قانون تغییر ناخواسته ها

در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:

1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه  آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.

2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.


منابع بیشتر:

بررسی حجاب در قرآن

با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی

تمرکز بر بهبود آنچه می توانم

live با استاد عباس‌منش | قسمت 7

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    389MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها
    49MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

701 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ایمان بابایی» در این صفحه: 1
  1. -
    ایمان بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1740 روز

    سلام بر همه دوستانم و و عاشقتونم

    استاد سلاممم و درود بر شما

    چند وقتیه که داره همه چی برای من معجزه وار پیش میره و همه چی داره عین یه پازل برام چیده میشه نعمت ها الهامات و آدم هایی که کیفیت فوق العاده ای دارن و توی زندگی من هستن و نمیدونم باورتون میشه یا نه ولی همه یه جمله مشترک دارن که میگن ما برای تو هر کاری که بخوای میکنیم که این جمله تو چند نفرشون تو با رفتارشون مشخص بود

    خداوند داره بهم میگه که داستانی که چند روز پیش برام رخ داد رو بگم و ایمان دوستانم رو افزایش بدم :

    من دانشجوی ارشد هستم و یکی از تاپ ترین دانشگاه های ایران و تهران درس میخونم و خداوند رو سپاس گذارم همیشه برای این نعمت امااااا داستان از اینجا شروع میشه که من چند وقتی بود که یک موضوعی به شدت در پاره ای از مواقع ذهن منو درگیر کرده بود و اونم خدمت سربازی بود که چرا من با این همه زحمت و درس خوندن باید برم خدمت آخه

    من چون پدرم رو از دست داده بودم فک میکردم معافیت میتونم بگیرم چون تک فرزندم ولی به خاطر ازدواج مجدد مادرم خب چند سال پیش کلا کنسل شد اینو میگم که بدونید من همیشه دوست نداشتم برم سربازی و به قول استاد داشتم ازش فرار میکردم و بیشتر دعوتش میکردم و میگفتم فلانی اگر نبود من الان معاف بودم و این حرفا که یه چیز بیرونی اتفاقات رو رقم میزنه و مقصر دونستن اون که همگی تجربشو داریم

    این موضوع برام واقعا بولد شده بود و آدم های اطرافمم همش افرادی میشدن که دارن میرن خدمت و ازش فراری انو دوباره همین بحث و داستان که دقیقا مشابه داستان من بود

    دیگه واقعا داشت اوضاع وخیم میشد و میدیدم که این موضوع داره تمرکز منو میگیره

    یه شب واقعا دیدم این داستان منو داره از مسیر خارج میکنه مسیری که عاشقانه دوس داشتم توش حرکت کنم و کلی نتیجه داشتم از بابتش

    یادمه تو رخت خوابم سر بالکن خونه خوابیده بودم تنها و آسمونو نگاه میکردم و گفتم خدایا من نمیدونم من نمیفهمم توای که همه چیو میدونی تویی که اولی و آخری تویی که پنهانی و پیدا همه چی تویی تو بهم بگو من چی کنم تو آرومم کن و کمک کن به سمت در های همیشه باز رحمتت حرکت کنم

    تو همون حال هوا یاد افرادی افتادم که خیلی راحت معاف شده بودن یا خدمت سربازی خیلی راحتی داشتن هی مثال زدم گفتم ببین ایمان شده برا اینا اتفاق افتاده اینا که با تو فرقی نداشتن

    از فردا همش اونا رو هی مثال میزدم هر وقت نجوا میومد حالم بد میشد و تغییرات شروع شد آدم هایی میومدن که میگفتن بابا خدمت عشق و حاله یا کسایی که میگفتن معجزه وار ما معاف شدیم واز این جور داستانا

    گذشت تا یکی از دوستام اومد پیشم و بحث خدمت شد و گفت ایمان تو که خدمتت راحته و اینا گفتم چطور گفت بابا من خودم برات اوکی میکنم تو دلم گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت

    گفتم چطور گفت نگران نباش و اینا و فرداش منو برد تو یکی از پادگانای شهرم که وقتی رفتم اونجا دیدم بابا دانشگاه ما از اونجا سخت تر میگیرن از بس به قول خودمون کویت بود

    تمام افراد میومدن کار منو انجام میدادن و بعد ازم تشکر میکردن یعنی من مونده بودم میگفتم خدایا یعنی در این حد که تشکر کنن ،ازم و کارامو جلو میبردن

    کادری اونجا میگفت آقا ببخشید ما اینجا وسیله پذیرایی جز چایی نداریم و انگار من سردار بودم و اونا سربازای من

    داستان از این قرار شد که گفتن آموزشی نداری و به جاش تو شهر خودت میای اینجا چند روز کلاس یعنی آموزشیم کلا پرید و کسایی که در جریانن میدونن این یعنی چه معجزه ای که آموزشیت بیوفته شهر خودت اونم شهری که اصلا مرکز آموزشی سربازا نیست یعنی شهر ما اصلا دوره آموزشی تا حالا برگذار نشده و نمیشه

    و 6 ماهم از سربازیم کم کردن و مسیر خدمتم تا خونه پیاده 45 دیقه راهه یا کمتر و با ماشین 5 دیقه و فقط صبح تا ظهرم هست مثل کارمندا

    و کلا سربازیم حول و حوش یک سال شد با این شرایط که وقتی برم شک ندارم کویت تره چون دیدم دوستایی که یه روز اونجان و سه روز خونه یا کسایی که کلا 2 روز تو هفته میرن .من به معجزات خداوند عادت دارم و میدونم اونجا خیلی داستان راحت تره.

    موضوع داستانای اخیر هم چند روز بود که منو درگیر کرده بود ولی به شکل متفاوت که من از این ور بوم افتادم من راستش هم عقیده بودم با استاد چون بلاخره از خودشون یاد گرفتم اماااا من میومدم به بقیه توضیح میدادم که بابا هر کسی نتیجه کار خودشو میگیره و هی با هر موجی شما نپرید توش و با یکی دوتا از دوستام بحث میکردم

    یعنی دقیقا منم همراه اونا تو موج افتاده بودم و خلاف اونا داشتم شنا میکردم اماااااا تو وقتی توججهت روی موضوع نا خواسته باشه مهم نیست چقدر شناگر خوبی هستی مهم اینه که موج تورو میبره و وقتی دستتو کنی تو آتیش لاجرم میسوزی

    دیگه داشتم اخبارو دنبال میکردم ولی نه هر دیقه و میومدم مثلا اعتراض هنرمندارو میدیدم ولی خب توی موج بودم

    دیشب دیدم اوه اوه ایمان باز داری کج میری و داری از مسیر خارج میشی و به خودم گفتم که دیگه به هیچ نوعی توجه نمیکنم و داستان اعتراض 88 و استاد عباسمنشم که فک کنم تو دوره 12 قدم استاد توضیح داده بودن تو پس ذهنم بود و گفتم دیگه نمیپرم تو موجی که اینقدر قدرت داره که منو با خوش میبره و کنار این رودخونه بین این درختای زیبا قدم میزنمو راه خودمو میرم

    و امروز صبح که طبق عادت هر روزم که صبحم با سایت استاد شروع میشه این فایل حجت رو بر من تمام کرد و طبق قانون بی تغییر خداوند به هر آنچه توجه کنی حتی با مخالفت با کسایی که به اون موضوع نادلخواه تو توجه میکنن لاجرم تو هم همراه میشی و نتایج اونا رومیگیری

    موضوعی که هست اینه که واقعا پیش خودم فکر میکنم که با مرگ هر کسی که اون فرد تموم نمیشه و اون تازه برمیگرده به اصل خودش و این که من فکر کنیم اگر یکی فوت شد به هر دلیلی بگم جوون بود طفلی بهش ظلم شد و اینجور حرفا یعنی بازم قانون رو نفهمیدم چون ظلمی به هیچکس نمیشه و هر چیزی درست سرجای خودشه .

    پس شایید اگر مرگ رو با تموم شدن یکی ندونیم و تازه شروع داستان اصلی بدونیم و به قول خالق :

    وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ(بقره 156_155)

    بیاییم و بگیم بابا ما خودمونم یه روزی میریم ما خومونم قراره به اصل خودمون برگردیم پس این داستان ها چیزی نیست و ما خودمون هم میمیریم.با این تفکر که خودم باید روزی هزاران بار به خودم بگم که یادم بمونه خیلی دربند مسایل حاشیه ای نمیشیم

    استاد دوستت دارم با تمام وجودم

    و دوستان عاشق شما و کامنتای زیباتون هستم

    خدا نگهدار همگی

    ایمان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای: