خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
با نام خدایی که هرچه دارم از اوست …
سلام به یکی دیگر از اعضای دوست داشتنی خانواده ی عباس منش
امیدوارم حال دلت عالی باشه
ممنونم به خاطر کامنت زیبایت که یاد آوری شد برایم که خداراشکر کمم …
به خاطر الانم ….
که در تاکسی دانشگاه در حال رفتن به دانشگاه هستم ….
خداروشکر
خداروشکر واقعا …
خدایا ممنونم
برای همین موبایلی که من رو به این خانواده نزدیک تر میکند
ممنونم به خاطر این آهنگ زیبایی که با هنسفری بی سیم داره توی گوشم پخش میشه ….
ممنونم
به خاطر تک تک لحظه هایی که هوا مو داری
ممنونم برای این مانتو زیبا …این کیف زیبا این مونه ی زیبا …
ممنونم …
ممنونم که زندگی رو به من سپردی تا هر جور دوست دارم خلقش کنم …
ممنونم که بهم قدرت دادی …
ممنونم که من رو انسان آفریدی…
ازت ممنونم که منو عضو این خانواده ی دوست داشتنی کردی ….
عاشقتم مننننننن…..
عشق را باید با دست خط تو نوشت
ز عشقت بباید هزاران خط نوشت
جان عشق را از کلامت ،تو بگو
که تو باید ز جانت،عاشق ها نوشت
این شعر تقدیم به همه ی شما عزیزانم ….
ممنونم …برای این کامنت زیبایت که باعث شد حس زیبای شکرگزاری رو دوباره تجربه کنم ….
عاشقتونم …
در پناه الله باشید
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام به یکی دیگر از برداران خوبم در خانواده عباسمنش
ازتون ممنونم به خاطر کامنت زیبا تون …
وقتی به کامنت قبلی رفتم تا اون رو هم بخونم دیدم اون هم از طرف شما نوشته شده و چقدر تحسینتون کردم که متعهدانه دارید روی این دوره کار میکنید و هر روز رو حتی در حد چند نکته کوچیک رد پا میزارید …
ازتون ممنونم شما به من یاد دادید که باید بنویسم …رد پا بزارم …هر چند کوتاه و مختصر باید یافته ها را ثبت کنم …
ممنونم ازتون
امیدوارم هر کجا که هستید شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در پناه لله باشید …
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام اقا مجتبی عزیز
امیدوارم حالت عالی باشه
ممنونم به خاطر ردپای زیبات …
میدونی وقتی داشتم برای چندمین بار این کلمات را در ذهنم مرور میکردم …
انگار هنوز هم برایم تازگی داشت ….
به خودم گفتم چقدر زود یادم میره …که چطور دارم زندگیم رو خلق میکنم ….
و این سه کلمه ای که نوشته بودید
هی مثل یک صدای اکو دار توی ذهنم تکرار میشد ….
توجهم و افکار و باورهایم
توجهم و افکار و باورهایم
توجهم و افکار و باورهایم
توجهم و افکار و باورهایم
……
آیا قبولش دارم ؟
اگر قبول دارم آیا به آن توجهی میکنم ؟
نگاهم به ساعت افتاد
10 دقیقه از کلاس دانشگاهم رفته و من دوباره دیر میرسم …
با اینکه 7 بلند شدم سر کارام ولی بازم….
تا اینکه
دوباره
این سه کلمه
برایم واضح تر شد …
توجهم و افکار و باورهایم
چرا اینگونه میشود…مخصوصا این چند روز ….که بیشتر دقت کردم انگار بیشتر دیر میرسم…
اگر قبلا 5 دقیقه 10 دقیقه بود …الان شده یه ربع یا 20 دقیقه
…
انگار این سه کلمه مثل پتک زد توی سرمو گفت …
توجه و افکار و باور ها ….
به چی توجه میکنی ؟
دیر رسیدن ؟
به چی فکر میکنی …دیر رسیدن ؟
به چی باور داری ؟ …دیر رسیدن ؟
او مای گاددددددددد
.
.
توجهم کع همش به این بود که دیر نرسم که باز دیر نشه که اسناد ها منو به دیر اومدن نشناسند …
وای خدایا …
اصلا به زود رسیدن توجه نمیکردم …
افکارم رو که دیگه نگن از همون صبح که پا میشم …هی توی فکر اینکه نکنه دیر بشه …نکنه باز …
نکنه …نکنه ….
وای وای …
دیگه از باورام نگم که من از همون بدو تولد مامانم همیشه دیرش میشد و وقتی رفتم مدرسه مامانم مارو بیدار میک د و هورمون میداد تو ماشین و هی میگفت وای دوباره دیر شد مارو میزاشت مدرسه و خودش میرفت سر کار و همیشه میگفت من یه ربع 20 دقیقه دیر میرسم و به خاطرش کلی دعوا و درک و توبیخ و اینا …مادرم توی کارش خیلی حرفه ایه خیلی …ولی به خاطر همین دیر اومدنش مسوولش نمیکردن و همیشه زیر دسست بود و هر روزم دعوا که مثلا من بچه دارم خب دیر میشه …اصلا انگار دیر رسیدن برای من عادیه …
عجب …
حتما اینا رو یادداشت میکنم و براش برنامه میریزم و متعهدانه روش کار میکنم
ممنونم که باعث شدی خودم رو کمی بهتر بشناسم …
در پناه لله یکتا باشید