم برای تیم سپاهان تست دادم و سه روز طول کشید و جزو سه نفر برتر شدم ولی تنها نفر اول رو قبول کردن و خوب نشد ، اومدم و یادمه 5 شهریور بود صبحش برنامه بدنسازی گرفتم و شب مچ پام در رف و پام به مدت یک ماه تو گچ بود، یعنی تو اولین روزی که برنامه بدنسازی گرفتم و تو اولین روزایی که برای فوتبالم شروع به تلاش کردن کردم این اتفاقی که هیچ وقت برام رخ نداده بود رخ داد و خوب تو ذهنم طبیعتاً سوال ایجاد شد ولی گفتم محسن این حتما دلیلی داره و خوب اومدم و ذهنم رو قوی تر کردم گفتم اشکال نداره قوی تر شروع میکنم ، بعد یه ماه از اینکه پام از گچ در آوردم و کم کم میتونستم شروع به تمرینات کنم و زمانی که تازه میخواستم شروع به تمرینات کنم زانوم آسیب دید و دوباره به مدت یه ماه و نیم دو ماه نمیتونستم تمرین کنم و خوب دوباره اون ظاهر بد ایجاد شد ولی گفتم اشکالی ندارد حتما خیری توشه ، دوباره پام که آسیبش گذشت و یه مدت کمی که تونستم تمرین کنم مجدد کشاله پام آسیب دید و به مدت یه ماه دوباره تمرین نمیتونستم انجام بدم ، این سری بعد اتفاق آخری خیلی سوال برام پیش اومد که. چرا هربار که میخوام شروع کنم یه همچین اتفاقی میفته (تمام این آسیب هام تو مدت ترم اول و دوم دانشگاه بود) و برای همین بعد از بهبود به مدت سه الی چهار ماه اصلا تمرین نکردم و دوباره نشستم و خوب فکر کردم و آیا ببینم دلیل داره یا نه و فقط ته هر فکری که میرسیدم میگفتم این اتفاقات داره تورو برای یه موفقیت عظیم آماده میکنه و دلسرد نشدم ، البته که ذهنم خیلی وقتا خلاف این میگفت و میخواست که قبول کنم که فوتبال برای من نیست ولی من به گفته خودم میگم اینم آزمایشی بود که من عذم جدیم رو نشون بدم که چقدر میخوام بهش برسم ، غیر از این قضیه تو همین مدت آسیب ها ،یسری روابط عاطفی هم برام رخ داد که دقیقا مشابه همین آسیب ها به ظاهر به ضرر من تموم میشد ، تو همین مدت سه رابطه شروع و تمام شد برای من، و هر سه به ظاهر به ضرر من تموم شد و خوب هر کدوم از اون روابط چند روز من رو تو لاک خودم برد و صد در صد این فکرها که چرا همه اتفاقات بد برای من میفته چرا هیچ چیز اونجوری که من میخوام نیست توی ذهنم میگذشت ولی من با تلاش فراوان میگفتم خدایا تو خودت هوای من رو داری پس اگه اتفاقی افتاده درسی بوده که تو نیاز دیدی که به من آموزشش بدی و واقعا هم به جرعت میتونم بگم بهترین تجربه های عمرم رو از توی این تاریکی های به ظاهر بد زندگیم گرفتم چون من رو از یه آدم ضعیف به یه آدم قوی تبدیل کردن که یاد گرفته مسئول تمام تصمیمای زندگیش فقط و فقط خودش هست و بس و هیچ کسی دخیل نیست و الان با فکر الآنم میتونم بگم تو اون زمانی که آسیب دیدم حتما خودم به یک صورت اون آسیبرو با ترس یا فکر بهش جذب کردم چه بسا که برای من آزمایش و کلی درس داخلش بود ، و صد در صد اگه من وارد اون روابط عاطفی اشتباه شدم خودم تصمیم گیرندش بودم پس باید پای تمام آسیب هایی که بهم زد بایستم درصورتی که من کلی از مشکلات عاطفی که از طرف من بود رو بواسطه اون روابط اشتباه تونستم بفهمم و این اتفاقات بظاهر منفی واقعا برای من کلی معجزه داخلش بود و بعد از هر کدوم من رو مصمم تر کرد که تو راهی که براش اومدم بمونم و خدا داره تورو به زیبایی هرچه تمام تر به هدفت میرسونه و این موانع فقط پلی هستن برایزودتر رسیدن تو به آرزوهات . استاد عزیزم الان که این کامنت رو تایپ کردم و کل اون اتفاقات دوباره برای خودم مرور شد هربار و هربار به یسری کمک های دیگه خداوند که تو اون زمان متوجهش نبودم پی میبرم و دوباره خدا رو سپاس میکنم و یکی از کسایی که تو این مسیر رسیدن به این باورهای توحیدی به شدت به من کمک کرد شما بودید و بسیار بسیار از شما متشکرم که منو با بهترین همراه زندگیم به درستی آشنا کردین .
من درحال حاضر هنوز به موفقیتی توی فوتبال نرسیدم ولی الان بصورت عملی با این کامنتی که اینجا نوشتم دارم به خودم و همه میگم که من صد در صد و صد در صد با تلاش خودم و توکل به خداوند و باورهای توحیدی میرسم .
خدایا شکرت بابت همه چیز️
سلام به استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
این فایل برای من این حکم را داشت که بدانم که هر هدف و هر آرزویی قابل دسترسی است و دست یافتنی است
فقط باید به این باور برسم که می شود
شدنی است
و بر دل ترس های خودم غلبه کنم
تعریفی که من از اتفاقات زندگی خودم می کنم نشان از نوع برخورد من با اتفاقات زندگی من است
آنوقت مشخص است که آن اتفاق چقدر در زندگی من تاثیر داشته است
پس هر جور که ببینم و فکر کنم همان جور در زندگی من رخ می دهد و در زندگی من نمودار می شود
و در کل این من هستم که انتخاب می کنم آن اتفاق چه تاثیری در زندگی من دارد و خواهد داشت
هر جور ببینم همان جور در زندگی من نمودار می شود و رخ می دهد
این نوع نگاه من به اتفاقات و مسائل و مشکلات پیرامون زندگی من است که نشان می دهد که چه چیزی را به زندگی خودم دعوت می کنم
اینها همگی درس هایی است که من از این فایل یادگرفتم و هر چه بیشتر روی خودم تمرکز داشته باشم و بیشتر بتوانم از این نکته استفاده کنم موفق تر خواهم شد
بتوانم بفهمم که این اتفاق چه تاثیر و چه نقشی در زندگی من دارد
بتوانم بفهمم که این اتفاق چه درسی برای من دارد
اینگونه فگر کنم من به راهی هدایت می شوم که سراسر آرامش دارد و من در آن خوشبخت خواهم بود
اینها درس هایی است که من امروز از این فایل ارزشمند یاد گرفتم
ممنونم استاد عزیز
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای مهربانی ها
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام استاد.
خواستمیک زمانی رو بگم که اتفاقی به ظاهر خیلی بد افتاد اما از پسش به هزارتا اتفاق خبو رسیدم.
خب باید اینو بگم که من یک معلمی داشتمکه خیلی دوستش داشتم و روابط خیلی تبوی باهاش داشتم، اما چشمتون روز بد نمبینه که وابسته شدم و این وابستگی کاردستم داد.
ایشون یه چند وقتی شد که کلاس هارو مدام کنسلی میزد،من همواقعا برای برقراری دوباره کلاس ها بعد از مهاجرتمخیلی بحث و مشاجره کردمبا اطرافیانم که سازم رو بتونم تو کشور جدید فورا خرید کنم!یعنی برامبخرن!
خلاصه که رسید به جایی که یکی از اعضا یخانوادم با این خانمصحبت کرد و درخواست کرد که کلاس هارو متعهدانه برگذار کنه، ایشون همیکسری صحبتای ظاهرا عالی کرد تا این ه خیلی زود از آپ زشگاه تبرداون که یاوشن دیگهونمیتونه کلاس هارو ادامه بده و خلاصه که این خانم هم دیگه جواب منو نداد تا اینکه بعد یکسری انفاقات بنده بلاک شدم!
خب الان خداروشکرمیکنم،چون من با آدم ایا سالمفقط میتونمراتباط داشته باشم!این مسئله باعث شد برم تو خودم، روی خودم کارکنم و بخصوص در روابط با خانم ها که باعث شد بتونگعزت نفسمو بیارم بتلا، توحید رو تقویت کنم، وارستگی رو تمرین کنم و هوای خودم رو داشته باشم، کم کم شرایط بهتر شد،البته تضادهایی داشتمبخاطر این مسئده پیش اومده کم کمبرطرف شد و از قبل هم بهتر شدم.
الان کسی هستم که از 2نفر دوست رسیدم به شتید حدود 20نفر، از آ مخجالتی کمرو تبدیل شدم به کسی که بیان میکنه صحبتشو ، باهمه راحت ارتباط میگیره و البته نگاه خوبی داره به افراد، حتی این دوست یابی خودش به لطف خداب عث شد که دوستان خانواگی بسیاری داشته باشک و پلی باهش برای شروع ارتباط دوخانواده .
الان افراد سالم من رو محاصره کردن، الان افراد درست درمونب ا یکفتس هستن،من خیلی سرنایه های درونی خوب یدارم و خب فقط با افرادی که واقعا ممساب هستن، سالم هستن،مادیار هستن و متعهد سروکار دارم و الانکه مهاجرت دوممو کردم انگار فقط یک خواب بد بوده و بس.
هنوزم خیلی کارمیبینم یرای بهبود و میشه خیلی بهتر شد اما خوشحدلمکهب خش کوچیی از نتیچه کنترل ذهن روب گم،هرچند که تو اون مسیر یترفتمکه چقدر میتونم به خودمآسانتر بگیرم.