از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
منابع مرتبط با آگاهی های این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری قدم اصلی تحوّل زندگی587MB31 دقیقه
- فایل صوتی قدم اصلی تحوّل زندگی30MB31 دقیقه
به نام خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است و درخواست درخواست کنندگان را اجابت می کند
سلام به استاد و مریم بانوی عزیزم و دوستان توحیدی ایم در این سایت الهی
سوال: چه عاملی باعث این همه نتیجه گرفتن شد؟
استاد شما در این فایل و فایل های دیگه علت قبول این قوانین رو و استفاده از آنها را دیدن نتایجی عنوان کردید که من به شخصه هم دیدم، کلی چیزها نوشتم که شد، کلی خواسته داشتم در عین ناباوری برآورده شد. ولی شما یه چیز دیگه ا ید و یه جور دیگه به این قوانین نگاه می کنید. شما مثل کسی که اول بار آتش رو دیده و دست در آتش کرده و حرارت اش رو لمس کرده هستید ولی من فقط توصیف اون رو شنیدیم و حس خاصی نسبت به اون ندارم.
شما میگید ما خالق زندگی مون هستیم و چنان با شور و شوق این مسیر رو ادامه میدید ولی خود من همین الان اگه به تمام خواسته هام برسم، باز فردا ناراحت و گرفته هستم. شما مثل نیوتن که از افتادن سیب قانون اش رو یافت، شما هم از اتفاقات ساده و بدیهی این قانون رو با جان و دل یافتید و همچنان با اون شور و حرارت ادامه میدهید.
کاش سوال بعدی شما ای باشه که:
چه عاملی باعث شعلهور ماندن این شور و اشتیاق و شعف این راه است؟
( قسمت بالایی رو تازه نوشتم، بعد از اینکه چندین بار فایل رو گوش دادم و برایم سوال بود چطور استاد این همه انگیزه پایان ناپذیر داره؟
و آنچه در ادامه است رو صبح نوشتم ولی احساس کردم یک نکته ای در فایل هست که هنوز متوجه آن نشدم و در آخر به این شور و شوق استاد رسیدیم و این آیه قرآن که میگه اگر
واگر اعراض آنها بر تو سنگین است، چنانچه بتوانی نقبی در زمین بزنی، یا نردبانی به آسمان بگذاری (و اعماق زمین و آسمانها را جستجو کنی، چنین کن) تا آیه (و نشانه دیگری) برای آنها بیاوری! (ولی بدان که این لجوجان، ایمان نمیآورند!) امّا اگر خدا بخواهد، آنها را (به اجبار) بر هدایت جمع خواهد کرد. (ولی هدایت اجباری، چه سودی دارد؟) پس هرگز از جاهلان مباش!
این آیه وصف حال کسانی که نمی خواهند هدایت شوند حتی با بزرگترین معجزات و شامل حال منم میشود برای پذیرش با جان و دل است. یعنی من هنوز با جان و دلم این موضوع رو نپذیرفتم و هنوز بین مذهبی نما بودن و این نگرش جدید داشتن گیر کرده ام و تکلیفم رو درست مشخص نکرده ام)
وقتی این فایل رو برای بار اول گوش دادم، تصمیم گرفتم که بیام و چند تا از خواسته هام رو اینجا بنویسم. که ان شاءالله در آینده ای نزدیک که تحقق پیدا کردن به این کامنت ارجاع بدم و با خودم قوانین رو مرور کنم.
کلی درگیر این بودم که واقعا من اصلا از زندگی چی رو میخوام.
تنها جوابی که داشتم این بود که نزدیکی به خداوند.
و این بزرگترین مانع من برای درخواست های مادی هست و هر چه روی آن کار می کنم باز نسبت به محکم بودن این باور کم میارم و آخر سر تسلیم میشم که من اگه از این دنیا برم چی میخوام با خودم ببرم، هیچ و فقط اون حس و حال درونی رو با خودم میبرم.
خب پس شد حس و حال خوب.
باز در این مورد کاملا سینوسی هستم یه روز عالی
دو روز مثل مو مو اخمو در کتاب داستان بچهها، اخم کرده و هر کاری میکنم از اون حس قهر و اون حس بد بیام بیرون نمیشه و علت بیشترش هم نداشتن نتایج مالی پایدار هستش.
خب دوباره برگشتم سر خونه اول، پس پول لازمه ولی باورها داغون هستن و مطمئن ام به این راحتی اون استقلال مالی نمیاد، چرا که به قول استاد، تا باور تغییر نکنه نتایج هم تغییری نخواهند کرد.
خب تنها راه مانده این است که آرزو کنم شور و شوق و انگیزه زندگی ام و احساس خوبم روز به روز بیشتر و بیشتر شود و از حالت سینوسی به حالت صعودی دربیاد.
و هیچ ایده ای برای اون نداشتم چون تا حالا خیلی سعی کردم ولی موفق نبودم که با صبح ها با شور و شوق بیدار شم.
خلاصه گفتم من که این را بعنوان اولین درخواست می نویسم،
هنوز شروع به نوشتن نکردم که ایده اومد که صبح وقتی از خواب بیدار شدی فرض کن امروز اولین روزی است که داری جهان رو میبینی. در واقع چشم های نابینایت بینا شده. چه حسی داری؟
گوش هایت اولین صداها را میشنود، چه حسی داری؟
دست هایت را میتوانی تکان دهی، چه حسی داری؟
میتوانی سر پاهایت وایسی و راه بروی، چه حسی داری؟
همسر نداشتی و الان در کنارت است، چه حسی داشتی؟
بچه دار نمیشدی و الان بچه داری، چه حسی داشتی؟
خانه ای نداشتی و الان در خانه خودت هستی؟
پوست بدنت، آسیب دیدگی داشت و الان سالم است، چه حسی داشتی؟
مو نداشتی و الان موهایت رشد کرده،خوشکل شده، چه حسی داشتی؟
نمی توانستی راحت بخوابی و دیشب راحت خوابیدی، چه حسی داشتی؟
بعد از یه عمر پدر و مادر و خواهر و برادرهایت رو پیدا کردی، چه حسی داری؟
خانه ای نداشتی و الان در خانه خودت هستی؟
یخچال ،ماشین لباسشویی، جارو برقی ،سرخ کن، چرخ گوشت ،لباس گرم و پتو و غذا و قدرت خواندن و نوشتن و حرف زدن و و و و و ………..
هزاران نعمتی که من جمعه بگرده نوروز یادم باشه تشکر قلبی بکنم و چقدر نادیده گرفتن نعمت ها ساده و بدیهی اتفاق میفته که اصلا متوجه نمیشم تا وقتی ببینم حالم خوب نیست، و متوجه میشم یه جای کار ایراد داره و خداوند بهم لطف میکنه و اصل شکرگزاری رو بیادم میاره.
خدایا شکررررررررت
خدایا ما را در این راه سعادت و خوشبختی ثابت قدم بگردان.
خب میخوام چندتا از خواسته هایم رو بنویسم که خدای مهربان مرا برای دریافت آنها آماده بگرداند.
چرا که خواسته ام از قبل آماده شده، این منم که باید آماده دریافت باشم.
خدایا مرا برای دریافت دوره قانون سلامتی و عمل به آن آماده کن.
خدایا مرا برای جهانگرد شدن آماده کن.
خدایا مرا برای دریافت ماشین مخصوص جهانگردی آماده کن.
به نام خدای بخشنده ی مهربان
سلام یاسمن عزیزم بانوی زیبا و توحیدی و ثروتمند و مومن و خداجویم.
مررررسی عزیزم بخاطر این نگاه زیبایت به کامنتم. مررررسی که حس و حال مرا متوجه شدی، مررررسی که برایم نوشتی.
چقدر سخت است که بخوایی از اون آشفتگی های درونی ات حرف بزنی، ولی چقدر خوبه که یه نفر پیدا بشه بگه من میفهمم ات و منم بعضی وقتها این طوری هستم.
میدونی من هنوز اون کار یا علاقه ام رو نتونستم پیدا کنم، و این ناخواسته حسم رو بد میکنه.انگار گمشده ای دارم و هنوز نتونستم اون رو پیدا کنم. گرچند آگاهانه سعی میکنم آگاهانه حسم رو خوب کنم ولی فایده نداره، باز اون حس قوی تره.
مررررسی یاسمن جان که انرژی مثبتت رو به سویم روانه کردی، ان شاءالله هزاران برابرش به سمت خودت برگرده.
به نام خدای بخشنده ی مهربانِ رزاقِ وهاب
سلام به علیرضا عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
علیرضا عزیز نوشته الهی شما مرا منقلب کرد و کلی با اون گریه کردم وقتی نوشته ات را میخواندم زندگی خودم مثل فیلم جلویم نمایان شد، آنهمه لطف و محبت خدا شامل حال من شده بود و ندیده بودم و اصلا فراموش کردم. میخوام فقط یکشون رو بگم که به خودم یادآوری کنم که اگر فقط بخاطر همون موضوع تا آخر عمر لحظه به لحظه سپاسگزاری کنم باز هم کمه.
یک روز که مثل همیشه پسرم علی که یک سال و نیم بیشتر نداشت دم در ایستاده بود و منتظر باباش بود که از مدرسه بیاد منم تو حیاط داشتم لباس میشستم که یکدفعه دیدیم یه چیز سیاهی دست یه خانمی بود وارد شد. نگو پسرم افتاده بود داخل راه آبی که دم در خونه و کلی هم عمیق بود. و از سرتاپاش لجنی شده بود.
اون خانم گفت: من همین که رسیدم سر کوچه دیدیم پسرت افتاد تو جوب.
یعنی اگه اون لحظه اون خانم سر نمی رسید، عمرا اگر متوجه افتادن این طفل به آب میشدم و خدا پسرم رو از مرگ حتمی نجات داد و مرا از یه عمر بیچارگی .
این یکی از ده ها الطاف بزرگ خدای مهربان ام بود که موقع خواندن کامنت تان یادم اومد.
واقعا لقب انسان ( از ریشه نسی یعنی فراموشی گرفته شده)به آدمیزاد به جاست، چقدر ما فراموش کار هستیم، صبح که از خواب بیدار میشم، از خدا طلبکارم که چرا زندگی ام اینطوری و اون طوری نیست. از همسرم، از در و دیوار که چرا اونها این طوری هستند و این طوری نیستند.
علیرضا عزیز یه عالمه سپاس که دستی شدی از دستان خدای مهربان ام که پیغامش رو بصورت واضح به من رساندی. ان شاءالله این حس و حال خوبی که اول صبح گرفتم این انرژی مثبتی که فرستادی این محبت و مهربانی این لطف و عنایت، هزاران هزار برابر بشه و بصورت حس و حال خوب و نعمت و ثروت و سلامتی و شادی و سعادت در دنیا و آخرت به شما برگرده با قدرتی عظیم.
علیرضا عزیز از خواندن سرگذشت زندگی تان خیلی لذت بردم و برایم کلی درس داشت و جای بسی تحسین و تشکر، مخصوصا رهای از اون مهمونی گناه.
قدم نو رسید تون رو تبریک میگم،( من عاشق بچه کوچک هستم، همین الان میتونم بو و اون لطافت اش رو احساس کنم و اگه بگم دهنم آب میفته برای بچه کوچیک بهم نخندی آ)
تا میتونی صبح ها که نی نی از خواب بیدار میشه با اون بازی کنی اون موقع اوج شادی و لذت رو داره و چقدر اقو، اقو میکنه و میخنده.
ان شاءالله بچه ی توحیدی باشه و سعادتمند در دنیا و آخرت.
یه دنیا سپاس بخاطر تبریک تولدم، این بهترین و خاص ترین تبریک تولدم بود، چون یه جور خاص بود با یه تم جدید. تا حالا همچنین تبریک تولدی نداشتم که خدای مهربان دستورش رو بده و بهم بگه رضوان جانم، عشقم، اول از همه سلام ات میکنم و عاشقانه دوست دارم و در کنارت هستم ودرخواست هایت رو اجابت می کنم، پس نعماتی رو که بهت دادم را فراموش نکن و بخاطر داشته هایت سپاس گذار باش، تا به یه درک کوچکی از عشق خودم به خودت برسی.
خدایا این علیرضا عزیز، بچه های سایت، استاد عزیزمان، خانم شایسته مهربان و رضوان جان رو در پناه خودت لحظه به لحظه به خودت نزدیک تر و توحیدی تر و شادتر و موفق تر و ثروتمند تر و سعادتمند تر بگردان.
الهی آمین یا رب العالمین
( این کامنت به لطف الله در بهترین زمان در بهترین شرایط به دستم رسید که تونستم همون موقع پاسخ بدم. خدایا شکررررررررت)
به نام خدای بخشنده ی مهربان و رزاق و وهابم
سلام سمانه جان، دوست قشنگ و نازنین و توحیدی ام
بانو جان چشم ات روشن، قدم نو رسیده مبارک، این معجزه الهی گواری وجودت، و نهایت لذتش رو ببری عزیزم.
هر روز به جای من یه بوسه آبدار بر اون لپ خوشمزه این نی نی نازنین بزن گرچند که هنوز اون رو ندیده ام اما دلم ضعف میره براش.
خونه تون هم مبارک باشه عزیزم همه لحظاتی که در اون هستید به خوشحالی و شادی و سلامتی بگذره عزیزم و بعدش به یکجای بهتر و خونه ای بزرگتر هدایت بشید، ان شاءالله
مررررسی عزیزم که نوشته ات اینقدر زیبا و گیرا است و حس و حال خوبت رو با ما به اشتراک گذاشتی و از اون ایده قشنگ سپاس گذاریت گفتی. واقعا من این رو تجربه کرده ام که هر وقت حالم خوب نیست کافیه یکم تمرکز کنم روی سپاس گذاری بخاطر داشته هایم و یک لحظه فکر کنم میتوانستند این ها نباشند و چقدر حس و حالم عالی میشه.
سمانه جانم سپاس گذارم بخاطر تبریک تولدم، امسال برای اولین بار، تبریک از بهترین دوستانم دریافت کردم، دوستانم در این سایت الهی این بهترین هدیه تولد امسالم است.
سمانه جان خیلی دوست دارم و روی قشنگت رو میبوسم و دست اون نی نی خوشکلت رو هم یه عالمه بوووس می کنم.
ان شاءالله در پناه خدا روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشی مهربان بانو قشنگم
به نام خدای مهربانی ها
سلام فهیمه جانم دوست قشنگ و بهشتی الهی ام
دخترررررررررررر تو چقدر فوق العاده ای، چقدر دوست دارم و هر وقت اسم قشنگ رو میبینم، میگم آخ جون فهمیه جان هم هست و کلی خوشحال میشم.
اومدم تهران دوست داشتم بیام خیابان انقلاب شاید فرجی بشه ببینمت، ولی اون روز راهپیمایی بود و معلوم بود که هنوز موقع دیدار نرسیده و به وقتش همه چی جور میشه و در بهترین مکان و زمان همدیگر رو خواهیم دید.
مررررسی فهمیه جان با این همه خستگی برایم نوشتی، مررررسی که به الهام قلبی ات گوش دادی و مرا خوشحال کردی.
مررررسی بابت تبریک تولدم.
مررررسی بابت این تذکر به جا:
اینکه اصلا عجله نکن دوست قشنگم ار داشته هات لذت ببر، به علاقه مندی هات بپرداز، به مهارت هات اضافه کن و بازهم لذت ببر. بزار تکامل کار خودشو بکنه. باید ما به تکامل ارتعاشی برسیم باید یاد بگیریم پامون رو از ترمزها برداریم. باید کمال گرایی هامون رو بشناسیم و بریم تو دل کارای کوچیک.خلاصه فقط استمرار و حرکت اونم با احساس خوب
یه کامنت نوشتم در دوره احساس لیاقت که اینجا کپی می کنم جریان اومدن به کرج و تهران است.
(به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام بر بندگان خاص خدا سلام بر استاد و دوستان توحیدی ام در این سایت الهی و این سفینه نجات
میکس دوره احساس لیاقت و سفرنامه، برایم سفری رو رقم زد که اولین بارهای زیادی به همراه داشت. سفر یکهفته ای به کرج منزل برادر همسرم که بعد از چهارسال که به کرج آمده بودند برای اولین بار بود که رفتم خونشون و کلی بهم خوش گذشت)
سفر هوایی برای اولین بار و انجام تمرین درخواست در این سفر.
(وقتی هواپیما اوج گرفت دچار افت فشار شدم و یکم حالم بد شد با این حال بد فقط تو فکر این بودم چطور درخواست بدم و خدا را شکر با اینکه زیاد اوکی نبودم درخواست خودم رو دادم و بسته دوم که برای پذیرایی آماده کرده بودند گرفتم)
اولین بار دوچرخه سواری رو در یک پارک شلوغ تجربه کردم، قبلا فقط در حیات خونه در این حد فقط بتونم دوچرخه رو کنترل کنم اون هم تقریبا یکسال پیش بود که باز برای اولین بار خواستم دوچرخه سواری رو یاد بگیریم و فقط در حد کنترل دوچرخه یاد گرفتم.
اولین بار سوار مترو تهران کرج شدم و کل مسیرها که شامل کرج به تهران رفتن به بازار بزرگ رفتن به میدان هفت تیر، حقانی برای تماشای پل طبیعت و برگشت به کرج بود. اون هم به تنهایی و اولین بار رفتن به تهران.
اولین بار تنهایی رفتن به رستوران در میدان هفت تیر و انجام تمرین درخواست و پاسخ رد به درخواستم، گفتند که ما بال تکی نمیدیم و باید سیخ کامل باشه.
موقعه ای برای بازدید از کاخ گلستان رفتم، در محوطه یه درخت تنومند دیدیم دوست داشتم یه عکس با اون داشته باشم، چرا که مرا به یاد درختان تنومند سفر به دور آمریکا می انداخت. برای همین باید از یه نفر درخواست می کردم که از من عکس بگیره، با خودم گفتم باید الان تمرین درخواستم رو به کسی که آدم
بسیار متشخص و معلوم باشه عجله دار انجام بدم. از قضا یک آدم کت و شلواری با سامسونت و مشخص بود در این کاخ کاره ای است و از طرز راه رفتنش مشخص بود عجله داره، رفتم جلو و از اون درخواست کردم که از من عکس بگیرید و ایشون با روی گشاده قبول کرد و علاوه بر کنار درخت، موقعیت دیگه ای برای عکس پیشنهاد داد و محترمانه و با لبخند بعد از عکس گرفتن گوشی رو بهم داد.
برای اولین بار پیاده روی چند ساعته داشتم. روز اول 2 ساعت بعد 2و نیم روز بعد 3و نیم ساعت بعد حدود 6 تا 7 ساعت پیاده روی داشتم.
و این یکی از خواسته هایم با دیدن سفر به دور آمریکا بود وقتی استاد میگفت 4 ساعت پیاده روی کردیم دوست داشتم تجربه کنم و چه تجربه شیرینی بود.
موقعه ای که رفتم از مهماندار قطار آب جوش برای قهوه بگیریم، مهماندار لیوان آب جوش رو تا درب کوپه رساند مبادا دستم بسوزد.
برای پاسخ به این سوال باید بگم توانایی ها و ویژگی های مثبت زیادی دارم که باید با حوصله و تمرکز آنها را بنویسم گرچند قبلا نوشته بودم ولی این دفعه با ورژن جدید میخوام بنویسم.
مررررررررررررررررسی از استاد عزیزم که با تعهد و پشتکار و استقامت در این راه ما را به تجربه های شیرین زندگی دعوت کردند.
ماندن در احساس خوب بزرگ ترین نعمت است.
در پناه حق همه ما در همه حال در بهترین احساس خوب باشیم.)