تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 22

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1222 روز

    بنام خدای مهربان که هرآنچه دارم از اوست

    خدایا بی نهایت سپاسگزارتم برای موهبت زندگی در این دنیا و در این اقیانوس رحمت و برکت خوشبختی ،خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    خدا شاهد هر وقت خودمو سپردمت به تو منو صاف بردی جای که باید میبردی و همه چی آسون پیش رفت ،مسیر زندگی من از روزی شروع شد که من با مفهوم هدایت آشنا شدم ،35 از زندگی 38 سالم حس میکردم که محکوم به زندگی که همش زجر و بدبختی هستم ولی 3 سال که مفهوم زندگی برای من خوشی و سرمتی شده ،یه فرصت کوتاه که اومدم از این دریای بی کران خوشبختی استفاده کنم و بعدشم برم جای که ازش اومدم ،نمیتونم وصفش کنم روزهای که یکی یکی بندهای استارت باورهای منفی از وجودم پاره کردم احساس سبکی کردم

    روزهایی که زندگی تاریک من یه نور از دور بهش تابید و مسیر بهم نشون داد ،انگار تاریکی و تلخی طعمش برام عوض شده بود و دیگه بدبختی و تضاد معنیش تبدیل شده بود به پاره کردن به رهایی و هر چی احساس خوبه

    منی که تا لنگ ظهر میخوابیدم و با افکار پریشون بیدار میشدم و بزور برای پرداخت اقساطم و گذران زندگیم میرفتم سر کاری که عاشقش بودم ولی اینقدر خودمو در قسط و بدهکاری غرق کرده بودم که نمیتونستم لذت کار کردن درک کنم ،به زور قرصهای روان گردان به آرامش نسبی میرسیدم که بتونم کار خودم با خستگی ادامه بدم و به پایان برسونم

    همه این آشفتگیا توی یه شب و بعد از یه پروسه تکاملی که بعد از آشنایی با استاد شروع شد تبدیل شد به ترک قرص روان گردان و شبا زود خوابیدن و صب زود به عشق مدیتیشن بیدار شدن و غرق در انرژی خداوند شدن ،هنوز طعم اون صبحانه شیرنی که بعد از راز و نیاز با خدا هنگام طلوع خورشید با خانوادم زیر زبونمه ،هیچ وقت یه تخم مرغ ساده اینقدر خوشمزه نبود برام و بعدشم با تمام توانم به سرکار میرفتم و صورتم نورانی بود از انرژی خدا

    وقتی تغیرات خودمو بباد میارم میفهمم که چقدر فاصله گرفتم با منه گذشتم ،منی که الان سه سال امیدوارتر ،شاد تر سلامتر هستم ،توی زندگیم هیچ وقت اشک شوق نریخته بودم ولی الان روزی نیست که بیاد نیارم هدایتهای خدا رو و اشک شوق نریزم و چقدر لذت داره ریختن اشک تو همچین حالتی ،مطمئنم کسایی که اشک شوق ریختن میفهمن حس منو و میدونن چقدر فرق داره با آه و ناله اشک ریختن

    یه خاطره دارم از روزهایی که تصمیم به تغییر گرفته بودم و مسیر هدایتی چطور به من کمک کرد که اینجا مینویسمش که حک بشه توی ذهنم و بماند به یادگار

    بعد از اینکه توی شهر غریب بدلیل تغییر بیزینسم و باورهای اشتباهی که داشتم ورشکسته شدم و تصمیم گرفتم برگردم به شغل خودم و کلی بدهکار شده بودم و فشار روم بود یه روز بشدت فشار روم بود و از درو دیوار طلبکارا بهم فشار میاوردن و منم توی خونه اجاره 40 متری با احساس عجز و ناتوانی دست به دامن خدا شدم و بهش گفتم خدایا تو هدایتم کن و تو همون حالت خوابم برد ،صب از گرما بیدار شدم و دیدم که کولر خونم موتورش سوخته و با تعجب رو کردم به خدا و گفتم خدایا میخوای چی بگی به من چرا جواب درخواست من برعکس شده ،یه هو ندای درونم خیلی واضح بهم گفت تو باید برگردی شهر خودت و از اونجا شروع کنی ،شرایطم خیلی سخت بود و شهر خودمونم چون طلبکارا همشون منتظر من بودن خیلی ترس داشتم ولی چون الهامم خیلی واضح بود و گفتم تسلیمم و رفتم شهرمون ،طولی نکشید که فضای ذهنم برگشت به بیزینس قبلی خودم که اصل فکر نمیکردم بتونم باهاش بدهی هامو پرداخت کنم و شرایط من جوری پیش رفت و درهای باز شد که باعث شد خیلی زود درآمد من زیاد بشه ،آدمهای جدیدی بیان به کسب کارم و همینطور درآمد من بیشتر و بیشتر شد که خیلی از بدهی هامو پرداختم،با اینکه اولش خیلی سخت بود و من نقطه ضعفهای زیادی داشتم که باید برطرف میکردم ،الان به اون روزهام فکر میکنم میبنم که من از خداوند قبل مهاجرتم به شهر دیگه و تغییر شغلم درخواست داشتم که به آزادی مالی برسم ،با آدمهای جدید سرو کار داشته باشم ،برند شخصی داشته باشم و این چیزهای که من میخواستم باید شخصیتم براشون آماده میشد و اگر نمیرفتم توی بیزینس جدید و اون چالشها رو سپری نمیکردم هیچ وقت اونقدر قوی نمیشدم که درخواستهام تیک بخوره توسط خداوند

    میخوام بگم همه اون شرایط سخت برای منی که خیلی کله شق بودم لازم بود تا ضعفهای شخصیتیم تبدیل کنم به نقاط مثبت و آماده بشم برای شخصیتی که میخوام باشم

    قبلا اگه یه طلبکار باهام حرف میزد نمیدونستم واکنش چطور نشون بدم ولی الان خوب میفهمم چطور باهاشون کنار بیام کمتر روی آدمها حساب میکنم ،توحیدس تر شدم ،نترستر شدم ،میدونم مسیر درست و باید طبق هدایت پیش برم و خداوند تو این راه کمکم میکنه و بی نهایت دستاوردهای که بدست آوردم

    الان مفهوم هدایت بهتر درک میکنم ،نگرانیام وقتی که هیچ نشانه ای از نتیجه نیست خیلی خیلی کمتر شده و اینا همش نتیجست

    استاد عزیزم ازت بی نهایت سپاسگزارم برای تک تک کلماتی که بر زبان جاری کردی و امید در قلب ما زنده کردی ،از خداوند برات نور میلطبم

    در پناه الله باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  2. -
    محبوبه عارفی گفته:
    مدت عضویت: 1199 روز

    استاد عباس منش عزیز ، نمیدونید چقدر این روزها مطالب توحیدی که گفتید ، چه این فایل و چه سایر فایل های توی سایتتون ، داره به من کمک میکنه و درونم را و باور هام رو دگر گون میکنه.

    و خداوند هر زمان که آشفته میشم و نمیدونم باید چکار کنم ، من را به فایل های توحیدی شما هدایت می کنه .

    خواستم ازتون تشکر کنم که این مطالب ارزشمند را در اختیار ما قرار میدید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1907 روز

    به نام خدایی که هدایتگری جزوِ خصوصیاتشه.

    سلام.

    خداوند چطوری هدایت میکنه؟

    1- وقتی تو فکرمه چند تا کار رو با هم انجام بدم ولی الان نمیشه، و محکم بهم میگه فعلا فقط حواست رو بذار روی کار فعلی.

    کار فعلی چی بود؟

    صبح درخواست داده بودم دلم میخواد یه دل سیر بنویسم و با کیفیت باشه.

    همینم شد مشغولِ نوشتن شدم، یه دفتر دارم از دوران بارداری، برای حافظ مینویسم از وقتی تو دلم بود به بعد، از احساساتم، رشد خودش، کارهایی که میکنه و …

    مشغول نوشتن شدم از اینکه قبلا چطوری بودم الان چطوری ام.

    از اینکه اوایل که نابلدتر بودم از چیا میترسیدم و مضطرب میشدم و اینکه حالا بهبود پیدا کردم درصد زیادی.

    این مقایسه بهم کمک میکنه سپاس گزارتر باشم و یادم بمونه همیشه اولِ یه چیزِ جدید (تغییر) واسه ذهن خیلی سخته و ذهن جفتک زیاد میندازه (نجواها)، زمان میخواد و تمرین و تکامل تا ذهن آپدیت کنه خودشو با تغییرات جدید.

    الان اون تغییرات اولیه خودشون شدن پای ثابت و روتینِ زندگیم که لذت بیشتری میبرم از انجامشون.

    من گوش کردم و تسلیم شدم و خودمو کنار کشیدم از فکر کردن و حساب گری، این شد که بهترین نصیبم شد.

    بله من ادم کنترل گری هستم و دارم روش کار میکنم، انصافا بهتر از قبل شدم.

    من نمیتونم همه چیز رو کنترل کنم، وقتی میخوام کنترل کنم بهم فشار میاد، روحی و جسمی.

    ولی میتونم تغییر ایجاد کنم.

    الهی شکر.

    2- وقتی خدا میگه بهت شیر بده به بچه که تازه بیدار شده و بعد از چند دقیقه میگه بسه، حالا بذارش روی تشکش تا استراحت کنه.

    بعد میبینم آرومه حافظ رو تشکش و داره با لبخند جمله های زیبای روی دیوار رو میبینه.

    شاید نخوابید ولی ارومه که من دارم تایپ میکنم.

    شاید هدایت تو رو به چیزی که در ظاهر تو فکرته نرسونه ولی به مقصد میدسونه.

    مقصد این بود که آرامش داشته باشه و منم بتونم بنویسم.

    خب، فکر میکردم باید بخوابه تا من بتونم بنویسم، ولی چیدمان طور دیگه ای شد از طرف خدا.

    بیداره و در ارامش، منم به مقصد رسیدم.

    نه از راهِ خودم، بلکه از راهِ خدا.

    استاد راست میگنا، ادم باید راه رسیدن رو نگه، باید مقصد رو گفت، حالا خدا از هر طریقی که بهتره آدم رو به مقصد میرسونه.

    3- قبل شیر دادن که هنوز خواب بود بهم گفت الان.

    الان وقتشو ناخن هاشو بگیری، دو روز پیش یه دستشو گرفته بودم ولی بیدار شد نتونستم دست بعدی رو بگیرم تا امروز…

    قبلشم گفتم خدایا خودت ناخنشو بگیر.

    داشتم ناخن اول دستش رو میگرفتم که بیدار شد.

    بهم گفت ادامه بده، منم با توکل به خودش ادامه دادم، حافظ بیدار بود و در ارامش و با لبخند و من ناخنشو گرفتم.

    یه باور جدید ساخته شد در لحظه.

    اینکه بخوای ناخن بگیری باید وقتش باشه، چه خواب چه بیدار…

    دیدم چه جالب.

    پس لازم نیست حتما خواب باشه.

    چه جالب لازم نیست خواب باشه یا بیدار برای انجام کارهاش.

    باور درست اینه: باید وقتش باشه تا انجام بدم اون کار رو، بدون زور، بدون عجله، اتفاقا خیلی اسان هم میشه.

    4- صبح تو بغلم بود دست چپم و با دست راست قطره AD شو دادم به لطف خدا در ارامش.

    تو یه زاویه ای بود که دیدم بینی داره، بینی شم خدا گرفت براش.

    خیلی سریع و آسان.

    فکر کن تو بغلت باشه سمانه، تسلط همیشگی که حس میکنی رو نداری، ایستادی، بعد بینیشو به سرعتی بالاتر از پیش تمیز میکنی، جفتشو…

    خب مشخصه کار کی بود دیگه.

    اگه من بودم که حتما باید رو تشکش میبود بعد تمیز میکردم.

    5- صبح هم کلی کار هدایتی دیگه انجام دادم که به تاخیر افتاده بودن چون شرایطش پیش نمیومد.

    3 تا تیشرت زمان بارداری گرفته بود با عکس نی نی، که خنک هستن بسیار، اونا رو میخواستم از زیر تخت در بیارم که انجام شد.

    روبالشی هامونو عوض کردم.

    6- ایده ای برای نهار نداشتم، موقعی که خدا گفت تمرکز کن رو کار فعلی (نوشتن) و الحق که لذت وافر بردم از نوشتن، تو ذهنم میگفت نهار چی پس؟

    پاشو یه فکری کن.

    قلبم گفت وقتش بشه هدایت میشی.

    حدود نیم ساعت پیش که حافظ خواب بود نوشتنم هم تموم شد گفت پاشو عدسی بذار، هم خوبه، هم ساده است، رسیدگیِ مداوم هم نمیخواد، میتونی حواست به بچه هم باشه.

    و من خوشحال و خندان از هدایت زیبا، رفتم عدسی مو گذاشتم و رسیدم به بچه و ناخن هاش و ادامه ماجرا.

    7- وقتی بچه معذبه و باد گلو داره خدا بهم میگه بلندش میکنم و باد گلوشو عالی میزنه حافظ جانم.

    چه کیفی میده بچه داری و خانه داری با هدایت.

    و چقدر اسان میشه.

    چقدر ارامش دارم وقتی خودم زور نمیزنم که با منطق و عقل و فکر خودم بچه داری و خانه داری کنم.

    روزهای من از لحظه باز کردن چشم با خدا شروع میشه و درخواست هدایت…

    خدایا کمکم کن هدایت هاتو هر لحظه بهتر درک کنم و انجام بدم.

    و تسلیم تر باشم به درگاهت.

    علامت تسلیم آرامش و احساسِ خوبه.

    کاملا میپذیرم چون تجربه اش کردم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا بی نهایت شکرت جانِ دلم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  4. -
    امین اطمینان گفته:
    مدت عضویت: 2425 روز

    سلام

    ممنون از این فایل عالی

    مشکلی که من فکر می کنم خیلی از ما در رابطه با هدایت داریم اینه که هدایت را خیلی عجیب و غریب می دونیم یعنی مثل اون مثال استاد که نصف شب رفتن پیش اون دو نفر تو خونه دور از شهر

    ولی این یک نوع هدایت هست و این نوع هدایت مختص تعداد کمی از افراد هست

    هدایت در بیشتر اوقات خیلی ساده هست به دلت می افته که فلان کار را بکنی ولی اکثر ما میگیم خب که چی بشه یا بعدش چی من تا ندونم بعدش چی میشه اقدام نمی کنم

    این باعث میشه هدایت را جدی نگیریم و در نتیجه از مزایای اون بهرمند نشیم

    من مثال های زیادی دارم از هدایت ساده تا هدایت های عجیب و غریب اونها را براتون تعریف می کنم تا بدونید که هر نوع هدایت تا جدی گرفته نشه و عمل نشه فقط یه فکره که به دل شما افتاده

    اما هدایت ساده و هدایت عجیب و غریب:

    #چند وقت پیش من استخدام این شرکتی که الان مشغول به کار م شدم

    از من سابقه بیمه و عدم سو پیشینه و .. خواستند

    من نمی دونستم کجا برم بگیرم اینارو ،

    هدایت خواستم و شروع کردم با ماشین دور زدن

    یه کافی نت دیدم به دلم افتاد برم اونجا.

    تو کافی نت هر دو کار با کمترین زمان خیلی راحت انجام شد در صورتی که اغلب کافی نت ها اونوقت شب تعطیل بودند

    # هدایت دوم که عجیب و غریب هست مربوط به زمان نوجوانی من هست

    من رفته بودم مسابقات کشتی را نگاه کنم و حواسم نبود که زمان گذشته یکدفعه دیدم که هوا تاریکه و من به هیچ کس نگفتم کجام . اونوقت موبایل و تلفن همراه هم نبود سوار دوچرخه شدم و تند تند پدال زدم

    وقتی رفته بودم باشگاه از یک مسیر دیگه رفتم و برگشتم از یک مسیر دیگه بود یعنی من تو روشنایی روز این مسیر برگشت را ندیدم

    دوچرخه چراغ نداشت مسیر هم کاملا تاریک بود

    من داشتم تند تند پدال میزدم که برم خونه یکدفعه یک احساسی با حالت تحکم به من گفت پیاده شو

    صحبت نمی کرد فقط متوجه شدم باید پیاده بشم

    من مقاومت می کردم می گفتم چرا باید پیاده شم هنوز که نرسیدم خونه

    ولی اون احساس با تحکم دوباره این حس را میداد که پیاده شو

    پیاده شدم و اروم اروم سرعت دوچرخه را کم کردم

    یکدفعه چرخ دوچرخه به یک مانعی خورد و نزدیک بود بیفتم ولی چون سرعت را کم کرده بودم مشکلی پیش نیومد

    رفتم جلو دیدم کارگرهای شهرداری زمین را کنند و نه چراغی نه تابلویی نه نوار خطری

    و من چون توی روز اون مسیر را ندیده بودم نمی دونستم مسیر را کندند و راه عبور خیلی کمه و باید پیاده و از کنار گذشت

    اگر اون احساس منو وادار به پیاده شدن نکرده بود حتما می افتادم داخل چاله و احتمالا گردنم می شکست و کسی نمی دونست من کجام و تو تاریکی تا صبح اونجا می موندم

    اما هدایت مانع شد اتفاقی برای من بیفته

    این معجزه را برای تعداد کمی تعریف کردم اما هدایت بزرگی توی زندگی من بود

    میخام این نتیجه را بگیرم هدایت ممکنه به شما کمک کنه یک مداد را ارزون تر بخری یا ممکنه زندگیت را نجات بده هر دوش هدایته و از هردو باید تبعیت کرد تا نتیجه بده و چند و چون نکنی چون چند و چون مانع از عمل به هدایت میشه

    گاهی اشخاصی می پرسند که اون قبیله هایی که دور از تمدن تو جنگل های انبوه هستند چطور خدا راه درست را بهشون نشون میده

    تو مثال دوچرخه‌سواری ، من فهمیدم که اگر حتی هیچ کس نبود خدا هدایت را به دل شما میندازه تا عمر شما به دنیا باشه

    قدیمی ها یه ضرب المثل دارند که میگن یا خدای سبب ساز

    یعنی خداوند اسباب تحقق ارزوها را می سازه

    اما من تجربه کردم که حتی اگر اسبابی نبود کسی نبود خداوند شخصا وارد میشه و کار را به سرانجام می رسونه

    چون به قول استاد خداوند هدایت ما را وظیفه خودش میدونه

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  5. -
    محمدحسین شکوه نیا گفته:
    مدت عضویت: 1328 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    “ایاک نعبدو و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم”

    سپاس برای خداوندی که من را به عنوان بنده اش به این فایل هدایت نمود. درست زمانی که در یک چالشی قرار گرفتم که حال یادم آمد چقدر برای براورده شدن خواسته ای که مدنظرم بود تلاش کردم و فراموش کردم خداوند هدایتم کند. لذت بردم و بخاطر آوردم که خدا کیست.

    چرا وقتی نمی دانیم توهم دانایی داریم؟ چرا نمیگذاریم خداوند هدایتمان کند همان که کیهان را هدایت می کند.

    یادم میاد زمانی که احساسی به شدت بهم گفت که رهسپار جاده نشو و شدم و تصادف شدیدی کردم باز مرا نجات داد و میخواست بیاموزم که انسان های دیگر برای تو خدا هستند یا خدا؟

    تمام آن شبی که بر میگشتم به سمت خانه اشک میریختم و بیاد می آوردم که چرا زنده ام؟ دقیقا همان جایی که دوشب قبلش خودرویی چپ میکند و همه سرنشینانش به رحمت خداوند میروند..

    من یادم میرود.. یادم میرود که برگ برنده این بازی در قلبم است. چرا نمیگذارم او افسار این اسب ناملایم را بر دست بگیرد چرا در گیر کبرم؟

    خدایا هرجا روی تو حساب کردم و ایمان نشان دادم و مسیر را پیش گرفتم هدایتم کردی وهرجا خیال کردم که خودم میدانم و توجیه میکردم خودم را که این کار در راستای قانون است و میخواستم با عقل زمینی ام مسائل را حل کنم و بیتوجه به ندای درونم بودم بازی را باختم..

    این فایل را باید بارها گوش داد و به خاطر سپرد. از داستان استاد در بندر عباس یا شب در قم، مواردی هستند که ایمانمان را برای جلوگیری قضاوت ذهن در برابر الهام الهی تقویت میکند.

    میخواهم از بعد این فایل رهاتر باشم.. خشوع در برابر خداوند و اجازه به اینکه هدایتم کند. خدایا من هیچی نمیدونم. تو میدونی…

    و بارها تکرار میکنم و احساساتی میشوم برای آیه “الم نشرح لک صدرک”

    آیا قلب تورا باز نکردیم و بار مسئولیت را از دوش تو بر نداشتیم و تورا بالا نبردیم؟؟

    ان مع العسر الیسرا همانا همراه همراه همراه همراه همراه هرسختی آسانیست و به راستی با هرسختی آسانیست.

    پس قبل از رسیدن به هدفی، هدف بعدی داشته باش.. که نپوسی و راکد نباشی زیرا راکد بودن شرک است..

    خدایا صدهزار مرتبه شکرت..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    رقیه کیانی گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    به نام خداوندی که در همین نزدیکیست

    سلام وسلام خدمت استاد عزیزم دوستان گلم

    استاد عزیزم سپاسگزارم سپاسگزارم و هزاران بار سپاسگزارم از شما بابت فایلی که گذاشتید من بی صبرانه منتظر فایل های جدید شما درباره توحید عملی بودم وبادیدن این فایل که تسلیم بودن در برابر خداست به شدت خوشحال شدم

    فایل های توحید عملی شما مانند لالایی است که به جای خواباندن مارا بیدار و بیدار تر میکند و عجیب در اعماق وجود من نفوذ میکند.

    حالا میخواهم یکی از مواردی که خود را همواره تسلیم کامل در برابر خداوند میدانم را برای شماو دوستان عزیز بگویم:

    من با وجود سن کمم (سی و دو سال )مادر چهار فرزند هستم ،در طول این چند سالی که وظیفه ی بزرگ مادری بر دوشم بود بارها و بارها شده بود که با کوچکترین غفلت من فرزندانم در معرض خطری بزرگ قرار میگرفتن از زمانی که طفل بودن وبا وارد کردن اشیاء خطرناک در دهانشان تازمانی که نوپا شدند و در یک قدمی افتادن از چندین پله ویا حتی بیرون رفتن از خانه که فقط اگر به جای رفتن به سمت راست مسیر مستقیم را انتخاب میکردند در خیابان اصلی و زیر ده ها ماشینی که از خیابان رد می‌شدند قرار می‌گرفتند و تمامی این اتفاقات مطمئنن منجر به مرگ فرزندان عزیزم میشد.

    من درباره ی این موارد بسیار با خودم فکر کردم و به تنها نتیجه ای که در طول این سالها رسیدم این بود که (فقط و فقط الله یکتا ناجی فرزندانم و نگهدار آنها از هر بلا و حادثه ای بوده است و تمام)

    هر وقت که جایی بودم و اطرافیان استرس اینو داشتن که چطور از بچه ها مراقبت میکنم ؟

    من همان آرامش و رهایی واتکا را که نتیجه ی تسلیم بودن محض بود را داشتم

    وهمواره خودم را ناتوان از کنترل شرایط می‌دانستم و همه چیز را به راحتی به خدا میسپردم

    حال با وجود اینکه بچه هایش کمی بزرگتر شدند هروقت که نگرانشان میشوم سریع آن روزها را برای خودم تداعی میکنم ومیگویم:خدایی که تا باحال حافظ ونگهدار فرزندانم بوده از این به بعد هم خواهد بود.

    واین نمونه ای شیرین از تسلیم بودن من در برابر خداوند است که به آرامی وکم کم با اعتماد کردن های کوچک شروع شد و به این باور عمیق درونی رسید.

    امادرخواست و تقاضای پر تکرار این روز های من از پروردگارم این است که خدایا با این که میدانم تنها روزی رسان من تویی

    وحتی روزی تمام موجودات در اعماق اقیانوس ها و آسمانها را تو میدهی

    چرا نمیتوانم آنگونه که بایددر مسائل مالی تسلیم تو باشم

    به زبان میگویم اما آن آرامش و رهایی را ندارم.

    همواره صبح تا شب به خدا میگویم خدایا کمکم کن تا در زمینه مال بهت اعتماد کنم با تمام وجودم

    شاید به این خاطر که همیشه یک زندگی معمولی داشتم و نه آنقدر در ثروت فراوان بودم و نه آنقدر در فقر بودم که بتوانم خداوند را در اتفاقات مالی حس کنم.

    حالا قرار است تا یک ماه و نیم دیگر بابت ماشینی که ماه ها منتظرش بودیم یک میلیارد و نیم پول بدهیم در حالی که الان فقط یک چهارم آن پول را داریم

    شاید خجالت آور باشد که من گاها به وام بانکی بیشتر از الله یکتا اعتماد دارم

    والان که این پیام را تایپ میکنم اشک در چشمانم حلقه زده از شرمساری در برابر رب جهانیان

    به زبان مدام زمزمه میکنم ایاک نعبدو وایاک نستعین امادر وجودم آرامشی نیست

    خدایا کمکم کن همان طور که فرزندانم را با آرامش محض به تو میسپارم حل مسائل مالی زندگی ام را به تو بسپارم .

    سپاس از همه ی شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    لطیفه هستم گفته:
    مدت عضویت: 594 روز

    سلام و درود بر پیامبر امروزمان

    و تک تک عزیزان هم فرکانسی ام

    چقد این فایل قشنگ و جذاب و دلنشین و بی نظیر بود

    چقد بر جانم نشست

    استاد مهربانم چقد این آگاهی هایی که برامون میزاری قابل درکه برام

    چقد فصیح و راحت و روان حرف میزنین

    منم دقیقا مفهوم واقعی تسلیم حقیقی رو با تار و پود وجودم لمس کردم

    توو یه اتفاق خیلی وحشتناکی ک برای دختر دوساله م افتاد.و توو یه اتفاق انگشتش رو از دست داد و پیوند زدیم و من انقدر جلز ولز میکردم ک فقط این

    پیوند باید بگیره.نذر و نیاز و ب همه سپرده بودم دعا کنین و خلاصه هر رررر کاری از دستمون بر اومد کردیم

    ولی هر روز بدتر و بدتر میشد.

    الان ک هم مدار اینجام میفهمم چرا اینقد بدتر و بدتر میشد

    هر لحظه ک تسلیمم در کارگه تقدیر

    آرام تر از آهو.بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که میکوشم.در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید.زنجیر پی زنجیر

    اون موقع من نمیدونستم باید آرامش خودمو حفظ کنم.اون موقع دوره ی تکاملم طی نشده بود

    اون موقع با اون اتفاقات داشتم آماده میشدم واسه هم مدار شدن با این سایت.

    خلاصه مدتها توو بیمارستان بودیم از همونجا که تسلیم شدم

    از همونجا که گفتم خدااااااا تو کودک دلبندم رو بیشتر از من دوس داری

    من مادرم ولی تو مهربانتر از مادری

    در توتنها عشق و مهر مادریست

    شیوه ی ما عدل و بنده پروری ست

    نیست بازی کار حق خود را مباز

    آنچه بردیم از تو باز آریم باز

    همون لحظه ک تسلیم شدم و گفتم هر چه از تو آید خوشست.روز ب روز عفونت هایی ک دور انگشتش بود بهتر و بهتر شد

    انگشتش برنگشت ولی آرامش من برگشت.دوره ی درمانش خیلی سریع پیش رفت.عفونتها کامل برطرف شد.جراحتها کامل پاک شد.عجیب تر از همه ما منتقل شدیم ب اتاقی ک پنجره ش رو ب درختای سبز و گلهای رنگارنگ بود و فضای بیمارستان برام آرامش آور شد.دست رب جلیل همه چی آسونه.

    ما از بیمارستان مرخص شدیم و به آسونی این مسیر طی شد

    و دخترک چشم رنگی مو زنگوله ای نازنین و زیبا رویم الان پنج سالشه.باهوش.زیبا.توانمند.خلاق.دوست داشتنی تر از همیشه…

    اونجا معنی واقعی تسلیم رو لمس کردم

    مدارم خیلی بالا رفت

    سیر تکاملی ام سرعت گرفت

    تغییرات در من دیده شد.وآرام آرام آماده شدم برای اینجا.در کنار استاد مهربانم و بهترین دوستان هم فرکانسی ام

    و اینجا .این سایت.یکی از بهترین جاهاییه ک توو تمام عمرم تجربه کردم

    استاد نازنینم نمیدونم چجوری ازت سپاسگزاری کنم.فقط میدونم برای اینکه اینهمه تلاشت رو قدر بدونم تمام سعیم رو میکنم که درس هایی که دادین رو عملی کنم

    عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      محمود رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1146 روز

      سلام و درود بر شما هم خانواده عباس منشی عزیز کامنت زیبا و تاثیرگذار شما را خواندم قلبم بابت اتفاقی که برای عزیزتون افتاد درد گرفت خدارا شکر که سلامتی و تندرستی اش برگشت تضادی که برام شکل گرفت اینه که آیا شما خودتان را در این حادثه مقصر میدانید یا اینکه نه خواست خداوند بوده و شما بی‌تقصیر(اما خدا که بد نمی خواهد)

      پس چجوری باید امثال این قضایا را هضم کنیم و احساس گناه نکنیم.(آخه من همش به خودم میگم اگرکه اون روز صبح شرکت نمی‌رفتم و پیش مادرم می‌بودم و قندش را چک میکردم شاید هنوز زنده بود)سپاس گزارم از کامنت شما و برای فرزندتان آرزوی بهترین ها را دارم .تشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        لطیفه هستم گفته:
        مدت عضویت: 594 روز

        سلام و درود خدمت برادر هم فرکانسی ام.سپاسگزارم از همدردی تون.حقیقتش بعنوان یه مادر احساس گناه ک داشتم.ولی یجورایی تک تک اون لحظات دستهای خدا رو توو دستم حس میکردم.همه جوره بهش وصل بودم وگرنه اون شدت اندوه از تاب تحمل من خارج بود.خیای بهش فکر میکنم.و همیشه یه سوال گنده ست برام.ینی تقصیره؟ینی نقدیره؟

        نمیدونم هر چی هست از اون موقع من بصورت پرتابی مدارم بالا رفت.با خدا ببشتر عاشقی میکنم.و الان حالم خوبه

        اما در ارتباط با شما شکی توش نیست ک شما مقصر نیستین

        چون مرگ و زندگی اصلا دست انسان نیس و فقط خداوند تعیین میکنه.خیلی واضحه شما اصلا نباید خودتونو مقصر بدونین.چون وقتی لحظه مرگ بیاد هیچ نیرویی نمیتونه مانعش بشه و اینکه اون هنوزم هست.نمرده و برگشته به اصل خودش

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    ارسلان حسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 1024 روز

    سلام استاد عزیز وگرانقدر.من به واسطه یکی از دوستان با شما آشنا شدم.من چند ساله که از فایل های شما استفاده می کنم کارمند بانک بودم بعلت ی سری مسائل از بانک اومدم بیرون شرایط خیلی پیچیده شده بود برام و واقعا برایم قابل تحمل نبود (حتی ی نامه ای که قبلا به خدا نوشته بودم رو اخیرا خوندم واقعا می خواستم شرایط عوض بشه).حال که اومدم بیرون وسعی کردم بپذیرم و تسلیم باشم ومنتظر الهام باشم اما تا کنون که 9 ماه گذشته هنوز نمیدونم چکارکنم یا بهتر بگم چگونه بفهمم که بعنوان مثال فلان کار را ادامه بدم چون چندین کار به ذهنم آمده ولی اقدامی نتونستم بکنم.نمیدونم چکار کنم.لطفا منو راهنمایی کنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      مجتبی گفته:
      مدت عضویت: 4018 روز

      به نام خدا

      سلام به ارسلان عزیز

      چیزی که به ذهن من اومد برای سوال شما اینه که از اون چنتا کاری که بهت الهام شده ، هر کدوم که با شرایط فعلیت جورتره و نیاز به کار خاصی نداره ، نیاز نداره که براش وام و اینچیزا بگیری و از بیرون کاری کنی ، و البته بهش علاقه بیشتری داری ، همون رو تکاملی شروع کن ، یعنی حتی اگه شده از شاگردی کردن شروع کن ، و منتظر قدمهای بعدی باش تا خدا هدایتت کنه ؛

      موفق و شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمود رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1146 روز

      سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز.تجربه حال شمارا من قبلاً داشتم از کارم استعفا داده بودم ویژه موقعیت کاری خارج از کشور بهم پیشنهاد شده بود ولی خودم مشکوک و دودلی شدید داشتم مغزم دیگه کار نمی‌کرد تسلیم خداوند شدم انگشتم را در سایت به هدایت امروز زدم و داستان سفر استاد به آمریکا آمد و دیدم که به چه راحتی انجام شد فهمیدم که پس من هم باید راحت و آسوده برم اگر که اضطراب و دودلی دارم پس حتما یه چیزی هست ومن درست عمل کردم و نرفتم و اون دوستم که رفت بعد از 6 ماه کارکردن دست از پا درازتر بدون حقوق برگشت و من به یه شرکت خیلی بهتر مشغول شدم.والان هم میخواهم یه حرکت دیگه بزنم و دارم دنبال نشانه ها و هدایت خداوند میگردم.امیدوارم شما هم بهترین ها برایتان اتفاق بیفتد.شادو سربلندباش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2891 روز

    سلام استاد عزیز

    خیلی تشکر میکنم بابت این فایل

    امروز موقع تمرین ستاره قطبی یه لحظه یه خواسته ای از ذهنم اومد که نوشتم و پاک کردم و تو دلم خودم رو تسلیم خدا دونستم

    انگار خدا این فایل رو آماده کرده برای همه سوالات و جوابامون یا بهتره بگم تمرین ستاره قطبی باعث شد به سمت این سایت هدایت بشم

    این هدایت بی نظیر این همزمانی زیبا و ستودنی

    و حتی بیشتر از جواب سوالات امروزم رو گرفتم خیلی بیشتر

    چقدر باورم نسبت به خدا و اعتقادم قوی‌تر شد با دیدن این فایل

    بعضی ماها چون نگاه انسانی تو ذهنمون از خدا داریم و با منطقمون نمیخونه اعتقادمون ضعیف میشه و طوری که درباره خدا صحبت کردید من کاملا حسش کردم درکش کردم به یاد آوردم وقتی به خدا بعنوان نیرو و مدیر و مدبر جهان بهش نگاه کردم چقد نتیجه زیبایی گرفتم. خیلی از همزمانی ها رو به یاد اوردم.

    و همینطور روشی که چراها مون رو بنویسیم من متوجه شرک مخفی شدم. درباره کار موردعلاقه م. اولین چرایی که نوشتم میخواستم به خودم و همه ثابت کنم که کارای من دوست داشتنی و ارزشمنده و دومین چرایی که به هدفم و رسالتم نزدیک تر بود اینکه میخواستم حس خوب رو منتقل کنم و یه اشکالی دیدم اینکه من خودم رو منبع میدونستم. و شاید همین حس بدی بهم میداد. و یه لحظه اینو به عنوان یه شرک پنهان دیدم اما میدونم من از کارم حس خوب میگیرم و این حس ارامشو دوست دارم و از خدا میخوام که هدایتم کنه و به وضوح و درستی بیشتری برسونه

    مثال جنگل که آوردید معرکه بود

    همون اوایل فایل گفتم ایکاش تو فایل بعدی استاد بگه چطور هدایت رو تشخیص بدیم و در ادامه از احساس آرامش و اطمینان هدایت الهی صحبت کردید. چه حس آشنا و زیبایی.

    از خدا میخوام که هر لحظه به ریسمانش وصل بمونیم و هدایت‌هاشو دریافت کنیم و بهشون عمل کنیم

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم ولاالضالین

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    مرتضی مظفر گفته:
    مدت عضویت: 1626 روز

    [17] مبادا در دل خود بگویی که قوت من و توانایی دست من، این توانگری را ازبرایم پیدا کرده است. [18] بلکه یهوه خدای خود رابیاد آور، زیرا اوست که به تو قوت میدهد تاتوانگری پیدا نمایی، تا عهد خود را که برای پدرانت قسم خورده بود، استوار بدارد، چنانکه امروز شده است.

    (کلام الله در تورات)

    ‫تثنیه 8:‏17-‏18

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: