می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 1

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمیدرضا رابط اسحاقی گفته:
    مدت عضویت: 4005 روز

    خوب اجازه بدید منهم یه مثالی از این تغییر اجباری که مجبور شدم در زندگی خودم ایجاد کنم براتون بیارم.

    من متاسفانه بدلیل مشکلات روحی و عاطفی که در سن قبل از بیست سالگی برایم رخ داده بود در همان سن و در مقطع سوم دبیرستان دچار گرایش شدید به سیگار شدم. یادم میاد اولین بار یک شب به بقالی رفتم و دو نخ سیگار kent خریدم و وقتی دود این ماده لعنتی برای نخستین بار وارد جریان خون من شد دچار سرگیجه شدم ولی کوتاه نیامدم و ادامه دادم تا جائیکه به روزی 15 نخ سیگار هم رسیدم. آنهم بدون یک ریال در آمد و صرفا با پول تو جیبی مختصری که میگرفتم. همین سیگار و بی خیالی و بی تفاوتی که بر اثر مواد مخدر موجود در آن برایم به وجود آمده بود باعث شد علیرغم هوش بالا (( بهره هوشی من حدود 130 است )) دو سال پشت کنکور بمانم و حتی ورزش مورد علاقه ام (( کونگ فو )) را کنار بگذارم . بعد از دو سال با زحمت بسیار موفق شدم در رشته مهندسی رایانه در تهران قبول بشم . هنوز یک ترم از دانشگاه نگدشته بود که احساس تنگی نفس و تپش قلب و تیر کشیدن های شدید قفسه سینه گریبان من رو گرفت. اوایل زیاد جدی نمیگرفتم تا اینکه دیدم شبها با حالت تشنج و درد قفسه سینه از خواب میپرم. به بیمارستان الغدیر که نزدیک منزلمان در تهران بود رفتیم و پزشک متخصص قلب و عروق که اکنون به سمت ریاست همان بیمارستان هم رسیده پس از انجام آزمایش خون و اکو کاردیوگرافی بمن گفت که شما علاوه بر افتادگی دریچه میترال چربی خون و نیکوتین خونتان هم بالاست . هرچه سریعتر سیگار را ترک کنید. ولی من بقول جناب عباس منش به این راحتی ها تغییر نمیکردم. چند ماهی گذشت تا اینکه پس از مدتی دوباره درد قفسه سینه به سراغم آمد منتها اینبار خیلی خوشگلتر آمد !!!! خوب به یاد دارم …یک شب ساعت یک بامداد بود که کلا حالم بهم خورد. درد و تیر کشیدن قفسه سینه مصادف با استفراغ شدید و حالت بی تابی و بی قراری و مختصر تشنج بمن دست داد. سریعا در همان تاریکی شب به بیمارستان رفتیم. پزشک کشیک پس از معاینه و گرفتن فشار خون من به ناگهان گوشی پزشکی خود را روی میز انداخت و سریعا گوشی تلفن را برداشت و به ایستگاه پرستاری بیمارستان تلفن کرد و گفت : سلام…..دکتر فلانی هستم… آیا در بخش CCU تخت خالی داریم…؟؟؟؟!!! سریعا یه برانکارد بفرستید اتاق من…!!!

    همین الان که اون شب رو به یاد میارم پشتم میلرزه…مادرم به شدت نگران شد….خودم هم چنان از ترس سکته قلبی و مرگ آنهم در سن جوانی گرخیده بودم که سطل زیر میز دکتر رو برداشتم و دوباره بالا آوردم …..لیکن دکتر که تازه دوزاریش افتاده بود گفت….آقا پسر !!! نترس…!! شما سکته نکردی…برانکارد رو برای یک بیمار دیگه میخواستم…!! فعلا روی این تخت دراز بکش و این قرص زیر زبانی را در دهانت بگذار و این آمپول را هم تزریق کن …اینبار به خیر گذشت….دفعه بعد نوبت شاید اینقدر خوش شانس نباشی…

    به یک هفته نگدشت که همراه مادرم به کلینیک ترک سیگار واقع در خیابان پیروزی تهران رفتیم و سر دو هفته هم نشد که سیگار را ترک کردم…آنهم برای همیشه…دقیقا از 18 اسفند 85 تا امروز لب به سیگار نزدم و دیگر هم نخواهم زد….

    واقعا خوشحالم که افتخار شاگردی جناب عباسمنش رو دارم…شب و روز صحبتهای ایشون رو گوش میکنم. هم بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کردم و هم کارگاه قانون آفرینش …از گوش دادن این صحبتها سیر نمیشوم. اساس صحبتهای جناب عباس منش خود یک جور تغییر کردن هست…تغییر باورها به نظرم اساسی ترین نوع تغییر هست که الحق و النصاف کار بسیار سختی هست ولی غیر ممکن نیست. تغییر احساسات از بد به خوب که با تغییر نوع نگرش بدست میاد خود یک تغییر بسیار سازنده است که برای من بارها و بارها ثمرات و فوایدش به اثبات رسیده …هم از نوع مثبت که با احساس خوب بدست میومده و هم از نوع بد که با احساس منفی و تمرکز روی موضوعات چرت و بی ارزش بدست اومده … اگر فکر میکنید جا برای پیشرفت دارید خیلی حیفه که زمان رو برای تغییر و حرکت به سوی پیشرفت از دست بدید. زندگی شما دست خود شماست …این رو باور کنید…

    ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    مسلم محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 3673 روز

    باسلام در رابطه با سوال مسابقه حقیقت این موضوع که مطرح کردین من تقریبا چند ماه پیش زندگی رو انتقال دادم به بندر عباس اون روزای اول خیلی برای خانواده و خودم سخت گذشت و تلخ بود مثل یک رهگذر تنها در شب سرد و تاریک و طوفانی بیابان بدون هیچ هدفی جلو میرفتم تا شاید روزنه نوری روشنی ببینم تا برایم پناهی باشه گفتنش برام حتا وحشتناکه او لحظه بود که واقعا از اعماق وجود خودم قدرت خدا رو خواستم که خودشو بهم ثابت کنه که ایا کسی پشت این همه عظمت جهان هست ایاومدیریت میشه ایا کسی حواسش هست ایا قانونی نامرئی و بدون پارتی بازی هست پس از اونی که اسمشو گذاشتیم خدا خواستم تا یه سرنخی بدستم بده تاحدی اونشب به ته این خواسته رفته بودم که باور کنید اشک از چشمهام جاری شد بعد بطور معجزه اسا شاید بعضیها بگن ( بیا افسانه شروع شد )اما من یکی خودم برام ثابت شد جواب خواسته وسوالم بطور معجزه اسا اولی مشکلی که با شروع ساعت کاری فردا قرار بود دامن گیرم بشه تو همون شب با تلفن بهم گفتن که احل شده و این اتفاق باعث شد که من از لحاظ روحیه و افکار تغییر کنم و فردا بدنبال جستجوی اون جریانی که تو روح وروان من شادی و خوشحالی اود شروع کردن به فعالیت و پیدا کردن هسته اصلی با نوشتن جمله خداشناسی و قانون خدا در اینترنت به قانون جذب در قران رو به رو شدم و کم کم دنبال کردم که حالا معتادانه میخوام غرق این معلومات بشم چون مثل شاخه بی ثمر سی وپنج سال زندگی کردم و شما مثل باغبان کار کشته یکی از شاخه های منو به بهترین میوهای عالم هستی پیوند زدید و خودم دارم جوانه های امیدرو که همان شکل گرفتن تغییره میبینم اما نیاز شدید به مراقبت دارم از باغبانم طلب مراقبت بیشتر میخوام .

    دوستتان دارم شما که دیگه پرواز کردین نیاز به گفته ما نیست که بگیم موفق باشید اما از شما میخوام تا شستشوی کامل افکار بنامه معنی کامل انسانیت از هیچ تلاشی دریغ نکنید برای انسانیت…پس نمیشه نگم موفق باشید موفق و سربلند هردو عالم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    حمید جباری گفته:
    مدت عضویت: 3995 روز

    سلام خدمت استاد عزیز انشاالله هرجاکه هستی شاد پیروزی باشی اولین مطلبی که میخوام باشما به اشتراک بزارم مربوط میشه به اوایل نامزدیم که به سختی کار میکردم شب کار روزگار تابتونم بالاخونه بابامو بسازم که بعدازدواج توخونه خودم باشم قبلش خیلی بهم میگفتن اینکار رو نکن خیلی رو دیدیم که کارشون به ناکجا آباد کشیده حرف گوش کن منم تو جوابشون میگفتم انشاالله که چیزی نمیشه ساختم بعدش باهمه مشکلات نشستم اینم بگم که موقع عروسیم توتالار اتفاقی رخ داده بود که همون اول راه آبستن مشکلاتی تازه توزندگیم شد ازفردای عروسیم که رفتم برا کار تو شرکت هرغروب یا اول صبح که برمیگشتم خونه نمیدونستم باید خوشی اول زندگی رو تجربه کنم یا رفع اختلافات بین پدر و مادر وهمسرمو روزبه روز کار داشت وخیمتر میشد که بعد 4ماه از زندگیم با خانمم تصمیم گرفتیم به یه بهانه ای از اونجا در بیایم اون لحظات نه میتونستم طرفداری از خانمم کنم که گفته هاش در مورد رخدادهای روزمره معقول بود نه طرفداری از پدر مادر که تااون مرحله منو رسونده بودن وقتی به یک طرف رای میدی حتی به حق باعث دلخوری طرف مقابل میشه اینو که دیگه همه میدونید به شکلی که بود تصمیم بر جدایی از محل امن شدم اجاره نشینی اونم با دست خالی وسایلا رو خونه پدر خانم گذاشتیم تا پول پیش جور کنیم که بریم به هرکی میگفتیم مقداری پول بده نمیدآد نزدیک عیدم بود حق داشتن یه جورایی ویلون بودیم ازهمه طرف هم نیش و کنایه می‌شنیدیم تا اینکه خانمم یه تیکه طلاکه داشت ومادرش داده بود وقید کرده بود به هیچ عنوان تحت هر شرایطی حق فروش ندارید رو فروخت که با ضرر 600هزار شد وبقیشم ازحقوقم گذاشتیم که شد یک میلیون و یه زیر زمین کوچیک خیلی چیزاش با مستاجر بالایی مشترک بود اینم بگم که خانمم تمام سرویسهای طلاشو براساخت خونه فروخته بود درنهایت این تغییر در من باعث شد که زندگی مشترک باخانمم حفظ شه بعد اونم من و خانمم عهد کردیم که تا صاحب خونه نشدیم دست از تلاش برنداریم که با کارکرد مشترکمون و کمک خدا در عرض یک سال نیم صاحب خونه شدیم گرچه بعد یک سال از خرید اونجا ساکن شدیم بخاطر طولانی شدن پوزش میخوام منتظر مطالب بعدیم باشید شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    رضا حسن نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3610 روز

    من الان تقریبا 1سال با شما هستم ای کاش زودتر با شما آشنا میشودم چون طلاق گرفتم از خانومم جدا شدم خیلی ناراحتم هنوز تو فکرمه نمیتونم فراموشش کنم هر دومون از روی لج بازی تصمیم گرفتیم ولی بگم 6 ماه پاش نشستم نیومد اول اون ازدواج کرد بعد دیگه طاقت نیووردم رفتم ازدواج کردم ولی حالم خیلی بده اول خدا دوم خدا سوم شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    حسین گفته:
    مدت عضویت: 3683 روز

    سلام

    من خیلی وقته که میخوام تغییر کنم و تو شرایط بهتری قرار بگیرم ولی نمیدونستم چه جوری باید این کارو کنم و هر دفعه کم میاوردم و بیخیال میشدم.و واقعا اعتماد بنفس نداشتم.تا اینکه یه روز انگار بهم الهام شد که باید چیکار کنم خیلی جالب بود برام که یک دفعه همچین احساس عجیبی پیدا کردم و انگار قفل ذهنم باز شد .تنها چیزی که تو اون لحظه یاداشت کردم این بود که من باید ذهنمو کنترل کنم و بهش دستور بدم نه اون به من و هر جا که من بخوام باید بره و به هر چیزی که من میخوام باید فکر کنه .تا اون موقه مغز من مثل یه خونه کلنگی و پر از وسایل دربو داغون و خراب بود که هرکدوم یه گوشه افتادن و روشون کلی خاک نشسته و اصلا نمیشد توش وسیله جدیدی قرار بدی .همینجا بود که تصمیم گرفتم از این وضع خلاص بشم و شروع کردم به تمیز کردن ذهنم و هر چی وسیله (فکرو تجربه)قدیمی و تاریخ گذشته داشتم ریختم بیرون البته کمی سخت بود ولی انجامش دادم و اولین کاری که کردم این بود که یه نگهبان واسه ذهنم گذاشتم تا هر فکری بدون اجازه نیاد تو و منزل جدید وقشنگمو خراب کنه حلا یه ذهن تمیز و آماده دارم که میتونه رو هر چیزی تمرکز کنه و هر مسئله ای رو به موقع و به وقتش حل کنه و از روش رد بشه. امیدورم تجربه ای رو که نوشتم مفید باشه .

    ازخدا سپاسگذارم که منو آفرید و به من توانایی بخشید.

    از استاد عباس منش کمال تشکر و قدر دانی رو دارم که وسعت دید منو هزار برابر کرد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
     جواد مهدی پور گفته:
    مدت عضویت: 3614 روز

    من جزو گروهی هستم که صبر می کنه همه چی خراب بشه بعد تصمیم میگیره عوض بشه هستم .

    داشتم امروز پیش خودم فکر می کردم چقدر بی انگیزه شدم . دارم برای کنکور ارشد می خونم . ولی خیلی ساعت مطالعه ی کمی دارم و انگیزه زیادی واسه تلاش نداشتم . خودمو مقایسه می کردم با زمان کنکور سراسری چند سال پیش . با خود می گفتم چرانسبت به اون موقع چرا انقد انگیزم کم شده . نگو که اون موقع تو شرایطی بودم که همه چی داشته خراب میشده و مجبور بودم تغییر کنم چون سالای قبلش تو دبیرستان جزو دانش آموزای ضعیف بودم. . برای همین انگیزه زیادی داشتم . همین اتفاق تو دانشگاه افتاد دوباره برام درسم کلی بد شد نمره هام اومد پایین . مشروط شدم . به خاطر اینکه از رشته و دانشگاهم متنفر بودم و فکر می کردم راه برگشتی ندارم که حالا بخوام کنکور دوباره بدم .وقتی مشروط شدم تازه شروع کردم به تغییر. سر کلاس ها نمی رفتم قبلا اصلا ولی از اون ترم به بعد در کل ترم یک یا دو جلسه در کل درسها غیبت میکردم . معدلم خیلی اومد بالا . الف شدم .

    حالا دوباره همین اتفاق انگار داره تکرار میشه واسه کنکور ارشد . تابستون درس نمی خونم تلاش نمی کنم. مهر و ابان تازه یادم میاد اقا نخونی همه چی بهم میریزه . یادم میافته تازه درس بخونم .

    مرسی خیلی خوب بود موضوع بحثتون . بهم کمک کرد و انگار یه دفعه همه چی واسه ادم روشن بشه فهمیدم خیلی چیزارو.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سعید کمره ای گفته:
    مدت عضویت: 3852 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیز و گروه عباس منش. با توجه به این سوال استاد میخواستم یکی از حالات تغییر در زندگی ام رو براتون شرح بدم .من تقریبا سه تا چهار سال است که دارم برای خودم کار می کنم و در هر کاری که قصد وارد شدن داشتم اول با استخاره از خیر و شر اون کار با خبر می شدم البته استاد قبلاً در زمینه استخاره توضیحات کامل رو داده بودن و وقتی از شرایط خیر بودن کار مطمئن می شدم برای اون کار حرکت می کردم در تمام کارهایی که انجام دادم در مدت زمانی اوج می گیرم و در مقطعی قفل می شم خودم حس می کنم اینجا همون جایی هست که باید یه پله به بالا بروم شده زمانی که به پله بالا رفتم شرایط زندگی ام بهتر شده و زمانی که نخواستم به بالا حرکت کنم از اون روز مثل کسی که به اوج قله کوه رسیده تو سرا زیری می افتم و درآمدم هر روز کمتر میشه تا دوباره حرکت جدیدی انجام بدم. جهان به این صورت منو به حرکت در می آورد بهم میگه الان باید یه پله بری بالا اگر نری افت میکنی. خیلی خوشحالم با منو سختی های این دنیا همکار های خوبی برای هم شدیم.

    یه تجربه دیگه از خودم رو خدمتون عرض می کنم. تقریباً هشت الی نه ماه هست که با کتاب های موفقیت و سایت عباس منش آشنا شدم و بعد از این چند وقت مطالعه تصمیم گرفتم کار جدیدم رو آغاز کنم وقتی شروع به تحقیق و مصاحبه با افراد در اون حوضه گرفتم و با تمام چیزهایی که از این کتاب ها فهمیده بودم تونستم در مدت دو هفته هم تحقیق کنم و هم اون کار رو راه اندازی کنم. الان که وارد کار شدم می بینم تمام صحبت هایی که در کتاب های موفقیت هست درسته ولی به تنهایی کافی نیست با حرکت کردن رو ضمیمه کار کنید تا معجزه ببینید. الان که وارد کار شدم واقعا قدرت خدا رو همراه خودم میبینم من فقط حرکت می کنم خدا خودش مشتری محصول منو میفرسته . الان خیلی بیشتر حضور خدا رو حس می کنم تا اون موقعه که کتاب می خوندم. من تا به حال از این سایت چیزی خرید نکردم ولی با فایل های رایگان استاد به خیلی چیزها رسیدم خیلی وقتا میان صحبت استاد خیلی نکته ها به من الهام میشه و بیشتر موقع صحبت های استاد رو چند بار گوش می کنم و هر دفعه به نکته های جدید تری میرسم. اول از خدای خودم و بعد از استاد عزیز و همکاران عزیز شون بی نهایت سپاسگزاری می کنم.

    انشاءالله همیشه شاد و سلامت و پیروز در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      سعید کمره ای گفته:
      مدت عضویت: 3852 روز

      با سلام دوباره الان فایل استاد رو گوش کردم با توجه به درخواست استاد در مورد مثال خواستم چند مثال از خودم خدمتون عرض کنم.

      من چند سال در کار تعویض روغنی برای برادرم کار می کردم و حقوق می گرفتم ولی همیشه چیزی در وجودم میگفت که ارزش من بیشتر از حرفا است. اون موقع اصلا با اصول موفقیت آشنایی نداشتم و بعد از مدتی دیگه تا حدی رسیدم که زمان را زمان پیشرفت دیدم البته با تمام ترسی که از کار کردن در بیرون و صنف های دیگر داشتم ( چون از 16 سالگی با برادرم کار می کردم و تجربه کار در جایی دیگر را نداشتم ) به برادرم پیشنهاد شراکت دادم و گفتم در صورت قبول نکردن من از این کار می روم که برادر من هم پیشنهاد شراکتم رو قبول نکرد و من هم از این کار رفتم. از این روز جنجال های زندگی من شروع شد در تاریخ یکم فروردین 91 برای رفتن به دانشگاه آماده شدم در شهریور به دانشگاه رفتم و در هم زمان شروع به کار در شرکت تبلیغاتی پیک تهران در میدان ونک کردم ولی هیچ درآمدی از آنجا نداشتم تصمیم گرفتم شرایط کارم رو تغییر بدم در اول سال 92 وارد بازار گل شدم بعد از سه ماه کار کردن خودم رو بالاتر از کارگری در بازار دیدم و یه ماشین خریدم البته قسطی و بعد از دو ماه با ماشین شروع به کار در بازار کردم و تمام گل های بیشتر شهرستان ها رو میفرستادیم که تقریبا در آمدم چهار برابر کارگری در بازار بود ولی بعد از یک سال حس کردم دوباره وقت پیشرفت به یه پله بالاتر است و شروع به اجاره یه غرفه در بازار گرفتم و از شروع تحقیق بعد از دو هفته غرفه رو اجاره کردم الان دو هفته است که دارم سود می کنم ولی امروز ضرر کردم خیلی خوشحالم به یه مسئله جدید برخوردم به قول رابرت کیوساکی اگر بتونم این مسئله رو حل کنم هوش مالی ام ارتقا پیدا می کنه و در آینده این مسئله نمی تونه برای من پا گیر باشه.

      ازتون بی نهایت تشکر میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    محمد جواد مانشتی گفته:
    مدت عضویت: 3796 روز

    هر چند سال یکبار تلنگری به خود می زنم و تغییری اساسی در خودم ایجاد می کنم که گاهی حتی در کمتر از یکسال، دوستان هم متوجه تغییر شخصیتم میشوند

    آخرین دوره تغییراتم از پارسال آذر ماه شروع شد که متوجه شدم با همه دنیا از خانواده تا همکاران سر ناسازگاری گذاشته ام و از اهدافم بسیار بسیار دور شده ام.

    در دی ماه بسیار فکر کردم و سعی بر شروع تغییرات کردم و پوسته اندازی ام شروع شد که با استاد عباسمنش از طریق کلیپی آشنا شدم و الان می فهمم که کاملا بر اساس نظم جهانی است.

    از بهمن که تغییراتم شروع شد تا کنون 17 کیلو وزن کم کرده ام، آرام و مثبت شده ام، آزمون آیلتس را نمره خوبی گرفته ام، قرارداد مالی خوبی بسته ام و بسیار متمرکز به روی اهدافم کار می کنم و با همه دوست شده و روابطم بسیار بهتر شده است.

    اما بهترین نکته ای که فهمیدم این است که آنهایی که فکر می کنیم دشمنان درجه یک ما هستند و بدترین رفتارها را با ما دارند بهترین نقاط عطف زندگی ما هستند تا تلنگری خورده و به خود بیاییم و دوباره در مسیر اهداف خود گام برداریم

    رییسم پارسال مرا تا حد اخراج پیش بدر و بسیار توهین و تحقیرم کرد و حتی از فرصت پیشرفت من با دور زدن قانون جلوگیری کرد، اما در آذر ماه که شروع تغییرات من بود او را بخشیدم و طبق گفته استاد که بعد بخشش حکم جاری می شود او سکته کرد

    و به قول فیروز نادری رییس بخش اکتشافات ناسا، هر پنج سال جای خود را باید تغییر داد حتی اگر در بهترین جا باشی

    ومن ابتدا از خدا سپس رئیسم و بعد استاد عباسمنش بسیار سپاسگزارم که مرا در مسیر اهدافم به زور قرار دادند

    ممنون که خوندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      گل گفته:
      مدت عضویت: 1830 روز

      سلام دوست گرامی عالی بود احسنت برشما

      با وجود اینکه سالها گذشته و قبلا هم انگار خونده بودم این کامنت رو چون رای داده بودم؛ ولی الان درک کردم و خیلی تحسینتون کردم 👏🏻👏🏻👏🏻💐

      مثال ها و نقل قول هایی ک فرمودین چقدررر فوق العاده یود و خیلی من رو ب فکر برد

      مخصوصا این؛؛

      اما بهترین نکته ای که فهمیدم این است که آنهایی که فکر می کنیم دشمنان درجه یک ما هستند و بدترین رفتارها را با ما دارند بهترین نقاط عطف زندگی ما هستند تا تلنگری خورده و به خود بیاییم و دوباره در مسیر اهداف خود گام برداریم

      در پناه خدا شاد و سعادتمند باشید سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    آرزو مشتاق گفته:
    مدت عضویت: 3698 روز

    سلام به همه دوستان خوبم خیلی وقت بود که دوست داشتم تو صفحه نظرات چیزی بنویسم ولی نمی شد. امروز که توی این صفحه عنوان سوالو دیدم به خودم گفتم انگار این صفحه برای من نوشته شده و تصمیم گرفتم در مورد زندگی خودم و تغییراتی که در اون اتفاق افتاد باهاتون صحبت کنم. من دکتر داروساز هستم و از نظر خانوادگی از سطح زندگی نسبتا خوبی برخوردار بودیم اما یه ویژهگی بد در من ناسپاسی نعمت های خداوند بود و اینکه در زندگی چیزهایی داشتم که بابتشون شکر گذار که نبودم گاهی نعوذ بالله طلبکار هم بودم. اما از نظر دوستا و اطرافیان شرایط خیلی خوبی داشتیم….. تا اینکه 4 سال پیش همه چیز عوض شد. اول ماشینمو دزدیدند بعد خونه مون دزد اومد و مادرم به شدت مریض شد و دو بار عمل قلب انجام داد طوری بود که با وجود خونه خیلی بزرگ توی خوابگاه دانشجویی به مدت 4 ماه زندگی می کردم و بعد از اون به مدت دو سال توی یه سوئیت 30 متری….از خانواده دور بودم و مادرم به شدت مریض بود و از نظر مالی شرایط بسیار سختی رو تجربه می کردم ….تازه انگار داشت یه تلنگری به ذهنم زده می شد که همه اینا رو به خاطر ناسپاسی از دست دادم و همه سختی ها رو به خاطر اینکه دایم بهشون فکر می کردم به سمت خودم کشیدم بله تازه فهمیده بودم ناآگاهانه چه بلایی به سر زندگیم آورده بودم اما این بار تصمیم گرفتم تمام تلاشمو بکنم و ارتباط خودمو با خداوند مهربونم دوباره از نو بسازم و واقعا از صمیم قلب و اعماق روحم به سمتش رفتم و از جهالت های گذشته خودم ذرخواهی کردم و ازش برای بهبود شرایط با تمام وجود کمک خواستم.و خمس مال اندکی که برام باقی مانده بود رو با شوق و شور فراوان پرداخت کردم….الان که باهاتون حرف می زنم توی یکی از زیباترین منازل شهر خودمون زندگی می کنم از نظر شغلی با درجه استادیاری رسیدم و همین هفته هم مطلع شدم که نوبت مجوز تاسیس داروخانه به من رسیده اینها همه از لطف بی نهایت پروردگار خوبم بوده و هست و اینکه با ایجاد شرایط سخت در زندگی بهم کمک کرد تا آنچه رو که قبلا نمی دیدم و خیلی راحت در اختیار داشتم رو قدر بدونم و بتونم در اون شرایط بحرانی که می تونست از من یه فرد افسرده و منزوی و شکست خورده بسازه بهترین تصمیم ها رو بگیرم امیدوارم که بتونم همیشه شاکر و سپاس گذار الطلف و نعمت هاش باشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      sarvin lotfi گفته:
      مدت عضویت: 3611 روز

      سلام به همه

      چه تغییری در زمان مناسب؟

      فک میکنم یکی از مهم ترین تغییر هام زمان کنکورم بود سال 87٫ که از یک رابطه وابسته فقط بخاطر آینده و دانشگاه گذشتم . و تونستم که موفق بشم .

      وارد یک سری جلسات شدم . و دقیقا زمان مناسبی تو زندگیم این اتفاق افتاد و پا بپای اون جلسات تغییر های زیادی وارد زندگیم شدن.

      دقیقا توی زمان مناسب، یه شیوه تغذیه جدید رو شروع کردم . چون قبل اش فقط برام سوال بود و وقتی اعلام کردم به هستی که من سوال دارم لطفا بهم جواب بده . جواب ها اومدن و تصمیم گرفتم .

      الان که به زندگیم نگاه میکنم، فک میکنم ک من توهم این رو میزنم که ” من ” یک سری تغییر ها یا هر چیزی ؛ توی زمان مناسب انجام دادم و یا درگیرش شدم.

      ولی الان ک نگاه میکنم میبینم نه . منی در کار نیس

      واقعا سیستم هوشمنده

      واقعا شعور الهی توی همه چیز جریان داره

      هر چیزی سر تایم خودش اتفاق میفته؛ البته زمانی که همسو بشی با کائنات. هرچند حتی اگر همسو هم نشی یه سری چیزها توسط طبیعت وکائنات بهت تحمیل میشه . و در نهایت هدف از همه چیز بیداری انسان هست.

      واقعا که خدا دیر نمیکنه

      جهان منو مجبور به تغییر کرد؟

      اتفاقا هنوزم درگیر همین تغییرم. درسم داشت به مشکل میخوردو من دیگه نسبت به درس ام بابت این دوسال گذشته نگرشم عوض شده بود. و نمیدونستم که میخوام چیکار کنم توی آینده، رسما مونده بودم بدون هدف، چون ذهنیت ام نسبت به رشته وآیندم عوض شد و تمام هدف هایی ک گذاشته بودم مثلا! همش عوض شد و موندم بدون هدف. با بدهی مالی .

      شرایط انقد بهم سخت گذشت که تصمیم گرفتم فقط شروع کنم . مهم نبود از چه مقطعی . من نیاز داشتم فقط شروع کنم که دنیا بتونه بهم کمک کنه . دیگه نشستن فایده نداشت .

      بهار و تابستون 94 خیلی شرایط سخت شد . و من موندم سر انتخاب و تصمیم گیری . و تصمیم گرفته بودم تغییر کنم و قربانی کنم یه سری چیزها رو .

      شرایط از همه لحاظ بهم ریخته بود. همه جوره . ولی الان خیلی خوشحالم . اتفاق های باعث شد که شروع کنم والان جایی که هستم شکرگزار باشم هر لحظه . اتفاق ها باعث شدن ک حتی من لباس هام وکتاب هام هم عوض شه .اضافی ها رو مجبور شدم رد کنم بره .

      از درسم گذشتم و برگشتم از راهی که دیگه دوستش نداشتم . از خیر کاری که باید برای یک شرکت با ماهی 2 میلیون کار می کردی گذشتم. کار و زندگی توی تهران رو ول کردم و اومدم که بسازم خودم و زندگیم رو و با دست پر برگردم . از استراحت ها و تفریحات وقت گیرم گذشتم . از اینترنت و دوست و . . . گذشتم . و ارزشش رو داشت/

      مجبور شدم قطع وابستگی کنم از خیلی وسیله ها . و خیلی عالی بود . خداروشکر میکنم ک کسایی بودن ک توی اون لحظات کمکم کنند. واقعا که خدا همیشه سرموقع آدم هاش رو میفرسته و دیر نمیکنه .خدا حاضره همیشه .

      الان جایی که هستم یک فرد جدیده

      یک فرد که هرروز آماده تغییره

      هر روز منتظر قاپیدن فرصت ها

      و اینکه خودم میخوام بسازم

      میخوام کسی باشم که توی زندگی خودم تکرار نشدنی باشم

      و میشه .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: