اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سینا عارفی گفته:
    مدت عضویت: 1276 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام استاد عزیزم ، سلام خانم شایسته ، و سلام دوستان عزیز

    من بسیار سپاسگذار الله هدایتگر هستم که در شرایطی و سنی بسیار پایین بنا به شرایط سنی خودم ریسک های بزرگی کردم و در حال حاضر به لطف الله رزاق و وهاب بسیار موفق هستم و شرایط مالی و جایگاه اجتماعی بسیار عالی دارم

    استاد عزیزم من در نوجوانی در دورانی که ترک تحصیل توی جامعه ما مساوی بود با تحقیر شدن توسط بسیاری از افراد آشنا و خانواده و فامیل به دنبال مسیری که قلبم گفت رفتم و به هنر و تخصص خودم چسبیدم و اصلا برام مهم نبود که افراد چه فکری میکنن …

    من توی رشته مورد علاقه خودم که خیاطی و طراحی لباس هست توی این مدت تقریبا 14 سال کلییی تجربه کسب کردم و الان به لطف الله در بهترین جایگاه ممکن هستم و در تلاش هستم برای بهتر شدن و بهتر شدن ، به قول شما از عالی به سمت عالی تر شدن

    الان به لطف الله من در 28 سالگی آزادی زمانی و آزادی مکانی و آزادی مالی رو تجربه میکنم و برای افرادی تدریس میکنم که خودشون دانشجوی طراحی لباس هستن در مقاطع مختلف و هستن افرادی که خودشون مزون یا کارگاه تولیدی دارن و باز هم برای ارتقاء مهارتشون با من کلاس خصوصی بر میدارن تا مهارت هاشون رو افزایش بدن و همه این ها رو من هر روز و هر روز در سپاسگذاری هام لحاظ میکنم .

    همه این سالها استاد جان من از کوچیک و بزرگ ، از آشنا و غریبه ، از همه و همه حرف شنیدم و تحقیر شدم ولی ی چیزی ته قلبم میگفت که از این مسیر خارج نشو و تمام نشونه های مسیرمم اینو بهم ثابت میکردن ، من بعد از آشنایی با شما به لطف الله نتایجم چند صدبرابری شدن و ثااااابت، این ثابت بودن و رو به رشد بودن بسیار مهم تر از همه چیز هست.

    از جذابیت های شاگردی در مکتب استاد عباسمنش این هست که انسان لذت هایی رو در مسیر خودشناسی و معنویت و ثروت احساس میکنه که واقعا کوچکترینش ثروت به معنای پول هست ، چون من واقعا تجربه کردم که پول به عنوان یک وسیله در خدمت فردی هست که به آگاهی رسیده و در تشخیص اصل از فرد مهارت پیدا کرده.

    استاد عزیزم سپاسگذارم ازتون ، برای دوره شیوه حل مسائل از خانم شایسته عزیز برای آپدیت فوق العاده مخصوصا مبحث جابجایی کمالگرایی با بهبودگرایی ، و جلسه آخر هم که دیگه نگم از دیروز بکوووب دارم گوش میکنم دیشب هم با صدای بلند که خوابیدم

    خیلی خوشحالم و سپاسگذارم برای حضورم توی این سایت الهی

    شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  2. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    بنام خداوند رحمان و رحیم

    سلام خدمت استاد بزرگوار جناب عباس منش

    سلام خدمت بانوی استاد خانم شایسته

    قبل از شروع ،شکرگزار خداوندی هستم که این دنیا وعالم را بنا کرد و ما را آفرید و همه چیز را به تسخیر ما درآورد

    شکرگزار خداوندی هستم که چون درخواست شود اجابت می‌کند و با توجه به ایمانمان ما را رشد می‌دهد

    شکرگزار خدایی هستم که قانون را آفرید وما رو هم به واسطه استاد وارد یه زندگی زیبا کرد

    شکرگزار خدایی هستم……

    سپاسگزار استاد عزیزم هستم که از هر مطلبی بهترینش را استخراج و ساده می‌کند و تو فایلهای دانلودی و محصولات به ما می‌رساند

    سپاسگزار استادی هستم که توحید را به یادمان آورد

    سپاسگزار استادی هستم که به یادمان آورد که فقط خودمان سد خودمانیم و گرنه نشدنی وجود ندارد

    سپاسگزار استادی هستم که با قانون و تلفیقش با کتاب قرآن به نکات عالی رسید و با ما به اشتراک گذاشت

    سپاسگزار استادی هستم….

    سپاسگزار خانم شایسته بانویی که خود در کنار استاد،استاد کامل شده و نیز با عشقی که کارش دارد ما رو به قوانین و داشته ها و زیباییها عمیق تر میکنه و نوشته هایش ما رو وارد جاده آسفالته کرد،همون جاده که استاد و همه بچه ها دارن سُر میخورن میرن سمت مقصد…….

    سپاسگزار دوستان ارزشمند هم فرکانسی هستم که با نوشته هاشون همچنان ما رو ثابت قدم تر میکنن

    واکنش همه چیز است،طبق قانون ما در هر لحظه در حال ارسال فرکانس هستیم و تمام اتفاقاتی که برایمان رخ می‌دهد از ماست

    پس طبق این قانون ثابت در هر شرایطی این ماییم که تصمیم میگیریم چه اتفاقی رخ دهد

    تمام اتفاقات و رخدادها درونی است،بیرون ز ما نیست و نمی‌تواند چیزی وجود داشته باشد که ما به نوعی از آن اطلاع نداشته باشیم

    ریشه هر اتفاق بیرونی زندگی ما در درون ماست

    حالا اگر شرکتی داشته باشیم که انسان‌هایی با شرایط ذکر شده بالا در اون همکار باشن نتیجه هم می‌شود فرموده استاد که بعد از این اتفاق می‌گویند که انفجار ناخواسته برنامه ریزی نشده،یعنی چه یعنی می‌گویند بابا ما کار خودمون رو عالی انجام دادیم اما یه قسمتی که ما نمیدونستیم که برنامه ریزی کنیم بوجود اومد که دفعه بعد حلش میکنیم

    حالا این روحیه و این شخصیت از کجا می آد،برمیگرده به اینکه خودشناسی و خود سازی داشته باشیم و خدای نکرده آشغالها رو زیر فرش ندیم،باید با خودمون در صلح باشیم،اعتماد و عذت نفس داشته باشیم،کنترل ذهن کنیم،اصل رو باور داشته باشیم ،گره ذهنی نداشته باشیم و درکل خودباوری داشته باشیم

    سر جمع این اتفاقات ،تبدیل شدن به یک انسان توحیدی است و سر جمع انسانهای توحیدی می‌شود شرکت‌های موفق و کشورهای موفق و…

    درسته که همه چیز بسته به واکنش ماست اما واکنش درست نتیجه شخصیت درسته و تا شخصیت ما تغییر نکنه ،نمیتونیم واکنش خوب نشون بدیم چرا که ریشه واکنش های ما براساس شخصیت شرک زده هست.شخصیت باید توحیدی و از درون شکل گرفته باشه تا واکنش درست نشون بده

    پس به خودم میگم که ابراهیم عزیز توحید زیر بنای هر چه کامیابی و موفقیت است،دریاب درون خودت رو ،خودشناسی کن تا خداشناس شوی و خداشناس شو و توحید واقعی رو در درون خودت زنده کن،تنها نجات دهنده تو توحیده و اونم توحید عملی……..

    خدا خیرت بده استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  3. -
    مهرداد گفته:
    مدت عضویت: 1712 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    در مورد تمرین این قسمت باید بگم که در سالهای گذشته بدون اینکه از ارتباطات اجتماعی چیزی بلد باشم با یک دختری وارد رابطه شدم

    البته رابطه که نبود

    بیشتر وابستگی و لَهلَه زدن از سمت من و پس زدن از طرف اون بود

    خلاصه ی این داستان که این دختر چنان بلایی به سر من آورد که اصلااون سرش نا پیدا

    بعد از یه مدتی این احساس نیاز و تضاد باعث شد تا به یک سری دوره ها آشنا بشم و تمرین هاشونو انجام بدم

    و بعد از مدتی که از اون رابطه به خواست خودم جدا شدم

    وارد یک رابطه فوق العاده شدم که تا مدتها باورم نمیشد با یک فردی با این ویژگی های ظاهری و رفتاری وارد رابطه شده باشم و واقعا نهایت لذت و آرامش رو از یک رابطه دارم میبرم

    مورد دوم اینکه من به خاطر شرایط مالی برای ماشینم ضبط نخریده بودم و با خودم میگفتم ضبط نمیخرم تا یه ضبط خوب بخرم

    از اون به بعد رفیقم یه ضبط JVC سی دی خور بهم داد تا مدتی ازش استفاده کنم و میرفتم مثل دهه هشتاد اهنگ رو سی دی میریختم تا ضبطم بخونه

    و من هم خیلی دلم میخواست یه ضبط خوب بخرم و هر آهنگی که میخوام رو گوش کنم نه اینکخ بریزم رو سی دی(تازه ضبط هم همش قطع میشد)

    بعد از مدتی رفیقم زنگ زد گفت ماشینمو دارم میفروشم میخوام یه ضبط آشغال بتدازم روش و بره

    منم گفتم فردا ضبطتو میارم

    تو دلم ناراحت شدم اولش گفتم خدایا یه ضبط الکی بود بازم یه چیزی گوش میدادیم

    تو همونم گرفتی ازمون

    بعد از یکی دو دقیقه ذهنم رو کنترل کردم و گفتم خداروشکر ضبط رو میبره و من راحت میشم اصلا

    بعدا کار میکنم خودم میخرم

    خلاصه ضبطو دادم برد و فرداش داداشم بهم زنگ زد و پیشنهاد یه کار یه روزه ی خوب رو داد

    منم قبول کردم و با پولش یه ضبط حرفه ای پایونیر خریدم

    همون مدلی که میخواستم

    تازه اولش میخواستم برم از دست بخرم

    که مشکل هم داشت ضبطه

    بعدا خدا هدایتم کرد به یه مغازه که همون ضبطو سالمشو داشت و یه پسر فوق العاده فروشندش بود

    بهم کلی تخفیف داد و یه سیم آی یو ایکس فوق العاده جنس خوب هم اشناتیون داد

    خدایا شکرت به خاطر تک تک نعماتی که بهم دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    سیدعلی موسوی ارشد گفته:
    مدت عضویت: 1566 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    الهی شکرت بخاطر این فایل زیبا

    اولا باید در ابتدا بگم واقعا افتخار کردم به پارادایس که اینقد بینظیر و زیباست واقعا انرژی بینظیری داره این پارادایس ما.

    دوما خیلی خیلی روحم به وجد اومد از دیدن این فایل و این همه پیشرفت که داره در عصر ما رخ میده و چقد خوش شانس هستم من که در زمانی در این جهان دارم زندگی میکنم و ماجراجویی میکنم که افرادی مثل ایلان ماسک و استاد عباس منش و لیونل مسی و……حضور دارند واقعا خوشحالم از این بابت.

    واقعا کنترل ذهن ایلان ماسک و گروهش فوق العاده هست و برای من خیلی تعجب برانگیز هست چونکه واقعا به حرف نیست این همه کنترل ذهن.

    دوستان عزیز به قول استاد افراد خیلی کمی از مردم جهان میتونن کنترل ذهن داشته باشن و به اتفاقات به دید مثبت نگاه کنن و این حرف استاد خیلی معنی داره.

    یه نمونه بگم بنده در حرفه خودم یادمه یه مدت پیش برای یکی از یخچالها موتور نصب کردم و متاسفانه بعد از یه مدت کوتاهی فکرکنم دو سه ساعت کار موتور از کار افتاد و سوخت.

    واقعا از شدت ناراحتی سرم گیج میرفت و داغون شدم(زمانی بود که زیاد روی خودم کار نکرده بودم) و چون نتونستم خودمو جمع کنم کلی اتفاق رگباری بد برام افتاد.

    اما خداروشکر با استفاده از دوره دوازده قدم وقتی کنترل ذهن قوی درخودم ایجاد کردم بلطف خدا نگاهم و دید خودم را نسبت به هر اتفاقی تغییر دادم.

    و جالبه همین یه مدت پیش بازهم موتور نو آکبند برای یکی از یخچالهام نصب کردم و بعد از تحویل به مشتری متاسفانه بعد از دو روز موتور از کار افتاد و در ابتدا حس ناامیدی در من شکل گرفت ولی بلافاصله بعد از 5 دقیقه گفتم هییییییچ اشکالی نداره و قطعا به صلاح من بوده و از آنجایی که ضمانت داده بودم به مشتریم رفتم یدونه موتور نو خریدم و موتور انداختم براش و چه اتفاقی افتاد؟!!!

    همون روز دوتا از مشکلات زندگیم خود بخود و راحت حل شد.

    و خبر خیلی خوبی بهم داده شد و پول خیلی خفنی دستم رسید که باعث شد ساخت فروشگاهم را همون روز استارت بزنم و گل سر سبد این اتفاقات این بود که چند روز پیش در تمرین ستاره قطبی از خدا هدیه میخواستم و جالبه یه حسی بهم گفت برو همون موتور که فکر می‌کنی سوخته را یکبار دیگه تست کن.

    باورم نمیشه وقتی دستگاه تست را آوردم و تست کردم دیدم موتور کاملا سالمه و اصلا باورم نمیشد چونکه قبلاً هم من تست کرده بودم ولی چرا الان سالمه؟!!!

    واقعا کنترل ذهن فوق العاده است و اگه بتونیم در این مورد جدی کارکنیم قطعا زندگیمون بهشت میشه.

    یه مورد دیگه این هست من یه مدتیه دلم میخواد در زمینه کاری خودم پیشرفت کنم و به درجات بالا برسم و عاشق این هستم در زمینه ساخت و راه اندازی سردخانه های ثابت م متحرک فعالیت کنم و هیییچ ایده ای هم نداشتم.

    با استفاده از دوره روانشناسی ثروت‌ 1 که استاد فرمودند زمینه هرچیزی که علاقه دارید را فراهم کنید و آموزشهای لازم را ببینید و بقیه کارها را بسپارید دست خدا خودش انجام میده.

    دوستان عزیز و استاد گل باورتون نمیشه تمام ابزارهای حرفه ای که برای نصب سردخانه لازم هست را خریدم و کلی فایل در یوتیوپ دیدم و کلا ذهنم را آماده کردم و کلی برگه عقد قرارداد با مشتری چاپ کردم و بعد از یکی دوماه خیلی راحت مثل آب خوردن یه مشتری درجه یک و عالی اومدن و اولین قرارداد ساخت سردخانه را اوکی کردیم و پیش پرداخت هم گرفتم و با اینکه هیییچ ایده ای ندارم ولی دلم میگه برو جلو نترس و جالبه مشتری بهم گفت من بجای 20روز کاری که در قرارداد نوشتیم به شما 50روز وقت میدم تا راحت و با دقت بسازیم.

    و با کنترل ذهنم خیلی از ترسها را تبدیل به ذوق شدید کردم که قراره از این فرصت کلی ایده یاد بگیرم و کلی مهارت کسب کنم.

    واقعا از اینکه در این مسیر زیبا هستم احساس خوشبختی بینهایت میکنم و ذوق دارم ذوق شدید.

    چقدر این زندگی با کنترل ذهن زیباست که فقط با تجربه کنترل ذهن میتونیم درک کنیم.

    الهی شکرت

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    مهدا گفته:
    مدت عضویت: 2869 روز

    سلام سلام ب این سایت زیبا و پر از آرامش،ب خانواده صمیمی و دوست داشتنیم و ب استاد فوق العاده و یار همیشگیشون، مریم عزیز دل

    چقدر این فایل قشنگ بود و چ نکاتی را برای من یادآور شد و بهم بیشتر کمک میکنه تا در ادامه مسیر،نگاهم را متفاوت تر از قبل کنم خدایا هزاران مرتبه شکر

    یادمه چندین سال پیش ک هنوز اوایلی بود ک با این سایت آشنا شده بودم و داشتم با فایلهای دانلودی روی خودم ،ب اندازه درکم کار می کردم

    در جایی کار می کردم ک خیلی ارزش کار من را نمی دونستن و در واقع علم و آگاهی از کاری ک من انجام می‌دادم نداشتن با اینکه من ساعتها با عشق کار می کردم و از این وضعیت ی جورایی خسته شده بودم و دوست داشتم ی جایی مشغول ب کار بشم ک مدیر اون مجموعه ب کار من و ب توانایی های من اشراف داشته باشه و برای کار من ارزش قائل بشه

    تا اینکه ی روز ،ن از طرف خود مدیر،بلکه از طرف یکی از همکارانم ،ب من گفته شد ک ما ب شما نیاز نداریم

    یعنی وقتی ب من این حرف گفته شد،ب جای اینکه بگم ،ن تو رو خدا،بذارین باشم ،من کاری ندارم ،و نمی دونم از این ب بعد چیکار کنم

    اینقدر خوشحال شدم ک همون جا ،همین احساسم را بیان کردم و گفتم چقدر خوشحالم ک این موضوع را ب من گفتین و چقدر حس رهایی بهم دست داد

    و چقدر اون فرد از این برخورد من،متعجب شد و گفت چ برخورد متفاوتی…

    با اینکه اصلا نمیدونستم بعد از اونجا،چ اتفاقی برای من می افته و حتی ب خانوادم هم این موضوع را نگفتم،چون باعث می‌شد آرامش من را بهم بزنن و یا شاید سرزنش ها و تحقیرها بشم

    برای همین

    فقط کاری ک بعد از نرفتن ب اون کار انجام دادم

    صبحا ساعتی ک باید میرفتم سرکار از خونه میزدم بیرون و میرفتم ی کتابخونه ای نزدیک خونمون

    و ی دفتر و لپتاب برده بودم

    و فایلهای استاد را میذاشتم و می نوشتم

    و می نوشتم ،نمیدونم بعد از چند روز شد ،یا شایدم چند ساعت

    ی کامنتی برای من از طرف یکی از نزدیکانم اومد ک ی شرکتی آگاهی گذاشته،مرتبط با رشته ای ک داری،رزومتو بفرست

    من هم همون موقع رزومه م را فرستادم و گفتن فردا بیا برای مصاحبه

    و من با شجاعت تمام برای مصاحبه رفتم و تا الان هم در اون شرکت مشغول کارم ب طوریکه ک الان مدیر واحدی هستم ک رشته تحصیلی من هست با چندین نیرو

    خدایا شکرت

    ی مورد دیگه ای ک همین چند روز پیش اتفاق افتاد

    این بود ک

    در حین انجام کار با لپتاب ،لپتاب من خاموش شد و دیگه روشن نشد

    و من در اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم ،اصلا مغزم هیچ اروری هم نمی‌داد و آرامش داشتم ولی نمی دونستم چیکار باید انجام بدم ک لپتابم روشن بشه و کارهایی ک داشتم انجام میدادم را ادامه بدم

    وقتی این اتفاق افتاد ،داشتم طبق قانون ،خودم را کاوش میکردم ک مهدا،این چند روز چ فرکانسی فرستادم ک نتیجش این اتفاق شد

    هر چی فکر میکردم چیزی ک ب ظاهر بد باشه ،ب ذهنم نمی رسید و اتفاقا وقتی لپتاب خاموش شد ،من در حال گوش دادن فایلهای سایت بودم و احساسم در اون موقع و یا حتی ساعت‌های قبلش بد نبود

    برای همین تنها راهی ک انجام دادم

    لپتابم را برداشتم و گفتم برم ب یکجایی نشون بدم تا شاید مشکلش را سریعتر حل بشه

    زدم بیرون ،توی مسیر ،بجای اینکه بگم خدایا چرا اینکار را با من کردی،تو اوج کار،ک من داشتم ب ی نتیجه ای می‌رسیدم، چرا اینجوری شد

    با آرامش کامل،شروع کردم ب سپاسگزاری ک خدایا ازت ممنونم

    ک در این مدت چقدر فایلهای عالی با این لپتاب دیدم،شنیدم

    چقدر در این مدت با این لپتاب،پروژه هایی را استارت زدم و تحویل دادم

    خدایا شکرت ک الان نباید توی یک ساعت اخیر ،پروژه ای را تحویل بدم و کسی منتظر فایل و پروژه ش نیس

    خدایا شکرت ک خودم کار نیمه تموم در لپتابم ندارم و..

    و همین جور داشتم خدا را شکر میکردم و ب مسیرم ادامه میدادم

    و این پس ذهنم بود ک ی مغازه مرتبط با لپتاب پیدا کنم و این مسئله لپتابم را بهش بگم

    در همین موقع، شخصی ک خُبره در کار شبکه و سیستم بود ،ب ذهنم اومد

    ی گوشه وایسادم و باهاش تماس گرفتم ک فلانی،برای لپتاب من این مشکل پیش اومده و من نمیدونم الان چیکار کنم

    آیا راهکاری دارین

    بهم گفت ک لپتابت را از برق بکش و بدون شارژر،کلید پاورش را چند بار فشار بده و اگر روشن نشد،یک بار دیگه کلید پاور را برای چند ثانیه بیشتر فشار بده

    ب احتمال زیاد باید روشن بشه

    و اگر نشد ،بیار تا من ببینم

    و من خوشحال

    گفتم باشه ،امتحان میکنم و بهتون خبر میدم

    همونجا لپتاب را باز کردم و کارهایی ک گفت را انجام دادم

    و اون لحظه ای ک لپتابم روشن شد

    چقدر خدا را شکر کردم و چقدر خوشحال شدم

    و بعد تماس گرفتم ک درست شد و بابت راهکاری ک دادین واقعا ازتون ممنونم

    و بعد پیش خودم گفتم ،مهدا،ببین اگر احساست را بد میکردی و ب خودت بد و بیراه میگفتی،این شخص ب ذهنت نمی اومد و حالت بدتر و بدتر میشد..

    چقدر نگاه کردن ب مسائل اونم از جنبه مثبتش، میتونه ب ما کمک کنه تا زندگیمون را بهتر پیش ببریم و در آرامش بیشتری باشیم

    خدایا شکرت برای دیدن این فایل ،و نکته مهمتر اینکه

    چ تغییر شگرفی کردم ک ب محض دیدن این فایل،خواستم کامنت بزارم و اینکار را بدون معطلی انجام دادم

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    هادی قره قانی گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    الهی شکر استاد عزیزم بخاطر وجودتون.

    خیلی جالبه استاد هر وقت من دچار تضاد و یا اتفاق به ظاهر بد میشم قشنگ تو همون لحظه ها میایید و با یه فایل عالی حالمو دگرگون میکنید و ایمانمو قوی تر می کنید. انگار این فایل رو خصوصی برای من ضبط کرده بودین واقعا سپاسگزارم.

    3ماه قبل بود که تصمیم جدی گرفتم که بیزینسمو آنلاین کنم. شروع کردم از صفر خودم طراحی سایتمو انجام داد، شروع به مطلب گذاشتن کردم و روی سایتم کار کردم.

    بنا به گفته خودتون هر روز مهارت هامو افزایش دادم تا توی کارم استاد باشم و به قول آزاده عزیز که تو مصاحبتون باهاش میگفت می‌خوام از aتا z ی کارو خودم انجام بدم و بلدش باشم، تا ی وقت مشکلی پیش اومد، منتظر کسی نمونم و خودم حلش کنم.

    کارمو نسبتا خوب انجام میدادم ولی هر از گاهی دچار روزمرگی می شدم و از سایت غافل میشدم. با این حال قبل از عید دوره آموزشی در رابطه با سایت رو خریداری کردم تا در ایام تعطیلات نوروز مطالب بیشتری یاد بگیرم. دوره رو تموم کردم.

    اما با یک اتفاق به قول خودتون به ظاهر بد( قطعا خیر) روبرو شدم و مشکل کمر دردی که چند وقت پیش داشتم، روبرو شدم و شدت درد بالا رفت و در نهایت بعد از عکس گرفتن متوجه پارگی دیسک کمر شدم و پزشک گفتن باید جراحی بشه.

    ولی استاد با تمام دردی که داشتم و با گفتن کلمه جراحی که هیچوقت به این واضحی لمسش نکرده بودم، ذره ای نگرانی نداشتم و خودمو به خداوند سپرده بودم و میگفتم قطعا خیره. الخیر فی ما وقع!

    استاد عزیز با اینکه توی ی محیط بیمارستان خبری از امید و انرژی نیست ولی واقعا حال من خوب بود و به بقیه بیمارها حال خوب می دادم و یک هم تختی بسیار عالی هم نصیبم شده بود که انسان عالی بود. من بعد از اینکه از ریکاوری به داخل بخش اومدم، اولین کاری که کردم یکی از فایلهای شما رو گوش دادم و حالم عالی بود.

    خلاصه، مرخص شدم و پزشک گفتن باید به مدت 1 ماه استراحت کنی. همون موقع گفتم عجب فرصت عالی! با تمرکز و با دقت میشینم رو سایتم کار میکنم و دیگه وقت پرت ندارم که باعث بشه جایی برم و بیام.

    و خدارو شکر این اتفاق برای من تبدیل به یک فرصت عالی شد تا عمیق تر به این مسئله پیش اومده فکر کنم و چراهای دهنمو پاسخ بدم. فقط 3روز استراحت مطلق کردم و بقیش روی تخت با لپ تاپ روی سایتم کار می کنم. و انرژیمو برای بهتر شدن هر روزه اش میزارم و یقین دارم همین اتفاق برای من چشمه ای از نعمت و ثروت خواهد بود.

    خدارو شکر گزارم برای دیدگاهم به این اتفاق و سپاسگزارم از شما که با فایل هاتون انقدر آگاهی می بخشید.

    تندرست و پایدار باشید. در پناه حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  7. -
    علی پورحسین گفته:
    مدت عضویت: 3611 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز

    در مورد در مورد این موضوع می خواستم بگم که من کشف قوانین را خریده بودم و توی قسمت ششم داشتم گوش میدادم که شما در مورد تضادهای سنگین حرف میزدین و دو مثال از خودتون هم زدین که شما در این مواقع تضاد برای اینکه تمرکزتون رو از اون اتفاق به ظاهر بد بردارید چکار میکنید که گفته بودین یا میخوابم یا بازی کامپیوتری انجام میدم و خواسته بودین که ما هم مثال بزنیم که دیگه به چه شکلهایی میشه تمرکزمون رو از اتفاقات برداشت که منم فکر کردم که مثلا پیاده روی و یا موتور سواری یا رانندگی رو براتون مثال بزنم ولی راسیتش اون جلسه بهم نچسبید و احساس میکردم که شما زیادی دارین روی بزرگ بودن تضادها و اینکه اگه ما ذهنمون رو کنترل نکنیم میتونن ما رو داغون کنن تاکید میکنید ولی تو دفترم نوشتم که باید همچین مواقعی مثلا موتور سواری کنم یا پیاده روی اون روزی که میخواستم جلسه شش رو نگاه کنم پیش خودم گفتم هنوز زوده برو تمرینات قسمت های قبل رو انجام بده بعد بیا سراغ جلسه ششم ولی چون ذوق داشتم جلسه شش رو نگاه کردم باورتون نمیشه استاد فردای همون روز به چنان تضادی برخوردم که داشتم داغون میشدم

    من دوجا سرمایه گذاری کرده بودم فردای اون روز اون دونفر دیگه جواب تلفنمو نمیدادن و کار به فوش فوش کشی پیامکی رسید و من متطمئن شدم که پولم رو در هر دوجا باختم با اینکه قرار داد و سفته هم گرفته بودم و تا روز قبلش همه چی خوب بود وتنها چیزی که کمکم کرد من سر پا بمونم و از نظر ذهنی از هم نپاشم این بود که چطور من شب قبل جلسه ششم رو نگاه کردم و شما اینقدر تاکید میکردید به ورود تضاد در زندگیتون و اصلا من نمیتونستم اون تمریناتی که گفته بودم باید انجام بدم

    هنگام ورود تضاد در زندگیم، رو انجام بدم مثل پیاده روی و موتور سواری من حتی نمیتونستم راه برم دهنم خشک شده بود ولی بجای اینکه افسرده بشم متعجب بودم متعجب بودم از محتوای اون جلسه که چطور من در بهترین زمان ممکن اون جلسه رو گوش دادم و انگار اون جلسه فقط و فقط برای من بود بعد از دو روز که تونستم خودمو پیدا کنم شروع کردم به انجام تمرینات و پیدا کردن احساس خوب و اینکه الخیر و فی ما وقع گفتم این اتفاق اومد تا من رو محک بزنه و نوشتم که دوست دارم چه اتفاقی برام بیوفته و اینکه پول من از بین نمیره و بهم برگشت داده میشه بعد از یه هفته جای اولی که سرمایه گذاشتم بهم پیام داد که شماره حساب بده تمام پولم همراه دیر کردش رو برام فرستاد و من میدونستم اینها نتیجه فرکانس منه و بعد نوشتم جای دیگه ای که سرمایه گذاری کردم بهم زنگ میزنن و معذرت خواهی میکنن و برام تو ضیح میدن که چرا جواب تلفنم رو نمیدن کمتر از یک هفته بهم زنگ زدن و معذرت خواهی کردن و گفتن که رییس شرکت سکته کرده و به کما رفته و تازه از کما خارج شده و ما یه فرست میخواییم که به تعهداتمون عمل کنیم و من خوشحال و متعجب از اینکه قوانین چطور دارن کار میکنن و اینکه با اینکه من خودم چند مثال زدم برای برخورد با تضادها باید چ کارهایی بکنیم نتونستم اون کارها رو انجام بدم و فقط و فقط اون حالت تعجب من رو از حالت افسردگی نجات داد و اعتماد به شما و ممنونم از شما استاد گرامی که چقد خوب قوانین زندگی رو کشف کردین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  8. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2822 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان و استاد و خانم شایسته عزیز.

    از وقتی که این بیماری شروع شد میخام بگم .یادم نیست چند وقت گذشته بود از این بیماری اما یادمه که من شروع کردم به یاد گیری نرم افزار های مربوط به معماری و ما سر کلاس ماکس می‌زدیم و ی شرایط خوبی پیش اومد که دانشگاه ها آنلاین شد و زمان بیشتری می‌تونستم روی نرم افزارها کار کنم و بعد تیریدیمکس و ویری رو یاد گرفتم و فاز1 که مربوط به معماریه در اوایل این بیماری بود که من دوستان نامناسبی رو که باهاشون بودم کنار گذاشتم و یک سری از آن هارو خدا از زندگیم دور کرد و همچنین با رفتن اون ها من تونستم به لطف خدای مهربونم سیگار و قلیون رو ترک کنم و قلیونم رو هم فروختم و الان حدودا یک سال و شیش ماه از ترک سیگارم میگذره.تا اونجا که خبر دارم تنها کسی بودم که تو کلاس، تیریدی مکس و ویری رو یاد گرفت و تا حدودا 2 ماه بعد از اون کلاسا من وقت آزاد داشتم و اون نرم افزار هارو مرور کردم (شاید هنر جو های دیگه هم باشند از اون کلاس که نرم افزار هارو یاد گرفته باشند اما من ازشون خبر ندارم )بعد از طریق استادم وارد یک شرکت طراحی غرفه شدم و به مدت یک هفته کارآموزی کردم عملی و وقتی قرار شد براشون طراحی کنم بعد از سه تا طرح اونا با من کار نکردن خدارو شکر و کلاس های طراحی غرفه فقط تهران برگزار میشد و من هیچی ازش نمی‌دونستم و تنها کاری که به ذهنم رسید این بود که تجربی یاد بگیرم و تو اینترنت هم چیز زیادی در موردش نبود.من شروع کردم طرح رایگان زدن واسه شرکت ها و خراب کردن اون طرح ها اما تا می‌تونستم طرح گرفتم با شرکت های اصفهان و تهران و دستانی از دستان خدا وارد زندگی من شدن که تا حالا ندیدمشون اما اون زمان با این که منو نمی‌شناختن منو در طراحی راهنمایی کردن .من هر بار طرح خراب میکردم اون طرح هارو برای شرکت های دیگه می‌فرستادم و میگفتم من طرح اولو براتون رایگان میزنم و لطفا مشکل این طرح هارو هم بهم بگید و اینجوری شد که از اون همه شرکت یک شرکت بود که احتمالا نو پا بود و آخرین و تنها شرکتی بود که مونده بود برام که خواست با من قرار داد ببنده اما من در دو روز با کلی فکر کردن تصمیم گرفتم که اون قرار داد رو نبندم و از اون کار بیام بیرون با این که کلی بعدش درخواست کردن که باهاشون کار کنم اما من به ساختمان علاقه دارم نه غرفه و اون یک تجربه برای قوی تر شدن ذهنم در معماری بود. یکی دو ماه مروری روی مهارت های قبلیم کردم و شروع کردم دوباره پیام دادن به دفتر های طراحی ساختمان و از معماری چیزی نمیدونستم فقط نرم افزار بلد بودم بلاخره با این که اونا جوابمو نمیدادن از طریق یکی از هم کلاسی هام وارد یک دفتر مهندسی شدم که آنقدر این مهندس ها عالی و خوش اخلاق هستن که همه چیز رو برام توضیح میدادن و صاحب کارم استاد دانشگاه بوده قبلا و کار اجرایی به من میداد اما خراب میکردم .این عیدی که گذشت نشستم فشرده نرم افزار هایی که یاد گرفته بودم رو دوباره کار کردم و پریروز به خاطر الهامی که به من شده بود من زنگ زدم به مهندس و استعفا دادم چون کارآموز بودم و میدونستم که باید یک زمانی بزارم برای بهتر شدن و میخواستم کسب درآمد کنم و از کارآموزی خسته شدم مادرم می‌گفت حالا که بیمه هستی برو بلاخره ی چیزی یاد میگیری اما اتفاقات گذشته تو ذهنم مرور میشد و حسم گفت که تا حالا مگه زرر کردی وقتی به من گوش دادی؟و انصافا عمل کردن بهش اونقدرا سخت نبود چون تجربه های گذشتم میومد جلو چشمام .الان دارم روی بحث معماری داخلی کار میکنم و طراحی آبجکت چون من منبع درآمد میخواستم و این اولین قدم بود که خدا هدایتم کرد .جالبه وقتی من به اون مهندس زنگ زدم برای استعفا گفت هر موقع طرح زدی بیا اینجا که من چک کنم و اشکالاتش رو بهت بگم .هر روز صبح به خودم یاد آوری میکنم که خدا منو هدایت میکنه و دل هارو برام نرم می‌کنه .ی فایلی از استاد دیدم که با آقای ارشیان فر داشتن صحبت میکردند که میگفتن تو باید احساستو خوب کنی تا خدا باهات صحبت کنه و این قدمو باید تو برداری و خیلی این فایل به من کمک کرد تو این مورد.ممنون که کامنت من رو خوندید و سعی دارم با همون چیزی که الان هست شروع کنم و ایده هایی که به ذهنم رسیده هم با همین شرایطم عملی هست.خدایا شکرررررت.خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط ایمان به شرط پاکی دل.عاشقتم خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1918 روز

      سلام آقای قربانی

      ممنونم از کامنتی که نوشتین و روند تکاملی تون رو گفتین.

      تحسینتون میکنم برای مهارت هایی که یاد گرفتین.

      براتون آرزو می کنم خدا در مسیر اهدافتون هدایتتون کنه و روز به روز موفق تر بشین و به خواسته های قلبی تون برسین.

      مرسی برای یادآوری این نکته ی مهم و تاثیرگذار:

      تو باید احساستو خوب کنی تا خدا باهات صحبت کنه و این قدمو باید تو برداری

      خدا رو شکر برای همه چیز

      خدا رو شکر برای همیشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فریده غفار گفته:
    مدت عضویت: 2125 روز

    سلام بر استاد عزیزم که ماشا.. هر روز خوش تیپ تر جوان تر میشن خیلی وقت بود پرادایس ندیده بودم چقدر دلم تنگ شده بود اخه من عاشق اونجام

    استاد عزیزم سال 99 من شروع کردم به دیدن سریال زندگی در بهشت و تمرکز بر رابطه شما و خانم شایسته عزیز (من بهشون میگم معدن آرامش ) با اینکه تنها بودم و دوست داشتم یه رابطه عاطفی خوب داشته باشم و به خاطر پندمیک هم هیچ رفت و امدی نداشتم گوشه خونه نشستم و دل دادم به سریال زندگی در بهشت و خرید 12 قدم و کار کردن با این دوره فوق العاده و تونستم یه رابطه عاشقانه با اون شخصیتی که دلم خواست خلق کنم و الان دارمش چون تمرکز کردم روی رابطه شما و عزیز دلتون و تحسین کردم با وجود تمام تنهایی که داشتم و اذیت میشدم تنهایی پارک و خرید پیاده روی میکردم و بعد 6 ماه خلق شد اونی که میخواستم

    تجربه دیگه هم این هست که همسرم یه مغازه دارن که دو هفته پیش کارمندش گفت دیگه نمیام و عملا مغازه بسته شد من همبشه ناراحت می شدم ولی این بار من و همسرم گفتیم ببین این خواست خدا بوده که این خانم بره و ما راحت تر تصمیم بگیریم مغازه جمع کنیم چون همسرم سایت طرح جلد دفتر دارن و تمام انرژی گزاشتن واسه این کار ما که تا قبل این یه روز مغازه تعطیل میشد ناراحت بودیم این بار سعی کردیم ارام باشیم و دل بدیم به هدایت خداوند و خداروشکر سایتمون شروع به کار کرد و تا الان چند تا مشتری خوب پیدا کردیم فروش داشتیم و درامد یه روز سایت برابر شده با یه هفته درآمد مغازه .چقدر به موقع بود این فایل شما برای اینکه دل من قرص تر بشه که شرایط بد میتونه گره گشا باشه برای بهتر شدن اوضاع به شرطی که آرام باشیم و بزاریم خداوند هدایتمون کنه من چند بار فایل دیدم و الان قلبم گفت برو بنویس و به استاد بگو چقدر فایل ها و حرف هاشون به موقع به جا گفته میشن و قلب آدم ارام تر میکنن استاد عزیزم بی نهایت سپاسگزارم از شما و خداوندی که من را هدایت کرد به سمت شما بزرگوار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  10. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 864 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    ممنونم ازتون ک انقد خوبیییین،چقدر مریم جان قشنگ فیلمبرداری میکنن ،چقدر استاد شما قشنگ صحبت میکنین،و چیزی ک منو به وجد میاره اینه ک چقدر ثبات داشتین ،چون من یه کلیپ از شما دیدم،داخل اینترنت ،شاید مال سال 80 اینا بود دقیق نمیدونم،اما صحبت هاتون از اون زمان تا ب امروز ک به این نتایج رسیدین،فقط ثبات شما تو باورها و ایمانتون به خداوند رو میرسونه ،از هر جهت تحسینتون میکنم استاد ،چقدر زندگی ها با صحبت های شما نجات پیدا کرده ،چقدر ثروت ها خلق شده،عشق ها جاری شده،چقدر سلامتی ها ک برگردونده شده به زندگی ها،چه رفتارهایی ک توحیدی شدن،چ حال خوبیایی تزریق شده ،چ نگرش هایی ک عوض شده ،و …. دارم اینا رو مینویسم اشک تو چشمام جمع شده ،و خیلی خدارو شاکرم ک منو تو این مسیر گذاشته،واقعا استاد عشق خدا رو احساس میکنم،ک چقدر دوسم داره،چقدر برام همیشه خوبیا رو خواسته…

    “شما به اتفاقات معنی میدید”

    استاد چقدر درسته این حرف،چقدر دقیقه،چقدر درک پشت این صحبته ،تو این کلیپ اولین بار بود متوجه شدم پسر کوچیکتون از دست دادین ،و چقدر تحسینتون میکنم برای نگرشتون،برای اروم بودنتون،برای اعتماد داشتنتون به خداوند،برای معنی متفاوتی ک به اتفاقات دادین،و گفتین تمام روابط ما اینجا زمینی هست،هرکس ممکنه تجربه کنه از این دست اتفاقات رو ،چقدر تحسین میکنم رفتار اقای عشق یار رو ک انقدر قوی بودن،و اصل رو زندگی کردن،روحشون شاد هست قطعا

    استاد با صحبت هاتون از خودتون ،از راکت ایلان ماسک و تعبیر متفاوتش از شکست (عملیات جدا سازی سریع برنامه ریزی نشده قطعات)،از نگرش اقای عشق یار نسبت ب ازدست دادن فرزندانشون ،من یه چیز رو خیلی خوب شنیدم ،ک چقدر خداوند به انسان قدرت داده ،چقدرررر توانمندی داده ،ک از دل هر شرایطی میشه نتایج رو جور دیگه ای رقم زد ،میشه با نگاه متفاوت داشتن،احساستو عالی نگه داشتن،همه چیز رو حتی اگ ظاهرش خوب نیس ،میشه به نفع خودت بازی رو برگردونی ،الان خیلی خدارو شاکرم بخاطر این اگاهی ها ،و میدونم خدایی ک منو تا اینجا میاره،بقیه مسیر رو هم ب راحتی هدایتم میکنه (البته ک منم مشتاقم و این یه رابطه دو طرفه است )

    اگه بخوام از اتفاقاتی بگم ک با دیدگاه متفاوتم باعث شدم شرایط به نفعم شه ،مثلا یکی دو روزی ک یکم مریض شدم (ک میدونم بخاطر افکار خودم بود) گفتم خب حجم کارامو کمتر میکنم ،و بیشتر میام تو سایت و ب حرفهای شما گوش میکنم ،هر اتفاقی بیوفته ب نفع منه ،و استاد میتونم بگم طی یکسال گذشته،این چند روز دارم اصل خیلی چیزا رو متوجه میشم،و ممنون خداییم ک حتی از تضادی ک من خلقش کردم،در جهت خواسته هام هدایتم کرد و فرصتی شد تاخودمو پیدا کنم

    ذهنم الان اینطوری تربیت شده ک تا به تضاد میخورم،سریع میفهمم باید رو خودم کار کنم ،و قطعا رسیدن به همچین درکی طی زمان حاصل شده

    سال 1401 خیلی تلاش میکردم برم سرکار ،رفتم پیش پدرم کار کنم و اونجا ب تضادهایی برخوردم ک دلم خواست یجا کار کنم ک کامل مستقل باشم،حتی پیش پدرم نباشه ،و من ب محض اینکه خواستم،استاد زبانم یه استوری گذاشت از استخدام مدرس زبان انگلیسی تو یه مهد بین المللی ک تو شیراز بود ،و منم ن مدرکی داشتم،ن سابقه کاری،حتی نمیدونستم پذیرش اونجا خیلی سخته و ..‌ بین ادمای با سابقه و دارای مدرک ،فاطمه با 22 سال سن،(جزء کم سن ترینای اونجا) قبول شد،استاد الان میفهمم اینجا نقش عزت نفس رو،اینکه من رفتم تو دل کار،و برام مهم نبود چی میخواد بشه،ب هیچی فکر نکردم جز اینکه فقط فاطمه تو باید انجامش بدی ،کل تمرکزم رو این بود ک استعدادمو نشون بدم ،حقوقم زیاد نبود ولی اونجا کلییییی تجربه کسب کردم ،زبان انگلیسیم تقویت شد،کلی روابطمو بهتر کردم،استعدادمو دیدم ک چقدر کارای بزرگی میتونم انجام بدم ،حتی اگ هیچ سابقه ای نداشته باشم،طوری بود ک من میخواستم از اونجا بیام بیرون همه ناراحت بودن،و میگفتن من واقعا مستعد بودم و … ولی خب من از اول فقط بخاطر تجربه کسب کردن رفتم،ضمن اینکه کلی پاداش و جشنو هدیه و افزایش حقوق و … رو تجربه کردم .

    تازه ،قبل این موسسه ،من رفتم پیش یه موسسه ک نزدیک خونمون بود و معروف هم نبود،و جالبه اونجا چون گفتم سابقه ندارم نخواستن،و من اینجا دقیق یادمه چی گفتم : منو از دست دادن ،همین ! و به جایی هدایت شدم ک قدر منو دونستن،چون من قبل از اونها ارزش خودمو فهمیده بودم

    به تضاد خوردم پیش پدرم و بخاطر اینکه ذهنمو کنترل کردم و توجهم ب این بود ک فقط میخوام مستقل شم،همه چیز بهم دست داد و همونی شد ک من خواستم(توجهم تماما روی خواسته ام بود تا حدی ک به هیچ ناخواسته ای نتونستم فکر کنم )

    یادمه تو دانشگاه ،بعضی استادا خیلی سخت گیر بودن ،از هرجهت،و من برعکس بقیه ک میترسیدن و میرفتن اون درسو حذف میکردن،یا با نگرانی سر کلاس مینشستن،من عجیییییب از این چالشا خوشم میومد ،اصلا جسارتم بیشتر میشد برا اینکه سر این کلاسا باشم،و مثلا اگ این استادا بچه ها رو دست مینداختن یا میگفتن من میندازم ،اصلا معروفم ب این حرف،برید حذف کنید !! من قدرت نگاهمو یادمه ک چجور حتی بهشون نگاه میکردم ،و یادمه ک چقدر احترام میذاشتن بهم،چقدر تحسین شدم از سمتشون ،چقدر همون استادا تو کلاس از من تعریف میکردن و نمره های کامل میگرفتم از استادایی ک معروف بودن ب انداختن :)فقط ب این خاطر ک تو ذهنم خودمو بُلد کرده بودم ،و میدونستم از پس هرکاری برمیام ،چالش برانگیزه؟من ک عشق میکنم با این قضیه ،هیجان زندگی میره بالا مگه ن؟ :)

    تو روابطم قبلا خیلی تضاد داشتم،و همون تضادها باعث شد بشینم فکر کنم کجای کار میلنگه ؟و استاد من میدونم از دل این اتفاقا چ خیر و خوبی هایی قراره بهم برسه ،فاطمه الان کجا،فاطمه دوسال قبل کجا

    نمیخوام توجهم بره ب ناخواسته ها،فقط میدونم فاطمه با همون تضادها متوجه شد لایق بهترینهاست،لایق بهترین تجربه هاس،و این شخصیت رو من باید بسازم،باید بسازم دختری رو ک ارزوی هر پسر موفق و خودساخته ای هس،این دختر پتانسیل داشتن بهترینها رو داره،فقط باید تو این مسیر با ثبات باشه،و خودشو و باورهاشو اولویت هرچیزی قرار بده

    و اونموقع در بهترین زمان و مکان از بی نهایت راه ساده و قشنگ عشق رو تجربه میکنه ،عشق خداوند،عشق خودم،عشق ادمهای خوب و دوست داشتنی ،من وظیفه ام رو انجام میدم ،حالمو عالی نگه میدارم،پروردگارم هم پاداش ایمان منو بهم میده

    همین الان هم خیلی حرفهای زیبا،خیلی عشق و زیبایی از بقیه دریافت میکنم (دخترهای زیبای زیادی ازم تعریف میکنن با وجود اینکه چهرم طبیعیه و ارایش زیادی نمیکنم،زیاد شنیدم ک شخصیتم الگوی خیلیا هس تو این سن،ادمهایی با دو سه برابر سن من خیلی تحسینم میکنن،حرفهام الهام بخش ادمهاس،خیلی راحت خیلییی راحتتتت حرفام تاثیر زیادی میذاره رو بقیه،اینو میفهمم ک خیلیا دوس دارن باهام ارتباط برقرار کنن،هرجا میرم انگار اون محیط مبهوت انرژی من میشه و … )

    من دختر خدام،عشق خالص،مطمئنم اون چیزی ک تو ذهنم ساختمو تجربه میکنم

    تو زمینه مالی اگ بخوام بگم،خب فعلا ب این درک رسیدم ک تو حوزه ای ک بهش علاقه دارم بترکونم و همه چیزو راجع بهش یاد بگیرم،یه حرفه ایه به تمام معنااااا،یادمه استاد یه زمانی دوس داشتم به کاری علاقه پیدا کنم،و الان اون کارو پیدا کردم،البته شاید در اینده کارای دیگه ای تجربه کنم،ولی من تا رفتم تو دل ترسهام و نشسم پای اموزش،همون جلسه اول،خدا استعدادمو نشونم داد ،باهوش بودنمو ،خدا تنها کسیه ک همیشه باهامون حرف میزنه،ولی چون با سکوت حرف میزنه،باید حواسمونو جمع کنیم تا بشنویم

    استاد نمیدونم چه اتفاقای قشنگی قراره تجربه شه،ولی خودمو تو بغل خدا حس میکنم ،دستام تو دستشه و دیگه من فقط دارم لذت میبرم ،کارایی ک تو هم رده های خودم سخت تلقی میشه،برا من تفریحه،عشق میکنم با این مسیر،و میدونم ثروت های کلان و بزرگی رو تجربه میکنم به زودی ،الان فقط سرمو انداختم پایین عین همونموقع ک میخواستم مدرس زبان شم،حالیم نیس بقیه چی میگن،از چ سختیایی میگن،دقیقا عین همون موقع چ بسا پرقدرت تر،فقط با سرعت زیاد میخوام برم سمتش و تجربه اش کنم،دارم لذت میبرم ک توانمندیایی ک ندیده بودمو خدا نشونم داد،دیگه بقیش مهم نیس ،دیگه ذهنم انقدر درگیر رسیدن ب این موضوعه ک جا برا هیچ حاشیه ای نیس،از حس خوبم اینو میفهمم

    دوستون دارم :)

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    هرچه آگاهتر،آزادتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      ابراهیم خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1382 روز

      سلام دوست خوبم.

      کامنتت بسیار زیبا بود،پر بود دز خواستن،پر بود از انگیزه و انرژی،پر بود از توحید و ارتباط صحیح و در یک کلام کاملا مشخص بود در مسیر دست و پیشرفت هستید!

      بزرگترین دلیل این نتایج و این انگیزه و این موفقیت ها عزت نفس هست،عزت نفسی که ریشه در ارتباط با خدا داره.

      براتون بهترینها رو آرزو دارم و از خدا میخوام همیشه در این مسیر بمونید و با نتهایجتون بیشتر به ما کمک کنین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        دختر خدا گفته:
        مدت عضویت: 864 روز

        سلام به شما دوست خوبم ممنونم از نگاه زیباتون ،متشکرم ک شما هم در مسیر رشد هستید ،و با توجه کردن به نکات مثبت قطعا دارید زندگی خودتون و درنهایت جهان رو زیباتر میکنید،ممنونم ک باعث شدید مجدد کامنت خودم رو بخونم و یک سری نکات مرور شه ،توضیحات پروفایلتون رو خوندم و واقعا تحسینتون میکنم برای دست آوردهایی ک داشتید،و برای تمام دست آوردهایی ک در اینده تجربه میکنید

        به اندازه ای ک ایمان بیاریم و باور کنیم (ظرف وجودمون رو بزرگ کنیم)،زمانی ک تکامل طی شه ،قطعا نتایج تغییر میکنه

        براتون آرزو میکنم همیشه قلبتون با نور آگاهی روشن باشه و در این مسیر ثابت قدم بمونید‌ و کنار عزیزانتون بهترینها رو تجربه کنید

        هرچه آگاه تر،آزادتر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: