اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 32
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام استاد عزیزم سلام مریم جانم
سلام دوستان هم مسیرم
از وقتی که با این قانون آشنا شدم مسیر زندگیم روزبه روز روبه پیشرفته تا قبل از آشناییم با این مباحث ودرک قوانین با هر اتفاق ناگوار احساس ضعف وناتوانی داشتم وبا بد شدن احساسم به اتفاقات بد وبدتر هدایت میشدم.
اما استاد الان به لطف شما هدایت پروردگارم با اعماق وجودم به این درک رسیدم که هر اتفاقی درمسیرزندگیم رخ میدهد الخیر ومافی وقع هستش وهمه چیز به خیر وصلاح منه
استاد الان کاملا درک میکنم وقتی شما میگین باید دید مثبت به مسئله داشته باشید واین شما هستین که با نگاهی که به مسائل دارین،اتفاقات ها رو رقم میزنید.
سپاسگزارم استاد عزیزم بخاطر وجودپاک وتوحیدیتون که باحضورگرمتون وعمل به قوانین درست واصل واساس جهان هم به رشد وپیشرفت خودتون کمک کردین هم به ما.
براتون آرزوی سلامتی وبهترینهارو دارم.یاحق
به نام خدای مهربانم
فایل روز شمار تحول زندگی من 155: اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
استاد فایل امروز یه همزمانیه قشنگ برای من داشت. صبح که سایت رو باز کردم و دیدم فایل جدید روز شمار اومده، درست یادم نیومد که موضوع این فایل چی بوده و حتی یادم نبود که قبلا براش کامنت نوشتم.
وقتی فایل رو دیدم، به خصوص اون قسمتهایی که فیلم پرتاب استارشیپ رو گذاشته بودید، خیلی احساساتی شدم…. و یه گفتگویی بین خودم و خدای خودم احساس کردم که راجع به آرزوهام و رویاهام بود… راجع به آینده ام بود.
راجع به اینکه همه اینها دستیافتنیه و خیلی بیشتر از اونها….
بعد، احساس کردم که دلم میخواد، یا باید، برای این فایل، دوباره کامنت بنویسم. اما یه جورایی چیز خاصی هم به ذهنم نمیومد.
به خاطر همین به گفتم برم توی سایت اسپیس ایکس و یوتیوب، و ببینم درباره این موضوع چی هست. یکم توی سایتهای مختلف گشتم ولی در نهایت اون چیزی که حس میکردم باید در موردش بنویسم سراغم نیومد.
بعد با خودم گفتم اشکال نداره، میام صحبتهای استاد رو دوباره گوش میدم و نکاتش رو مینویسم….
خلاصه، مشغول نوشتن نکات بودم که حدود ظهر رفتم فایل نشانه ام رو رفرش کنم…
سریال سفر به دور آمریکا- قسمت 146
وقتی اسکرول میکردم که عکس فایل رو کامل ببینم، باورم نمیشد که نوشته: U.S. Space & Rocket Center
خدایا چه همزمانیه جالبی….
چقدر فوق العاده بود… احساس میکنم جواب اون چیزی بود که در دلم بین من و خدای خودم گذشت…
شروع صحبتهای استاد توی اون فایل با این صحبتهاست:
««چقدر خوبه که آدم وقتی میبینه که یک فردی یک موفقیتی کسب میکنه، بجای اینکه بگه طرف دروغ میگه، بگه که پس میشود.
پس امکانپذیره
اون تونسته پس امکانپذیره
هر کسی که تونسته کاری رو انجام بده، که از دید من شاید پیچیده یا سخت بود…
ولی میرم میگردم چه آدمهایی این کار رو انجام دادن که باور کنم که امکان پذیره.
به خودت بگو: آفرین… عالیه… پس میشود… پس انجام شده»».
و در ادامه اون فایل (که قبل از این پرتاب استارشیب بوده)، استاد و خانم شایسته میرن به ایالت تنسی که خانم شایسته هم اون راکت سنتری که استاد قبلا تنهایی دیده بود رو ببینن…
اونجا استاد دیواری که به ترتیب تکاملی، پروژه های پرتاب فضاپیماهای مختلف رو نمایش میداد رو بهمون نشون میدن که از پروژه
Redstone شروع میشه و بعد پروژه Explorer، بعد پروژه Jupiter، بعد پروژه Mercury، بعد پروژه Gemini، بعد پروژه Apollo پروژه آپولوی 11 معروف که تونستن انسان رو به کره ما ببرن.
یاد جمله معروف نیل آرمستارنگ افتادم که وقتی داشت روی کره ماه قدم میگذاشت گفت:
«این گامی کوچک برای یک انسان، و جهشی بزرگ برای بشریت است».
الان هم کارهایی که افرادی مثل ایلان ماسک انجام میدن هم همینطوره… جهشهایی بزرگ برای بشریت هستن…
وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾
و سبقتگیرندگان مقدمند
أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾
آنانند همان مقربان
فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾
در باغستانهاى پر نعمت
و در نهایت تابلوی مربوط به بعد پروژه Saturn V رو نشونمون دادن. و بزرگی و عظمت ساترن 5 رو ما اونجا میبینیم…
نکته جالبی که در مورد مقایسه این سترن 5 و استارشیپ متوجه شدم اینه که:
سترن 5 با ارتفاع بیش از 110 متر، تا سال 2022 به عنوان بلندترین موشک فضایی شناخته میشد که برای بردن فضاپیماهای آپولو به کره ماه طراحی و ساخته شده بود.
قدرت بوستر استاشیپ تقریبا 2 برابر کل فضاپیمای ساترن 5 هست.
از نظر هزینه ها هم، تا به امروز، Saturn V نه تنها قدرتمندترین، بلکه گرونترین پرتابکننده در جهانه. 50 میلیارد دلار براش هزینه شد و یک پرتاب، 1.3 میلیارد دلار هزینه داشت. به گفته ایلان ماسک، تا الان حدود 5 میلیارد دلار برای استارشیپ هزینه شده و هزینه پرتاب اون کمتر از هر موشکی روی کره زمینه: حدود دو میلیون دلار.
در ادامه فیلم هم استاد در مورد همین استارشیپ و کارهایی که شرکت اسپیس ایکس داره انجام میده صحبت میکنه و آرزو میکنن که لانچ استارشیپ امسال با موفقیت انجام بشه.
درکل اینهمه وجه اشتراک در فایل نشانه ام و فایل روز شمار خیلی توجهم رو جلب کرد و به دلم نشست.
…………………………………………………………………………….
بریم سراغ نکات فایل:
این فیلم مربوط به زمانیه که بزرگترین راکت تاریخ، از تگزاس آمریکا به پرواز در اومد و شرکت اسپیس ایکس، راکت استارشیپ رو لانچ کرد. که یک اتفاق تاریخی بود برای جهان و برای بشریت. حدود 400 فوت ارتفاع راکت بود…
که ایلان ماسک گفته بود اگر راکت از جایگاه بلند بشه و توی جایگاه منفجر نشه، این خودش یه موفقیت به حساب میاد. به خاطر اینکه این تستهای اولیه اش رو داره انجام میده و قراره که تست باشه و هیچ بار و سرنشینی هم نداشت.
برنامه این بود که اگر از سکو بلند شد و حرکت کرد، بره و بوستر ازش جدا بشه، استارشیب حدود 70 دقیقه دور کره زمین بچرخه و در آبهای هاوایی فرود بیاد.
این برنامه چند بار به تعویق افتاد و در نهایت زمانی که انجام شد، فضاپیما رفت پرتاب شده و رسید به مرحله جدا شدن بوستر و توی اون مرحله استارشیپ شروع کرد به چرخیدن و بعد هم انفجار و خوشحالی و صدای تشویق و شادی بود که شنیده میشد.
…………………………………………………………………………….
نکته ای که استاد راجع بهش توضیح میدن اینه که، گزارشگر به جای استفاده از واژه شکست یا انفجار یا عملیات ناموقت، گفت:
ما به این استیج میگیم: «عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات».
این تعریف، خیلی معنای عمیقی داره و نشون دهنده تفکر پشت این هست.
یعنی، تعریفی که ما برای اتفاقات قائل میشیم، نشون میده که اون اتفاق چه تاثیری توی زندگی ما خواهد داشت.
اتفاقات به تنهایی هیچ معنای خاصی ندارن. اون معنایی که ما بهشون میدیم، اون تعبیری که ما براشون قائل میشیم، نشون میده که میخوایم اون اتفاق چه نتیجه ای رو توی زندگی ما ایجاد کنه.
مثلا اینکه یک نفر بعد از جدا شدن از همسرش، فکر کنه که بعد از این همه سال حالا شکست خورده، یا اینکه بگه:
«تجربه خوبی بود و چیزهایی خیلی زیادی ازش یاد گرفتم. و حالا با این تجربه ها میتونم یه رابطه قشنگتری رو انشا الله در آینده تجربه کنم. و آمادم برای یک زندگی جدید. و در یک رابطه جدید از تجربیاتم استفاده کنم و یک رابطه زیبا و قشنگتری رو تجربه کنم».
در مورد کار و بیزنس هم همینطوره:
طرف میتونه بگه: شکست خوردم… یا اینکه بگه:
«یک تجربه جدید شد. یه عالمه چیز یاد گرفتم، و این چیزایی که یاد گرفتم کمک میکنه که بیزینس بعدیمو بهتر و بهتر و بهتر ران کنم.
کمک میکنه که پیشرفت کنم….
کمک میکنه که از درسهام استفاده کنم
و کمک میکنه که برم سراغ یه چیزی که شاید برام جذابتر باشه…. یک بیزینس جدید، با یک نگاه جدید با تجربیات جدید و با اشتیاق بیشتر. شروع کنم برم وارد یک فضای جدید بشم… وارد یک فیلد جدیدی بشم».
در مورد هر اتفاقی که توی زندگی ما رخ میده، این ما هستیم که تصمیم میگیریم که چه معنایی به اون اتفاق بدیم.
این ما هستیم که مشخص میکنیم که این اتفاق نتیجهاش در نهایت برای ما خوبه یا نه. فارغ از اینکه اون اتفاق، ظاهرش خوبه یا بده هااا… مثل همین جدا نشدن بوستر که ظاهرش بد بود، ولی تعبیر اونها از این اتفاق بود که نشون میده اونا چه ذهنیتی دارن و نشون میده چرا اسپیس ایکس تا این حد تونسته موفق باشه و تا این حد تونسته جهان رو تغییر بده.
این نگاهه که متفاوته. که به جای شکست، از بهبود استفاده میکنه… از کلماتی که بار مثبت داره. از درکی که از تکامل داره. قرار نیست که ما یه کاری که تا حالا در تاریخ حتی شبیهش هم انجام نشده رو داریم انجام میدیم و همون دفعه اول هم همه چیز طبق برنامه پیش بره…
نه… ما یه سری چیزا رو هنوز یاد نگرفتیم… تا درسامونم یاد نگیریم…. تا درسهامون هم یاد نگیریم، پیشرفت نمیکنیم.
یه سری چیزا رو تجربه نکردیم…
تا حالا 33 تا موتور رپتر، با این قدرت یا راکتی با این ارتفاع، تا از روی زمین حالا بلند نشده. خوب مسلمه که خیلی چیزاش نامعلومه… ناشناخته است.
و ما باید تجربه کسب کنیم. و توی گزارشی که گروه اسپیس ایکس بعدش منتشر کرد، اعلام کردن که خیلی ماموریت موفقیت آمیزی بود…. ما خیلی تجربه کسب کردیم…. خیلی خوشحالیم….. اصلاً ناراحت نیستیم…. کلی دیتا به دست آوردیم درمورد اینکه چرا این اتفاق افتاد و چطوری میتونیم ازش جلوگیری کنیم برای سری بعد…. و خیلی ذوق داریم که زود راکت بعدی را آماده کنیم و تستامونو ادامه بدیم.
برنامه اونا چیه؟
برنامه اونا اینه که مریخ رو قابل سکونت کنن….
ببینید چقدر جاه طلبانه است این برنامه… چقدر جاه طلبانه است که یک فضاپیمایی باشه که بتونه 100 نفر آدم رو همزمان ببره کره ماه یا مریخ…. چقدر باورنکردنی بود، ولی الان داره انجام میشه… الان فضاپیما مرحله اولشو انجام داد و در زمانی که این فیلم تهیه شده بوستر تا نزدیک جو رفت.
یعنی احتمالاً توی آزمایشهای بعدی بوستر کارشو به راحتی انجام میده و به سلامت به زمین برمیگرده. (البته در حال حاضر خیلی بیشتر از اینا پیشرفت کردن و بوسترها دیگه با موفقیت به زمین برمیگردن) و استارشیپ میره به سمت اون هدفی که براش تعیین شده.
+ چطور میشه که یک شرکتی انقدر موفق باشه؟ یه شرکت تازه تاسیس، انقدر پیشرفت کنه؟
وقتی میای نگاه میکنی، میبینی که به جای شکست، به جای انفجار، به جای عملیات ناموفق، میاد میگه که عملیات جداسازی برنامه ریزی نشده قطعات.
این اون چیزیه که باید در موردش صحبت کنیم و فکر کنیم.
یا مثلاً اتفاقی که در زمان پندمیک برای همه مردم جهان افتاد. یه سری آدم این اتفاق رو بد دیدن، و تجربههای بدی هم ازش داشتن.
و یه سریای دیگه، نگاهشون این بود که این یه فرصتیه برای پیشرفت… فرصتیه برای یادگیری….. فرصتیه برای موفقیت و پیشرفت.
مثلاً خیلیا در اون زمان شروع کردن به انجام کارهایی که همیشه به تعویق افتاده بود و یه عالمه آدم نگاهشون این بود که فرصت خوبیه که بشینن این کارا رو انجام بدن… از خونه گرفته تا باغچه تا هر چیز دیگه.
یک اتفاق یکسان بود برای همه. ولی یه سریا تو سر خودشون زدن، و یه سریا از اون موقعیت استفاده کردن برای خودشون.
مثل قضیه بازسازی ورزشگاه سانتیاگو برنابئو شهر مادرید، که بازسازیش مصادف شد با زمان پندمیک که همه بازیها بدون تماشاگر انجام میشد. و اینجوری در زمان مناسب، در مکان مناسب قرار گرفتن و بازسازی رو زمانی انجام دادند که عملاً هیچ مشتری رو از دست ندادن.
یا مثلاً استاد و خانم شایسته اومدن پارادایس و کلی بهبود دادن هم سایت رو و هم پرادایس رو.
یا مثلاً یه سریا تو اون شرایط، مهارتهای آنلاینش رو پرورش دادن.
یا برای خیلیها هم اینجور بود که بشینم یه مهارت جدید یاد بگیرم یا مهارتهای قبلیمو بهبود ببخشم.
خیلیای دیگه هم بودن که توی سر خودشون زدن، و از سالهای پندمیک به عنوان سالهای بدی یاد میکنن. در حالی که برای خیلی از کمپانیها و برای خیلی از افراد بهترین و پولسازترین سال مالیشون بوده… برای خیلیای دیگه هم بدبختی بوده.
تعریفی که شما به اتفاقات میدید، تفسیری که برای یک اتفاق ثابت توی ذهنتون ایجاد میکنید، نتیجه را مشخص میکنه.
داری چه تعریفی برای اتفاقات زندگیت توی ذهنت میسازی؟
داری از چه کلماتی استفاده میکنی؟
آیا وقتی یه اتفاقی میافته مایه بدبختی میدونیش یا مایه فرصت میدونی برای پیشرفت؟
بشین فکر کن ببین که اتفاقات زندگی تو چطوری میتونه بهتر باشه و نتیجه بهتری بده، اگر تو نگاه متفاوتی به اتفاقات داشته باشی؟ اگر تو از یه منظر دیگه، اتفاقات رو ببینی.
یعنی یه اتفاقی یکسان برای بعضیا نابود کننده بوده و برای بعضیا فوق العاده بوده… باعث پیشرفتشون شده. اونا اینجور موقعها میگن:
«اشکال نداره یه فرصت جدیده…. یه مسیر جدید و یه پیشرفت جدید میخواد برام اتفاق بیفته».
و چون اینجوری فکر کردن و چون احساس خوبی داشتن، به جای گله و شکایت کردن، در مورد مسائل ناراحت کننده صحبت نکردن و و دیدشون رو نسبت به اون اتفاق عوض کردن و اون اتفاق به ظاهر بد، شده منبع خیر براشون.
استاد سالهاست که دارن روی این زمینه روی خودشون کار میکنن و توی چنین شرایطی خیلی زود خودشون رو جمع و جور میکنن و میگن: «الخیر فی ماوقع… هر اتفاقی که بیفته یه خیری برای من توشه».
وقتی که نگرشمونو در مورد اتفاق عوض میکنیم، وقتی از کلمات مناسب که بار معنایی مثبتتری دارن، برای یک اتفاق یکسان استفاده میکنیم، که در نهایت میرسیم به احساس بهتر…
که در نهایت میرسیم به احساس پیشرفت…
به احساس یادگیری، به جای احساس شکست و بدبختی…
میرسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل میشم، یه چیز جدید یاد گرفتم، جدید کسب کردم، هدایت میشیم به مسیرهای بهتر و اون اتفاق به ظاهر بد میشه دری از درهای بهشت برامون.
این اون چیزیه که ما باید بهش فکر کنیم و این اون چیزیه که ما باید در موردش صحبت کنیم.
که آقا اتفاقات با توجه به معنایی که شما بهش میدی توی زندگیت تاثیر میذاره. چه معنایی به اتفاقات میدی؟
اسپیس ایکس اومد گفتش که به جای اینکه بگیم عملیات شکست خورده، بگیم عملیات جداسازی سریع برنامهریزی نشده قطعات.
بیایم اینجوری نگاه کنیم به قضیه… بیایم نگاه کنیم همین که موشک از سکوی پرتاب بلند شد و توی سکو منفجر نشد، به قول خبرنگار که گفت همین که بلند شد دیگه هر چقدر بره بالاتر، این دیگه خودش یک بونس اضافه است. و بعد گفتن که خیلی هم عالی و عملیات خیلی هم موفقیت آمیزی بوده… ما تجربه کسب کردیم…. ما پیشرفت کردیم… ما کلی دیتا گرفتیم و دلایل رو داریم بررسی میکنیم. و خیلی ذوق داریم که زودتر موشک بعدی رو آماده کنیم و بفرستیم هوا.
حالا این موضوع توی یک شرکت بزرگ و در مقیاس کلانه، ولی ما میتونیم اینو در مورد همه مسائل زندگیمون به همین شکل به کار ببریم.
هر اتفاقی که میافته باید ببینیم که چه فرصتی رو همراه خودش برامون میاره….
الخیر فی ماوقع….
هر اتفاقی که بیفته خیر من توشه.
اگر که تو نگاهت این باشه، که این نگاه باید منجر بشه به احساس بهتر. یعنی اگر از این کلمه استفاده میکنی ولی احساس میکنی که داری خودت رو گول میزنی و احساس بهتر نمیشه، عملاً تو کاری نمیکنی. ولی وقتی اگر واقعاً یه چیزی رو میگی، واقعاً قبولش داری، با تمام وجودت، و واقعاً میگی الخیر فی ما وقع، و واقعاً احساس خوبی داری، حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست، اون وقته که اتفاق به شکلی تغییر پیدا میکنه که پر از برکت میشه توی زندگیت، و سالهای بعد به عنوان یکی از بهترین نقاط عطف زندگیت ازش یاد میکنی.
چون ما تمام اتفاقاتمون رو با افکارمون، که احساسات ما رو رقم میزنن، داریم خلق میکنیم. اگر احساس بدی داریم معلومه که افکار نامناسبی داریم. افکار نامناسب یعنی اینکه سیگنالی داری به جهان میفرستی که چیزایی که دوست نداری بیشتر و بیشتر وارد زندگیت بشه. این کل بازیه…
باید بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات میزنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده. اون وقت نتیجه عوض میشه.
چرا یه عده قلیلی توی اون دو سال پندمیک انقدر پیشرفت کردن و انقدر موفق شدن و عده کثیری اونقدر بدبخت شدن؟ اتفاقه که ثابت بوده….
به خاطر اینکه این دو قشر، دو نوع متفاوت فکر کردن و دو نوع متفاوت برداشت کردن از اون اتفاق یکسان. و دو نوع نتیجه متفاوت گرفتن.
باید بتونید ذهنتونو کنترل کنید و بتونید خداوند رو و هدایت خداوند رو توی اون اتفاق ببینید.
به خودتون بگید اون اتفاق بیجهت نبوده و به خودتون بگید این قراره یک پیشرفتی توی زندگی من ایجاد کنه و احساست رو خوب کن. برچسب مناسب به اتفاق بزن و بعد میبینی که اون اتفاق تبدیل میشه به بهترین اتفاق زندگیت، با اینکه ظاهرش ممکنه خوب نباشه.
برای استاد هم همینطور بوده و تونستن ذهن خودشونو کنترل کنن. اون اتفاق به ظاهر بد که میتونست ویرانگر باشه باعث شد که ایشون اتفاقاً خیلی قویتر بشن… باعث شد که خیلی خیلی دنیا گذراتر ببینن… باعث شد که خیلی راحتتر زندگی کنن و هر لحظه به این فکر کنن که اگر فردا نباشن آیا این شیوهایه که دوست دارن زندگی کنن؟ آیا این مسیر مسیریه که دوست دارن برن؟
و اگر جواب خیر بود، مسیرشون رو اصلاح کردن. اینجوری خیلی راحتتر پذیرفتن که هر لحظه ممکنه این دنیای مادی به پایان برسه، و اتفاقات تغییر کنه و فهمیدن و خداوند بهشون کمک کرد که بفهمن که رابطههای ما بین فرزندانمون همسرمون و پدر و مادرمون اینا رابطههای زمینیه. اینا رابطه های ابدی نیست… رابطههایی که بعد از مرگ از بین میره… قبل از تولد هم وجود نداشته و بتونن جور دیگهای به خداوند نگاه کنن. جور دیگهای به اتفاقات نگاه کنن و بتونن ببینن که چه خیری میتونه اون اتفاق باشه؟
و به جای حرفهای ناامید کننده، ببینن چه خیری میتونه توی اون اتفاق براشون باشه؟
ببینن چطور میتونن از اون اتفاق بهره مناسبی بگیرن برای پیشرفت؟
توی کسب و کارشون هم وقتی کارشون شروع کردن هم دوباره همینجوری بود… اون بدهکاریا باعث شد که ایشون بشینن فکر کنن به اینکه اصلاً ممکنه باورهاشون در مورد پول ایراد داشته باشه.
یعنی اصلاً دوره روانشناسی ثروت 1 و 2 و 3 به این دلیل متولد شد که ایشون به شدت داشتن فعالیت میکردن، اما هیچ درآمدی نداشتن و تازه بدهکار هم شده بودن… کسی که هیچ وقت در زندگیش بدهکار نبوده.
و اون اتفاق به ظاهر بد که ممکن بود هر کسی رو نابود کنه، باعث شد که ایشون بشینن فکر کنن به اینکه کجای کار میتونه بهتر بشه؟ و این سوالات رو از خودشون بپرسن:
چطور میتونم از یه زاویه دیگهای نگاه کنم؟
چه تغییری باید در خودم ایجاد کنم؟
چه تغییری باید در باورهام ایجاد کنم؟
چه تغییری باید در عملکردم ایجاد کنم که شرایط را تغییر بدم؟
و بعد ایشون هدایت شدن به این موضوع که اصلاً تمام اتفاقات مالی زندگی من رو، داره باورهای من رقم میزنه. و با تغییر باورهاشون، زندگی مالیشون از این رو به اون رو شد… با فعالیت فیزیکی بسیار کمتر، پیشرفت مالی به مراتب بالاتری کسب کردن.
اون مسائل مالی اگر اتفاق نمیافتادن، احتمالاً ایشون نمینشستن انقدر عمیق به این مسئله فکر کنن و انقدر بررسی کنن و انقدر خودشون رو بالا پایین کنن و هرچی توی مغزشون هست بریزن بیرون.
اون فشار بدهکاری باعث شد که ایشون اینجوری فکر کنن به این قضیه.
پس باید با کنترل فکر، با نگاه مثبت به اون اتفاق، با الخیر فی ماوقع، بیا نتیجه متفاوت خلق کن. و به جای اینکه اون اتفاق بهت ضربه بزنه، باعث پیشرفتت بشه.
نگاه متفاوت به اون اتفاق جوری که بهت احساس خوبی بده… جوری که کمکت کنه که به جای احساس غم و ناراحتی، احساس امید داشته باشی… جوری که بهت انگیزه برای پیشرفت بده و باعث بشه که همون اتفاق به ظاهر نامناسب باعث بشه که تو پیشرفت کنی.
بنویسید که چطور میتونه تغییر نگاه ما به اتفاقات، نتایج را تغییر بده؟
اتفاق که ثابته….
و اینا نشون میده که نگاهِ متفاوت، میتونه نتایج رو متفاوت کنه.
بیاید فکر کنید به اینکه چطور یک اتفاق یکسان، یک شرایط یکسان، نتیجه متفاوتی رو رقم میزنه؟
و یادتون باشه این ما هستیم که به اتفاقات معنی میدیم.
اگر بتونی نگاه متفاوت داشته باشی، نتیجه کاملاً به دلخواه تو رقم میخورد، حتی وقتی ظاهر اتفاق بد باشه… هرچند وقتی که شما در مسیر درست قرار میگیرید و احساس خوبی داری و افکار درستی میفرستی، اتفاقاتی که ظاهرش بد باشه اونقدر کمه، که دیگه اصلاً یادت هم نمیاد.
وقتی شما توانایی کنترل ذهنت رو داری و به هر اتفاق جوری نگاه میکنی که بهت احساس بهتری بده، عملاً توی هر شرایطی زندگیت زندگی فوق العاده رویایی خواهد بود… توی هر شرایطی و توی هر موقعیتی زندگیت رویایی خواهد بود.
…………………………………………………………………………….
برداشت من از این فایل، ترکیبی از توانایی کنترل ذهن یا همون تقوا، (که در قرآن هم بارها سفارش شده)، به علاوه صبر (که استاد هم بارها راجع بهش توضیح دادن که با تحمل کردن فرق داره) هست.
و همینطور باور به اینکه، نتایج ما داره به واسطه «به ماقدمت ایدیهم» رقم میخوره و به واسطه فرکانسهاییه که در هر لحظه ارسال میکنیم.
ضمن اینکه اگر حالم خوبه، اگر این مدت در مسیر درستی بودم، این اصلا ناخواسته نیست و کاملا در جهته خواسته هامه (جلسه 1 قدم 7)… پس این فقط یک تغییر جهت از طرف خلبانه (خداوند) برای اینکه من رو از مسیر کوتاه تری به خواسته ام برسونه. چون اگه به خودم بود شاید خیلی دیرتر وارد این مسیر میشدم. پس من توی کارش دخالتی نمیکنم و آروم از مناظر لذت میبرم تا اون از بهترین مسیر، من رو به خواسته ام برسونه.
استاد توی جلسه 8 قدم 4 میگن:
««اگر که بدونید جهان داره چجوری بدون خطا داره همه چیو مدیریت میکنه و همه چیز در جای درستش هست و هر اتفاقی که میوفته همون اتفاق درسته است… و اگر بدونی که اگه تو تغییر کنی حتما به مسیرهای بهتر به آدمهای بهتر به شرایط بهتر هدایت میشی و اینو باور کنی و مقاومت نداشته باشی و نترسی… و نترسی… دستت رو بدی توی دستش… اونوقت همه چی تغییر میکنه…. همه چی تغییر میکنه»».
پس اگر یه شرایطی برام به هر شکل ناخواسته بود، اصلا بیام به جای ناخواسته بگم تعجب برانگیز… یعنی انتظار یه چیز خوبی رو داشتم، اما حالا یه چیز دیگه ای رخ داده… مثل همون جداشدنه پیش بینی نشده قطعات… باید یادم باشه که در این شرایط، باید یه ذره بین دستم بگیرم و بگردم دنبال اون اتفاقات مثبتی که به جای اون اتفاقات مورد انتظار من رخ داده…
یعنی مثل همون آیه ان مع العسر یسری که میگفت راه حل مسئله در دل خود اون مسئله هست، الانم من باید بدونم یه سری نکات و اتفاقات مثبت در این ماجرا هست، فقط اونی نیست که من پیش بینی کرده بودم و انتظارش رو داشتم… پس حالا باید بگردم هر چی اتفاق مثبت الان در این وجود داره یا در آینده میتونه بوجود بیاد رو، برای خودم ردیف کنم حتی میتونم بنویسمشون…
بعد تازه باید به این فکر کنم که من با این اطلاعات و دانش محدودی که دارم، اینهمه اتفاقات خوب میتونم برای این ماجرا پیش بینی کنم… خدا میدونه که خدای بزرگم با اون 1000 فرشته پیاپی که همیشه برام میفرسته چه اتفاقات مثبت و پیش بینی نشده دیگه ای رو میتونه برام خلق کنه و رقم بزنه.
وَالَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاهَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَهً وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولَئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ ﴿22﴾
و آنها که بخاطر ذات پروردگارشان شکیبائی میکنند، و نماز را بر پا میدارند، و از آنچه به آنها روزی داده ایم، در پنهان و آشکار، انفاق میکنند، و با حسنات، سیئات را از میان میبرند، پایان نیک سرای دیگر از آن آنهاست.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ ﴿23﴾
باغهای جاویدان بهشتی که وارد آن میشوند؛ و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها؛ و فرشتگان از هر دری بر آنان وارد می گردند…
سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿24﴾
سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پایان خوب این سرا نصیبتان شد. (سوره رعد)
خدایا شکرت
استاد عزیزم سپاسگزارم.
تشکر ویژه از خانم شایسته دوستداشتنی و مهربان که لطف کردن این فایل رو در حال قدم زدن برای ما ضبط کردن.
سلام من به خدای مهربانم و اساتید گرامی و همراهان بسیار عالی ام
من در باره محتوای این فایل الان دو تا خاطره یادم اومد من یک بدهی بانکی داشتم که مبلغ بسیار بالایی شده بود و من همیشه از خداوند درخواست پرداختش رو میکردم از بانک با من تماس گرفتن و منو تهدید کردن چون سند خونه مامان رهن بود و من خیلی ناراحت بودم و زن داداشم از این جریان خبر دار شده بود و اون هم توی این گیرو دار تماس میگرفت و میگفت حالا میخای چکار کنی نجوا ها حسابی اذیتم میکرد اومدم با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خدایا من که پولی ندارم این مسئله رو به تومیسپارم خودت این رو حلکن بعدش قلبم بسیار آرام شد به حدی که خودم هم باورم نمیشد اینقدر آرام و اصلا نگران نیستم حتی زن داداشم باز زنگگ زد و گفت میخای چکار کنی من هم گفتم همه چیز به بهترین نحو درست میشه اون اصلا باور نکرد ولی من خودم ته قلبم آرام بود و بیست روز بعد به طور معجزه آسایی وام من تصفیه شد اون هم در کمترین میزان پرداخت و این برای من مثل یک معجزه بود
خاطره دوم من این جوری بود که ما میخواستیم گلخانه رو اجاره بدیم و اجاره دادن فصل خاصی دارد و در اون فصل هر کی بخاد اجاره میکنه هر کی هم بخاد اجاره میده ما یک فردی پیدا شد برای اجاره و ما اجاره دادیم و ایشان هم مقدار کمی پول برای اینکه معامله حالت رسمی پیدا کنه به ما داد و قرار شد که هفته دیگه بیاد و همه پول رو بده و قرارداد رو ببنده و ایشان همش امروز و فردا میکرد و فصل هم داشت تموم میشد و گلخانه هنوز اجاره نرفته بود و شوهرم همش نگران بود من هم نگران بودم ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم و همسرم رو دلداری میدادم و میگفتم نگران نباش همه چیز درست میشه من اونو سپردم به خدا و همسرم هم با نام باوری سعی میکرد قبول کنه و فصل تمام شد و ایشان هم تماس گرفت و گفت که اجاره نمیکنم
و اینجا باز همسرم خیلی ناراحت شد باز من ذهنم رو کنترل میکردم و میگفتم که نگران نباش این جریان به بهترین نحو درست میشه و برامون مستاجر خیلی خوبی پیدا شد و از اون مبلغ قبلی دویست ملیون تومان پول بیشتری داد و این هم ناشی از کنترل ذهن بود برای من بینهایت خدا رو شکر و سپاس میگویم
به نام خدا سلام
خوب من تازه بیزنس رو شروع کرده بودم 5و6 ماهی میگذشت از شروع کارم که پدمیک شروع شده بود و خوب بی تاثیر نبود در کسبو کار من من در بازار مغازه اجاره کرده بودم وشروع کارمم بود بعداز مدتی شروع تعطیلات شد که چند مرحله تعطیل شد بازار به علت پندمیک خوب برای من شرایط خیلی سخت شد چون باید اجاره مغازه پرداخت میکردم و مغازه هم تعطیل بود و من فروش آنلاین هم نداشتم خوب نمیدونستم که چکار کنم نزدیکهایعیدم بود تصمیم گرفتم یه مسافرت برم ورفتم جنوب لا بیخیال مغازه و….. شدم و کلی گشتم ولذت بردم
بعد اینکه تعطیلات تمام شد شروع به کار کردیم خوب اونموقع خیلی از مغازه دارا میگفتن با صاحب معا هامون باید صحبت کنیم اجارهارو دیرتر بگیرن یا اصلا نگیرن یسراز صاحب مغازه این کارو کردن یسریها6م نه اما من حتا به صاحب مغازه نگفتم پیش خودم میگفتم به محض اینکه تعطیلاتتموم بشه آنقدر خوب کار میکنم اونقدر خوب میفروشم که جبران میشود این تعطیلات و همان طور هم شد خدارو شکر
بسم الله الرحمن الرحیم
الخیر فی ما وقع
هر اتفاقی که پیش می آید خیر مطلق است البته باید اعتقاد قلبی داشته باشیم که اتفاقات و حوادث هر چه که باشد فرصتی برای رشد ماست. کاری که انجام می دهیم این است که زاویه دیدمان را تغییر دهیم و جوری نگاه کنیم که حس خوبی به ما بدهد و درهای جدیدی را به روی ما باز کند. وانگیزه ای باشد برای اینکه ما راههای جدیدی را برای رسیدن به خواسته هایمان امتحان کنیم.
شاد باشید و سربلند
سلام به استاد عزیزونازنینم ومریم جون عزیزم وتمامی دوستان گرامی.
«اتفاقات مشابه ونتایج متفاوت ».
منظور از اتفاقات مشابه اتفاقات ناجالبی هستش که در راستای تضاد بوجود میان ونتایج متفاوت ، مقایسه ی بین افرادی هستش که در برخورد با تضادها ،واکنش نشون میدن.
ک استاد عزیز خیلی خوب و واضح وشفاف توضیح دادن.
در گذشته در برخورد با هر تضادی در هر زمینه ای چ مالی چ در روابط عاطفی چ در روابط با دیگران چ موضوعات ودرگیری هایی که در جامعه اتفاق میفتاد مثل بالا پایین شدن اقتصاد کشور و یا بروز بیماریهای مثل پندمیک و یا پیش اومدن اتفاقاتی مثل سیل و زلزله و…. باعث میشد که خیلی تندوسریع وبدون در نظر گرفتن منطقی،سریع واکنش منفی نشون بدیم وبدون کمی فکر وتامل ،خودمونو به احساس بد ببریم .کارمون قضاوت وتجزیه تحلیل کردن و بیان احساسات درونیمون بود .احساساتی که با عقل ومنطق خودمون سنجیده میشد.
وهر کسی به نفع خودش ایده هایی میداد که ب نظر خودش درست بود.
حالا اینکه کی چ نتایجی میگیره ،موفق میشه یا نمیشه مهم نبود.مهم مواجه شدن وواکنش نشون دادن آدمها در مقابل اون تضاد در لحظه بود.
میخام بگم کسی به آخر ماجرا کاری نداشت که ببینه کی راه درست رو رفت و کی مسیر اشتباه رو انتخاب کرد.
نمیدونم شایدم بقیه دقت داشتن اما من خودمو میگم که اصلا به این چیزا دقتی نداشتم که اگر داشتم حتمن از گروهی که با نتایج درست پیش میرفتن، درس وتجربه کسب میکردم .
واقعن دقتی به عواقب عملکردهامون نداشتیم .
خیلی بی دقتی ها وبی توجهی ها نسبت به موضوعات ومسائل حساس داشتیم.
شبیه عموم فک میکردیم مثلا تابع جمع بودیم که حالا میفهمم ،همین تابع جمع بودن خودش یه باور غلطی بود که تو مغز ما کرده بودن .چرا ؟چون همین جمعی که ما ازش حرف میزنیم موفقیتهای چشم گیری نداشتن.
به قول استاد همیشه یادتون باشه هر کی خواست پندی بهتون بده بهش بگید از نتایجت حرف بزن.
واقعن هم همین طوره !
همه بلدن حرف خوب بزنن اما حرف کسی خریدار داره که نتایج خوبی تو زندگیش کسب کرده باشه .
حالا این نتایج میتونه تو هر زمینه ای باشه .چ مالی وچ ثروت وچ موفقیتهایی تو روابط وسلامتی و….
ما هم به همین جهت سالهاس وقت خودمونو گذاشتیم رو این موضوعات و روی تغییرات خودمون کار میکنیم که به نتایج خوب برسیم .
نه اینکه به کسی چیزی ثابت کنیم .بلکه خودمون به اون آرامشی که میخایم برسیم .
چون متوجه شدیم هیچ کس مهم تر از خودمون وبا ارزش تر از خودمون نیست .
این خود ما هستیم که در سطر اول جدول قرار داریم .
خودمونو که دریابیم انگار دنیا را دریافتیم .
اشتباه ما از اول این بود که دنیای بیرون رو میخاستیم درست کنیم در حالی که از درون آشفته و داغون بودیم .
عقلمون به چشممون بودوهمه چیزو از ظاهر قضاوت میکردیمو و میسنجیدیم .
خب طبیعتا وقتی به تضادی برمیخوردیم به هزار ویک دلیل تن وبدنمون میلرزید.
هیچ چیزم سر جاش نبود.
نه ایمانی داشتم به خدایی که بهش توکل کنم .
شاید به کلام میگفتم توکل میکنم اما عملمکردم، اینو نشون نمیداد .چون همیشه ترسها ونگرانی ها همراه من بودن .
استرس واضطراب همیشه تو وجودم بود.
متکی ووابسته به غیر بودم .
شناختی از درون خودم نداشتم که بخام احساس لیاقتی در خودم بوجود بیارم .یا از ارزشهام با خبر باشم .هیچ مراقبتی در کار نبود.که اگر بود ذهنمو انقد آشفته نگه نمیداشتم .
پس تمام افکار وباور های اشتباه من در مقابل دیدن اتفاقات ناجالب وتضادها از عدم شناخت کافی به خداوند بزرگ وقدرتمندواز عدم شناخت خودم بود.
عدم شناخت خداوند که منظور همون عدم ایمان هستش ،عامل خیلی مهمی در پذیرش این اتفاقات بود که من ازش خیلی فاصله داشتم .
به قوانین جهان شناختی نداشتم که سعی کنم طبق اصولش پیش برم .
از این جهت گفتم عدم شناخت خودم که اگه شناخت کافی از خودم داشتم انقد باعث آزار خودم نمیشدم .
میومدم با شناختی که از خداوند پیدا میکردم وایمانی که دریافت میکردم ،کنار می ایستادم واز خودم بهتر مراقبت میکردم .
کلا همه جا هماهنگی بین ما وخدا منجر به اتفاقات بهتر وعالی تری میشه .
ما همه جا به هم مرتبط ووصل هستیم .
با ایمانی که به خدا پیدا میکنم میتونم از خودم بهتر مراقبت کنم .
هممون میدونیم هر جا که سر خود، کاری کردیم وتوکلمون رو از دست دادیم چ اتفاقاتی برامون رقم خورده وبر عکس هر جا که متوکل بودیم اونم به معنای واقعی ینی احساسمون رو خوب نگه داشتیم وب خاطر این توکل، صبوری کردیم ،با نتایج بهتری مواجه شدیم .
حالا میفهمم وقتی استاد عرض میکنن که «اتفاقات با توجه به معنایی که ما بهش میدیم ،دیده میشن ینی چی »!
خدا روشکر میکنم که امروز مثل گذشته عمل نمیکنم .
امسال تغییرات بیشتری به نسبت سالهای گذشته تو این زمینه داشتم که حتمن ب خاطر تکاملی بوده که باید طی میکردم .
اینکه در لحظه ممکنه حالت بد بشه واحساست منقلب بشه طبیعی هستش .چیزی که مهمه اینه که به اون وضعیت ادامه ندی وسریع متوجه بشی که نباید به هیچ دلیلی حالتو بد نگه داری چون میدونی دیگه هزاران هزار بار تجربه کردی که فایده نداره وادامه دار کردن احساس بد فقط ما رابه احساسات بدتری میکشونه .
این تجربه های تلخ همیشه تو ذهنم بهم یاد آوری میشن.بنابراین دیگه دلم نمیخاد تکرارشون کنم .
باید متفاوت عمل کنم تا نتایج متفاوتی دریافت کنم .
حالا این اتفاقات میخاد خصوصی برای شخص خودم باشه یا برای عموم باشه ومن درگیرش باشم .فرقی نمیکنه مهم اینه که در هر حالی باید یاد بگیرم که احساس خودمو خوب نگه دارم .
این جمله ی استاد همیشه تو ذهنم هستش که (جهان نمیفهمه چرا وبه دلیل وبا چمنطقی تو، تو حالت غم هستی ،جهان به فرکانس تو پاسخ میده ).
پس بهتره به دلایلهامون وابسته نباشیم و توجیهی برای وقوع احساست منفیمون نداشته باشیم چون یه جور وقت تلف کردنه !
باید انقد بزرگ وقوی بشم انقد دیدم وسیع بشه انقد تو تغییر زاویه ی دید مهارت پیدا کنم که از اتفاقات زود بگذرم وجنگ وستیزی باهاشون نداشته باشم .
«تغییر زاویه ی دید » ،غوغا میکنه ب شرط اینکه بتونی تو اون لحظه ذهنتو کنترل کنی .یه کم به خودت فرصت بدی وخودتو آروم کنی .وبه اون قضیه ازجنبه های دیگه نگاه کنی این خیلی بهت کمک میکنه که اجازه ندی اتفاقات ناجالب حالتو بد کنه .
«اعتماد وایمان به خدا »،هم که همانطور گفتم از مهمترین عوامل گذر از شرایطهای ناجالب وتضادها هستن .
بارها تو مواقعی که احساسم بد شده به خودم گفتم ناهید بیا واز زاویه ی بهتری به این قضیه نگاه کن .وهر بار که آگاهانه به خودم متذکر شدم واقعن حالم بهتر شده .
تو دوران بیماری پندمیک هم خداروشکر خودم وخانوادم از پس این مشکل خیلی خوب بر اومدیم که توضیحات لازم رو تو دیدگاههای قبلی دادم .
تو دوره ی 12قدم چندین جلسه در رابطه با سپردن قضایا به خدا هستش که تو با توجه به ایمانی که به قدرت خداوند داری ،هر اتفاقی که میفته رو میپذیری بدون اینکه شکوه وگلایه ای داشته باشی .
استاد خیلی تاکید به این موضوع دارن که هر اتفاقی هراتفاقی افتاد باهاش مقابله نکن وبپذیرش!
ینی لزومی نداره دلیل ومدرک برای استنباط حال بدیت، بیاری که قابل قبول نیست .
وظیفه ی ما اعتماد کردن و بندگی کردنه ووظیفه ی خداوند،خدایی کردن ومراقبت کردن از ما .
وما زمانی از این امتحانات واتفاقات سربلند بیرون میاییم که به اندازه کافی اعتماد کرده باشیم وخودمونو از احساسات بدی مثل ترس ونگرانی وغم وافسردگی وناامیدی دور کرده باشیم .
در طول روز با اتفاقاتی مواجه میشیم که میتونیم از همین کارای کوچیک شروع کنیم و رها زندگی کنیم وخودمونو در بند مشکلات نکنیم تا خود به خود حل بشن .
نباید به این فکر کنیم چطور وچ جور میخاد اتفاقاتی که ما میخواهیم بیفته ؟ یا مشکلات چطور میخان حل بشن ؟
جایی که نیاز نیست کاری بکنم باید رهاش کنم وبسپارمش به خداوند.
در جامعه ومملکت ما هر بار مردم با یه موضوعی درگیر میشن وب نظرشون مشکلات حادی قراره پیش بیاد.
اولا که ما درگیر این مسائل ها نمیشیم .اگرم چیزی باشه که مثل اون بیماری پندمیک به ما مربوط بشه باید با زاویه ی دید بهتری ازش عبور کنیم .
نباید درگیر مشکلات بشیم که این درگیر شدنها فقط اسارت ما را بیشتر میکنه وبیشتر به اتفاقات بد دامن میزنه .
دیدید وقتی عصبی وخشمگین هستیم ،چ واکنشهای بدی داریم که بعدش پشیمون میشیم .
اینم همین طوره . باید نگاه مثبت به قضایا داشته باشیم وتوجهمون به زیبایی ها باشه تا این مراحل رو بگذرونیم.
همه ی روزها چ خوب باشیم و بد میگذرن .چیزی که میمونه آرامش درون و جسم سالم ماست اونم تاوقتی که زنده هستیم .
گذروندن روزای بد با افکار وباور های منفی ممکنه روح وجسم ما را تا ابد درگیر کنه و باعث آزارمون بشه .
الگوهای نامناسب زیادی دیدیم که ب خاطر فشارهای عصبی ،کم کم ذهن و جسمشون معیوب میشه وبه بیماریهای مختلفی دچار میشن .
پس باید از ،روانمون درست مراقبت کنیم .
که چاره ی کار اینه که دست از سر گذشته بر داری وذهنتو درگیر آینده ی نامعلوم نکنی .
برای امروزت زندگی کنی وبرای امروز احساستو به هر طریقی که میتونی خوب نگه داری .
کمکم میبینی که همین ترفند روزای خوب وخوش بیشتری برات بوجود میاره چون تو در فرکانس ومدار مثبت قرار گرفتی .
این میشه آزادی ،رهایی !
ایمان داشته باشید که هر اتفاقی خیری هست برای شما !
هرچندفک کنی به ضررت بوده .تو ایمانتو نشون بده تا کم کم نتایج فوق العاده رو ببینی .
باید امتحانش کنیم تا تجاربمون بیشتر بشه وبعد ایمانمون قویتر بشه .
ایمانت که قوی بشه ،دیگه مشکلات برات بزرگ وحاد به چشم نمیان .
مشکلات وتضادها هستن اما تو دیگه اونا رو بزرگ نمیبینی .
وخیلی راحت تر ازشون میگذری .
«کانون توجه »هم تو این راستا خیلی مهمه .کانون توجهت رو از روی هر چیزی که بهت حس منفی میده بردار.
این روزا خیلی رو این موضوع تمرکز کردم .
به جهت احساس لیاقت ولایق دونستن خودم ،سریع کانون توجهم رو تغییر میدم .
خوب درک کردم که جهان منتظر من نمیمونه .این منم که باید خودمو به جهان ثابت کنم .
واقعن خدارو شکر میکنم واز استاد عزیز سپاسگزارم که مثل همیشه وجودش، عامل حرکتم برای تغییرات مثبت میشه .
خوب میفهمم اگه دنبال آرامش وخوشبختی هستم باید متفاوت وعاقلانه عمل کنم .
از الگوهای مناسبی مثل استاد عزیز درس بگیرم ونگاهم به کارا ورفتارهای عموم مردم نباشه کاری نداشته باشم که بقیه چی میگن وچکار میکنن .دنبال کسانی باشم که موفقیتهاشون چشم گیره .
هرروز تمرین میکنم انقد تمرین میکنم تا به خواسته هام برسم تا تغییرات لازم رو بکنم .
میدونم آرامشی که الان دارم به خاطر همین تلاشهایی که میکنم ، هستش .اینم میدونم همیشه ودر هر لحظه باید حواسم به ذهنم واحساساتی که درگیرشه، باشه .
استاد جونم ممنون وسپاس از آموزه های خوب وقشنگت که مایه ی آرامشن .
سلام به ناهید خانم عزیزم
امیدوارم همونطور که در کامنتت یک دنیا انرژی و آگاهی جریان داره در وجود خودت همین الان هرکجا که هستی سرشار از حااال خوب و احساس خوب و آگاهی الهی باشی
نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم بخاطر کلمات و جملات زیبایی که با ما به اشتراک گذاشتی. بینهایت سپاسگزارم
من نوعی که هدف امسالم داشتن احساس لیاقت و تغییر شخصیت هست باید بارها و بارها کامنت شما رو مطالعه کنم تا باورهام قوی و قوی تر بشن.
جملات رو مینویسم و پاک میکنم. چون خواستم بگم این روزها هر فایلی که گوش میدم؛ هر کامنتی که می خونم اصل حرفش توحیده.ولی باز به خودم گفتم مسئله اینجاست که این سایت یه فضای توحیدیه. مثل تعریف “خدا” که همه چیز خداست و چیزی غیر از او نیست. اینجام همش توحیده. خود توحیده ولی ظاهر یه سایت به خودش گرفته.
خدایا شکرت واقعا من خیلی خوشبختم که اینجا هستم و هر لحظه با گوش دادن فایلهای بینظیر استاد و خوندن کامنت دوستان حال دلم عالی میشه و البته خیلی نسبت به گذشته صبورتر شدم بیشتر برای خودم ارزش قائلم و حس میکنم بیشتر خودمو دوس دارم، بیشتر شنونده هستم تا گوینده. نمیگم اینجوری هستم الان ولی دارم سعی میکنم سعی میکنم که تا ازم نظر نخواستن حرف نزنم و واسه نظراتم و قدرت تحلیلم ارزش قائل باشم و اون رو همینجوری در اختیار دیگران قرار ندم که اگه این کارو بکنم یعنی واسه خودم ارزش قائل نبودم و باید منتظر عواقبش هم باشه.
بازم از شما دوست بینظیرم که همیشه کامنتهاتون رو میخونم سپاسگزارم.
سلامتی و سعادت الهی سهم هر روز شما باشه.
سلام پری عزیزم .
ممنون وسپاسگزار از لطفی که به من داشتی.
منم خوشحالم که دوستان عزیزی مثل شما دارم .
انشالله که با درک بیشتر حقایق بتونیم تو همه ی زمینه ها بهتر عمل کنیم .
بابت بیان نظر یا احساس باید یاد بگیریم جایی که میدونیم ماهم سهمی داریم نظرداده بشه هرچند کسی از ما نظری نخاسته باشه .
تو هر جمعی ما نظرمونو اعلام میکنیم اما تحمیل نمیکنیم ودر آخر تابع جمع میشیم البته اگه بدونیم وآگاه باشیم که چکاری میخایم انجامبدیم .ینی برای حرکته اشتباه ،تابع جم نمیشم .
بابت بیان تحلیل موضوعی هم همین طور !
چون گفتنش بهمون اعتماد ب نفس میده که البته با توجه به شناختی که از اون جم داریم،صحبت میکنیم .اگر واقعا مصلحت دونستیم ومطمئن بودیم که اون جم اصلا با ما هم مدار نیستن ،سکوت رو به هر چیز دیگه ای ترجیح میدیم .
ولی این نباید قانون بشه برام که همه جا سکوت کنم که از جهت دیگه باعث اذیتم بشه .میخام بگم هر رفتاری که بهم حس خوب میده ینی درسته اما اگه باز از درون داره منو اذیت میکنه ب نظرم درست نیست وممکنه آسیب دیگه ای بهم بزنه .
جایی که از صحبتهای من استقبال بشه چرا که نه ،حتمن وارد گفتگو میشم .
همه چیز در حد تعادلش خوب ودرسته !
سلام و درود مجدد خدمت ناهید خانم عزیزم
ممنونم که به کامنتم پاسخ دادی.
بله منظورم سکوت در جلساتی هست که هممدار نیستن و صحبت کردن و تحلیل کردن وقت تلف کردنه. چون من این عادت رو دارم که در جمعهای دوستانه حرف میزنم و تحلیل میکنم. اکثرا تحسین میکنن اما وقتی میدونم بیفایدهست و به این مسئله علم کافی دارم بهتره سکوت کنم همانطور که بزرگان و ادبا در بعضی جاها سکوت اختیار کردن. البته از این روش نتایج خوبی گرفتم.
ممنون که افتخار داشتم جواب کامنتم رو بدید.
خداروشاکرم که دوستان بزرگواری چون شما دارم که رشد و پیشرفت شخصی من براشون مهمه و این حس خیلی خوبی به من میده. خداروشاکرم که هدایت شدم در این زمان و مکان الهی قرار بگیرم.
از خداوند بزرگ، داشتن احساس خوب و اتفاقات خوب رو براتون آرزو میکنم. دوستتون دارم. بوس به روی ماهتون
به نام خدا
سلام به استادعزیزم
روزشمار تحول زندگی من روز 155
فایل خیلی عالی بود و مثل همیشه استاد خوب توضیح دادن و برداشتی که من از این فایل دارم و نکته مهمی که اون رو دونستم اینکه جور دیگه ای باید به اتفاقات و شرایط نادلخواه که برام پیش میاد نگاه کنم یک نگاه مثبت و امیدوارکننده که باعث احساس خوب بشه و ایده ای بده که از فرصتهایی که در دل این تضادها پیش میاد استفاده کنم و ازاین به بعد باید یک نگاه مثبت به ظاهر اتفاق ناخواسته ای که پیش میاد داشته باشم و ازپیشرفتها و فرصتهایی که میشه در اون لحظه استفاده کرد بهره ببرم.همونطور که استاد در ابتدای فایل فیلم پرتاب موشک رو گزاشتن و نگاه مثبتی که اون آدمها به قضیه داشتن تحسین برانگیز بود و استاد در ادامه مثالهای مختلفی از این دیدگاه زدن و کلی دیدگاهم در این مورد مثبت شد و استفاده بردم .
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم.
خدایا شکرت.
بنام خدا
چند سال پیش یعنی اواخر سال ٩٨ که پندمیک شد
و از اون زمانی که رفت و امدها بسیار بسیار محدود شد
فقط در حد تهیه ضروریات
برای من سخت بود
یک هفته اول بسیاررر کلافه و بی حوصله بودم
روتین کاری ١١ ساله ام کلاااا تعطیل شد
و خانه نشین شدم
باشگاه رفتن تعطیل شد
منی که اندامم به حالت خیلی عالی رسیده بود
ی نظم خاص توی خونه ام حاکم بود
یهو همه چی تغییر کرد
باید به پسر کلاس اولیم درس میدادم ( نشانه های فارسی به بخش سخت رسیده بود)
هیچ جا نمیتونستیم بریم
و از همه مهمتر منبع درامدم ازدست داده بودم
ی هفته اول بشدت برام سخت بود
ولی من ادمی هستم ک کلاا نمیتونم بیکار باشم
ب فکرم رسید که ی کتاب گرامر بنویسم و ی کتاب ریدینگ ( مدتها بود بخاطر مشغله عقب می انداختم)
که با توجه به سالها تدریس و تجربه
دیده بودم بچه ها توی چ بخش هایی مشکل دارن
( فکر میکردم دوران پندمیک چندماهه تمام میشه و همه چی ب روال عادی برمیگرده)
خب خداروشکر از هفته دوم نشستم پای لپ تاپ و نوشتن کتاب
بعد کلاسها انلاین شدن
و ی دو سه ترمی هم تدریس رو توی دوتا پلتفرم تجربه کردم
چندتا کارگاه ک اون روزا برای اموزش انلاین بود رو شرکت کردم
و شهریور ٩٩ یهو هدایت شدم به مسیر مورد علاقه ام نقاشی
( سالها عاشق اینکار بودم
ولی یا وقتش نداشتم یا پولش)
و خیلی ساده با همون داشته هام شروع کردم
و این برای من ی فصل جدید بود
اون زمانی که خیلی ها از قرنطینه بودن مینالیدن
جرات کردم و از اموزشگاهی که کار میکردم استعفا دادم
من دائم مشغول بودم
یاطرح میزدم
یا کلاس انلاین داشتم ( خصوصی)
و تو بازه 5 ماهه در سال ٩٩
نسبت ب سال قبل ک بیرون شاغل بودم
رشد درامدیم ب ازای هر ساعت کار ، 6 برابر شد با حداقل مسئولیت
و تازه بخش زیادیش کار مورد علاقه ام رو انجام میدادم
خداروشکر میکنم بابت روحیه توانمندی که خدا دروجودم قرار داده
که تو شرایط سخت هم من زود خودم جدا میکنم و میرم دنبال ی فعالیت خال خوب کن
که اتفاقا ازشم پول درمیاد
با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته و تمام همراهان این سایت الهی
خدارو شاکریم در زمانی که اکثریت جامعه درگیر نون شب و… هستند ما این آگاهی های ناب رو به واسطه استاد عزیزمان دریافت می کنیم
یکی از نکته های قابل توجه این فایل زمانی هست که جلب توجه من رو بیشتر جلب کرد خود شخص آقای ماسک هست اینقدر این آدم آروم بود و به این نیرو اعتماد داشت که فقط می خواست بدونه نتیجه چی میشه و تا زمان محقق شدن نتیجه داشت لذت می برد و می دونست که طولی نمی کشد این پروژه رو به سرانجام می رساند
مورد دوم
زمانی که با تضاد آشنا نبودم با همه می جنگیدم با زمین و زمان مشکل داشتم ولی به لطف خدا و آموزهای استاد عزیز وقتی آشنا شدم گفتم خدایا شکرت چقدر جذاب شد داستان بجای جنگیدن دارم میگم این تضاد اومد سر راهم که نقشه راهم بشه و بهم بفهمونه که چی می خوام الهی شکرت
مورد سوم
وقتی یک تضادی پیش می آید که شکلش به ظاهرش قشنگ نیست ما تجربه می گیریم مانند اینکه من یک بار وقتی به یکی از مشتری هام بار سنگین دادم و به مرز سوخت شدن رفت ولی بعد از اون یاد گرفتم که تا زمانی که مشتری رو نشناختم باهاش بصورت اعتباری کار نکنم
مورد چهارم
برنامه من هم برای این مورد این هست که بعد از برخورد با این تضاد با مشتری های معتبر تر مراوده داشته باشم و بجای اینکه بخواهم بترسم میرم تو دلش و یاد می گیرم
در کل اگر از تضاد ها درس بگیریم خیلی رشد های جذابی در زندگی خواهیم داشت
به نام خدا.
*خدایا من توانی برای تغییر زندگیم ندارم من راهی برای بهترشدن زندگیم نمیدونم هرچی میدونمم تو بهم یاد دادی خدایا خودت قدمارو بهم بگو من احساس ناتوانی میکنم ازینکه خودم کارارو بکنم تو برام انجام بده، تو برام پلن بچین تو بُر بزن خودت بچین خودت پیش ببر…
سلام استاد جان ممنونم برای این فایل زیبا و سپاسگزارم از خانوم شایسته عزیز بخاطر این سفرنامه زیبا.من سال 96 بود با شما آشنا شده بودم چندین و چند ماه که گذشت یروز ی روز زمستونی عادی از خواب بیدار شدم گوشی بدست رفتم خیابون پشتی تو دوستم که از بچگی باهم بزرگ شدیم با ماشین بیاد دنبالم بریم دانشگاه امتحان بدیم یادمه اون درسو باهم برداشته بودیم.استاد اون درس دقیقا یادمه خانوم شیرزاد یکی دو صفحه خودش داده بود گفت همینا میاد همینارو بخونید منم طبق معمول با تنبلی هرچه تمام تر(تنبلی در مسائل درسی)از رو همون یکی دو صفحه عکس گرفته بودم و همونارو از گوشی میخوندم و تو راه تا خیابان پشتی که دوستم قرار بود بیاد دستم بود گوشیم و داشتم میخوندم که سر خیابون به ناگاه یک پسر که از موتور پیاده بود و دوستش چند متر دیگه اونور موتور بود یکهو گوشی رو از تو دستم زد و بدو بدو رفت سوار موتور شد که منم به سرعت هرررررچه تمام تر خب چون همیشه ورزشکار بودم و تمرینات قدرتی سرعتی سختی داشتم سریع خودمو رسوندم به موتور و با دو دسسست از قسمت صندلی و چراغ عقب موتور رو نگه داشته بودم و در یو اتفاق باور نکردنی اونا با وجود گاز دادن شدید و اینکه دونفر بودن نمیتونستن موتورو حرکت بدنواااااااای استاد نمیدووووونی چه فیلم هندی ای بود خودمم تعجب کرده بودم از این حجم از قدرت فیزیکی هرچند بخاطر همون یک ذره باورهای توحیدی من هرگز ترسی از اون دوتا نداشتم خلاصه چند ضربه به صورت من وارد کردن با دست اما من نمیتونستم به خودم بقبولونم که بیان به همین راحتی گوشیمو بزنن اما از ترس اینکه سلاح سرد داشته باشن و ی آسیبی ببینن ولشون کردم.خلاصه دوستم بعدش رسید و پرس و جو کرد چیشد و اینا جالبه یکی دیگه از دوستامم دقیقا بعدش اومد از اونجا رد شد که اصلا دانشجو نبود اصلا اتفاقات عجیبی. و این اتفاقات تو روزهایی رخ داده بود که بقول شما تو فایل (راهکار هایی برای کنترل ورودی های ذهن) که میگفتید من لطیف شده بودم منم واقعا لطیف شده بودم من چند ماه بود هرروز تو دفترم سپاسگزاری هامو مینوشتم از رو همون کتاب معجزه سپاسگزاری در28 روز و دفترها پر کردم تو اون چندماه شاید سه تا دفتر و همچنین فایل های شما از طرفی فردی وارد زندگی من شد کلااااااااا برای یکساعت!!!! که تا حالا من ندیده بودمش بعد از اونم هرگز ندیدمش حتی اسمشم یادم نیست که اومد گفت علیرضا فلانی رو میشناسی؟! بیا این فایل هاش و بیا گوش بده فایل از کسی بود که رفیقم هم قبلا گقته بود اما من تو مدارش نبودم. البته در مورد مباحث موفقیت نبود و من غیر شما استاد از مرجع دیگه ای این مسائل رو دنبال نمیکنم فایل ها درمورد بخشش و کینه نداشتن و نفرت نداشتن و درون پاک و زلال داشتن بود سخنران اون فایل ها روحانی ای در شهر خودتون در قم بود که کلا دیدگاه های دیگه ای داشت و بعدا کلا سر اون دیدگاه ها خلع لباس شد و من با اینکه مذهبی نبودم اما حرفاشو دوس داشتم و خیلللللی خداوند به لطف اون فایل ها که خودش از طریق یک فردی ناشناس به مت رسوند که ماموریتش درواقع همین بود درون منو زلال تر کرده بود.خلاصه وقتی گوشی مو زدن. اولا بگم من خیلی عالی تو خیلی از مسائل ذهنمو کنترل میکردم اما از یکی دو هفته قبل این ترس اینکه نکنه گوشیمو بزنن افتاده بود به جونم و تو این تک مورد خاص نتونسته بودم کنترل کنم هنوزم نمیدونم چرا از این قضیه میترسیدم اما خلاصه طبببق قانون این مورد واقعا رخ داد. اما من با سپاسگزاری کردن و اون سخنرانی ها و فایل های سایت درونم خیلی زلال بود بااااور کنید همون لحظه دستامو گرفتم رو به آسمون و گفتم خدایا انقددددددددددددد بهشون ثروت بده که دیگه نیان دزدی کنن من بخشیدم!!!! خدا من بخشیدم و این سر ترس خودم بود(من خودم به خودم ظلم کردم با این فرکانس وگرنه که خدا به بندگان خودش ظلم نمیکنه!!!) و تو ذهن من نبود که اونا یچیزی از من کم کردن بلکه تو ذهنم این بود که اونا نه تنها زرنگ نبودن بلکه بسیار فقیر و بدبخت و بیچاره و گداصفت بودن که اینکار رو کردن نه که خیلی زرنگ بودن. آره خلاصه بخشیدم و ذرررره ای احساس بد نموند بعد رفتم با تمرکز امتحان مو دادم تازه شدم 19. حالا درسته که سوال هارو استاد داده بود اما اگر من ناراحت و شوکه میشدم و همه جوابا یادم میرفت و میفتادم.آره گذشت اومدم خونه به خانواده گفتم سر امتحان ها سرکار هم نمیرفتم یکی دو هفته و بعد اون داستان ارتباطم با اوستا کارمم قطع شده بود اونم چندبار زنگ زده بود فکر کرده بود کلا نمیام اما بعد امتحان ها سرکارمم رفتم. و احساسم خوب بود و مادرم موقتا گوشی مدل پایین تر خودشو به من داد. و چنتا عامل اینجا رقم خورد:
1.نگاه من به اون اتفاق نگاه من به اون داستان تعبیر و تعریف من از اون داستان بهترین تعبیری بود که تو عمرم از یک اتفاق به ظاهر بد داشتم!!!
2.با همون گوشی جدیدی که درواقع گوشی مادرم بود خیلی خیلی خوش بودم دوباره تلگرام ریختم توش همه چی ریختم توش و ازش لذت میبردم.
3.کلا هم دیگه این داستان رو رها کردم…..
و این اتفاقات مصادف شد با دومین سفر خالم و شوهرخالم به ایران بعد از مهاجرت شون این بار با دوتا بچه گوگولللللی!!!خلاصه اون اوستا کار منم رفت یکجا با اختلاف مکانی زیاد با من و من دیگه اون مدت یادمه کار نمیکردم همش هم پیش بچه های گوگولی خالم بودیم و باهم انگلیسی حرف میزدیم. و من از درون کینه ای نداشتم به اون افراد کاملا بخشیده بودم که هیچ کلللی دعا هم کردم براشون بجای اینکه بگم این چه مملکتیه این چه حکومتیه که آی همه مردم رو دزد کردن بخاطر فقری که اینا ایجاد کردن تو مملکت ملت دزدی میکنن و ازین حرفا که خیلی ها تقریبا اکثریت میزنن اومدم بخشیدم دیدمو مثبت کردم ، و فهمیدم این قضیه از فرکانس خودم آب میخورد و نه اون افراد و مقصر خودمم من دعوت کردم اینارو به زندگیم و خلاصه گذر کردم از اون موقعیت و قضیه و لذت میبردم از زندگیم روز یکی مونده به آخر حضور خالم اینا تو ایران به ناگاه طی یک اتفاق باورنکررررررررررررررررررردنی دیدم خالم با یک جعبه آبی رنگ اومد سمتم و بعلللله:
یک گوشی هانر هواوی مدل بالابه مت هدیه دادن
که اون گوشی اگه الان بود حداقل ارزش مالیش 15 تومن میشد و اینو هدیه دادن به من که بعدش گفتن چون واقعا پسر خوبی هستی من (شوهرخاله)، خاله و داییت تو اینکار مشارکت گردیم و این گوشی رو برات هدیه گرفتیم!!! بعدها فهمیدم چرا اینا زیر زبون منو میکشیدن که گوشی مورد علاقت چیه؟؟و حتی میخواستن بروز ترین مدل آیفون رو بگیرن برام که چون گفته بودم علاقه ای ندارم اونو از اولویت هاشون حذف کردن!!! چون من گفته بودم ینی میخواستن بهترین گوشی جهان رو بخرن !!!!!!
ینی اون اتفاق (ربودن گوشی من) نه تنها برام بد نششششششششششد بلکه خیر هم شد که اونا زحمت خروج اون گوشی بی کیفیت ترِ قبلیم رو از زندگیم گرفتن تا یکی بهتر وارد بشه دستشون هم درد نکنه ما راضی به زحمت نبودیم دیدید که چون حس بدی بهشون نداشتم برام کار هم کردن دمشون گرم و اون گوشی بزرگی بود اونا فکر میکردند مدل بالاست اما اینطور نبود و پول زیادی دست اونارو نمیگرفت اما برای من عالی شد.
عدو شود سبب خیر اگر خدا بخواهد(البته خدا با قوانینش)………
این اتفاق برای 99 درصد انسان های روی کره خاکی اتفاقی ناگوار و شوک آور و بسیار بد هستش اما برای من خیر مطلق بود و تمام معجزات زمانی رخ میدهد که ما راهی برای بهتر کردن احساسمان در شرایط بظاهر بد پیدا میکنیم و خودمان را از غالب مردم جهان جدا میکنیم!!!و فرکانسی متفاوت به جهان ارائه میدهیم
اینا بخشی از جملات خودتونم بود در کتاب رویاها!!!
ما با نگاه مون با اتفاقات شرایط رو بوجود میاریم عامِل ما هستیم نه شرایط و اتفاقات.
همین اتفاق باعث شد من بعد چندسال الان با هزاران بار بیاد آوردن اون اتفاق در خاطرم به ذهن خودم دیکته کنم و تربیتش کنم که آقا قانون فقط همین دو کلمس!!!!!!!!!!!!!!احساس خوب و اینجوری ایمان مو به این قانون افزایش میدم!!!!!!! الخیر فی ما وقع!!!!!!!
سپاسگزارم از استاد و خانوم شایسته بابت این فایل ارزشمند.
تا فرصتی دیگر فعلا خدانگهدار…..️