قانون تغییر ناخواسته ها

در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:

1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه  آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.

2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.


منابع بیشتر:

بررسی حجاب در قرآن

با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی

تمرکز بر بهبود آنچه می توانم

live با استاد عباس‌منش | قسمت 7

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    389MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها
    49MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

701 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم کرمی» در این صفحه: 1
  1. -
    مریم کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1021 روز

    سلام به استاد عزیزم خیلی خوشحالم که بالاخره هدایت شدم عضو سایت بشم چون قبلش هر کاری میکردم هدایت نمیشدم که عضو شم.🤍

    استاد میخوام از تجربه های خودم در این خصوص بگم:

    اول اینکه از وقتی که به آموزه های شما عمل میکنم نه اخبار میبینم و نه با کسی راجب این موضاعات صحبت میکنم. من حتی نمیدونم این روزا چه اتفاقی افتاده چون تا جایی که شده ورودی هامو کنترل کردم. و دیشب بالاخره بعد یکسال عمل کردن به آموزه های شما تصمیم گرفتم اینستاگرامم رو پاک کنم حتی با وجود اینکه فقط افراد مثبت و موفق رو فالو میکردم(هیچ ایرانی جز استاد رو فالو نمیکردم) و توی اکسپلور رو نمی گشتم ولی بازم منم انسانم ممکنه وسوسه بشم چون حتی اون افراد هم داشتن در مورد اتفاقات که توی ایران افتاده استوری میزاشتن و من انفالو کردمشون و بعدم اینستاگرامم رو پاک کردم.

    حالا بریم سراغ روزایی که من با ناخواسته هام می جنگیدم:

    حدود دوسال پیش که من فقط استاد فالو میکردم ولی به آموزه ها عمل نمیکردم پسر خالم بیدارم کرد گفت بیا توی خونه رو به روییتون یه کارتن خواب رفته داخل و روی دیوار و من زنگ زدم به پلیس و خیلی بهش توجه کردم و حدودا هفته بعد دیدم همسایه بالاییمون داره داد میزنه دزد دزد و ما سریع رفتیم توی کوچه و همون کارتن خواب بود باز پلیس اومد و گرفتش و بعد دو یا سه روز بعد ۳ یا ۴ تا کارتن خواب اومدن و شد هر شب و به جایی رسید که دیگه پلیس هم نمیومد کانکس رو به روی خونه ما شده بود پاتوق کارتن خواب ها ولی از وقتی که من سعی کردم به ناخواسته هام توجه نکنم دیگه هیچ کارتن خواب یا دزدی توی کوچه ما نیومده و من دیگه هیچ کارتن خوابی رو ندیدم.

    من قبلا برای یه مدتی گیاه خوار بودم و خیلی هم جامعه ستیز شدم بودم و توی ذهن خودم یه جامعه پر از حیوون آزار رو تصور میکردم و همش با بقیه(هر کسی جز خودم) دعوا داشتم و حدود ۱ سال خورده گذشت و من به آموزه های استاد عمل میکردم ولی هنوز یکی از پاشنه های آشیل من حیوون آزاری بود ولی خیلی بهتر شده بودم.خونه رو به رویی ما رو خراب کرده بودن که ساختمون بسازن.یه روز عصر من داشتم غذا میخوردم و دیدم صدای یه سگ میاد از پنجره بیرون نگاه کردم دیدم یه توله سگ توی ساختمون رو به رویی سریع براش غذا بردم و با سگ دوست شدم و هر شب میرفتم پایین و باهاش بازی میکردم و یک سری نگهبان و کارگر هم توی همون کانکس ساکن بودن. یه روز ظهر دیدم ناله و زوزه و حق حق میاد اول فکردم صدای الاغ ولی صدا خیلی بلند بود از پنجره بیرون رو نگاه کردم دیدم رزی(همون سگ من واسش اسم گذاشته بودم) هست و روی افتاده و نگهبان مثل اینکه اونو زده بود و همه رفتیم پایین و نجوا خیلی توی سرم وحشت ناک بود خیلی و من همین طور دو دل بودم که برم پایین یا نه و بعد رفتم مامانم شروع کرد دعوا کردن با نگهبانه و استاد خیلی خیلی خیلی برای من سخت بود که ذهنم رو کنترل واقعا خیلی سخت بود ولی حتی یک کلام هم حرف نزدم و اعصبانیتم رو کنترل کردم و یکم رزی رو ناز کردم و اومدم خونه و خیلی دوست داشتم بتونم خودمو آروم کنم ولی به خودم گفتم اگه نتونی الان ذهنت کنترل کنی هر روز از این اتفاقات توی زندگیت بیشتر میشه و من تونستم ذهنم رو کنترل کنم با وجود اینکه خیلی برام سخت بود ولی تونستم و بعد چند ماه هم اون سگ و هم اون نگهبانه از اینجا رفتن و من دیگه چیزی جز عشق به حیوانات توی خیابون نمیبینم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: