تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای هدایتگرم
سلام استاد عزیزم
دوستان عزیز
این چه هدایتیه که منو به آنچه احتیاجم بود وکسی جز من خبر نداشت و امروز با ورود به سایت در این لحظه مقدس رسوند
خدایا تو منو چنان تسلیم کردی که حتی در این جا به شگفتی این هدایت گیجم
خدایا …
استاد چقدر خوب بیان کردید داستان هدایت هاتون رو که از اول داستان مادر موسی وتسلیم بودن یک مادر با بچه شیر خوارش و رها کردن بچه اش در آب
این همزمانی واین هدایتی که برای من اتفاق افتاد اونقدر عجیب اونقدر درس داره که در یک کامنت نمیکنه شاید زمانی داستانش رو بنویسم
خداوند خالق مون میدونست که چطور منو هدایت کنه وبا من چه طور صحبت کنه که بپذیرم
ما هدایت ها رو گاهی میفهمیم وحاضر نیستیم کودکمون رو در آب رها کنیم وحتی بیشتر ومحکم تر میچسبیم
البته گاهی هم در شرایط بسیار سختی تسلیم خدا شدم ونتایج اون رو هم دیدم وایمان آوردن بیشتر رو یادم رفته
توبه کردن راحته واین که قلبم آماده باشه یه دل آگاه میخواد
هدایتهایی که در اول شغل جدیدم شدم بسیار زیاد بود چون من هیچی از محصولم بلد نبودم
خرید محصول و اینکه چه مدلهایی رو بخرم ودر حیطه فروش چقدر هم درس گرفتن
الان تو بازار کارم بهم میگن تو خیلی محصولات فوق العاده ای رو میاری ومن میدونم این کار خدا بود
اون هدایتم میکرد کدوم رو بخر وچقدر بخر وچه کار کن
وخدا خوب هدایتگریه
امروز از خدا وند درخواستهای کاملا خلوتی که فقط در دلم عنوان کردم رو داشتم وپاسخش رو به بهترین شکل گرفتم
بار ها هدایتم کرده بود ومن حواسم نبود تشکر کنم
نمی دونم چرا آدم یادش میره واز این خدای هدایتگر که همیشه هدایتش هست رو نمی گیره
ممنون استاد
شما به قدری هدایتهارو قوی میگیرید که تحسین داره هدایت ها همیشگیه اما ما بنده ها حواسمون نیس به این همه لطف و عنایت
خدا رو شکر میکنم بابت وجودتون و براتون آرزوی بسیار بیشتر و بهتر از اینها رو دارم
به نام تنها هدایتگر جهان هستی
خداوندا تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم مرا به راه راست هدایت فرما را کسانی که به آنها نعمت داده ای
سلام و احترام به تنها استاد توحیدی زندگیم
خداروهزاران مرتبه شکر برای وجود استاد نازنینم
خداروشکر برای این فایل ناب و توحیدی
خداروشکر برای هدایت و شنیدن و کمک برای درک و عمل این آگاهی های ناب
استاد عزیزم در این مدت حدود 5 سال افتخارآشنایی با شما و سایت تمام اون روزهایی که با هدایت پیش رفتم و غیر اون برام ملموس شد که چقدر این امر مهم زندگی رو روون و آسون میکنه و توجه نکردن چقدرررر سخت و دشوار
و این مرور کمک میکنه که هر لحظه تسلیم تر بودن چه نتایج پر باری رو بههمراه داره و آرامشی از جنس حال خوب خدایا شکرت… خدایاشکرت که هدایتت راه رو برامون هموار میکنه کمکمون کن بیشتر بیشتر بشنویم و عمل کنیم
آمین
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
البقره
لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَى الزَّکَاهَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
ﻧﻴﻜﻲ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻛﻨﻴﺪ ، ﺑﻠﻜﻪ ﻧﻴﻜﻲ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ﻭ ﻛﺎﻣﻞ ، ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﻠﺎﻙ ﻭ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ ، ﻣﻨﺶ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﺣﺮﻛﺎﺕ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﻜﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﻳﺘﻴﻤﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﺳﺎﺋﻠﺎﻥ ﻭ [ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺁﺯﺍﺩﻱ ] ﺑﺮﺩﮔﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ [ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺷﺮﺍﻳﻄﺶ ] ﺑﺮﭘﺎﻱ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﻭ ﺯﻛﺎﺕ ﻣﻰ ﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﻨﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻭ ﺗﻬﻴﺪﺳﺘﻲ ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻭ ﻫﻨﮕﺎم ﺟﻨﮓ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻨﺪ ; ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ [ ﺩﺭ ﺩﻳﻦ ﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﺍﺯ ﺣﻖ ] ﺭﺍﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ، ﻭ ﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻧﺪ .(١٧٧)
سلام به همگی
قدم اول پذیرش رب به عنوان تنها پروردگار جهانیان که اتفاقا مهربانترین مهربانانه
و بینهایت مهربانتر و قدرتمندتر از مادر به فرزنده و بینهایت مدیر و مدبره
حالا میشه به این رب با این ویژگیها اعتماد کرد
In God We Trust
وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
و اگر تقوا پیشه کنی و کنترل ذهن داشته باشی من تو را از تنگناها نجات میدهم
در سخت ترین مراحل زندگی وقتی احساس عجز کردیم به ما روزی داد و اون آرامش درونی بود و در همون جایگاه بهمون داشته هامونو متذکر شد و ما را به آرامش رسوند
و رزق بهمون داد و بهترین رزق همون دیدن و سپاسگزار بودن در همون شرایطی که به ظاهر بغرنج بود برا ما و ما در همون شرایط تونستیم به نعمتهامون توجه کنیم و به آرامش برسیم و بعد خواسته هامونو با جزئیات و چرایی اعلام کنیم و رها باشیم و تسلیم.
و مَن یَتوکَّل عَلی الله فهوَ حَسبُه
حالا میگه هر کسی که به پشتوانه تقوا و کنترل ذهن بتونه توکل کنه و تسلیم باشه بتونه آرامش درونی داشته باشه خدا براش کافیه
چرا ؟چون:«إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ»
چرا کافیه؟ چون اون بالای سر همه عالمه ،اونه که که قدرت لایتناهیه، اونه که از بالا همه شرایط لحظه به لحظه ما را داره رسد میکنه و راه را بر اساس تقوا (کنترل ذهن و توکل و ایمان)داره به ما نشون میده و ما را هر لحظه داره هدایت میکنه
چطور به مقام تسلیم میرسیم وقتی به این درک برسیم که ما هیچی نیستیم
یه لوح پاکی از وجود خودش را در ما قرار داده و گفته مواظبش باش
این بدن و این فکر و کنترل ذهن همه و همه خودِشه و بس
نشانه تسلیم بودن ،خاشع بودنه
نشانه خاشع بودن ،اذعان به هیچ بودن خودمونه
و اذعان به قدرتمند بودن خودمون و بی انتها بودن خودمون به پشتوانه رب ِ بینهایت قدرتمند و آگاه هست
و اوج خاشع بودن سپاسگزار بودن در برابر ربه
قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است
سوال؟
چی میشه که ما نتایج بهتری میگیریم و زندگیمون روون تر میشه؟
به اندازه ای که در برابر خداوند تسلیمیم ،به اندازه ای که خضوع و خشوع در برابرش داریم و متواضع هستیم ،به همون اندازه زندگی روون تر برامون پیش میره و به هموناندازه هدایتها را دریافت میکنیم و جایگاهموندر برابر غیر خداوند بالاتر میره.
و علت تمام خواسته های ما رسیدن به آزادی هست و تجربه با تو بودن و تو را احساس کردن
و زندگی واقعا درخواست کردن و تصمیم گرفتنه و رها کردن خواسته و لذت بردن از مسیری که لحظه به لحظه اش نوشیدن جام می هست و
اگر رها باشیم ،اگر نشونه ها را دنبال کنیم ،اگر سپاسگزار باشیم ،اگر به خزه های کف رودخونه نچسپیم ،
هدایت قدم به قدم و با طی کردن تکامل و لحظه به لحظه شکل میگیره ،با هر قدم ما ،هدایت از راه میرسه و با قدم بعدی هدایت برای رفتن به قدم بعدی به ما گفته میشه ،مثل داستان همه پیامبران الهی،
من یاد یه مثال واضحی از خودم افتادم در بحث ازدواجم
که هنوز که هنوزه هر لحظه براش سپاسگزارم
زمانی که تسلیمِش شدم و گفتم خدایا تو از روحیات من و درون من آگاهی
یه فرشته میخوام که این چند صباح را به لذت و شادی و بندگی تو بپردازم.
بعدِش به فاصله یه روز یه برنامه ای از تلویزیون پخش شد و خداوند با من با اون ویدیو حرف زد
برنامه اینگونه بود که یه کارشناسی برگشت گفت ؛چند وقت پیش یه جوونی اومد پیش من و گفت دنبال یه دختر خوب میگردم ولی هنوز پیداش نکردم
واقعا دیگه خسته شدم ،نمیدونم چیکار کنم
این بنده خدا میگه بهش گفتم ؛آقا جان تسلیم باش و سمت خودت را درست کن و رها باش و توکل کن.
و گفت تو خودِت چقدر خوبی که دنبالِ دختر خوب میگردی
اینجا جرقه تو ذهن من زده شد
جوابی به این واضحی تا حالا نشنیده بودم
خواسته هامو از ازدواج به صورت واضح اعلام کردم و تقریبا 20 الی 30 آیتم داشت
که چرا میخوام ازدواج کنم
و بعدِش بهم گفته شد رها باش و تسلیم و اومدم روی شخصیت خودم کار کردم و بقیش را سپردم به خداوند
یادمه درست 6 ماه نشده خداوند دستم را گزاشت توی دست فاطمه جانم
و جالبِش اینجا بود که من وقتی رفتم خواستگاری ،چنان خداوند آیتم هارا برای من و فاطمه جانم چیده بود که من خودم متحیر موندم
اینکه به فاطمه جانم الهام کنه و بگه که تا 23 سالگی باید صبر کنی و به همه خواستگارهاش جواب منفی داده بود
از خواستگارهایی که بعضی هاشون خیلی شرایط خوبی داشتند ولی جریانِ هدایت به گونه ای بود که فاطمه جان تسلیمِش شد و گوش به فرمانِش و صبر کرد تا سن 23 سالِگی و چند وقت قبلِ این تاریخ
مادرِ همسر من خواب ببینه که خواستگاری قراره بیاد برای فاطمه جان که اسمِش رسولِ
و درست روزِ تولدِ فاطمه جانم من به خواستگاری رفتم و در کمال تعجب اونها بدون اومدن به تحقیقات
جوابِ بله را گفتن
و اینکه فاطمه جان هم اون موقع دلایل ازدواج و چرایی را در یک برگه واضح و روشن نوشته بود و خصوصیات همسر آینده اش را و سپرده بود به خدا و تسلیمِش شده بود ورها کرده بود و مثلِ یک معجزه ما به هم رسیدیم و هنوز که هنوزه هر لحظه برای این هدایت شدن ازَش بینهایت سپاسگزارم که وقتی توکل کردم و سمتِ خودمو درست انجام دادم
اون همیشه درست و به موقع از راه میرسه و همیشه در حالِ پاسخ دادنه
اگر ما آماده باشیم و توکل کنیم و تسلیم و رها باشیم.
این یه معجزه ای در زندگی من بود که طعمِ یه زندگی لذتبخش را نصیب و روزیم کرد.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
ما قدرت کنترل هیچ چیزی را نداریم و اوست که هر لحظه مارا هدایت میکنه
و زندگی طعمِ لذت بردن از لحظه لحظه ی
مسیر هست و دیدن لبخند خداوند در این مسیر هدایت گونه و توحیدی.
پروردگارا ما از خودمون هیچ نداریم و هر چه هست توئی
الهی مارا تسلیم تر و خاشع تر و گوش به فرمان تر بگردان.
الهی آمین.
سلام رسول جان عزیز
الان برای کامنت فاطمه جان نوشتم و بعدشم که شما از راه رسیدی با این کامنت با عشق
آقا شما دوتا نمیخواید بزارید ما بخوابیم ؟؟؟
مرد مومن صب هزارتا کار داریم
ساعت دوازده و نیمه نصف شبه !!!!؟؟؟خدایا بسه دیگهههههه هههه
آخه من چطور برای این کامنت چیزی ننویسم ؟؟؟خواب از سرم پروند ،میخوام بعد نوشتن بلند شم و سربه سجده بزارم و عشق کنم دقایقی
و رسول جان کیه رستگارتر از اونکه نام و یاده خداوند رو بردلها جاری کنه ؟؟؟
دمت گرم که یاده خداوند رو حضور خداوند رو عشق خداوند رو بیشتر و بیشتر بر قلبم جاری کردی ،
چقدر لذت بردم از این داستان و الله اکبر ،برنامه ریزی خداوند
الله اکبر به قول استاد اون از نقاط ضعف من ،نقاط قوت من ،توانایی های من ،خواسته های من ،باورهای درست من ،باورهای مخرب من ،از تست من از شخصیت من از همه و همه اگاهه و اون برام پلن میچینه ،اون کار نمیکنه ،اون شاهکار میکنه برای بنده های با ایمانش
رسول جان با این جملت چقدر عشق کردم و حس خوب گرفتم :
یه فرشته میخوام که این چند صباح را به لذت و شادی و بندگی تو بپردازم ،،،،،،،،،،،،
چقدر این درخواست زیباست
یاد اون آیه ی قرآن افتادم ،چقدر شما دوتا به هم میآید و مایه آرامش و شادی و لذت بیشتر برای همدیگه اید ،
چقدر خداوند زیبا اجابت کرده شمارو برای فاطمه جان و فاطمه جان و برای شما
داداش دمت گرم عشق کردم با این نوشته هات و داستان شیرین هدایت
مرسی که تسلیم شدی و رها و رو خودت کار کردی تا ما الان از خوندن این داستان اشک شوق بریزیم و لذت ببریم .
الهی که همواره در آغوش خداوند
لذت ببری از اجابت تک تک خواسته هات و همواره رابطه زیبای شما ،زیباتر و زیباتر بشه
شما لایق بهترینایید
خداوند سهم تک تک لحظات شما .
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلام و درود به رضای عزیزم
امیدوارم که حالت عالی باشه
فرکانس قلب ذلال و پاک شما دوست عزیز به قلبم نشست
راستش چیزی که خدا از ما خواسته برای ذهنمون مقاومت داره
این که احساس ارزشمندی کنی و لذت ببری و دل بسپاری به خدا و کاری که میتونی را با توجه به موقعیت الان انجام بدی و ایمان فعالِت را نشون بدی
برای ذهنمون قابل باور نیست و سعی میکنیم تو کار خدا دخالت کنیم و همین باعث میشه فرکانسمون منفی بشه
واقعا تسلیم بودن و توکل داشتن یه جهاد اکبر میخواد
و اون موقع هست که خدا همه کاری برامون انجام میده
سپاس برای نقطه آبی پربرکت از شما دوست عزیزم که همیشه برام قابل تحسین هستی.
بهترین ها را برات آرزو میکنم رضا جانم.
مخصوصا یه رابطه عالی
و بینظیر
که واقعا لایقِش هستی.
حق نگهدارت.
سلام به اقارسول عزیزم وفاطمه جان نازنینم
کامنتتون بسیار عالی بود تحسینتون میکنم وسپاسگزارتون هستم
ایه ومن یتق الله رو که بازبان خودتون تفسیر کردین عجیب به قلبم نشست
خداروشکرمیکنم برای داشتن شماانسانهای ارزشمند تواین سایت
الهی که هرلحظه بتونیم تسلیم باشیم خاشع باشیم و بفهمییم که جایگاهمون دربرابر خداوند کجاست
اینکه قطره در برابر دریاهم نیستیم
خداروشکر که به خواستتون رسیدید وبا فاطمه نازنین درزندگی هم مسیر شدید
.ارزوی خوشبختی دارم براتون
درپناه الله یکتاباشید
سلام . خدارو شکر به خواستین رسیدین .چقدر خوب بیان کردین واجابت شدین .من هم کامنت بچه ها رو خوندم وهدایت شدم که برای چرایی درخواستهام بنویسم ورفتم ودرخواستهام رو واضح نوشتم وچرا میخوام رو هم نوشتم واومدم ادامه کامنتهارو خوندم ورسیم به کامنت شما دو عزیز وچقدر خدای عزیزم جواب منو با کامنت شما داد .منم باید بسپرم به خدا وروی باورهای خودم وشخصیت کار کنم وچگونگی انجامش به عهده ی خودشه من نمیدونم از کجا وچه جوری خودش میدونه وهدایت میکنه . خدایا شکر که خدای عزیزم شما دو فرشته رو به رسونده . انشالله به زودی میام ومنم از نتایج می نویسم . من تسلیم پروردگار جهانم .من فقیرم به هر خیری که از خدا بهم برسه . در پناه رب العالمین
سلام به دوست توحیدی ام
خدایا چی بگم از این دوستانی که اینقدر تسلیم تو هستن و تو اینقدر داری کارها رو راحت براشون انجام میدی
خدایا داری چی بهم میگی،تضادها با هم دارند بهم فشار میارند،برادرم نزدیکترین آدم تووی این دنیا رو ازم گرفتی،مشتری هام کم شده،جسمم بیمار شده،نجواهای ذهنم بیچاره م کرده اما تو منو هدایت کردی به جلسه دهم روانشناسی ثروت یک گفتی در دل تضادها الماس ها وجود داره،گفتم خدایا تو در من چه دیدی که اینهمه تضاد رو با هم به من دادی،فکر کردی من کی هستم،منم یه انسانم مثه بقیه انسانها،از زبون خواهرم بهم گفتی که من چیزی رو در تو میبینم که خودت نمیبینی،خدایا آرامش ندارم،گفتم آرامش رو به زندگیم بیار فقط آرامش،برادرم مال تو بود،اون به ذات خودش برگشته،خیلی سخته استخونت سوخته باشه اما باز بخوای تسلیم باشی دربرابر خواسته خداوند،اما من گفتم خدایا میخوام با عملکردم نشون بدم که تسلیمم نه با حرفم،تصمیم گرفتم سر مزار برادرم نرم،بهش فکر نکنم،کامنت فاطمه جان رو خوندم محو مسیر هدایت شدم که چجور بنده هاشو داره هدایت میکنه،
گفتم خدایا پس چرا من تسلیم نیستم،این مقاومت های ذهن من منو بیچاره کرده،اونقدر سدی بزرگ تووی ذهنم احساسشون میکنم که با تمام وجودم احساس میکنم اگر بشکونم این سد رو مثه آبشار نیاگارا آرامش،نعمت ثروت و فراوانی وارد زندگیم میشه
داشتم فکر میکردم که من بنده ی ناسپاسی هستم،من به جای اینکه تمرکزم رو دو تا مشتری باشه،تمرکزم رو اینه که مشتری نیست
من به جای اینکه تمرکزم رو بقیه برادرهام باشه،تمرکزم رو برادری که از دستش دادم
من به جای اینکه تمرکزم رو نکات مثبت آدمها باشه،تمرکزم روی جنگیدن ذهنی با بعضی از آدم هاست
و…
گفتم خدایا من باید نگاهمو تغییر بدم،چرا که فردا سه ماه میشه من دارم روی دوره روانشناسی ثروت یک کار میکنم اما تونستم ده جلسه پیش برم،اونقدر نتایج مورچه ایی بوده که به چشم نمیاد،گفتم باید نگاهمو تغییر بدم،اینو گفتم و شروع کردم به ادامه ی خوندن کامنت دوستمون این جمله اومد:
و رزق بهمون داد و بهترین رزق همون دیدن و سپاسگزار بودن در همون شرایطی که به ظاهر بغرنج بود برا ما و ما در همون شرایط تونستیم به نعمتهامون توجه کنیم و به آرامش برسیم و بعد خواسته هامونو با جزئیات و چرایی اعلام کنیم و رها باشیم و تسلیم.
خدایا تو اینقدر سریع جواب میدی که آدم خودش باورش نمیشه مگه میشه الله اکبر،من باید تووی شرایط به ظاهر بهرنج توجه امو بزارم رو شرایط الانم،سپاسگزار داشته هام باشم، من باید تسلیم باشم تسلیم تسلیم تسلیم در برابر خواست خداوند
دوست توحیدی ام من هنوز کامنت شمارو کامل نخوندم،تا اینجا اومد و خداوند با همون قسمت اول کامنت شما جواب منو داد…
خدایا شکرت
خدای من میخوام تووی عملکردم نشون بدم که در مقابلت تسلیم ترین و در عین حال خوشبخت ترین باشم…
دوستون دارم
به نام خدایی که برای بنده اش کافیست
سلام به رسول عزیز
مدت ها بود که توی سایت کامنت ننوشته بودم
و البته که اشتباه میکردم
این کامنت رو برای تشکر از رسول عزیز و به عنوان ردپا برای خودم مینویسم
امشب درگیری من با نجوا ها زیاد بود و خداراشکر از پسشون بر اومدم
چند ایه ای نوشتید سال قبل و همین موقع از سال زندگی من رو دگرگون کرد
یک سال پیش من بیکار ورشکسته و متضرر شده و در یک کلام از اینجا رانده و از ان جا مانده بودم
این چند ایه رو توی توضیحات خانم شایسه روی فایل الخیر فی ما وقع دیدم
این فایل ها و تمرین ها و تلاش برای آرام کردن ذهن خودم با تغیر دیدگاهم یک سال اینده من رو تغیر داد
توس کامنت های قبلی نوشتن و بهتره باز هم تعریف کنم
همونظور که گفتم مدام روی فایل ها کارمیکردم اما وقتی هیچ کار و شغل و نقطه امیدی نمیبینی کنترل نحوا ها و ذهن خیلی سخت هست اون هم وقتی که تازه شروع به کار روی خودتون کردید
یکی از همین روز ها توی خیابون راه میرفتم با این که هر شب روی خودم کار میکردم اما هنوز افسار ذهنم اونقدری توی دست من نبود که همه ی طول شبانه روز حالم خوب باشه و اون موقع هم حالم خیلی خوب نبود که نگاهم افتاد به پشت ماشینی که روی شیشه اش نوشته بود ایا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ همین به من امید داد
و همون شب بعد از فقط چند ماه که روی خودم کار میکردم کارخیلی خوبی پیدا کردم (من پیدا نکردم خدا برام پیدا کرد)
ظرف چند ماه اوضاعم خیلی تغیر کرده بود
کار و شغل من از کار هایی که با قدرت عقل و زور خودم میخاستم بهشون برسم خیلی بهتر بود
ساعت کار کم تر ، کار تمیز تر ، صاحب کار بهتر ، حقوق بالاتر ، ازادی عمل بیشتر
چند ماه از اون ماجرا ها گذشت
توی یوتیوب ویدیو های کوتاه رو نگاه میکردم
چند تارو بذون توجه پشت سر هم رد کردم ، سرعت نت هم اون شب کم بود و اون ویدیو هم لود نشده بود من هم ردش کردم زدم بعدی که یک لحظه حسی بهم ، نه برگرد باید اون ویدیو رو ببینی
صبر کردم تا لود شد و دیدم
همون ایه ها هستن
همون ایه هایی که به نظر من کلید بهشت روی زمین هستن
به پشت سرم و مسیری که توی این کم تر یک سال اومده بودم نگاه کردم واقعا این ایه ها راست و حقیقت هست
ایا خدا برای بنده اش کافی نبود؟ البته که کافی بود
هرکس که به خدا اعتماد کرد خدا برایش راه خروجی قرار داد
خدا از جایی که محال بود به فکرش هم برسه بهش روزی داد
و قطعا خدا در کار خودش ثابت قدم بود
و قطعا همه چیز محاسبه شده ست و در و پیکر داره
به نام خالق هدایتگر به سوی آسانی ها سلام.
چقدر زیبا و راحت هدایت شدید به سمت هم دیگر چقدر عالی که هم شما و هم فاطمه جان تسلیم رب العالمین بودید و به هدایت ها عمل کردید. تبریک میگم بهتون و تحسینتون میکنم برای ایمان و توکلتون در ازدواج که این چنین نتیجه عالی رو براتون به ارمغان آورده. انشالله روز به روز روابطتان زیباتر و عاشقانه تر و توحیدی تر باشه. این کامنت رو نشانه ای میدونم از جانب ربم. متشکرم برای بازگو کردن نحو هدایتتان به سمت هم دیگر.
هرجا هستید سرشار از عشق و ایمان باشید. یاحق
سلامی گرم به آقا رسول
بسیار بسیار تبریک میگم این ازدواج الهی رو
تمام قوانین خشوع و تسلیم بودن رو خیلی ساده نوشتید برامون
چیزی که استاد هم خیلی سعی دارن بگن قانون خیلی ساده ست و فقط باید باورش کنیم و به خدا ایمان داشته باشیم
انقدر لذت بخش بود خاطره ازدواجتون که دوست داشتم براتون کامنت بنویسم و ازتون تشکر کنم که انقدر ساده قانون رو توضیح دادی اونم چی ؟
توی امر بزرگی مثل ازدواج
سالهای سال کنار هم باشید
شادتر از روز قبل
سلام به همسرتون برسونید
سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته مهربونم
و همه ی دوستای بهشتیم
تسلیم بودن در برابر خداوند
بهترین باوردراین مورد رو تو دوره مقدس 12قدم بدست اوردم جلسه اول از قدم ششم و توضیحات اون جلسه چقدر به من حال خوبی میده که خداوند رو آگاه تر از هرکسی بدونم و بهش ایمان بیارم .
امسال عیدنوروز درحالی که ما برنامه داشتیم حرکت کنیم به سمت جنوب کشور ، به ناگهان محمدحسن وهلیسا گیر دادن که ما فقط شمال میاییم و جنگل و حلزون بازی …
همونجا مقاومت کنارگذاشتیم و تغییر دادیم برنامه سفر رو و حرکت کردیم به سمت شمال کشور و سال تحویل وارد ساری شدیم ودوم فروردین رفتیم جنگل مهربان در شهر نکا
جنگلی بی نهایت زیبا و وسیع
درمسیر برگشت از جنگل ، تابلویی رو خوندم که گرگان 110 کیلومتر ..
یه لحظه گفتم رسول گرگان تا اینجا هم فاصله ای نداره ..
رسول نگاه کرد به من و گفت بریم گرگان
دوربرگردون رسید و رفت به سمت گرگان
گفتم من نگفتم بریم گرگان
گفتم فاصله ی زیادی نداره
گفت من که میدونم تو دوست داری بری مسیر ناهارخوران ببینی و منم وقت دارم ،بزن بریم
همون لحظه نقطه ابی از سعیده شهریاری عزیزم دریافت کردم و در جوابش نوشتم که
تو جاده گرگان هستم و داریم میریم ناهارخوران پیش دوست مون …
عملا ما هیچ دوستی اونجا نداشتیم ومنظورم خدا بود فقط و سعیده فهمید .
رسیدیم نزدیک جاده ناهارخوران که رسول متوجه شد کارت بانکیش گم شده
و جاده اصلی رو در پیش گرفت که پول از کارت دیگه ای برداشت کنه و جابجا کنه از حسابش ..
دنبال خودپرداز که رفت
دیدم ما دقیقا جلوی بیمارستان کودکان گرگان هستیم و یه نیرویی چندین بار بهم گفت برو داخل اتاق نگهبانی
سعیده همین جاست !!
مقاومت من ادامه داشت
مرتب تو ذهنم میگفتم
بی خیال بابا نجواست …
توهم زدم
تو این شهر و اینهمه بیمارستان
دقیقا سعیده اینجاست
خب برم چی بگم ؟چیکار کنم ؟
خدا حفظش کنه که اینجاست
رسول اومد حرکت کنیم که گفتم یه همچین حسی دارم ..
رسول مقاومت نداشت و گفت بیا باهم بریم داخل بپرسیم چیزی نیست که ..
خلاصه من با مقاومت زیاد همراه رسول جانم رفتیم و دوتا نگهبان اونجا بودن
گفتم ببخشید پرستاری به این نام دارید ؟
من از دوستاشون هستم و از کرج اومدم
نگهبان زنگ زد وگفت بله
منتها اسفند ماه استعفا دادن و رفتن .!!
اومدیم از اتاق نگهبانی بیرون بیاییم که
همون آقای نگهبان گفت کجا میرین ؟
گفتم خب استعفا دادن دیگه
گفت صبر کن من شماره ش براتون پیدا میکنم
گفتم شماره منو به ایشون تونستید برسونید
نگهبان قبول نکرد وگفت بیایید داخل لطفا و
ما برگشتیم داخل و همون نگهبان مستقیم زنگ زد به سعیده جان و گوشی تلفن داد به دست من !!
من اول فکر کردم به قسمت پرستاری زنگ زده که توضیح بدم اما دیدم پشت خط خود سعیده جان هست ..
با شنیدن صدای سعیده جان ، اشکام میریخت و من عملا حرفی نداشتم بزنم ، خدایا چی بگم من !
گفتم نمیدونم چی شد ما اومدیم گرگان
به سمت ناهارخوران و خبر نداشتیم قراره این اتفاقات بیفته
خبرنداشتم قراره من بیام بیمارستانی رو ببینم که بارها قرآن گوش کردی و کنترل ذهن کردی و از اینجا کلی کامنت نوشتی برامون …
سعیده در شرایط استیبلی نبود که ببینیمش و
تماس ما قطع شد و برگشتیم به ادامه ی سفرمون
تا نشستیم تو ماشین دیدیم کارت بانکی که فکرکردیم گم شده و کلی دنبالش گشتیم دقیقا روی صندلی گذاشته شده
مگه میشه ما کل ماشین زیرورو کردیم کارت نبود حالا
کارت دقیقا رو صندلی باشه …
خلاصه بعداز سفر و اومدن به خونه ذهن منطقی من ول نمیکرد که مدام تو ذهنم بود که چقدر شرک داشتی
بلندشدی رفتی دنبال آدمها
مثلا رفتی اونجا چی شد ؟
اصلا چه فایده ای داشت !!
باز هم کمک های دوره لیاقت به دادم رسید و آگاهانه نجواهام کنترل میکردم
بارها میگفتم که من نبودم که رفتم
اون نیرو هدایت بود چون جنسش آرامش بود …
اوایل اردیبهشت ماه ، مامانم زنگ زد و گفت مادربزرگم کارم داره و میخواد منو ببینه واین درصورتی بود که چون حالش ناخوب بود من خیلی عیادتش نمیرفتم و تلفنی حالش می پرسیدم
خلاصه رفتم دیدن مادربزرگم که تو شرایط احتضار بود و گفت تو خواب دیدم که پدربزرگت اومد دستم گرفت و بهم یه باغ نشون داد که خیلی بزرگ بود و گفت این مال دوست فاطمه است که خونه اش کنار آبه و یه قران سبز رنگ هم همراهشه و بچه هاش هم با توپ زرد رنگ بازی میکردن ..
پرونده ش هم دست محمود نامی بود که داشت کارش درست میکرد ..
من متعجب مونده بودم
اولا که من دوستی نداشتم خونه اش کنار اب باشه یا دوتا بچه داشته باشه یا انقدر وصل به قرآن باشه که همراهش باشه
مشخص بود که خود سعیده است
اما من چه جوری بهش میگفتم
مادربزرگم ساعت 5 بعدظهر خوابش به من تعریف کرد و من اومدم خونه خودمون
دیگه اشکام تموم نمیشد
دیگه قران کنار دستم که خدایا این خودت بودی که گفتی بریم گرگان و از روی شرک نرفتم دنبال کسی..
این خودت بودی که گفتی برم داخل اون اتاق نگهبانی ..
خدایا شکرت برای این پلن هات
حالا اومدم رسیدم خونه
از یه طرف خوشحالم برای دریافت هدایت خدا و از یه طرف مقاومت دارم که چه جوری من
به سعیده بگم ..
چه جوری باور کنه آخه ؟؟
مامان بزرگ من به خواب دیده !
من آخه اسم آقا محمود چه جوری بگم !
ماجرا ادامه داشت تا ساعت یک شب که خوابم برد وهنوز نتونسته بودم به سعیده بگم ..
ساعت دو و نیم انگار یکی بهم گفت
تو فقط خواب مادربزرگت براش sms کن
و من اهمیت ندادم و گفتم من تلفنی مقاومت دارم وای به اینکه پیام بدم
و گرفتم دوباره خوابیدم و
ساعت سه و ربع نیمه شب درحالی که تنها خوابیده بودم و رسول شیفت بود وبچه هاهم اتاق خودشون اما من با ضربه محکم به دستم از خواب بیدارشدم و دیگه ترسیدم و پریدم سمت گوشی
با دستای لرزان وبرای سعیده جان sms نوشتم …
این درحالی بود که من نمیدونستم سعیده کیش رفته دنبال کار و بلیط برگشتش گرفته و ادامه ماجرا که هدایت شد و کارش
توسط آقای محمودیان انجام بشه ..
اینکه هدایت های خدا از راه میرسه
حتی از تو خواب یه نفر دیگه …
کافیه ما
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَىٰ را باور کنیم و
کافیه در مدار دریافت هدایتهای خدا باشیم
واجازه هدایت به خدا بدیم ..
با عقل ومنطق خودمون دودوتا چهارتا نکنیم و به ندای قلب مون گوش کنیم .
و ایمان بیاریم که خداوند در هرلحظه بنابه میزان خشوع وخضوع ما هدایتهاش از راه میرسه
یه مورد دیگه هم اینکه :
یک ماه پیش برا ثبت نام محمدحسن تو مدرسه جدید ، وقتی رفتیم مدیر گفت
ظرفیت کلاس ما پرشده و نمیتونم ثبت نام کنم و من بدون واکنش نشون دادن اومدم بیرون از مدرسه و یه نیرویی بهم گفت برو پرونده ش ازمدرسه قبلی بگیر،
همونجا مقاومت نشون دادم گفتم
هنوز مدیر اینجا میگه جا ندارم ،پرونده بگیرم که چی بشه !!
اما ده دقیقه گذشت و گفتم این نیرو هدایته و باید پرونده ش بگیرم و کار انصرافی از مدرسه قبل کامل انجام بدم و رفتم و پرونده رو گرفتم و
دوباره همون جا حسی درونم گفت حالا الان
برو آموزش و پرورش منطقه
گفتم استاد میگه کارها باید اسون حل بشه
نیاز نیست برم اموزش وپروش ناحیه ومنطقه
همون لحظه جالب بود درحال برگشت به خونه وپرونده به دست ، سعیده جان برام یه آیه
فرستاد که درباره تسلیم شدن بود درست تو اون لحظه و همون جا هدایت خدا به دادم رسید
إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ
(بخاطر بیاورید) هنگامى را که پروردگار ابراهیم به او گفت: تسلیم شو.
گفت: در برابر پروردگار جهانیان تسلیم شدم.
گفتم رسول من هنوز با منطق ذهنم دودوتا چهارتا میکنم و باید تسلیم بشم و به این احساس توجه کنم همین لحظه بریم اموزش وپروش ناحیه
گفت میری چی بگی گفتم نمیدونم !!
اما باید تسلیم جریان هدایت باشم
تو مسیر گفتم حالا اونجا برم چی بگم من ,؟!
دقیقا این جمله اومد که بگو من ساکن این منطقه ام و اینم پرونده پسرم باید برا ثبت نام چه کاری انجام بشه !
انقدر واضح و روشن گفته شد که درونم آروم شد
ما اصلا منطقه آموزش و پرورش نرفته بودیم حتی تو زمان تحصیل خودمون
تا رسیدیم اونجا و همین سوال رسول از مسئول پرسید ؟ مسئول انتقالی ها بدون اینکه مارو بشناسه بین اونهمه مراجعهکننده اومد سمت ما و پرونده گرفت و خودش نامه نوشت وامضاکرد
داد به رسول و جالبه گفت بذار به مدیر
مدرسه هم زنگ بزنم و بگم که ثبت نام کنه
پرونده شما موردی نداره که همه چیزش کامل واوکی هست و ساکن منطقه اید همین کافیه
من اونجا با دیدن اونهمه مراجعهکننده و انجام شدن سریع کارمون ،
تازه متوجه شدم که تو مسیر هدایت که تسلیم میشی تازه آسون میشی برای آسونی ها
قرارنیست بشینم تو خونه و کارها خودبه خود انجام بشه وباید قدم عملی بردارم و توکل کنم به خدا .
ما برگشتیم مدرسه و پرونده مدیر گرفت و ثبت نام کرد و بالبخند گفت چرا از اول نگفتین که آشنای آقای مرادی هستی !!
درصورتی که اصلا ما آقای مرادی نمیشناختیم و
تا حالا اصلا اونجا نرفته بودیم
فقط حالمون خوب بود همین و
کارهارو خدا انجام داد برامون
به میزانی که ما تغییر داریم میکنیم
دستهای خدا هم از راه میرسن
واقعا وقتی تسلیم میشیم
خدا هم هدایت میکنه و هم قدمی که باید برداریم میگه و چه قدر خوبه که آدم خودش متوجه میشه داره تکاملی هدایتهارو دریافت میکنه و از مقاومتهاش کم میشه به میزانی که هدایتهای قبلی رو مرورمیکنیم و به ذهن مون منطق میدیم
با تسلیم شدن ما ،
خدا وعده اش رو محقق میکنه و
آرامش و رهایی ها از راه میرسن.
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و
خانم شایسته مهربونم
خیلی دوستتون دارم وعاشقتونم
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سلام به فاطمه گل
عجب کامنتی نوشتی؟؟؟؟؟
باور کن از اول تا آخر کامنت من فقط گریه کردم…
چون کامنت های سعیده عزیز رو خونده بودم.
واقعا همه چیز توحید وهدایت الله س
وتسلیم محض خدا شدن.
در مورد ثبت نام مدرسه بچه ها
بارها وبارها برای پسر ودختر خودم
چنین چیزی پیش اومد ومن همیشه خیلی راحت وهدایتی ثبت نام کردم
وکاملا حرفاتون رو با تمام وجودم درک کردم.
عاااشقتونم در کنار خانواده محترمون شاد باشید.
سلام بر شما
اوقات تان خوش باد
وای چه کامنتی است این
چقدر زیبا
چقدر شیرین
چقدر خواندنی
چقدر توحیدی
چقدر آموزنده
چقدر امیدبخش
من قبلا چند بار ماجرای خواب شما رو در کامنت های سعیده جان خوانده بودم و این که باغی هست و قرآن و شخصی به اسم محمود ….
ولی نمی دانستم که ماجرای آن چه بوده تا الان شما برای ما بازگو کردید
چقدر این کامنت به جان و روان من نشست
بهترین و شادترین و زیباترین زندگی ها رو برای شما خانواده توحیدی. چهار نفره از خدا مسئلت می کنم
در پناه حق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
سلام سلام سلاااام به خواهر عزیزم فاطمه جانم…. امیدوارم حال دلت عالی باشه و زندگیت منور بشه به نور الله
عزیزم مررررسی که به صدای قلبت گوش کردی و این دو مورد رو نوشتی… چقدر لذت بردم… چقدر تحسینت کردم … نوش جونت این همه آسانی… چقدر ایمانم افزونتر شد…
منم دارم این روزها بیشتر این جنس هدایت ها رو میچشم…
اوایل اردیبهشت بود که داشتم برای تولد دخترم که دوم تیر بود، تو ذهنم برنامه ریزی می کردم… به همسرم هم گفتم.. گفت خودت می دونی… هماهنگی هاش رو انجام بده … قلبم گفت: صبر کن … فعلا اقدامی نکن… منم تسلیم جریان هدایت شدم و هیچ اقدامی نکردم… اواخر خرداد اون اتفاق و تضاد برای همسرم پیش اومد… همون روز متوجه شدم که چقدر هدایت درست عمل کرده بود … اگر اقدامی برای تولد می کردم کلی حالم بد میشد و کلی هم باید خسارت میدادم… الهی شکر
اواخر اردیبهشت وقتی مدارس داشت تموم میشد… روز آخر قلبم بهم گفت: همه ی وسایل هات رو جمع کن و با خودت ببر خونه… منم بدون مقاومت تسلیم شدم و همش رو جمع کردم و آوردم خونه… البته قبلش به خدا درخواست یه محیط بهتر داده بودم… یک هفته بعد یکی از مدیران موحد مدارس منطقمون، بهم زنگ زد و ازم درخواست کرد که امسال باهاشون همکاری کنم… و منم که متوجه شدم حریان هدایت… پذیرفتم … و به مدیر قبلی اطلاع دادم که امسال دیگه اون مدرسه نیستم… ازم پرسید: دخترت رو هم با خودت میبری… یه لحظه صبر کردم و بر زبانم جاری شد که نه… بعد نجواها شروع شد… چرا نمی خوای ببری با خودت… قران رو باز کردم… آیه ای که خدا به نوح می گفت: ای نوح جاهل نباش او از اهل تو نیست… متوجه شدم کارم درست بوده
حدود یک هفته ای هست که به خدا درخواست دادم تکلیفم رو با زندگی عاطفیم مشخص کنه… کلی نشونه یرام اومد و تقریباً هم فهمیدم تکلیفم چیه… ولی بازم نشونه ها گفتن که باید صبر کنم… شانزدهم مرداد فیلم آقای رضا عطار روشن رو دیدم که تو خواب بهش الهام شده بود که بدهی هاش رو تیکه تیکه کنه… منم به خدا گفتم : خدایا به منم تو خواب بگو … همون شب همسرم تو خواب دیده بود که من سوار ماشین تویوتا شدم و با پسرم ازش جدا شدم و رفتم و کلی تخم مرغ که محصول خانم مرغ بودن، اونحا ریخته بود…
امروز ظهر هم که خیلی خوابم می اومد… تسلیم شدم و خوابیدم… تو خواب دیدم… من و همسرم رفتیم یه هتل لاکچری… ولی بچه هام یادم نمیاد … انگار دو نفری بودیم… بعد یه شخصی اومده بود تو هتل و مهمان ما بود که تو ذهنم بود استاد عباسمنش و من بهش میگفتم استاد عباسمنش ولی چهره اش یکی دیگه بود… بهم گفت: چرا اینقدر داری تلاش می کنی همسرت رو نگه داری… جمله هاش زیاد بود … ولی فقط همینش یادم مونده
آیا این اتفاقیه که من فیلم آقای عطار روشن رو ببینم و بعد درخواست بدم به خدا که تو خواب بهم بگه… هم همسرم تو خواب ببینه و هم من؟؟
نه هیچ تصادفی در کار نیست
پلن خدا بی نظیر… فقط باید تسلیمش شد
خدایا شکرت برای هدایت هات
چند روز پیش هم با نشونه ها متوجه شدم که تا قبل از 15 شهریور تکلیفم مشخص میشه…
الهی شکر برای هدایت هاش
رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ… خدایا بر ما صبر ببار و ما را در حال تسلیم بمیران
سلام به سارا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
روی ماهت می بوسم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای هدایتهایی که دریافت کردی و برام نوشتی و
ان شاالله بهترین اتفاقها و هدایتها رو در روابط هم دریافت کنی .
خداروشکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
بسم الله الرحمن الرحیم
فرقان:58
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا
و [در برابر توطئههای مخالفان] بر آن [خدای] زنده جاویدی که هرگز نمیمیرد توکل کن و به ستایش او [با ایفای نقش مثبت و اصلاحی] بکوش و [حسابرسی] خدا نسبت به [آثار و عوارض] گناهان بندگانش کافی است [=نیازی نیست کسی دخالت کند].
ای مولای من که زنده جاویدی و هرگز نمی میری… تو رو چطوری ستایشت کنم که شایسته ات باشه؟؟… آخه این همه همزمانی … مغز من که هنگه از این حجم از هدایت ها و همزمانی ها… خدایا منو ببخش که این همه مدت ازت دور بودم… تو از رگ گردن بهم نزدیکتر بودی ولی من فکر می کردم رها شدم و باید روی عقل خودم حساب کنم و خودم برنامه ریز زندگیم باشم… نتایج زندگیم گویای اینه که چقدر مسیر رو اشتباه رفتم… خدایا پاکم کن و منو مورد رحمت خودت قرار بده که اگه تو منو نبخشی، مسلما زیانکار میشم… از همینجا از سارای عزیزم هم عذر می خوام که این همه مدت بهش ظلم کردم و روی عقل خودم حساب کردم و کلی سختی کشیدم و گاری زواردررفته به خودم بستم…
أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ
آیا سینهات را برایت نگشودیم
بله… بله … مولای من به راستی که گشودی… به راستی که گشودی … به راستی که دارم یاد می گیرم تسلیم جریان هدایت بشم و باورش کنم … به راستی که با این گشودن دارم طعم شیرین هدایت رو می چشم… به راستی که قدم به قدم داری هدایتم می کنی تا ناخالصی هام رو خالص کنم…
========================
سلام سلام سلام … سلامی به گرمی و شیرینی آیات قرآن به اساتید عزیزم و دوستان ارزشمندم
چند روز قبل از اینکه این فایل ارزشمند روی سایت قرار بگیره، یکی از دوستان بهم خبر داد که استاد تو اینستا لایو داشت… بهش گفتم که من اینستا ندارم و اگه رزقم باشه در زمان مناسبش این آگاهی ها رو دریافت می کنم… و الان هم که چند روز هست روی سایت بارگزاری شده ولی جریان هدایت تا به امروز اجازه نداد من ببینمش… چرا؟؟… چون امروز باید می دیدمش تا به عمق جانم بشینه … چون امروز اتفاق هایی افتاد که مخاطب این فایل من بودم… بریم با توکل بر الله مهربان یه صلاه طولانی ولی مفید داشته باشیم… خدایا کلی مطلب تو سرم هست … من عاجزم از مدیریت این همه جمله و کلمه … پس اجازه میدم که تو خودت بگی و من بنویسم تا حق مطلب ادا بشه
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
========================
حالا این جریان از کجا شروع شد … از اونجایی که من تصمیم گرفتم اینستا رو حذف کنم… واتساپ رو حذف کنم و تمرکز کنم روی قرآن … روزی دو سه ساعت قرآن می خوندم و تفکر می کردم و تو سایت فعال بودم و کامنت های بچه ها مخصوصا سعیده جان رو می خوندم(سعیده جانم ممنونم ازت دختر که اینقدر الگوی بینظیری هستی)… تا اینکه 25 خرداد صبح که بیدار شدم داشتم قران می خوندم و بعدش داشتم تو سایت کامنت میزاشتم که دقیقاً جمله ای که محتواش این بود که من باید برای همسرم مادری می کردم… دقیقا تو کلمه همسرم، گوشیم زنگ خورد و بهم خبر دادن برای همسرم چه اتفاقی افتاده … خداروشکر این تایم هایی که تو سایت بودم و قران می خواندم اون روز خیلی کمکم کرد که از زاویه ای بهتر به قضیه نگاه کنم… و چون صبح پیام قرانی من این بود که امروز قرار خدا بهم یه فضلی از جانب خودش بده… تونستم حالم رو خوب نگه دارم و منتظر فضل خدا در این اتفاق به ظاهر وحشتناک باشم… خدا کمکم کرد و با روحیه ای خوب بدون اینکه احساس قربانی شدن داشته باشم 19 روزی که همسرم تو بیمارستان بود رو پشت سر گذاشتم… گاهی نجوا میومد که زهی خیال باطل… تو که تمرکزت رو قران و سایت بود … پس چی شد؟؟… این اتفاق پس چی میگه؟؟… من هر بار با این جمله که خدا وعده فضل بهم داده و با یادآوری وعده ای که به مادر موسی داده بود، خاموشش می کردم…
بعد از این 19 روز، وقتی وقایعی که تو اون مدت افتاده بود با خودم مرور می کردم، دیدم چقدر شخصیتم بزرگ تر شده و چقدر با جریان هدایت داشتم زندگی می کردم و چقدر کارها برام آسان پیش رفته بود… و ازمون هایی که اون روزها دادم تا درس های تئوری قران رو در عمل انجام بدم… که در کامنت های اون روزهام رد پا گذاشتم… و بعد دوران پانسمان ها در خونه شروع شد که وضعیت خیلی بدتر از بیمارستان شد برام… چون اینجا دیگه من بودم و من و کنترل ذهن هایی که هر بار باید انجام میدادم… گاهی خسته میشدم و به خدا گلایه می کردم و بازم خدا دستمو می گرفت و می اورد تو مسیر… الهی شکر… الان که هنوز هم درگیر هستم ولی اوضاع داره تحت کنترل درمیاد… وقتی این روزها رو مرور می کنم می بینم چقدر عالی با تمرکز روی قرآن و سایت تونستم راحت تر این دوره رو پشت سر بزارم…
========================
بریم سراغ مطالب نورانی و ارزشمند این فایل که با جریان هدایت من از خودم هم مثال بزنم
کِی من می تونم تسلیم رب بشم؟؟
وقتی که بهش اعتماد کنم
کی می تونم بهش اعتماد کنم؟؟
وقتیکه با منطق به ذهنم بفهمونم که اون رب العالمینِ و داره بی عیب و نقص کیهان و کهکشان ها رو اداره می کنه… و علم مطلقِ و به همه چی محیطه… وقتی بفهمم جایگاه من کجاست و جایگاه خدا کجاست… وقتی بفهمم توانایی های من چقدر و توانایی های خدا چقدر…
خدایا من تسلیمم… من اعتماد می کنم… من توکل می کنم به تو… و اگر با یقین قلبی اینجوری تسلیم جریان هدایت بشم⬅️ درها باز میشه و خدا کارها رو انجام میده
یادت باشه که باید خاشع باشی در مورد خداوند… و اعتبار همه چیزت رو بدی به خدا…
مولای من منم اعتبار اینکه این روزها رو با حال خوب پشت سر گذاشتم میدم به تو و جریان هدایت… تو بودی که این همه همزمانی رو برام اوکی کردی… تو بودی که دل ها رو برام نرم کردی… تو بودی که فرشته های مهربونت رو فرستادی تا راننده شخصی من بشن برای رفت و برگشت به بیمارستان… تو بودی که وکیل رو تا دم در خونه اوردی تا مدارک رو ازم تحویل بگیره… تو بودی که شجاعت و جسارت به من دادی تا به اقوام بگم لطفا به ملاقات همسرم نیاید چون اینجوری راحت تر می تونستم کنترل ذهن کنم… تو بودی که بهم گفتی صبر کن… و اگه بخوام بنویسم تا صبح طول میکشه… خدایا شکرت .. شکرت
========================
خدایا چی میشه که زندگی روانتر میشه ؟؟
به اندازه ای که در برابر خداوند تسلیمی و متواضعی، به همون اندازه زندگی روان میشه… به همون اندازه هدایت ها رو دریافت می کنی… به همون اندازه کارها پیش میره … و به همون اندازه جایگاهت در مقابل غیر خداوند میره بالاتر
نکته : تسلیم شدن در برابر خداوند یعنی خواسته ات رو مشخص کنی و به وضوح برسی … و منیت و تعصب ها رو بزاری کنار… پلن خودت رو بزاری کنار… دست خدا رو باز بزاری تا خودش از کوتاه ترین مسیر و قشنگ ترین مسیر و ساده ترین مسیر هدایتت کنه
نحوه درست خواستن: به جای اینکه من بگم
من می خوام برم ایالت کلرادو (پلن خودم)… قصد پشت اون خواسته رو بگم… اینطوری⬅️ خدایا من می خوام برم یه حایی که طبیعت رو تجربه کنم… که لذت بخش باشه… که تو رو تجربه کنم… که تصاویر زیبایی ببینیم… که همه چی خیلی راحت و عالی پیش بره… حالا من تو مسیر حرکت می کنم و منتظر نشانه هات هستم که به اون خواسته برسم… من اجازه میدم و اماده ام که تو منو هدایت کنی… چون من باید اجازه بدم که خدا هدایتم کنه و اماده باشم تا نشونه ها رو دریافت کنم…
هدایت قدم به قدم بهت میگه تا به مقصد برسی… وقتی قدم اول رو برداشتی… وقتی قدم اول رو برداشتی، حالا قدم دوم رو میگه… بعدش چی میشه؟؟… وقتی این قدم رو برداشتی بهت گفته میشه…
گاهی ما مطمئن هستیم این مسیر درسته ولی از کیفیت مسیر خبر نداریم که… ولی خدا که به همه چی احاطه داره میگه اونحا تصادف شده… یا پل شکسته… یا خطری هست… یا ترافیک… پس اگه بدون تعصب و منیت به پلن خودمون، تسلیم جریان هدایت بشیم، خدا از مسیرهای بهتر ما رو هدایت می کنه
من بپذیرم که من حالیم نیست و خدا حالیشه… و اجازه بدم که اون هدایتم کنه… اون وقت باید یه اتفاقی بیفته… باید هدایت ها رو و نشانه ها رو پیگیر باشم … و اعتبارش رو بدم به خداوند… نیام بگم من چه ادم باهوش و توانمندی بودم … بیام بگم همه کارها رو خدا برام انجام داد… تو تمام جنبه ها… تو تیر ننداختی که خدا تیر انداخت… الان چه غذایی بخورم؟؟ بدنم به چه ماده غذایی احتیاج داره؟؟… الان از کدوم مسیر برم؟؟…
و زندگی به این شیوه و ادامه اش … استمرار… نتایج بزرگتر میشه… زندگی ساده تر و راحت تر… زندگی به طرز جادویی راحت پیش میره… و بعد اعتماد آدم به جریان هدایت بیشتر میشه و فکت میشه برای ذهن منطقی
من هم وقتی با مسایل کوچک هدایت میشدم و تسلیم میشدم و بعد نتیجه رو می دیدم، ایمانم قویتر میشد… که تو ردپاهای کامنت هام هست
========================
تفاوت مادر موسی با یعقوب:
وقتی مادر موسی تسلیم میشه … چند ساعت بعد بچه اش رو می بینه و اولین شیری که موسی می خوره از مادر خودشه… خیلی خیلی زود خدا به وعده اش عمل می کنه، وقتی تو تسلیمی
ولی یعقوب چقدر خودشو اذیت کرد… اینقدر گریه کرد که کور شد… خیلی سال طول کشید که پسرش رو ببینه…
========================
نشانه تسلیم بودن اینکه من آرامش دارم… حالت رهایی… احساس امنیت(مومن)…
باید بپذیریم که ما نمی تونیم شرایط رو کنترل کنیم… عوامل بیرون از ما تحت کنترل ما نیستن که… حتی نتایج … اگه ادمی هستی که می خوای همه چی رو کنترل کنی، خیلی زندگی سختی داری، خیلی زندگی سختی داری
اره استاد من اعتراف می کنم که ادمی بودم که می خواستم همه چی رو کنترل کنم… و با عقل محدود خودم پلن می چیدم و کلی سختی می کشیدم ولی وقتی تو این روزها به پلن خدا اجازه دادم جاری بشه… روغنکاری شدن چرخ های زندگیم رو دیدم و لمس کردم
========================
خودت ببین قصد پشت خواسته هات چیه؟؟
چرا این خواسته رو می خوام؟؟
چرا دوست داری مشهور بشی؟؟… هیچ اشکالی نداره که می خوای مشهور بشی… خیلی هم عالیه… احساس مهم بودن به ادم میده… این نیاز درونی آدمه… اعتماد به نفس ادمو زیاد می کنه… فقط بیا بنویس چرا؟؟… هر جوابی که اومد بگو چرا…. چرا… چرا… اینقدر این چراها رو تکرار کن در برابر هر جوابت تا به ته خواسته برسی که همون میشه قصد پشت خواسته
مثلاً ⬅️ فکر می کنم اول باید مشهور بشم بعد ثروتمند بشم…
اگه مشهور بشم، ادمه ارزشمندتری میشم… چون من ارزشمند نیستم اگر بقیه بهم توجه کنن، احساس ارزشمندی می کنم
در نهایت بیا اون خواسته نهایی رو از خدا بخواه… لعلک ترضی… غنی بودن… آرامش…
برای پول⬅️در واقع تو ازادی رو می خوای…. ارامش رو می خوای… راحتی رو می خوای…
پس به جای مشخص کردن خواسته بیایم قصد پشتش رو بگیم که لازمه اش خودشناسی… و خدا از راه بهتری اون رو میده
قبل از انجام هر کاری بیا خودت رو با خدا هماهمگ کن و قصد پشت اون کار رو بگو :
قبل مسافرت: خدایا قصدم تحربه خودمه… تحربه نعمت های توعه… خنکی هوا… طبیعتی که دوست دارم اینه… بعد یه فکری می کنیم که فلان جا بریم، و می افتیم تو جاده و منتظر نشونه ها می مونیم و اگر نشونه اومد تسلیمش میشیم…
بحث قشنگ این قسمت که پلن خداست، من بشنوم:
من از ازدواج چی می خوام؟؟
ارامش می خوام… احساس یکی بودن… لذت می خوام… و…
خدایا من تسلیمم تو منو هدایت کن به اون فردی که این شرایط رو داشته باشه…و کمک هاتو بفرست… و اگه قرار من این وسط کاری رو خودم انجام بدم، که من اماده بشم برای اون شرایط بهم بگو… بگو سهم من چیه؟؟… اگه می خوای با ادم خوبی ازدواج کنی، تو باید خودتم آدم خوبه باشی…
نکته: وقتی تسلیم جریان هدایت میشیم هم خدا میگه چه مسیری رو بریم و هم میگه که چه تغییری رو باید در خودمون ایجاد کنیم… چه باورهایی رو باید تغییر بدیم… چه ویژگی هایی رو باید در خودمون ایجاد کنیم…
تو یکی از کامنت های روزهای قبل من اومدم ویژگی های شریک عاطفیم رو نوشتم… قلبم گفت یکبار دیگه اینجا بنویسمش:
من یه شریک عاطفی می خوام که موحد و ثروتمند باشه… حنیف باشه… جهان بینی و عقاید و اصولمون با هم بخونه و احساس یکی بودن بکنم… احساس آرامشم چندین برابر بشه… عاشق من باشه و عشق بی قید و شرطش رو بهم بروز بده… تحت هر شرایطی بهم احترام بزاره و با احترام باهام صحبت کنه… رابطه بدون وابستگی باشه… شخصیت من براش مهم باشه و تمایلات جنسی براش اولویت نباشه… از نظر سطح تحصیلات بالاتر از من باشه… اعتماد کامل به هم داشته باشیم… صداقت و درستکاری جزو شخصیتش باشه… متعهد باشه… توقع تو رابطه نباشه…
زندگیش هدایتی باشه… صدق بالحسنی جزو شخصیتش باشه… منطق پشت رفتارهاش باشه… احساس لیاقت بالایی داشته باشه… آزادی زمانی، مالی و مکانی داشته باشه… صورت زیبایی داشته باشه… اندام متناسبی داشته باشه… ساعت ها با هم حرف بزنیم… از کنار هم بودن بی نهایت لذت ببریم… عااااشق آشپزی باشه… شاد و شوخ طبع مثبت باشه… کاملاً سالم باشه از لحاظ جسمی و روحی و احکامات قرآنی… گاهی تنهایی بریم سفر… حوزه کاریمون مرتبط باشه مثل استاد عباسمنش و مریم جان… مهربان باشه… شکور باشه… با عشق برام کادوبخره و سوپرایزم کنه… با هم زیبایی های جهان رو تجربه کنیم… و هر چی که باعث میشه من لعلک ترضی بشم… من لایقشم و انک انت الوهاب
بعد از نوشتن این موارد در رابطه، بلافاصله کمتر از یک دقیقه این ایه اومد:
بقره:186
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
خدایا شکرت… شکرت
من تسلیم جریان هدایتم و بدون هیچ پش فرض ذهنی اجازه میدم فرمون زندگیم دست تو باشه
و قسمتی از هدایت هام رو هم در کامنت بالا نوشتم
خدا قدم به قدم داره بهم میگه که سهم من چیه
روز اول با این آیه بهم گفت تمرکز کن روی خوبی های همسرت
فصلت:34
وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ
و نه نیکی یک شیوه است و نه بدی؛ تو به بهترین شیوه [بدی را از خود] دفع کن، در این صورت [خواهی دید] آن کس که میان تو و او دشمنی است، همچون دوستی گرم [و صمیمی] گردد.
مؤمنون:96
ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَهَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَصِفُونَ
ـ [با این حال] تو بدی را با شیوهای که نیکوترین باشد دفع کن،ما به آنچه [در باورهای شرک آمیزشان] وصف میکنند داناتریم
و بعد با هدایت به جلسه 5 قدم دوم تاییدی شد بر این امر…. استاد نو این جلسه می گفت: باید اینقدر تمرین کنیم که تو جهنم هم بتونیم خوبی پیدا کنیم مثلا رنگ قرمز آتش چقدر خوبه… دیگه حجت بر من تمام شد … همسرم کلی خوبی داره
من قدم اول رو برداشتم و سعی کردم خوبی هاش رو ببینم:
مهربون…. شوخ طبع… در کارهای فنی بی نهایت حرفه ای… پدر مهربون… چهره جذاب… روابط اجتماعی بالا… دست و دلباز… تمیز… آشپزی عالی… کمک تو کارهای خونه… اهل سفر… اهل مواد مخدر و سبگار نیست… بی نهایت دوسم داره(وابستگی)… خیلی برام گل و کادو می خره… و کلی چیزای دیگه
امان از دست این ذهن نجواگر که برای هر ویژگی که می نوشتم می گفت آره اینو داره ولی…
دارم تمرین می کنم که بهش بگم که: ولیش دیگه به من ربطی نداره… خدا اعلم … و من فقط باید تمرکزم کنم روی خوبی هاش… و طبق این آیه
اعراف:33
قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُـنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُـولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ
توجه به ناخواسته های چه آشکار و چه باطنی حرااااامه…
قدم دوم این بود که باید رفتارهام رو تحلیل کنم و ببینم پشتشون چه منطقی هست؟؟ منطق علم و قران و هدایته یا تقلید کورکورانه است که حرااااامه
و قدم برداشتم و کلی رفتارهام رو تحلیل کردم و خداروشکر اقدام عملی هم برداشتم که یک موردش رو میگم:
چند روز پیش مهمون اومد خونمون و وقتی داشت میرفت، من زودتر از اونا رفتم تا کفش هاشون رو جفت کنم… بعد از اینکه مهمونا رفتن اومدم دیدم منطق پشت این رفتارم چیه؟؟… هیچی؛ سنتی که از مادرم بهم رسیده و من برخلاف میلم همیشه انجامش میدم و به دخترم هم یاد داده بودم… یعنی تقلید کورکورانه… تصمیم گرفتم دیگه این کار رو نکنم و احساس خودم رو به رسمیت بشناسم و بهش احترام بزارم
امروز قدم بعدی رو بهم گفت:
گفت و گوی مباااارک من و خدا به تاریخ امروز بیستم مرداد:
ضحی:5
وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى
و بیتردید خداوندگارت به زودی [چندان] عطایت کند که خشنود شوی.
خدایا شکرت که مافوق تصورم قرار به زودی بهم بدی… تا راضی ترین بشم
لقمان:19
وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ
و در رفتار خویش میانه رو باش و صدای خویش پایین بیار که ناخوشایندترین صداها، مسلماً بانگ خَران است.
اسراء:23
وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَـوْلًا کَرِیمًا
پروردگارت [در به رشد و کمال رساندن شما، در مسیر گرایش به خُلقیات خدائی] لازم شمرده است که جز او تسلیم چیزی نشید و به پدر و مادر خویش نیکی کنید [تا رحمت و نیکوئی را فرا گیرید]؛ هر گاه یکی از آنها، یا هر دو، نزد تو به پیری رسیدند، پس مبادا به آنان [حتی] اُف بگویی [که نشانی از ناپسندی است] و بر آنان بانگ مزن [=صدایت را نزد آنها بلند مکن؛ بلکه] با گفتاری کریمانه [با نهایت عزّت و احترام] با آنان سخن بگو.
نقطه مشترک این دو ایه مربوط میشه به نحوه صحبت کردن… که میگه قول کریم داشته باش
خدایی که ناخالصی هام رو می دونه، هدایتم کرده تا این ناخالصی رو هم برطرف کنم تا هدایت بشم به شریک عاطفی که مد نظرم هست و جالیه هم اولین ایه وعده داد اونقدر بهت میدم تا راضی بشی و هم اخرین آیه 186 بقره اومد که مربوط به اجابت خواسته است.
خب برای این قدم هم تحقیقاتم رو شروع کردم که منظور از قول کریم چیه؟ با توجه به ایه قبلش که مربوط بود به تن صدا … اول باید تمرین کنم تا در شرایط بحرانی از کوره در نرم و مراقب لحن صدام باشم…. و بعد چون من انسانم و خداوند به انسان به طور پیش فرض، کرامت داده و موجودی ارزشمند پس باید به کرامت خودم و دیگر انسان ها احترام بزارم و ملا غلط گیر خودم و بقیه نباشم … در ذهن که قدم اول داره حل می کنه و در کلام هم نباید سرزنش کنم… نصبحت کنم… قضاوت کنم…. برچسب بزنم… و کلا نباید کلامم طوری باشه که شخصیت خودم و طرف مقابل تحقیر بشه… قول کریم یعنی با عزت و احترام صحبت کردن
حالا تایید این قدم چی بود… داشتم همین فایل رو میدیم که صداهایی اومد … قلبم گفت برو کنار پنجره… رفتم و صحنه تضاد دختر همسایه و مادرش رو تو حیاطشون دیدم… قلبم گفت: اگر مراقب کلامت باشی این تضادها رو نخواهی دید
دوستان عزیزم یه چیزی بگم… واقعاً حالت بازی شده برام… مثل سریال های تلویزیون… هر روز با کلی ذوق بلند میشم ببینم امروز قرار چه اتفاق هایی بیفته… مثل اینکه بعد از تموم شدن سریال، منتظر بودیم ببینیم در قسمت بعد چی میشه(استیکر خنده فراواااان)
منم هر روز منتظرم ببینم تا 15 شهریور قرار چه اتفاقی بیفته و هر روز قرار چه قدم هایی بردارم
========================
جنس هدایت طوریکه یه نوع تایید در وجودت هست و قلبت تاییدش می کنه… مقاومت نمی کنه… اطمینان باهاش میاد… این یه روند تکاملی برای پذیرفتن اعتماد به خداوند…
مثال استاد از رفتن تو دل تاریکی به اون کوچه باغ و اون خونه که یک ساعت ونیم پیاده و قدم به قدم با جریان هدایت رفته بود… و ترس هاش… پس ایمان نداری؟؟… ایمان دارم ولی عقل هم دارم… پس ایمان نداری، عقل مال خودت… مقاومتش بیشتر برای این بود که نمی دونست بعدش چی میشه… این مقاومت طبیعیه، طبیعیه… اگه اعتماد کنیم، بعداً می فهمیم دلیلش چیه… در همین حین مقاومت برای ادامه دادن، یکی میرنه پشت کمرش که گنج قایم کردی؟؟… گفتم نه شاید باورتون نشه ولی یه حسی بهم گفت بیام اینجا… ترس نداره که بیا باهم بریم خونه… مواد میزنیم تو هم میزنی؟؟… گریه و فضای روحانی و احساس عجز… کی می تونست پلن رو اینجوری بچینه؟؟…
استاد شمارشو نداده بود…. تحسینت می کنم استاد رو … چقدر شما فوق العاده ای… منطق پشت این رفتار چیه؟؟ خدایی که منو تا اینجا آورده اگه لازم باشه کمک هاش رو براتون می فرسته… واااای که چقدر امروز به این جمله نیاز داشتم… این منطق و این اعتماد جلوی عذاب وجدان رو می گیره… استاد شما بی نظیری… من کاری ندارم نتیجه چی میشه، فارغ از اینکه بعدش برای اونا چی میشه، من تسلیم جریان هدایت میشم… و اعتمادی که استاد کسب کرد از تسلیم شدن برای جریان هدایت حتی اگه هدف رو ندونه… مقصد رو ندونه…
مثال خودم: امروز قرار بود من برای پیگیری کار همسرم برم جایی… منم اصلا دوست ندارم درگیر حواشی بشم … از خدا هدایت خواستم با این آیه بهم گفت:
اسراء:29
وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلَى عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا
نه دستان خویش را به گردنت ببند [که خیرت به کسی نرسد] و نه به تمامه آن را بگشای که [با بذل و بخششِ تمام آنچه داری] ملامت شده و دست خالی گردی.
گفت: احازه بده خودش پیگر کارهاش باشه… بزار خودش پارو بزنه… نخواه به تنهایی پارو بزنی که خسته بشی… و بعد بهم گفت یه مطلبی رو بهش بگو … برای گفتنش مقاومت داشتم… کلی آیه اورد که دچار عذاب وجدان نشم … بعد ذهن منطقی من گفت: حالا بعداً میگم… حالا بعد از ظهر میگم… خدا گفت: همین الان بگو… با اینکه مقاومت داشتم، تسلیم جریان هدایت شدم و رفتم و بهش گفتم … اینکه بخواد انجام بده یا نه … دیگه به من ربطی نداره… به قول قران من فقط باید بهش تذکر میدادم
و بعد بهش گفتم که خودت پیگیر اون کار باش … من نمی تونم برم… اولش کمی ناراحت شد … منم عذاب وجدان گرفتم… و تا ظهر فرکانسم پایین بود…
من با این منطق ساکتش کردم:
نساء:32
وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا
و مبادا آرزومند آنچه که خدا به وسیله آن شما را بر یکدیگر [در دنیا] برتری داده باشید، برای مردان بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند و زنان را [نیز] بهرهای است از آنچه [با تلاش خود] به دست آورند. پس از فضل خدا درخواست کنید که خدا به همه چیز آگاه است.
هرکس، هرجایی که هست، جای درسته خودشه… نقش خدا رو برای کسی بازی نکن… برای کسی خدایی نکن… برای کسی خدایی نکن… خدا بهتر می دونه…
اره خدا ناخالصی من می دونه… می دونه که سارا داره ارزشمندیش رو گره میزنه به کمک کردن به بقیه… به اینکه چقدر برای دیگران مفید… و ریشه خیلی از تضادهای زندگیم همینه… بابد دیگه حلش کنم… اصلاً یه چیز جالب بگم… واقعاً مو لا درز قانون نمیره… سارایی که اینجوری احساس ارزشمندی می کنه، هدایت میشه به شغل معلمی… ببین چقدر قانون دقیق داره کار می کنه…
و اینم قدم امروزم… تا فردا ببینیم خدا قراره چه پلنی برام رو کنه
========================
خدا شرایط تو رو می دونه… نا خالصی هات رومی دونه… نقاط قوت تو رو می دونه… نقاط ضعفت رو می دونه… خواسته هات رو می دونه…
انفجار در بندر عباس و تسلیم جریان هدایت و فضل و کرمی که همون قضیه براش داشت…تو یک شب کلی خیر و برکت جاری میشه تو زندگیش… اول باید این شرط های استاد اجرا بشه تا موافقت کنه… افرین به این احساس ارزشمندی… اگه تسلیم ترس هاش میشد: احتمالاً یا زنده نمی موند یا مقصر قضیه بود…
ارتباط بین هدایت و نتیجه ممکنه مثل این قضیه سریع معلوم بشه یا ممکنه طول بکشه یا ممکنه اصلا درک نکنه
خرید هدایتی زمین در بندر عباس که در کمتر از 6 ماه، قیمتش15 برابر شد… فروش اون زمین و هزینه سمینار ها در تهران و بدهکاری…
نکته ی طلایی : موقعی که تو خواسته ای داری و قدم های گفته شده رو برمیداری ولی جواب نمیده، برای اینکه باید یه عالمه درس یاد بگیری و خالص بشی…
استاد باید یاد می گرفت: نباید شریک میشد… نباید هرینه تبلیغات بده… مشرف باشه به اتفاقات بیزنس… و …. اون شرایط به ظاهر بد این همه درس داشت و باید حک می کرد که دیگه نباید این اشتباهات رو انجام بده…( و این تضادی که من الان درگیرش هستم هم همینه… به خدا کلی خیر و برکت برام داشت… واقعاً فضلی بود از جانب ربم که قطعاً نتیجه اصلی تا 15 شهریور معلوم میشه)… بعد الهام دوره تند خوانی… منطق میگه این چه ربطی داره به حوزه استاد؟؟… و اقدام عملی بلافاصله فرداش… و چند میلیارد فروش این دوره در مدت کوتاه … چیزی که اصلاً فکرش رو نمی کردم پولساز باشه هاااا… اون موقع خواسته استاد این بود که بدهیش رو بده و خدای وهاب که مافوق تصوراتش اجابت می کنه…
هر روز صبح درخواست کنیم… اولین چیزی که باید بگیم ⬅️ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم
آقا من امروز کارهام رو سپردم به خداوند و آرومم… و اجازه میدم و اماده ام که هدایتم کنه و قدم به قدم بگه چیکار کنم… سهم من چیه ؟؟…
ما اصلاً دین اسلام نداریم منظورش همین سبک تسلیم بودنه… و به پیمابر میگه پیرو دین ابراهیم باش که مسلمان بود… موحد بود و مشرک نبود
تو گفتن اینا راحته… ولی هر چقدر بتونیم عمل کنیم.. هر چقدر نتایج تسلیم بودن و نبودنمون رو بیاد بیاریم و بشینیم بنویسیمشون که چطور در تسلیم شدن، همه چی عالی پیش رفت و چطور در پلن خودمون زجر کشیدیم و در مرداب بیشتر دست و پا زدیم؟؟… آرامشی که در تسلیم بودن هست…
انا علینا للهدی… ما بر خودمان وظیفه قرار دادیم که هدایت کنیم…. همواره این جریان هدایت هست… هست… هست… سارا جانم چرا وقتی زیاد می پرسی از خدا تا شفاف بشه برات، حالت بد میشه؟ ایا جز اینکه به چشم انسانی به خدا نگاه می کنی؟؟ خدا خسته نمیشه که.. حوصله اش سر نمیره که… چیزی ازش کم نمیشه که… خداوند بر زمان و مکان چیره است.. فکر نکن داری وقت خدا رو می گیری… خداوند عاشق هم صحبتی با منه… ببین برای درخواست غیر معقول موسی که می خواست خدا رو ببینه احابتش می کنه… ناراحت نمیشه که… یا برای اصحاب عیسی وقتی درخواست مائده ای داشتن… یا برای ابراهیم برای دوباره زنده شدن… با خیال راحت ازش بپرس… نوش جونت این گفت و گو…
سوال این نیست که آیا خدا هدایت می کنه یا خیر؟؟… بحث اینکه ایا ما در مدار دریافت هدایت هستیم یا نه
====================================
خدایا من نمی دونم… بلد نیستم… من عاجزم از تغییر این عادتی که سالها بهش عادت کردم…چطوری باید شخصیتی بسازم که قول کریم داشته باشم؟؟… چطور می تونم قدم هایی که بهم میگی رو تمرین کنم؟؟… خدایا من نمی دونم… من نمی دونم.. تو می دونی و بهم میگی… من آزادی می خوام… می خوام لذت ببرم … می خوام استعدادهام شکوفا بشه و به فلاح برسم… می خوام لعلک ترضی بشم… خودت منو ببر تو این مسیر… خودت اون فردی که پوش می کنه این خواسته های منو، به زندگیم هدایت کن… آمین یا رب العالمین
ای خالق مهربان
در این لحظه از تو می خوام که:
وجودم رو پر از انرژی مثبت و عشق کنی
منو تو آغوشت بگیر و اجازه بده که در نور وجودت غرق بشم
بگذار تا احساس کنم که هر ذره از وجودم، با عشق تو پیوند خورده است.
آمین
به به
سلام به سارا خانم محمدی مومنه و مسلمه
درود فراوان به تو به خاطر این ایمان و اتصالت
میدونم که باورت میشه که 4.5 صبح باید از خواب بیدار میشدم که هدایت بشم به این کامنت پر دُر و گوهر
آفرین به تو دختر
خیلی لذت بردم از این کامنت و آیاتت و درکهای خوبی که ازشون داری
همه ما وقتی که از وجودش اجازه گرفتیم تا این زندگی زمینی رو تجربه کنیم از ربوبیتش آگاه و خیال جمع بودیم، اما وقتی از وحدتش به این عالم کثرتها رسیدیم و حد و حدود رو لمس کردیم، ذهن رو و فراموشی رو هم لمس کردیم و در کل این اتصال بی واسطه به رب از یادمون رفت، ولی او که ما جزئی از وجودش هستیم، یا بهتر بگم مرتبه ظهوری خود او هستیم، هر بار ندای قل تعالوا به ما میده تا برگردیم به خودش و به اتصالی که داشتیم بنازیم و ببالیم.
جز وصل تو دل به هرچه بستم توبه
بی یاد تو هرجا که نشستم توبه
در حضرت تو توبه شکستم صد بار
زین توبه که صد بار شکستم توبه
سارا جان هیچ چیز ، هیچ چیز در عالم ارزش بالیدن و نازیدن و فخر فروختن نداره، جز این اتصال
این اتصال هم که از جنس عشق و فروتنی هست.
تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی
تحسینت می کنم که تسلیم جریان میشی و مینویسی تا او را بیشتر بشناسیم و ایمان و توکل و تسلیممان افزایش یابد.
دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)
ممنونم
ممنونم
ممنونم
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلْطَانًا نَّصِیرًا
و بگو: پروردگارا، مرا [در هر کاری] با صداقت وارد و با صداقت خارج کن و از نزد خود تسلطی یاری شده قرارم ده.
سلام سلااام سلااام به برادر ایمانی و دوست داشتنی… علی جان
پسرررر مرسی که برام نوشتی
الهی که بر فراز مرکبی از نور الهی قرار بگیری و در مسیر حق، بشکن زنان خواسته هات رو تیک بزنی
چقدر انتهای پیامت برام نشونه داشت… خدا تو قرآن میگه اگه صبر کنی و جا نزنی برات نشونه ها و بشارت هایی می فرستم تا آرامشت بیشتر بشه… وعده خدا حق… خدا خلف وعده نمی کنه…
این قسمت پیام پر از نورت:
«تحسینت می کنم در این لحظات پر برکت صبح که دل به چنین اتصالی بستی و خودت رو در آغوشش انداختی»
دوستت دارم دوست دوست داشتنی حضرت دوست ؛) :)
این نشونه ای بود برای این درخواست من از خدا در پاسخ به زهره جان:
من دوستی از خدا می خوام که وقتی کنارش قرار می گیرم بوی خدا رو بده و منو یاد مناجات های سحر بندازه
اینم نشونه که اجابت خواسته ام نزدیکه
مرررررسی ازت
برات بهترین ها رو آرزو می کنم
سلام فاطمه جان
سپاسگزارم ازتون ک این کمنت رو نوشتین و باعث شد چقدرایمانم ب خدا و توانایی هاش بیشتر بشه و واقعا هم این داستان و هدایت اگرجایی غیر از این سایت باشه کسی باور نمیکنه. یعنی واقعا این داستان هدایت شما شگفت انگیزه ، و میشه باهاش باورها رو نسبت ب خدا و توانایی هاش و کافی بودنش تقویت کرد
و تحسین میکنم شما رو ک عمل کردین ب هدایت هاو همچنین سعیده جان رو که چطور وقتی ب خدا وصلی ،خدا دستاش رو ب خدمتت میاره
بهترین ها رو براتون میخام
سلام فاطمه ی عزیزم
دوست توحیدی و هم فرکانسم.
ممنونم بابت کامنت پرارزشت .
ممنونم که حالمو با نوشته هات خدایی کردی .
واقعا تحسینت میکنم بابت این همه توحیدی بودنت و تسلیم شدنت در برابر خدا.
کامنتتو که خوندم دلم نمی خواست تموم بشه دلم نیومد فقط امتیاز بدم.
گفتم باید بنویسم تحسینت کنم ازت سپاسگذاری کنم.ماجرای شماوسعیده جان و خواب مادربزرگتوخوندم اشک از چشمام سرازیر شد .
خدایا ازت سپاسگذارم واسه دوستای توحیدی و بهشتیم
بازم ازت سپاسگذارم براتون بهترینها رواز خدا میخوام
سلام فاطمه جان عزیز
خدا قوت ،امیدوارم حال دلتون عالی باشه
چقدر شیرین نوشتی و چقدر حال داد نوش جان کردن این کامنت
خیلی بیشترسپاس گزار خداوند شدم این لحظاتی که داشتم این کامنت رو میخوندم ،اینکه اینجام و جای دیگه ای نیستم ،اینکه کنار اشخاص ارزشمند و توحیدی هستم ،داستان خواب هوش از سرم پروند ،نوش جان سعیده عزیز باشه این رضایت پروردگار ،نوش جان شما باشه اشکایی که از روی عشق ریختی ،
چقدر جای شکر داره دوستانی که اینطوری بین این همه مسیر دارن مسیر توحید رو میرن و سعی میکنن هر بار بهتر و بهتر عمل کنن و من هم هم مسیر این دوستان نازنین هستم .
فقط خواهر من میشه شما کمتر مقاومت کنی هههههخخ؟؟؟
باز دمت گرم که به رسول عزیز گفتی حست رو و دم رسول عزیزم گرم که خیلی راحت گفته بریم سوال کنیم ،وگرنه چه معجونی رو از دست میدادیم ،،،،،،،،
این دیگه خوده خوده خوده هدایت بود .
و داستان شیرین ثبت نام محمد حسن و نکته ی طلایی که عالی بهش اشاره کردی ،اینکه بله درسته که خداوند کارهارو اسون انجام میده ،اما ماهم باید گوش به زنگ باشیم و عمل کنیم ،ببین تورو خدا بین اون همه مراجعه کننده طرف میاد انگار که مامور شده برای یه غریبه کار انجام بده ،(البته این غریبه ها رفیق جون جونی خداوندن و اصن خودش هدایت کرده پیش این آقا )
خداونده که دلهارو نرم میکنه
و بعد به این شکل جادویی کاررو انجام میده ،
پارتی؟؟؟؟؟
الله اکبر رررررررررررر
آقای مرادی خودش مسخ شده بود ،اصن حالیش نبوده بنده خدا ،فقط مأموریت داشت که سریع کار رو را بندازه
کاره کیارو را بندازه ؟؟؟ کار رسول و فاطمه ای که تسلیم هدایت شدن ،به همین سادگی
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت نمیدید و زبیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کن و مکان بیرون است
طلب گمشدگان ازلب دریا میکرد
بیدلی درهمه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش واز دور خدایا میکرد
الهی صدهزار مرتبه شکرت که مارو هدایت کردی و ما دیدیمت
ما حست کردیم ،حضورت رو وجودت رو با چشممون نه با قلبمون با روحمون و بی اختیار بارها و بارها از حس وجودت و حضورت و هدایت هات نتونستیم جلوی اشک هامونو بگیریم و حتی هق هق کنان گریه کردیم و غرق تو شدیم ،
خوشا به سعادت بنده ی صالح و تسلیمت ،استاد عزیزم که توی واقعی رو به ما شناسوند و ما خدامون خیلی قشنگه ،خیلی با عظمت تر و باقدرت تر و باعشق تر و بخشنده تر روزی دهنده تر از خدای خیلی هاست
الهی صدهزار مرتبه شکرت
فاطمه جان عزیز الهی که زندگیت همواره غرق در این عشق و عاشقی ها و هدایت ها و تسلیم بودن ها باشه و همواره قلبت به نور هدایت الهی روشن باشه و وجودت در این مسیر الهی پایدار
سپاس گزارم که نوشتی ،از طرف من هلیسا و محمد حسن و ببوس که اونا باعث و بانی و شروع کننده ی این همه عاشقی و حال خوب براشما و این خونواده صمیمی مون شدن ،اخه جنوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا شمال و عشقه
البته هیچ جا بندر نابو ،عاشق همه جنوبی های خونگرم و باعشقم هستم ،
دوستون دارم
در پناه رب یکتا .
سلام به رضا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
قدردان محبت شما هستیم
خیلی برامون عزیزهستی و من ورسول جانم قلبا دوستت داریم
نیمه های شب و در حال مرور
دوره مقدس 12قدم
قدم هشتم جلسه اول بودم که ،
کامنت شما رو دریافت کردم
چه پاسخی بهم نوشتین
عاشق جملاتش شدم
با تموم احساسم خوندمش
بیاید یکباردیگه باهم بخونیمش
الهی صدهزار مرتبه شکرت
که مارو هدایت کردی و مادیدیمت
ما حست کردیم ،حضورت رو وجودت رو با چشممون نه با قلبمون با روحمون و بی اختیار بارها و بارها از حس وجودت و حضورت و هدایت هات نتونستیم جلوی اشک هامونو بگیریم و حتی هق هق کنان گریه کردیم و غرق تو شدیم ،
خوشا به سعادت بنده ی صالح و تسلیمت ،استاد عزیزم که توی واقعی رو به ما شناسوند و ما خدامون خیلی قشنگه ،خیلی با عظمت تر و باقدرت تر و باعشق تر و بخشنده تر روزی دهنده تر از خدای خیلی هاست
الهی صدهزار مرتبه شکرت
از کجا میدونستین اصلا این شعر تیکه کلام منه و همش میخونمش
دم شما گرم و زندگی تون درخشان
خداروشکر هزاران بار شکر برای
بودن مون در این سایت بهشتی
درکنار استادی که الگوی بی نظیریه
دراین مسیر توحیدی ..
نکته ای که اشاره کردین هم درست وبه جا بود و باید مقاومت هام کمترکنم که این هم تکامل میخواد
و آگاهانه با کمک آگاهی های دوره ها دارم میپذیرم که خودمو لایق دریافت هدایت خدا بدونم و
دنبال منطق وحساب کتاب نباشم
جالبه که یکی از مقاومتهام ،نسبت به جنوب رفتن هست و ربطش میدم به گرما ، مثلا امسال عید میخواستیم برا اولین بار بریم جنوب
که از مقاومت مون کم کنیم اما
خیلی شیک ومجلسی
هدایت شدیم به شمال و
خدا گفت فعلا وقتش نیست و
همون تشریف ببر شمال و
پلن های منو دنبال کن تا وقتش برسه به جنوب رفتن ..
به نظرم بودن دراین مسیر یه نوع رزق هست و چقدر ما بچه ها تو اینجا خوش روزی هستیم که کلی از قانون و توحید و خدا توسط استاد عزیزمون میشنویم و مینویسیم و به جهان فرکانسش میفرستیم
که خیلی باید بابت این رزق ونعمت الهی
شکرگزار خداوند باشیم .
دیگه همه میدونیم که از هرطرف به قانون و صحبتهای استاد نگاه کنیم
میرسیم به اینکه
اعتماد به خدا تمام ماجراست
ان شاالله منم بتونم از مقاومتهام کم کنم و با ایمان وتوکل بیشتر اجازه بدم خدا هدایتم کنه و به خدا اعتماد کنم خیلی بیشتر…
سپاسگزارم از کامنت زیبا و
یاداوری قشنگ تون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله بهترین رفیق جان مون
به نام الله مهربان
سلام به فاطمه جان عزیزم،دوست خوب وهدایت یافته ام دراین مسیر الهی
بسیار بسیار لذت بردم از داستانهای جذابی که باهدایت های پروردگار پیش رفتید،و چقدر باورم به این نیرویی که در هرلحظه انسان رو هدایت میکنه بیشتر شد
چقدر سعیده جان رو تحسین کردم که مادربزرگ شما برای ایشون این خواب الهام بخش رو دیده و این میتونه یک نشونه ی بسیار خوبی برای سعیده جان باشه که تابه الان درمسیردرست قدم برداشته و هرقدمی که تابه الان برداشته خداوند مثل ابراهیم بهش فتبارک الله گفته و ازطریق مادربزرگ شما،خدااین مژده رو بهش داده که در مسیر درستی هستی،همین رو ادامه بده…
الله اکبر،بخداقسم مو به تنم سیخ شد،ببین چی میشه که تصمیمتون از سفر به جنوب عوض میشه و بعدمیرید سمت شمال و بعد یه نیرویی شمارو سمت نگهبانی میبره،و اونجا شماره ی سعیده ی عزیز رو بهتون میده!!بعدش اینخواب رو مادربزرگتون ببینه!!و شمادیگه شمارش رو داشته باشی و بهش این مژده رو بدی……..!!!!!
آفرین به شما دوستان هم مدار و رشد یافته و هدایت یافته دراین مسیر زیبای پرنعمت و الهی
دمتون گرم و بی نهایت بار براتون آرزو میکنم که هواپیمای زندگیتون در فرودگاه خوشبختی،آرامش،سلامتی و پراز ثروت فرود بیاد
عاشقتونم و شمادوست عزیزم و همسروفرزندانتون رو به خدای قدرتمند و هدایتگر میسپارم
سلام فاطمه عزیزم
ممنونم ازکامنت زیبات بانو که داستان هدایتت رو تعریف کردی
خداوندهیچ وقت دیرنمیکنه
ازکامنتات همیشه درس میگیرم
خیلی عالی داری روی خودت کارمیکنی
دوستت دارم فاطمه جان
تحسینت میکنم و ارزوی هرلحظه ثروت سلامتی وعشق بیشترکنارخانواده عزیزت روبرات دارم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ
طاء، سین. این آیاتِ [با عظمتِ] قرآن و کتابی روشنگر است
هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ
[که سراسر] هدایت کننده [انسان ها] و برای مؤمنان مژده دهنده است.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ
همانان که نماز برپا می دارند و زکات می پردازند، و قاطعانه به آخرت یقین دارند؛
=======================================
سلام به روی ماه رفیق بهشتی من
نمیدونم از دیروز چندبار کامنتت رو خوندم،و با هرجمله چقدر گریه کردم،یک جاهایی انقدر فشار جریان هدایت زیاد بود که چشمام رو چندثانیه بستم احساس میکردم سرگیجه دارم…
خدا…؟خدا همه چیزه…مثل یک نوره،مثل رنگ…خدایی تویی،خدا افکارته…خدا تو…خدا من…خدا یک حشره ست…خدا یک ستاره ست…خدا یک انرژیه که همه چیز رو دربرگرفته…
وچه کسی میدونست چه در انتظار ماست فاطمه؟
روز سومی بود که توی کیش بودم .
هیچ کاری پیدا نکرده بودم،هیچ هدایتی نمیومد وبچه ها هم مدام زنگ میزدن و گریه میکردن که برگرد پیشمون…
از خونه پسرداییم زدم بیرون…ساعت ها و کیلومترها پیاده روی کردم،بارون عجیبیی اون روز ها جاده های جزیره رو زیر آب برده بود…کفش و شلوارم خیس شده بود ومن راه میرفتم و صداش میزدم و گریه میکردم پس کجایی؟
بحث و دعوا داشتم باهاش…
خیابون ها خلوت بود…پرنده پر نمیزد من بودم و تنهایی و خدا،بلند بلند باهاش حرف میزدم.
بهمگفتی انصراف بده گفتم چشم،گفتی فعلا هیچ کاری نکن گفتم چشم،گفتی برو کیش گفتم چشم
پس کجایی؟چرا صدات نمیاد؟مگه نمیبینی من بی توشه و بی کس و بی آشنا اومدم؟مگه نمیبینی بچه هام دارند هلاک میشن؟اینجوری میخواستی کمکم کنی؟گریه هام رو میبینی و حرف نمیزنی؟تو همون خدای موسی ای که از رود نیل بردیش قصر فرعون؟پس چرا نمیبینمت ها؟کجایی خدا؟کجایی؟
افتاده بودم تو جاده فرعی…هوا تاریک شده بود،همه ش جاده بود،جای پیاده روی هم نبود،ماشین وموتور از کنارم رد میشدن و بوق میزدن…من اروم اروم از کنار جاده میرفتم…دیگه بحث هم نداشتم باهاش…دیگه ساکت شده بودم.
نه توان حرف زدن داشتم،نه فایل گوش دادن…نه حتی قرآن….
فقط زیر لب ذکرمیگفتم:
لا اله الا انت،سبحانک انی کنت من الظالمین.
خدایا منو ببخش،من تسلیمم،من هیچی نمیدونم،من هیچی بلد نیستم،تو میدونی و توبلدی،تودستمو بگیر.
به هر سختی مرکز جزیره و جاده اصلی رو پیدا کردم،دوباره بارون شروع شد…بارون شدید…
تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.
دوباره همون سوال های تکراری اهل خونه: کار پیدا کردی؟جایی رفتی؟
نه…فعلا نتونستم کاری پیدا کنم.
چه جوری باید میگفتم من منتظرم هدایت بشم؟هیچ جوری متوجه نمیشدن…
خودم سرگرم شام درست کردن کردم،واقعا دیگه آروم بودم،نمیدونم چطوری،احتمال خودش با نور خودش آرومم کرده بود…بعد شام حوالی ساعت12،گفت بلیط برگشتت رو بگیر وبرو،صدا خیلی واضح بود،همون صدایی که گفت برو کیش،همون صدا بود!
تراکنش موفق…بلیط برگشت برای ظهر فردا خریده شدو من چمدونم رو جمع وجور کردم و از سر خستگی پیاده روی عصر،به راحتی خوابم برد.
حوالی ساعت3/4 صبح بود که بیدار شدم و دیدم چندتاsms ازت دارم…
من و فاطمه خیلی وقته باهم حرف نزدیم،چی کارم داره؟این وقت شب؟
تو خواب و بیداری sms هات رو خوندم…دوباره خوندم…دوباره خوندم….دوباره ….دوباره….
گیج و وحیرون وسرگشته بودم ازین جریان واضح هدایت…چطور ممکن بود؟
دوباره در از جایی باز شد که به عقل جن هم نمیرسید…
سرجام بند نبودم…رفتم ساحل…همونجا روی شن ها نشستم،سوره ی سجده رو گذاشتم و بی خیال از همه ی اطرافیانم همونجا سجده ی شکر وبندگی به جا آوردم….
انقدر مست و حیرونو سرگشته بودم که هیچی نمیتونستم بگم…روح در بدنم نبود…
همونجا بهت جواب دادم:
فاطمه ….فاطمه ….فاطمه ….
الله اکبر …الله اکبر …الله اکبر ….
از وقتی پیام هات رو خوندم همینجوری سرگشته م…دیوانه م…دیوانه ی عشق این خدا …
فاطمه …
من دوسه روزه کیشم…
خدا بهم گفت برو کیش دنبال کار…
الان نشستم لب ساحل …
محو تماشای عظمت زیبایی خدا …
اینارو رفتم از صفحه ی sms م کپی کردم،نمیدونی چه احساس لذت بخشی بهم دست داد با دوباره خوندنشون….
یادمه حتی نمیتونستم بهت زنگ بزنم،توان حرف زدن نداشتم…
همونطور که بهت sms میدادم برگشتم سمت خونه که از پرواز جا نمونم…همون موقع از کافه ی کنار ساحل این آهنگ پخش شد:
ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است
عطرِ پاک نفست؛ سبز و رها از آسمان جاری است…
نورِ یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است
تو نسیم خوش نفسی
من کویر خار و خسم!
گر به فریادم نرسی؛ من چو مرغی در قفسم…
تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا من از تو مهجورم
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست؟!
عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست…
چگونه فریادت نزنم؟
چرا دم از یادت نزنم
در اوج تنهایی؟
اگر زمین ویرانه شود…
جهان همه بیگانه شود
تویی که با مایی….
یادته؟یادته متن همین شعر رو همون موقع برات فرستادم ….؟
چه حال و احوالی بود…چه احساس نزدیکی به خداوند داشتیم…
حالا فاطمه…حالا وقت یک بار دیگه گیوآپکردنه،وقت خاموش کردن عقل ناقص و دادن فرمون دست قلبه…
بزودی بهت زنگ میزنم وبهت میگم وقتی فرمون رو دوباره دادم دست قلبم چه اتفاقی افتاد…شاید هم خودت زنگ بزنی نه…؟
وخدا میداند و ما نمیدانیم…
توکل میکنم بر جریان جاری حال…بر آگاهی برتر…بر انرژی کل…
وقت دوباره تسلیم محض شدنه!
وقت دوباره باز شدن درهاست از جایی که عقل جن هم نمیرسه!
وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
دوستت دارم دختر!
به امید دیدار رویماه تو و خانواده ی بهشتیتون در بهترین زمان ومکان
ایاک نعبد و ایاک نستعین…اهدناالصراط المستقیم…
به نام خداوند جان
الهی به امید تو
سلام سعیده عزیز
با خوندن کامنتت اشک از چشمام جاری شد.
خدا چقدر عالی هدایتت کرد.
و چقدر ما انسان ها نا سپاس هستیم
وقتی میشه کار رو سپرد به خداوند و خدا انقدر اسون همه کارها رو برامون انجام میده چرا همیشه ما سخت ترین راه رو انتخاب میکنیم؟
چرا به خدا نمیسپریم و خودمون از زندگیمون لذت نمیبریم؟
اینها فقط نشانه شرک ما به خداوند هست
ازت بابت کامنت محشرت ممنونم.
برامون از نتایج بی نظیرت بنویس.
الهی شکرت
به به!
به به!
میبینم که جمع رفقا جمه!
نگاه چه میکنن شاگردای استاد عباسنمش!
فقط خواهشا نشود فاش کسی آنچه میان من و توست!!!
که برای کسی جز افراد این سایت باور کردنی نیست!
میدونی!
همین حال و جایگاهی که الان دارید آرزو که هیچ،حتی رؤیای دیگران هم نمیتونه باشه،چون دیگران حتی نمیتونن فکر کنن که وجود داره همچین ارتباط قلبی!
2 ساعت پیش رفتم استخر،خدا بهم گفت از غریق نجات استخر نودل بگیر(نودل همون فیبر های لوله ای شکله که اجازه نمیده بری زیر آب)
رفتم یه دونه نودل گرفتم،من همیشه آرزو داشتم بتونم روی آب دراز بکشم اما هیچوقت نتونستم مخصوصا از وقتی دیدم استاد روی آب دریاچه دراز میکشه،خلاصه گفت دراز بکش،و من دراز کشیدم و چشمامو بستم،چون میترسیدم آب بره تو گوشم گردنم رو بالا گرفتم و خدا گفت سرت رو رها کن بزار گردنت روی نودل باشه،گفتم آب میره تو گوشم،گفت نمیره
ما هم سرمون رو دراز کردیم گوشامون رفت زیر آب ولی آب نمیرفت تو گوشم!
چشمامو بستم و گفت مراقبه کن!
تو ذهنم داشتم تجسم میکردم که چه پیامی داره این دراز کشیدن روی آب!
خدا گفت ببین!
اگر همین حالت بدنت و همین نودل زیر کمرت باشه چه 10 دقیقه چه 10 سال دیگه تو نمیری زیر آب!مگر اینکه حالت بدنت رو عوض کنی یا نودل رو از زیر کمرت بزاری کنار!
خدا هم همینجوره!
اگه حالت فکرت ذهنت مسیرت ،کنترل ذهنت و نجواها همیشه در حالتی باشه که همه ی وجودت به سمت خدا باشه،و همیشه از خدا کمک بخوای(مثل نودل)که تو رو روی آب نگه داشته،هیچوقت اذیت نمیشی و از آرامش دور نمیشی!
وااای خدای من!
دراز کشیده بودم روی آب، دستام باز،انگار روی ابر ها بودم،بی وزنه بی وزن!وقتی کسی از کنارم رد میشد،موج و تلاطم آب صدای خیلی قشنگی داشت. منو تکون تکون میداد.
و وقتی که چشمامو باز کردم انگار هرآنچه که گفت و گو بود ،مثله یک خواب بود!
جالب اینجاست وقتی اومدم استخر دیدم خیلی خلوته یه کم حالم گرفته شد چون دوست داشتم شلوغ باشه اما اگه شلوغ بود،سروصدا اجازه نمیداد مراقبه کنم مصداق آیه ی (چه بسا چیزی را دوست نداشته باشید اما به نفع شما باشد)
بنام الله
،،، ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است،،،
سلام سعیده عزیز
ایمیل کامنت زیبات امروز برام اومد
دقیق خوندمش
آخه چطور اینها رو مینویسی
میدونی کامنت هات چیکار میکنه با آدم آخه
اولش میخام ازت تشکر ویژه بکنم که برامون مینویسی
از وقتی کامنتهای شما رو میخونم توحیدی تر دارم میشم
نمی دونم چی بگم
در دلم غوغایی به پا کردی
اون شعر زیبا رو که کنار ساحل گوش کردی رو با آهنگش چندین بار گوش کردم،
آدم دیوانه میشه
قلبم داره یه طوری میشه
ببین سعیده جان داری توحید رو گسترش میدی ها
داری یکتاپرستی رو گسترش میدی ها
چه شعر پر محتواییه
من قبلن بارها این رو شنیده بودم ولی انگار خواب بودم
امروز که با متن و توجه گوش میکردم
وای که چه محشریه
قلبم داره حسش میکنه
آخ که توحید چقدر خوبه
اصلا و اصلا به کس دیگه ای نیاز نداری
فقط دوست داری تنها باشی و با خدا عشق بازی بکنی
یه تیکه از شعر خیلی برام بلد شد
،،، تو با منی اما من از خودم دورم
چو قطره از دریا من از تو مهجورم،،،
زوم کردم روش
تو با منی ، یعنی خدا همیشه پیش منه
اما
من از خودم دورم
آخه این یعنی چی، من از خود حقیقی ام دورم،
آره اگه من به خود حقیقی ام نزدیک بشم
همون خودی که جانشین خداست که میتونه همممممه چیو خلق کنه
الان من خودم نیستم
وقتی به هوای نفس توجه میکنم از خود الهی ام دور و دورتر میشم
وقتی عصبانی میشم وقتی ناراحت میشم وقتی هیجانی میشم دارم دور و دور و دورتر میشم
ولی خدا با اون عظمتش هر لحظه پیشمه
دیگه از این مگه عالی تر هم داریم
قدرت مطلق علم مطلق شعور مطلق آگاهی مطلق هر لحظه هر لحظه پیشمه
پس دیگه غم و ترس مگه معنی داره
نگرانی مگه معنی داره
نههههههه
خدا رو شکر
سعیده جان فقط خواستم ازت تشکر بکنم
الگوی منی توی توحید
الگوی منی توی تسلیم بودن
الگوی منی توی توکل
احسنت به توحیدی بودنت
احسنت به قرآن خوندنت
من با شما 2000 کیلومتر فاصله دارم ولی احساس زیبایت رو دریافت کردم
خیلی ازت ممنونم
برات آرزوی خوشبختی دارم.
والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا
سپاس
سلام دوست عزیزم حالا که از این ترانه خوشت اومده سرچ کن ای نامت از دل و جان با صدای دختربچه
کلیپش مال فکر کنم 20 سال پیشه ولی صدای بچه ملکوتی کرده این ترانه رو
بیشتر لذت میبری
خودمم الان هدایت شدم برای این کلیپ بعد از 20 سال یا بیشتر
چون صدای خوبی دارم داییم همیشه بهم میگفت و اونموقع که بچه بودم هر کلیپی از صداهای قشنگ میومد سریع به من میدادش تا من رو ترغیب کنه منم که دیوانه شدم از صدای این بچه گفتم حسشو شمام تجربه کنین
سلام سعیده جانم.
چه کردی با من…
خود محتوای کامنتهات یه طرف
این ترانه و اهنگی که نوشتی منو پرت کرد به خاطرات و حس خوبم با این آهنگ زیبای اقای افتخاری که حفظ بودم و میخوندم…
خواهرم سارا، عاشق صدای اقای افتخاری بود و شونصدتا کاست هاشو داشت، به واسطه ی پخشش منم میشنیدم و حفظ میشدم و خاطره ی خوش دارم از این اهنگ و شعر و صدا.
اون موقع که نمیدونستم الان میگم چقدر این شعر توحیدیه…
با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست؟!
عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست…
چه کردی با من در این شب و لحظات…
ای نامت از دل و جان…
در همه جا به هر زبان، جاری است
عطرِ پاک نفست؛ سبز و رها از آسمان جاری است…
احساس میکنم پرت شدم تو سفرِ زمان.
دهه هفتاد که این اهنگ منتشر شده و من در معرضِ شنیدنش بودم، انقدر که حفظ شدم، بدون اینکه اگاهانه متوجه باشم داستان از چه قراره پیوند قلبی برقرار کردم باهاش…
مرسی خدایا برای این روزی و ثروت.
من صدای خواننده های خوش صدا و خوش سلیقه در انتخاب شعر و موسیقی رو دوست دارم و بهم حس خوب میده.
حالا که خاطره بازی موسیقی شده برام بذار یادی کنم از آهنگ به شدت خاطره انگیز تو محشری از امید که به شدت منو میفرسته رو هوا…
اون ضرب های موسیقیِ اولش، دیوانه ام میکنه.
اشکال نداره اگه گاهی فاصله بگیرم از کامنت های فاخر و بزنم تو جاده موسیقی.
اینم جزیی از سمانه است.
همون قدر که عاشق توحید و خودشناسی و رشد شخصیتشو و کنکاش درونی هست عشق میورزه به خودش و موسیقی:)
ماچ بهت.
همه میان برای تحسینِ خودت و کامنتت به خاطر توحیدی بودنش.
من میخوام علاوه بر اینا، ازت تشکر قلبی کنم که شادم کردی…
ماچ بهت دختری که با شجاعت هم از قوت هاش مینویسه هم ضعف هاش و الهام بخش میشه برای خیلی ها.
سمانه جان بدان و اگاه باش میشه با ضعف هات هم زندگی کنی.
اگه خودتو بشناسی هیچ اشکالی نداره.
بپذیر تمامیتِ وجودتو نه فقط قشنگی هاشو.
قشنگی هارو نذار تو ویترین، کج و کولگی ها رو تهِ انبار…
والا اینا همشون تویی و تو رو ساخته، مهربون باش با تمامیتِ خودت.
سعی کن نقاب کمال گراییتو بیشتر و در لحطات بیشتری بندازی و من روی ماهِ بهبودگرایی تو مشاهده کنم.
ماچ بهت سمانه جونم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
خدایا مرسی برای همه ی موسیقی ها و ترانه ها و صدای خواننده های حس خوب کن.
سلام به دختر زیبا و قشنگ
امیدوارم خیلی خیلی حال قلبت عالی باشه
سعیده عزیزم دیشب نجواها داشت دیوونم میکرد
میگفت ببین شرایطت رو
حتی الان 10 تومن نداری اینترنت وصل کنی(الانم به دختر عموم وصلم و دارم کامنت مینویسم)
خلاصه همش اون میگفت من میگفتم
من فقط میگفتم بابا ذهن عزیز من سپردم به خدا من بهش گفتم کارهام رو انجام بده
هرهرهر میخندید و میگفت بشین به همین خیال
یک ماهه بیکاری
دیگ واقعا نتونستم حریفش بشم
و اصلا خودم یه لحظه گفتم واقعا پس کو؟
چرا تواین یک ماهی ک بهم گفت فعلا کارو تعطیل کن هیچ کاری برام نکرد؟
من تواین یک ماه 100پله از لحاظ درک اگاهی و قانون جهان رشد کردم اما شرایط مالی و فشار روم اینقدر زیاد بود ک حتی اجازه دفاع کردن رو هم نمیداد
من دقیقا همین حرفای شما رو دیشب به خدا گفتم
اما خیلی زود یادم اومد لطف هایی که بهم کرده بود
از کجا به کجا رسونده بود منو
وقتی یادش افتادم دیگ اشکام میومد فقط و من فقط سعی میکردم ذهنم رو کنترل کنم
الانم نمیدونم چیشد کامنتتو دیدم
و دیدم که خداوند چطور برای شما کارهارو انجام داده
همینطور که داره برای منم انجام میده
خوشحالم که کامنتتو خوندم (:
سلام به فرشته خانم عزیز
آفرین به شما که با این سن کم دارید وقت و عمرتان را در این سایت الهی صرف می کنی
به خودت افتخار بکن چون 99 درصد از هم سن های شما عمرشان را در کارهای بیهوده تلف می کنند
چه خوبه که با خدا رابطه صمیمی داری
میدونی چه آینده فوق درخشانی در انتظارته
میدونی چرا؟
چون با این سنی که داری، داری از خالص ترین و ناب ترین آگاهی های جهان هستی بهره می بری
داری از الان روی کنترل ذهنت کار میکنی
شاید برات این چیزها عادی باشه، ولی اصلا اینطور نیست چون 99 درصد آدمها تو این کار هیچ حرفی برای گفتن ندارند
برای همین هر لحظه شکرگذار این آگاهی ها باش
این حرف رو منی می گویم که سالها مطالعه کردم، تدریس کردم و برای خودم ادعایی داشتم ولی از وقتی این آگاهی ها رو یاد گرفتم هممممه اون آگاهی های قبلی مو گذاشتم کنار و تمام وجودم رو کوبیدم و دارم از نو می سازمش و این کارِ خییییلی سنگینی هستش، باورهایی داشتم که خط قرمزم بودند ولی
با هر زحمتی بود گذاشتمشون کنار
خیلی درد داشت خیلی اذیت داشت ولی باید انجام میشد.
ولی کار برای شما راحت تر هستش چون که روح و روان شما پاکه و مثل یه کاغذ سفید می مونه و از الان داری روح و روانت رو با این آگاهی ها عجین میکنی و ذهنت رو با این آگاهی ها برنامه ریزی میکنی ، میدونی در ادامه زندگیت چه معجزاتی خلق خواهی کرد؟
اینترنت 10تومانی چیه؟
بعدها میلیاردها تومان پول خواهی ساخت
بهترین گوشی ها بهترین ثروتها بهترین سلامتی بهترین روابط بهترین آگاهی بهترین شادی بهترین خانه ها بهترین ویلاها بهترین عشق بهترین دوستان بهترین مسافرت ها بهترین غذاها بهترین لباسها بهترین آرامش
بهترینِ بهترینها در انتظارته دختر!
فقط میدونی راهش چیه
راهش اینه که شکرگذارتر باشی
احساس رو بهتر بکنی
نکات مثبت هر چیزی و هر کسی رو ببینی
لذت ببری
آرامشت رو حفظ بکنی
فقط دنبال شادی و لذت و آرامش باشی
و اینکه ادامه بدی
چون پاداش برای کسانی هست که صبور هستند
ببین الان خودت گفتی که اینترنت نداری
خب فقط اینترنت نداری دیگه
عوضش گوشی داری، فامیلت پیشت هست که میتونی بهش وصل بشی، انگشت داری و میتونی کامنت بنویسی، چشم داری که میتونی کامنت بخونی، یه سقف بالای سرت داری، تن سالم داری ، غذا داری،
پس خییییلی نعمتها داری که میتونی شاکرشون باشی البته خودت هم اشاره کردی .
از بیکاری گفتی
ببین فرشته عزیز خدا خودش گفته که هدایت انسانها براش واجبه و هر لحظه داره هدایتمون میکنه
پس اگه الان اشکالی وجود داره، قطعا از طرف خودمون هست که باید ایراد کار رو پیدا بکنیم.
خیلی ازت ممنونم که باعث شدی قانون رو به یاد بیارم و ایمانم قوی تر بشه.
اسم و چهره زیبایت رو هم تحسین میکنم و برات
خوشبختی آرزو میکنم.
یاحق
سلام اقا ناصر
سپاسگزارم ازتون برای لطفتون
بله دقیقا
خیلی وقتا یکسری چیزها و رقتارهارو از همسن و سالهام میبینم که شاخ درمیارم
قشنگ میفهمم که من چقدر از لحاظ طرز تفکر از اونا فاصله دارم
خیلی خیلی خیلی خداروشکر میکنم
از شماهم ممنونم که با کامنت فوقالعاده ای که برامگذاشتید بهم یاداوری کردید
که
بیشتر سپاسگزار لطف خدای مهربانمباشم
موفق باشید
سوره اسراء آیه 9
إِنَّ هَـٰذَا ٱلْقُرْءَانَ یَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ ٱلْمُؤْمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعْمَلُونَ ٱلصَّـٰلِحَـٰتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًۭا کَبِیرًۭا
به راستی این قرآن انسان را به بهترین و قابل اعتماد ترین راهها هدایت میکند. و به اهل ایمان – همانهایی که اعمال نیک و مفید انجام میدهند – بشارت میدهد که از پاداش بزرگی بهرهمند خواهند شد
به نام خداوندِ جان
به نام رب العالمین ام
به نام نور و عشق و ثروت و قدرت
به نام شادی و لبخند
،،،،،،
به به! عکس جدیدتون بسیار زیباست
ماشاءالله هر روز زیباتر از دیروز
هر روز بهتر از دیروز
هر روز توحیدی تر از دیروز
سلام، سلام بر سعیدهی نازنین و دلبر ما
از خدا هدایت خواستم برای نوشتن قرآن و همچنین ازش خواستم بر قلب و روح و جانم و دستانم جاری بشه و این نوشته ها رو مایه خیر و برکت و هدایت قرار بده
،،،،،،،،،،،،،
امروز برای دومین بار کامنت نورانی شما رو خوندم
گاهی وقتا مثل یه ربات تسلیم اون ندای الهی قلبم میشم میزارم هر جا خواست ببرتم ولی کاش میتونستم بیشتر از اینا ربات وار دستورالعملهاشو انجام بدم!
….. یهو دیدم رفتم ایمیلمو چک کنم؟ چرا ؟! من که ایمیل جدیدی نیومده برام! – چشمم خورد به نام مبارکت ( سعیده شهریاری ) سه تا کامنت داشتی اون روز و انگشتم رفت روی پاسخت به فاطمه جان ! ذهن اومد وِر وِر کنه گفت تو که قبلن اینو خوندی بیا بیرون!! ولی زورش به قلبم نرسید یاد جملاتی از استاد افتادم (: من هدایت میشوم! اما نمیدونم چطور پس باید شاخکام تیز باشه تا پیامو روی هوا بگیرم، سادهست ها ولی اگه منتظر جواب نباشی جوابی هم دریافت نمیکنی ! جواب میاد ولی تو ساده از کنارش رد میشی! چون ایمان نداری که پاسخ میاد…
بعضی موقع ها گفتوگوی چند بچه که داشتن با هم بازی میکردن یا توی تاکسی؛ رادیو داشت حرف میزد رو میشنیدم؛ یهو یه چیزی توی مغزم میگفت دییییینگ جواب اینه!!! حرفای اونا اصن ربطی به سوال من نداشت ولی اون لحظه یه چیزی میگفت که برا من جواب بود ، یا مثلن بعضی وقتا که اتفاقی دستم میرفت روی یه پوشه کامپیوتر! دیگه میفهمیدم اتفاقی نیست ! خدا میخواد یه چیزی بهم بگه!.. )
…. همینجوری در ثانیه؛ این مکالمات از سرم میگذشت و کامنتت رو میخواستم شروع کنم به خوندن، گفتم آفرین زهرا دقیقن باید بدون توجه به وِر ورای این ذهن چموش، بدون پیش فرضای ذهنیت، بدون ذهن ؛ (مثل یه بچه بی کله) که آدما هی میخوان جلوشو بگیرن که انقد سر به هوا نره تو دل هر چی ! الانم مثل بچگیت بی کله باش هر چی گفت برو براش! برو انجامش بده! فرصت نده نجواها شاخ و برگ بگیرن !
مثل قبلنا که بچه بودی بقیه میدوییدن دنبالت که هر کاری انجام ندی و ساکت ی جا بشینی الانم نجواها میدوُعن دنبالت که بشوننت ی جا؛ که از ترس نتونی کاری انجام بدی
.. قبلن که بی ذهن بودی بقیه ترساشونو خوروندن به مغزت الانم دیگه انقد با ترسات احاطه شدی که خودت اینکارو انجام میدی خودت مانع خودت میشی !! بابا بزن مث ابراهیم این بت هارو بشکون ، چی میشه ؟! نمیمیری که؟! نترس تهش خوبههههه
(سعیده جان به قول شما فرمون دست اونه اصن نمیدونم اولش چی نوشتیم, وسطش چی میشه ,آخرش چی!! )
داریم لذت میبریم با جان جانانم، روی پشت بوم هستیم و ماه زیبا رو میبینیم ؛ ماه کامله و هی گیر داده میگه سلام منو به عشقا برسوووون بگو خدا خیلی دوستتون داره اگه میشه یکم باهاش خلوت کنید حرف بزنین باهاش آره همین الانی که داری این کامنتو میخونی ، همین الان با خدا عشق بازی کن…
،،،،،،
سعیده جان کامنت نورانی شما رو خوندم و اشک ریختم !!! یادم نمیاد قبلن( با خوندن کامنت )همچین احساسی بهم دست داده باشه !! حتا قبلن کامنت بچه ها رو میخوندم که (در پاسخ به شما یا دوستان دیگه) میگفتن کامنتت اشکمونو در آورده ! میگفتم منم که همین کامنتو خوندم پس کو اشک؟! نکنه من هنوز اونقدر روحم لطیف نشده!!!
….. الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر احساس نابی رو تجربه کردم:) از جنس توحید , از جنس تسلیم ..
سپاسگزارم
سپاسگزارم
سپاسگزارم
در پناه الله یکتا در مدار عشق و ثروت باشی عشق جان
سلام سعیده عزیز
به نام یگانه خالق هستی
اشک از چشمانم جاری شده و من امیدوارم به زندگی
به آرامش
به خداوند
به هدایت هایش
به بی اندازه بودنش
به وهابیت اش
سپاسگزارم از استاد
سپاسگزارم از سعیده
سپاسگزارم از فاطمه
سپاسگزارم از خودم که قبل از عید دوره ی «هم جهت با جریان خداوند » رو به خودم عیدی دادم
این عیدی به خودم به راحتی صورت گرفت
یعنی با عشق برای خودم یک سرمایه گذاری بی پایان انجام دادم
وای خدای من احساس میکنم
این نوشته برای سعیده جان هدایت توست
گفته میشود و من مینویسم
باشد رد پایی از این احساس پاکی که از نوشته سعیده عزیز دریافتم و بر این کلمات جاری نمودم.
در پناه مهر بی پایان خداوند عالمیان شاد و تندرست و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام رب هدایتگر مهربان
فاطمه فاطمه فاطمه جانم
چه کردی با دل ما
سلام رفیق
سلام به تو نور پروردگارم
فاطمه جان دیشب که خوندم مثل همون موقعی که برام این داستان رو تعریف کردی اشک ریختم و قلبم شستشو شد.
کارتی که گم نشده بود وسیله بود.
اصرار بچه ها به شمال رفتن وسیله بود.
نگهبان دم در بیمارستان وسیله بود.
مادربزرگ خدابیامرزت مامور اجرای حکم پروردگار بود.
خوابش رویای صادقه بود.
و حتی خود تو دست پروردگار بودی برای رسوندن پیغام تصدیق پروردگار به سعیده جان که بدونه جاش درسته و حرکتش الهی.
تو در این فرآیند بخشی از نشانه های قدرت رب شدی.
تا هم خودت چند درجه موحدتر و مسلم تر بشی و هم با رسوندن پیغامت و نشرش در سایت باعث شعله ورتر شدن آتش ایمان بشی در دلهای مومنین.
تجربه ات نشونه و مصداقی شد برای اهل معرفت.
هرکسی در این مدار باشه دریافتش کرده و اشکها ریخته. چون از دل براومده لاجرم بر دل نشسته.
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
فاطمه جانم این معجزه باید هر روز تکرار بشه و تکرارش از اهمیت و عمقش کم که نمیکنه هیچی، تازه مسجل تر هم میکنه که ما در درگاه رب هدایتگر ذره ناچیزی هستیم که جز هدایت پروردگار چیزی تو دستمون برای حرکت نداریم.
تبریک میگم که گوش جانت محرم اسرار الهی شد و پیام آور نور و رحمت الله شدی.
برات اتصال دائمی و قوی به ریسمان الهی، همون حبل المتین قرآن سبزرنگ خواب مادربزرگ رو آرزو می کنم.
سلام فاطمه جانم
فاطمه دوست داشتنی و عزیزم
چقدر محبتت هر روز بیشتر به قلبم میشینه خیلی تحسینت می کنم برای جدیت در کار کردن روی آموزه های استاد، و بهبود خودت، وباورهای خوبی که ساختی و میسازی، و تغییراتی که در خودت ایجاد کردی، بقول دخترم سمیه بابا دختر تو دیگه کی هستی!!
چه الگوی خوبی برای من هستی و ازت خیلی یاد گرفتم
بعضی از وویسهات به سمیه رو گوش کردم چند بار و چقدر ازش لذت بردم،
اولین چیزی که با شنیدن صدات دریافت کردم اون آرامش دلپذیری بود که در صدات وجود داشت، که قطعاً ناشی از آرامش درونت و در صلح بودن با خودت و جهان هست
منم خدا رو شکر دارم تسلیم خدا بودن رو این روزا بیشتر تمرین می کنم، و نتیجه هاش رو به مرور دارم می بینم
و بقول خودت
تازه متوجه شدم که تو مسیر هدایت که تسلیم میشی تازه آسون میشی برای آسونی ها
چقدر خوب و درست گفتی
قرارنیست بشینم تو خونه و کارها خودبه خود انجام بشه وباید قدم عملی بردارم و توکل کنم به خدا.
بنظرم ناسپاسی اومد که وویسهای زیبا و درس آموزت رو بشنوم، و این کامنتت رو بخونم و ازت تشکر نکنم
سپاسگزارم رفیق جانم(این تعبیر قشنگ رو از خودت یاد گرفتم) دختر عزیزم(این دیگه از خودم بود و با عشق و محبت نثارت کردم !!)
برای خودت و خانواده توحیدی قشنگت سلامتی هرچه بیشتر و زندگی سعادتمندانه و شادترین لحظه ها رو از خداوند مهربان خواستارم
سلام خانم سلیمی عزیزم
سلااااااااام مامان قشنگ مون
روی ماهتون میبوسم رفیق جانم
سپاسگزارم از لطف ومهرتون
عااااااااشقتون هستم حسابی
اونقدی که خدا میدونه ..
سعادتی وافتخاره برای ما بودن در کنارشما بانوی عزیز و دخترای نازنین وموفق تون
خداروشکر هزاران بار شکر
شما ،مادر نمونه سایت هستی و
همیشه درخشیدین و الگویی از انگیزه وتعهد
وعمل گرایی به ذهن مون دارید میدین
واین از نعمتهای خداست که در این سایت بهشتی قدردان وجود ارزشمند شما و باقی دوستان باشیم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
به نام خدای هدایتگرم
سلام خواهر گلم فاطمه جان عزیز
چقدر جریان هدایتها را قشنگ نوشتی
خانواده توحیدی شما تحسین برانگیز است
دمتون گرم شما واقا رسول با فرزندان گل و گلاب
چقدر خوبه که هدایتها را جدی گرفتید مسیر را دنبال کردید وبهترین نتیجه را گرفتید
نوش جانتان نتیجه های شیرینتان
این هدایتها به خاطر قلب پاکت هست که بهت الهام میشه
خوشحالم که در این مسیر هستم الگوهای خوب و بی نظیر ی همچون شما سعیده جان وهمه دوستان عزیز این سایت الهی را دارم یکی از شکر گزاری هایم بودن در این مسیر و داشتن استاد بی نظیر وهم کلاسهای عالی است
امیدارم شما ورسول عزیز وفرزندان گلتان همیشه سالم وشاد وخوشبخت باشید
بازم از نتایج شیرینت بخوانم
در پناه حق باشید
سلام فاطمه جان
سلام به تو که اینقدر خوبی
اینقدر مهربونی
اینقدر در مسیر هدایت خدایی
نمیتونم احساسم را بیان کنم انگار فیلم میدیدم نمیدونم چی بگم از این هدایت
که اینقدر قشنگ خدا داره هدایتم میکنه توی این هفته چه چیزهایی خواستم و چه هدایت هایی شدم
حتی این فایل
حتی این کامنت شما که حال دلم را اینقدر خوب کرده.
همیشه دنبال کننده کامنت های شما و دوستان دیگه و مخصوصا سعیده جان بوده ام.
و این کامنت شما و پاسخ سعیده حان به این کامنت اصلا منو دگرگون کرده.
انکار خدا داره باهام حرف میرنه میگه دیگه چی میخواهی دیگه چه جوری بگم هستم و دارم هدایتت میکنم.
و انگار که این کامنت برای من بود برای ایمان بیشتر من.
چرا شما باید در این کامنت ماجرا را تعریف کنید.؟!!
همیشه برام سوال بود که چه جوری بچه ها باهم در ارتباط هستند و چقدر خوبه این ارتباط بچه ها .
بله این ارتباط های خوب برای قوی تر شدن ایمان من هست .
این ماجرا را جایی دیگه غیر از اینجا تعریف کنید همه میخندن . و میگن اینا قصه تعریف میکنند.
اگه دنبال کننده ماجراهای کامنت ها هم نباشند بازم متوجه نمیشن.
من خوشحالم که در این مسیر بودم و جالبه عضویتم با سعیده جان شاید به اختلاف چند روز باشه.
و بازم جالبه که من و سعیده جان هر دومون از یک لایو استاد با استاد عرشیانفر وارد سایت شدیم. و ماجرای ورودمون به سایت شبیه هم هست.
اما سعیده کجا و من کجا .
من هزاران بار ازت ممنونم که به هدایت خدا در این زمینه که بیایی و ماجرا را در این کامنت تعریف کنی گوش کردی . متشکرم .
هزاران بار برات آرزوی بهترین ها را میکنم که مطمئنم در راه درستی و حتی به ما هم نشون دادی که ما هم در مسیر درستیم.
خیلی اوقات ما نتیجمون را به مسائل مالی بزرگ گره میزنیم البته هرکسی نسبت به پاشنه آشیلش. و من که اینطوری هستم و وقتی نتایج بزرگنیست میگم در راه نیستم .
اما همینکه کامنت شما و سعیده جان را خوندم متوجه شدم که من در مسیر درست هستم. و از شما سپاسگزارم که چه کردی با این کامنت.
من فکر کنم آنچه در این دنیا باید انجام میدادی انجام دادی.
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میطلبم.
مرا به راه راست هدایت کن
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای
سلام به مینا جان عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
بوس به روی ماهت رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای وجود ارزشمندت دراین سایت
بهشتی مون و دراین مسیر موندن
صددرصد نوشتن این کامنت هم هدایت خدا بود که قبل از این خیلی واضح ننوشته بودم ..
خداروشکر برای حال واحساس خوبی که از این داستان هدایت دریافت کردین که این هم باز
از خودخداست درقالب این کامنت
من از شما سپاسگزارم
و تحسین تون میکنم
باعث افتخارین
بابت 935روز دراین بهشت بودن و کنترل ذهن کردن تون
اعراض کردن و تمرین کردن و
بهبود شخصیت درونی ایجاد کردن
بابت توجه کردن به زیبایی های دنیا و اطرافت ،
بابت شکرگزاری های بیشترتون
بابت آسان گرفتن هاتون
بابت دوست داشتن خودتون
بابت بها دادن وکنترل ورودی هاتون ولبخندهای بیشترتون
محقق شدن خواسته هاتون
بابت کامنت نوشتن هاتون
بابت تغییراتی که تو این 935
روز کردین و ادامه خواهد داشت
شما فوق العاده ای عزیزم
عااااااااشقتم خیلی زیاد رفیق جانم
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام رفیق شفیق. امیدوارم در بهترین حال دلت باشی و سرشار از نور خداوند باشی.
فاطمه جانم با اینکه یکبار اینا رو برام گفته بودی و مو به تنم سیخ کرده بودی، بازم لذت داشت خوندنش. هر کدوم از این هدایتها یعنی بالا رفتن مدار، یعنی احساس لیاقت بیشتر برای دریافت الهامات، یعنی حس عاشقانه تر به خدای عزیزمون. نوش جونت این الهامات. والا تو و آقا رسول با این سرعت نجومی که دارین پیش می رین ما به گرد پاتونم نمی رسیم:))) بقول سعیده چه خبرتونه؟؟؟ :))))
تو که دیگه کم کم داری بدنت رو عادت می دی شب کلا قبراق و سرحال باشه و بجای خواب با فایل انرژی می گیری :)))) اینجا یه اصطلاحی دارن، کسایی که تا پاسی از شب بیدارن و شب راحتتر کار می کنن می گن « night owl!» یعنی جغد شب. تو فرهنگشون هم جغد خیلی دوست داشتنیه و خیلی از عروسکای بچه ها جغده. اومدم بنویسم گفتم الان میگه بهم فحش داد خخخ گفتم توضیحشم بدم. خلاصه در جرگه ی اونایی الان :)
خدا رو شکر می کنم که هر از چندی باهم صحبت می کنیم واقعا لذت می برم که دنیای اطرافم داره از انسانهای شایسته پر میشه. قبلا هم گفتم تا چندماه پیش یکی از خواسته های قلبی من از خدا داشتن دوستان هم مدار از بچه های سایت بود و اینجا تو دور و اطرافم چشمم دنبالش بود… نمی دونستم که خدا من رو با چندتا فرشته ی واقعی سایت در ارتباط قرار می ده با اینکه مسافتی از این سر کره زمین تا اون سر بینمونه ولی دلهامون مدارمون بهم نزدیکه. و این جزئی از شکرگزاری هر روز منه. و البته اینکه با مامان و نسیم و یاسی تو این مسیر الهی هستیم نعمتیه که مدتهاست داریم و شماها همیشه نقل و نبات صحبتهامون هستین.
خیلی دارم ازتون یاد می گیرم و از خداوند می خوام کمک کنه در این راه ثابت قدم باشیم و با دوستان نازنینی چون شما و بقیه گُلای سایت، در این مسیر پیش بریم و لذت ببریم که همش سوده و سوده و سود.
به خداوند ارحم اراحمین می سپارمت…
سلام فاطمه عزیز
دوست نازنین یه سلام گرم از فاصله ای نه چندان دور البته از نظر مکانی
دیروز کامنت بسیار خوشمزه شما رو خوندم و تو قلبم گریه کردم و کلی ذوق
همیشه دوست دارم داستان هدایت و آشنایی عباس منشی ها رو که خارج از این فضای توحیدی سالم اتفاق می افته بفهمم
یکی هم داستان آشنایی شما و سعیده جان . خیلی خیلی ازت ممنونم که نوشتی ماجرا چی بوده .
وقتی داستان رو خوندم خدای عزیزم بهم گفت دیدی چقدر ساده است دیدی اصلا ربطی به زمان و مکان نداره .
دیدی من چقدر ساده و بی درد سر بلدم شماها رو سرراه هم بذارم .
و من لبخند زدم گفتم بله عشق من میدونم . برای تو کار نشد نداره
حقیقت اینه که من در دنیای واقعیتم دنیای فیزیکی ام هیچ دوست عباس منشی ندارم و همیشه دلم خواسته و میخواد با افرادی که میتونم باهاشون راحت از قانون حرف بزنم رو در رو آشنا بشم .
من ساکن کرج هستم مثل شما عزیزم .
ولی بعد مکان الان مطرح نیست بعد مدار هاست وگرنه شما و دوستان هم شهری دیگه ام رو میدیدم تا به حال که بتونم راجع به قوانین باهاشون حرف بزنم .البته یه بنده خدایی بودن که جالبه فاصله مداری مون ما رو از هم دور کرد.
چقدر هستند افرادی که ناخودآگاه قوانین رو رعایت میکنند ولی من دلم افرادی رو میخواد که مثل خودم و شما و بقیه دوستان آگاهانه اینکارو میکنیم .
دلم میخواد وقتی توی جمعی هستم که تمرکز از نکات منفیه و میتونم فضا رو ترک کنم دوستی باشه که بهم لبخند بزنه و بگه برو منم باهات میام و بعد هر دو قهقهه بخندیم .
همیشه این فضاها رو که ترک میکنم تنها میشینم و با خدای خودم خلوت میکنم که البته این از نعمتهای زندگی منه .
فاطمه عزیز اسمتون و چهره تون خیلی به دلم می شینه . به همسر محترم سلام برسونید و فرشته های کوچولوت رو از طرف من ببوسید .
خدا رو چه دیدید شایدسال تحصیلی پیش رو مدرسه ای که محمد حسن جان رو ثبت نام کردید من اونجا باشم و همدیگر و ملاقات کنیم.چون کار من در ارتباط با آموزش بچه هاست .
خدای نازنین من …..
دوستت دارم.
ممنونم بابت حضورت و دل نوشته های زیبات .
سلام به لیلی جان عزیزم
بوس بهروی ماهت نازنینم
شما بخند و لیلی شاد سایت بهشتی مون باش ..
اصلا خندیدن معجزه میکنه واقعا
سپاسگزارم از مهر ولطفت قشنگم
خداروشکر هزاران بار شکر برای وجود ارزشمندت دراین سایت بهشتی عااااااااشقتم رفیق جانم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای تک تک تغییراتی که دراین مسیر کردی و تو کامنتهات اشاره کردی و برامون نوشتی
برای حال خوب و ارتباط عاشقانه وتوحیدی ترت با خداوند
خداروشکر برای تعهدت و عملگرایی و تمرکزت رو کنترل ذهن هات و
برای شغل موردعلاقه ت
تو کامنتت خوندم تو زندگی دربهشت که نوشته بودی
دلم خواست با یه دوست عزیزی که بی قید و شرط عاشقمه و عاشقش هستم بریم و اون بیف استراگانف درست کنه و بخوریم . روی آتیش درست کنه ماهی کبابی روی آتیش دلم خواست….
خلاصه ان شاالله بزودی خواسته ت محقق بشه و یاد منم باشی موقع خوردن این غذاها …
شایدم خودم اونجا سروکله م پیدا شد خدارو چه دیدی؟؟!
واقعا بعد مکانی نیست و هم مداری مهمه
من تو تصوراتم هم نبود یه روز در حال فیلم گرفتن از یه مرکز خرید برای سعیده جان شهریاری ،
سعیده رضایی ما رو تو اون مرکز خرید بشناسه و درست همزمان باهم اونجا همدبگه رو اتفاقی ببینیم و ارتباط مون شکل بگیره فارغ از فضای مجازی …
واقعا قانون درسته و اصل هم مدارشدن هست ..
هرچند ما دراین بهشت بهترین دوستامون داریم که میتونیم آزادانه با همین کامنت نوشتن ها از
توحید و خدا و از احساس و علاقه قلبی مون بگیم
از نتایج قشنگ مون از حال خوبمون بگیم.
باید قدردان این نعمت الهی باشیم
خداروشکر هزاران بار شکر
برای این نعمت الهی و حضور استاد عزیزمون در زندگی مون .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه بانوی عزیزمون.
به جرات میگم یکی از خوشگل ترین و دلنشین ترین نقطه آبی هایی بود که خدای عزیزم برام فرستاد (یکی از کدهای هرروزه ام اینه دوست من)
ممنونم بابت قلب پاک و پر مهر و محبتت عزیزم . خداروهزار بار شکر میکنم که اینجام. بهترین مقدس ترین سالمترین توحیدی ترین مفیدترین مکان دنیا . درست میگی نعمت بزرگیه بودن در اینجا و لحظه هاتو باارزش گذروندن مفید گذروندن .
ممنونم ازت دوست نازم .
باور کن که امروز وقتی از شما خوندم موقع خوردن غذاها منو یاد کن مزه غذاها زیر زبانم بود . چطوری نمیدونم ولی انگار که به تازگی خوردم یا قراره خیلی زود بخورم .
چشمممم سهم شما حتما محفوظه . دیگه حق همشهری هامو بلدم ادا کنم ههههههه .
بسیار بسیار بابت همه تحسین هات ممنونم که خدا دستمو میگیره وگرنه من قدم از قدم بلد نیستم بردارم . گاهی بهش میگم خدایا میدونی که جز تو هیچ کس رو ندارم و بعد با خنده میگه خب پس همه کس رو داری خیالت راحت و بعد هر دو با هم میخندیم و طبق روال بغلم میکنه چون من به شدت بغلی خدام هستم .
درست گفتید دوست من شغلم رو خیلی علاقه مندم و یکی از نعمتهای عالی ای هست که خدا بهم داده . واقعا نعمته . میگن معلمی شغل انبیاست . واقعا حق هست .
خداجونم دوستت دارم برای شغل مفید و سازنده ام که هم برای خودم و هم برای جامعه مفیده .(علاوه بر تدریس فیلد درمان هم میدونم)
واقعا خدارو چه دیدی دوست من شاید محمد حسن جان رو زودتر از شما دیدم. شک ندارم از بهترین بچه هایی هست که یه معلم دوست داره ببینه . فقط مسئله اینه که روی ماهش رو تا به حال ندیدم ولی خدا هدایت میکنه میدونم .ههههه
سعیده جان رضایی هم که . واقعا آدم که من باشم گاهی نمیدونم چی بگم ……….
خدایا شکرت . دوست دارم .
ممنونم فاطمه عزیزم . اونقدر کلامت دلنشین و پرمهره که دوست دارم همینطوری باهات حرف بزنم .
امیدوارم چرخ زندگیت همیشه روان و نرم بچرخه و فقط بگی خدایا دوستت دارم میدونم کار خودته .
به خدای قدرتمند مهربانم می سپارمتون
به نام خداوند جان
الهی به امید تو
سلام به دوستان عزیزم فاطمه و رسول
چقدر دیدگاهتون برام جذاب بود
چقدر عالی و صادقانه نوشته بودی
میدونی برای من هم بار ها این هدایت ها اومده اما متاسفانه فراموش کار هستیم و فراموش میکنیم همه چیزو
به همین دلیل هست که استاد بارها میگن باید یاداوری و مرور کنی تا به نتیجه برسی و برای ذهنت قابل باور بشه.
چند وقت پیش تعهد سفت و سختی دادم تا در مسیر درست زندگی کنم و نمیدونی چقدر زندگیم عالی شده بود. چقدر همه چیز از ساده ترین راه ها انجام میشد برام.
و امروز باز هم با خوندن کامنت زیباتون میخوام دوباره قوی تر از قبل شروع کنم و ادامه بدم.
میدونم که بودن تو این مسیر من رو از ساده ترین راه ها به هر خواسته ای که دارم میرسونه
منتظر خوندن کامنت ها و نتایج بی نظیرتون هستم
هر کجا هستید شاد و موفق و پیروز باشید
الهی شکرت
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام فاطمه جان
سلام آقا رسول و محمد حسین عزیز و دختر گلمون
خدایا شکرت هدایت شدم به کامنت شما
وقتی قبلا تو کامنت از خواب مادر بزرگ گفتی و سعیده دوست عزیز
دلم میخواست بدونم چطور شماها همدیگر رو دیدید و چطور
دو تا از بچه های گل و عالی سایت
تا اینکه امروز هدایت شدم به این کامنت و هدایت شما به رفتن پیش سعیده جان
و بعد هم خواب قشنگ مادر بزرگ
ممنون قلبم تو دهنم بود
از صحبتهای استاد و اون دونفر ساعت 1شب
و نحوه آشنایی شنا دو نفر
معجزه و هدایت جزو اتفاقات هر روزه زندگی من است
خیلی خوشحالم با آقا رسول و بچه ها تو یه مسیر هستید
پسر کوچیک منم عاشق سفر بدور آمریکا و زندگی در بهشت هست
و گاهی بین حرفهایش از صحبتهای استاد میگه اینقدر قشنگ صحبت میشه که نگو و نپرس
خیلی خوشحالم
خدایا شکرت بابت آگاهی های این فایل و خدایا کمکم کن تا درک کنم آگاهی های این فایل را
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته توانا
و سلام خدمت دوستان عزیز تو سایت توحیدی استاد عباسمنش
و سلام گرم خدمت خانواده فوقالعاده توحیدی آقارسول گل
خدا قوت رفیق
داداش خسته نمیشی اینقد جذاب مینویسی ؟؟؟
ب خودت رحم نمیکنی ب ما رحم کن بخدا اشک چشامون خشک شد انقد تو کامنت های شما و خانم شهریاری اشک ریختیم
بخداوندی خدا قسم هر وقت اسم خدا و قران و توحید میاد یهو از گوشه چشم اشک میاد
یاد کامنت قشنگت افتادم اینجا واست کپی میکنم
وقتی تو مدارِ سپاسگزاری باشید دیگه اشگِ چشمتون بند نمیاد و این نشونه باز شدن قلبه
الله اکبر.یعنی قلبتون را خداوند باز میکنه یعنی یه حسی را تجربه میکنید که حاضر نیستند با هیچ چیزی عوض کنید
……………………………………………………..
چند روزه میخوام یه کامنت تشکر واستون بنویسم متاسفانه نشد
الان ساعت 3و50 دقیقه صبه صدای منو از محل کارم شهرک صنعتی اشتهارد میشنوی
داشتم قران میخوندم یهو تو گوشم گفت بفرست ب اقا رسول
داداش رسول تو باور میکنی من چی میگم ببین چه آیه ای هم گیرت اومده من که لذت بردم
اینجا واست کپی میکنم انشالله چراغ راه شما و خانوادت باشه داداش رسول
……………………………………………
هر که طالب حیات آخرت باشد و برای آن به قدر لزوم و طاقت بکوشد البته به شرط ایمان (به خدا) سعی چنین کسانی مقبول و مأجور خواهد بود. (19)
و ما به هر دو فرقه (از دنیاطلبان و آخرتطلبان) به لطف پروردگارت مدد خواهیم داد، که لطف و عطای پروردگار تو از هیچ کس دریغ نخواهد شد. (20)
بنگر تا ما چگونه (در دنیا) بعضی مردم را بر بعضی فضیلت و برتری بخشیدیم (تا بدانی که) البته مراتب آخرت بسیار بیش از درجات دنیاست و برتری خلایق بر یکدیگر به مراتب افزون از حد تصور است. (21)
هرگز با خدای یکتا شرک و شریک میاور و گر نه به نکوهش و خذلان ابدی خواهی نشست. (22)
و خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنان که یکی از آنها یا هر دو در نزد تو پیر و سالخورده شوند (که موجب رنج و زحمت تو باشند) زنهار کلمهای که رنجیده خاطر شوند مگو و بر آنها بانگ مزن و آنها را از خود مران و با ایشان به اکرام و احترام سخنگو. (23)
و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا، چنان که پدر و مادر، مرا از کودکی (به مهربانی) بپروردند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما. (24)
خدایتان به آنچه در دلهای شماست داناتر است، اگر همانا در دل اندیشه صلاح دارید خدا هر که را با نیت پاک به درگاه او تضرع و توبه کند البته خواهد بخشید. (25)
و (ای رسول ما) تو خود حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن و نیز فقیران و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز (در کارها) اسراف روا مدار. (26)
که مبذّران و مسرفان برادران شیطانهایند، و شیطان است که سخت کفران (نعمت) پروردگار خود کرد. (27)
و چنانچه از ارحام و فقیران ذوی الحقوق مذکور چون فعلا نادار هستی ولی در آتیه به لطف خدا امیدواری اکنون اعراض کرده و توجه به حقوقشان نتوانی کرد باز گفتار خوش به آنان بگو. (28)
و نه هرگز دست خود (در احسان به خلق) محکم به گردنت بستهدار، و نه بسیار باز و گشادهدار، که (هر کدام کنی) به نکوهش و درماندگی خواهی نشست. (29)
همانا خدای تو هر که را خواهد روزی وسیع دهد و هر که را خواهد تنگ روزی گرداند، که او به (صلاح کار) بندگان خود کاملا آگاه و بصیر است. (30) سوره مبارکه اسرا ایه 19 الی 30
………………………………………….
از همه دوستان توحیدی سایت استاد تشکر میکنم و همچنین خانواده آقا رسول و خانم شهریاری و آقا اسد عزیز و آقای ظاهری بی نظیر و همه دوستان توحیدی
من یه دعای خاص خودم و دارم اینجا واستون دعا میکنم
هر جا هستید شاد و سبز و ثروتمند باشید
ارادتمند شما علی برزگر
مرداد 1403
بماند ب یادگار ………………………..
ب امید دیدار همتون یا حق
سلامی گرم به فاطمه جان و آقا رسول
فاطمه جانم اشگ من سرازیر شد وقتی که خواب مادربزرگتون رو نوشتید
انگار داشتید برای من تعریف میکردید
این اگر معجزه از غیب نیست اسمش چیه؟
چقدر شفاف و زیبا و دلنشین خاطره ای که از هدایت ها داشتید رو گفتید برامون
من فقط میگفتم الله اکبر
و خدارو شکر کردم که امروز کامنت شما رو خوندم و یکبار دیگه توی این سایت الهی ، مزه شیرین هدایت و توحید و تسلیم بودن رو از زبان یکی از هم فرکانسی های عزیزم دارم میخونم
نکته بعدی اینکه، ما یه خونه ایران داریم اونم کرج ، تا نوشتی کرج
قلبم یه جوری شد گفتم کاش ایندفعه که رفتم ایران ببینمشون
اگر توی فرکانس هم باشیم همو میبینیم
کسی از غیب چه میدونه
پاینده باشی
بوس به قلب سفیدت
سلام به فاطمه و اقا رسول عزیز که اینقدر با کامنت زیبا شون این گونه ادم رو آگاه میکنند
واینقدر پی گیر فایل های استاد عزیزمون
هستند .
وبیشتر خودشون از نتایجی که دارند میگیرند
لذت میبرند.
خدایا شکر بابت داشتن این سایت الهی
خدایا شکر بابت داشتن دوستان الهی
در پناه خدا موفق باشید
هله صدر و بدر عالم منشین ،مخسب امشب
که براق بر در آمد فاذا فرغت فانصب
چو طریق بسته بودست و طمع گسسته بوده ست
تو برآ بر آسمان ها بگشا طریق و مذهب
نفسی فلک نپاید دو هزااار در گشاید
چو امیر خاص اقرأ به دعا گشاید آن لب
درووود و تحسین فراوان فاطمه جان
چقدر با خوندن کامنت شما قلبم باز شد و از پاسخ سعیده جان به کامنت شما اشک ریختم و حس و حال ناااب الهی رو تجربه کردم ، شما رو تحسین میکنم که اینقدر زیباااا هدایت های الهی رو انجام میدین و الهام بخش هزاااران آدم دیگه در این سایت بی نظیر هستید ،منم کرج هستم و مشتاق دیدار و هم مداری و دیدن عزیزان رها و سبک بالی چون شما انشالله در درست ترین زمان در درست ترین مکان امکانش میسر میشه و از هم صحبتی با عزیز دلی مثل شما جام وجودم لبریز میشه
آن دعا بیخودان ،خود دیگر است
آن دعا زو نیست ،گفت داور است
آن دعا حق می کند چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست
به خود می بالم که در این سایت الهی با عزیزانی مثل شما و داداش رسول هم مسیر هستم
با آرزوی عااالی ترین ها
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ ۚ وَفِی ذَٰلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ
و موسى به قوم خود گفت: نعمتى را که خدا بر شما ارزانى داشته است به یاد آورید، آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید. به سختى آزارتان مىکردند و پسرانتان را مىکشتند و زنانتان را زنده مىگذاشتند و در این از جانب پروردگارتان براى شما آزمایشى بزرگ بود
===================================
سلام فاطمه عزیزم
انشالله این سری بدون اینکه کامنتمو پاک کنم برات تا آخر بنویسم
داستان هدایت شدنتو به سمت سعیده جان ، تا الان نمیدونم چند بار خوندم ولی هر بار که خوندمش منقلب شدم
مثل همین الان ، همه چراغ های خونه خاموشه و همه خوابیدن ولی من بیدارم
یعنی اینقدر راحت خدا هدایت میکنه اگر که مقاومتی نداشته باشم!
اینو دارم با این تعجب میگم که خودم بارها و بارها و بارها توسط خدا هدایت شدم
ولی ذهن
ذهنم فاطمه جان
اینو باید بفهمونم
من این موضوع رو چند ماه پیش از جلسه قرآنی قدم اول به بعد فهمیدم در اصل درک کردم چون تا قبلش از استاد میشنیدم ولی انگار نه انگار!
یه گوشم در بود یه گوشم دروازه
و تمام بدو بدو کردن های الکیمو و به هیچ نتیجه ای نرسیدنو فهمیدم فقط بخاطر حساب کردن روی عقل خودم بوده تا خدا
به خدا قسم فاطمه جان از وقتی که یه کوچولو فقط خواستم روی خدا حساب باز کنم اوضاع زندگی من تغییر کرد
فقط یه کوچولو درک کردم باید روی ربّ وهابم حساب کنم
هنوزم نمیگم درست درکش کردم یا نه
هر روز از خدا میخوام راه نشونم بده
یاد اون حرف استاد افتادم که میگفت من با مُخ افتادنِ بچه ها مشکلی ندارم!
فاطمه ، من سرم باید به سنگ میخورد تا بفهمم نبااااااید روی عقل ناقص خودم حساب کنم
هنوزم از کل داستان تسلیم بودن در برابر خدا ، فقط همین واژه رو شنیدم
دارم با ذهنم میجنگم
بخدا قسم خیلی اصن نمیدونم چی بگم
نمیدونم…
ببخشید اگر این سری انرژیم پایین بود
به رسول جانم سلام برسون
عاشقتونم
سلام به فاطمه خانم گل،همسر نازنین داداش رسول و مادر گرامی آقا محمد حسن و هلیسا خانم خوشگل.
عصر شما بخیر،امیدوارم حالتون عالی عالی باشه.
احسنت،مرحبا،براوو.
چقدر عالی،ساده و بی پیرایه توجه و تسلیم بودن در برابر هدایتهای الهی را برایمان به رشته تحریر در آوردید.
کلی کیف کردم و لذت بردم.چون از دل ️ برآید،لاجرم بر دل نشیند.حکایت دیدگاه شماست.
خیلی دلی نوشتهاید.
خیلی خیلی ممنونم.وسوسه شدم که بنده نیز توجه به هدایت های الهی را جدیتر گرفته و دنبال نمایم.
احسنت به داداش رسول عزیزم که اینقدر رها و آزاد بدنبال هدایتها هست.
متاسفانه من همراه مثل شما ندارم.و از این بابت باید کلی انرژی صرف نمایم.تازه آخرش هم
کلی سین جیم می شوم.
بگذریم ، بهتره برایتان و برای همه آرزوی خوشبختی،سلامتی،شادی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت نموده،و به دستات قدر قدرت
خداوند مهربان بسپارمتان.
خدانگهدار.
سلام فاطمه جانم
امیدوارم که حالت عالی باشه
امروز هدایت شدم به این فایل و کامنت شما و کامنت سعیده جان در پاسخ به شما
هم لذت بردم هم اشک ریختم من هیچ وقت سر کامنتایی که بقیه میگفتن ما خوندیم و اشک ریختیم درکش نمیکردم چون من خونده بودم کامنتت رو قبلا اما الانکه خوندم خدا داشت باهام صحبت میکرد خدا داشت از نحوه هدایت آسونش که مهم نیست از لحاظ زمانی کجا هستی مهم مدار و فرکانست مهم نیست خواسته ات اون سر دنیاست یا یغل گوشت من هدایتت میکنم نمیدونی چه حالی شدم نمیدونی چقد باعث شد بشینم و اصلا امروزمو فقط روی همین موضوع و کامنت و هدایت فکر کنم
چند روزی بود که داشتم از مسیر خارج میشدم و داشتم آسان میشدم برای سختی ها و یه اتفاق به ظاهر بد دقیقا 2 روز قبل منو به خودم آورد آره با این فایل فهمیدم که من تسلیمش نیستم باز داشتم روی منطق خودم حساب میکردم و داشت ترس هام و نجواهام میومد و من اصلا حواسم نبود و نمیدونی چقدر اشک ریختم و چقدر حالم خوبه چقدر احساسم خوبه انگار دوباره افتادم توی جاده اصلی و باز ماشین زندگی من داره مسیر اصلی خودش رو میره بدون اینکه تکون بخوره و اذیتم کنه یا بخواد خراب بشه.
همیشه کامنتات قشنگه و قلم نوشتنش رو دوست دارم
سپاس گزارم ازت فاطمه جانم
سلام به روی ماهت فاطمه جان
دیروز به خاطر چالشی که داشتم از خدا هدایت خواستم ونشانه روزانه این فایل اومد
بادیدن عنوان فایل جوابمو گرفتم چون دقیقا شب قبلش ازخدا خواستم با کامنت یه عزیزی منو هدایت کنه وباهام حرف بزنه
وهدایت شده بودم به کامنت پاکیزه عزیز تو عقل کل
که اونم زیبا در مورد تسلیم بودن ودلایل منطقی این تسلیم نوشته بود
دیروزم که این فایل اومد
فهمیدم باید رو تسلیم بودن فوکوس کنم
اصلا از در ودیوار من با این کلمه مواجه میشدم
خواستم از سایت بیام بیرون یه حسی گفت کامنت برترم بخون
هدایت شدم به کامنت شما
همون اولش نوشته بودی جلسه 1 قدم 6
خدای من یهنی چی ؟چند روز بود که باخودم کلانجار داشتم این قدمو بخرم یانه؟
واخرم به نخریدن رسیده بودم
با این منطق که تازه قدم 4 و5 رو خریدی هنوز نه کامنتی نوشتی نه خلاصه برداری کردی نه روشون تسلط نسبی داری
وخلاصه به این نتیجه رسیدم که قدم 6 رو نخرم
بعد دیدن کامنتت شک افتاد به جونم
نکنه این نشونس
یه جدال بین ذهن وقلبم راه افتاد تا اخر شب
قلبم میگفت ببین خدا همه جوره داره میگه باید رو تسلیم بودن بیشتر کار کنی
ببین یه شاگرد ممتاز سایتم که بارها تسلیم بودنشو ثابت کرده از این قدم یاد کرده
پس این قدم کلیده تسلیم شدنه
از اونور ذهنم میگقت نه بابا چه ربطی داره بیخودی هی دوره نخر
باید بتونی اینارو عمل کنی
ول کن توهنوز اون دوتارم بلد نیستی
فعلا خرجهای واجبتر داری
بیخودی الان اینو نخر
چندبار بخدا گفتم خدایا میبینی وضعو ازت میخوام ثروتی بهم بدی که اگه بخوام مثلا سایت استادو اون شرکتی که میخواستم از اونجا یه خرید واجب کنم رو با تمام امتیازش بخرم
واسم مثله اب خوردن باشه
نه اینکه واسه خرید یه قدم یا یه سری محصول نخوام اولویت بندی کنم
آخر سر گفتم بزار کامنتای بچه ها رو که ایمیلاشون برام میاد رو بخونم وبعد میخرمش
یعنی ثدای قلبم قویتر بود که خدا داره از تسلیم میگه وفاطمه جانم کلید تسلیم سدنو قدم 6 میدونه
توهم فاصلت با این کلید n تومنه
پس بخرش
وقتی رفتم سراغ ایمیلا کامنت یکی از عزیزان که درجواب سعیده جان شهریاری نوشته بود رو خوندم که نوشته بود:
یهو یه حسی بهم گفت « و لسوف یعطیک ربک فترضی» یعنی «و پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که راضی شوی» دیدم آرههه درسته ، خودشه ، تا حالا چقدر به من عطا کرده ؟؟ چرا نمیبینم ؟ چرا شکرگزار نیستم ؟؟!!!
یه آن اشکم در اومد که خدایا چقدر زود جواب اون خواسته رو بم دادی و یه نشونه دادی که آره حتما بخرش
ومن دیشب قدم 6 رو خریدم
وجالب اینکه تو خواب دیدم جلسه 1 رو خواستم گوش کنم ولی هیچی تو فایل نبود فایل خالی بود
هی گفتم اخه چرا ؟ مگه فاطمه جان نگفت این جلسه تسلیم شدن رو بش یاد داده
بعد توهمون عالم خواب یکی انگار گفت : استاد این جلسه رو به صورت عملی داره یاد میده
یعنی خالی بودن فایل به معنیه سکوته وبرا تسلیم بودن تو باید ساکت بشی
واقعا که باید ساکت شد ذهنو نجواهارو پیش فرضها رو تجربه های قبلیو باید پاک کرد باید بهسون گوش نداد باید ساکت بود
وسکوت رمزه رسیدن به تسلیمه
خودم هنوزم باورم نمیشه که خریدمش وهنوز گوش نکرده این الهام تو خواب بهم شد
خدایاشکرت
خواستم ازت تشکر کنم برا کامنت زیبات وتسلیم بودنهات
که الگویی هستی وقتی چیزیو میگی من یکی میگم حتما درسته
فاطمه جان حرف الکی نمیزنه وتا الان کلی نتیجه گرفته تو زندگیش.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام به سعیده جان مهربونم
روی ماهتو می بوسم عزیزدلم
عااااااااشقتم رفیق جااااااانم
ایییییی جااااانم به دختر نازنینت
خدا حفظ تون کنه ان شاالله
سپاسگزارم از کامنت پربرکتت که از زبان خدا نوشتی و رزق بی حساب به شدت زیبایی به
قلبم نشوندی عزیزدلم
اصلا پاشم بیام یه بغل محکمت کنم
سکوت رمز رسیدن به تسلیمه
خداروشکر هزاران بار شکر برای هدایت شدنت به قدم ششم رفیق جانم
اینکه تا قدم ششم رو با یاری خدا تهیه کردی عالیه این دوره واقعا مقدس هست گنج عظیم هست
گفتی قدم چهار وپنجم تسلط نداری
خلاصه ننوشتی و ….
قدم اول جلسه هفتم با دقت گوش کن و
نکته هاش بنویس هروقت فرصت کردی ..
خواب شما کاملا درسته وهدایته حتی برای خود من
چون تسلیم شدن عملی هست تو زندگی و ازطرفی
هم پیش زمینه ی قدم ششم،
انجام دادن کارها وتمرینهای قدم چهارم وپنجم هست عزیزدلم
عجله نداشته باش
دوتا قدم قبل رو گوش کن و بعد بیا این قدم شروع کن
من کاملا قدمهارو گوش کردم
و خلاصه نویسی هم کردم و تمرینهاروانجام میدم ولی اگه همین الان برم قدم اول جلسه اول گوش کنم حرفهایی از استاد جان می شنوم که انگار دفعات قبلی نشنیدم
خودم تعجب میکنم که چرا متوجه این قسمت نشدم چرا اینو نشنیدم
بعد یاد حرف استاد عزیزمون
می افتم میگه هرچی درک شما بهتر میشه ، فایل رو هربار گوش میکنید آگاهی جدیدتری متوجه میشین ..
این جور موقع ها خوشحالم میشم
خداروشکر میکنم میگم یه خورده
درکم بهترشده ،از مقاومتهای ذهنم کم شده که جور دیگه دارم متوجه میشم و میفهمم ..
میتونی امتحان کنی جلسه اول از قدم اول با دقت وتمرکز گوش کن
بعد متوجه منظورم میشی که
مدارت تغییرکرده ورشدکردی
حالا یه نفر زودتر متوجه میشه ومقاومت کمتری داره ولی برای یکی دیگه زمان میبره
مهم انجام دادن تمرینها و عمل
به صحبتهای استاد جان هست
من خودم باور کن یکسال طول کشید تا متوجه مسئولیت پذیری بشم و بپذیرم ..
حالا یکی دیگه هم همون ماه اول
یاد میگیره ..
نمیشه خودمو با اون شخص مقایسه کنم !!
من خودمو با هفته قبل ، ماه قبل ، اصلا سال قبل مقایسه میکنم
و با احساس بهتری انجام میدم..
وقتی سعیده جان داری خودتو در آغوش میگیری که نورخدا در وجودته و دراین مسیر توحیدی هستی
وقتی با عشق دختر ماه و همسر عزیزت رو تماشا میکنی و لبخند
میزنی و قلبت آرامش داره
وقتی با لذت و شکرگزاری کارهاتو
انجام میدی و مراقب ورودی هات هستی
وقتی آدمها رو تحسین میکنی
وقتی خودتو با تموم ویژگی هات
می پذیری و قدردان خودت هستی
وقتی حتی با کمک خدا و هدایت هاش کامنت می نویسی
وقتی داری تمرکز میذاری رو زیبایی
و قدردان داشته هات هستی
وقتی تو ناخواسته ها ، کنترل ذهن
میکنی یعنی نتیجه عزیزدلم
که بارها تجربه ش کردی ومیکنی
همه ی اینها تغییر مثبت ونتیجه است که با تکرار ومرورشون کلی
انگیزه و سوخت میشه برای ادامه ی مسیر درست و توحیدیت ..
بسیار تحسینت میکنم عزیزم و
بزودی ان شاالله کامنت های پربرکتت ونتایج
خوشگلتو در قدم اول تا ششم میخونیم ولذت میبریم .
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام به فاطمه جانم
دختری زیبا با قلبی بهشتی
هربار که میتویسی کلی حالمو بهتر میکنی
یادته ازت در مورد تربیت فرزند پرسیده بودم
زمان برد ولی دارم یاد میگیرم چه جوری رهاتر عمل کنم و کاری به کارش نداشته باشم
خیلیم برام سخته چون این جیگر مادر پاشنه آشیله
ولی باید تغییرکنم باید این شخصیتو بازسازیش کنم
باید
چون من زندگی بهشتی زمینی رو هم میخوام
که البته از وقتی جدی تر دارم کار میکنم
کاملا دارم این بهشتو مزه مزه میکنم به لطف خداوند
ولی نیاز به مداومت داره
دیگه
ممنونم از توضیحات جامع وتجربه هات که سخاوتمندانه در اختیارم گذاشتی
گفتی برم جلسه 7 قدم اول
باشه چشم
چند روزیه که از قدم اول با ویسهای خودم شروع کردم
ولی فک کنم باید جلسه 7 رو با ویس اورجینال انجام بدم
ممنونم نازنین که هستی
که مینویسی که عمل میکنی و داری ادامه میدی
نمیدونم برات از خداچی بخوام که احساس عشقم روبت یاداور بشه
فقط میگم الهی همیشه تو آغوشش باشی .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام فاطمه جانم
امیدوارم هر جا که هستی حال جسم و جانت عالیه عالی باشه
ازت سپاسگزارم که برامون نوشتی هدایت الله رو خداوند قوت دستانت بشه عزیزم….
چند روزه میخوام بنویسم اما نمیشد نمیدونستم کجا
صبح میخواستم برات بنویسم گفت پاکش کن گفتم چشم رفتم بیرون یه چیزی رو برام رو کرد گفت برو بنویس …
مینویسم تا یادم نرهههههه
از آغاز پاییز انگار یهو بایه بشکن (صدای بشکن الان تو گوشم میپیچه)بهم گفت کجای کاری ؟؟؟همه چی منم بچسب بهم
و اصن من حال جسمیم خوب نبود اما یهو پاشدم با مشورت دکترم قرص 25 میلی افسردگی که میخوردم رو (اونم با اعتمادی که به خدا پیدا کرده بودم گذاشتم کنار)حرکت کردم و خودشو همه جا دیدم شروع کردم اونموقع در حال پرداخت بدهی هام بودم یه شب معجزه وارانه یه پول خوب اومد دستم و عاقاااااااا بدهیا صاف شد یه مدت همینطور انگار ندونی چیکار کنی بعد با تهیه دوره احساس لیاقت بهم گفت :بیا رابطه عاطفیتو بهبود بدیم
من که خیلی مقاومت داشتم گفتم چشم و شروع کردیم از خودش خواستم درست کنه و انگار اوضاع داشت خوب میشد و چند روز خیلی خوب بود …
و کاملا واضح بهم گفت نه بحثی رو شروع کن نه ادامش بده گفتم باشه اما خب
صبحش در اثر یه اتفاق ساده ما بحثمون شد و من قشنگگگگگ ادامه دادم و ورق برگشت
بهم گفت من بهت چی گفتم و من هم همش میگفتم چرا نتونستم خدا داشت امتحان میکرد اما خودمو بخشیدم …
و گفتم بگو چیکار کنم اوضاع بدتر میشد تا اینکه بهم گفت برو بخش اول قانون آفرینش رو بگیر گرفتمش و اونجایی که استاد گفت از همین امشب اتفاقات خوب لاجرم براتون میفته من باورم شد قلبم باز شد
به به به اون لحظه نثار همه باشه
بعد اون لحظه با تمام وجود هم به خدا هم خودم هم همسرم گفتم برای آرامش خودم دیگه تمام تلاشمو میکنم که نه گیر بدم نه غر بزنم نه شکوه کنم
در حد خودم آروم آروم ،همسرم خیلی خوشحال شد گفت نشون بده با خودم گفتم این دفعه به خاطر خودم و خدای خودم میخوام آروم باشم بهش توکل میکنم …
همون خداوند بهم گفت مهربون باش با همون زبونت با ملایمت و مهربونی با همه حرف بزن بکن جز شخصیتت اون بحث نکردن رو هم میگفت بکن جز شخصیتت….منم تلاش میکردم اوضاع روزبه روز بهتر میشد ….
تا اینکه عاقاااااااا من یه دوست صمیمی دارم خیلی هم دختر نماز خون مومن خلاصه آدم خوبیه خیلی هم با ملایمت حرف میزنه مهربونه ،خب من که اولش از خدا خواستم کمکم کنه به نصیحت های دوستم پناه بردم (خدایا منو ببخش)
صادقانه مینویسم ظاهرا میگفتم خدایا توکل به خودت اما ….
تقصیر دوستم نبود عاقاااااااا من
سفت چسبیده بودم به آموزه هاش و فکر میکردم همینه که ….حالا بماند یه سری حرفهای عوام پسند….گاهی میشد زندگیمو باهاش مقایسه میکردم ناخودآگاه
تا اینکه هفته قبل دوستم رو دیدم شدیدا حالش خراب
پرسیدم چی شده گفت حال وحوصله ندارم آخر هفته بود اومدم خونه نگرانش شدم
خداوند سرنماز به من گفت به توچه پیگیرش نمیشی و واقعا اجرا کردم تا اینکه شنبه عصر من بدون مشورت با خدا به دوستم گفتم بریم دونبال دخترا
و بغض دوستم ترکید و بخشی از اتفاقی که براش افتاده بهم گفت و منم اشکام ریخت
اما جالبه از تاثیرات باو سازیه که اون دو سه بار بهم گفت میخام بگم بهت چه اتفاقی افتاده به کسی نگو من گفتم واضح که نه به من نگو به خدا توکل کن اما پشت
این نخواستن یه خواستنی هم بود …
و خلاصه من حالم بد شد اومدم خونه و عاقاااااااا آروم آروم اون علائم ترس شک در واقع علائم افسردگیم در اثر شوک اون حرفها بهم وارد شد یکشنبه حالم خوب نبود دوشنبه یه جوری شدم که گفتم بزار با دکتر حرف بزنم بهشون پیام دادم سر نماز ظهرم هق هق گریه کردم یه لحظه این به زبونم اومد که
[مگه نگفتی از روح خودم در تو دمیدم مگه نگفتی در وجودتم چرا آرومم نمیکنی من آرامش میخوام)
پاشدم اومدم رفتم عقل کل یه کامنتی رو خوندم که انگار من با اون کلمه آروم آروم شدم و یه لبخندی بر لبم اومدم
تازه معنی نور رو فهمیدم الله اکبر
خلاصش این بود که خداوند مثل یه نوریه تو وجودت میره میشه ذهنت ،معدت ،قلبت و تمام مریضیها ناراحتیها رو میشوره و اونجا رو برق میندازه نو نو ،منی که 2 شب بود از شدت افکار منفی زیاد درست حسابی خوابم نمیبرد بعد از خوندن نور مثل یه کودک در بغل خدا 2 ساعت در کمال آرومی خوابیدم وقتی بلند شدم پیامی که به دکتر داده بودم رو گفت پاکش کن نجاتت میدم
حرفاتو بهم بگو…
دیروز صبح پاشدم حالم نسبت به روز قبل بهتر بود اما اون ارامش قبل هنوز نبود باز نجواها اومدن میخوای به دکتر زنگ بزن فلان حالا یه داروعه اشکالی نداره خوردی هم خوردی
اما فکر قدرت دادن به دارو حالم رو بد میکرد میگفتم چطور آخه!!!
بعد براساس یادگیری از دوره احساس لیاقت با خودم حرف زدم گفتم ببین با دارو قرار نیست بجنگیم تو بار اول که مریض بود در مرز خودکشی بودی خب یادته چقدر التماس خدا کردی که دردتو آشکار کنه خداوند همین دکتر رو سر راهت قرار داد خدا خیرش بده تو اون دفعه با یه دارو تا دوز 200 رفتی خوب شدی
و سری بعد فقط تا دوز 50 رفتی این یعنی پیشرفت اون دفعه قانون رو نمیدونستی الان تو با سایت آشنا شدی خدا رو میشناسی ؛
به دکتر پیام دادم یه وقت میخوام ازتون خخخخ
بعد خداوند انگار منو کشوند پاس صحبت های آقای هادی ترابی در سایت که از افسردگی نجات پیدا کردن بعد از 17 سال
گوش دادم گوش دادم قلبم باز شد روزنه امید بیشتر شد
دخترمو آماده کردم بریم مدرسه
خدا شاهده در رو بستم با عجز و ناتوانی گفتم خدایا تو رو جون خودت یه نشونه بده تو یا دارو کدوم ؟؟؟ واقعا عاجز بودم بعد ذهنم پرید وسط گفت وسط کوچه چه نشونه ای میخوای بده ؟؟ساکت شدم و باز پیامی که به دکتر برای وقت گرفتن داده پودم پاک کردم
و قدم به قدم رفتم اصن یادم رفت نشونه خواستم
الله اکبر رسیدیم سر کوچه دخترم بهم گفت مامان اون چیه نوشته یه ساختمون 3 طبقه فکر کردم پایینیش که نوشته نمایشگاه اتومبیل اونو میگه
گفت نه سرتو بگیر بالا
وااااااااااااااای دیدم نوشته الله
خدایا من 13 ساله اصلا ندیده بودم اون کلمه رو مسیری که همیشه میرم میام خدای منننن
وسط کوچه اشکام اومدم بهم خودشو نشون داد
باز آرومتر و شاکرتر شدم
همش نشونه جلوی چشام بود
امروز صبح منو کشوند پای این فایل اومدم و این جواب شما رو خوندم گفتمش خب بنویسم گفتش نه با دقت دوباره بخون
وقتی خوندم دیدم
وقتی سعیده جان داری خودتو در آغوش میگیری که نورخدا در وجودته و دراین مسیر توحیدی هستی قلبم باز شد
پسرم رو بردم مدرسه برگشتنی شالم رو کشیدم رو دهنم باهاش حرف زدم گفتم امروزمو از تسلیم شروع کردی میشه باهام حرف بزنی میشه بهم بگی کجای کارم ایراد داشت که چند روز برام جهنم شد
فاطمه میدونی چی گفت :گفت تو چند وقت بود رو من حساب نمیکردی خب از خودم بخواه مگه من چندین بار تو خواب بهت نگفتم ادعونی استجب لکم
تو به بنده من چسبیدی بنده منو بت کردی همش میگفت تو رو من حساب نکردی عینه یه بگه به مادرش گفتم غلط کردم تو رو خدا ببخشتم حس عجز داشتم اما خیلی خشمال شدم که علت بی قراریم رو فهمیدم
امروز خیلییییییی باز بهتر از دیروزم شب خواب خیلی آرومی داشتم
بهم گفت فقط با خودم صمیمی باش از خودم بخواه و طوری رفتارکن که وارد حریم هیچکس نشی ،بهم گفت راهکار به هیچ کس نده ،بهم گفت دیگه در مورد نکات منفی نه با دوستت نه با هیچکس دیگه حرف نزن توجه نکن با کله میزنم زمین ها قانون رو زیر پا نزار و با یه دل مسرور سرشار از آرامش الهی اومدم خونه سرکوچه نگاه کردم به کلمه الله لبخندی زدم و گفتم من تسلیمتم اومدم خونه بهم گفت آرومت میکنم حالا که فهمیدی چی به چیه بشین زیر کامنت فاطمه جانم یه رد پا بگذار قربونت بشم
خدایا شکررررت به خاط حال خوب الانم
خدایا شکررررت که چک و لگدامو فوری میزنی
خدایا شکررررت که هر وقت واقعا هر وقت صدات کردم جوابمو دادی
خدایا شکررررت به خاطر سایت استاد عباسمنش
خانم شایسته فاطمه جانم و تمام دوستان توحیدی ام
خدایا شکررررت خدایا شکررررت خدایاااااا شکررررت
سلام به دو زوج هم فرکانس وتوحیدی
امروز خداوند منو دعوت کامنت زیبا و پر
از هیجان شما کرده که گفتم خدایا
چقدر داری بندگان تسلیم خودت
رو هدایت میکنی شما مصداق
آن علینا الهدا هستین
خوش به سعادتون
که چقدر خودتون را راحت رو دوش خدا
گزاشتین،،،،،،
واسان شدین برای آسا نیها
واز خدا خواستم مرا هم تسلیم
خودش قرار بده
وتا بتوانیم هدایتهای خداوند را
دریافت کنیم ،،،
انشالا دوبار از هدایتهای
ناب خودتون برامون بنویسید
تا ما از شما الگو بگیریم
براتون از خداوند بهترینها رو میخوام،،،
ب نام خدای مهربان !سلام ب استادعزیزم ومریم نازنینم وسلام ب استادعرشیانفرعزیز و دوستای گلم دراین سایت بی نظیر !استاد جاانم امروز ک ازخواب بیدارشدم از خدا برای ی موضوعی هدایت خواستم دودل بودم ک آیا اون کار انجام بدم یان بعداز نوشتن شکرگزاری ودرخواست هدایت اومدم توسایت ببینم فایل جدیدی شما رو سایت گذاشتین یهو بااین فایل بی نظر روبرو شدم واقعا جواب سوالم گرفتم تسلیم بودن استاد چندوقتیه کارام میسپارم ب خدا واقعا حس آرامش دارم اونجایی ک همه چیو میسپارم ب خدا ونگران چیزی نیستم زندگی برام بهتر بهترترشده احساس سبکی آزادی رهایی بهم دس میده برای هرمشکل یا موضوعی زودراه حلشو میسپارم ب خدا ازخدا راه حل درخواست میکنم یجورایی تسلیمش میشم میگم خدایا من هیچی نمیدونم تو میدونی توآگاهی ب همه چیز ،البته اینم بگم عالی نشدم تواین تسلیم شدن جای خیلی کاردارم ولی خیلی خیلی نسبت ب قبل بهتر شدم ازخدا میخوام مثل همیشه هدایتگر من باشه و کمکم کنه تواین مسیر زیبا ثابت قدم باشم .ازشما استادعزیزو توانمندم بسیار تشکر میکنم دوستتون دارم.
بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا
هرگز به شما دیر توصیف نمیگردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت
سلام بر استاد عزیز و گرامی و مریم بانو همراه شایسته وبینظیر استاد
و سلام خدمت دوستان هم فرکانسی این سایت بزرگ به وسعت جهان
إیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعِینُ(پرورداگارا) تنها تو را میپرستیم (تسلیم تو هستیم) و تنها از تو (فقط خودت) یاری میجوییم.
نمیدونم چطوری و چگونه، امروز اول صبح چند تا کار داشتم گفتم بزار قبل از انجام کارام یک فایلی از سایت گوش بدم حدود ساعت 8 صبح به بعد من لب تاپم روشن کردم و وقتی لب تاپ بالا اومد این سایت بینظیر اومد بالا و این فایل رو صفحه بود که من پلی کردم و در حین انجام کارام به فایل گوش میدادم و جالب اینکه فایل تصویری بود و از دقیقه 35 به بعد نشستم پای سیستم و به حرفهای عالی استاد گوش میکردم و نگاه میکردم و تازه فهمیدم این در مورد تسلیم مطلق بودن در برابر خداوند است و تا آخر گوش دادم و چقدر عالی چقدر عالی چه حرفها و صحبتهای عالی استاد فرمودند و فایل صوتی رو دانلود کردم که داخل ماشین به همراه همسرجان گوش بدیم (چون داریم میریم به سمت کردان تا فردا عصر) و اومدم که اکانت دوستان هم فرکانسی رو بخونم و از صحتنهای دوستان انرژی مضاعف بگیرم که دیدم هیچ کامنتی زیر این فایل نیست باز تازه متوجه شدم که این فایل جدید استاد هست و گفتم این هم از نشانه های تسلیم بودن در برابر خداوند هست و گفتم بزار یک یاداشت کوچیک از این هدایت الهی بنویسم و بعد از گوش دادن دوباره کامنت دیگری از نکات کلیدی و تجربیات خودم بزارم
خدایا هزاران بار شکرت خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
خدایا هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودت سپردم.
خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت بهم بگو چکار کنم؟
با سلام خدمت استاد عزیزم
من یک موردی که به عجز رسیدم و تونستم به هدفم برسم آشنایی و بعد ازدواجم با همسرم بود که تسلیم پروردگار شدم و دیگه تقلایی نمیکردم قشنگ به ارامش رسیده بودم حتی برام اهمیتی دیگه نداشت کسی بیاد و از من خوشش بیاد من ازش خوشم بیاد یا نه خیلی ارام تر بودم نسبت به قبل و خداوند بهترین ادم دنیارو دستش رو گرفتو به قول شما خیلی طبیعی وارد زندگی من کرد و چقدر من توی این مدت سه چهار ساله در کنار همسرم خوش گزوندیم و چقدر به ارزوهای ساده و پیچیدم رسیدم در کنارش خداروشکر میکنم برای اینکه به این راه هدایتم کرد تا بالاخره تسلیمش باشمو بسپارم به خودش بعد از البته کلی تقلاهای اذیت کننده و ازار دهنده…
مورد بعدی که هنوز موفق به تسلیم بودن در برابر پروردگارم نبودم دربارش و خیلی عجله دارم و ترس دارم و نگرانم و تقلا میکنم و خواب بد میبینم و دائما ذهنم درگیرشه و گاهی مانع از لذت بردن از زمان حال میشه در زندگیم و حسادت ها میکنم و خودم رو مقایسه میکنم با بقیه و خیلی وقت ها حتی به خودم میگم اره درستش همینه باید همه چیو بزاری کنار و اصلا لذت نبری تا زمانی که به این خواسته برسی مهاجرته…
میخوام با شنیدن این یک ساعت ازین فایل به خودم این تعهد رو بدم که درباره ی مهاجرت عجله نکنم تقلا نکنم و خودم رو اذیت نکنم بیخیال باشم به کار خودم تنها و تنها متمرکز باشم حرکت هام رو بکنم تا خودش انجام بشه نزارم ریجکتی ها من رو ناراحت کنند و توجهم رو به ناخواسته ببرن… وقتی ریجکت میشم میگم اها پس من بیشتر تلاش میکنم و به خیال خودم دارم به اکسپت گرفتن توجه میکنم ولی درواقع دارم به تقلا و ریجکتی های بیشتر فکر میکنم و احساسم بده… الان بعد نوشتن این متن میخوام برم و درباره یک موقعیت امریکا اپلای کنم با اینکه کاریو الان دارم ک به نظر عجله ای تر میاد ولی بهم گفته شده ک اول اونکار رو بکنم و میخوام این بار از معدود دفعاتی باشه ک به حرف حسم میکنم هر انچه میخواهد بشود بشود…
درباره صحبت جالبی که کردین درباره فکر کردن به مقصد نهایی م اینکه واقعا من چیو میخوام و پرسیدن از خود و چرا چرا کردن من این هارو روی کاغذ نوشتم و به این نتایج رسیدم من هدف اصلیم این نیست که بهترین نوروساینتیست دنیا بشم من میخوام درواقع بر زندگی میلیون ها ادم تاثیر مثبت بزارم و به راه راست تری علم رو هدایت کنم
من هدف اصلیم این نیست ک بهترین استاد دنیارو پیدا کنم من هدفم اینه که از تحصیلم در دوره دکتری نهایت لذت رو ببرم خیلی اسان روان پر از یادگیری و پیشرفت و جذاب باشد مثل خیلی وقت ها ک با انجام کارهای علمی عششششق کردم و لذت بردم
من هدف اصلیم این نیست که اول بیام اروپا سفر کنم بعد برم امریکا فلان ایالت زندگی کنم خداوندی ک هدایت گر من هست به بهترین مسیر خودش میدونه چطور و کجا برای من عالی هست که به این خواسته های اصلی برسم یعنی: امکان مسافرت های بسیار زیاد و پر از امکانات و به راحتی، تجربه تمیزی، تجربه خودم و دوستان جدید، تجربه اب و هوای بینظیر، تجربه طبیعت بسیار زیبا، تجزبه مدرنیته در کنار طبیعت، تجربه خرید از بهترین مکانها، و در یک کلام تجربه نعمت های خداوند
حالا من ارام میمانم و به خداوند این اجازه را میدهم که هرکجا که اسان تر و مناسب تر هست برای رسیدن به این خواسته ها من رو هدایت کند و من هم در این مسیر تلاش میکنم که تغییرات لازم رو در خودم ایجاد کنم.
با سپاس
یگانه
به نام خدای مهربان
سلام به تمامی دوستان عزیزم
—————————————————————-
به من گفته شده داستان هایی از هدایتِ خداوند در زندگی خودم رو به صورت یک سری سلسه کامنت بنویسم
امیدوارم به دوستانم کمک کنه و مطمئن هستم که در آینده … منظورم از آینده یک ساعت بعد … یک هفته بعد … یک سال بعد و … به خودم خیلی کمک می کنه که با دوباره خواندن این دیدگاه ها بتوانم بهتر توکل رو در عمل اجرای کنم
—————————————————————-
1- داستانی دربارهی کانال تلگرامی
1-1_ حدوداً دو هفته پیش ، یه کانال تلگرامی به نام «نشانههایی برای تأیید هدایت» ایجاد کردم و داستان های کوچک و بزرگی از هدایت های خداوند که در طی روزمره می فهممش اونجا ثبت کنم.
حتماً باورتون میشه که چقدرررر از زمانی که دارم هدایت ها رو با عکس … با ویس … و با متن ثبت می کنم چقدر ایمانم به نیروی خالق و هدایتگری که همواره داره سیگنال های هدایت رو به کل موجودات می فرسته قوی تر شده
دیروز از ظهر تا شب داشتم چندین ایدهی جدید رو اجرا می کردم
می رفتم در یوتیوب… مثلاً یه ویدیو می دیدم از آقای ایفل ، که چطور چند صد سال قبل با علم معماری اون زمان ها … یک برج در مرکز پاریس می سازه به ارتفاع 300 متر !!! چیزی که با علم معماری اون زمان از نظر مهندسان معمار یه پروژهی از قبل شکست خورده بوده
و میگفتن نمیشه
آقای مهندس ایفل میگه: میشه فقط باید محاسبات دقیق تری داشته باشیم
سه سال وقت می گذاره برای طراحی این برج
و فکر کنم کمتر از یه سال و نیم عملیات ساخت برج به اتمام میرسه و آمادهی بهره برداری میشه
جزئیات این پروژه خیلی زیاده ، برای دوستانی که علاقه مند هستند بیشتر بدونند ، پیشنهاد می دهم در یوتیوب سرچ کنند شاهکار مهندس ایفل
1-2_ یه ویدیو دیگه دیدم به عنوان پل غیر ممکن چگونه ممکن شد؟
دربارهی ساخت پل گلدن گیت در کالیفرنیا صحبت می کرد و توضیح میداد
یک رویا که به حقیقت پیوست… طول این پل معلق 1,500 متر هستش !! یعنی یک و نیم کیلومتر؟ اون هم نه روی یک رودخونه !! روی اقیانوس خروشان ، طوفان هایی که در اون منطقه رخ میده … خود سانفرانسیسکو منطقهای زلزله خیز هستش … و رطوبت و شرجی زیاد پدرِ اون آهن ها رو در میاره!! کل اون پل از آهن دیگه … آهن هم در برابر شرجی شدن ضعف داره و زنگ میزنه و می پوسه … وقتی هم بپوسه استحکامیت خودش رو از دست میده و فرو می پاچه …
همه می گفتن نمیشه … ولی شهرداری سانفرانسیسکو استمرار داشت که بشه و یک مهندس خبره و کار کشته رو که دست آوردهای دیگه ای از علم معماری رو داشت … در واقع اثرهای هنری دیگری خلق کرده بود و رو استخدام کرد و این پل رو طراحی کردند و ساختنش :)
خواستند و خداوند هدایت کرد و ساخته شد ، همونی که می گفتن نمیشه … و شرکت هایی که متضرر میشدند از ساخت این پل کلی سنگ انداختن ولی اتفاقاً چون تمرکز اون ها روی ناخواسته هاشون بود در نهایت پل ساخته شد و احتمالا بیشترین ضرر رو اونها کردند!!
الان بیش از 85 ساله که این پل سر جای خودش هست
یه تیم مهندسی 110 نفره 24 ساعته دارند روی پل کار می کنند
همیشه و همیشه در تمام ایام سال دارند به تمام اجزای پل ضد زنگ میزنند ، کابل ها رو چک می کنند که صحیح و سالم باشه و …
یعنی به این شکل همیشه تحت مراقبته و امن هستش
سانفرانسیسکو سالی 22 میلیون گردشگر جذب کرده فقط برای اینکه بیام پیاده از توی پیاده رو این پل این مسیر رویایی و زیبای این پل عبور کنند و اون چشم انداز زیبا رو ببینند
خیلی ویدیو های دیگه هم دیدم …
و بعد از هر ویدیو لینک اون ویدیو در کانال خودم قرار می دادم و پایینش ویس می گرفتم یا تایپ می کردم و درس هایی که یاد می گرفتم رو می نوشتم
و
این پروژه های هیوج و (از نظر عموم مردم که منطقی فکر می کنند) نشدنی رو من آگاهانه اعتبارش رو می دهم به خدا
به خودم می گفتم و همزاد پنداری می کردم که کجا ها من هم تسلیم بودم و چه کارهای بزرگی انجام دادم که اصلاً خارج از توانایی من بود … خدا هدایت می کرد … خدا همزمانی ها رو رقم میزد و قلب ها رو نرم می کرد و شرایط رو به وجود می آورد.
آخرین ویدیوی که دیشب دیدم تاریخچه افتخار آمیز میلواکی بود
( یه موضوعی رو ذکر کنم …
یادمه یه ویدیوی استاد در یوتیوب شخصی خودش گذاشته بود ، هنوز هم هست … اعراض در قرآن ، بخشی از کارگاه حضوریِ قانون آفرینش هستش ، استاد اونجا در مورد استرانژی اقیانوس آبی ، استراتژی اقیانوس سرخ صحبت می کنه و برای درک بهتر این مفهوم شرکت اپل رو مثال میزنه
من بعد از دیدن این ویدیو و فکر کردن به حرف های استاد ، خیلییی خیلیییی توی زندگیم افراد پبشتاز و کسایی که انقلاب در هر حوزه ای به پا می کنند و الگویی می شوند برای میلیون ها نفر تحسین می کنم
مثل آقای ایلان ماسک
با تسلا و خودرو هایی که از نسل آینده به نسل فعلی آورد ، همون غیر ممکنی که ممکن شد
مثل شرکت اپل
که با آی او اس و مک او اس ، انقلابی عظیم رو در سطح دنیا و تکنولوژی بهوجود آورد
من امروزه آمار و ارقام دقیق ندارم ولی تا چند سال پیش که خورهی تکنولوژی بودم و شام و نهارم رو بهمراه یوتیوب نوشجان می کردم :)) همیشهههه به خودم میگفتم ببین هدایت … و تبعیت از اون چییییی کاررررر می کنه ؟؟
ما این همه شرکت خفن اندرویدی داریم مثل ، ابر قدرت هستند… مثل سامسونگ ، مثل شیائومی ، مثل هواوی … ولی نمی تواند موبایل هاشون نمیتوانه به آیفون برسه
چون اون ها … به قول استاد دارند از الگو برداری از شرکت موفقی مثل اپل پیش میرن
نمی خواهم بگم الکو برداری بده … اون ها قطعاً یه عالمه هدایت در مسیر رشدون دریافت کردند و عمل کردند
ولی هدایت هایی که اپل دریافت کرد و دریافت می کنه و عمل می کنه کجا ؟؟ شرکت های اندرویدی مثل سامسونگ و شیائومی که در حال رقابت طلبی هستند کجا؟؟
بعد از این ویدیو میلواکی که یه شرکت پیشتاز در صنعت بوده و هست ، ذهنم در فضای کسب و کار بود و اینکه چطور باید پیش برم که سوپر موفق باشم ، یه ویس ضبط کردم و یه سری توضیحات برای خودم دادم و یه متنی هم الهامی نوشتم و توی همون کانال قرار دادم
حسم میگه اون متم رو کپی کنم اینجا هم بگذارم …
————————————————————
این رمز موفقیته …
شنا کردن در اقیانوس آبی و نه اقیانوس سرخ
.
.
.
یعنی بیام و از الهاماتم استفاده کنم نه از مغذ منطقی خودم
و دنبال این نباشم ببینم تو حوزه ای که من می خواهم حرکت کنم بقیه چی کار می کنند
بقیه ای وجود نداره …
رقیبی وجود نداره …
به انداره GPS که خالق این قوانین ثابتش و اصلا خود جی پی اس خداوند هست
بر روی خداوند حساب باز می کنم و اجازه می دهم خداوند به همین شکل عینِ یک مسیریاب من رو پیش ببره
.
.
.
آدم باهوش کسیِ که بشینه روی دوش خدا و بگه من بلد نیستم ، تو من رو پیش ببر
با عرض سلام و ادب خدمت استاد عباس منش بزرگوار و خانم شایسته عزیز
سلام خدمت همفرکانسیهای خودم
استاد یادمه چند سال پیش فایلی از شما توی یه کانالی دانلود کرده بودم که در مورد تسلیم در مقابل خداوند بود
اون روز من همش اون فایل رو گوش میدادم اون فایل همراه با یه موسیقی خواصی پخش میشد
همین الان که اومده بودم کامنتهای سریال زندگی در بهشت قسمت 128 که نشانه پریروزم بود رو بخونم یهو نمیدونم گوشیم چی شد از سایت در اومد و وقتی وارد شدم صفحه اول سایت بود و دیدم که خدای من تو چقدر عالی هدایت میکنی استاد یه فایل جدید گذاشته و اونم همینیه که من سالها حتی استاد باورتون نمیشه در دوران نوجوانی تا به حال دنبالش بودم
من هیچ وقت معنی و درکی از تسلیم بودن در مقابل خداوند رو نمیدونستم
اصلا درک نکردم هنوز تسلیم بودن در مقابل خداوند یعنی چه؟
شاید ناخوداگاه شده باشه روزهایی در زندگیم که تسلیم شدم از بس چک و لگد خوردم
ولی خوداگاه واقعا نمیدونم تسلیم بودن در مقابل خداوند یعنی چه؟
این سوال من بود همیشه
من همیشه از خودم میپرسیدم خدایا من میخوام تسلیم تو باشم نمیدونم چطوری!
که خداوند از اون صفحه منو انداخت بیرون خخ والان اومدم به سوی نشانه ام که این فایل هست
واقعا دمت گرم خداجون تو دیگه کی هستی بابا….
من هنوز فایل رو گوش ندادم اخه دارم فایل جلسه هفت عذت نفس رو گوش میکنم این فایل رو میزارم برا عصر چون من عصرها فایلهای رایگان رو گوش میکنم
استاد من ازتون از صمیم قلب سپاسگذارم
استاد دمتون گرم که وقت میزارید برامون فایل اماده میکنید
در پناه حق میسپارمتون بهترین استادم
عاقشتتتتتتم….
“بسم الله الرحمن الرحیم”
سلام و احترام خدمت استاد عزیز، خانم شایسته ی مهربان و همه ی دوستان گرامی.
بسیار بسیار تاثیر گذار و قابل فکر بود استاد جان.
سپردن عنان و اختیار همه چیز به خداوند، در واقع شجاعت می خواهد.
کار فوق العاده سخت است، ما با عقل و منطق مقایسه میکنیم، بررسی میکنیم، حساب و کتاب ریاضی میکنیم و کلی کار دیگه.
غافل از اینکه خداوند هدایتگر و خالق همه چیز هست.
استاد جان یه داستان بنویسم خیلی جالب، هر وقت یادش میفتم واقعا اشکم درمیاد،
یروز خانم عزیزم(نسترن، که از بچه های خانواده گروه تحقیقاتی استاد عباس منش هست) میگفت رفتم کوه(کوه صفه اصفهان)، اون بالا نشسته بودم داشتم تخمه میشکوندم، یدونه از مغز ها از دستم افتاد رو زمین، در کسری از ثانیه مورچه ای اونو برداشت و رفت، میگه من خشکم زد، گفتم خدای من، تو منِ انسانِ چندین کیلویی رو از خونم کشوندی این بالا، رزق این خلقتت رو بدی؟
خدایِ من، هدایت تا اینقدر آخه؟
چطور اون همزمانی و پدیده ها رخ میده واقعا؟
اعتماد ما به خداوند اندازش چقده؟ به اندازه اون مورچه هست؟
چقدر مثال مادر موسی منو تکون میده استاد.
چقدر میشه به خداوند اعتماد کرد؟ جوابش رو مادر موسی میده،
جوابش رو ابراهیم میده،
جوابش رو شما میدید استاد جانم.
استاد خداوند در نهایت شگفتی، اتفاقات رو برایمان رقم میزند و تمام رخداد های خدا زیباست،
کاش ایمان بیاوریم به این عظمت، به این قدرت بی نهایت.
جناب آقای استاد سید حسین عباس منش
“شما از من انسان بهتری ساخته اید”
“از شما متشکرم”
دوستتان دارم، هادی قاسمی
پایدار و قدرتمند ، عادل و دریا دل باشیم