«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه دوستان و استاد عزیزم
من محسن روشنی دانشجوی فناوری اطلاعات با 18 سال سن ساکن اسلامشهر تهران هستم که توی یه شرکت که کارش فروش گوشی موبایل هستش کار میکنم .
2 ماه پیش در اوج گرفتاری های مالی خودم بودم و فقط بدشانسی بود که پشت سر هم در خونه ام رو میزد ؛ درآمدم به قدری پایین بود که تمام فکر و ذکرم شده بود شهریه دانشگاه ، کرایه رفت و برگشت و خورد و خوراک کمی که توی روز داشتم . شرکت ما به دو صورت حقوق میده یا باید نیروی کار اداری باشی تا حقوقی معادل حقوق وزارت کار بهت بدن یا باید بری توی بخش فروش و بصورت پورسانتی کار کنی تا از هر چیزی که بفروشی درصدی رو بهت بدن . کاملا مشخصه که من توی بخش اداری با حقوق ثابت کار میکردم و سعی داشتم تا با حقوق اندکی که داشتم بتونم زندگی ام رو بچرخونم.
روابط اجتماعی من در سطح خیلی بدی بود ، میترسیدم با مردم صحبت کنم و احساس میکردم همه از من بدشون میاد ، توی خانواده نمیتونستم با پدرو مادر خودم هم حرف بزنم و کلا آدم بشدت درون گرایی بودم ، هیچ دوستی نداشتم بخاطر همین قضیه که فکر میکردم دوستانم هم از من بدشون میاد . خونه هیچ کس مهمونی نمیرفتم و کلا تنها کسایی که میدیدم اعضای خانواده ام بودن و همکارام سر کار که با اونا هم رابطه ی خوبی نداشتم و به اجبار مدیرمون یه سلام و علیک خیلی کوچولویی داشتیم .
یه زندگی روزمره و خیلی بد ، بدون هیچ هدفی یا آرزویی داشتم و فقط به این فکر میکردم که زودتر کارم تموم بشه و برم خونه .
یکی از مزیت های من اینه که عاشق مطالعه بودم و هستم ، اونم به این دلیله که آدم درون گرایی بودم و فقط با کتاب ارتباط برقرار میکردم ، کتاب های زیادی توی زمینه های علمی و دینی و سیاسی خونده بودم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت سمت کتاب های موفقیت نرفته بودم ؟
تا اینکه یه روز یکی از دوستای قدیمی ام رو دیدم که خیلی دوستش دارم ولی بخاطر مسائلی که بالا گفتم باهم ارتباطی نداشتیم و سالی یکبار اونم اتفاقی همدیگرو میدیدیم . بعد از کلی حرف زدن و از اینور و اونور پرسیدن من بهش گفتم که یه کتاب خوب معرفی کن بخونم ( من عادت دارم به هرکسی که میرسم بهش میگم یه کتاب معرفی کن بخونم ) ، اونم برای اولین بار گفت چرا بخونی یه چیزی گوش بده …
خُب زندگی دوباره من از اینجا شروع شد . با نرم افزار شِیرایت حدود صدو خرده ای فایل صوتی برام ریخت که گوش بدم ؛ خداحافظی کردم و رفتم .
شب هندزفری رو زدم تو گوشم و اولین فایل رو باز کردم ، استاد داشت در باره علت های کند خوانی صحبت میکرد با دقت هر 4 تا فایل رو گوش دادم و احساس کردم که این فرد همون کسیه که میتونه منو عوض کنه چون خودشون هم توی فایل اشاره به این کردن که آموزش های اصلی شون در رابطه با روانشناسی ثروت و موفقیت هستش .
استاد توی همه فایل هاشون 1000 تا نکته هست که واقعا باید با طلا نوشته بشه ، اولین کاری که من کردم شروع به تغییر باورهام و ایجاد باور های جدید بود ؛ چطوری ؟ خُب بخاطر سن کمی که دارم تقریبا هیچ باور غلطی توی باورهام نبود بجز چندتایی که مربوط به روابطم میشد برای همین خیلی راحت حرف های استاد میرفتن و درست سر جای خودشون توی باوردونم مینشستن . باورتون نمیشه زندگی من از این رو به اون رو شد ؛ بعد از یک مدت بطور کامل تغییر کردم و فرصت های زیادی رو که قبلا از دست داده بودم رو کم کم احیاء کردم .
تغییراتی که توی زندگی ام ایجاد شد :
روابط
به لطف فایل های اعتماد به نفس و عزت نفس استاد و چیزهایی که در رابطه با ترس و ایمان گفتن ، به یه خودباوری عجیبی رسیدم که قصد دارم کارهای بزرگی رو انجام بدم .
دیگه با همه ی مردم ، خانواده ، فامیل و دوستانم به راحتی ارتباط برقرار میکنم و اینقدر با اعتماد به نفس برخورد میکنم که کسی باورش نمیشه من همون دم قبلی هستم .
مالی و ثروت
بهترین بخش رشد زندگی من توی همین قسمته ؛
طی فایل هایی که گوش کردم ، دریافتم که باید دل رو به دریا زد و رفت سراغ کسب و کار جدید ، خُب من به حرفای استاد توی زمینه روابط ایمان پیدا کرده بودم ولی نمیدونستم آیا از نطر مالی هم میتونم رشد کنم یا نه ؟ برای همین باید توی یه موضوعی امتحان میکردم این کار رو .
خود استاد گفته بودن که با نقشه ذهنی همه چیزایی که توی مغزتونه رو بریزید روی کاغذ ، منم وسط کاغذ نوشتم 2 میلیون تومان حقوق و ادامه دادم و خیلی سریع و عجیب ایده های خیلی بزرگی به ذهنم خطور کرد ولی بهترین کاری که بهم الهام شد ( خود استاد هم گفته بودن که به ندای درونتون گوش بدید ) این بود که برم و توی بخش فروش شرکتمون کار کنم و بصورت پورسانتی کار کنم .
خب این کار انجام شد و من شدم اپراتور یکی از تلفن های واحد فروش اونجا ؛
اولین تماسی که برقرار شد یه آقایی بود از کرمان و سفارش 30 تا گوشی موبایل داد !!!!!
وقتی این حرف رو زد یه خوشحالی عجیبی پیدا کرده بودم و به حرفای استاد توی زمینه مالی هم اطمینان پیداکرده بودم ، حالا با قدرت و کیفیت بهتری به تلفن ها جواب میدادم و بخاطر اصلاح روابطم میتونستم خیلی راحت و بهتر از بقیه همکارام با مشتریان صحبت کنم .
” استاد عباس منش ” دارن زندگی و وقتشون رو صرف میکنن تا مردم رو آگاه کنن از تحقیقاتشون ، من هم دارم پشت جبهه این کار رو براشون انجام میدم و همه ی فایل هایی که از استاد دارم رو دارم به همه میدم تا بقیه هم مثل من رشد کنن .
بی حد و اندازه ممنونم از کسی که خودش و وقتشو داره صرف بهتر کردن زندگی مردم میکنه و خیلی خوشحالم از اینکه چنین فضایی ایجاد شد تا بتونم از استاد تشکر کنم .
سلام جناب روشنی
سرگذشت زندگی شما خیلی جذاب بود، این همه تغییر کردین خوشحالم حتماً از زمانی دست به تغییر باورهایت زدین تا امروز که چند سالی میگذرد به موفقعیت های زیادی دست پیدا کردین
امیدوارم همچنان این راه بی پایان را ادمه دهید و برای شما آرزوی موفقیت دارم
سلام
من محمدرضا کثیری هستم.الان ساعت 7:24 بعد از ظهره که شروع به نوشتن کردم.نمیدونم کی تمام میشه.حرف برای گفتن زیاد دارم.
داستان آشنایی من با این سایت از پارسال تیرماه شروع میشه.من یه پیانیست هستم و پیانو میزنم ، توی تیر ماه استادم به من گفت اکثر افرادی که موسیقی دانهای بزرگی هستند راست مغزن ، پس من تو اینترنت تست نیمکره های مغز رو سرچ کردم و با این سایت آشنا شدم و فهمیدم که یه راست مغزم.
اما این پایان ماجرا نبود مطالب سایت منو به طرف خودش کشید ، و شروع کردم بین مطالب بالا پایین رفتن ، یه سری مقالات رو خوندم اما انقدری خوب بود که به نظرم غیر واقعی به نظر میرسید.در باره جملات تاکیدی می گفتم مگه میشه من بشینم و خونه جمله بگم بعد کارم درست بشه؟؟؟
این یه مقدمه روی داستان اصلی بود که درباره گذشته من بدونید.
من یه فردی بودم که ساعت 4 5 صبح از مهمونی میومدم خونه میخوابیدم تا ظهر ساعت 12 ،بعد تمرین پیانو میکردم و عصر میرفتم دنبال قلیون کشیدن و خوش گذرونی.وزن من تئ 1 سال از 78 به 92 کیلوگرم رسیده بود و هیچ هدف خاصی رو دنبال نمی کردم.
داستان از اینجا شروع شد که من 1 آبان ماه 94 عازم خدمت سربازی شدم.کجا؟؟05 کرمان.
روز اولی که وارد 05 شدم توی یه صف نشسته بودم با کلی سرباز دیگه ، موقع تقسیم بین گروهان ها بودم که از خودم سوال کردم خدایا من بعد از این 2 ماه آموزشی کجا میفتم ؟؟
سرم رو بصورت ماخودآگاه بالا آوردم و روی دیوار روبروی من یه کلمه نوشته بود : ایمان
تمام موهای بدنم سیخ بود.دنیا داشت به من میگفت ایمان داشته باش یه درس قراره یاد بگیری.روز تقسیم برگه های امریه رسید و اسم من رو خوندن :
گروهبان یکم وظیفه محمدرضا کثیری دشت آزادگان(خوزستان)-دنیا روی سر من خراب شد من ساکن اصفهان هستم و اصلا واسم قابل باور نبود که لب مرز بیفتم.مادر من واقعا ناراحت بود ، انقدر گریه میکرد که منم به گریه مینداخت.هیچوقت روز اولی که وارد اون پادگان شدم رو فراموش نمیکنم.:((
از بقیه میپرسیدم که آیا میشه از اینجا انتقالی گرفت ؟ و جواب همشون یه کلمه بود :عمرا ، هیچ کسی بدون پارتی نمیتونه از اینجا بره بیرون.
من 10 دی ماه 94 اولین روز وارد پادگان شدم.از انتقال گرفتن با بقیه صحبت میکردم و اونا به من گفتن : اگه تو تونستی از اینجا انتقالی بگیری ما سیبیلامون رو میزنیم.-این نظر اونا بود ، من به خودم یه قول دادم : از اینجا میرم .به هر قیمتی که باشه.اما این نظر رو با صدای بلند نگفتم توی قلبم ایرادش کردم.
من نمیتونستم 17 ماه دیگه صبر کنم به صدای گریه های مادرم از پشت تلفن گوش بدم پس من بایدیه کاری میکردم.2 ماه گذشت من برای تعطیلات عید اومدم اصفهان و وارد سایت شدم.اسم کتابا رو خوندم اما من نمیتونستم تو پادگان گوشی ببرم که باخاش فایل صوتی گوش بدم پس کتابا رو خریدم.
روزا کار من این بود : 1 ساعت مینشستم توی کتابخونه پادگان و با خودم این جمله رو میگفتم :
تا 1 تیر ماه 95 به روشی عالی و هماهنگ از این پادگان انتقال میگیرم و میرم.
من این هدف رو اول دفترچه ای که ساخته بودم نوشتم و هرروز 50 بار این جمله ها رو تکرار میکردم.توی یه کتاب خونده بودم فک کنم راز بود که باید حتما احساس باید ایجاد بشه .پس باید احساس تولید میکردم.اما چجوری؟؟با تخیل.این راه حل فوق العاده بود من چشامو میبست و خودمو میدیدم که فرمانده داره واسم نامه انتقام رو امضا میکنه.بعضی وقتا انقدر احساسم قوی میشد که انگار واقعا دارم فردا میرم و بعضی وقتا شک میکردم با خودم میگفتم : نکنه دارم دیوونه میشم اما باز ادامه دادم.دیگه کم کم باورم شده بود که تا اول تیر ماه میرم.خردا د از راه رسید و فک کنم هفه ی دومش بود.
اینجا جایی که معجزه ها رخ میدن :
پادگان ما عابر بانک نداشت.ما باید به شهر حمیدیه میرفتیم واسه پول گرفتن که 20 کیلومتر با ما فاصله داشت.دوستم به من گفت برای من از بانک پول بگیر.وارد شهر شدم و توی خیابون اصلی به اولین عابر بانک رسیدم : ما همیشه از اون باجه پول میگرفتیم.دستگاه دقیقا اون روز پول نداشت.به سمت باجه بعدی که 100 متر اونطرف تر بود رفتم(بانک صادرات) و اونم انقدری شلوغ بود که حوصله نذاشتم با یستم ، دوستم گفت یه عابر بام هم اونطرف چهارراه هست بیا بریم.اونجا بانک سپه بود و خیلی دور بود اما نمیدونم چی شد که قبول کردم و رفتیم.واسه دوستم از بانک پول گرفتم و گفتم بزار واسه خودمم یه مبلغی بردارم.کارت رو وارد دستگاه کردم و رمز رو زدم.2054 دستگاه گفت رمز غلطه.غیر ممکن بود من اشتباه کنم چون یه حافظه ی اتمی دارم.بار دوم رمز رو زدم :2054 باز هم گفت غلطه برای بار سوم که رمز رو زدم عابر بانک کارتم رو خورد.
ساعت 5 بعداز ظهر بانک باز بود ، فردا صبح ساعت 11 یه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم توی شهر.وارد بانک سپه شدم و رفتم پیش متصدی .نمیدونم چی شد که سر حرف باز شد و از من سوال کرد بچه کجایی : گفتم اصفهان.گفت سربازی : گفتم آره. گفت چرا نرفتی شهر خودتون : گفتم آخه نمیدن انتقالی .گفت : اگه یه آشنا داشته باشی میدن ؟؟ گفتم آره ، آشنا داری ؟؟؟گفت : بعله و اسم یکی از قوی ترین افراد پادگان رو گفت و گفت که اون آشنای منه.ازش سوال کردم میشه باهاش صحبت کنی گفت چرا که نه ، همون موقع موبایلش رو درآورد و با اون فرد تماس گرفت و اون گفت که من برم پیشش.
بعد از نزدیک به 2 هفته کارای من همه درست شده بود و فقط مونده بود ملاقات با فرمانده پادگان ، من میخواستک ایمانم رو تو عمل نشون داده باشم پس قبل از اینکه برم ملاقات انقدری مطمئن بودم که انتقالیمو میده که همه وسایل تو کمدم رو جمع کردم و گذاشتم توی کیفم آماده.
قبل رفتن هم با خودم نیت کردم که اگه بهم انتقال داد به 20 نفر این داستانو بگم و کمک کنم و 10 شب محرم برم واسه امام حسین خادمی و عزاداری.
و اون روز من انتقایلمو گرفتم .بدون هیچ شرایطی ، از صفر.من الان اصفهان خدمت میکنم و ظهر از پادگان اومدم.
دوستان من اون فرد توی اون بانک همیشه وجود داشت اما چرا من پیداش کردم؟؟
چون من برعکس همه که یه سیگار تو دست گرفتن و منتظر موندن که خدمت تمام بشه دست سمت دود و خودخوری نرفتم.دوستان من شانسی وجود نداره.
همه چیز به خود آدم برمیگردهوجایی برای افسانه نیست من از تک تک این چیزایی که گفتم عکس دارم که دارم توی یه وبلاگ مینویسمشون.من تا الان به 27 نفر کمک کردم و خوشحالم که شما هم دارین این مطلب رو میخونین.
اگه برای من شد برای شما هم میشه.مقل یه قضیه بانک سپه که برای من شد یه راه حل هم دور و بر شما هست ، شما هنوز ندیدینش.پس به پیشروی ادامه بدین.در جایی که راه نیست خداوند راهی عظیم و هموار می گشاید.خواشه میکنم.
این پایان کار نبود ، در طول مدتی که من اهواز بودم 47 کتاب رو کامل خوندم.همه در رابطه با موفقیت فردی.12 کیلوگرم از وزنم کاهش دادم که اینا رو هم توی وبلاگم خواهم گذاشت.اسم من رو میتونین سرچ کنین برای وبلاگ.
الان معنی اون ایمانی که خداوند بهم نشون داد رو میفهمم.توی متاب اسکاولشین میخونین که هدایت آدمی هموتره بر سر راهش قرار داره.
من دنبال جایزه نیستم.اومدم دینم رو ادا کنم.خواهش میکنم ازتون فقط ایمان داشته باشین.ایمان چجوری بدست میاد ؟؟
از طریق تکرار کلام و احساس.دوست دارم این نوشته یه جرقه باشه تو یه انبار باروت که همتون بترکونین برین جلو.
من الان یه زندگی دیگه پیدا کردم واقعا اون آدم سابق نیستم.
همتونو بی دریغ دوست دارم.
محمدرضا کثیری 24 ساله از اصفهان
یا حق
سلام محمد رضا جانم
واقعا قشنگ و عالی وتاثیر گذار بود ممنونم که انقدر به فکر دوستانت هستی
منم ارزومه بیشتر موفق بشی دوسدارم زندگیت عالی تر از عالی بشه دوسدارم همیشه موفق پیروز باشی
دوسدارم همه انسان ها موفق و پیروز بشن
از ایمان قویی که داشتی الگو گرفتم من خودم از سربازی بدم میومد ولی داستان تو بهم انگیزه دادش
برام دعا کن عزیز
سپاس از داستان زیبا و دل انگیزت به وب لاگتم حتما میرم یا علی
سلام دوستان عزیزم
من واقعا بهترین سخنان انگیزشی رو اینجا خوندم که ایمانمو صد برابر کردن، حرفای آدمای معمولی ، مثل خودم که خیلی آرزوها داشتن و بهش رسیدن . چقدر ملموس چقدر ساده و قابل قبول . استاد عزیزم پیشنهادتون فوق العاده بود الحق که خیلی می فهمی چی کا رکنی خیلی بیشتر.
من انقد محو حرفای بچه ها شدم که دوست دارم بارها و بارها این صفحه رو بخونم .
عالی هستین همتون
دوست خوبم محمد کثیری سلام و سپاس
وقتی قوانین الهی بخواهند کاری کنند با یه کارت عابر بانک چند گرمی کاری میکنند که با هیچ قدرتی انجام نمی شه.
«در پس پرده است بازی های پنهان غم مخور»
خیلی جالب بود و لذت بردیم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست و همشهری عزیزم آقای کثیری از آشنایی با شما بسیار خرسندم موفقیت های شما را تحسین کرده و از خدای بزرگ برایتان توفیقات روزافزون را خواستارم در زندگی بنده نیز اتفاقات فوق العاده ای در شرف وقوع است که به محض وقوع دوستان را شگفت زده خواهم کرد از شما و دوستان سایت التماس دعا دارم
آقا محمدرضا عالی بود امیدوارم هر روز موفقتر از قبل باشید
بعد از خوندن نوشتتون حس بسیار خوبی دارم
سلام
خیلی قشنگ بود ممنونم
دوس ندارمممممممممممم این مسابقه تموم بشه خیلی عالی بودش خیلی چیزها اموختم استاد لطفا بازم از این مسابقه ها بذارید
نظر هر کدوم دوستان عالی بود خیلی ها لایق برنده شدن هستن واقعا خیلی مفید بودش خیلی عالی بودش باورها ایمان های قویی
انگیزه روحیه دادن جواب که میگیرن و فرقی نداره در چه اوضاع و شرایطی باشه ادم میتونه بازم برگرده به زندگی و بهترین زندگی رو ساخت
چقد این لحظه هارو دوسدارم
دیگ چه بهتر از این اتفاق که من به دنیای تو امدم
مگه میشه تورو دوست نداشت مگ میشه تورو تنهات گذاشت
تو یک دنیای ساختی برام که تو خوابم نمیدیدم اصلا از این به بعد بگو مجنون به من تویی ارامشم مدیونم به تو
اینم عشق من به همگی وتشکر ویژه به استاددددددددددد گلممممم
سلام دوستان گرامی
مسابقه امروز تمام می شود اما این صفحه از سایت همیشه منتظرِ نتایجِ شماست.
هر بار که به نتیجه ای هرچند از نظرِ خودتان کوچک رسیدید، آن را اینجا بنوسید . حتی اگر یک نفر با خواندنِ آن، انگیزه ه ای یابد و مشتاق به حرکت شود، شما به هدفِ خود رسیده اید.
موفق و سلامت باشید
خیلی ممنوننننننن از گروه تحقیقاتی استاد عباس منش عزیز
ولی من میگم چون مسابقه بودش انگیزه داشتن دوستان
ولی دوسدارم همیشه موفقیت هاشونو بخونم واقعا باور قویی میسازه
ممنون وسپاس گذارم بابت پاسخ
حسین جان احساس خیلی خوبی از این مسابقه گرفتی . خیلی خیلی عالیه.
حالا دیگه زمان تلاش و کوشش هست می خوام تو مسابقه بعدی بترکونی و آنقدر برامون از موفقیت هایت بنویسی که دیگه صفحه جا نداشته باشه.
یا علی مدد …
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام چشممممممممممممم حتما اقای جوان واقعا داستان شما هم عالی بودش
من تمام تلاشمو میکنم همین الان باورتون نمیشه چندین ایده وداده از طریق دوستام
همینطور داره سراغم میادش که گفتن بهم توحسین شروع بکن ما سراغ داریم منظورشون کار تری دی مکس انیمیشن بود که من علاقه داشتم
چون سرمایه نداشتم گفتن بیا صحبت کنیم همینطور یکی دیگ از دوستام صحبت کردم گف واسه کار بهت خبر میدم پاره وقت خیلی دنبالش بودم
نتیجه ها داره تو زندگیم میادش
سپاسگذارم
چه چیزی ارزشمندتر از آگاهی و عشق عمیقیه که شما باعث شدید؟!!!برای مــــــــــن که به علت نا آگاهی از ذات واقعی قرآن و دیدن عدم عدالت در اسلام دوازده سال در جستجوی دین بودم و از تمامی مذاهب در اوج ناامیدی برای اولین بار فایل شکرگزاری شما رو شنیدم و از اونجا معنی کفر رو دریافتم و بعد از اون زندگی من شروع شد… شاید فراتر از همه ی اصولی که آموزش میدید ارزشمندترینش اینه که انسان رو از سرگردانی و بلاتکلیفی با دادن یه سری کدها خارج میکنید، چقدر خوب میشد اگه شما معلم دوران دبستان تمام بچه های ایران بودید که بواسطه تربیت غلط الان همه مث زامبی شدن…دین گریز و خدا نشناس، کاش شما معلم دوران دبستان من بودید…همین.
خواهیم رسید …
خواهیم دید …
روزی فرا می رسد که آموزه های استاد را در هر کوی و برزن مثل طلا هدیه دهند …
زیاد دیر نیست …
خورشید عباس منش در حال طلوع است …
ایران را کنیم آباد ….
اندکی صبر سحر نزدیک است …
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
از خواندن سرنوشت دوستان آنقدر آموخته ام و حس خوبی دارم که در کلمات و تعابیر نمی گنجد.
و می دانم که همه را مدیون زحمات شبانه روزی عوامل سایت هستیم.
بخدا وقتی داشتم نظرات دوستان را می خواندم بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد و ابیات زیر بر زبانم جاری شد :
————————————
من که مدهوش رخ دلدارم
همه را از دل بی تاب هدایتگر یاران دارم
آن دو بانوی فداکار
که «شایسته» و «فرهادی» خوش نیت و پر بار
پر از نور الهی
همه خوبی
همه زیبایی باطن
همه در هر دو بزرگوار به یک جا شده جمع همه اندیشه سبز و همه توصیف نکویی
و خدایا
تو بزرگی و کریمی
ز کرامت نظری بر استاد
نظری کن که شود عمر گرانمایه او صدها سال
با سعادت و سلامت
چو چراغی به هدایتگری انسان ها
در تداوم باشد
که حسین است و حسین (ع) پشت و پناهش باشد.
————————————
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
ادامه قسمت قبلی …….
یه روزی اینقدر حالم بد بود که وقتی از محل کار داشتم میرفتم خونه داشت گریه ام میگرفت از دست این اوضاع، راهم رو کج کردم و چندین ساعت به پیاده روی کنار اتوبان ادامه دادم، همیشه وقتی به این نقطه های بحرانی میخورم پیاده روی میکنم و با خودم شروع میکنم به صحبت کردن تا جایی صحبت کردن رو ادامه میدم که به آرامش برسم، اما این بار کمی متفاوت تر بود، به گریه افتاده بودم، به زمین و زمان بد می گفتم، به خدا بد می گفتم، با خدا شروع کردم صحبت کردن، که چرا نمی بینمت، چرا دیگه توی زندگیم احساست نمی کنم، چرا منو رها کردی به حال خودم، منو رها کردی تا خرد شدنم رو ببینی، خوشت میاد منو آزار بدی، دوست داری بدبختی هام رو ببینی و…… توی این حال بودم و گریه می کردم، می گفتم من این کار رو برای بهتر شدن اوضاع کردم اما جواب نگرفتم، فلان کار رو کردم و یکی یکی کارهایی که کرده بودم برای بهبود اوضاع رو به خودم و خدا یادآوری می کردم.
مثلا، من سرمایه گذاری کردم توی بورس، کلی روی ترس خرید سهام کار کردم حتی اولش جرات نمی کردم سهام بخرم اما تو توی دلم انداختی که این کار رو شروع کنم، حالا چی شده کمکم نمی کنی
من شروع کردم به تبلیغ، شروع کردم به فلان کار اما جواب نمی گیرم، اگر کار فعلی رو انجام بدم حالم بدتر میشه چیکار کنم، چاره ای ندارم، اگر من هرکاری رو شروع کنم تو بزنی خرابش کنی من چیکار کنم، من که قدرتی ندارم جلوت وایسم، تو باید برکت رو به زندگیم بدی، طوری که همش می ترسیدم کاری رو شروع کنم، و پیش خود می گفتم اگر فلان کار رو شروع کنم بعد تو حالم رو بگیری چی؟
اصلا چرا اون موقع ی که من تلاش کردم با تمام وجود نفس بکشم جلوی نفس کشیدن دوباره من رو نگرفتی و بهم زندگی دادی؟ این زندگی رو دادی بهم که چی بشه، چیکارش کنم، وقتی تو نمی خواهی من پیشرفت کنم من باید چیکار کنم؟
وقتی من هر تلاشی می کنم که صادقانه و بدون بالا رفتن از کول بقیه، بدون کندن از بقیه و… با رعایت تمام اصول اخلاقی برای رسیدن به موفقیت و آرزوهام ولی نمیرسم باید چیکار کنم؟
اصلا اگر من به آرزوهام نرسم زندگی چه معنایی داره، برای چی برگشتم به این زندگی، زندگی که همش درد و رنج باشه چه فایده ای داره جونم رو میگرفتی که بهتر بود.
تو حتی اینقدر بهم بنیه مالی ندادی که بتونم از پس یه زندگی بر بیام چه برسه به اینکه بخوام به آرزوهام برسم.
مگر آرزوهای من خلاف شرع هست، مگه توش مشکلی هست، اگر من بهشون برسم باعث پیشرفت جامعه میشه اما مثل اینکه تو نمی خواهی
اگر نمی خواهی آرزوهای بزرگم رو بهم بدی باشه، برای مشکل مالی فعلیم و ازدواج کردنم کمکم کن، این حداقل کمکی هست که میتونی بهم بکنی.
وقتی بهم پول ندادی من چطوری برم ازدواج کنم، این یکی رو هم از دست دادم، بعدی رو هم اگر بخواد به همین منوال پیش بره از دست میدم، مگه نمیگی ازدواج نصف دین هست خوب پس کو، من نصف دینم رو از تو میخوام.
باشه اصلا نمیخوام ازدواج کنم این رو هم ازت نخواستم، حداقل اوضاع مالیم رو خوب کن تا بتونم از پس خودم بر بیام ازدواج پیش کشم.
اینم شد کار، اصلا چرا باید این کار رو انتخاب کنم، چرا باید این کار رو بکنم وقتی برکت رو ازش گرفتی، تقصیر توئه که من اوضاع کاری و مالیم خوب پیش نمیره و ………………….
////////////////////////////////////////
ولی به یک باره همه چیز تغییر کرد، یه احساسی بهم گفت که تقصیر خودته، خودت این رو انتخاب کردی به خدا چه ربطی داره، برای چی داری همه چیز رو می ندازی گردن خدا، خودت خواستی، به یک باره آب سردی ریختن روم، آروم شدم.
همون لحظه اول به یاد آوردم که این شرایط کاری الانم انتخاب خودم هست، یادم افتاد که خودم میخواستم همچین کارو رو با همچین شرایطی داشته باشم، این انتخاب من بود و کم کم در مورد مابقی موارد هم به این نتیجه و حس رسیدم که همش تقصیر خودمه نه خدا
یک مرحله دیگه به خودشناسی نزدیک تر شدم تا حدودی زیادی پذیرفتم که انتخاب خودم بوده اما در مورد بعضی از مسائل هنوز تقصیر بقیه هست ولی من با تلاشم از پس مشکلات برمیام. تا حدودی سعی میکردم دیگه تقصیر رو گردن یکی دیگه نندازم. یادم نیست قبل از این موضوع یا بعدش تا حدودی از تلوزیون و اخبار فاصله گرفتم، با شنیدن اخبار حالم بد میشد، قلبم درد می گرفت.
قبل از آشنایی با این سایت بود چون من از طریق یک سایت موفقیت و فایلی که از استاد گذاشته بودن با اینجا آشنا شدم در هر صورت اون سایت باعث شد تا من جرات کنم و بعد از چند وقت به خاطر سلامتیم و اوضاع مالی از شرکت استعفا بدم، خیلی برام سخت بود انتخاب کردنش اما در هرصورت دیگه توان ادامه کار رو نداشتم. بعد از این که استعفا دادم کمی به آرامش رسیدم اما درونم هنوز سرشار از نارحتی و پریشانی بود به خاطر کار، پول و کلی افکار مزاحم.
شروع کردم به مطالعه سایت موفقیتی که قبلا توش عضو شده بودم، مقالات رو میخوندم و باور داشتم که میتونم اوضاع رو تغییر بدم، چند هفته فقط مقالات اون سایت رو میخوانم، یادم میاد یه روزی رو کردم به صفحه اون سایت و گفتم تو باعث شدی من جرات کنم استعفا بدم باید کمک کنی تا به هدفم برسم، باز دوباره به فایل هایی که از سایت قبلی گرفته بودم گوش کردم یک فایل از استاد با نام تغییر عقاید و یکی هم با نام روانشناسی ثروت توی اونها بود که قبلا خیلی دقیق بهشون گوش نکرده بودم. فایل ها رو سعی کردم چندین بار با دقت گوش بدم، موقع گوش دادن فایل ها با خودم می گفتم نگاه کنم ببین همین بود ها.
////////////////////////////////////////
اومدم توی سایت و سعی کردم که باز دوباره به مطالب نگاهی بندازم، اگر اشتباه نکنم فایل های رایگانی که در مورد قرآن بود توجه ام رو بیشتر از همه جلب کرد و همچنین چطوری درآمد خود را 3 برابر کنم.
اون اوایل وقتی فایل ها رو دیدم پیش خودم گفتم این همون جوابی بود که از خدا میخواستم بهم بده، چه چیزهای خوبی اینجا هست، خیلی خوشحال بودم از اینکه خدا همیشه راه هایی رو پیش پام میزاره تا کارم راحت بشه. من همیشه می بینم که خدا کمکم میکنه تا کارهام راحت تر انجام بشه.
خصوصا به خاطر باورهایی که داشتم به فایل های قرآنی خیلی با دیده شک نگاه میکردم و سعی میکردم به همین راحتی همه رو نپذیرم و خودم برم قرآن رو نگاه کنم، هر آیه ای که مثال زده می شد میرفتم توی قرآن میخوندم ببینم که خود قرآن چی میگه، می شستم ساعت ها فکر میکردم هر چند خیلی از اوقات گفته های استاد رو خیلی راحت از ته قلب قبول میکردم، اما نمیخواستم همین طوری کورکورانه از کسی چیزی بپزیرم چون قبلا ضربه همچین چیزی رو خورده بودم، اینکه زندگی رو کورکورانه جلو بردم، مخصوصا توی مسائل مالی بعد از خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول دیگه نمی خواستم بدون فکر چیزی رو قبول کنم، پیش خودم میگفتم خدا بهم عقل داده چرا ازش استفاده نمیکنم.
اوایلش نمیتونستم به قانون جذب اعتماد کنم با اینکه سال ها قبل مستند راز رو دیده بودم و حتی برای جذب تاکسی ازش استفاده میکردم و همیشه وقتی حالم خوب بود و باور داشتم سریع تاکسی پیدا میکردم، برام شده بود یه بازی جالب سعی میکردم که به خودم بگم من این قدر قوی هستم توی این زمینه و خوش شانس هستم که تاکسی همیشه زود گیرم میاد. اسمش رو هم نگذاشته بودم قانون جذب، هرچند بعد از مستند راز این کار رو برای تفریح انجام میدادم و هر وقت هم که این اتفاق نمی افتاد حس میکردم که دیگه خدا دوستم نداره یا من یه کاری کردم که خدا این خواستم رو بهم نمیده. حداقلش این بود که قانون جذب در مورد مسائل مالی برای من جوابی که می خواستم رو نداده بود و به یاد آوردم چندین سال پیش چند باری سعی کردم از این قانون استفاده کنم تا پولدار بشم اما من پولدار نشدم.
با کلی شک و تردید در مورد مسائل قرآنی قانون جذب کم کم تونستم اعتماد کنم، با اینکه اما کلی سوال داشتم، هر سوالی که برام پیش میومد به طور اتفاقی به نحوی جواب سوال هام رو توی فایل ها میگرفتم و یا توی قسمت نظرات بهش میرسیدم، شب و روزم شده بود فایل های رایگان این سایت، از صبح که بیدار می شدم شروع میکردم به گوش دادن فایل هایی که همین دیروز بهشون گوش داده بودم تا شب، هر بار که گوش می دادم چیزهای جدیدی پیدا می کردم و خیلی هاش رو خیلی راحت قلباً باور میکردم، میگفتم آره خودشه.
شروع کردم به دانلود تمام کتاب هایی که توی زمینه موفقیت بود و همچنین تمام نرم افزاری های اندرویدی در این خصوص، به طور اتفاقی نرم افزار این سایت رو هم نصب کردم. کتابهایی که دوستان توی سایت معرفی کردن رو سرچ میکردم توی اینترنت تا اونجایی که ممکن بود سعی میکردم فایل های صوتیش رو گیر بیارم و گوش بدم، کار و زندگیم شده بود گوش دادن به کتاب های صوتی و محصولات این سایت، یکی از کتاب های صوتی که دوستان معرفی کردن و به من کمک کرد کتاب گره بود.
بعدها با دیدن فیلم راهنمای درون متوجه شدم تمام جواب ها درون خودمه نه بیرون از خودم، کتاب گره هم خیلی کمکم کرد برای فهم بهتر این موضوع. این حرف قدیمی که برای خداشناسی اول باید به خودشناسی بررسی مدت ها توی ذهنم می گذشت همین هم باعث شده بود خیلی وقت بزارم روی خودم و پیدا کردن عادت هایی که دارم و بررسی رفتار خودم، قبل از اینکه به نقطه عطف برسم یه روزی این حس رو کردم که من فقط تمرکزم رو گذاشتم روی اشتباهات دیگران، اصلا اشتباهات خودم رو نمی بینم، از طرفی وقتی ذهنم درگیر اشتباهات و خطاهای دیگران می شد به خودم سرکوفت میزدم که چرا وقتم رو دارم برای بقیه هدر میدم، همین که بتونم اشتباه های خودم رو پیدا کنم و عادت های بدم رو اصلاح کنم کلی هنر کردم.
اولین محصولی که خریدم جلسه اول قانون آفرینش بود. میخواستم بیشتر در مورد قانون جذب بدونم و هنوز اون اعتماد لازم رو نداشتم، میخواستم خودم چرخ رو اختراع کنم، نمیدونم چرا ولی به خودم می گفتم اگر این آدم تونسته با قرآن و چند تا کتاب ثروتمند بشه و راه ثروتمند شدن رو پیدا کنه پس من هم میتونم. توی جلسه اول یا دوم قانون آفرینش وقتی به قسمت مسئولیت رسیدم فیلم رو استاپ کردم و بی اختیار از جام بلند شدم و شروع کردم به کف زدن برای استاد به خاطر حرفشون، به یاد آوردم وقتی که حالم بود توی نقطه عطف ام تنها چیزی که آروم ام کرد این بود که من پذیرفتم وضعیت بدم تقصیر خودم هست و مسئولیت اشتباهاتم رو پذیرفتم، از اون موقع درها یکی پس از دیگری برام باز می شد. پذیرفتم که دیگه مسائل و مشکلاتم رو گردن دولت نیندازم.
چون از استاد یاد گرفته بودم که خانواده روی باورهای ما تاثیر گذار هست، سعی میکردم روی رفتار پدر و مادر تمرکز کنم و ببینم چه کارهایی انجام میدن که من هم انجام میدم، یکی یکی عادت های بد و باورهای اونها رو شناسایی میکردم و می دیدم توی وجود خودم هم همین ها هست، این کار بیشتر عصبانیم می کرد و حالم رو خراب می کرد، تا اینکه بهم کمک کنه. تا جایی که گاهی درگیری هایی بین من و پدرم به وجود میاورد. بعد نشستم بیشتر به این موضوع فکر کردم و یاد اومد که استاد گفتند روی اشتباهات دیگران تمرکز نکنیم، به یاد آوردم کدورت هایی که قبلا بین من و پدر به وجود اومده بود به دلیل تمرکز من روی رفتار پدرم بود میخواستم اون رفتارش رو اصلاح کنه تا من جلوی دیگران کم نیارم و حالم گرفته نشه، به عبارتی خودم رو هنوز نشناختم بودم و سعی در کنترل رفتار دیگران داشتم تا حالم خوب بشه، همین هم باعث می شد کنترل اوضاع دست خودم نباشه و دیگران من رو کنترل کند، حال خوب و بدم دست اونها باشه. مدت ها روی خودم کار کردم تا سعی در کنترل دیگران نداشته باشم، نخوام کسی رو درست کنم.
هر سوالی برام پیش می یومد سری به سایت می زدم می دیدم که استاد یه فایل رایگان گذاشتن که جواب سوالم توی اون فایل بود یا سوالی که پرسیده بودند باعث می شد بشینم فکر کنم، گاهی یکی دو روز درگیر اون سوال می شدم تا جواب رو خودم پیدا کنم.
کلی سوال توی ذهنم بود و اصلی ترین سوال این که چطوری؟ چطوری اون موفقیت مالی رو بدست بیارم؟
همین باعث شده بود که نتونم آرامش خودم رو حفظ کنم، خیلی سردرگم بودم و زیاد از این دوره به اون دوره می پریدم، بیشتر دونبال جواب سوال هام بودم تا جواب سوالم رو نمی گرفتم آروم نمی شدم.
تا اینکه استاد سوالی مطرح کردن با عنوان: چرا خدا به شیطان اجازه وسوسه انسان را داد؟(قسمت اول)
این سوال خیلی به من کمک کرد، یه جورایی منو وسوسه کرد تا برم درمورد شیطان و داستان خلقت انسان از دیدگاه قرآن تحقیق کردن، دونبال حقیقت بودم، این سوال سالهای متمادی ذهنم رو مشغول کرده بود:
” آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند” یعنی چی؟ اون امانت الهی چیه؟
واقعا من کیم؟ این داستان خلقت ی که برام تعریف کردن یعنی چی سوالهایی توی این زمینه داشتم و گاهی شکی توی وجودم بود. آیه هایی که در این زمینه بود رو پیدا کردم، معنی آیه رو میخوندم از استاد یادگرفته بودم که چند تا آیه قبل تر رو هم ببینم، شروع میکردم به خوندن ترجمه قرآن تا چند صفحه بعد، طوری که غرق این کار می شدم. به خودم می گفتم به بین این همه فرشته به من سجده کردن برای چی؟ به بین خدا چقدر برات ارزش قائل شده، یادم میاد که تاثیر فایل های رایگان موضوع اعتماد به نفس و همچنین جلسه دوم قانون آفرینش باعث شد بیشتر روی خودشناسی و ارزش های خودم کار کنم. بی خود می گفتم چرا تا حالا یه بار وقت نذاشتم قرآن رو مطالعه کنم. بعد از اون موضوع تازه ارزش واقعی خودم رو فهمیدم، اینکه چقدر توی قرآن خدا برام ارزش قائل شده، برای انسان ارزش قائل شده، من ارزش هام رو فراموش کردم. چی باعث شد که من به این نقطه برسم که از زندگی حالم بهم بخوره، چون برای خودم ارزش قائل نبودم، داشتم برای حرف مردم زندگی می کردم، برای دیگران زندگی می کردم نه خودم؛ دلیل اون رو هم به خاطر آوردم، سالهای قبل بعد از دانشگاه به خاطر اصرار خانواده و فامیل و همچنین ضعف هایی که داشتم تصمیم گرفتم یکم هم به حرف مردم گوش بدم، من تا قبل از اون به حرف مردم اهمیتی نمی دادم و فقط تمرکزم روی کار خودم بود طوری که هر روز توی زندگی معجزه می دیدم، به موفقیت هایی دست پیدا می کردم که دیگران حسرتش رو می خوردند، از فرط خوشحالی وقتی به هدف هام می رسیدم می پریدم بالا پایین و با تمام وجود خوشحالی میکردم (سالهاست که دیگه این حس رو نداشتم دلم برای همچین حسی تنگ شده بود)، ولی این انتخاب اشتباه باعث شده بود من سال های متمادی نتونم به خیلی از اهدافم برسم، اعتماد به نفس ام از بین بره تا جایی که برای رسیدن به یک هدف که میشد توی یه بازه زمانی 2 الی 3 ماه به دستش آورد با زجر، بدبختی و تحمل مشکلات فراوان، اعصاب داغون، ناراحتی، پرخاشگری به این اون، همه چیز رو تقصیر بقه انداختن، بعد از گذشت 3 سال به اون هدف برسم.
یکی از بزرگترین رنج هایی که باعث شد من به نقطه عطف برسم این دلیل بود که سال های متمادی موفقیت آنچنانی نداشتم، به حرف مردم گوش کردن باعث شده بود که من نتونم روی اهدافم تمرکز کنم و پیشرفت های بزرگی توی حوزه کاریم نداشته باشم، همین باعث شده بود درآمد خوبی هم نداشته باشم. می دونستم که برای درآمد بیشتر باید به چند تا هدف زندگیم برسم اما جرات انجام اون رو نداشتم، اگر فایل استاد در مورد فلسفه قربانی کردن حضرت ابراهیم از نگاه استاد عباس منش رو دیده باشید و البته توی دوره هدف گذاری نیز بهش اشاره کردن ترس از حرف مردم باعث شده بود من جرات پرداخت بهایی که باید می پرداختم رو نداشته باشم.
از طرف دیگه تا جای پیشرفتم که دیگه قدرت تصمیم گیری نداشتم حتی برای چیزهای کوچیک نمی تونستم تصمیم بگیرم از ترس حرف مردم و مسخره شدن رو آورده بودم به استخاره گرفتن، شده بود مثل تخم مرغ شانسی، هر روز برای حتی کوچکترین چیز نیز باید استخاره می گرفتم، گاهی اوقات پیش میومد که باید در مواقع بحرانی در مورد یه موضوعی تصمیم میگرفتم اما نمی تونستم، چون امکانش اون موقع برام فراهم نبود خیلی به یه رنجی برخود کردم که باعث شود یکم توی این قضیه روی خودم کار کنم اما هنوز برای تصمیم های بزرگ میرفتم سراغش تا اینکه توی اون دوران سخت بیماری رسیدم به نقطه عطف اون زمان به این یقین رسیده بودم که انتخاب کردن و انتخاب نکردن خودم و ضعف در تصمیم گیری باعث شده من با اینجا برسم، من از ترس تصمیم گیری رو آورده بودم به این کار با خودم عهد کردم و از انجام این کار به گونه ای متنفر شدم که هرگز دیگه همچین کاری نکنم، شده تصمیم اشتباه بگیرم و پاش بایستم بهتر از این هست که خودم تصمیم نگیرم، تاثیر کتاب رابرت کیوساکی و نوشته هاش در مورد تصمیم های اشتباه و هم چنین مقالاتی که در زمینه موفقیت میخوندم باعث شد که توی این حوزه یه تصمیم قاطع بگیرم، بعدها که فایل استاد در مورد استخاره رو دیدم به خودم گفتم ببین همین بود، توی اون فایل و دوره هدف گذاری خیلی استاد در این مورد صحبت کردن به خودم میگفتم بین تصمیم نگرفتن چه بلایی سرم آورده بود، شده بودم مثل برده ها، بعد از اون جریان کلی تصمیم اشتباه داشتم، همشون باعث شد من به مشکلاتی برخورد کنم که توی اونها کلی درس یادگرفتم.
این سوال توی وجودم شکل گرفت که قوانین ی که استاد ازش صحبت میکنند چی هست؟
با خوندن نظرات بچه ها و موفقیت های که کسب کردن ترقیب شدم و کل محصول هدف گذاری و تند خوانی رو قبل از جلسه دوم قانون آفرینش خریدم و گذاشتم کنار تا توی قانون آفرینش به جایی برسم بعد برم سراغ هدف گذاری و…
همزمان با جلسه اول و دوم قانون آفرینش به فایل های دیگه هم گوش میدادم، به خاطر اینکه دیگه پولی نداشتم نتونستم مابقی محصول آفرینش رو بخرم. حتی پول خرید این محصولات رو نیز جذب کرده بودم؛ به فایل های نرم افزار دستورالعمل ثروت سایت گوش می دادم.
من هنوز دونبال جواب بودم، از مدت ها قبل تر فهمیده بودم افکار مزاحم ی که دارم باعث میشه نتونم تمرکز کنم رو اهدافم، خیلی سعی می کردم که افکارم رو کنترل کنم و به این گفته استاد که اتفاقات بد رو مرور نکنم عمل کنم. اما هر بار شکست می خوردم گاهی یه روز کامل از صبح تا شب تمام اتفاقات بدم رو مرور می کردم و حتی شده تا یه هفته یه موضوع ذهنم رو درگیر می کرد و بعد دوباره حالم بد میشد. هنوز به طور کامل نتونسته بودم تمرکزم رو از روی دیگران بردارم، یه روز از روزهایی که تمرکزم روی رفتار پدر و مادرم بود متوجه شدم من و مادرم هر دو یک بیماری مشابه رو داریم با یک رفتار مشابه و طرز فکر مشابه و حرف های مشابه در مورد اون مریضی، نتیجه این همه تشابه باعث شده بود هر دومون از یک بیماری سالها رنج ببریم و با این طرز فکر که باید تحمل کنیم نمیشه کاری کرد و…
توی دوره هدف گذاری از استاد یادگرفتم که کلام قدرت بسیار عجیبی داره، من همش در مورد مریضی، نامردی های که در حقم شده و آدمهایی که بهم بدی کردن و هزاران چیز منفی دیگه صحبت میکنم، نمی تونستم زبانم رو کنترل کنم.
بعد فایل های توی سایت با عنوان آرامش در پرتوی آگاهی قسمت اول و همین طور قسمت های بعدی رو شروع کردم به گوش دادن، به طوری که من یه نصف روز حتی یه روز کامل فقط به اون ترک گوش میکردم و سعی میکردم به آرامش برسم.
این سوال توی ذهنم ایجاد شده بود که چطوری با استفاده از این قانون به سلامتی دست پیدا کنم.
تا اینکه توی مجموعه رایگان آرامش در پرتوی آگاهی موضوع سلامتی عنوان شد، ساعت ها و حتی چندین روز پیاپی داشتم به اون فایل گوش می دادم و یکی دیگه از سوال هایی قدیمی که سال های پیش توی ذهنم بود رو باز به یاد آوردم، سال ها پیش چند تا برگه جدا شده از یک کتابی در زمینه عرفان به طور اتفاقی به دستم رسیده بود، نمیدونم از کجا اما مهمترین چیزی که توی اون برگه ها ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود دعایی از حضرت ابراهیم بود (نمیتونم دقیق اون متن رو به خاطر بیارم اما پاراگرافی بود با این مزمون که) : ” خدایا از تو شفا میخوام، می دانم که مریضی ام تقصیر خودم هست اما دوا پیش توست”
سال ها به خودم می گفتم چرا حضرت ابراهیم این طوری با خدا دعا میکنه، روی چه حسابی این حرف رو میزنه، سعی کرده بودم چند تا جواب قانع کننده براش پیدا کنم اما اون جوابی که باید نبود، مگه مریضی دست خدا نیست، شاید اینطوری داره میگه که خدا بهش رحم کنه یا از روی ادب داره این رو میگه و یا…………
این موضوع خیلی روی من تاثیر گذار بود تا حدی که از گوش دادن به فایل های آرامش در پرتو آگاهی سیر نمی شدم بعد ها از قسمت نظرات عقل کل یا نظرات سایت و یا شاید هم سرچ توی اینترنت با کتاب قانون شفا آشنا شدم.
این کتاب واقعا برای من معجزه بود، شروع کردم به گوش دادن این کتاب و انجام تمریناتش به شیوه ای که کتاب گفته بود، بعد از مدت کوتاهی حالم خیلی خیلی خوب شد و هر روز بیشتر و بیشتر حالم خوب میشد و درد و مرض و ناراحتی هایی که داشتم ازم دور میشد، باور کردم که این کتاب و این طرز نگرش حقیقته، پیش خودم می گفتم این همون چیزی هست که استاد می گفت، این همون دعایی بود که حضرت ابراهیم میکرد، این معنا و حقیقت همون دعایی هست که سال ها نمی تونستم درک درستی ازش پیدا کنم.
من نیاز داشتم به بخشیدن خودم و آدم های دیگه. کم کم به درک درست تری از بخشش دیگران که استاد توی دوره قانون آفرینش می گفت به وسیله کتاب قانون شفا رسیدم. من شروع کردم به یادآوری افرادی و بخشیدن اون ها به بهترین شیوه ممکن که توی کتاب گفته شده بود.
رفته رفته بعد از چند ماه اینقدر حالم خوب شد که حتی دیگه پیگیر عمل هم نشدم. با مراعات کردن و با انجام تمرینات کتاب و باورهای درست و بخشیدن صحیح و اصولی آدم ها تونستم به احساس خوب برسم، خصوصا کنترل زبانم و صحبت نکردن در مورد بیماری و تا حدودی پرهیز از افکار بیماری زا تونستم به معنای واقعی سلامتی رو بیشتر حس کنم.
تا افکار بیماری زا میومد سراغم سعی میکردم ازشون به هر روشی شده دوری کنم، با گوش دادن به موسیقی با صدای بلند، هرچیزی که به ذهنم می رسید، حتی شد به زور می خوابیدم که دیگه فکر منفی نکنم، تا زبانم به گله و شکایت باز می شد سعی میکردم از اون موقعیت فرار کنم برم یه جای دیگه یا حداقل سکوت کنم.
برای اینکه کارم رو راه اندازی کنم نیاز داشتم به سرمایه اولیه این باور سرمایه اولیه نمی گذاشت اون پیشرفتی که دوست دارم رو بکنم به کمک فایل های رایگان این سایت تونستم باورهای غلطم رو در این زمینه شناسایی کنم و تونستم به این ایمان برسم که میتونم بدونم سرمایه اولیه کسب و کاری رو راه انداخت و همین موجب شده بود که سایت فروشگاهی بزنم، بدون سرمایه اولیه، بدون هزینه هاست و دامین.
یکی از اهدافم راه اندازی سایت فروش بود ، طوری شد که یک فروشگاه اینترنتی رو بدون هیچ هزینه ی راه اندازی کردم، اصلا باورم نمیشد که به این راحتی میشه سایت راه انداخت، چون قبلا وب سایت داشتم و اون زمان دسترسی به درگاه های بانکی خیلی سخت و تا حدودی غیر ممکن بود و میتونم بگم هیچ بانکی نبود که درگاه بانکی ارائه بده. اوایل هیچ خبری از پول نبود کم کم درآمدم توی این زمینه بیشتر و بیشتر شد، اما چون باور داشتم که توی تابستون دیگه دانشجوها کم میشند و دانشگاه نمیرند پس کسی نیست که از من چیزی بخره درامدم باز دوباره کم شد.
دوره هدف گذاری رو خیلی قبل تر شروع کرده بودم اوایل دوره همه چیز خوب و عالی بود و کلی داشتم از دوره لذت می بردم و اهدافم رو می نوشتم و تمرین ها رو انجام میدادم، که اواسط دوره سوالی رو استاد پرسید که من احساس گناه داشتم، به یادآوردم چیزهایی که لازم بود رو سعی کردم اقدامات لازم رو انجام بدم تا بتونم از این احساس دور بشم، اما یک موضوع آزار دهنده دیگه نیز باعث می شد من احساس خوبی نداشته باشم، خیلی سعی کردم که از این احساس دور بشم ولی نمی تونستم، کتاب قانون شفا تونست بهم کمک کنه.
اون احساس گناه باعث شد که نتونم سری اولی که داشتم از دوره هدف گذاری استفاده میکردم به خواسته ام برسم، اینقدر احساس گناه توی وجود من زیاد بود که نمی تونستم تمرکز درستی رو فایل ها بزارم و تا حدودی سرسری فایل ها رو تموم کردم چند وقت طول کشید تا بتونم اقدامات لازم رو یکی یکی طبق یه برنامه مشخص انجام بدم، و بر این حس غلبه کنم، نشستم باز دوباره کل دوره رو از اول دیدن و خط به خط گفته های استاد رو نوشتن، چون ذهنم خیلی درگیر سرمایه گذاری بود نمی تونستم به خواسته های مهم تر ام فکر کنم، برای همین دیدم تا من توی سرمایه گذاری به اون نقطه ای که باید نرسم نمیتونم به این یکی خواستم برسم، شروع کردم هدف گذاری برای یادگیری درست سرمایه گذاری و با استفاده از اهرم رنج و لذت و رسیدن به نقطه عطف تونستم به این هدف ام برسم.
توی اون دوران شروع کردم به خوندن کتاب قانون توانگری که توی نظرات سایت معرفی شده بود، خیلی بهم کمک کرد تا احساس آرامش بیشتری از لحاظ مالی پیدا کنم.
همزمان با نرم افزار سایت پیش می رفتم و روی خودم کار می کردم، تمام روز رو وقت داشتم تا اون چیزی رو که میخوام انجام بدم، با چیزهایی که اونجا یاد گرفتم تونستم از سرمایه گذاری هام نتیجه های بهتری بگیرم از سود 20 الی 50 هزار تومان برسم به سود 2 میلیونی و ماه بعدی اون 4 میلیون، اما خیلی از باورهایم اشکال داشت و تا حدودی احساس گناه و یک اشتباهی رو انجام دادم که حتی همون موقع هم به خودم گفتم چرا حواست رو جمع نکردی، شروع کردم به ادعا کردن برای چند نفری.
یاد گرفتم که دیگه همون جوری که استاد توی دوره هدف گذاری گفتن هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، هرگز ادعا نکنم، من دچار این اشتباه شدم اما درس سختی از این قضیه گرفتم به یکباره قسمتی از سرمایه هام رو از دست دادم. اون موقع ای که داشتم ادعا میکردم هنوز به یک آرامش درونی نرسیده بودم.
باز هم مطالبی که توی دوره هدف گذاری یاد گرفته بودم رو به خودم یاد آوری می کردم، توی این فکر بودم همیشه از خودم سوال میکردم تا اینکه یک کلیپی رو توی اینترنت پیدا کردم در مورد اشخاصی که تونسته بودن بدون سرمایه اولیه و داشتن پشتوانه به درآمد های میلیاردی برسند، این کلیپ اینقدر بهم انرژی داد که گفتم من هم میتونم. بعد از چند روز یک ایده واقعا پول ساز به ذهنم رسید که من هم میتونم با انجام اون به سرمایه اولیه مورد نیازم برسم، اون رو نوشتم توی دفترچه اهدافم تا بعدا برم انجامش بدم.
چند روز بعد یک آگهی دیدم، زنگ زدم بهشون و آدرس گرفتم رفتم، من برای کار دیگه ی رفته بودم اولش نمی خواستم برم جلو چون اون کار اون چیزی نبود که من به خاطرش اومده بودم، به خودم گفتم بزار بهونه نیارم ببینم چی میشه، در حین مصاحبه طرف مصاحبه کننده داشت دقیقا افکار و همون چیزی رو که من بهش قبلا فکرکرده بودم تکرار می کرد، انگار یکی دیگه داشت از زبون خودم صحبت می کرد، این همون کاری بود که من باید یاد می گرفتم تا به خواسته اصلیم برسم، از فردای اون روز کار رو شروع کردم و تا دو هفته کار می کردم اما یه خواسته قوی بهم می گفت بسه اون چیزی باید از این کار یاد می گرفتی رو یاد گرفتی، بعد از دو هفته خیلی محترمانه همکاری ما با هم تموم شد، اولش یکم ناراحت شدم اما در عرض چند ثانیه یه آرامش خاصی داشتم چون می دونستم به اون چیزی می خواستم از این کار یاد بگیرم رسیدم، هرچند من می خواستم همکاریم رو بیشتر ادامه بدم و توی اون کار تجربه بیشتری کسب کنم و خودم رو بیشتر به چالش بکشم برای یادگیری اما شرایط طوری پیش رفت که همکاری ما تموم بشه، بعد با خودم سوالاتی که استاد توی دوره هدف گذاری یاد داده بودند رو تکرار میکردم که این مشکل میخواد به من چی رو یادآوری کنه، چی رو بگه؟
بعد از چند ساعت یا دقیقه متوجه شدم مثل کار قبلیم این کار رو هم جذب کرده بودم، من توی دفتر اهدافم نوشته بودم برای رسیدن به خواسته اصلیم نیاز به یک همکاری یک الی دو هفتگی بازاریابی مرتبط با کارم دارم و حالا بدستش آورده بودم همون طوری کم من میخواستم یک همکاری کوتاه مدت پر از تجربیات جدید که از من یه آدم دیگه ساخت، دیدگاه من رو کلا نسبت به موفقیت توی کارم عوض کرد و کلی ایده و شجاعت بهم داده که برای هدف بزرگ ام استفاده کنم.
بعد از خاتمه همکاریم شروع کردم به گوش دادن دوباره کتاب راهنمای درون، دیدم تا حدود زیادی موفق شدم که پارو هام رو کنار بزرام و هنوز باید روی خودم کار کنم.
اما هنوز یک نوع شک یا سوال توی ذهنم در مورد قوانین بود نمی تونستم درک درستی از سیستم که استاد میگن داشته باشم که به تازگی با دیدن فایل رایگان تئوری مدارها و همچنین با خواندن کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم شک ام برطرف شد و جواب خیلی از سوال هام رو گرفتم، خیلی خوشحالم از اینکه به این آگاهی دست پیدا کردم، مثال هایی که می زدن خیلی کمکم کرد تا تصویر شفاف تری از موضوع پیدا کنم.
نمیدونم این رو باید گفت یا نه، من خیلی پیش تر از قدرت سوال کردن استفاده میکردم بدون اینکه از قدرت اون خبر داشته باشم، برای برنامه ریزی اهدافم و همچنین رسیدن به حقیقت خیلی از اون استفاده کردم، اگر کل این مطالبی که تایپ کردم رو بخونید می بینید که زیاد در مورد سوال نوشتم، جوری شده بود که من سوال میکردم بعد توسط یک کتاب یا یه جمله به جوابم نزدیک تر میشدم، انگار جهان تمام کارش رو ول کرده جواب منو بده، طوری که گاهی من سوال می کردم بعد می دیدم استاد یه فایل جدید گذاشتن که جواب سوال من هست توی که انگاری استاد کار و زندگیش رو ول جواب منو بده.
چند وقت پیش فیلم زیبای پله محصول سال 2016 رو می دیدم، داستان زندگی اون خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود، چطوری یک نفر باعث شده تا کشور برزیل به این همه پیشرفت توی ورزش دست پیدا کنه، چطوری متفاوت بودن و پا فشاریش باعث شده برزیل توی خیلی از رشته های ورزشی حرفی برای گفتن داشته باشه بعد همین اواخر داشتم به المپیک و خصوصا وزنه برداری فکر میکردم و اینکه رضازاده هم همین کار رو برای وزنه برداری کرده؛ اگر توی وزنه برداری اینقدر پیشرفت کردیم به خاطر این بوده که یکی مثل حسین رضا زاده اومد و مثل پله کاری کرد که بقیه هم باور کند، همین طور خانم کیمیا علیزاده که تونست اولین مدال بانوان ایران رو توی المپیک کسب کنه راه رو باز کرد برای بقیه خانم ها، بعد از چند روز توی فایل آخری استاد در مورد حسین رضا زاده و داستان اون صحبت میکرد، تا حالا چندین بار از این موارد پیش اومده.
چیزی که فراموش کردم بنویسم این بود که خیلی فیلم های انگیزشی می بینم، طوریکه گاهی اوقات خودم رو جای اون شخص تصور میکنم و رنجش رو احساس میکنم و بعد با پیروزی هاش خوشحال میشم و اشک شوق می ریزم انگار که خودم به اون موفقیت دست پیدا کردم. این به من خیلی قدرت میده تا اهدافم رو دونبال کنم.
یکی دیگه از چیزهایی که جدیدا خیلی بهم کمک میکنه استفاده از نرم افزار برای قرار دادن اهداف جلوی چشم هست، از نرم افرازهای برنامه ریزی استفاده می کنم و برنامه ریزی چند ماهه رو توش درست کنم بهم همیشه توی کامپیوتر و گوشی اهدافم و برنامه ریزیم رو یادآوری میکنه، همون جوری که از دوره هدف شناسی یادگرفتم با کمک این نرم افزار همیشه اهدافم جلوی چشم هست، توی صفحه دسکتاپ تصویر برتامه هفتگی ایم رو گزاشتم، در و دیوار رو پر کردم از نوشته هایی که منو یاد اهدافم بندازه.
فایل های صوتی رایگان و کتاب های صوتی رو اینقدر گوش میدم که مثل آهنگ رفته توی مخم، مثل اونها حرف میزنم و فکر میکنم.
تو این مسیر هر چه جلوتر می رفتم می دیدم از اوضاع بدم گرفته تا کارم رو خودم جذب کردم، خودم انتخاب کردم و حتی خودم در مورد اون کار صحبت میکردم و خود میخواستم که کارم به اون صورت باشه، اون خانمی که باهاش آشنا شدم رو خودم جذب کردم، واقعا خودم از خدا خواسته بودم که همچین کسی رو جلوی راهم قرار بده، حتی در مورد قیافه اون شخص تجسم هم میکردم، مریض ایم رو خودم برای خودم ایجاد کرده بودم همش در موردش فکر میکردم که نکنه فلان بشه، همیشه وقتی به بی پولی نزدیک می شدم یه پروژه رو جذب می کردم و از خدا میخواستم. که یه پروژه بهم بده تا پولی بدست بیارم، تجربه بازاریابی که مدت ها جزء خواسته های من بود رو خودم جذب کردم.
رنج بیماری و نداشتن حال خوب این قدر به من فشار آورد که موجب شد من به خواسته درونیم که سالها خاک میخورد دوباره فکر کنم و با یادآوری از زیر خاک بکشم اش بیرون و رنج نرسیدن بهش منو به جایی رسوند که توی آخرین لحظات زندگی فقط فکر رویای که از دوران دانشگاه براش تلاش کرده بودم و فقط امید به انجامش باعث شد دوباره به زندگی برگردم و به نحوه کار کردن و زندگی کردن شک کنم و به خاطر سلامتیم نحوه کارکردنم رو عوض کنم و مطالعه کنم در مورد رویاهام. یادم میاد توی اون دوران سخت همیشه امید داشتم که اوضاع خوب میشه، این جمله از استیو جابز رو همیشه پیش خودم یادآوری میکردم که هر روز میرفته جلوی آینه و به خودش میگفته اگر امروز آخرین روز زندگیش باشه چیکار میکنه، من که تام دم مرگ رفتم دیگه نهایتش مرگه دیگه.
یک سوال و یه خواسته قلبی همیشگی برای یافتن حقیقت موجب شود با اشتیاق فراون شروع کنم به مطالعه حقیقت و خودشناسی و درک بیشتری از قوانین جهان هستی، ساعت ها بشینم فکر کنم و ساعت های متمادی شده فقط یه فایل صوتی استاد رو گوش بدم، گاهی تا چند روز پیاپی یک فایل 10 دقیقه ای رو از صبح شروع میکردم به گوش دادن تا شب، هنوز خیلی باید توی این حوزه کار کنم.
اگر نوشته های بالا رو یه مروری کنید می بینید که کلی باورهای اشتباه داشتم که تونستم با کمک فایل های رایگان و کتاب هایی که دوستان توی سایت معرفی می کردند اونها رو شناسایی کنم و باورهای جدید رو جاش جایگزین کنم. این قدر به فایل ها گوش میکردم که انگار وحی منزل هست، این سایت و فایل هاش همون جوابی بود از خدا میخواستم تا راه حقیقت و درست رو بهم نشون بده. اینقدر جرات کنم که افرادی که بدترین بلاهای ممکن رو توی زندگی سرم آورده بودند ببخشم و از ته قلب براشون آرزوی خوشی، سلامتی، ثروت بی نهایت مالی و کلی چیزهای خوب بخوام.
به تازگی برای بار چندم دیدن دوره هدف گذاری و نت برداری کردن از آن برای هدف بعدی رو تموم کردم. محصول هدف گذاری به قدری خوب هست که با گوش کردن چند بارش باز هم چیزی برای یادگیری داره
یکی دیگه از اهدافم این هست که هرچه زودتر بتونم بقیه محصولات این سایت رو بخرم و بشینم تمرین هاش رو انجام بدم.
بعد از آشنایی با این سایت اوضاع خیلی تغییر کرده گاهی باور پذیر نیست.
که از جذب وسایل کوچیک گرفته تا درخواست کمک از دیگران طبق آموزش های جلسه دوم قانون آفرینش و افرادی که بدهکار بودند سریع بدهی شون رو پرداخت کردند.
درخواست از کائنات برای آسون شدن اهداف طوری که یه کاری رو که فکر میکنم باید 2 روز زمان بزارم تا تمومش کنم توی یه نصف روز تمومش میکنم، درخواست و سوال اینکه چطور از این راه ارزان تر موجب شده چیزهای رو جذب کنم با کلی تخفیف و حتی گاهی مجانی.
اما از همه اینها مهم تر سلامتی، آرامش و خودشناسی هست که بهش رسیدم، من تا سال پیش کوچک ترین موضوع اینقدر حالم رو بد می کرد که تا 2 هفته حالم گرفته بود و باید 2 هفته به خودم تلقین می کردم تا حالم خوب بشه، اما الان خیلی سریع در عرض چند ثانیه و گاهی نهایتا کمتر از 2 ساعت حالم خوب میشه. اینکه خداوند بهم لطف کرده بتونم تا حدود زیادی افکار منفی و ناخوشایند رو از ذهنم بیرون کنم اینقدر حالم خوب شده که احساس میکنم اون انرژی پایان ناپذیر دوران کودکی و دانشگاه، اون شور و شوق باز دوباره بهم هدیه داده شده. از بابت این موضوع سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر سلامتی، آرامش، آگاهی و درک بیشتر سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
از خداوند به خاطر همه چیزهایی که بهم داده، به خاطر امیدی که توی سخت ترین شرایط به دلم انداخته و جوابم رو داده سپاس گذارم، سپاس گذارم، سپاس گذارم.
سلام دوست عزیز
واقعا لذت بردم. داستان شما یکی از زیباترین و آموزنده ترین داستان هایی بود که تابه حال خوانده ام.
براتون بهترین ها رو آرزو دارم?
سلام دوست گرامی
قشنگ و عالی بود و دقیق متشکرم
هر رنج و مشقت برسد جانب رحمان
یا فتنه بُود یا که بُود علت تـــــــــــاوان
لیکن ؛ بُود شکر بسی واجب از حفظ سلامت
بر محنت و رنجی که رسد دار نــــــــــــدامت
پس در همه حال شکر خدا کن جمـــــــالی
محبوب خدائی ؛ که آزار شوی عشق کذائی
سلام خدمت استاد عزیز و خانواده محترم عباس منش ????
من مهدی هستم 18ساله از شیراز چهار تا برادر(دوتا شون هدفمند هستند و با قانون و استاد آشنا هستند )هستیم.
پدر و مادری دارم با این که زحمت زیادی میکشند ولی رابطه بسیار نابودی باهم دارند و هر چه به یاد دارم همیشه با هم دعوا میکردند که بعضی وقت ها به دعوای فیزیکی هم میرسید.این موضوع باعث شد به قول پدرم که او تصمیم بگیرد یه زن دیگه ای داشته باشه( ینی دو زنی باشه )که الان بیش از 10 سال هست که این شرایط ادامه داره و با هم زندگی میکنن و در این سال ها دعوا ها به چندین بار در روز میرسید.
پدرم کارمند یکی از دانش گاه های شیرازه و درآمد متوسطی داریم.
من کسی بودم که در دوران کودکی خیلی تحقیر شدم از طرف اطرافیانم و از همون بچگی شخصیت من شروع به تخریب شدن شد. در دوران ابتدایی اعتماد به نفس خوبی داشتم به طوری که همیشه فکر میکردم خیلی بزرگ تر از هم سنی هایم فکر میکنم ولی این اعتماد به نفس موقتی بود به طوری که در دوران دبیرستان این موضوع به حدی رسید که من از چهره ی خودم بدم میامد و خیلی وقت ها بود که میخواستم با شیشه چهره ام رو خط خطی کنم که خوشبختانه هیچ وقت همچین کاری نکردم ولی از خودم خیلی دور بودم یادم میاد سر صف و در مدرسه سرم همیشه پایین مینداختم و دوست نداشتم کسی منو ببیند. با این که من ساعات زیادی درس میخوندم ولی هیچ وقت نمره ی خیلی خوبی نمی تونستم بگیرم و همیشه معدل من در دوران دبیرستان بیشتر از 17 نمیشد چون من بر این باور بودم که بی عرضه هستم و هر چه بخونم باز نتایج خوبی نمیگیرم.تابستون ها تمام وقتم را از شب تا صبح به بازی کردن با پلی استیشن صرف میکردم و با این که همیشه علاقه داشتم از لحاظ علمی پیشرفت کنم اختراعی داشته باشم، در المپیاد ها مقام بیارم ولی هیچ وقت به دلیل کمبود عزت نفس حتی حرکت هم نکردم.
همیشه ناراحت بودم و غمگین و بر این باور بودم که افراد شاد افرادی احمق هستند در تمام ساعات آهنگ های غمگین گوش میدادم و کل گوشی من پر از ترک های “داریوش اقبالی ” بود که منو خیلی افسرده کرده بود.افراد زیادی رو توی زندگیم بت میکردم به خاطر چهره شون به خاطر بدن زیباشون به خاطر نمره های خوبشون و… زیاد دوست نداشتم با کسی صحبت کنم یا دوست باشم و کلا یه دوست صمیمی بیشتر نداشتم که اون هم به خاطر موضوع های خیلی کوچک با هم قهر میکردیم و مدتی با هم صحبت نمی کردیم. افسردگی(افسردگی=ویرانگرترین فرکانس به قول استاد عباس منش )زیاد باعث شده بود که من در اردو ها در مدرسه در مسافرت که من غمگین باشم و از دیگران دور باشم.سالی دو سه بار سرماخوردگی شدید داشتم کف پاهام درد میکرد وقتی راه میرفتم شکستی دست و پا مواردی بود که شدت مشکلات رو در اواخر دوران بدبختی ام بیشتر میکرد، سر درد های وحشتناک، حتی دو سه بار شوک مغزی به من وارد شد که خودم الان که فکر میکنم نمیدونم چی بود دقیقا به مدت 30 ثانیه انگار یه حس خیلی عجیبی به من دست میداد در ناحیه ی مغزم که بسیار وحشتناک بود و خیلی بیماری های عجیب و غریب دیگر
در اکثر مواقع سر مادرم داد میزدم و با هم دعوا میکردیم مادرم فردی وسواس با باور های مسوم غلط مذهبی بود و اخلاق تندی هم داشت و وقتی عذر خواهی هم میکردم باز دعوا را ادامه میداد به همین دلیل تنها فردی بود که من هیچ وقت ازش عذر خواهی نمیکردم.
کمبود عزت نفس در من باعث شده بود که خیلی خودم رو سرزنش کنم سر،دستم رو به دیوار بکوبم به خاطر اشتباهاتم در امتحان به خاطر گل نزدنم در فوتبال و حتی اشتباهات کوچیکم در بازی های کامپیوتری یا باختم در مقابل دوستم در بازی.
در همون سال ها برادرم که 3 سال از من بزرگ تره( همایون)خیلی وضعیت عزت نفسش از من بدتر بود خیلی پر خاش گری میکرد مشت میزد توی دیوار صندلی رو بلند میکرد میزد زمین و… به خاطر تند روی های پدرم و فشار های روحی و عاطفی کاملا به خدا و پیامبر و همه کافر شد. شروع میکرد به فحش دادن و بحث کردن با پدرم در مورد مسائل دینی مختلف و سوال هایی میپرسید که پدرم که به ظاهر فردی با ایمان بود و مداحی میگرد و خیلی معروف بود در اقوام نمیتونست جواب سوال ها رو بده و عصبانی میشد و داد میزد و میگفت کافر این موضوع باعث شد برادرم مدتی از خونه بیرون بره.
همین بحث ها باعث شد که درخواست هایی به جهان بفرستم برای درک بهتر از قرآن و چگونگی کارکرد جهان چون میدیم پدرم که خیلی پر از ادعا هست نمیتونه جواب ها رو بده و اون سوال ها جاهای خالی و شک هایی رو نیز در درون من بوجود آورده بود.
که دی سال 1393بود که فردا امتحان ریاضی داشتم و من رفته بودم به کتاب دانش گاه ریاضی بخونم ( یه نکته رو بگم که من به خاطر باوره و حلقه های ذهنی غلط برگرفته از معلم هایم هیچ وقت در درس ریاضی موفق نبودم )شب که به خانه برگشتم خیلی شاکی بودم چون خوب نتونستم بخونم و مثل همیشه خیلی ناراحت و افسرده بودم به خاطر مشکلاتم( تضاد هایم که بخشی از اونایی که گفتنی بود رو گفتم در بالا) برادرم( همایون)که حال و وضع منو دید اومد و به منو هادی گفت که “بیاین یک فایل براتون بفرستم” من عصبانی بودم گفتم “ولم کن حوصله ندارم” رفتم به حموم و درو محکم زدم به هم. بعدش برادرم(همایون ) داد زد و گفت “میخوام بهت کمک کنم به درک که نمیخوای! ” بعد از حموم من رفتم پیشش و فایل ها رو برام فرستاد یکی از فایل ها تصویری بود به اسم “سگ سیاه” از استاد عباس منش(داستان آشنایی همایون رو بعد میگم! ). سگ سیاه افسردگی یک مثال بارز از حال و هوای من در آن دوران بود خیلی با اون کلیپ احساس هم دردی کردم این فایل رو چند بار نگاه کردم. بعدش فایل های صوتی به عنوان “ویژگی های افراد موفق” که 10تا فایل حدودا بیست دقیقه ای بود رو گوش کردم این فایل ها واقعا به من انرژی و انگیزه داد و فهمیدم افراد موفق از الگویی خاص پیروی میکنن.داستان ناپلئون پناپارت برای من خیلی جالب بود یک نکته بسیار فوق العاده داشت که من در تصمیماتم از آن خیلی استفاده کردم و آن شکستن پل های پشت سر بود.
{برادرم( همایون) همون طور که گفتم خیلی بحث مذهبی با همه میکرد یه شب به قول خودش که داشته توی واتس آپ با پسر عموم بحث میکرده پسر عموم یه لینک از تست نیم کره های مغزی از سایت گروه تحقیقاتی عباس منش رو بهش معرفی میکنه بعدش برادرم به سایت مراجعه میکنه و تست میگیره و با محصول تند خوانی آشنا میشه و اونو سفارش میده. در اون بسته علاوه بر تند خوانی چن تا فایل رایگان از استاد هم بوده مثل ویژگی افراد موفق و 10 درس بزرگ از البرت انیشتین و…}
من همیشه از بچگی از شخصیت دانشمندان خیلی خوشم میامد مثل انیشتین، داوینچی، نیوتن و… فایل 10 درس از البرت انیشتین هم تاثیرات خیلی زیادی بر من گذاشت.
این فایل درس های زیادی به من آموخت مثل حرکت کردن به سمت خواسته ها، این که من توانایی حل مشکلاتم را دارم و تمرکز حواس، عشق به مطالعه و تاثیر آن در پیشرفت و قدرت تخیل و تصویر سازی و…
بعد با سایت آشنا شدم رفتم به سایت و فایل های فوق العاده ای مثل قانون جذب چیست رو دانلود کردم این فایل به قدری آگاهی فوق العاده ای به من داد با این بار اول بود از قانون جذب میشنیدم ولی برایم انگار برام خیلی آشنا بود خیلی باهاش ارتباط خوبی برقرار کردم بعد ها فهمیدم که این ها آگاهی بوده که از قبل من آن ها را میدانستم قبلا یه چیز هایی خیلی کم و اشتباهی از فیلم راز شنیده بودم ولی اصلا بهش توجه نمیکردم و حتی فیلم رو هم نگاه نکردم و یه فلسفه ساختنی میدونستم که عده ای ساختنش ولی بعد از این که استاد خیلی عالی در مورد این موضوع صحبت کرد واقعا غرق در این آگاهی شدم و فهمیدم جهان با اصول و قوائد خاصی کار میکنه و با نگاه کردن به مثال هایی کاملا واضح فهمیدم تموم اتفاقات رو خودم بوجود می آوردم البته استاد در فایل های ویژگی افراد موفق اشاره ای به قانون کرده بود.
بعدش با فایل هایی به عنوان های “چشم زخم در قرآن”،” نامه 31 نهج البلاغه” تاثیرات خیلی زیادی بر من گذاشتند مسئله چشم زخم من همیشه با اون مشکل داشتم و همیشه این سوال رو از خودم میپرسیدم که چطور یه فرد میتونه کسی دیگه رو چشم بزنه؟ پس عدل خدا کجا رفته؟ ولی هیچ وقت یه دلیل باور های مذهبی و تعصبی که از پدر و مادرم نسبت به دین و قرآن و احادیث داشتم هیچ وقت به دنبال جواب منطقی برای آن نرفتم. و چه ضربه هایی که از این نحوه تفکر ضربه خوردم.فایل نامه 31 نهج البلاغه هم کمک زیادی به من کرد و جواب سوال های بی پاسخ من را داد این که خداوند هر آنچه که میخواهیم به ما میدهد و این که کنتر نمی اندازد من همیشه فکر میکردم که من در درخواست هایم محدودم و همچنین این شرک بزرگ که از کسانی دیگه درخواست کنم که خواسته های مرا اجابت کنند و متوسل بشوم به اون ها.
فایل “قسمتی از قانون آفرینش” هم تاثیرات زیادی بر من گذاشت بویژه فایل قسمتی از جلسه 10 چون من رو باز با وهابیت خداوند آشنا کرد و دعای حضرت سلیمان
و اگر اشتباه نکنم در همین فایل بود که درمورد الهامات سخن گفت و من واقعا شگفت زده شدم و خیلی مشتاق بودم که از اون استفاده کنم که سرانجام در بسته ی هدف گذاری استاد بیشتر با اون آشنا شدم و بیشتر درکش کردم.
فایل بسیار تاثیرگذار دیگه ای که گوش کردم” حزن در قرآن” بود این فایل باور های غلط مذهبی من رو شکوند این باور که گریه کردن خوبه، آدم باید گریه کنه تا گناهاش پاک شه، آدم های غمگین به خداوند نزدیک ترند،یا به قول یکی از روحانی هایی دوست بابام بود و رفت و آمد خیلی زیادی باهم داشتیم باورش این بود که خوشی و خنده گذارا هست و هر وقت میخندید میگفت “پناه میبرم به خدا از این خنده های زود گذر دنیایی” و سریع خندشو قطع میکرد من هر چه فکر میکنم میبینم که من هم همچین باوری رو داشتم چون یه روز صبح در راه مدرسه که آهنگ غمگین گوش میدادم یه حسی به من گفت که چرا این همه انسان افسرده و ناراحتی هستی؟ من در پاسخ به او گفتم چون خدا عاشق اینه که من ناراحت باشم. بعد ها که دوره هدف گذاری رو تهیه کردم فهمیدم اون حس هموم خدای واقعی من بوده.
بعد از فایل حزن بود که عزا داری برای رفتگان و افراد بزرگ مذهبی رو زیر سوال بردم و در کنار قانون جذب گذاشتم و به نتیجه رسیدم که عزا داری نه تنها موجب نزدیکی من به خداوند نمیشه بلکه اتفاقات و شرایط واقعا بد رو برای من بوجود میاره پس کامل این عزا داری و گریه رو از زندگیم کات کردم.
( یه نکته که خیلی قابل تحسینه اینه که استاد عباس منش هیچ وقت به دیدگاه غلط کسی توهین نمیکنه و به اونا احترام میگذاره ???? من هم این درس رو گرفتم و این دیدگاه رو درخودم ایجاد کردم )
فایل دیگه ای که خیلی از اون تاثیر گرفتم و روحیه بخش بود فایل “تغییر آینده بود” در این فایل استاد عباس منش یه جمله گفت که من ارتباط عجیبی با اون بر قرار کردم که میگفت “در این جهان واقعیتی وجود ندارد” و مثالی زد از یک زوج که فرزندان خود را در جنگ تحمیلی از دست داده بودند.این فایل به من فهموند که واقعیت وجود نداره و شرایط زنگی ام رو میتونم تغییر بدهم حتی چهره و بدنم رو.
بعد از اون فایل همیشه به خودم میگم “there is no reality ”
حتی این روزا رمز گوشی من هم همین جمله هست.
فایل بسیار تاثیر گذار دیگری که نگاه کردم فایل “فقط روی الله حساب باز کن ” بود در این فایل استاد خیلی محکم درباره ی ربوبیت خداوند صحبت میکرد خیلی احساس خوبی به من دست داد و بار ها اونو گوش دادم.
من این فایل ها رو بعد از اون شب هروز یکی دو ساعت در راه مدرسه توی خونه گوش میدادم و نکته های خیلی فوق العاده ای رو یاد گرفتم.
(بعد گوش کردن به اولین فایلها و فهمیدن قانون تمام آهنگ های غم انگیز و نوحه ها رو از گوشیم حذف کردم)
یک روز وقتی توی سایت میگشتم به کتاب راهنمای درون برخورد کردم و با یه حس خیلی خوب یکباره تصمیم گرفتم و کتاب راهنمای درون رو خردیدم.وقتی برای بار اول به آن گوش دادم واقعا هیچ چیز نفهمیدم(در فرکانسش نبودم )فقط فهمیدم که میگوید احساست را خوب کن.( که در ادامه خواهم گفت که این کتاب چه تاثیراتی بر من گذاشت )
فایل فوق العاده ی دیگه ای که گوش دادم سپاس گذاری بود که قدرت سپاس گذاری رو استاد به من آموخت و کتاب شگفت انگیز معجزه ی سپاس گزاری رو به من معرفی کرد که من کتاب سپاس گذاری رو رفتم خریدم و یک ماه به تمرینات اون عمل میکردم به طوری که عادت شکرگزاری روزانه رو در من نهادینه کرد و تغییرات بسیار بزرگی رو در تمام جنبه ها برای من به ارمغان آورد از سلامتی پاهایم گرفته تا ارتباطم با خانواده به طوری که همه ی خانواده رفتار جدیدم آرامشم رو تحسین میکردن و میگفتند که چقدر بهتر شده ام، ایمانم به خداوند و همچنین وارد شدن بیش از 3میلیون تومان در زندگی ام.من که ماهی 25تومن آن هم بعضی از ماه ها پدرم بهم نمیداد بیش از 3 میلیون تومن پول خرج کردم.
الان بیش از یک سال هست که هر صبح شکر گزاری میکنم و شاهد معجزات آن هستم که در ادامه باز از معجزات آن میگم.
یک روز که اواخر اسفند ماه بود توی سایت میگشتم به مغاله ای درمورد هدف گذاری برخورد کردم و تمام آن مغاله رو توی دفترم کپی کردم 10هدف بزرگم رو نوشتم و ضرب العجل برایش تایین کردم
یکی از اون هدف ها قوی کردن مهارت مطالعه ام و تند خوانی ام بود که در اواخر خرداد بود شروع کردم به طور جدی تند خوانی رو کار کردن و عاشق این بودم که توانایی های ذهنی فوقالعاده داشته باشم این شور و اشتیاق از این باور می امد که من میتونم توانایی ذهنی ام رو افزایش بدهم وقتی استاد درباره ی این که میشود نیم کره های مغز رو قوی کرد و درباره ی لئوناردو داوینچی گفت. این باور را در صحبت هایش به من انتقال میداد که من هم میتونم از لحاظ ذهنی پیشرفت کنم. من همیشه از کودکی علاقه ی خیلی عجیبی به داوینچی داشتم و واقعا هوش و استعداد و طراحی ها و نقاشی هایش رو تحسین میکردم از نظر من لئوناردو نماد یک انسان واقعیه و الگوی من در زندگیم هست.
با شور و اشتیاق وحشتناکی روزانه بیش از پنج شش ساعت تند خوانی رو فقط کار میکردم طوری که شونه هام واقعا بی حس میشدند زمانی که تمرین های کتاب داستان ساده رو میرفتم. کمتر از یک ماه سرعتم واقعا فوق العاده شده بود هرچند به خاطر باور های غلطم هیچ وقت سرعتم رو نسنجیدم ولی کاملا پیش رفتم مشخص بود.
بعد از آن به سمت کتابی به اسم “How to think like leonardo da vinci ” جذب شدم و کلی این کتاب به من کمک کرد. من تونستم با عمل کردن به تمرین های اون کتاب و تحقیق کردن تولید صدا رو پیش بینی کنم و تعریفی برای اون داشته باشم بدون این که چیزی از صدا و موج از قبل خونده باشم. همچنین تونستم اندازه گیری هایی در نسبت نزدیکی و بزرگی اجسام داشته باشم که برای تجربه اول برای من واقعا فوقالعاده بود.همچنین تونستم فرضیه هایی با مشاهده هام و نتیجه گیری هام بدهم.
تونستم درکمتر از دو ماه کل کتاب های شیمی،فیزیک و زیست دبیرستان رو بخونم و کلی نقشه ذهنی برای آن ها بکشم. و به نکته هایی پی بردم که در سه سال مدرسه پی نبرده بودم و اصلا آن ها رو بلد نبودم.
در اواخر شهریور سال 94 با کتاب موفقیت نامحدود آشنا شدم این کتاب از دو نیروی قدرتمند سخن میگفت. این کتاب رو بیش از 5بار نکته برداری خوندم. کتاب موفقیت نامحدود کتابی بود که کمک کرد که یاد بگیرم از طریق بدنم احساس های خوب رو در خودم ایجاد کنم و ارزش هایم رو تایین کنم و چطور بتونم حلقه های ارتباطی جدیدی در ذهنم بسازم.
در پاییز سال 94 تصمیم گرفتم کتاب راهنمای درون از استر هیکس رو دوباره گوش کنم. این کتاب واقعا به قول استاد معرکه بود آگاهی بسیار جامع و کاملی نسبت به قوانین جهان به من داد و همچنین از هم سویی با خود آرمانی ام و همچنین رودخانه ی زندگی سخن گفت. این کتاب رو در دو ماه بیش از 16 بارگوش دادم(که الان به بیش از 20 بار هم رسیده )و جزئی از وجود من شده است از طریق همین کتاب با کتاب دیگری از استر هیکس به نام “بخواهید تا به شما داده شود ” آشنا شدم این کتاب نیز واقعا آن کتاب نیز آگاهی بسیار فوق العاده ای از جهان به من داد و مهم تر از همه باعث شد که با مدیتیشن بیشتر آشنا شوم و آن را تمرین کنم.و نتایج اونو در زندگیم ببنیم به طوری که در اسفند ماه بود که من بارها احساس کردم که خوشبخترین فرد روی کره ی زمین هستم.
در همین زمان ها بود که استاد عباس منش فایل های “آرامش در پرتو آگاهی” رو بر روی سایت قرار میداد و من آن ها رو بار ها و بارها گوش دادم و احساس خیلی خوبی داشتم.
من به خاطر هدف بسیار بزرگم در جنبه ی علمی سال چهارم رو به مدرسه نرفتم و تموم کتاب های سال چهارم رو شب قبل از امتحان میخوندم یک بار دو بار و میرفتم امتحان میدادم و تقریبا اکثر درس ها رو با نمره ی17_16 قبول شدم که این خیلی به من قدرت داد چون سال های پیش من یک سال به مدرسه باید میرفتم و روزی 8 ساعت از وقتم رو در مدرسه میگذروندم و آخر هم نمره ی خوبی نمیگرفتم.
من تونستم با روز ی فقط یک ساعت گوش دادن به زبان انگلیسی و روز ی نیم ساعت کتاب داستان خوندن در عرض یک سال و یک سال و نیم به جایی برسم که بتونم فیلم های سینمایی به زبان انگلیسی رو بتونم نگاه کنم و بیش از 60 درصد صحبت هاشون رو بفهمم فیلم هایی مثل southpaw(که داستان یک بوکسور هست که بعد قهرمانی همه ی زندگیش رو از دست داد و نا امید نشد و رفت تمرین کرد و دوباره تونست در مسابقه برنده بشه و عنوان قهرمانی رو بدست بیاره. پیشنهاد میکنم که حتما فیلم رو ببینید)تونستم بیش از 8 کتاب داستان بیش از 200 صفحه ای رو بدون استفاده از دیکشنری و با تکنیک حدس زدن کلمه بخونم به جایی رسیدم که میتونستم آهنگ های انگلیسی رو گوش بدم و بفهمم که چی میگویند به خصوص اونایی که ریتم ملایم تری داشتند.
بعد از ناکامی هایی که در دادن پروژه های علمی که داشتم به این نکته پی بردم که من هنوز خودم رو باور نکرده ام، حجم کار هایی که باید انجام میدادم خیلی زیاد بودند و کاملا گیج و سر در گم بودم و خیلی مشکلاتی داشتم و توانایی حل اونا رو در خودم نمیدیدم.
عید سال 95 تصمیم گرفتم محصول عزت نفس استاد رو تهیه کنم که پول آن نیز خیلی عالی معجزه آسا جور شد خیلی وقت بود که میخواستم اونو تهیه کنم ولی توان مالیشو نداشتم. فایل های رایگان عزت نفس رو سال پیش گوش کرده بودم فکر میکردم که این دوره خیلی مفید میتونه باشه برام. دوره عزت نفس رو 3ماه هر روز تمام تمرکزم رو گذاشتم رو این دوره به خصوص از زمانی که فایل 5 رو گوش دادم فایل پنج بیش ترین کمک رو به کرد.کمک کرد که بدونم پاشنه ی آشیل من کجا بوده تو این فایل استاد از قدرت تمرکز حواس صحبت میکرد.
فایل های دیگر دوره نیز بسیار فوق العاده بودند و هر کدوم درس های بسیار بزرگی برای من داشتند که میشود برای هرکدام صفحه ها نوشت در فایل 3 خداوند رو خیلی عالی شناختم هرچند فایل های رایگان خدا رو بهتر بشناسیم رو گوش کرده بودم و از آن درس هایی گرفتم ولی این فایل احساس گناه لعنتی که من داشتم رو کاملا از وجود من پاک کرد و رابطه ام رو به مراتب قشنگتر کرد.در فایل 2 احساس قربانی شدن رو از من دور کرد فایل 1 یک جمله فوق العاده داشت که من با اون خیلی ارتباط بر قرار کردم و آن این بود “با یاد و نام خدا کارو شروع میکنم و اگر مشکلی پیش اومد حلش میکنم” فایل 4 واقعا به من قدرت داد و کمک کرد بر ترس های غلبه کنم و هزاران درس دیگری که از این دوره من گرفتم. ویژگی خیلی فوق العاده این دوره مثال هایی بود که استاد میزد از زندگی اش که خیلی به من کمک کرد که موضوع ها رو بیشتر درک کنم مثل مثالی که استاد به جنگل رفته بود برای این که ایمانش رو تقویت کنه.
این دوره چنان تاثیر فوق العاده ای بر من گذاشته دوستان،که واقعا توضیح اون در کلمات و جملات نمی گنجه. این دوره من رو با خودم آشنا کرد و باعث شد پس از سال ها من از خودم تعریف کنم از چهره ام از توانایی هایم از کارای بزرگی که از قبلا انجام دادم. این دوره به من یاد داد که منتظر تایید نظر دیگران نباشم و برای خودم زندگی کنم. این موضوع یکی از بزرگ ترین اشتباهات زندگی ام بود که دائم میخواستم دیگران من رو تایید کنند دیگران به من رای مثبت بدن برای انتخاب هدف هام و تصمیم هام. یک تصمیم خیلی بزرگی که گرفتم این بود که برای این که بتونم به اهداف بزرگم مثل تحصیل در دانشگاه هاروارد،کنکور ندهم و وقتم را صرف آن نکنم در واقع من فکر میکردم و میکنم که کنکور دادن من پل های اضافی برای رسیدن من به اهدافم هست(حذف پل های اضافی رو از فایل ویژگی های افراد موفق یاد گرفتم )از وقتی که این تصمیمم رو گرفتم نگران تایید نظر دیگران و خانواده ام بودم و دائم میخواستم که بگم تصمیم من درست است ولی این دوره تمام دیدگاه من رو نسبت به نظر دیگران تغییر داد. من عاشق این جمله ی استاد هستم که میگه “من عباس منش نیاز ندارم که کسی منو باور کنه نیاز دارم که خودم، خودم رو باور کنم” واقعا خدا رو شکر میکنم و باور دارم از زمانی که خودم رو هم مسیر با رودخانه ی زندگی و خود درونی ام کردم شکرگزاری میکردم و احساس خوبی داشتم تونستم در مسیر قرار بگیرم و این دوره رو تهیه کنم.
محصول دیگری که با برادر هام تهیه کردیم محصول تضاد بود که خیلی از اون درس گرفتم یکی از آن درس ها این بود که میگفت با کسی در مورد قانون بحث نکنید و از افرادی که نظر مخالفی با شما دارند فقط روی برگردانید. من خیلی با این موضوع مشکل داشتم و به خاطر باور های غلط مذهبی ام فکر میکردم که من باید مردم رو امر به معروف و نهی از منکر کنم که خدا رو شکر حل شد این موضوع.
کتاب دیگری که ما از سایت گرفتیم کتاب قانون جذب ثروت بود این کتاب ایمان من رو نسبت به قانون و تاثیر ذهن و افکار ما بر شرایط زندگی مان خیلی بیشتر کرد. من این کتاب رو بیش از 10 بار تا کنون گوش دادم و هر بار مطالب فوق العاده تری یاد گرفتم.این کتاب چنان ایمان من رو تقویت کرده که شک ندارم که اگر به چیزی توجه کنم آن به زندگی ام وارد میشود.یک قسمت کتاب که مو رو به بدن من سیخ کرد این بود که استر یک روز گرم با مشاهده خشکی هوا و نبود آب درخواست برای باران کرد و بعد از ظهر همان روز باران بارید بر خلاف نظر هوا شناس ها که میگفتند اکنون خشک سالی هست.
دوره ی دیگری که به سمت آن کشیده شدم و در مسیر آن قرار گرفتم دوره هدف گذاری بود. دوره ای که یک سال پیش میخواستم اونو بخرم. اون زمان پول خرید آن را نداشتم. اول ناراحت شدم که نمیتونم اون رو بخرم ولی بعدش به خودم گفتم که این فقط راه رسیدن به موفقیت نیست و عباس منش هم یکی از دست های خدا هست خدا بی نهایت دست داره و میتونی از راه های دیگه موفق بشی. بعد شرایط دست به دست هم داد و من در بهترین حالت و بهترین زمان تونستم این دوره را تهیه کنم. در این دوره استاد عباس منش فرمول موفقیت خودش رو برام توضیح داد و حتی توضیح داد که چطور میشه فرمول موفقیت خودم رو پیدا کنم.
قبل از این که این دوره رو تهیه کنم یه کلیپ انگیزشی دیدم که یک شاعر بریتانیایی صحبت میکرد این کلیپ واقعا به من احساس عجیبی میداد.در این کلیپ میگفت که
“if you are going to try go all the way, otherwise don’t even start” این جمله همیشه ملکه ی ذهن من بود که چطور میتونم با تمام وجود خودم به سمت خواسته هایم بروم(اشتیاق سوزان داشته باشم) همچنین همیشه اشتیاق استاد عباس منش رو برای تغییر و تحول در زندگی اش رو تحسین میکردم همچنین اشتیاقش برای مطالعه ی 400تا کتاب و تغییر باور هایش. این مهم ترین عامل برای خرید دوره هدف گذاری بود و دلیل دوم علاقه ی شدید من برای استفاده از الهامات و گفتگو با خدا بود و دقیق نمیدونستم چی هست.
دو سه ماه پیش وقتی این دوره رو خریدم هدفم این بود که بهترین نحو این دوره رو انجام بدم با تمرکز که به لطف خدا تونستم این دوره رو فوق العاده گوش کنم و تمرینات اون رو انجام بدم. به کمک این دوره به خود شناسی خیلی بیش تری رسیدم فقط من فایل 3 این دوره رو یک ماه کار کردم و هدف ها و خواسته هایم رو خیلی واضح با دلایل فوق العاده نوشتم.فرمول موفقیت خودم رو پیدا کردم و همچنین رمز موفقیت استاد برای خوندن کتاب ها با شور و اشتیاق وحشتناک. استاد خیلی عالی در مورد اهرم رنج و لذت صحبت کرد اهرمی که من در کتاب رابینز آن را خوانده بودم و نتیجه ای از آن نگرفتم و اون رو رها کردم بنا به دلایلی چون کمبود عزت نفس من باور نداشتم که میتونم از این اهرم استفاده کنم و برام خیلی خسته کننده بود فکر میکردم با فکر کردن به رنج انجام دادن کار ها آن ها را به زندگی ام بکشانم و رابینز درمورد قانون صحبتی نمیکرد دلیل دیگه این بود که من زمانی که از این اهرم در زمان قبل استفاده میکردم دائم برای استفاده از اهرم خودم رو سرزنش میکردم و روزی به جایی رسید که دیدم دارم همان سیستم سرزنش گذشته ام رو عملی میکردم و دائم خودم رو سرزنش میکنم پس کاملا کتاب موفقیت نامحدود، NLP، حلقه های ذهنی و آنتونی رابینز رو از زندگیم حذف کردم.
دوستان نمیخوام کسی رو قضاوت کنم یا این که کسی رو بت کنم ولی من به وقتی استاد در مورد اهرم صحبت کرد به درک عمیق تری رسیدم و خیلی بهتر از آن استفاده کردم و الان دارم نتیجه میگیرم.استاد همچنین از الهامات سخن گفت و به سادگی این موضوع رو باز کرد و من با فکر کردن به گذشته ام پی بردم که همیشه با من سخن خدا با من سخن میگفته. و این روزا دارم واقعا ازش کمک میگیرم.و احساس خیلی خیلی خیلی بی نظیری دارم.
خدا رو شکر میکنم که تونستم چکیده ای از موفقیت هایم رو به صورت خلاصه بنویسم. امیدوارم که تونسته باشم کمکی به شما، دوست عزیز کرده باشم.دو تجریه ی خیلی بزرگی که من در این مدت با تمام وجودم حس کردم این بود که با اگر احساس خوب داشته باشم همه چیز درست میشه و دوم اینکه با تمرکز باشم و مانند ذربین متمرکز باشم میتونم کارای بزرگی رو انجام بدم و پیشرفت های بزرگی در زمان خیلی کم داشته باشم.
در دو هفته ای که تمام تمرکزم رو بر روی بدنم و ارتباط آن باذهنم گذاشتم چون میخواهم شکل مورد علاقه ام رو داشته باشد و انرژی فوق العاده ای داشته باشد به یقین 100 درصد رسیدم که بدنم میتونه به هر شکلی که دوست دارم تبدیل بشه که این رو با بررسی مثال های اطرافم و با خواندن مقاله ها و کتاب هایی در این زمینه( از جمله کتاب قانون جذب ثروت)بدست آوردم. مثال خیلی جالبی که واقعا کمک کرد که به این یقین بزرگ برسم بررسی مشاهده پدیده ای به نام “stigmata” بود. پدیده ی stigmata پدیده ای است که در بعضی از افراد مسیحی خیلی افراطی رخ میدهد این است که جای شکنجه ها و زخم های مسیح بر روی بدن آن فرد ظاهر میشود.
بعد از آن که به این یقین رسیدم شاهد نتایج خیلی بزرگی در جسمم شدم که ترجیح میدم که درباره ی آن فعلا صحبت نکنم زمانی که به بدن ایده آلم رسیدم داستان موفقیتم رو بگم. همچنین موفقیت های بزرگم در دادن اختراع ها و اکتشافتم.
با سپاس فراوان از شما دوست عزیز به خاطر خواندن داستان بخشی از موفقیت های من????
سلام
موفق و شاد باشید
هر محنتی در سلوک بشری یا تاوان است یا امتحان
لذا شکر بیش از آنکه بر عافیت واجب باشد
بر مشقت واجب است ………..
پس همیشه و در همه حال بگوییم شکر
سلام به تویی که جرات کردی متفاوت باشی، متفاوت فکر کنی و متفاوت عمل کنی. به تویی که پا میزاری روی ترس هات و اونها رو به نقطه قوتت تبدیل میکنی.
لیسانس یکی از رشته های مهندسی هستم، علاقه ای به معرفی مشخصات خودم ندارم و به همین قدر معرفی بسنده میکنم.
سال گذشته چندین بار مرگ رو لمس کردم تا اینکه خدا بهم لطف کرد و دوباره زندگی رو بهم هدیه داد و بعد از اون روزهای خوب فرا رسید.
دوران شادی رو توی زمان بچگی داشتم، هر کاری رو که دوست داشتم انجام میدادم، عاشق کاردستی و کار با چوب بودم و چیزهای زیادی رو می ساختم از قایق چوبی گرفته تا جعبه و….
توی دوران ابتدایی همیشه جزء شاگرد اول ها بودم ولی دوران راهنمایی و دبیرستان اینطور نبود به طور کلی افت کردم و شدم یک دانش آموز متوسط.
اما برای کنکور خیلی تلاش کردم و میدونستم که قبول میشم، هر جوری که بود دانشگاه قبول شدم. دانشگاه روی شخصیت من خیلی تاثیر گذاشت، توی دانشگاه همیشه جزء نفرات برتر کلاس بودم.
توی دوران دانشگاه همیشه چند تا سوال اساسی و بنیادی ذهنم رو مشغول کرده بود ولی جوابش رو پیدا نمیکردم، هر از چند گاهی این سوال ها توی ذهنم میومد اما جواب رو نتونسته بودم پیدا کنم. سالهای متمادی می گذشت و من جوابی براش نداشتم.
یادم میاد که بعد از دانشگاه با قانون جذب توی مستند راز که از شبکه 4 پخش شد آشنا شدم و باور کردم اما بعد از گذشت زمان فراموش کردم و تا حدودی چسبیدم به زندگی روزمره و کار روی اهداف ام.
////////////////////////////////////////
روزگار به همین منوال می گذشت تا اواخر سال 93 طبق هر سال شروع کردم به نوشتن اهداف سال بعد، از برایان تریسی یاد گرفته بودم که هر سال 10 تا از اهدافم رو بنویسم و آخر سال چک کنم ببینم به چند تا از اونها رسیدم، اهداف سال 94 رو نوشتم.
فروردین سال 94 بود که داشتم روی یکی از اهدافم که چندین سال بود بهش نرسیده بودم کار میکردم، سال خوبی رو شروع کرده بودم احساس میکردم که امسال پایان رسیدن به این خواسته چندین ساله هست، اما ورق برگشت، اوضاع دگرگون شد، یک مریضی که سال های قبل بهش دچار شده بودم دوباره بهش دوچار شدم. اما امسال با شدت و قدرت بیشتر، طوری که خواب رو از چشم هام گرفت، بازهم مثل همیشه سعی کردم باهاش کنار بیام و طبق معمول از این دکتر به این دکتر اما این بار متفاوت بود.
هر روز و هر روز اوضاع و شرایط و روابط، کار و وضعیت مالی وخیم تر میشد، تا یه روزی رفتم بیمارستان برای انجام آزمایش، بعد از آزمایش دکتر گفت که حتما باید عمل بشم، شنیدن این که باید عمل بشم یک رنجی درون من به وجود آورد که تا چندین روز به حالت عادی برنگشتم، روز اول که کاملا تمرکزم رو از دست داده بودم، رفته بودم دارو بگیرم از داروخانه که دارو رو نداشت تا داروخانه بعدی که چند تا چهار راه جلوتر بود پیاده رفتم اینقدری که نمیتونستم تمرکز کنم تاکسی بگیرم، مثل دیونه ها فقط با خودم صحبت میکردم.
همون شب حتی نمی تونستم تمرکز کنم قرص هام رو بخورم، یادم میاد که 3 تا قرص باید میخوردم که یک ساعت و نیم طول کشید تا من این قرص ها رو خوردم. به شدت حالم بد بود، به شدت حالم از خودم و دیگران بهم میخورد از زندگی، از کار، مسائل مالی. افکار مختلفی توی سرم میگذشت، مسائل مختلفی که با یادآوری و گذشتن اون توی ذهنم حالم بدتر هم میشد که با تلقین و امید سعی میکردم موضوع رو توی ذهنم برای خودم حل کنم اما میتونم بگم که اصلا فایده ی نداشت؛ تا قبل از این اصلا اهمیت زیادی برای پول آنچنان که باید قائل نبودم. به یکباره به نقطه انفجار رسیدم، از همه جا بد میاوردم، اوضاع هیچ چیزی خوب پیش نمیرفت که بهم امیدواری بده، نه سلامتی، نه کار، نه مالی، نه روابط هیچ کدوم توش یه نکته مثبت امیدوار کننده وجود نداشت.
اینقدر اوضاع سلامتیم بهم ریخت که چندین بار تا دم مرگ رفتم و برگشتم، توی اون لحظات خیلی تلاش میکردم برای زنده بودن، با تمام وجودم سعی میکردم اما انگار انرژی بدنم تموم شده بود، احساس کردم پایان زندگیم هست، با نارحتی عمیقی به خودم گفتم این اون چیزی نبود که من از زندگی میخواستم، به اون چیزهایی که میخواستم نرسیدم، توی اون چند ثانیه کلی چیز توی ذهنم مرور میشد، تمام آرزو هایی که داشتم رو یه باری مرور کردم و به خودم می گفتم نه یه بار دیگه سعی کن، تمام قدرتم رو جمع کردم و تونستم دوباره نفس بکشم. مرگ رو جلوی چشم به وضوح دیدم، فقط چند ثانیه بیشتر الان زنده نبودم. اسم سال رو گذاشته بودم سال سیاه، سالی که بدترین سال زندگی من بود.
اصلا حتی تصورش رو هم نمیکردم که یک مریضی ساده منو به جایی برسونه که مرگ رو جلوی چشم هام ببینم، همش پیش خودم میگفتم ببین هنوز به سن 30 سالگی نرسیده باید بری عمل بشی. چاره ای نداشتم باید صبر می کردم با همین قرص ها حالم خوب بشه و به شرایط پایدارتری برسم بعد بتونم عمل کنم. اون موقع بود که حالم از اوضاع مالی و کاری که داشتم بدون علاقه انجام می دادم به کلی بهم خورد، گشتم دونبال چیزهایی که حالم رو بد میکنه و روی بیماریم تاثیر میزاره، یکیش همین نحوه کار کردنم بود اصلا سلامتی رو توش لحاظ نکرده بودم.
این رنج بیماری تمام زندگی ام رو تباه کرده بود، اصلا زندگی نمیکردم، زندگیم در خطر بود باید براش راه حلی پیدا میکردم، دردهای دیگه نیز کم کم پیدا میشد، تمام مریضی ها رو یکی یکی داشتم کنار هم جمع می کردم در آن واحد چند تا مریضی از سرماخوردی گرفته تا تنگی نفس، چرک کردن ریه ها، سر درد، به قدری عصبانی بودم که هر چند وقت یک بار به خاطر اعصاب ام در قسمت هایی از بدنم احساس درد عجیبی داشتم، فقط کافی بود عصبانی بشم یا موضوعی منو ناراحت کنه، اینقدر اون موضوع رو برای خودم تکرار میکردم که حالم بد میشد و بعد از اون درد های متفاوتی از پا گرفته تا دست، سر و گردن و کمر، شونه و ……. خودش رو نشون می داد. تا حدودی فهمیده بودم که اعصاب خرابم و تکرار چیزهای ناخوشایند داره حالم رو بدتر میکنه اما نمی تونستم ذهنم رو کنترل کنم.
به شدت عصبانی بودم، عصاب درستی نداشتم، خیلی سعی میکردم که به آرامش برسم اما مسائلی پیش میومد که آرامش من رو بهم میریخت. من همه کاری برای سلامتی خودم انجام دادم اما نمی تونستم بپذیرم که زیر دست پزشک عمل بشم، بهشون اعتماد نداشتم به خاطر برخورد های قبلی که باهاشون توی بیماری های قبلیم داشتم و همچنین حرف هاشون برای من قابل باور نبود حس میکردم کارشون رو بلد نیستند، حالا یکی رو گیر آوردن که بدوشنش و تمام پول هاش رو ازش بگیرن. آخه یعنی چه که من یه بار عمل کنم اگر خوب شدم که هیچ چی، اگر نشدم باید باز هم عمل بشم. پیش خودم می گفتم این هم دکتره توی این مملکت داریم که نمیتونه جواب درست بده.
کارم و پولی که در میاوردم شده بود مایه عذابم، فهمیده بودم که باید این کار رو ول کنم، حداقل نشونه اون این بود که شرکت در حال ورشکستگی بود. از طرفی هم رفت و آمد برام سخت شده بود، هر وقت آلودگی هوا زیاد میشد حال من هم بدتر می شد.
شروع کرده بودم به مطالعه مقالات در مورد در آوردن پول، پیش خودم می گفتم اگر روزی یه بیماری سخت تری پیش بیاد من باید چیکار کنم، اگر پول کافی داشته باشم حداقل میرم خارج درمان میشم، به این دکتر ها که نمیشه اعتماد کرد. حداقل اونجا دکتر درست و حسابی پیدا میشه که جواب مشخص و قانع کننده ای بهم بده.
نه اینکه پول نداشته باشم خرج عمل رو بدم، شرایط مالیم به گونه ای بود که می تونستم هزینه 3 بار عمل شدن رو بدم، اما اعتماد لازم رو به دکترها نداشتم و از طرفی هم پول به اندازه کافی برای راه اندازی کار خودم نداشتم.
////////////////////////////////////////
توی لحظه هایی که حالم به شدت خراب میشد به خودم یادآوری میکردم و میدونستم که خدا کمکم میکنه، رفته رفته اوضاع یکم بهتر شد، با داروهای گیاهی و مراقبت ویژه کمی حالم رو به بهبودی گذاشت اما هر آن شرایط باز هم تا حدودی بر میگشت، یه روزی نشستم به خودم گفتم یادت میاد قبلا هم فلان مریضی سخت رو پشت سر گذاشتی بعد که حالم خوب شد چقدر موفقیت کسب کردم، شاید این هم داره همین موضوع رو بهم میگه. کم کم باور کردم که یه چیز خاص در انتظارم هست، البته ناگفته نمانه که مقاله سایت های موفقیت نیز کمک ام میکرد تا یکمی آروم بشم ولی مثل قرص ها شده بود، هر بار که مقاله ای میخوندم یکم آروم میشدم اما بعد از مدتی بازهم بر میگشتم به روال قبلی.
کم کم امیدوارتر شدم و اسم سال رو تغییر دادم به سال پیشرفت های بزرگ، سالی که من رو حرکت میده به سمت خواسته های بزرگ زندگیم. سالی که از من یک آدم جدید می سازه. حالم هم کمی بهتر شده بود.
یه روزی نشستم به این فکر کردم که چه موفقیت هایی در گذشته داشتم، الان چی میخوام، نشستم نوشتم چیزهایی که میخوام رو و چیزهایی که دوست دارم داشته باشم و موفقیت هایی که دوست دارم توی حوزه کاری و مالی کسب کنم، چیزهایی که روی کاغذ آورده بودم رو تبدلش کردم یه نقشه ذهنی توسط نرم افزار، حتی در مورد همسر آینده نیز فکر میکردم، اینکه چه شکلی باشه با چه هیکل و قدی و طرز پوششی.
دوباره داشتم به دوران روزمره گی بر می گشتم که یه روزی توی اینترنت خلاصه ی از کتاب پدر پولدار و پدر بی پول – از رابت کیوساکی رو خودنم که خیلی برام تاثیر گذار بود تا حدی که تمام کار و زندگیم رو ول کردم رفتم کتاب رو خریدم و 2 هفته مشغول خوندن کتاب بودم، کتاب رو میخونم به فکر فرو میرفتم، گاهی به خودم سرکوفت میزدم که چرا زودتر این کتاب رو نخوندم و چرا کتابخون نیستم و چند سالی هست که هیچ کتابی در زمینه موفقیت نخوندم. این کتاب واقعا روی من تاثیر گذاشت به حدی که موجب شد فکری اساسی برای پول دار شدنم بکنم، مشغول شدم به مطالعه در مورد پول و ثروت و یادگیری سرمایه گذاری توی بورس.
دیگه علاقه فوق العاده زیادی پیدا کرده بودم به یادگیری و خودشناسی و رسیدن به ثروت و همین طور ادامه میدادم، که روزی توی یکی از سایت های موفقیت عضو شدم، توی قسمتی از سایت فایل های صوتی و کتاب های صوتی که بود رو دانلود کردم و شروع کردم به گوش دادن، توی یکی از اون فایل ها یک فایل بود به نام استاد عباس منش، توی اینترنت سرچ کردم و این سایت رو پیدا کردم، مثل هیشه سایت رو وارسی کردم و بوکمارک کردم، چون وقت نداشتم گفتم بعدا میام دوباره نگاه میکنم، نمیدونم یادم رفت یا چون سایت پولی بود کمی بیخیالش شدم.
////////////////////////////////////////
دست بر قضا روزی یک خانومی که تازه با هم زمینه همکاریمون فراهم شده بود رو دیدم، واقعا توی اون لحظه خشکم زد باورم نمی شد، همون قیافه ای که من تصور می کردم، همون هیکل و قد و پوشش، نمی دونستم چیکار کنم. از همکاری ما روزها می گذشت، که دوباره به این سایت سر زدم، که عکسی از استاد بود که نشون می داد ایشون توی ایران نیستند، به خودم گفتم برو بابا این طرف میخواد از توی خارج به من کمک کنه، ما هر چی می کشیم از دست همین خارجی هاست، حتما مثل این تبلیغ هایی که میگن و توی تلوزیون نشون میده با تبلیغ توی ماهواره سر مردم رو کلاه میزارن، ایشون هم میخواد سر ما کلاه بزاره، معلوم نیست توی خارج پول کم آورده یا نه، چی شده بهش مجوز دادن داره پول از این مملکت خارج میکنه، سایت رو بستم و رفتم دونبال کارخودم.
من همین طوری داشتم به تحقیق و مطالعه در مورد ثروتمند شدن ادامه میدادم، به خاطر سلامتی، به خاطر زندگی و به خاطر داشتن یک زندگی راحت، روزها همین طور می گذشت تا اینکه باز دوباره حالم بد شد؛ اوضاع یکمی خراب شد، فکرم ریخته بود بهم، باز با هر زحمتی بود بعد از یکی دو هفته سخت و ناراحت کننده تونستم با مطالعه، فکر مثبت تا حدودی به اوضاع مسلط بشم، یک خواسته درونی توی وجود من شکل گرفته بود و دوست داشتم زودتر ازدواج کنم، خیلی روی خودم کار کردم تا جرات کنم برم جلو و با اون خانمی که تازه آشنا شدم صحبت کنم اما نتونستم، نشستم به فکر کردن، چرا من میخوام با این شخص ازدواج کنم، چون ازش خوشم میاد، چون یک باور قلبی بهم میگفت این همونیه که خدا سر راهت قرار داده، مدت ها اون شخص رو زیر نظر داشتم، اما چون تصور می کردم خانواده باهام مخالفت می کنه یکم شل شدم، به همه چی فکر می کردم، حتی به این فکر می کردم که حاظرام جلوی خانواده به ایستم، نشستم به این فکر کردم به خاطر چی میخوام با این شخص ازدواج کنم، چند باری هم قبلا پیش اومده بود که از افرادی خوشم اومده بود اما باورهام و اهدافم بهم این اجازه رو نمی داد که جلو برم، این باور که آدم درستی نیستند، فقط کافیه چند وقتی تحمل کنی اون موقع خداوند خودش نشون میده که این شخص چه جور آدمیه، مثل همیشه صبر کردم، دو نفر قبلی که کمی من ازشون خوشم اومده بود ازدواج کردند و رفتند، یک نفری هم که نمیتونم بگم علاقه یا حس خوبی بهش داشتم، چون پول دار بودند و اون به من علاقه داشت، حداقل از سوالاتی که خودش یا دوستانش می پرسیدند متوجه شدم که اون از من خوشش اومده اما من همش به این فکر میکردم که چون من وضع مالی خوبی ندارم بعدا میخوان این وضع خودشون رو بزنن توی سرم، در واقع یه آقا بالاسر حرف گوش کن میخوان نه کسی که بخوان باهاش از زندگی لذت ببرن.
روزها می گذشت و من کم کم داشتم بهتر این خانوم را می شناختم، این شخص بر خلاف بقیه نکات مثبت زیادی داشت، به یقین رسیدم که این شخص هرگز به کسی خیانت نمیکنه چه با من ازدواج کنه چه با کس دیگه ی، محبت و مهربانی، خنده رو بودن و خصوصا شعور و درک بالایی که توی مسائل مختلف داشت من کمتر توی بقیه این رو دیده بودم، هر روز نکته های مثبت بیشتری از این شخص می دیدم. اما اوضاع مالی طوری پیش می رفت که من همیشه از همه چیز و همه کس گلایه می کردم، از وضعیت بد پدر مادرم متنفر بودم، از وضعیت بد خودم، از وضعیت بد کشور و… از همه کس و همه چی ناراضی بودم.
یادم میاد چند ماهی قبل تر که اوضاع سلامتیم خیلی وخیم بود، بعد از اینکه خدا بهم لطف کرد و زندگی دوباره داد، و توی اون لحظاتی که واقعا داشتم جون می دادم، همش یاد آرزوهای بزرگم بودم، خواسته های بزرگم که دوست داشتم فرصتی داشته باشم تا به اونها برسم، آدمی شده بودم که رفته تا دم مرگ و برگشته حالا میخواد تمام چیزهای ناخوشایند زندگی رو درست کنه، میخواد متفاوت تر از قبل زندگی کنه. یک دفعه ایده ی به ذهنم رسید و داشتم خاطرات گذشته رو مرور می کردم، دوران هایی که از زندگی داشتم لذت می بردم به این فکر می کردم که چی باعث شده بود من از اون دوران ها لذت ببرم برای همین نشستم به موفقیت هایی که کسب کرده بودم و روزهای خوب زندگیم فکر کردن، چی شد که من توی دوران دانشگاه موفقیت های بزرگی رو کسب کردم، چی باعث می شد که توی دوران بچگی شاد باشم و چی باعث شده بود که دوران بچگی تا نوجوانی و دانشگاه برای من جزء عالی ترین و طلایی ترین لحظات زندگیم باشه، این ایده به ذهنم رسید که راه و روش موفقیت های بعدی عمل کردن مثل دوران دانشگاه هست، شروع کرده بودم به یادآوری خاطرات گذشته و درس گرفتن از اونها برای موفقیت های بعدی.
تونسته بودم به درک درست تری از خودم برسم و خودم رو بهتر بشناسم، و اینکه چرا میخوام ازدواج کنم، نشستم به تمام سوالاتی که توی ذهنم می گذشت جواب دادن یا دونبال جواب خوب رسیدن جوابی که بهم آرامش بده، دیدم واقعا به خاطر خودم میخوام با این شخص ازدواج کنم، من به یاد آوردم که من از خدا می خواستم که یک نفر مناسب رو جلوی راهم قرار بده، توی اون حوزه ای که من میخوام مشغول به کار باشه، حتی در مورد قیافه و ظاهر اون شخص نیز تجسم کرده بودم و توی ذهنم شکلش رو ساخته بودم، طوری که توی اولین نگاه گفتم این همون کسیه که من از خدا خواسته بودم جلوی راهم قرار بده، هرچند بخشی از جواب ها به خاطر حرف های مردم و از روی ضعف بود، و از طرفی هم ضعف برخود با خانواده این اجازه رو بهم نمیداد که با این شخص ازداوج کنم. اما در آخر دیدم که چی تا کی باید به حرف این اون گوش بدم چرا باید حرف این و اون برام مهم باشه.
همین شد که برای تصمیم گیری ازدواج به این نقطه رسیدم که اگر توی دوران دانشگاه و بچگی خوشحال بودم، موفق شدم به خاطر این بود که حرف مردم برام اهمیتی نداشت، تمرکزم روی کار خودم بود، حالا چی شده منی که از بچگی حرف مردم برام مهم نبود برای یکی از مهم ترین مسائل زندگی حرف مردم و خانواده برام اینقدر مهم شده، پس خودم چی میشم، تصمیم گرفتم که برم جلو و موضوع رو مطرح کنم اما باز هم نشد، به خودم می گفتم که چرا اون باید با همچین کسی ازدواج کنه، اون هم بیشتر به خاطر مسائل مالی، می گفتم وقتی من نمیتونم گلیم خودم رو از آب بکشم با چه رویی برم جلو، تو که گور نداری که کفن داشته باشی، حالا ادعا میکنی میتونی از پس مسائل مالی یه زندگی بر بیایی، اگر راست میگی برو کسب و کار خودت و ایده هایی که داشتی رو عملی کن. جرات داری برو اون کارهایی که تا حالا پشت گوش انداختی رو انجام بده تا اوضاع مالیت بهتر بشه.
شرکت ما داشت ورشکست می شد، با اینکه من می دونستم اما باز هم داشتم ادامه می دادم، برای خودم کتاب رابرت کیوساکی رو مرور کردم، دیدم با رفتن به شرکت دیگه اوضاع باز هم خوب نمیشه، اوضاع اون چیزی که من میخوام و دوست دارم نمیشه، من دیگه آدمی نبودم که بشینم برای یه نفر کار کنم، به یادآوردم که از 8 سال قبل توی دانشگاه وقتی داشتم به کار فکر می کردم، فقط دوست داشتم چند وقتی برای یک نفری که توی حوزه کاریم موفق هست کار کنم و تجربه کسب کنم و بعدش کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم، به یاد آوردم که خواسته واقعی من چی بود، من دوست داشتم آزاد باشم.
دقیق یادم نیست که این موضوع به قول استاد قبل از رسیدن به نقطه عطف ام که توی پارت بعدی میگم بود یا نه یه روز اون خانم آمد به من گفت که خیلی دوست داشته که از من کار یاد بگیره و خیلی از این بابت اظهار علاقه کرد، چند روز بعد متوجه شدم که ایشون کلا از اونجا رفتن و آب سردی ریختن روم. من دیگه دسترسی به ایشون نداشتم.
باز دوباره ناراضی بودم تا جایی که یه روز اینقدر به اوج عصبانیت و انفجار رسیده بودم و از خودم بابت کار و مسائل مالی بدم اومده بود و از طرفی یکی از همکارانم روی مخم بود و دیدنش ناراحتم می کرد، باز هم داشتم از همه جا بد میاوردم و حالم داشت بد می شد، به قولی این بیماری شل کن صفت کن در آورده بود ولم نمی کرد.
ادامه دارد……..
سلام
تا اینجا را خواندم و عالی بود
متشکرم
نم نم باران ز سوی آسمان
می دهد ما را نوید با عشق و جان
او لطیف ؛ بر کل احوال جهان
جز ء و کل هر نهان و هر عیان
او ودود و اهل بخشش اهل جود
حب رحمانی صفایش همچو عود
بنده ی شرمنده اش دارد پیام
عذر خواهی توبه از کار مدام
صاحب خلد برین و صد جنان
کرد مهیا باغ رضوان و امان
کن دعا در روز بارانی ادا
حاجت خلق را کند هر دم روا
عمر ما گشته تمام ای با خرد
توشه بردار با دعا بی عیب و رد
میرسد بر گوش ما بانگ رحیل
خواب نوشین را رها ساز ای علیل
در سحر گاهان به دوست ذوالجلال
عرضه داری حال خویش را با کمال
عبر تی باید بگیری از حیات و زندگی
آخر این زندگی زاید وفات و مردگی
تا که عمرت هست باقی در جهان
یاد یاران خدا بنما نهان و هم عیان
سلام به همه دوستان
من از بهمن ماه نودوسه با سایت آشنا شدم،یعنی وقتی 15 سالم بود،دقیقا یادم نیست که از فایل های تند خوانی شروع شد یا فایل انگیزشی،خب اوایل بیشتر به خاطر حس خوبی که فایل ها بهم می دادن و به قول استاد جمله ها قشنگ بودن فایل ها رو دنبال می کردم ولی حدود یک سال بعدش موضوع برام خیلی جدی تر شد.
من سال سوم دبیرستان رو با خاطرات قشنگی نگذروندم،با اینکه مدرسه تو شهر ما مدرسه تاپی بود و بهتره بگم ک تیزهوشان درس می خوندم، ولی انگار هم کلاسی هام بچه هایی نبودن که من چند ساله می شناسمشون !!
جو مدرسه به شدت منفی بود ،زیاد نمی خوام در موردش توضیح بدم فقط اینکه می تونم بگم اگر تنها یک سال دیگ هم تو اون مدرسه ادامه می دادم هیچ آینده ای نداشتم
من اما با تمام استرس ها و فشار هایی که بهم وارد می شد امیدم رو از دست ندادم و هر روز مصمم تر از دیروز به روز های قشنگ و دلخواه خودم ایمان داشتم.
حدود روز 12یا 10 فروردین بود که صبح متوجه شدم مشلی که قبل از تولد من حتی مانع می شد که خانوادمون شهرمون رو عوض کنه حل شد!
من بعد از فروردین تنها 2 هفته به طور کامل مدرسه رفتم چون هر بار به بهانه های مختلف از جمله فوت پدر بزرگم و بیماری (چیز خاصی نبودن در حد اینکه یعد صبحونه قرص خوردن حالمو به هم می زد و نمی رفتم مدرسه :) !!!!! ) نرفتم مدرسه و از آدم هایی که هم فرکانس من نبودن دور شدم، موقعی که معلم ها مون با بچه ها چرت و پرت می گفتن ک باعث می شد من ناراحت بشم من پای تخته سوال حل می کردم و اصلا نمی شنیدم چی می گفتن، به خاطر ماه رمضون هم امتحاناتمون جلو کشیده شد و مدرسمون زود تر تموم شد ،بعد امتحانات هم حدود 10 روز بعدش از شهری که دوسش نداشتم خارج شدم به شهر جدیدی اومدم ،منهتا یه مشکلی روبه روم بود ،خانواده من تقریبا هیچ سرمایه ای براشون نمونده جز یه خونه !و من ازشون قول گرفته بودم که به 3-4 میلیون باقی مونده دست نزنن تا مخارج کلاس کنکور من بشه ولی برای تعمیرات خونمون خرج شد! و من می دونستم که تقریبا هیچ جایی بدون پیش پرداخت ثبت نام نمی کنه ، اما من ایمان داشتم که خدا فرمانروای کل جهان و حل این موضوع در برابر عظمت خداوند و ایمان من یه شوخی بیشتر نیست ، و با امید و ایمان آموزشگاه ها رو گشتم ،همه ی آموزشگاه ها با شرایط من کنار می اومدن ،حتی می گفتن شما برای 4-5 ماه دیگ اولین چکتو بنویس ، ولی من دنبال بهترین آموزشگاه بودم که معلم هاش واقعا تاپ باشن و لی وقتی تعداد زیادی از آموزشگاه ها رو دیدم ک تقریبا در یک سطح هستن به جا ثبت نام کردم وقرار شد موقع شروع کلاس خبرم کنن. یه روز به بهانه کتاب خریدن با خواهرم رفتم بیرون در حالی که می تونستم اسم کتاب رو بگم وخواهرم برام بگیره ولی حوصله خونه موندن نداشتم وارد یه کوچه شدم و کتابم رو ک خریدم دیدم درست رو به رومون یه آموزشگاه هست از خواهرم خواسم که بریم تو (جالبه که خواهرم قبلا اونجا رو دید بود ولی فکر می کرد مدرسس و کلا راجبش با من صحبت نکرده بود) اون آموزشگاه فوق العاده بود و هست .
این آموزشگاهی که من دارم می رم:
تمام استاد ها پروازی هستن و استاد هایی که من قبلا فقط به کتاب هاشون دسترسی داشتم و شاید یک سال پیش حتی تو خوابم هم نمی دیدم که معلمم بشن
چون اولین سال تاسیسش هست اصلا هیج اهمیتی به هزینه ها نمی ده ،خیلی هوامونو داره ، به نظرمون خیلی اهمیت داداه می شه و استاد های فوق العاده اگ ما ازشون خوشمون نیاد عوض می کنه ، از هم کلاسی های جدیدم خیلی راضیم و افرادی که تدریس می کنن افراد ثروتمندی هستن و این باور رو در من خیلی تقیت کرده که ثروتمند شدن طبیعیه!
این روز ها حال من به شدت خوبه ،مهم نیست که شرایط مالی خانوادم سخته وضع من که خوبه ، به طور عجیبی هزینه تمام چیز هایی که نیاز دارم تامین می شه ، درسته که شاید الان هم یه تعدادی از افرادی رو که قبلا می شناختم شون رو می بینم اما جنبه ها یا لایه هایی از فکرشون و عقاید شون رو می بینم که هم جهت منه ،
من همین جا می خوام تشکر ویژ ه ای از استاد عباس منش بکنم ، من در شرایطی با ایشون آشنا شدم که اوضاع روحیم و سیستم تفکریم اصلا جالب نیود ،این هایی که گفتم مهم ترین اتفاقات مثبتی بود که بعد از یک سال آشنایی با این سایت برام افتاد وگرنه نشانه های خیلی زیادی رو از خداوند دریافت کردم، خدایی که من الان می شناسم فرسنگ ها از خدایی که قبلا می شناختم فاصله دارد و من به ضرس قاطع می گویم خدا برایم کافی است.
بودم همه بین و چو تیز بین شدم دیدم همه تویی و دیگر همه هیچ
رها- 5 روز از 16 سالگیم باقیست .
داستانتون عالی بود رها خانوم
دقیقا همچین چیزی برای من در مورد اموزشگاه رخ داد الان دقیقا همون تعداد که میخواستم دوست همفرکانس دارم تومدرسه
رها جا خیلی عالیه که توی این سن با این مفاهیم آشنا شدی . پیشاپیش برای قبولی دانشگاه و موفقیت های آینده ات هم تبریک می گم
سلام رهاخانوم
واقعا حیرت انگیزه بودش واقعا خیلی خیلی بخدا خوشحالم که انقدر به خدا نزدیک شدید انقدر ایمانتون قویی شده
وانقدر جملات کوبنده و زیبا میگید مطمئنم صد درصد شما یکی از دخترهای میلیونر و موفق کشورمون میشی به امید ارزوهای بهتر برای شما
یاحق
سلام
موفقیت ادامه دارد
شاد باشید
بنام الله یکتا
سلام مجدد خدمت استاد عزیزوبزگوارو دوستان عزیزومثبت اندیش
دوست داشتم با مطالعه نظرات همه دوستان درسایت که نکات بسیار ارزشمندونابی در برداشت یه جمع بندی شخصی داشته باشم والبته این فقط یه نظر شخصی هست که بر اساس تجربیاتی که از قانون جذب وخوندن نظریات فوق العاده شما دوستان بهش رسیدم بیان میکنم که امیدوارم بتونم حق مطلب آنطور که هست بیان کرده باشم:من با خوندن نظرات عالی دوستان به این جمع بندی رسیدم:
1٫اول اینکه ایمان ویقین خودم نسبت به قانون جذب وتاثیر مطلق باورها در سرنوشتم کاملترشد.
2٫دریافتم که وقتی به اوج مشکلات میرسیم نزدیکترین وقدرتمند ترین فرکانس رو به خدا داریم وکافی ست فقط یه اشاره به فرمانروای مطلق عالم هستی برا هدایت مان درمسیر درست داشته باشیم.نمونه بارزش دوستانی بودند که عنوان کردند وقتی به اوج مشکلات میرسیدند واز خدا هدایت ومعجزه میخواستند خدای مهربان هم بلافاصله به کمکشان می آمد.درواقع اوج مشکلات وقتی تبدیل به پتانسیل ی برا رشد ومعجزه می شود که تسلیم شویم وبه مرحله رهایی برسیم. این اشاره دارد به آیه “انّ مع العسره یسرا” که همراه هر سختی آسانیست…..یعنی وقتی به اوج مشکلات میرسیم تسلیم می شویم ووقتی تسلیم شدیم رها می شویم-قانون رهایی-ووقتی رها شدیم از لحاظ فرکانسی فوق العاده به خدا نزدیک می شویم(نحن اقرب الیه من حبل الورید”خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتراست” ودراین مرحله یا از طریق قانون وضوح از طریق تضاد به خواسته خود میرسیم-که غالب انسانها(بیش از95درصدمردم ازطریق این مرحله وبصورت )ناآگاهانه به خواسته های خود میرسند که معمولا موفقیت هایی بدون احساس خوشبختی واز نوع ناقصش هست) ویا براساس مراحل سه گانه قانون جذب وبصورت آگاهانه وبا هم فرکانس شدن با خدا به خواسته خود میرسند که موفقیت توام با احساس خوشبختی وکامل است .
3٫دریافتم که اکثر اعضاء وافراد مرتبط با سایت استاد که از محصولات استاد عباس منش استفاده کرده اند افرادی بودند که نزدیکترین وشبیه ترین فرکانس ومداررا به استاد داشته اندکه از استاد ومحصولاتشون تاثیر پذیرفته اند.
4٫ بااینکه بسیاری از دوستان از جمله خودم معتقدبودیم که قبلا از محصولات کتابها وسخنرانی اساتید دیگر استفاده کردیم ونتیجه خاصی نگرفتیم …..به این معنا نیست که قانون جذب وفرکانس درآن بخش تعطیل بوده ویا اثری نداشته بلکه ممکن است دو دلیل عمده داشته باشد یکی اینکه درهماهنگی وتشابه فرکانسی ومداری با افراد قبلی نبودیم ویادراین مسیر به ثبات فرکانسی نرسیده بودیم وبراساس قانون تکامل نتایج بصورت ارسال فرکانس به جهان هستی بوده وچون انرزی ای که از اون محصولات یا سخنرانی ها دریافت میشده به اندازه فرکانس وانرژی ای که از استاد عباس منش دریافت شده قوی وقدرتمند نبوده لذا ما با اشاره ای ویا محصولی از استاد به نقطه اوج تحول خودمان رسیدیم چون استاد دریک کلام نزدیکترین فرکانس رو نسبت به خدا داشته ودرواقع استاد عباس منش نسبت به دیگر اساتید قدرتمند ترین فرکانس توحیدی رو به جهان ارسال کرده واین موضوع باعث جریان یافتن یک انرژی فوق العاده وارتعاش فرکانسی درسطحی وسیع شده…….بقول انیشتین که گفته باید فکر خدارو بخونید…. استاد عباس منش هم خیلی خوب فکر خدا رو خونده ودر فرکانش قرار گرفته وسعی کرده نزدیکترین فرکانس رو به خدا داشته باشه.
شاد موفق سعادتمند وثروتمند باشید وایام بکامتان…
آقا علی نیکویی مهر عزیز مرسی از جمع بندی خوبتون، واقعاً فقط می تونم بگم همتون فوق العاده اید. با اینکه تنها چند ساعت خوابیدم اما از خوندن نظرات سیر نمی شم. موفق باشی دوست من
سلام دوست خوبم آقای پیش بین عزیز…..سپاسگزارم بابت نظرتون…….شما هم انسان فوق العاده ای هستید……موفق وپایدار باشید
دوست خوبم علی نیکویی مهر سلام و سپاس
چقدر قوانین را خوب شناخته اید …
چقدر استاد را خوب شناخته اید ….
استاد فکر خدا را خوب می خواند و شما فکر استاد را. تبریک.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …