تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 41
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوندشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربان
سلام استاد عزیز و دوست داشتنی
و سلام دوستان گل
این فایل ، فایل بسیااااار پربار و جادویی بود ، فایلی که هرروز هم اگر گوش بدی باز برات درس های جدید و متفاوت داره
باز یه تاثیر جدید داره
خب حدودا یک ماهی میشه که این فایل بر روی سایت قرار گرفته ، شاید هم بیشتر
ولی خب من بودم که توی این مدت استفاده نکردم و بی توجه از کنارش عبور کردم ، این من بودم که خودم رو از مسیر خارج کردم و پیگیر سایت و آموزش ها نبودم
در هر لحظه باید به خودمون یادآوری کنیم که آیا در مسیر درست حرکت می کنیم ؟
من دارم چه کار می کنم؟
آیا تو مسیر خواسته ها و اهدافم هستم یا نه؟
و خداوند دانا هربار با وجود اینکه تو از مسیر خارج میشی باز تو رو هدایت می کنه ، باز از طریق نشونه ها بهت می فهمونه که در مسیر اشتباه داری حرکت می کنی و از مسیر درست خارج شدی
بهت یاد آوری میکنه که اینجا مسیر رو داری کج میری و این راهی که تو داری میری پایان خوبی نداره
من هم بارها از مسیر خارج شدم و باز خداوند هدایتم کرده
باز راه رو بهم نشون داده و از هزاران طریق بهم نشانه ها رو نشون داده
چقدر خداوند کارش رو درست انجام میده
من حتی فایل تصویری این فایل رو مدت ها پیش دانلود کرده بودم و دقایقی رو هم گوش کرده بودم اما باز هم ادامه ندادم و از مسیر خارج شدم
خلاصه دیروز تصمیم گرفتم حداقل این فایل رو به صورت جدی ببینم ، گوش بدم و نکته برداری کنم چون نکات بسیار مهمی داره
نصف فایل رو دیروز دیدم و نکته برداری کردم و بقیش رو دیروز وقت نکردم ، اما امروز قبل از شروع نصفه ی دوم اتفاقاتی رخ داد که اصلا فکرش رو نمی کردم و انگار خداوند تلنگری محکم تر بهم زد که ببین داری از مسیر خارج میشی ، داری از بیراهه میری ، در نگاه اول برام سخت بود ولی در اصل خوشحالم که خداوند باز هم حواسش بهم بود و با همه ی اینکه بعد از بارها تلنگر باز هم اشتباه خودم رو تکرار کردم ، اما خداوند فرصت دوباره ای بهم داد
و از خودش می خوام که هدایتم کنه و کمکم کنه تا بتونم مسیر درست رو پیش بگیرم و از مسیر درست برم
با وجود این آموزش ها گاهی که اشتباهی می کنم ، به این آگاهم که دارم مسیر رو اشتباه میرم ولی خب باید انقدر محکم باشی که نذاری احساسات و یا اتفاقات اطرافت روی تو تاثیر بگذارند
باید مواظب ورودی ها و ذهنت باشی
بعد از این اتفاق که در اصل اتفاق بسیار خوبیه و حداقل باعث شد به این فکر بیفتم که دارم از کدوم راه میرم و مسیر درست چیه ، نیمه ی دوم رو هم گوش دادم و اتفاقا دیدم که چقدر هماهنگی خداوند دقیق و به موقع است
یعنی من باید این قسمت از فایل رو بعد از این اتفاق گوش می کردم تا بتونم بهتر درک کنم
الهی صد هزار مرتبه شکر
خدایا من تسلیمم
چون فهمیدم به اندازه ای که در برابر تو تسلیم باشم و به اندازه ای که به تو ایمان داشته باشم ، زندگیم روان میشه ، به همون اندازه موفقم
خدایا کمکم کن که تسلیم تو باشم
کمکم کن فقط روی خودت حساب کنم
الهی شکرت
عاشقتم رب قدرتمند و یکتا
عااااشقتوووووونم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 12 شهریور
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند متعال به حضرت داود علیه السلام وحی فرمود:
اى داود! تو مى خواهى، من هم مى خواهم ، ولى جز آنچه من مى خواهم نمى شود. پس اگر تسلیم آنچه من مى خواهم بشوى، آنچه را هم تو مى خواهى عطایت مى کنم. امّا اگر تسلیم آنچه من مى خواهم نشوى، در آنچه خودت مى خواهى تو را به رنج مى افکنم و جز آنچه هم که من بخواهم نخواهد شد.
من این حدیث رو خیلی دوست دارم از اون روزی که خدا این رو بهم نشونه داد ،سعی کردم بگذرم از خواسته ام و خواسته های دیگه ام ، به خدا بگم درسته من دوست دارم به خواسته هام برسم ولی اگر تو بهتر از اونو برای من سراغ داری اونو بهم بده
و سعی میکنم مثل استاد عباس منش باشم که میگفت من دوست داشتم اون خونه رو بخرم ولی تسلیم بودم و گفتم اگر شد خوشحال میشم و اگر نشد باز هم خوشحال میشم و حتما خیری در این بوده برای من ،در هر دو صورت خیر هست
و وقتی تسلیم بودن ، خدا بهشون عطا کرد اون خونه رو که میخواستن بخرن
از خدا عمیقا میخوام یادم بده تا تسلیم ترش باشم و منم با وجود اینکه دوست دارم خواسته ام مستجاب بشه ، ولی باز بگم هرچی خدا بگه و خیره همون بشه
الان که این جملات رو نوشتم یه لحظه گفتم من چرا برای امروزم با این جملات شروع کردم !!
ولی فکر کنم بدونم چون مربوط به اتفاقات دیروزم هست که من تسلیم خدا شدم و خدا زمان رو برای من نگه داشت
وقتی من سوار قطار شدم و رفتم و خاله ام جا موند
رفتم نشستم و کوپه مون 6 نفره بود و همه خانم بودیم
همین که نشستم شروع کردم به بافتن جوانه ها
یکم با هم کوپه ایام صحبت کردم و بعد اونا گفتن میخوایم بخوابیم ،هنوز ساعت 9:30 بود و من نمیخواستم بخوابم
چراغم خاموش میکردن
من اومدم تو راه روی قطار که روشن بود شروع کردم به بافتن جوانه ها و تا ساعت 3 کلی جوانه بافتم
وقتی نشسته بودم از یه کوپه چند تا پسر اومدن رد بشن ،یکیشون میگفت به دوستش که چرا این دختر نمیره بخوابه و شنیدم گفت من باید برم ازش بپرسم
و از سر کنجکاوی اومد و بهم گفت شما جا ندارین که اینجا تو راه روی قطار نشستین و دارین کار میکنین
گفتم نه جا دارم ولی همه خوابن
بهم گفت خوب شما هم برین بخوابین
گفتم نمیشه که منم برم
پرسید چرا
گفتم خب دارم کار میکنم ،تو تاریکی نمیتونم کار کنم
بعد با یه علامت تعجبی گفت که آهان پس یعنی کار واجب تر از خوابه
لبخند زدم و گفتم بله و رفت
اون لحظه یاد حرفای استاد عباس منش میفتادم که تو فایل هدف و انگیزه در سلامتی جسم
که خدا این روزا بهم نشونه داده بود تا به این فایل گوش بدم
و یادم اومد که میگفت برای اینکه به هدفت برسی باید لیاقتت رو نشون بدی که چقدر لایقشی
و من هم تمام سعی و تلاشمو میکنم و از خدا میخوام کمکم کنه تا بیشتر عمل کنم به قوانین
بعد که کوپه کناریمون تو زیرآب پیاده شدن من رفتم تو کوپه اونا که جای خالی بود و نشستم و یکم بعد خوابیدم
یه چیزی بود تو این سفرم که خیلی جالب بود و برام درس داشت که یادم باشه سعی کنم بیشتر دقت کنم که دارم به چی فکر میکنم
چون به هرچی فکر کنی و باور داشته باشی برات رخ میده
من بلیت رفت و برگشت که گرفتم هر دو سالن 7 بودن و کوپه 3 و برگشتنی کوپه 4
به خودم گفتم طیبه چرا مثلا سالن 9 نشد یا سالن 4 یا سالن 6
چرا سالن 7 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خودشم هر دو بلیت 7 بودن و دقیقا عددی که از وقتی خودمو متوجه شدم و میدیدم که هی برام تکرار میشه از این عدد خوشم اومد که تو تاریخ تولدمم پر عدد 7 و شناسنامه و گوهی رانندگی و …
1370/12/27
اونموقع به خودم گفتم ببین طیبه تو عمیقا باور داری که خدا با عدد 7 بیشتر حرفاشو بهت میگه
و همه نشونه هاش با عدد 74 هست برای تو
نمیدونم چی بگم ولی قشنگ اینو میدونم که اگر تلاشمو بکنم و باورهام رو قوی کنم همیشه ، و سعی کنم هر روز تکرار کنم ورودیای مثبت رو صد در صد اتفاقات خوبی برام میفته
چون که اینا رو دیدم که شده ، پس برای خواسته های بزرگمم میشه
اگر باورهام هم جهت با خواسته هام بشن راهی جز رخ دادنشون نیست
مثل همین تکرار عدد که با وجود اینکه من آگاه شدم و میدونم دلیل تکرارش اتفاقی نیست و باور خودمه که انقدر قوی و عمیقه که خیلی راحت تکرار میشه
پس اگر تلاشمو بیشتر کنم و برای سایر خواسته هام باور هم جهت با خواسته رو بسازم صد در صد رخ میدن
چون این یه قانون ثابت و کاملا با عدالت هست
وقتی خوابیدم و صبح شنیدم که مسئول قطار گفت ملافه و وسایلارو بدین و جمع کنید میام بگیرم ،بلند شدم و جمع و جور کردم ووقتی رسیدم خواهر و خواهر شوهرم اومدن منو بردن خونه شون
من یکم استراحت کردم نیم ساعت و بعد از خواهرم تفنگ چسب حرارتیشو گرفتم و شروع کردم به چسب زدن جوانه ها
کلی جوانه بافته بودم، 20 تا تو مسیر قطار تهران به گرگان
و میدونم که خدا جواب این تلاشامو بهم عطا میکنه
بعد حاضر شدیم رفتیم به یه امامزاده تا اونجا منتظر باشیم تا خواهرم بیاد و بریم به یه جایی که خواهرم میگفت اسمش هزار پیچ هست و بسیار زیباست که کل شهر گرگان دیده میشه از اونجا
ما که نشسته بودیم و نمازمو خوندم یه خانم مسن اومد و گفت دخترم به آژانس از گوشیم زنگ میزنی گفتم باشه و جواب نمیداد بهم گفت کسی رو ندارم از دستش بگیرم و برم اونور خیابون ،بهش گفتم میخواین من باهاتون بیام
خوشحال شد و گفت آره بیا
وقتی باهم رفتیم بهم گفت خودم ماشین داشتم فروختمش و الان مجبورم با آژانس برم
بعد برگشت گفت که من خودم ماشین بلدم برونم و شروع کرد از زندگیش گفت که همسرش ارتشی بوده و از 30 سالگیش بهش گفته که باید دوچرخه ،موتور، رانندگی ماشین و ماشینای بزرگ مثل تریلی و اتوبوس و یاد بگیره و گواهیشو بگیره
انقدر با ذوق داشت برام تعریف میکرد
میگفت همسرم چون کارش جوری بود که به من گفت باید تو هم یاد بگیری ،من هم یاد گرفتم خیلی از همسرش تعریف کرد و بعد گفت اون فوت کرده و الان من خودم کارامو انجام میدم خیلی راحت
بین حرفاش یه حس خوبی بود از همسرش
خداروشکر میکنم که با انسان هایی روبرو میشم که خیلی خیلی عاشق هم هستن و حتی وقتی همسرشون فوت میکنه غصه از دست دادنش رو نمیخورن و برعکس با کلی یاد کردن خاطره از همسرشون به نیکی میگن و خودشون بلدن ادامه زندگی رو با عشق مسیرشو برن
این خودش یه نشونه هست که هستن مردایی که به یادگیری زن خودشون اهمیت میدن و دوست دارن همسرشون پیشرفت کنه و پا به پای هم این مسیر پیشرفت رو طی بکنن و درمسیر باهم لذت ببرن و عشق بورزن
و هستن مردایی که در این جهان هستی عاشقانه عاشق زن و زندگیشون هستن و احترام و اهمیت میدن بهشون
خدایا سپاسگزارم از اینکه آدم های بسیار خوب رو سر راهم قرار میدی
بعد که خانم مسن رفت خونشون، من برگشتم یکم بعدش خواهرم اومد و رفتیم هزار پیچ
مادر شوهرشم که مهمون اومده بود ، با ما اومده بود
وقتی رفتیم و رسیدیم انقدر زیبا بود و عالی که همه اش عظمت و زیبایی خدا بود یه جای سر سبز و زیبا که کلی حس خوب داشت
وقتی نشستیم و ناهار بخوریم داشتم نگاه میکردم و فکر میکردم
گفتم ببین طیبه تو اصلا قصد اومدن به گرگان رو نداشتی
حتی با خواهش مادرت که طیبه برای یه روزم که شده بیا و خاله هم دلش میخواد بیاد برای اون همسفر شو و بیاین
و من گفتم باشه و اومدم
ولی تو این سفر یه چیز دیگه هم برام جالب بود
چون من اصلا نیتی برای اومدن به این سفر نداشتم و میخواستم بشینم و کارای تمرین کلاسمو انجام بدم
و خاله ام خیلی مشتاق بود تا این سفر رو بیاد
حتی به خواهرم گفته بود که من اومدم منو حتما ببرید دریا
و تاکید داشت که دریا میخوام برم
ولی برای من مهم نبود که حتما دریا برم یا طبیعت
درسته تو دلم میخواستم برم طبیعت و یه جای جدید رو ببینم ولی یادمه گفتم خدا، درسته دوست دارم برم طبیعت و از درخت و سبزه ها و زیبایی های طبیعت لذت ببرم ، ولی خب هرچی بهتره همون بشه
واقعا شگفت انگیزه مگه نه
هر بار که بهش فکر میکنم میگم ببین دختر تو تسلیم بودی و جوری رقم خورد که تو بیای به این طبیعت زیبا
یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی میرین سفر قصد پشت سفرتونو بگید نه اینکه گیر بدین به یه جای خاصی
اگر تسلیم بشین و قصد پشت خواسته تونو بگید خدا جای بهتریو برای شما در نظر میگیره و واقعا خدا منو هدایت کرد به اون کوه زیبا که اسمش هزار پیچ بود
از خدا میخوام تو همه جنبه های زندگیم یادم بده که اول قصد پشت خواسته هامو ازش بخوام
طبق باورای خاله ام که داشت و نتونست به قطار برسه و حتی به دریا هم نتونست بره
و باوری که داشت و گفت میدونستم که این سفرم نمیشه ،با توجه به فالی که گرفته بود و تو فال حافظ گفته بود که سفرت انجام نمیشه
و همه اینا همه چی باوره و تسلیم بودن به خدا
وقتی ما یکم بعدش رفتیم ،خواهر زاده ام که با مادرم اومده بود گفت بریم جنگل رو بگردیم وقتی همگی رفتیم ،مامانم پیش وسایلامون موند و ما رفتیم
از وقتی رسیدیم نزدیک 10 تا سگ وسط جاده جلوی ماشینارو میگرفتن و پارس میکردن خواهرم گفت اون سمت نریم اگرم بریم مادر شوهرم تو بیا چون تو از سگ نمیترسی
من اول یکم ترسیدم ولی بعد گفتم چرا بترسم خدا که ترس از سگ رو از وجودم گرفته بعدشم همه چیز خود خداست من الان اگرم برم ،خدا محافظ من هست و باهم همگی رفتیم
خیلی جالب بود سگا اصلا سمت ما نیومدن و فقط دوسه بار نزدیک شدن و پارس نکردن اونم هخیلی نزدیک نه از فاصله 4 متری یا 6 متری
من بارها به خدا گفتم خدایا کمکم کن تا شرک نورزم و نترسم
وقتی رفتیم جنگل اطراف جاده رو بگردیم خیلی خیلی زیبا بود و پر بود از حشره ها و تار عنکبوت که کلی رو زمین بود و نور آفتاب بهشون میخورد و خیلی زیبا دیده میشدن
داشتیم میرفتیم ،خواهر زاده ام روی درخت رو نشونم داد جلد یه جور حشره بود که روی تنه درختا پر بود از اون جلد حشره و من عکس گرفتم و بارها میگفتم خدای من عظمت توست
تویی که هر لحظه به تمام جهان هستی رسیدگی میکنی
خیلی جنگل زیبایی بود و از اینکه من بعد از مدتی در این مکان زیبا بودم سپاسگزاری کردم از خدا
یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت حتی اگر در زیبا ترین کشور باشید ،اما اگر در مدار دریافتش نباشید نمیتونین برین زیبایی هارو ببینین
و اگر در مدار دریافتش باشید خدا هدایتتون میکنه به ادن مکان
و خوشحالم که در مدار دریافت این زیبایی ها بودم
و کلی از زیبایی هاش عکس گرفتم
بعد که برگشتیم گیره سرها رو گذاشتم رو یه سکو و نشستم تا آدما بیان و خرید کنن
خواهرم گفت بیا بریم پاراگلایدر ر ببینیم هر روز اینجا میان و میرن پرواز میکنن بریم نگاه کن
باهم دیگه رفتیم 7 نفر به نوبت رفتن و تو آسمون که باد زیبایی هم داشت پرواز میکردن با چتر
خیلی حس خوبی داشت دیدن این صحنه از نزدیک
و اونجا بود که یه خواسته درمن شکل گرفت و گفتم منم میخوام یه روز پرواز کنم در این آسمون زیبای خدا و واقعا حس خوبی داشت که کل شهر رو از آسمون ببینی
قیمتشو پرسیدم صاحبش گفت 10 دقیقه اش 1500 هست
به خدا گفتم خب خواسته بعدی من اینه ازت میخوامش
یک ساعتی نشستیم و تماشا کردیم این همه زیبایی رو و غروب آفتاب رو هم دیدیم و عکس گرفتیم خیلی زیبا بود
کوه های روبرویی که پر بودن از درخت و نور خورشید یه رنگ نارنجی و گلبهی و قرمز و زرد خاصی داشت که نمیشه با کلام توصیفش کرد این همه زیبایی رو
وقتی دیگه هوا تاریک شد برگشتیم خونه و نزدیک خونه خواهرم غذا میدادن خیلی خوشمزه بود برنج و مرغ رو جوری پخته بودن که انقدر سبک و خوشمزه بود فوق العاده بود طعمش
خداروشکر میکنم که امروز کلی از این زیبایی هاشو دیدم و لذت بردم و یه آرزوی جدید در من شکل گرفت
طیبه جان سلام عزیز دلم من امروز به دوتا از کامنت های زیبای شما هدایت شدم خیلی زیبا مینویسی واقعا میتونی همه چی رو قشنگی بگی و توضیح بدی هم خواسته هاتو هم هر اتفاقی که افتاده رو با جزییات توضیح میدین و قشنگ میتونی به مخاطب و دستان و خانواده عزیز عباس منش بگی عزیزای دلم شما هم راحت میتونی کار کنی پول در بیاریی خواسته ایجاد کنید هر چی که دلتون میخواد این ها تمومی ندارن و کامنت بعدیت که کلی فروش هم داشتی و اینکه راحت فروختی پس تلاش های زیبایت جواب داده عزیزم مبارکت باشه
به نام ربّ
سلام زهره جانم
سپاسگزارم ازت
آره من تازه دارم درک میکنم و هرچقدر سعی میکنم قدم هامو سریع تر بردارم انگار درای بیشتری به روم باز میشه از همه جنبه های زندگیم
و خدا داره یادم میده که تسلیم ترش باشم و آرومتر باشم
خداروشکر میکنم که نسبت به پارسالم خیلی خیلی پیشرفت داشتم
چند باری شده که نجوای ذهنم گفته چرا این همه با جزئیات مینویسی کی حوصله داره بخونه این رد پای طولانیتو
ولی بارها و بارها در جواب نجوای ذهنم ،یه اراده بزرگتری بهم فهمونده که تو کاری با اون نداشته باش
تو فقط بنویس
هرکس که قراره بخونه خودش میاد و میخونه و تو باید ریز ترین رفتاراتو زیر ذره بین بذاری تا هر روز دقت کنی و بیای و اینجا بنویسی تا بهتر خودت درک کنی و مدارت بالا تر بره
خدارو بی نهایت سپاسگزارم برای داشتن چنین خانواده صمیمی که در این سایت پر از آگاهی هست و پیام های همیدیگه رو برای هرکدوممون نشانه قرار داده تا بخونیم و درک کنیم و عمل کنیم
بی نهایت زیبایی و ثروت و عشق و شادی و سلامتی باشه برات زهره جان
بنام خدا
سلا عزیز دلم بله اینکه شما با دقت و ریز ریز مینویسن انگار داستانه و جالب میشه ادم دلش میخواد بیشتر این انرژی مثبتت دریافت کنه و تازه من از حرفات و ریز نوشتنات متوجه شدم بعد از این همه سال چپیکار کنم درون خودم یعنی چی چیکار کنم به ارامش برسم چیکار کنم حالم خوب باشه و نگران نبام و میدونم نباید بچسبم میدونم نباید فقط به یه موضوعی فکر کنم خداوند از بی نهایت طریق میاد اما نمیدونستم چطوری اروم باشم که به لطف خدا و فرستاده خدا که شما باشین متوجه شدم ممنونم عزیز در پناه الله شاد پیروز ثروتمند باشین خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت که روزم نمیزاری بنده هات بی جواب باشن حالم خیلی خوبه و خیلی ارامش دارم خدایا شکررررررت
به نام خدا
من گمت کرده بودم.
هنوزم فقط کورسویی از دور میبینم.
اما نمیدونم چرا انقدر رسیدن بهت بنظرم سخت بود و دور،
تویی که از رگ گردن به من نزدیک تر بودی.
من نمیدونم چی شد که همه چیز رو توی ذهنم پیچیده کردم. فکر میکردم باید طور خاصی باشم که خدا هدایتم کنه. سیستمی بودن خدا رو از دوره 12 قدم شنیده بودم و بخاطر همون حس میکردم یه طور سختیه، یا مثلا چون خدا هر دو جهت رو کمک میکنه سخته بفهمم کدوم هدایته و..
که الان فهمیدم! کلیدش حس آرامشه. خدا خودش گفته من برای بندگانم کافی هستم.. چرا من فکر میکنم چیز سخت و پیچیده ایه؟
من تو ذهنم فکر میکردم فقط این که از خدا بخوای هدایت کنه برای هدایت شدنت کافی نیست.
اما اگه بخوای، و ایمان و توکل بهش داشته باشی و تسلیممم باشی، در یک کلام حس آرامش داشته باشی، استارت هدایت رو زدی و درمدارش قرار میگیری.
وای بچه هااا
همین الان میخواستم بدونم اون ایه به عربی چی میشد که ما به همه کمک میکنیم و حتی فارسیشم یادم نبود، بعد یه چیز دیگه رو سرچ کردم که دیدم توی کتاب دینی دوازدهم بوده، حس کردم این ایه هم بوده و کتاب دینی دوازدهم رو سرچ کردم؛ ده بخش بود، همینطوری زدم رو بخش ششم و دقیقااااااااا این ایه در صفحات اولش بودددددد!
کُـلا ًّ نُـمِـد هٰـؤُالاء ِ و هٰـؤُالاء
اینم از هدایت ملیکا:) دیگه چجوری نشون بدم حواسم بهت هست؟
دیروز پریروز خیلی اتفاقی به کرِم شکلاتی فکر کرده بودم و طعمش رو حس کرده بودم و دلم میخواست، ما هیییییییییچ وقتتت از سالهااای دوررر همچین چیزی نمیخریدیم برای خونه. بعد داداشم رفته بود چیزای مختلف خریده بود. اومدم دیدم ته کیسه ش دوتا کرم شکلاته! باور نکردنی بود برای من اینقدر سریع اجابت شد یه خواسته ام که اصلا زیاد اهمیت نداده بودم بهش. ولی چون برام باورپذیر بود اتفاق افتاد!
از همین چیزای کوچیک شروع میشه.
الهی شکرت.
هیچ حسی هیییییچ حسی قشنگتر از این نیست که حس کنی هدایت شده و حمایت شده ای و خدا زندگیت رو میگردونه به هزار روش چیزای خفن رو برات میاره همزمانی بهت میده. حس میکنی عزیزشده و حمایت شده هستی. هیچی قشنگتر از حمایت شدن و عشق رو حس کردن از برترین و زیباترین وجود در هستی نیست.
الهی شکر
شکر که دوباره حس کردم اون حسی که باید رو
شکر که دوباره بهم گفتی فقط باهام حرف بزن، فقط عشق من رو در زندگیت در تمام چیزایی که خلق کردم حس کن. فقط عشقبازی کن و به عرش میرسی! اصلا چه عرشی والاتر از حس عشقبازی با خدا؟
سلام بر رب و خالق این جهان
سلام بر کسی که برایم پدر شد
سلام بر کسی که برایم مادر شد
سلام بر کسی که برایم دوست شد
سلام بر کسی که برایم همدم شد
سلام بر کسی که برایم غم خوار شد
سلام بر کسی که برایم هدایت شد
سلام بر کسی که برایم آرامش شد
سلام بر کسی که برایم تلنگر شد
سلام بر کسی که برایم تجربه شد
سلام بر کسی که برایم بخشش شد
سلام بر کسی که برایم انرژی شد
هرچقد سلام بدهم درود بفرستم کم است
کم من را به کرم خود ببخش
کم من را همیشه زیاد حساب کن معبودم
درود خداوند مهربانم بر استاد ِجانم و بر مریمِ بخشنده ام ک بی منت در این سایت به همراه استاد قدم به قدم حرکت میکند و فعالیت انجام میدهد…. درود خداوند بر قلب پاک تمام مخاطبین این سایت تمام رهجو های راه تقوا و سعادت…..
استاد خیلی وقته من کامنتی نزاشتم
اما اگر بدونی درونم چ غوغاییه اگر بدونی برام چه اتفاقی افتاده استاد باورت نمیشه من خدا رو دیدم
همیشه حسش کرده بودم ولی اینبار دیدم….
راستش یک ماهیه درگیر یه موضوعی شده بودم درگیر یه حس یکطرفه به یک دوستِ خانم
از همون رفاقت های دوستانه ک بین دو دختر یا پسر شکل میگیره…. اما نمیدونم چیشد که یهو به خودم اومدم دیدم این خانم برام تبدیل به بت شده تمام وقت انرژیم صرف این خانم میشه
مدام پیگیری توجهه و خرید ترحم ازین خانم از جانب من….قضیه اینجا جالب میشه که من 13 سال بود این شخص رو ندیده بودم نمیدونم چیشد و چ شرایطی پیش اومد و چه باور و فرکانسی داشتم ک دوباره مجدد جذب زندگیم شد یعنی از دوران راهنمایی دبیرستان هم دیگرو ندیدیم تا الان که خب زمان زیادی گذشتت و سن و سالمون بالا رفته… خلاصه به حدی من درگیر حواشی شدم درگیر فرعیات شدم ک زندگی شخصی و عادیم مختل شد
رفته رفته دیدم این خانم نه جواب پیام میده
نه حال احوال میکنه نه سراغی میگیره
و خب مسلما حال من بخاطر وابستگی بیش از حد بدتر و بدتر شده بود و صب تا شب زنگ و پیام و…. که چرا نیستی کجایی چرا وقت صرف من نمیکنی…..
دیدم نه اینجوری فایده نداره باید ازین شخص خداحافظی کنم و براش ارزوی سلامتی
چند روزی گذشت اما خب مدام تو خلوت خودم اشک ریختم غصه خوردم ک مهسا چرا تو همیشه صدتو برای ادما میزاری اما اونا یدرصد از خودشون برات نمیزارن چرا انقد همیشه پیگیر ادمایی بهشون توجهه میکنی محبت میکنی هدیه میخری اما اونا عملا در برابر تو هیچ رفتاری بروز نمیدن و در انتها ادم کوچیکه ادم بًده ادمی که تحقیر شده ادمی که له شده ادمی ک عزت نفسش رفته زیر سوال ادمی ک لیاقت نداره من میشدم…وقتی با خودم فکر کردم تنها جایی ک میدونستم بهم کمک میکنه سایته اونم بخش عقل کل اومدم نشستم سوالایی ک مربوط به مسئله من بود سرچ کردم پیدا کردم خوندم متوجهه یسری باگا باورا کم و کسری ها از سمت خودم شدم یکمی قلبم اروم میگرفت ولی مجدد اون حس بد میومد سراغم تا اینک با کامنت یه دوست عزیزی برخورد کردم ک نوشته بود برید رو فایلای توحید عملی 1 تا 8زوم کنید گوش بدید تمرکز کنید شما علاوه بر عزت نفس حس لیاقت و ارزشمندی و صلح با خود بشدت باورای توحیدیت محدوده کمه مشکل داره اصلا خدارو نشناختی نمیدونی چی ب چیه
اومدم بخش دانلودیا و سرچ فایل توحید عملی صفحه برام بارگزاری شد و زدم رو دانلود به محضی ک دانلودو زدم بالای صفحه نوشت شما قبلا این فایل را دانلود کرده اید….
حالا این قبلا کی بوده و چرا من تا بحالا این فایلو گوش ندادم خودش یه داستان مجزاست
ولی واقعا تو فرکانس و مدار یه حرفی یه سخنی یه تلنگری و…. قرار نگیری، گوشت کر میشه چشت کور میشه قلبت مهر میشه…..
شروع کردم فایل توحیدو گوش دادم چند بار گوش دادم اولش ک خب زیاد متوجه نمیشدم چی ب چیه و اصلا حرفای داخلش مناسب مود و فاز من نبود من ی چیزیو میخاستم ک غممو سبک کنه این دلتنگی رفع کنه یا حتی ی چیزی بفهمم ک فردو فراموش کنم….
وقتی چندباری گذشت و گوش دادم یکمی روشن تر شدم گفتم خدایا تو ک ب استاد کمک کردی ب منم کمک کن بزار به خودم بیام بهم یاد بده ادمارو بت نکنم بهم یاد بده انقد پیگیر حواشی و مسائل پیش پا افتاده نباشم کمکم کن عزت نفسمو بسازم حس لیاقتم رو بالا ببرم
کمکم کن حالا ک ازین شخص خداحافظی کردم دلم اروم بگیره و یاد یسری خاطرات و اتفاقات نیفتم همین حینم داشتم گریه میکردم و فایل استادو قط کرده بودم من یه عادتی دارم وقتی تو شرایط سختی قرار میگیرم کتاب قران برام مثل فال حافظ میمونه گفتم بزار قران باز کنم ببینم خدا چه نشونه ای داره چه راهنمایی داره برام به محض باز کردن قران
آیه ی زیبای و تمام امور انسان ها بدست خداوند است و خداوند برای بندگانش کافی است…… با خوندن این آیه انگار غم و درد و حال بدیه من بیشتر شد ایندفعه نه بخاطر اون شخص بخاطر ظلم به خودم و نادیده گرفتن خدا
بخاطر وابسته شدن به اشیا و انسان ها ولی یبار وابست ب خدا نشدم بخاطر اینک امور زندگیمو یبار دست خودش نسپردم چرا لق لق زبون خیلی داشتم ک خدایا شکرت ک خدایا مرسی هسی خدایا ممنون ک اینکارو کردی ولی ته دلا نبود از رو عادت بود…. در حین همین گریه و حال بی مهابا نمدونم از کجا ی حسی درونم میگفت استغفار ذکر استغفار باید توبه کنی تو مسیر ناصحیحی پا گذاشتی این مسیر این وابستگی ها این عدم لیاقت این مهر طلبی این کوچیک کردن خودت این خشم این درد اصلا برات خوب نیست ب خودت ظلم کردی استغفار کن توبه کن از خدا بخواه هدایتت کنه
تا اومدم سرچ کنم دیدم اولین استغفار استغفار 70 بندی حضرت علی چشم بسته پلی کردم و گوش دادم سر به سجده گذاشتم و اشک ریختم
ک خدایا من جز تو پناهی ندارم جز تو کسیو ندارم مغزم عقلم دلم قلبم هیچکدوم الان کار نمیکنه اشتباه کار میکنه حالم وضعیتم زندگیم دست خودم نیست منو ببخش منو بیامرز منو راهنمایی کن هدایت کن بگو این رابط خوبه یا نه این وابستگی خوبه یا نه اگ نیست نشونه ای چیزی یمدتی ب همین منوال گذشت و من بعد گریه هام یکم سبک شدم…..
رفتم دوباره فایل توحید عملی 1 گوش بدم چشم خورد به فایل نسبتا جدید استاد بنام تسلیم بودن در برابر خداوند ک چند وقته دانلود کرده بودم اما اینم گوش نداده بودم در حیرتم ازین همزمانی ک این فایلا درست باید وقتی گوش داده میشد ک بهش احتیاج داشتم
پلی شد و گوشام مغزم قلبم روحم جسمم همه یکی شد ب باور رسیدم ک خدا هدایت میکنه
من الان تو شرایطیم ک هیچی دست خودم نیست واقعا قدرت هیچ حرکتی هیچ تصمیمی ندارم من تسلیمم آقا تو بگو چی خوبه چی بده تو بگو چه حرکتی بزنم چ رفتاری نشون بدم….
خلاصه یکی دوبار فایل پلی شد و بعد اون میخاستم برم مهمانی، بازم حین اماده شدن و طی مهمونی تو دلم میگفتم خدایا کمکم کن راهو نشونم بده بهم بفهمون کدوم کارم درسته کدوم کارم خطاعه
خیلی اتفاقی توسط یکی از اشناها تو همون مهمونی دیدم آشنامون با خواهر این خانوم در حال چت کردنه….. از بین حرفاشون متوجهه شدم چقد دختر پخته ایه و عاقله با اینک 9 یا 10 سال از من کوچیک تره…..
شب ک اومدم خونه دیر وقت یه حسی بهم میگفت به خاهر این خانوم پیام بده و از حالت و جریانات پیش اومده صحبت کن
با هزارتا ترس و لرز اینکارو کردم
نجواها میگفت الان بلاکت میکنه
الان میگ بمن چه
الان یه حرکتی میزنه ک حالت بدتر از همیشه میشه
اما ی حس قوی تر میگفت دلو بزن ب دریا فوقش بلاکت میکنه یا میگ این موضوعات بمن مربوط نیست لرزون لرزون براش تایپ کردم یمدت ک گذشتم جواب داد
بچها جواب دادن همانا و تلنگری ک بمن میخورد همانا
من خدارو دیدم حس کردم شنیدم پذیرفتم خاهر این خانم خدا بود شاید باورش سخت باشه ولی جملاتی بمن گفت از ی چیزایی بمن خبر داد یجوری منو اگاه کرد ک همزمان هم حس ترس داشتم هم لرز هم تحقیر هم اگاهی
دقیقا مث ی پدر ک گاهی گوش بچشو میپیچونه ولی از رو خیرخواهیه میخاد اگاهش کنه میخاد مسیرو براش روشن کنه میخاد بهش مشورت بده
جالب تر از همه اینا فک نکنید من این دختر خانم ک خاهر دوستم بود رو قبلا میشناختم یا باهاش حرف زده بودم خیر فقط عکسش رو دیده بودم
اصلا جملاتی رو میگفت ک من مات میموندم
میگفت تو زندگی زیاد پیگیر نباش پیگیر هر شخصی هر شی هر چیزی
سعی کن تو زندگیت پذیرش داشته باشی تا به ارامش برسی
سعی کن تو زندگی جایگاهتو بدونی
سعی کن زندگیو درست پیش ببری
حرفایی ک، من میگفتم این از کجا منو میشناسه این از کجا میدونه تو چه مسائلی باگ دارم ک داره راجب همونا حرف میزنه
بهش گفتم تو بخدا اعتقاد داری؟ گفت خیر
گفتم ولی تو امشب برای من خدا شدی
تو امشب چیزای رو بمن گفتی ک خیلی کمک کننده هست
تو مسیر رو برام روشن کردی هموار کردی
تو باگای منو بمن فهموندی
حتی بهم فهموندی ک اون خانم (خاهرش)
خودشو درگیر حواشی نمیکنه و درگیر کار و درسه توام به زندگیت برس و خودتتو نجات بده
ازین وابستگی ها
باورتون میشه یه ادم اتئیست برای من خدا شد
زبون شد کلام شد نور شد
باورتون میشه ازین همزمانی فایل ها اتفاقات مهمانی و هدایت…..
وقتی توبه کردم وقتی اموراتمو ب خدا سپردم انقد زیبا با من حرف زد….
استاد من اگ بخام ویدیو هم بگیرم بفرستم انقد این اتفاق چند وقت پیش جزئیات داره ک تو ویدیو هم نمیگنجه چ برسه به کامنت
بعد حرفای اون دختر خانم من شماره خاهرش رو پاک کردم و براش ارزوی خوشبختی و سلامتی کردم
و الان امروز خیلی بیشتر قدر خودم زندگیم و شرایطم رو میدونم و دیگ اجازه نمیدم غم یه موضوع بخاد چشامو رو بقیه نعمت ها ببنده
الانم نمیگم یشبه قراره تغییر کنم
یا کردم ولی مهم ترین قدم و حرکت من ترک این وابستگی و این دوستی و رابط تاکسیک بود
اونم بطور کاملا هدایتی
این داستان من رو تو کل زندگیتون تعمیم بدید
در حوزه ی روابط هاتون چه میخاد خاهر برادر پدر مادر همسر فرزند دوست اشنا غریبه
من به محضی ک وابسته شدم ب محضی ک پیگیر شدم و درگیر حواشی
این فرد با سرعت نور از من دور شد
واقعا برای خودمون وقتمون احساساتمون هیجاناتمون عزت نفسمون لیاقتمون انرژیمون
پولمون و…. ارزش و احترام قائل بشیم
رابط هامون رو دوستانه نگ داریم و هم دیگرو در گیر محدودیت ها و حواشی ها و…. نکنیم
و انقد دنبال توجهه و ترحم و دلسوزی نباشیم
حالا میفهمم چرا استاد انقد روابطش محدوده
و اگ رابطه ایم هست بدون حاشیه بدون دلبستگی بدون جلب توجهه بدون پیگیری و….
فرق ما با شما اینه استاد
3 روزه ک پاکی دارم و با اون شخص دیگ در ارتباط نیستم و تو ذهنم داره کمرنگ میشه
از خدا میخام ک به قلب هممون ارامش بیاره
و قلبمون فقط جایگاه خودش باشه
این کامنتو نوشتم ک چند ماه یا چندسال دیگ بیام بخونم و ببینم چقد تغییر کردم و چقد متعهد بودم و چقد زندگیمو بدست خدا سپردم و تسلیمش شدم و ازش هدایت خاستم و فقط رو خودش حساب باز کردم
میدونم طولانی شد ولی بنظرم تجربه ی قشنگی بود️
سلام استاد عزیزم
سلام خانم شایسته ی شایسته
سلام دوستان من در این محفل الهی که با این که ندیدم تان ولی خیلی دوست تان دارم و چه چیزهایی از شماها یاد میگیرم
این بار به ذهنم رسید که به سراغ یکی دیگر از نعمتهای بی شمار خدا بروم و در موردش کمی قلم بزنم:
نعمت خاک
======================================
🟡
خاک، یکی از نعمتهای بزرگ الهی برای انسانها و بسیاری از جانداران است
این نعمت بسیار با عظمت است ولی اکثر مردم به ارزش و قدر و قیمت آن توجهی ندارند
اگر یک لحظه در ذهن خود، زندگی را از «خاک» خالی و جدا در نظر بگیریم، قیمت و ارزش آن را بیشتر درک میکنیم
هر چند که من معتقدم، زندگی انسان روی زمین بدون عنصر «خاک» شدنی نیست و فکر نمی کنم بتوان چنین چیزی رو تصور کرد
من طبق روال سابق، یک سری مواردی از ویژگی ها و خواص خاک رو لیست کردهام و بابت آنها خدا را شاکر هستم
تقدیم به نگاه زیبابین شما:
======================================
🟡
1. خدایا شکرت بابت نعمت خاک
2. خدایا شکرت بابت موجودات زنده در خاک ها
3. خدایا شکرت که سطح زمن با خاک های مختلفی پوشیده شده است: خاک رس، خاک سیلتی، خاک ماسهای، خاک اسکلتی و……
4. خدایا شکرت که خاک محل زندگی خیلی از موجوداتی است که وجود آنها برای ما انسانها ضروری است
5. خدایا شکرت بابت تمام چیزهایی که از خاک درست میشود مثل آجر، خشت، کاهگل، ماسه، ملات، سفال و کاشی و…….
6. خدایا شکرت که خاک پایه و اساس بسیاری از ساختمان ها و سازه هاست . مثل همین خانه ای که الان در آن نشسته ام و غافل هستم از این نعمت عظیمی که در اختیارم است
7 خدایا شکرت که محصولات کشاورزی مثل گندم، برنج، میوه ها، سبزیجات، مرکبات و…. در خاک رشد میکند
8. خدایا شکرت که خاک منشأ سخاوت و برکت و نعمتهای مختلفی برای بشر است: یک دانه میگیرد و یک خوشه تحویل میدهد – آب گل آلود را میگیرد و به جای آن، چشمه های زلال را بیرون می ریزد
9. خدایا شکرت که خاک یک منبع طبیعی است و به وفور در دسترس انسانها قرار دارد
10. خدایا شکرت که خاک یک سرمایه ملی است
======================================
🟡
11. خدایا شکرت که خاک بستر حیات است
12. خدایا شکرت که خاک نقش مهمی در استقرار و رشد جوامع بشری و نیز سایر مخلوقات دارد
13. خدایا شکرت که بخشی از زنجیره غذایی انسان و حیوانات از خاک میباشد
14. خدایا شکرت که در قرآن زیبایت بارها از واژه های مربوط به خاک استفاده کرده ای و به این روش، اهمیت آن را به ما نشان داده ای
15. خدایا شکرت که خاک پاک و زنده به خاطر داشتن باکتریهای فراوان میتواند آلودگیها را تجزیه کرده و از بین ببرد و چه بسا اگر این خاصیت در خاک نبود، کره زمین در مدت کوتاهی به یک مکان متعفن تبدیل میشد (طبق نقلی از تفسیر نمونه)
16. خدایا شکرت که خاک مواد مغذی لازم برای رشد گیاهان رو فراهم میکند
17. خدایا شکرت که خاک میتواند به تصفیه آب و جذب آلاینده ها کمک کند
18. خدایا شکرت که از خاک در سیستمهای تصفیه فاضلاب استفاده میشود
19. خدایا شکرت که از خاک برای تولید گلدان و ظروف سفالی استفاده میشود
======================================
🟡
20. خدایا شکرت که خاک ماده اصلی در ساخت بسیاری از ظروف و اشیاء هنری است
21. خدایا شکرت که کودکان از خاک برای بازی و مجسمه ساختن استفاده میکنند
22. خدایا شکرت که خاک زیستگاه بسیاری از جانوان مهم زمین است
23. خدایا شکرت که خاک نقش مهمی در حفظ تنوع زیستی دارد
24. خدایا شکرت بابت تمام عناصر و فلزاتی که در خاک وجود دارند
25. خدایا شکرت که گیاهان میتوانند از عناصر غذایی موجود در خاک برای رشد خود استفاده کنند
26. خدایا شکرت بابت خاک رس و کاربردهای متنوع آن از جمله پرورش گیاهان، ساختمان سازی، سفال گری، پزشکی و ….
27. خدایا شکرت بابت انواع خاک هایی که آفریده ای مثل همین خاک رس، خاک آهک ، خاک آهن، خاک فسیلی، یخ خاک ، خاک ماسه ای ، خاک گچی و ………
28. خدایا شکرت بابت شاخه های مختلفی که در حوزه علوم خاک هست مثل خاک شناسی و ادافولوژی
29. خدایا شکرت بابت گیاخاک
======================================
🟡
30. خدایا شکرت بابت حاصلخیزی خاک یعنی توانایی خاک در رشد محصولات کشاورزی
31. خدایا شکرت بابت حاصلخیز بودن خاک و زمین ایران
32. خدایا شکرت که خاک یک منبع مهم تامین غذا برای انسانها و حیوانات و گیاهان است
33. خدایا شکرت که تقریباً زندگی همه جانداران به خاک بستگی دارد و زمین پر است از خاک (باور فراوانی)
34. خدایا شکرت که خاک برای آلاینده ها مثل یک فیلتر عمل میکند
35. خدایا شکرت که خاک محل رشد انواع گیاهان دارویی است
36. خدایا شکرت که خاک محل رشد انواع سبزی ها و میوه ها و خوردنی هاست. واقعاً زندگی رو بدون اینها میشه تصور کرد؟!
37. خدایا شرکت که ما از خاک درست شده ایم و به خاک بر می گردیم
38. خدایا شرکت بابت قابلیت نفوذ آب در خاک
39. خدایا شکرت که خاک بستری برای حفظ پوشش گیاهی است
40. خدایا شکرت که خاک باعث میشود بارش های رگباری به سرعت به سیل تبدیل نشود
41. خدایا شکرت که خاک میتواند خودش را پالایش و تطهیر کند
ضمناً من قبلاً یک سری سپاسگزاری در مورد «کره زمین» نوشته بودم که این لینکش است در سایت:
abasmanesh.com
دوست تان دارم
در پناه حق، شاد و خوشبخت باشید
سلام به استاد عباسمنش و همه دوستانی گرامی
الان ک این کامنت مینویسم زندگیم هیچ شباهتی ب گذشته ام نداره البته ک اینقدرررر شرک ها و مقاومت ها تو ذهنم زیاده ک خیلی مواقع نمیتونم بپذیرم این تغییرات را،، و این تغییرات مدیون لطف خدا و اموزه های شما هستم،،
من در وضعیت مالی خیلی ضعیف بزرگ شدم با اعتماد بنفس خیلی پایین و ی فرد بشدت مذهبی،، ی شخصیت وابسته و پر از خلا عاطفی داشتم،، نمیتونم بگم الان خیلی عالی شدم ولی حداقلش اینه ک از گذشته ام بهترم،، و البته ک با گذشته ام هیچ مشکلی ندارم و ممنونم از گذشتم ک اون گذشته باعث شد ک ب این مسیر هدایت بشم،،
مقاومت ها خیلی تو ذهنم زیاده، حتی بعضی مواقع حرف های استاد نمیپذیرم و این طبیعیه بس ک افکار شرک الود و فقر الود تو ذهنم بوده و هست،،
چون من انسان بشدت مذهبی بودم مقاومت ها تو ذهنم درباره خدا و هدایت و همصحبتی با خداخیلی زیاده،، اما خبر خوب اینه ک ارام ارام این مقاومت ها شکسته میشه، پذیرشم زیادتر میشه
اعتماد بنفسم برمیگرده ب خودباوری میرسم،،
این ی مسیر جدیده برام چون هیچکدوم از حرف های استاد من حتی شبیهش هم نشنیده بودم،،
خداروشکر میکنم ک دانشجوی استاد هستم و عضوی از این سایت الهی،
امیدوارم شرک ها و وابستگی ها احساس گناه ها و کم ارزشی و بی لیاقتی ها در وجودم کمتر بشه و جاشو بده ب ایمان و توکل و پذیرش هدایت و همصحبتی با خدا و خودارزشی و خودباوری و احساس لیاقت و احساس خوب،،
از خدا میخام کمکم کنه ک این مسیر جدید باور کنم و تمام حرف های استاد و قانون بپذیرم و در عمل استفاده کنم و به احساس خوبی برسم،،
و بگذرم از اینک ب حرف های استاد ب شکل مسکن نگاه کنم و بپذیرم و بپذیرم و هرانچه ک الان هس بپذیرم و تسلیم باشم و رها باشم و بگذرم، و ب چیزی گیر ندم و با خودم و دیگران در صلح باشم. وبا خدا دوست باشم و وابسته خودش باشم،،
ب زودی زود از نتایج فوق العاده ام میام مینویسم،،
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان مهربانم
اول از همه بگم که من اصلی ترین و شاید بگم مهم ترین لحظه هدایتم از اومدن به لایو همین فایل بود اینکه اونموقع از شب به صورت کاملا هدایتی منی که اصلا اصلا تو لایو هیچکس نمیرفتم اومدم و تو این لایو تا آخرش موندم اونشب کلی پیام برام داشت و اومدم تو سایت و تا ساعتها همینطور فایل گوش میدادم همینطور خدارو سپاس میگفتم که منو هدایت کرد سمت این لایو و اشک میریختم که خدایا تو منو صدا زدی و دیگه اجازه به هدایت دادم
و این فایلو امشب نمیدونم برای بار چندمه که گوش میدم نمیدونم چندیم بار گوش دادم و هربار حرفهای جدیدی و شنیدم و فهمیدم چندین پیام در هربار گوش دادن بهم الهام شد
و امروز برای من چندین بار این تسلیم بودنه و هدایت اتفاق افتاد اول اینکه من میخواستم برم بازار بزرگ تهران و برای ارتقا بسته بندی محصولاتم چندتا وسیله بخرم و من فقط گفتم میخوام برم و هدف من اینه که بهترین و با کیفیت ترین و قیمت مناسب ترین محصولاتو بگیرم که بهترین بسته بندی رو داشته باشم
اول از همه اون آدمی که شبیه فرشته نگهبان هم مارو رسوند به بازار و هم کمکون کرد توی گرفتن وسیله ها بعد خریدن چندین کاغذ کادو که یعنی بهترین کیفیت و زیباترین کاغذها بودو با قیمت خیلی پایین باهامون حساب کرد که آقای مُسن و مهربونی هم بود که به راحتی خریدم
بعد اون هدایت هایی که برای بقیه محصولات بسته بندی پیدا کردم و همشون رو با قیمت های باورنکردنی که وقتی اومدم خونه مامانم میگفت محدثه جدی میگی مگه میشه این قیمت آخه حتی لوازم تحریر خواهرمم باهم خریدیم که اونام اصلا شکل هدایتش خیلی قشنگ بود و بهترین کیفیت دفترو با پایین ترین قیمت و با خوش اخلاق ترین فروشنده خریداری کردیم
بعد با اون حال خسته ایی که داشتیم اومدیم همه صندلی هارو آفتاب گرفته بود و ما میخواستیم غذا بخوریم خواهرم گفت بزار ب اون آقاعه بگیم ببینیم جاشو بهمون میده بعد من گفتم نه زهرا صبر کن الان یه جای عالی پیدا میشه گفت آبجی همه جا پره و آفتاب
بعد دقیقا دقیقا همزمان با حاضر شدن غذامای ما دوتا آقا بلند شدن رفتن و ما در بهترین موقعیت ممکن جا پیدا کردیم زیر سایه یه درخت بزرگ و پشت صندکلی هم اون آبپاش هابه سبزه ها آب میدادن و خنکی میومد و اصلا همش میگفتم خدایا اینا همش ازتوعه خدایا خیلی ازت سپاسگزارم
از شما استادم عزیزم خیلی خیلی سپاسگزارم که راه هدایت و خدای منو بهم شناسوندین
راستی من خیلی تند تایپ میکنم و همه میدونن که تو تایپم یکی دوتا اشتباه تایپی رو دارم ولی تو سایت خیلی خیلی تند مینویسم ولی حتی یه دور که نوشته ام رو نگاهم میکنم یه اشتباهم نداره و این از معجزات این سایت و هرروز بهتر شدن ما هست
خدارو خیلی شاکر و سپاسگزارم بابت اینهمه زیبایی.
درپناه خداوند یکتا باشین.
بنام خداوند فاضل
سلام استاد عزیز و خانم شایسته گل
من چهار یا پنج ساله دارم تو یه کسب و کار اینترنتی فعالیت میکنم واقعا هم تلاش کردم ولی اون نتیجه که باید میگرفتم نگرفتم تا زمانی که با استاد آشنا شدم هر روز پیشرفت کردم و کارها برا راحتتر شد هر روز هم رو خودم کار میکنم توی این 9 ماه درحد توان و آگاهی که داشتم در خودم تغییر ایجاد کردم.
اول به آرامش رسیدم
بعد ایده های بهتری از طرف خداوند بهم رسید
و تا جای که بازهم به یه مشکل خوردم و به چیزی که میخواستم نرسیدم بعد از دیدن این فایل یک شب که خسته شده بودم.
از ته دل گفتم ای خالق من.من فقیرم به هر خیری که از تو به من برسه تسلیم تو هستم اندازه ی توانم اندازه این آگاهی ها و ایمانی که این لحظه دارم دلم میخواد ایمان قویتری داشته باشم تسلیم واقعی باشم در برابر تو ولی همین اندازه رو از من قبول کن و کمکم کن به چیزی که میخوام برسم بخدا خسته شدم احساس ناتوانی میکنم تو برام بساز که قشنگ میسازی .
(از چند روز قبلم با احساس کمتر این حرفها و میزدم)
بخدا قسم چند دقیقه بعدش یه الهام بهم رسید برو اینکارو بکن.یه فکر که خیلی بنظر معمولی میومد .چون من بنظر خودم خیلی کارهای بزرگتر هم کرده بودم جواب نداده بود. اون شب که خسته بودم .فرداش رفتم انجامش دادم باورم نمیشد 100 برابر از پلن قبلم بهتر بود فکر کردم شانسی هست همیشگی نباشه دیدم نه هر روز همینه.
من با فکر خودم و تلاش سخت نزدیک به پنج سال کیلومترها عقبتر از این الهام ساده بودم که خداوند خیلی معمولی و ساده این فکر رو بهم هدیه داد.
به امید خداوند در آینده نزدیک از نتایج بزرگش دوباره مینویسم
تسلیم خداوند بدون یعنی باز شدن در گاوصندوق همه خواسته ها و آرزوها
استاد عزیزم از شما تشکر میکنم
و سپاسگزار خداوند هستم که با شما آشنا شدم.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای 9 شهریور رو با عشق مینویسم
ربّ من
جانم
ربّ من
جانم
ربّ من
جانم بنده عزیزم بگو میشنوم
خیلی دوستت دارم
منم دوستت دارم بنده عزیزم
الان که دارم مینویسم دارم اشک میریزم ،یه اشک سبک با یه نفس سبک با یه حس بی وزنی و حسی که نمیدونم چجوری توصیفش کنم انقدر آروم و سبکم که حس نمیکنم تو بدنم باشم
خدا کاری با من کرد که الان بعد چند وقت ،که از وقتی آگاه شدم ،هر وقت آگاه تر میشدم و درکم بیشتر میشد و نماز میخوندم با گریه شدید میخوندم و به معنیاش توجه میکردم ،بعد یه چند ماهی بود با این حال نماز نخونده بودم
و امروز خدا بهم لطف داشت تا با عشق بیشتر و توجه نمازمو بخونم البته شاید کامل توجه نداشتم ولی وقتی داشتم نماز میخوندم فقط خودم بودم و خودش
از اینکه درمقابلش هیچی نیستم ،در مقابل این همه عظمتش
جریانو از شب مینویسم
چون اتفاقات روزم به هم پیوسته هست
اول این متن بالا رو نوشتم چون حس کردم باید اول اینو بنویسم تا در آخر رد پام ادامه شو بنویسم و آخر شبم با عشق خدا و نماز مغرب با کلی عشق بین من و خودش بود
من دیشب میخواستم نقاشی بکشم تا فرداش، جمعه یعنی امروز 9 شهریور ببرم جمعه بازار پل طبیعت ، ولی خوابم میومد گفتم تا یک بخوابم ، ساعت گوشیمو گذاشتم ساعت 1 که بیدار بشم ، ولی خوابم برد و صدای زنگ گوشیمو میشنیدم ولی بیدار نمیشدم تا اینکه با صدای الله اکبر، بیدار شدم و دیدم نماز صبح هست
از خدا تشکر کردم و نمازمو خوندم و چراغای اتاقمو روشن کردم و شروع کردم به نقاشی کشیدن ،
چند روزی بود شبا صدای صوت از گوشم میشنیدن و گوشم درد میکرد مدام فکر این بودم که چی باعث شده که گوشم اینجوری درد بگیره
آخه استاد عباس منش میگفت دردی اگر در بدنتون حس کردین نشانه ای هست که میخواد چیزی بهتون بگه
و من متوجه شدم که الگوی تکرار شونده مو هنوز نتونستم تصحیحش کنم و هرچند دقت یه بار به یه قسمت از بدنم گیر میدم و حس میکنم درد میکنه یا ربطش میدم به عوامل بیرونی
مثل :
باورغلطی که اگر شب بیدار بمونی مریض میشی
یا اینکه اگر زیادی هندزفری تو گوشت باشه گوشت نمیشنوه و ضرر میرسونه و خیلی چیزای دیگه
که باید سعیمو بکنم آگاهانه توجهم به اعضای بدن پر از عشقم باشه که هر لحظه دارن سلامت و باعشق برای من کار میکنن
و باید اینو به خودم بگم که خودم مسئول این دردا بودم و خودمم باید درستش کنم و سعی کنم آگاهانه تکرار کنم و تمام تلاشمو بکنم
ولی من که هیچ آگاهی ندارم با این عقل ناقصم که دقیق بدونم چی باعث این درد شده و خدا بهتر از من میدونه دلیل اصلیشو و ازش کمک میخوام بهم بگه و اصلاح کنم
و البته اینم بگم جدیدا قدم برداشتم برای سلامتیم ،تا جایی که میتونم چیزای مضر نمیخورم و قدر بدنمو بیشتر میدونم و سعیمو میکنم غذاها رو با مصلحاتش بخورم
تا اینکه با این مراقبت ها و قدم برداشتن ها ،لایق بشم برای خرید دوره قانون سلامتی
من وقتی داشتم نقاشی میکشیدم ،یاد حرف مادرم افتادم
دو روز پیش بهم زنگ زد گفت طیبه من میخوام بمونم گرگان خونه خواهرت ،میشه بلیت قطارو لغو کنین ،پرسیدم چرا
مگه قرار نبود من یکشنبه بیام و سه شنبه باهم برگردیم
گفت آره ولی اینجا یه خانم رو دیدم که میگفت یه نفر روی دستش چربی زیر پوستی داره که رفته پیش یه سید و روغن زده و خوب خوب شده ، آخه مامان من بعد فوت بابام انقدر شب و روز گریه کرد که چربی زیر پوستی کنار چشمش ایجاد شد و دکترا گفتن که از گریه زیاد مایعی که از چشم و بینی باید خارج بشه ،خارج نشده و اونجا جمع شده و نمیشه کاریش کرد
و این حدود 14 سال هست که روی صورت ،کنار چشم مادرمه و بزرگ شده
مادرم میگفت طیبه میخوام برم تا اون سیدی که میگن روی صورتم از اون روغن بزنه تا اینکه این چربی بره
ولی گفته که من این روغن رو میزنم و دعا میکنم ، لازمه اش اینه که باور داشته باشین تا درمان بشه
اینو که شنیدم گفتم خب معلومه که همه چی باوره
و یاد حرفای استاد عباس منش افتادم
یه لحظه از فکرم رد شد که منم میتونم برم برای گلوم و یه چربی زیر پوستی کوچیکم رو بدنم بود که با شنیدنش گفتم منم برم
ولی بعد گفتم خب من به جای اینکه مثلا بخوام برم پیش اون سید ،چرا راهمو طولانی میکنم ، مستقیم میرم به خدا میگم دیگه
درسته اونا دستی هستن از دستای خدا و دعا میکنن
ولی اگر من باورم قوی نباشه چه اون سید دعا کنه و چه خودم بخوام هیچ اتفاقی نمی افته
الانم که با خدا با هم رفیقیم و خیلی راحت بهش میگم ،ولی طبق گفته استاد که تو فایلی میگفت دعای اماما و پیامبرا برای این نبود که دعا کردن قبول شده
طبق باوری که به قدرت خدا داشتن دعا شون مستجاب میشد
فکر کنم تو فایل انرژی که ما خدا مینامیم اونجا میگفت استاد
بعد یه لحظه گفتم و رد شدم
گفتم خدا من میخوام از خودت بخوام
خودت بهم بگو چیکار کنم تا گلوم خوب بشه ،چون دوسه روزی بود که کمی درد داشت و نمیدونستم کجای کارم ایراد داره که اصلاحش کنم
و طبق باورای غلط درمورد بیماری و اینکه هرجایی از بدن درد گرفت بترسید و سریع برید بیمارستان به خصوص درد گوش من رو میترسوند
و داشتم شرک میورزیدم
و البته اینم بگم تمام تلاشمو میکردم تا آگاهانه توجهمو به نکات مثبت بدم تا دردگلو و گوشمو حس نکنم
بعد گذشت من دیگه رها کردم و درموردش با خدا حرفی نزدم
درسته نجواهای ذهن هی میومد ولی سعیمو میکردم تا به زیبایی ها توجه کنم
و به نقاشیم ادامه دادم و وقتی تموم شد بسته بندی نقاشیام و عکس گرفتم تا وسایلامو جمع کنم و برم جمعه بازار
قرار بود خواهرمم با من بیاد
هفته پیش بهم گفت منم باهات بیام
اون هفته ذهنم سریع گفت چرا باهات بیاد اون بیاد انرژیش و فرکانسش پایینه مانع از فروش تو میشه و مشتری سمتت نمیاد
از این حرفایی میزد که من تازه پا تو مسیر آگاهی گذاشتم و اون سال اول 1401 از این کتابایی خونده بودم که میگفت ،به آدما دست ندید انرژی منفیشون به شما منتقل میشه و مریضتون میکنه
یا اینکه میگفت اگر نوشته ناجالبی در خونه تون باشه و خبر نداشته باشید میتونه باعث مرگ شما و یه جورایی همون چشم زخم باشه و از این حرفا
که همون روز جواب ذهنمو دادم ،گفتم، ببین ،دیگه اون آگاهیایی که فکر میکردی و من فکر میکردم درسته رو دور ریختم
چرا؟؟؟
چون قدرت فقط و فقط خداست
و هیچ کس نمیتونه هیچ کاری بکنه
تا زمانی که من باور نداشته باشم هیچ ضرری به من نمیرسه ولی اگر بترسم و نگران باشم و شرک بورزم ،آره میتونه ضرر برسونه
بعد گفتم خیلی هم خوب ،خواهرمم بیاد ، خدا برای هر کس با توجه به باورش بهش مشتری میاره
خواهرم بیاد یا هر کس دیگه من فروش خواهم داشت و حتی خواهرمم میفروشه به لطف خدا و سپاسگزاری کردم از خدا
وقتی اومد و با هم دیگه رفتیم ، یکم دیر اومد و بی آر تی رفت و چون جمعه بود نجوای ذهنم گفت بیا ،دیدی گفتم با خواهرت نرو دیر کرد بی آر تی رفت الان دیر میرسی جمعه بازار
اگر خودت تنها بودی سریع سوار میشدی
گفتم بشین سرجات هیچ اشکالی نداره هرچی خیرهمون میشه و ما میریم و میفروشیم
وقتی رسیدیم حقانی و رفتیم سرجای قبلیمون من شروع کردم به پهن کردن وسایلام و تمام جوانه های بافتنیایی که بافته بودمو هم چیدم
ساعت 12:7 بود و وقتی نشستم، گفتم خب خدا شروع کن، الان نوبت توعه خودت از طریق ساناز خانم که دیروز صبح حدود 5:36 بیدارش کردی تا بیاد سایت و برای پاسخ من، برای دیدگاهش تو فایل ، بهم پیغام فرستادی
گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا – صفحه 20
و بیدارش کردی تا بیاد و بنویسه که جمعه خیلی خیلی روز خاصی برای من هست و من امید دارم به این نامه عاشقانه تو ربّ من
بعد یه دختر خیلی راحت اومد گفت جوانه ها چنده و اولین جوانه 70 تمن به فروش رفت و 12:18 بود
تقریبا ده دقیقه بود نشسته بودم و خواهرم رفت یکم بگرده بعد بیاد پیشم
بعد اون یه آقا اومد با دخترش و دخترش گفت من گیره سر میخوام و وقتی پول داد گفتم خورد ندارم و یکی دیگه ازم خریدن و باباش به دخترش گفت هرچقدر دوست داری بردار من مشکلی ندارم
بعد که به حرفش فکر کردم گفتم ببین یه باور قوی داشت این حرفش و با چنان اطمینانی میگفت ،که این باورو من حس کردم که خدا میرسونه و من انقدر ثروت و فراوانی دارم که هرچقدر از اینجا برداری من میتونم پولشو پرداخت کنم و از جیبش کلی اسکناس صد هزار تمنی در آورد پول جوانه هارو داد و رفتن
جالبه من از وقتی شروع کردم به تکرار باورای قدرتمند کننده و هر روز حداقل یک بار حتما سعی میکنم به باورایی که با صدای خودم ضبط کردم گوش بدم
از اون روزی که خدا تاکید کرد در کنار صحبت کردن با من باوراتم باید قوی کنی و قدم برداری تا من قدم بردارم برات ، از اون روز من انسان های ثروتمند ،عاشق و زیبا و با احترام رو میبینم
حتی مشتریام به راحتی ، حتی بدون اینکه قیمت بپرسن ازم کارت بانکیشونو میدادن تا کارت بکشم
ولی من میگفتم کارت خوان ندارم و اگر میشه نقدی بدین یا کارت به کارت کنید
و سریع کارت به کارت میکردن یا پول نقد میدادن بدون اینکه درخواست تخفیف بکنن
کلی هم تشکر میکردن و میرفتن
یادمه از اینستاگرام دو سه روز پیش یه فایلی دیدم که یه نفر میگفت اول فروش رو یاد بگیر بعد برو جایی بفروش که مشتریای خوب باشن
کل منظورش این بود که تو درخواستتو بکن از خدا که مشتریایی میان سراغت که به راحتی پول رو پرداخت میکنن یا حتی چند روز قبل هم واریز میکنن و به راحتی تو هر خدماتی که داشتی به قیمت حتی بالاتر میفروشی
البته که حرف استاد عباس منش یادمه کیفیت کارت رو بالا ببر
کل حرفش داشت این باورو میرسوند که یاد بگیر چجوری بخوای تا اونجور که دوست داری رخ بده
و من داشتم تکرار باورامو تو این تقریبا سه هفته زندگی میکردم تو لحظه ، که چقدر داره مشتریام تغییر میکنه
چقدر راحت پول واریز میکنن
بعد دو تا دختر خیلی زیبا اومدن با موهای نیمه بلند و زیبا ازم خرید کردن بهشون گفتم میشه ازتون عکس بگیرم داشتن جوانه هارو به سر همدیگه میزدن خیلی ذوق داشتن و حس خوبی داشت
هر کس میخرید ذوق داشت و با اینکه سنشون بیشتر هم بود ولی کلی ذوق میکردن و حتی یه مشتریم چنان ذوقیق داشت که خیلی حس خوبی میگرفتم
وایساده بودم یه دختر زیبا اومد گفت میشه به موهام بزنم گفتم چرا که نه روی موهاش زد و انقدر ذوق کرد که از ذوق اونا منم کیف میکردم خیلی حس خوبی بود
بعد که 4 تا خدا برای من فروخت ، یکم فاصله افتاد ،مشتری نیومد ،بعد که فکر کردم دیدم که مشکل از من بود
وقتی داشتم پشت سرهم مشتریارو جواب میدادم اونموقع سرم به کارم یعنی تمرین خط تحریری بودم و سپرده بودم به خدا یهویی یکی میومد میگرفت میرفت
ولی تو اون لحظه من داشتم دنبال آدما میگشتم نگاهشون میکردم که بیان و خرید کنن ،حتی چشمم دنبال این میگشت که سر یکی جوانه فروشنده های دیگه رو ببینم ،یه جورایی حسادت بود و انقدر پنهان بود که من اون لحظه متوجهش نشدم
من تو اون فاصله چشمم به آدما بود و میگفتم چرا نمیان بخرن و انگار یه جورایی عجله داشتم
جالب اینجاست، خدا به این رفتار من یه درسی بهم داد
که باید سعی کنم همیشه بسپرم به خودش و کار خودمو بکنم
خود خدا کارشو خوب بلده به وقتش انجام بده
به تک تک اون آدمایی که میومدن به کارای من نگاه میکردن و میرفتن و جوانه هارو میدیدن وقتی برمیگشتن میدیدم که دستشون یه جوانه هست یا برای دختراشون خریدن یا رو سرشونه
پرسیدم چرا اینا جوانه های منو ندیدن و رفتن و از اونیکی فروشنده ها گرفتن
اونجا بود که به خودم گفتم ببین طیبه رها باش و شروع کردم به فکر کردن تک تک رفتارهای اون یه ساعت که مشتری نمیومد
گفتم مگه خدا اونروز با حرف ساناز خانم تو سایت نگفت بهت که همه اش فروش میره چرا نگرانی ؟
بعد متوجه شدم که ببین، اگر نگران باشی و به هر دلیل حسادت بورزی نسبت به یه فروشنده دیگه ،خدا ممکن بود اونارو بفرسته و از تو جوانه بخرن ولی قشنگ اومدن و از جلو وسایلای تو رد شدن و دیدن کاراتو، ولی اصلا ندیدن !!!!!!!!!! این یعنی چی؟؟؟؟
یعنی اینکه خدا چشمشونو از دیدن بسته بود ،که نیان و از تو خرید نکنن
و تنها دلیلش افکار نا مناسب خودت بود که یک : حسادت ورزیدی
دو: عجله داشتی و نگران بودی
دلیل اینکه این اتفاق رو تجربه کردی این بود که باید تو پی میبردی و فکر میکردی تا اشتباه کارتو پیدا کنی
حتی یه دختر و پسری اومدن کنار من نشستن و رفتن و بعد که برمیگشتن برن دیدم دست دختر دو تا گل بافتنی هست
و به خودم گفتم طیبه رها باش بذار خدا کار خودشو بکنه
یادته هفته پیش رها بودی و سرت به کار خودت بود و داشتی خط تحریری رو تمرین میکردی چقدر پشت سر هم برات مشتری اومد
الان دقتت به آدما بود که ،کی میاد بگیره
بعد دیدم هر کی میاد سمت وسایلام نجوای ذهنم بلند میگه نمیخرن ببین الان نمیخرن
یهویی به خودم اومدم گفتم خدا کمکم کن و به ذهنم گفتم ساکت شو ، خدا وعده داده بهم جوانه ها فروش میره
و به خدا گفتم خدا کاری کن که ذهن خاموش بشه ببینه که تو چقدر قدرتمندی
همینو که گفتم سه نفر اومدن جوانه خریدن و رفتن
هی به ذهنم گفتم دیدی گفتم، دیدی گفتم خدا چقدر خوبه سریع جوابمو داد
پس ساکت میشی
ولی ساکت نمیشد دوباره از خدا کمک خواستم که شنیدم توجه نکن و با من حرف بزن
بعد که متوجه اشتباهم شدم و فهمیدم شرک میورزیدم ،از خدا طلب بخشش کردم و پشت سرهم اومدن ازم جوانه و جوجه خریدن که بافته بودم
بعد تو فکر اینم بودم، میگفتم خدا نقاشیامم بخردیگه ، کلی کار کردم ،ولی امروز از نقاشیام و بقیه چیزا فروش نداشتم
فقط و فقط جوانه بود که خدا بهم وعده شو داده بود
و 700 هزار تمن جوانه فروش رفت تو جمعه بازار از ساعت 1 تا 5 بعد از ظهر
وقتی ساعت 5 شد جمع کردیم تا برگردیم سمت مترو
حدود ساعتای 1 بود خاله ام زنگ زد گفت طیبه بازم رفتی برای فروش
گفتم آره و گفت میام ببینمت و باهم برگردیم
بعد من برای بدن عزیزم ناهار درست کردم و صبح تخم مرغ و سیب زمینی آب پز کردم و خیار شور و گوجه وچای و چیزای دیگه برداشتم
وقتی با خاله ام صحبت میکردم گلوم درد گرفت گفتم خدایا کمکم کن چی برای گلوی من خوبه و دیگه بهش فکر نکنم
وقتی پاشدیم تا بیایم جوانه هارو گرفتم دستم و گفتم خدا من نمیدونم گفتی میفروشی همه شو بخر ازم، از 23 تا 13 تا مونده
بعد وسط راه خواستم آب بخورم یه دختر بچه دید و به مادرش گفت ،مادرش گفت تخفیف بده گفتم باشه اشکالی نداره 10 تخفیف میدم
بعد اون یه دختر اومد و به باباش گفت باباش گفت تخفیف بده دوتا بخرم و گفتم باشه
و سومی تو مترو بود که برای من درس بزرگی داشت
وقتی نزدیک مترو شدیم یهویی یادم اومد من نماز نخوندم ،گفتم وای خدای من ببخش نماز نخوندم سریع دوییدم مسجد وقتی شروع کردم داشتم با عجله میخوندم تا غروب 4 دقیقه مونده بود که میخواستم تو اون 4 دقیقه تموم کنم نمازمو
وسط نماز شنیدم که با عجله نخون
اگه با عجله میخونی فایده ای نداره به چه دردی میخوره به معنیاش و حتی به من فکر نمیکنی و توجه نداری
آروم بخون من ازت قبول میکنم
به خودم گفتم ببین حتی الانم خدا بهم میگه چیکار کنم و چی برای من خوبه
بعد که رفتیم خاله ام گفت بشینیم اینجا برو نماز مغرب رو هم بخون بعد بریم گفتم نه بریم تو خونه میخونم
وقتی منتظر قطار بودیم یه خانم اومد قیمت پرسید گفتم 70 گفت گرونه تو جمعه بازار 60 میدادن
بعد گفت پولم کمه 40 حساب میکنی
گفتم باشه بعد دیدم 20 بهم داد گفت پولام خیس شده آب ریخته تو کیفم
بعد دیدم باقی پولمو نداد گفت دیگه پول ندارم این ده تمنم برای کرایه ماشینم
چیزی نگفتم گفتم باشه بذار بفروشم
ولی بعد متوجه باور اشتباهم شدم
و خدا با رفتار این خانم بهم فهموند که به هر قیمتی کار دستتو نفروش
چون من اون لحظه که خانم هی تخفیف میخواست ،تو ذهنم بود که سریع باید همه رو بفروشم و دوباره خودمو به خدا نسپردم و انگار میخواستم خودم کارارو انجام بدم
وقتی وایساده بودیم تو قطار همون خانم گفت ، به بچه خواهرم گفتم خوشش اومد برات مشتری پیدا کردم شماره کارت بده
جوری هم بهم گفت انگار فقط اون میتونه برای من مشتری پیدا کنه
بعدش متوجه شدم همه اش فرکانسای خودم بود که باعث شدم چنین مشتری سمتم بیاد
بعد که گفتم 70 واریز کنه گفت بهش گفتم 30
گفتم نمیشه که چون شما گفتین همراهتون نیست من 30 دادم نمیتونم کمتر از 60 بدم که نخواست و جوانه رو گذاشت تو ظرفم یه جوری پرت کرد جوانه رو تو ظرف
رفتارش منو آگاه کرد به افکارم و انگار یه پس گردنی از خدا بود که ببین تو عجله کردی همه اش به این فکر بودی که همه رو بفروشی با عقل کمت ولی ببین چی شد
کمتر فروختی حتی کارتو پرت کرد توی ظرفی که دستت بود
دیدم که من شرک داشتم و از خدا معذرت خواهی کردم
و این برای من درس شد که وقتی من دارم باورای قوی رو تکرار میکنم و خودمو میسپرم و تسلیم خدا میشم ،خدا خودش مشتریای ثروتمند رو که به راحتی واریز میکنن برام میاره
من هیچ کاره ام و خداست که همه چیز رو برای من میاره خداست که قدرت داره
و همه مشتریای جمعه بازارو یادم آوردم
و گفتم دیگه طیبه نباید خودت کاری انجام بدی
وظیفه تو اینه که فقط به قوانین عمل کنی همین
بعد تو مترو یهویی متوجه شدم که آدما یکی یکی قیمت میپرسن ازم بدون اینکه من بلند چیزی بگم ، یه نفر میخواست خرید کنه کارت خوان نداشتم
و چندین نفر قیمت میخواستن
که متوجه شدم پیشرفت کردم چون من چند ماه پیش حتی نمیتونستم وسیله هامو تو مترو دستم بگیرم و بعدش چند باری شد ولی کم میپرسیدن
ولی اینبار همه میپرسیدن چنده
وقتی رسیدیم خونه آبجیم رفت خونه شون و منم اومدم و شروع کردم به تمیز کردن وسایلی که برده بودم
امروز یه فایلی دیدم که رونالدو مصاحبه داشت در مورد نظم
به خودم گفتم سعی کن از این به بعد تو کارات نظم داشته باشی
بعد که کارامو انجام دادم ، شامم رو هم خوردم حس کردم که سه تا پیاز بردار و با غذا بخور
بعد که آخرای غذام بود
قشنگ شنیدم الان برو پیاز بردار و رنده کن و آبشو غرغره کن
پرسیدم که چرا؟ گفت مگه نگفتی میخوای گلوت خوب بشه و ازم خواستی شفا بدم
خب الان برو کاری که میگمو انجام بده
چون قبلا خدا بارها بهم گفته بود برو فلان چیزو بخور برات خوبه و من تو اینترنت زده بودم که دیدم دقیقا خدا حساب شده برای من تجویز کرده ،اونموقع اسفند ماه 1402 بود
الانم با توجه به اون تجربه ام چشم گفتم و رفتم سریع پیاز برداشتم
قبلش پرسیدم چند تا پیاز بردارم که شنیدم تو اول برو بردار سریع تر برو و زود رفتم و سه تا پیاز برداشتم و رنده کردم تا آبشو بگیرم
شنیدم گفت خورده هاشم باید بخوری
الان که میگم شنیدم یا گفت ، قشنگ یه صدایی عین صدای خودم باهم داشتیم گفتگو میکردیم
بعد من که خواستم غرغره کنم ، ترشحاتی از گلوم اومد که واقعا اونا داشتن اذیتم میکردن
آخه من با توجه به باورهای غلطم در سال 97 باعث شد به طرز عجیبی تیروئیدم مشکل پیدا کنه و تا الان خوب نشده
میدونم دلیل این خوب نشدنش و بوجود اومدنش مسئولش خودم بودم و خودم و میدونم باید خودم هم قدم بردارم برای سلامتیم
بعد که غرغره کردم شنیدم خب الان روزی 3 بار باید آب پیاز رو غرغره کنی و تا ده روز کافیه
من اینو شنیدم کنجکاو شدم گفتم بذار برم تو گوگل بنویسم ببینم غرغره آب پیاز برای چی مفیده
وقتی خوندم فقط اشک ریختم ، گفتم خدا چیکار داری بامن میکنی دقیقا توضیحات گوگل که نوشته بود 3 الی 4 بار در روز به مدت 10 روز باید انجام بده کسی که گلوش درد میکنه و عفونی شده و به گوشش زده و گوشش درد داره
که دقیقا چند وقت بود گوش من درد میکرد و سوت میکشید و با هر باد سرد گوشم سریع درد میکرد
از وقتی اسفند ماه سرماخوردگی شدید گرفتم اینجوری شد
و من داشتم به هدایت خدا فکر میکردم و گریه میکردم
ببین چقدر حساب شده
من اون لحظه گفتم که خدا من به جای اینکه برم پیش اون سید و ازش روغن بگیرم ،چرا مستقیم نیام سمت تو
تو خودت کمکم کن که چه کارهایی باید انجام بدم برای شفای تیروئد و گوش و گلوم
که خدا تا شب بهم گفت باید چیکار کنم
بعد من حس کردم که اول برو نماز بخون بعد برو سایت
بعد دیدم یکی از دوستان اسمشون فاطمه خانم بود برای من پاسخی برای فایل روز شمار 136 9 شهریور ساعت 12 برام پاسخ نوشته
مثل ابوموسی نباشیم – صفحه 33
که من رد پانو 27 اردیبهشت نوشته بودم و الان 9 شهریوره
تقریبا دو ماه و نیم شده
پاسخی برام گذاشته بود
تا حدودی خوندم و به دیدگاه خودم که نگاه کردم دیدم من اون روزا تمام حل مساله ام این بود که تو مترو وسیله هامو بفروشم یا میرم جلو درمدرسه ها
دیدم من چقدر پیشرفت داشتم تو این مدت
و پاسخ فاطمه خانم به من یادآوری کرد که ببین اگر تلاش کنی نتایجت سرعت میگیره همینجوری ادامه بده و اینکه تو میتونی باید بیشتر قدم برداری و به خدا و وعده هاش تسلیم باشی
من رفتم تا نمازمو بخونم شروع کردم به گریه ،دست خودم نبود هی هدایتای خدا اومد به یادم و با هر آیه ای که میخوندم گریه میکردم که تو چقدر بزرگ و عظیمی که منو هدایت کردی چون بعد غرغره نفسم سبک شد
حس آرامشی اومد بهم و حس بی وزنی داشتم تو گلو و گوشام
حس کردم که گفته شد تو فقط بسپر به من و باور داشته باش که همه چی درست میشه
باور پیدا کنی به قدرت من دیگه به راحتی همه چی رخ میده
الان که نفس میکشم حس میکنم اکسیژن بیشتری به بدنم میره
وقتی نماز میخوندم حالم عجیب بود خیلی دوست داشتم بیشتر تو اون حالم باشم
از خدا خواستم بیشتر بشه دوستی بینمون
و من یهویی شروع کردم به گفتن ربّ من
من هی ربّ من میگفتم و هی میشنیدم جانم و هی میگفتم و دوباره میشنیدم جانم عشق دلم عزیزم
و من هی گریه میکردم و میگفتم ربّ من
انگار دوست داشتم فقط بگم ربّ من
خیلی خدا باحاله
وقتایی که صداش میزنم یادم میاد که خدا چقدر مشتاق تر از من هست که من سمتش برم و باهاش حرف بزنم
و چقدر خالق و صاحب اختیار بزرگ و عظیمیه که لحظه به لحظه ،با اینکه خطا هم داشتم امروز و کلی شرک ورزیدم و بعد متوجه شدم شرک بوده ولی همون خدا شب سر نماز به من اجازه گفتن ربّ من رو داد تا بهم بگه جانم
من یادمه پارسال و قبل آگاهیم محتاج یه جانم شنیدن از آدما بودم
تا یکی به من میگفت جانم رفتارم با خودم خوب میشد ، حس میکردم خیلی مهمم و وقتی کسی باهام خوب رفتار میکرد حس خوبی بهم دست میداد و وقتی خوب رفتار نمیکردن حالم بد میشد ولی الان که فکر میکنم به گذشته ام میبینم که با خودم در صلح نبودم و خودمو دوست نداشتم و خدا رو نداشتم
که اصل خداست
حتی وقتی میشنیدم جانم یهویی محکم خودمو بغل کردم و گفتم دوستت دارم و شنیدم منم دوستت دارم بنده من
ولی الان هر کس میگه جانم یا عشقم
که امروز یکی از مشتریا که یه دختر خیلی خیلی نازی بود و کلی برای جوانه ها ذوق داشت گفت عشقم پیجتو فالو میکنم
من اون لحظه از طرف خدا داشتم پیام دریافت میکردم
که ببین من بدون اینکه تو هشتگ هم بذاری به وقتش پیجتو پر از افرادی میکنم که به راحتی میان و کارای پیجتو میبینن و نقاشیاتو خرید میکنن
و حتی دوست داشتنمو از طریق آدما بهت میگم
خدا داره یکی یکی همه چیو برای من میچینه و کمکم میکنه
وقتی اومدم تا پولارو حساب کنم گفتم خدا الان وقتشه بذار ببینم 10 درصدی که استاد عباس منش میگفت چقدر میشه که سهم تو رو کنار بذارم
بعد گفتم البته سهم تو که همه اش برای تو هست من چیکاره ام این وسط
بعد حساب کردم 820 هزار تمن بود فروشم 10 درصدش 82 هزار تمن شد که 100 هزار تمن برداشتم تا کنار بذارم
یه لحظه نجوای ذهنم گفت 100 زیاده
گفتم چی داری میگی 100 هزار تمن درمقابل 820 تمنی که امروز خدا به من داد که زیاد نیست
من از این به بعد ده درصد از هر بار فروشم رو کنار میذارم برای خدا
بعد گفتم خدا این پولو باید چیکار کنم؟؟؟
که بعدش حس کردم اول از فامیلامون شروع کنم بعد به افراد غریبه بدم
برای تمام لحظه به لحظه امروزم از خدا سپاسگزارم و ازش میخوام بازم کمکم کنه و بهم بگه چیکار باید انجام بدم تا بهتر از امروزم باشم
امروز خیلی خیلی زیاد بود اتفاقات و ممکنه که من یادم بره یه سریاشون ولی برای تک تکشون بی نهایت از خدا سپاسگزارم
خدایا بی نهایت سپاسگزارم ازت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام
باسلام طیبه جان
الله واکبر ازین هدایت بی نظیر ربّ واقعا نمیدونم چی بگم بخدا
شما توی اون کامنتی ک من برات پاسخ گذاشتم برام لینک کامنت 9 شهریور رو فرستاده بودی اما اشتباه فرستادی 6 شهریور بود ههههه
رفتم خوندم دیدم اون چیزی نیس ک من خاسته بودم بعد گفتم خدایا این اصلا درباره باور مشتری ک برام فرستاده بود و9 شهریور نیس
همینی ک گفتم ورهاش کردم امروز نمیدونم حسم گف کامنتای این فایل رو بخونم واین صفحه زدم کامنت تو بود همون چیزی ک دنبالش بودم
طیبه جان دقیقا اشتباهاتی ک کردی من توی بیزینس قبلیم انجام میدادم من دستبند وگیره وزیورالات درست میکردم ومیفروختم اما من ب اشتباهاتم پی نبردم من فکر کردم من نمیتونم پول بسازم یا هرکاری برم زود یاد میگیرم اما درد بزرگ من مشتری هست همش توفکرم کی بخره
خلاصه ماهها گذشت ومن رفتم سراغ خیاطی گفتم زیورآلات جواب نمیده اینم شد کار
خیاطی رو مبتدی یاد گرفتم کلی لباس دوختم
دوباره گفتم خب حالا چیکار کنم
دوباره ذهنم گف کو مشتری حالا
بااینکه من گفته بودم باید حرفه ای بشم ک کار کنم
اما بازهم ندای درونم گف خب لباس ندوز
سرویس آشپزخانه ک راحته میشه باهمین مرحله ازش کسب درآمد کنی تا توی لباس راه بیفتی
صدبار گفتم خدایا ایده بده خودشم گف سرویس آشپزخانه
باورت میشه باورهام فلجم کرده اصلا تا حالا حتی راهی باز نشد برم پارچه بخرم وشروع کنم بخاطر باورهام
بااینکه من 80 درصد زیورالات رو فروختم اما کلی نجوا داشتم بعدشم رها شد
الان ک هدایت شدم ب کامنت 9 شهریور شما
عزیزم خیلی نکات عالی نوشتی
دقیقا همون چیزی که خدا بهم گف ک توحید رو ب ثروت ومشتری ربط بده اما نجوای من بیشترازین حرفاست چون تمام الگوهایی ک من دارم درب وداغونه
خاستم از کامنتت اسکرین شات بگیرم ونکات رو بنویسم توی دفترم ک اجراشون کنم اگر اقدام کردم
اما دیدم خیلی طولانیه
خاستم ازت درخواست کنم همینایی ک نوشتی میشه برام ب شکل نکته نکته بنویسی ک چیکار کنم چجور فکر کنم واسه مشتری
میخام فکرمو عوض کنم واقعا خسته شدم ازین فکر مشتری
خدای من همه بهم میگن از هردستت هنر میباره وذهنم میگه چ فایده عرضه پول درآوردن نداری هرچی یادبگیری همش ایده هایی میات بخاطر باورام ک ازم کار سخت میخان بادرامد خیلی کم وبعد دوباره بیخیال موفقیت مالی میشم میخام مثل شما تغییر بدم کم کم واز خدا نشانه خاستم توی تمرین ستاره قطبی امروزم وشما نشانه والگوی امروزم بودی خدایاشکرت
سپاسگذارم عزیزم
به نام ربّ
سلام فاطمه جان ممنونم از اینکه زمان با ارزشتو برای خوندن آگاهی ها میذاری
راستشو بخوای من اگر بخوام خلاصه بهت بگم برای من
از لحظه ای شروع شد که 28 اسفند فایل جدید استاد رو که میگفت هدف سال جدیدتون تغییر شخصیت خودتون باشه که اگر شخصیتتون تغییر کنه پول ،مشتری،عشق و سلامتی و آرامش همه چی خودشون میاد
و من هدفمو این گذاشتم و روی خودم متمرکز شدم
و از 4 فروردین پشت سر هم مشتری اومد برام
تو این چند ماه کاری که من کردم این بود که کلی به رفتارام دقت کردم
و باورای اشتباهمو پیدا کردم
البته میگم من خودم که چیزی بلد نیستم همه رو خدا بهم عطا کرده و حتی وقتی شروع کردم به تغییر خدا خودش باورای اشتباهو بهم نشون داد
و مهم ترین چیز عمل کردن و قدم برداشتنه ،هر ایده ای بهم داد سعی کردم برم دنبالش و تا جایی که قدم برداشتم نتیجه کارمو چند برابر بهم داده تا اینجا
و من متوجه شدم که سه تا کارو اگر انجام بدم همه چی خود به خود درست میشه
1. تسلیم گفته خدا باشم و هر وقت حس کردم باید چیزی رو انجام بدم ،چشم بگم و بهش اعتماد داشته باشم ،که این اعتماد رو از چیزای کوچیک شروع کردم
2. قدم بردارم
تا من قدمی برندارم هیچ اتفاقی برای من نمیفته
و من دقیقا از اول امسال قدم برداشتم و مشتری هام زیاد شد به نسبت قدم هام
و 3. سعی میکنم هر روز به قوانین عمل کنم ،باورای قوی بسازم درمورد ثروت ،سلامتی و شادی و عشق و…
و اینارو هر روز تکرار میکنم و الگوپیدا میکنم و تحسینشون میکنم و بارها میگم اگر اون تونسته پس تو هم میتونی
به نظرم این سه تا کارو انجام بدی نتایجت واقعا دیده میشه خیلی سریع
سلام طیبه عزیز
کامنتات خیلی دلنشین و پر از حس خوب با خدا بودنه واقعا لذت میبرم از خوندنشون و تسلیم بودن و نتیجه ارسال فرکانس رو درک میکنم . امیدوارم ک همیشه موفق باشی . خیلی راغب شدم کارهاتو ببینم لطف می کنی آدرس پیجتو برام بفرسی؟ ممنونم
به نام ربّ
سلام پگاه جان
ممنونم از توجه و زمانی که گذاشتی و رد پایی که نوشتم رو خوندی
تو این سایت فکر کنم اگر درست یادم باشه استاد گفتن تبلیغی نذاریم یا شماره تماس یا آدرس
حسم بهم اینو گفت که کار درستی نیست اگر بخوام پیجم رو به شما بگم
اگر به شما آدرس پیجم رو بگم ،به اصل و درست بودن در عمل به اجرای قوانین ، کار درستی انجام ندادم
ببخشید پگاه جان ،چون یادم اومد یه جا تو سایت دیده بودم که استاد نوشتن اجازه ندارید ،منم چشم میگم به حرفشون
باز هم ممنونم که به رد پای من وقت گذاشتین و خوندید
برای شما بی نهایت ثروت و نعمت و سلامتی و آرامش و عشق از خدا میخوام
بسمالله الرحمن الرحیم
سلاام گرمم ب استاد عزیزم و تک تک افراد این خانواده ک دنبال رشد و پیشرفت و علاقه مند ب آگاهی و حقیقت هستند
این اولین کامنت من هست ک دارم مینویسم برای اینکه رد پایی از خودم بجا بذارم و سیر تکاملی خودم رو ببینم و بهتر درک کنم
تقریباً سه چهار ماهی هست ک شروع کردم خوب گوش کنم ب فایلها
یادمه اوایل علاقه زیادی نداشتم درست درک نمیکردم حتی حوصلم سر میرفت اما هرچی گذشت و بیشتر گوش دادم بیشتر درک کردم و دیدم ک چقدررر درسته چقدررر من دنبال همچین چیزی ت زندگیم بودم چقدررر تشنه این آگاهی ها و نور ت زندگیم بودم الان روزی سه چهار ساعت ب فایلها گوش میدم با علاقه بسیااار، شده جزئی از برنامه روز مرم و خیلییی خوشحالم خیلییی سپاسگزارم از خداوند ک من رو ب این مسیر هدایت کرد و هرروز و هرروز بیشتر و بیشتر عاشقش میشم بیشتر میشناسمش احساس میکنم کاملا دارم با ی خدای جدید خدایی کاملا متفاوت از چیزی ک ب ما گفته بودن و ما اون رو باور کرده بودیم دارم آشنا میشم تازه دارم میفهمم مهروبونی خدارو بزرگی خدارو بخشندگی خدارو اینکه هممیششه حواسش بهم هست و هوامو داره حتی جاهایی ک من احمق بودمو همه چیو مینداختم گردن خدا و فک میکردم مشکلاتم تقصیر اونه ولی اون هوامو داشته و نذاشته خودمو با دستای خودم نابود کنم اینکه هرچی بیشتر ب خدا اعتماد کنم زندگی راحتتره، تازه دارم میفهمم ک دنیا چقدرررر قشنگههه و زندگی چقدررر میتونه لذت بخش و شیرین باشه تازه دارم میفهمم اینکه خداوند ت قرآن میگه تمام مصیبت هامون از دست خودمونه و تمام خوبی ها از طرف خداونده یعنی چی وقتی برمیگردم و ب گذشته نگاه میکنم و حتی همین الانشم همین ک ی ناراحتی برام پیش میاد میبینم کاملآ خودم ایجادش کردم دارم دلیل خیلی از اتفاقات رو درک میکنم انگار اصلا پا ب یه دنیای جدیدی گذاشتم دنیایی که توش هیچ چیز غیر ممکن نیست دنیایی ک ب همه ی خواسته هام جواب مثبت میده دنیای بسیاار بزرگ و بخشنده ای ک هیچ معیاری برای اندازه خواسته ی ما نداره
هرچقدر از خوشحالی و حال خوبم و سپاسگزاریم بگم بازم کمه
منی ک فک میکردم کل زندگی جبره و همه چیو خدا خودش میبره و میدوزه و دنبال مچ گیریه ک فقط عذاب کنه آدما رو حالا دارم تک تک اون باورهای غلط رو میریزم دور و با خدای واقعی خودم آشنا میشم و زندگی هرر لحظه برام شیرین تر لذت بخش تر و آسون تر میشه ، امیدوارم ب نور خداوند برای روزی ک همه ی باورهای غلط و دست و پا گیر از ذهنم پاک شده باشه و جاش با نور خداوند عشق خداوند لبریز بشه
عااشقتم استاد عزیزم ک اینقدرر قشنگ و گویا و قابل درک برای کسایی ک دنبال حقیقتن دنبال هدایت و راه سعادتن این همه آگاهی که ما ازش غافل بودیم رو خیلی با حوصله و قشنگ بیان میکنید و خیلیی خیلیی ازتون ممنون و سپاسگزارم ک باعث هدایت من و این همه جمعیت شدید
از خداوند یگانه برای شما و خودم و همه ی افراد این خانواده هدایت و آگاهی روز افزون و غرق شدن در نور و عشق الهی و سعادت و خوشبختی و سلامتی و ثروت و شادی و احساس خوب بینهایت رو میطلبم