می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 4

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ایمان آریان گفته:
    مدت عضویت: 3617 روز

    سلام

    من دختری 28 ساله هستم. و به خاطر عدم تغییر در زندگی خودم خیلی ناراحتم. من دوست دارم که تغییر بکنم. یعنی در واقع هر از گاهی یک تعییراتی می کنم اما کوچک و به قول شما وقتی شرایط خوب بوده. من جرات ریسک کردن ندارم. چرا باید این طوری باشم. خیلی حالم بده و دوست دارم بهتر باشم. یعنی استاد من دوست دارم ولی باور کنید به خاطر شرایطی که پیش میاد فراموش می کنم. ببینید من پیشرفت و تغییر داشتم اما تغییرات کوچک بوده.

    ببینید استاد من دختری هستم با این ذهنیت که چون پول ندارم هیچ کاری نمی تونم انجام بدهم. همین حرفهایی که می فرمایید رو من قبول دارم ولی خیلی زود شرایطی پیش می آید و فراموش می کنم. اخلاقم زود عوض می شود. عصبانی می شوم. من دختری هستم بله تحت تاثیر محیط اطرافم اما باور بفرمایید که دنبال تغییر بودم. حتی بعضی وقتها پیش آمده بود که برای تغییر و کسب اطلاعات به کلاسهای مختلفی رفتم. کارگاه موفقیت و تقویت حافظه و …. تاثیر مثبتی روی زندگیم داشتند اما همین که موفقیت کوچکی به دست می آوردم مثلا موفقیت در کنکور دکتری. بعد از مدت کوتاهی همه چیز دوباره بر می گشت سر خونه اول. یعنی دنبال اهدافم نبودم فراموشم می شود به خاطر شرایط محیط اطرافم و اینکه این ذهنیت را در فکرم دارم که من پول ندارم بنابراین نمی توانم کاری بکنم. استاد من کارهای مختلفی مثلا تدریس خصوصی، کار دانشجویی و کار در سوپرمارکت انجام دادم خوب نبود نه اینکه خوب نبود ولی به خاطر شرایطی که پیش می اومد اتفاقات خیلی کوچک مثلا درس نخواندن دانش آموزم و عدم تلاش و تبعیت از برنامه درسی که بهش می دهم دوباره اعصابم به می ریخت و اون احساس خوب رو ز دست می دادم. هدفم را فراموش می کردم. باور بفرمایید من هم مثل شما از موچکی کار کردم. مادرم جارو درست می کردند با الیاف نخل و می دادند به من و خواهر و برادرم بعضی وقت ها با هم و بعضی وقت جدا از هم می رفتیم می فروختیم الان که فکر می کنم می بینم مادرم چقدر برای ما زحمت کشید یعنی در آن زمان تلاش می کرد که ما بریم کار کنیم و تنبل بار نیایم ولی ای خدا بر عکس شد نشد اون اتفاقی که مادرم به دنبالش بود اتفاق نیفتاد. یادمه دوره دبستان و راهنمایی جارو می فروختم. ولی استاد بعضی وقت ها فکرهای بد می اومد سراغم و از پول ها برمی داشتم خوراکی می خریدم. برای همین خیلی ناراحتم. من مادرم را اذیت کردم. زندگی سختی را از نظر فرهنگی سپری کردم من چقدر از نظر فکری بدبخت بودم. الان هم احساس خوبی ندارم چون تلاشی برای تغییر نمی کنم. همش به دنبال اتفاقات مسخره زندگی بودم که خیلی وقتها اعصابم رو خورد می کرد. یعنی استاد واقعا من انگار دنبال دردسرم ولی ناخواسته. اصلا منظورم این نیست ولی پیش میاد.

    ای خدا من باید چه کار کنم. این قدر از عمرم گذشت اما بدون تغییرات اساسی. بدون هدف.

    فایل هایتان را گوش می دهم اما بی نتیجه. یعنی سرم شلوغه از بس که بی برنامه هستم ولی به ظاهر با برنامه. استاد من ناراحتم. پس کی قرار است من تغییر بکنم. از این زندگی ثابت و پوچ خسته شدم. خدایا من چرا باید زود هدفها را فراموش می کنم.

    ببینید من الان در موقعیت بد خانوادگی یا نحصیلی نیستم. بلکه من در موقعیت بد فکری هستم. من باید تغییر کنم من باید مسیر زندگیم را بسازم. اما از اینکه 28 سال از عمرم رفت خیلی ناراحتم.

    کی پس من موفق می شوم. پس کی من باید از زندگی لذت ببرم. من در آن دنیا چه جوابی برای خدا دارم هنگامی که از من بپرسند که عمرت را در چه راهی گذراندی؟

    خدایا کمکم کن من از این لحظه درست فکر کنم. درست زندگی کنم اگر خوب بودم خوب تر بشوم. خوب بودن خدایا از نظر تو فقط برای من ملاکه. انچه که به من الهام می دهی را من می خواهم معیار زندگیم قرار بدهم. خداوندا تو را به خاطر این همه نعمت سپاس. پدر و مادر فهمیده و تلاشگر. خانواده (برادران و خواهران) مهربان و محترم تو را سپاس. من همیشه پشت کار داشتم. من همیشه تلاش کردم. من همیشه عمل کردم ولی خدایا برای من کم است دوست دارم تحول پیدا کنم تحول عظیم من آمادگی آن را دارم که بتوانم تغییر اساسی بکنم. از نظر رفتاری و فکری. اتفاقات خوب هر چند سخت سر راه من قرار بده. خداوندا به گفته آقای عباسمنش که می گوید هر آنچه را من بخواهم تو برای من می خواهی، من قول می دهم که از این لحظه به بعد با آگاهی زندگی بکنم اما تو هم کمکم کن و به گفته امام سجاد (ع) رب لا تکلنی طرفه عین ابدا. خداوندا لحظه ای مرا به خود وامگذار. خداوندا در حضور همه من از تو سعادت دنیا و آخرت را می خواهم. من دختر بدی نیستم تو خودت خوب می دانی نیات من خوب بوده و انشالله بهتر خواهد بود. حتما من پیشرفت می کنم حتی اگر یک ساعت دیگر بمیرم من از کرده های بد خود پشیمانم و از این لحظه به بعد تمام تلاشم را خواهم کرد که در راه پیشرفت و موفقیت و بهتر کردن وضعیت ملتم و جهانیانم قدم بردارم. خدایا اما خدایا چرا انسانهایی در سر راه من قرار می دهی که جنسشان حسادت و کینه و خودهواهی است. من وجود آن ها را در زندگی خودم نمی پسندم چون اونها باعث شدند که من پسرفت داشته باشم. خداوندا پس کمکم کن در این لحظات من توانایی روبه رو شدن را داشته باشم. و از صمیم قلب خواهان خوب شدن وضعیت جهان، جهانی که تو آفریدی. جهانی که تو گفتی بیهوده خلق نکردی. پس خداوندا من چگونه مطمئن بشوم که تو کمکم خواهی کرد و مرا تنها نخواهی گذاشت. خدایا به تو اطمینان دارم ولی می ترسم. از خودم می ترسم دوباره فراموش کنم عهدهای خودم را. خداوندا کمک کن باشه. تو خالق اصلی، توانای قادر مطلق هستی. دوستت دارم خدا. پیش همه دارم میگم خیلی دوستت دارم و اگر قرار است تا 100 سال دیگر هم زندگی کنم قول می دهم که انسان باشم. تو هم کمکم کن و فکرهای خوب و جالبی به ذهنم بیاور.

    من می توانم چون جزئی از وجود تو هستم ای قادر مطلق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محسن علیزاده گفته:
      مدت عضویت: 3726 روز

      دوست عزیز سلام

      من هم شرایط شما رو داشتم و دقیقا درک می کنم اما چند تغییر مهم موجب شد که زندگیم تغییر کنه و با استفاده از راهنمایی های استاد و لطف خدای مهربان روی دیگر زندکی رو ببینم :

      اول اینکه شما باید یک انگیزه را در درون خود پیدا کنید این انگیزه میتونه یک هدف که به اون عشق می ورزید و یا چیزی باشه که به خاطر اون حاضری حرکت کنی و جلو بری برای درک بیشتر این موضوع از ویدیوهای رایگان در مورد هدف استفاده کنید که به شدت تاثیر گزاره .

      قدم دوم اقدامه شما باید حرکت کنید مهمترین نکته اینه که حرکت در ابتدا خیلی خیلی آهسته و کند انجام میشه تا حدی که شما نامید میشین و دقیقا اینجاست که باید با استفاده از جملات تاکیدی و فیلم های انگیزشی (که تو همین سایت هم هست) خوتون رو شارژ کنید .

      جملات تاکیدی به ظاهر تاثیری ندارن اما ناخودآگاه مارو بمباران می کنن . تسلیم نشین و ادامه بدین مثلا وقتی می گین “من آدم خوش شانسی هستم” ذهنتون فاز منفی میده ولی اینقدر در زمانهای مختلف تکرار کنید که اشباع بشین . باور کنید اتفاقات عجیبی میافته . برای من افتاده و هر روز میافته . قطعا برای خیلی از دوستان هم افتاده به همین سادگی فقط باید ایمان داشته باشین و بر ترسهاتون غلبه کنید .

      این تجربه شخصی منه بعد از یه مدت که برای من حدود چند ماه طول کشید شرایط بهتر میشه و روی خوش زندگی رو می بینید و انگیزتون بیشتر میشه و انوقت دیگه می افتین رو دور خوش شانسی و موفقیت و کامیابی .

      امیدوارم موفق و سلامت باشید

      نوری در دل و چراغی از هدایت الهی فراروی خو بسازید و یقین داشته باشید که موفق خواهید شد .

      آنتونی رابینز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Mohammad گفته:
    مدت عضویت: 3777 روز

    اول سلام خدمت استاد عزیز که با دیدن کلیپتون انگیزی بسیار شدیدی در من ایجاد میشه و بگم استاد انشاله هر جا هستی موفق باشی.

    باید بگم داشتم این کلیپو تماشا میکردم و پیرو تمام کلیپهایی که قبلا ارایه کردین کمکم دارم به روند زندگی شما پی میبرم و چیزی که خیلی منو تحت تاثیر قرار داد مدت زمانی که شما در بندر عباس بودین یعنی مدت هشت سال

    باید بگم من الان 1ساله متاهل شدم و خداروشکر دارمم هم خیلی خوبه و باید بگم در زندگیم هنوز نشده مجبور به انجام کاری بشم و بعد اون کارو انجام بدم و من زمانی که کسب کارمو شروع کردم در وضع مالی بسار بدی بودم . کلی بدهی داشتم و همش بدنبال اینکه این روندو متوقف کنم و فقط درامد داشته باشم نه بدهی خداروشکر در عرض دوسال تمام بدهیهام پرداخت شد که مبلغ فوق العاده بالای بود و زمانی که در ارامش کامل بودم و همش درامد کسب میکردم یدفعه بفکرم اومد نباید ساکت بشینم باید کاری انجام بدم باید یکاری بکنم که هم درامد داشته باشم هم کاری رو انجام بدم و الان یک ماهی میشه یک پروژه کاریرو شروع کردم و دارم روش کار میکنم خداروشکر نتیجه خوبی هم تا الان گرفتم و باید بگم تمام حرف هایی رو که میزنین منم خودم یروزی تجربه کردم البته تفاوت من با شما من بابام وضع مالیش خوب بود و جاهایی کمکم کرد اما یادمه بچگی بنایی- پرده فروشی عکاسی و هزار جور کار دیگه انجام دادم و دوسداشتم دستم توی جیب خودم باشه یادمه زمان دانشجویی سال 87 روزی 50 هزارتومن از طراحی عکس درامد داشتم و این درحالی بود که بابام تمام هزینهامو پرداخت میکرد اما یه حسی درونم نمیذاشتم اروم بشینم باید کاری رو انجام میدادم و خداروشکر الانهم خیلی پیشرفت کردم اما بازم راضی نیستم و هنوز باید برم جلو و باید بگم صحبتهای شما دورهای شما کمک بسیار بسیار بزگی بمن کردکه این روند رو به جلو با سرعت بیشتری ادامه پیدا کنه و در اخر من همیشه قبل ا اینکه اتفاق بد بیفته تغیر کردم و تغیر میکنم یادمه زمان نامزدی من که یکسال بود با نامزدم بعضی جاها به مشکل برمیخوردیم و من میدونستم باید تغیری ایجاد کنم قبل از اینکه اتفاق بدی بیفته و دقیقا همین اتفاق افتاد و من الان خیلی خیلی خوشبختم و خوشحالم که تغییر کردم و تغییر دادم ولی الان شنیدم بنده خدایی شهریور عروسیش بوده و 8 ماه نامزد بوده و الان همچی بهم خورده و این کلیپ شما منو یاد دوران نامزدی خودم انداخت و شنیدن این اتفاق مهر تاییدی بود بر صحبتهای شما بسیار سپاسگذارم از اینکه با فردی چون شما اشنا شدم

    خدا نگهدار شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3636 روز

    سلام

    من در سال 1393 که میتونم از اون به عنوان ایستگاه پرتاب خودم به سوی موفقیت یاد کنم با قوانینی که جهان بر مدار آنها میچرخد آشنا شدم.یکی از اون قوانین قانون جذب بود.من با دیدن فیلم راز که توسط دایی خود با آن آشنا شدم بسیار شگفت زده شده بودم و انرژی بسیار زیادی گرفتم و به صورت ناخودآگاه تصمیم گرفتم به این قانون اعتماد کنم و سعی کنم از اون به درستی استفاده کنم.با اینکه خانواده ام این قانون رو به درستی نمیشناختند و با اون مخالفت میکردند به دلیل ایمان قوی که نسبت به این قانون پیدا کرده بودم چیزی نمی تونست این افکار رو از مغز من جدا کنه.کم کم به کتاب خوانی روی آوردم و در زمینه موفقیت شروع به خواندن کتاب کردم با اینکه تا اون موقع شاید من سالی یک کتاب رو هم ورق نمیزدم.به این ترتیب هرروز با موضوعات و سایتهای جدیدی آشنا شدم.تا قبل از آشنایی با این قوانین وقتم بیهوده هدر میرفت ولی از وقتی به کتاب روی آوردم دیگه هر زمانی که بیکار میشدم کتاب میخونم و از این کار لذت تمام میبردم.این برهه ی زمانی همون زمان مناسب تغییر کردن من بود که به خاطر اون از خدا سپاسگزارم.واقعا خدا از راه شگفت انگیزی این نعمت رو به من عطا کرد.خدایا شکرت.

    و اما قسمت دوم سوال.خدا رو صد هزار مرتبه شکر من در سنی با این قوانین آشنا شدم که هنوز درگیر استدلال ذهنی نشده بودم و هر چیزی در ذهنم امکان پذیر بوده و هست هم اکنون.من هفده سال سن دارم و حدود ده ماهه که از زندگی اونجور که باید دارم لذت میبرم و برای رسیدن به خواسته هام از خدا سپاسگزاری میکنم.

    از شما و همکارانتون به دلیل تلاش برای ساختن جهانی بهتر سپاسگزارم.

    موفق شاد پیروز و سربلند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    داداش رضا گفته:
    مدت عضویت: 3671 روز

    اقای عباس منش من شمارو اسباب خدا میدونم که به وسیله شما زندگیم تغییر کنه…

    توبه و ترک گناه باعث شد در مدار درستی که شما میگفتید قرار بگیرم..

    ببخشید سرتونو درد اوردم

    رضا 23 ساله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سینا گفته:
    مدت عضویت: 3635 روز

    با سلام خسته نباشید خدمت شما دوستان

    من در سن 13 یا 14 سالگی بود که احساس کردم باید به سراغ اموختن شغل مورد علاقه ام بروم و پیشرفت کنم . و خوشبختانه جایی که برای اشتغال انتخاب نمودم صاحبکاری خوب و ماهری دارم . خوشبختانه در حرفه ای که مشغول به کار شدم ( عکاسی و فیلم برداری ) و در حرفه ام پیش رفت زیادی کردم

    اما مشکلی که وجود داشت برای من از در و دیوار اتفاقات ناگوار می افتاد بی دقتی هایی که انجام میدادم غفلتهام ، نداشتن اعتماد به نفس کافی عصبانیت های پوچ و بیهوده برای من مشکلات زیادی به وجود می اورد و من همیشه در این فکر بودم که چطور زندگی خودم رو بهتر کنم چطوری در امد کسب کنم و چطوری شناخت درستی از اطراف خودم داشته باشم یا اتفاقات ناگوار بر سر من نیوفتد بعد از سه سال کار کردن کلیپی در مورد زندگی رندی گیج دیدم که انگیزه منو برای کسب در امد و زندگی بهتر برانگیخت یک حسی به من میگفت تو باید در سن کم بتونی پیشرفتهای زیادی بکنی این حس منو وادار کرد که در اینترنت و کتاب های مانند زندگی نامه افرادی همچون رندی گیج انتونی رابینز رابرت کیوساکی و … رو مطالعه کنم .شروع به خواندن زندگی افراد و کسب اگاهی کنم و همیشه یک حسی به من میگفت تو میتونی آدم موفقی بشی تا این شد که در سایت اپارات با یکی از کلیپهای استاد عباس منش آشنا شدم و کلیپهای دیگرش رو هم دنبال کردم . دیدن این کلیپها انرژی و جون تازه ای در من دمید به طوری که من احساس میکردم زندگی من دوران پیدا کرده انقدر در من تغییرات به وجود امد که حتی مادرم هم مرا دیگر ان ادم سابق نمیبیند و به من میگوید خیلی عوض شدی. در من استرس و افسردگی و پوچ بیهوده بودن کشته شد منو آدم با هدف ساخت تا در رسیدن به اهدافم گام بردارم و اگر شکست هم خوردم تجربه ام رو زیاد کنم . یانمونه دیگر من در اول دبیرستان درسام ضعیف شده بود این موضوع باعث شد که من در سال آینده تلاش خود چندان کنم که حتی در ازمون رتبه بالایی کسب بکنم .

    به امید موفقیت همه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    امید قادرپور گفته:
    مدت عضویت: 3816 روز

    با سلام،

    بنده در دوره کارشناسی با ورود به دانشگاه تا ترم 3 اصلا درس نمیخواندم و ترم به ترم معدلم افت کرده و هر ترم مشروط میشدم تا اینکه به جایی رسیده بود که تقریبا باید از دانشگاه اخراجم میکردند و اگر یک ترم دیگر مشروط میشدم دیگر اخراج شده بودم یعنی جهان من را مجبور به تغییر کرد پس با شروع ترم 4 تصمیم گرفتم خوب درس بخوانم و خودم را برای امتحانات پایان ترم آماده کنم چون دیگر واقعا مجبور بودم پس خوب به مطالعه درس هایم پرداختم طوریکه تا ترم آخر معدلم را بسیار بالا آوردم و شاگرد سوم کلاس شدم از نظر معدل کل.

    از اوایل ترم پنج دانشگاه یعنی تقریبا یک سال مانده به آزمون کارشناسی ارشد تصمیم گرفتم برای آزمون ارشد خودم را آماده کنم و قبل از اینکه دیر شود به تهیه منابع و مطالعه پرداختم و به لطف الهی توانستم رتبه سه را در آزمون ارشد 93 در رشته مکانیزاسیون کسب کنم و دانشگاه تهران قبول شوم و الان یک سال است که در دانشگاه تهران مشغول به تحصیلم. در این مورد خودم و با اختیار خودم تصمیم گرفتم قبل از آنکه جهان من را مجبور به تغییر کند یعنی قبل از آنکه دیر شود و یا قبل از آنکه سال اول در آزمون مردود شوم شروع به مطالعه کردم و بهترین نتیجه را گرفتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    داداش رضا گفته:
    مدت عضویت: 3671 روز

    من رضا هستم..

    اقای عباس منش میشه پیاممو بخونی ؟ اخه میخوام زندگیمو برات تعریف کنم*

    پارسال بود که بخاطر مسئله ای افتادم زندان زمانی که برگشتم هیچ امیدی نداشتم…تغریبا تموم امید هامو از دست داده بودم…40 میلیون بده کاری و کلی شاکی…

    ناراحت و افسرده بودم…حتی پول نداشتم شارژ ایرانسل بگیرم..

    تا اینکه در اینترنت سرچ کردم : چگونه پول در بیارم

    تا با سایت اقای عباس منش اشنا شدم..

    در مورد باورها باهام حرف زد…

    اول گفتم این اقای عباس منش از دل من خبر نداره…تا این که یه فایلی از ایشون دانلود کردم به نام : این لحظه…

    در کمال تعجب میگفت ثروت ربطی به شرایط نداره و همه چی به باورهامون برمیگرده..

    تصمیم گرفتم همه فایل های رایگان رو دانلود کنم …همه رو دانلود و گوش کردم..بالای 40 ساعت سخنرانی..

    اقای عباس منش شما باعث شدی به خودم بیام و تصمیم بر تغییر بگیرم…

    از تموم گناهانم توبه کردم و تصمیم گرفتم دوباره پاشم و برم سمت کاری ..

    شما گفتی باورهاتو تغییر بده ..تصمیم گرفتم از همه گناهانم توبه کنم.. تا در مداری قرار بگیرم که شما میگفتی…

    اخلاق و رفتارم تغییر کرد…

    از اونجایی که هیچی از توبه نمیدونستم تصمیم گرفتم حداقل نمازمو شروع کنم و بخونم . یادمه ساعت 4 صبح بود که از شدت استرس و ناراحتی رفتم وضو گرفتم…اما چه وضویی!!…راستش بلد نبودم وضو گرفتن چه جوریه.جایی که بودم کسی نبود که یادم بده…نمیدونم چه جوری وضو گرفتم اما میدونم که 100 در 100 اشتباه بود اما انقدر نیاز به ارامش داشتم که سریع وضو رو بلاخره به یه بدبختی گرفتم …فقط در همین حد بگم که هنگام وضو نمیدونستم اول پا رو باید اپ بریزم یا سرو…صورت چند بار؟ حتی نمیدونستم اول دست چپ یا دست راست…هیچی نمیدونستم…هیچی…

    رفتم سر سجاده…اخرین نمازی که خونده بودم …راستش یادم نمی اومد….بلد نبودن نماز بخونم…مثل این دیوونه ها ایستاده بودم نمیدونستم چکار کنم…چند بار خواستم بیخیال بشم اما واقعا به این نماز نیاز داشتم.چشامو بستم دلو زدم به دریا..

    دو رکعت میخونم برای خدا …

    نفهمیدم چه نیتی کردم …وقتی شروع کردم به نماز خوندن حتی سوره حمد رو هم حفظ نبودم کامل یادمه موقع رکوع ذکره سجده میگفتم یعنی ذکر سجده رو اشتباهی تو رکوع میگفتم…اما با این که نمازم کاملا اشتباه بود اما با عشق میخوندم که بعد نماز خودمم باورم نمیشد که این منم که دارم نماز میخونم…من واقعا به کمک خدا نیاز داشتم.شده از همه کس نا امید شی؟ شده هیچکی به فریادت نرسه جز خدا؟

    چرا دروغ بگم…میخوام یه اعترافی بکنم…من از اون دسته از ادمها بودم که نه مسجد میرفتم و نه میدونستم خدا چیه…قران نمیدونستم چیه..میگفتم ول کن بابا اول جوونی عشقو حالتو بکن.

    بچه ها الان که دارم تایپ میکنم بغض کردم.

    صبح تا شب تو دنیای خودم بودم…کلی دوست دختر داشتم همیشه پیششون بودم…اصلا اعتقاد به هیچ خدا پیغمبری نداشتم .تو دنیای خودم بودم…همیشه با ماشین میرفتم چرخ و هر کاری بگید میکردم…

    تا این که این اتفاق بد تو زندگیم افتاد…

    وقتی شروع کردم به نماز خوندن هیچی بلد نبودم.یادمه تشهد و سلام رو کاملا شانسی میگفتم.یه قرآنی رو تاقچه بود که کلی خاک گرفته بود.تصمیم گرفتم یه نگاهی بهش بندازم.وقتی قران رو برداشتم دیدم هیچی نمیفهمم اخه عربیم ضعیف بود.تصمیم گرفتم معنی فارسی قران رو بخونم ببینم چی نوشته…به دلم نشست…خیلی به دلم نشست.از یه طرف از گذشتم پشیمون بودم و از طرفی نگران و ناراحت.حس میکرد خدا هیچوقت منو نمیبخشه.ساعت 5 صبح بود.یادمه نور اتاق خیلی کم بود.به زور قران رو به صورتم چسبوندم تا بتونم بخونم.هیچوقت فراموش نمیکنم صفحه اول سوره توبه رو…همه ما از یه سوره قران خوشمون میاد.خیلی ها سوره یاسین دوست دارن خیلی ها سوره الرحمن…ولی من از سوره توبه خیلی خاطره دارم…وقتی داشتم معنی فارسیشو میخوندم دنبال جایی بودم که بفهمم خدا گناه کارارو میبخشه…تا یه جایی رسیدم که خدا میگفت من همه رو میبخشم.خیلی خوشحال شدم.با اون چشمای گریون و استرس زیاد سر رو بالشت گذاشتم و قران رو چسبوندم به سینم و خوابیدم.

    امیدوارم اون حال من برای هیچ کسی اتفاق نیوفته.انقدر ناراحت و استرس داشتم که فقط خدای بالا سرم شاهده که چی کشیدم…

    از طرفی هیچی در مورد خدا نمیدونستم و از طرفی نماز و وضو هم بلد نبودم…

    از اون روزای سخت و نفس گیر 3 ماه میگذره.چه جوری میتونم فراموش کنم…چه جوری…یادمه رفتم به یه حاج اقایی گفتم حاج اقا عذاب وجدان دارم چکار کنم…نمیتونم تحمل کنم.توبه کردم میخوام دور این کارارو خط بکشم…بهم گفت ذکر : ( استغفرالله ربی اتوب الیه ) زیاد بگو…

    بچه ها بذارید باهاتون راحت باش..راستش بلد نبودم این ذکرو بگم.عربیم ضعیف بود…تا استغفرالله درست میگفتم اما باقیشو فراموش میکردم…میدونم شاید تعجب کنید شاید بگید مگه یه ذکر حفظ کردن میخواد !!! شاید تعجب کنید و بگید یه ادم چقدر میتونه از دین و خدا عقب باشه اما باید بهتون بگم که من …بذارید از اینجا براتون شروع کنم.

    وقتی رفتم پیش اون حاج اقا بهش گفتم : حاج اقا من فلان جای نمازومشکل دارم باید چکار کنم؟ بهم گفت : مرجع تقلیدت کیه؟ من یه نگاهی زیر چشمی بهش کردم و گفتم مرجع تقلید کی هست ؟ بهم گفت : شما مرجع تقلید ندارید؟ جواب دادم : مرجع تقلید خوردنیه دیدنیه چی هست ؟ ….بچه ها حتی نمیدونستم مرجع تقلید یعنی چی ..وقتی اینو به اون حاجی گفتم بنده خدا هنگ کرده بود…میگفت مگه میشه یه ادم ندونه مرجع تقلید یعنی چی؟

    خلاصه اینجا بود که فهمیدم مرجع تقلید کیه . رفتم از اینترنت رساله مکارم شیرازی دانلود کردم بخونم اما هیچی نمیفهمیدم.یه چی میگم تورو خدا مسخرم نکنیدا ..من نمیدونستم بول چیه…به یکی اس ام اس دادم گفتم بول چیه ؟ جواب داد نمیدونی مگه ؟ گفتم نه و اس داد : یه چیزه باحاله Smile

    اقا به هزار بد بختی این رساله خوندم اما هیچی نمیفهمیدم

    تازه بعد از دو هفته تا حدودی نمازو یاد گرفتم.اما به شدت وسواس داشتم..راستش همیشه میگفتم نمازم اشتباهه..میگفتم این نمازارو خدا قبول نمیکنه اخه اشتباه میخونی.تصمیم گرفتم برای اولین بار تو عمرم برم مسجد…دوباره تاکید میکنم !! برای اولین بار تو عمرم !!! اقا رفتم مسجد..رفتم دیدم یه مشت پیر مرد تو مسجدن.اول خواستم برگردم اما گفتم تا اینجا اومدم زشته برگردم.اون روز تیپم خیلی خفن بود.همه پیر مردا نگام میکردن…راستش خیلی خجالت کشیدم تا اینکه اقا هادی ( خادم مسجد) اومد بهم سلام کرد و منم بهش سلام کردم.با هم دوست شدیم و منو تشویق کرد که زیاد بیام مسجد و منم گفتم چشم…و از اون روز بود که تصمیم گرفتم چایی مسجد رو من پخش کنم…هر پنشنبه بعد نماز و قبل دعا کمیل نون و شیرینی و چایی میدادن که من چایی و خرما پخش میکردم..انقدر کیف میکردم که نگو…یادمه روز سه شنبه تو مسجد حضرت محمد کلاس قران بود منم رفتم… تقریبا 20 نفری بودن تو مسجد و نوبتی قران میخوندن تا اینکه رسید به من.یعنی اون لحظه انقدر خجالت کشیدم که …اما دلو زدم به دریا و پیش این همه ادم شروع کردم به قران خوندن…اقا خودمم نفهمیدم جی خوندم اما بلاخره تموم شد

    وقتی اون روز قران رو خوندم خیلی کنجکاو شدم ببینم قران واقعا چیه…وقتی اومدم خونه تصمیم گرفتم قران بخونم تا ایمانم تقویت بشه..سوره حمد و توحید رو برای نماز خوندن حفظ کردم و رسیدم به سوره فلق …نتونستم و کم اوردم.ولی به جاش شروع کردم به خوندن معنی فارسی قران.کلی برام سوال و شبهه ایجاد شد.مثل اینکه تازه از خواب بیدار شدم.یادمه محکم سرمو به دیوار میزدمو خود زنی میکردم.

    شاید بگید که چرا خودزنی میکردی؟ راستش من تاحالا اصلا به ماه و خورشید دقت نمیکردم اما وقتی قران میخوندم خدا میگفت ما خورشید و ماه را مستخر شما کردیم.من یهویی تنم لرزید با خودم گفتم من کیم ؟ من کجام؟ دستام چرا این شکلیه؟ ماه رو کی درست کرده؟ خورشید چرا این شکلیه؟ انقدر با مشت به سرم میزدم که یه شب از هوش رفتم.به خدای بالا سرم سوگند انقدر خودمو میزدم که حتی نمیتونید تصور کنید…

    تا اینکه دوباره یه توبه اساسی کردم و به خودم قول دادم دور همه دخترارو خط بکشم.راستش من دوست دختر زیاد داشتم…قراره با هم صادق باشیم.نمیخوام دروغ بگم اخه بعدش عذاب وجدان میگیرم.میدونم این حرفارو میزنم شاید گفتنش درست نباشه اما من فقط نیتم اینه که تجربمو در اختیار شما بذارم.

    من دوست دختر زیاد داشتم.همشونم خوشگل و شیک بودن.هر روز با یکی بودم.نه برام کم میزاشتن و نه من براشون کم میزاشتم..همیشه با ماشین بیرون میرفتیم.همشونم پایه پایه بودن…بگذریم.اینو گفتم که مقدمه بشه برای باقی حرفام.

    راستش من با خوندن قران توبه کردم اما دل کندنن از این دخترا برام خیلی سخت بود.از یه طرف عذاب وجدان داشتم و از طرفی نمیتونستم به نیازهام نه بگم.

    تصمیم گرفتم سیم کارتمو بشکونم و شکوندم.از فیس بوک و لاین و ویچت تانگو و واتس اپ بگیر تا چت و شماره و عکس …همه رو پاک کردم.تموم فیلمای مستهجن رو از رو سیستمم پاک کردم..تصمیم گرفتم هر چی که منو به گناه میکشونه رو پاک کنم.این اتفاق دقیقا در تاریخ 1/6/93 افتاد…تموم چیزهایی که من باهاشون انس گرفته بودمو ریختم سطل اشغال و درشو محکم بستم..تا یه هفته همه چی خوب بود و روال عادی داشت اما بعد از یه هفته…

    از این جا به بعد حرفامو پسرا خوب متوجه میشن.زیادم تو جزئیات نمیرم چون خوب نیست.اما خیلی حالم بد شد.با خودم میگفتم خودم با دستای خودم اون حوری های خوشگلو پروندم…کلی اعصابم خورد شد اما با اینکه به شدت نا امید بودم نمازم ترک نمیشد…تا اینکه یه تصمیم عجیب گرفتم…از اینجا به بعد متنمو با تامل بخونید.

    تصمیم گرفتم خودمو تنبیه کنم تا فکر این دخترا نزنه به سرم…یه روز فکر کنم ساعت 6 غروب بود که به شدت داغون بودم تصمیم گرفتم انقدر به خودم سیلی بزنم که فکرش از سرم بیاد بیرون.شروع کردم به خود زنی انقدر خودمو زدم که…بعد چند بار سرمو محکم کوبیدم به دیوار بازم دیدم فکر این دخترا از سرم نمیره بیرون…روانی شده بودم.الان که دارم اینارو تایپ میکنم خندم گرفته…اقا رفتم حموم .تصمیم گرفتم خودمو به شدت تنبیه کنم…دوش اب سرد باز کردم و رفتم زیر دوش اب سرد.دستو پام شروع کرد به لرزیدن.به خودم فحش میدادم.مادرم که فهمیده بود اتفاقی افتاده اما طبق معمول فقط گفت حوله گذاشتم پشت در بردار .دوباره شروع کردم به فحش دادن .هم به خودم هم به اون دخترا…اب فوق العاده یخ بود.یهو کمرم شل شد و دستو پام شروع کرد به لرزیدن.با همون حالت لخت اومدم بیرون.اصلا دست خودم نبود.رفتم تو اتاقم و افتادم رو زمین.سگ لرز میزدم و مثل یه جنین خودمو بغل کردم…اما خیلی خوشحال بودم.میدونی چرا؟ چون فکرش از سرم اومد بیرون.نمیتونستم پاشم لباس بپوشم اخه نای بلند شدن نداشتم و بدنم سفت شده بود…

    خلاصه بگم …چند باری ازین کارا کردم حتی بد تر از رفتن زیر دوش اب سرد.فکر کنم بد ترین تنبیهم این بود که با مشت میکوبیدم به سرم…با اینکه خیلی وقته میگذره از این قضیه اما هنوزم سرم درد میکنه.بچه ها واقعا میزدم…اما شما هیچوقت این کارو نکنید.من با شما فرق داشتم اخه من خیلی وضعم داغون بود…من هیچی از خدا و اسلام و قران نمیدونستم حتی نمیدونستم امام حسین کیه.فقط میدونستم تو یه ماهی که اسمشم محرمه مسجدا شام میدن!! واسه شام میرفتم مسجد…اما خدارو صد هزار مرتبه شکر همون شام اما حسین نجاتم داد.

    من همیشه به اینجا میرسم گریم میگیره.

    بچه ها منو امام حسین نجات داد…کار هر شبم گریه کردن بود…خیلی ناراحت بودم.پشیمون بودم.حالم اصلا خوب نبود.هر وقت قران میخوندم یه چی میفهمیدم و میفهمیدم که 22 سال با جاهلیت کامل زندگی میکردم…چند بار توبه کرده بودم اما توبمو میشکوندم….

    هی توبه میکردم و توبه میشکوندم….تا اینکه رسید به اول ماه محرم..امام حسین کمکم کرد.نمیدونم چجوری حرف دلمو بزنم.هر شب میرفتم هیئت و مسجد و مثل یه بچه 4 ساله گریه میکردم.خیلی گریه میکردم.انقدر تو هیئت گریه میکردم که اشک همه صورتمو میگرفت. پلکام با اشک ریختن میشکست میریخت تو چشام..مثل کسی که عزیزشو از دست داده گریه میکردم.//میخوام یه اعتراف کنم.من تا روز اول محرم حتی نمیدونستم امام حسین چکار کرده اما وقتی اومدم خونه و داستان عاشورا و مقتل از اینترنت خوندم به حدی دلم شکست که حتی نمیتونم براتون توصیف کنم. داستان حضرت عباس خوندم علی اصغر و همه…دیگه از شب 7 محرم بود که همه چیرو فهمیدم.انقدر گریه میکردم تو هیئت.میگفتم یا امام حسین روم نمیشه به خدا بگم منو ببخش تو یه کار کن …تو به خدا بگو …بگو منو ببخشه..بگو کمک کنه…بگو دیگه کاری نمیکنم…یا امام حسین نوکرتم…من نمیتونم تو کمکم کن.از همه نا امید شدم.هیچکی نمیتونه کمکم کنه.نوکرتم کمکم کن.تورو خدا کمکم کن…اینا رو میگفتم و گریه میکردم.خدارو قسم میدادم به اهل بیتش و …

    از روز 1 محرم توبه کردم و الان 14 صفره…. تقریبا 44 روز شده که نه تنها به فکر اون دخترا نیستم بلکه :

    با پدر و مادرم رابطم خوب شده

    به نامحرم نگاه نمیکنم تو خیابون

    گوشی و کامپیوترمو پاک پاک کردم

    مسجد میرم و نماازم سر وقته

    عاشق قران خوندن شدم

    عاشق امام علی شدم

    با امام زمان دوست شدم و همیشه به فکرشم

    حتی یه ساعت هم از خدا دور نیستم

    نمازمو قشنگ و خوشگل میخونم

    روزه میگیرم

    کتابای تاریخ اسلام میخونم

    ذکر میگم

    نماز صبح پا میشم

    نمازم قضا میشه انگاری عزیز از دست دادم!! انقدر ناراحت میشم

    تو تلوزیون به نامحرم نگاه نمیکنم

    اهنگ های رپ گوش نمیدم.

    مداحی گوش میدم

    تا اسم امام حسین میاد چشام تر میشه

    عاشق اینم برم کربلا

    با مادرم خوب حرف میزنم

    قبل و بعد غذا خوردن ذکر میگم

    تفسیر قران میخونم

    شب زنده داری میکنم و با خدا حرف میزنم

    و..

    ..

    ..

    اگه بگم یه رضای دیگه شدم بیخودی نگفتم.دیشب ساعت های دو یا سه شب بود که داشتم به گذشتم و الانم فکر میکردم…انقدر گریه کردم که تموم صورتم خیس شد.بی اختیار رفتم سجده و انقدر خدارو شکر کردم که ….دیشب تا صبح تپش قلب داشتم.دلم واسه خدا در میرفت…

    و رسیدم به جایی که الان هستم.الان یه طوری شدم که اگه کسی به خدا و اهل بیت کوچیک ترین حرفی بزنه چنان غیرتی میشم که باورتون نمیشه.عاشق خدا شدم….انقدر خدارو دوست دارم که نمیتونید تصور کنید.من هیچ کاری برای خدا نکردم فقط 40 روز گناه نکردم….همین…انقدر عوض شدم که هیچکی باورش نمیشه .دوستام بهم میگن رضا تو چرا اینجوری شدی؟ چرا انقدر شادی؟ چرا انقدر شنگولی؟ کسی باورش نمیشه این منم….من چهل روز گناه نکردم.هیچ گناهی…اما الان به جایی رسیدم که حتی تو خوابم گناه نمیکنم!!! تو خواب!!! روم نمیشه خوابمو براتون تعریف کنم اما در همین حد بهتون بگم که نا محرم تو خواب میبینم سرمو بر میگردونم …در طول روز حتی فکر گناه هم نمیکنم… بیخودی ذوق میکنم وقتی تو اتاقمم یهویی میرم سجده میگم خدایا عاشقتم..اصلا یه حالی شدم که نمیتونم براتون توصیف کنم… هیچیو با خدا عوض نمیکنم.روحم فقط خدارو میخواد.الان که دارم تایپ میکنم دوباره اینجوری شدم.اسم خدا میاد تپش قلب میگیرم.حالم یه جوری میشه دوست دارم برم سجده دوست دارم عشق بازی کنم باهاش..خودمم نمیدونم چرا اینجوری شدم.انگاری یه چی مثل یه پرده از بین من و خدا رفته کنار…اصلا نمیتونم حالمو براتون توصیف کنم.

    دیشب گریه میکردم و میگفتم خدایا من هیچ کاری نکردم برات الا گناه نکردن…اگه یه کار خیری هم برات انجام بدم که تو همه چی بهم میدی که … گریه میکردمو میگفتم خدایا تو یعنی مال منم هستی؟ واسه منم هستی؟ یعنی منی که این همه گناه میکردم تو منو هم دوست داری؟ حال دیشبم خیلی توپ بود.دلیل اصلی که اومدم این حرف ها و خاطراتو بزنم در واقع حال دیشبم بود.

    الان که دارم براتون تایپ میکنم بی نیازه بی نیازم…نه حرص پول میخورم و نه حرص دنیارو تموم عشقم شده خدا…انقدر روحم ارومه که نگو…ارزشش رو داشت…همه شما گذشتمو خوندید و فهمیدید که چقدر گذشتم بد بوده اما من یه معامله با خدا کردم…خیلی هم تو این چهل روز سختی کشیدم اما انگاری اصلا عوض شدم…وقتی کسی میگه خدا دوستم نداره انقدر غیرتی میشم که انتها نداره سریع بهش میگم تو حق نداری این حرفو در مورد خدام بزنی.خدای من خیلی ماهه ماه!!خدا عاشق صدای بنده هاشه…میدونید چرا انقدر خدارو دوست دارم؟ بخاطر اینکه تو شرایط سخت تنهام نذاشت.جایی که از همه نا امید بودم کمکم کرد و دستمو گرفت…من وظیفمه که جبران کنم محبتشو…

    تقریبا از توبه چهل روزم 4 روز میگذره…انقدر حالم خوب شده که نگو.شادو شنگولم…تو اتاقم خدارو بغل میگیرم..اصلا یه کارایی میکنم که قبلا اصلا همچین تجربه ای نداشتم.دیدی وقتی یکیو دوست داری زیر قلبت یه جوری میشه؟ من همینجوری شدم الان…زیر قلبم از شدت ذوق له شده…اصلا نمیدونم دارم چی میگم.

    کافیه چهل روز مثل من سختی عبادتو به جون بخرید …40 روز گناه نکنید…پدر نفس خودتونو در بیارید .بعد چهل روز تغییری نکردی بیا همینجا لعنتم کن و هر چی فحش دوست داری بهم بده

    بعد این چهل روز یه پرده ای از رو قلبت کنار زده میشه..احساس سبکی میکنی…خدارو حس میکنی…صداش میزنی میگی خدا این حالتو ازت نگیره …یه طوری میشی که نه بهشت خدا رو میخوای نه نعمتاشو فقط خودشو میخوای…خوده خودش…

    ارزوم اینه که این شوق و اشتیاق رو تو وجود همتون به وجود بیارم…برای دیدن خدا کافیه نفس خودتونو پاک پاک کنید.خدا همه بنده هاشو دوست داره…همرو..بعد از یه مدت خوده خدا کمکت میکنه و تموم مشکلاتتو حل میکنه

    خدایا این حال خوبمو مدیون توام…بعد از گذروندن اون همه سختی الان انقدر خوشحالم که فقط میتونم بگم که ارزشش رو داشت.

    تو موقعیت گناه بودم گناه نکردم…وقتش بود مکانش بود همه چی بود اما به حرف شیطان گوش نکردم…و حال الانم بخاطر سختی های اون روزاست.اون روزایی که از اتیش شهوت فرش رو چنگ میزدم..به جایی رسیدم که به الله قسم دختر میبینم ذکر میگم.تو خواب یه دختر نامحرم میبینم سریع از خواب بیدار میشم.قبل از اذان صبح بیدار میشم.یکی انگاری منو بیدار میکنه… ماهواره نمیبینم.تا یه چی میبینم سریع استغفار میکنم و در طول روز حتی فکر هم به گناه نمیکنم.حتی فکر گناه!!! باورتون میشه؟ حتی فکر گناه هم نمیکنم.

    من یه نتیجه ای گرفتم

    تو موقعیت گناه بودی و اون کارو بخاطر خدا نکردی منتظر باش که خدا هم یه جا به یادت باشه.از این دست بدی از اون دست میگیری

    قران و کلا دین اسلام برام یه مرزهایی رو تعیین کرده که اصلا از اون حد بالاتر نمیرم…

    بهم اعتماد کنید بچه ها…تورو خدا…از این متن سر سری رد نشید…توروخدا امتحان کنید.به پاتون میوفتم…امتحان کنید …40 روز گناه نکنید…امتحان ضرر نداره…خواهش میکنم…

    ما هرچی داریم از آن خداست ما هیچی از خودمون نداریم

    ای کاش بتونم این حال خوبو به شما هم منتقل کنم.اما شما هم باید بخواید.

    بهم اعتماد کنید… کافیه دل بدید به امام حسین به امام حسین اعتماد کنید…میکشونه میبرت ..من نفهمیدم چی شد …مثل یه معجزه میمونه برام.شما هم میتونید..فقط یه بار…فقط یه بار…فقط یه بار به امام حسین اعتماد کن.فقط یه بار

    اقای عباس منش فکر کنم تونستم در مداری قرار بگیرم که شما خواستی…لطفا برام دعا کنید که بتونم مثل شما موفق بشم..

    ببخشید سرتونو درد اوردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سیما سعادت گفته:
      مدت عضویت: 3827 روز

      سلام دوست عزیز

      نوشته هاتون واقعا زیبا بود. خوشحالم که تونستید خودتون رو از نو بسازید. حرفای دلتون بود که به زبون ساده نوشتید. سادگی اونها و حس زیباتون خییلی روی من تاثیر داشت. دوست دارم تغییرات مثبتی مثل شما داشاه باشم. دارم به حرفاتون فکر میکنم. ممنون ممنون ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      ستاره اسمان گفته:
      مدت عضویت: 3883 روز

      جناب اقای رضا، با سلام و تبریک به مناسبت توبه راستینتان. ان شاء الله ادامه داشته باشد و روز به روز به خداوند رحمان نزدیک و نزدیک تر شوید. برای ما هم بسیار دعا کنید. در پناه ایزد یکتا موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      طاهره خانمی گفته:
      مدت عضویت: 3736 روز

      با سلام

      ببخشید برای مطلب شما نظر میزارم

      اما این داستان که از سایت 40 توبه کپی کردین

      لطفا می گفتین کپی

      اینجا قراره افراد زندگی خودشونرا بزارن نه این که عین متن را کپی کنید

      دوست داشتید آدرس سایت بذارید بقیه میرن میخونن

      من این داستان چندماه پیش که قصد به انجام کاری داشتم خوندم خوبه و حتی عتالی اما جاش اینجاست به نظرتون وقتی زندگی واقعی خودتون نیست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      آدم ساده گفته:
      مدت عضویت: 3920 روز

      سلام رضا جان

      مرسی از تجربه ی که در میون گذاشتی

      در آخر هم یه پیشنهاد به شما وبقیه دوستان برای مبارزه با نفسشون

      در سایت پانویس سمت راستش یه قسمتی داره به اسم شرح مثنوی مولانا که بعضی از داستان های مولانا رو از منظر روانشناسی مورد بحث قرارداده و حرف های بسیار جالبی در مورد نفس میزنه

      دوستان خواهش میکنم به این سایت سر بزنید وحداقل چند قسمتی از جلساتش رو دانلود کنید اگه خوشتون نیومد که دیگه ادامه نمی دید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        آدم ساده گفته:
        مدت عضویت: 3920 روز

        سلام

        گروه تحقیقاتی عباس منش چرا نوشته های من رو با سانسور نمایش دادین

        من دو تا ایراد از صحبت های رضا گرفته بودم که حذف شده

        یکی اینکه جوانی که الان 23 سالش هست وقبل از زندان رفتن سنش کمتر هم بوده چی کار کرده که 40 میلیون بدهکار شده وبعد چه جوری پرداختش کرده وشروع به توبه کردن کرده؟

        دوم با تاکید میگه من برای اولین بار رفتم مسجد که میخواستم برگردم و در ادامه حرفاش میگه ایام محرم برای شام میرفتم مسجد،پس قبلش مسجد رفته بوده

        البته قبلن نوشته هام رو خیلی مفصل تر وفقط برای حس کنجکاوی نوشته بودم نه محکوم کردن.

        در آخربا ارادت واحترامی که نسبت به آقای عباس منش دارم میخواستم بگم صحبتهای استاد تکراری شده مثلا صحبت در مورد تغییر شغل هایی که داشتن ،اگر صحبتهای تکراری تون بخواد بر روی مخاطب تاثیر بذاره توی فایل های قبلی که بیان شده میذاره و اگر هم دیدن فایل تون فقط جنبه ی سرگرمی داشته باشه هر چقدر تکرار بشه بی فایده هست .

        جسارت بنده رو ببخشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          داداش رضا گفته:
          مدت عضویت: 3671 روز

          از دوستان عزیز میخوام نظرمو تایید کنم تا جواب دوست عزیز رو بدم..ممنون

          سلام داداش گلم…از اینکه متن من رو خوندی خیلی ممنونم ..

          داداشی یه چیزایی هست ادم نمیتونه بگه…لطفا اگه میشه نگم چیشد رفتم زندان…نمیدونم…یه جورایی سختمه بخوام خاطراتو مرور کنم..بهم حق بده…

          داداشی منظورم از مسجد این بود که برای اولین بار میرفتم نماز بخونم…

          و جواب کامنت خواهر عزیز خانوم طاهره…طاهره خانوم من رضا هستم ..همونی که زندگی نامشو خوندی…

          متشکر

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      عادل حمیدپور گفته:
      مدت عضویت: 3822 روز

      سلام آقا رضا.ماشا… به غیرت و اعتماد به نفس فوق العاده تان.امیدوارم هرچه زودتر به آرزویتان که رفتن به کربلاست برسی و از طرف ما نایب الزیاره باشی.درضمن برای توبه کردن نباید خودزنی کنی زیرا با این کار امکان داره ضرر جبران ناپذیری به خودت وارد کنی.من به شما پیشنهاد میکنم شرایط قبولی توبه از نظر امام علی (ع) را بخوانید.ماجرای توبه نصوح و ماجرای توبه جوانی به نام بهلول که نزد پیامبر رفت و با بازگو کردن گناهش رسول خدا او را با خشم از محضر خود راند.و آیه 129 سوره آل عمران در رابطه با توبه این جوان بر پیامبر اسلام نازل شد.همچنین با ترک اعمال گذشته خود بر توبه خود استمرار ببخشید.از داشتن احساس گناه خودداری کنید و مطمئن باشید که در صورتی که شما به هیچ وجه به گذشته تان برنخواهید گشت و به شیوه ای کاملا متفاوت زندگی خواهید کرد خداوند بزرگ گناهان شما را بخشیده است.آقای عباس منش در این مورد تاکید کرده اند که اگر احساس گناه در شما وجود دارد از جمله به خاطر نمازهای قضا یا بدهی به دیگران یا بدرفتاری با والدین و یا هرچیز دیگری حتما توبه کنید و از آن افراد حلالیت بطلبید.زیرا احساس گناه بدترین نوع احساس است که باعث می شود شما به موفقیت و شرایط عالی و شاد در زندگیتان دست نیابید و حتی ثروتمند هم نشوید.سعی کنید در تمام مراحل زندگیتان احساس خوب داشته باشید و هرگز خودتان را ملامت نکنیدو اگر توبه کرده اید و احساس خوب را در خودتان به وجود آورده اید این یک گام بزرگ در زندگی شماست.گناهان شما هر چقدر هم بزرگ باشد هرگز از خداوند بزرگتر نخواهد بود.تولد دوباره شما را از صمیم قلب تبریک عرض میکنم.ستاره بچیننی قربانت بوس بوس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سعید غفارپور گفته:
    مدت عضویت: 3851 روز

    سلام به دوستان گل خودم

    چند تغییر اساسی و بنیادین اخیرا به وجود آورده ام و از کائنات و عالم غیب سپاسگزام که به صورت 24 ساعته و هفت روز هفته ما را در این مسیر یاری مینمایند .

    با جعبه های سخنگو بحث نکنم ( مجبور به تغییر )

    آرامشی که اکنون دارم مدیون بحث نکردن با متخصصان نفهمی و خود نفهم پندار می باشد . اونها به حرف هایتان برای فهمیدن گوش نمیدن اونها گوش میدن که جواب بدن و فقط چیزایی رو میفهمن که میخوان پس تنها یک هشدار سبز با یک لبخند ملیح به آنها میزنیم که ما اهل این برنامه ها نیستیم . وقتتان را صرف این ماشین های سخن گو نکنید

    زانو نداشتن پنگوئن ها به من ارتباطی ندارد ( مجبور به تغییر )

    زندگی در گذشته و زندگی در آینده کم کم داشت منو کلافه میکرد که از تاکسی پیاده شدم و دکه ای رو دیدم که آب طالبی میفروشه . یکی تهیه کردم و همینطور که داشتم از نوشیدن لذت میبردم به این فکر کردم که چه خوبه که به جای تفکر راجع به فنا پذیری انسان پس از مرگ و تفکرات مخربی که در انتها هیچ پاسخی هم ندارند ، در هر لحظه از ورودی هایی استفاده کنم که خروجی های مطلوب و لذت بخش داشته باشه . الان دیگه حتی از آب خوردن هم لذت میبرم .

    آدم های پولدار شاخ ندارند ! ( زمان مناسب )

    از بیان این دیدگاه زیاد خوشم نمیاد . چون اسم خاصی داره و تبلیغی هست برای انسان های عادی که فقط پول دارند ، عادی صحبت کنید و به روش خودتان گفت و گو کنید ولی اگر روشتان مطلوب نیست روشتان را تغییر دهید !!

    وقتی که ناراحتم تصمیم نگیرم ( زمان مناسب )

    به دلیل ارسال فرکانس های نامناسب هنگام ناراحتی از تصمیم گرفتن در این زمان ها کنار کشیدیم و فقط استراحت کردیم و سخنرانی های زیبا مشاهده کردیم و کتاب خواندیم و با خود با زبان خودمان حرف زدیم . مورد آخر بسیار کاربردی میباشید . در این وقت ها با صدای بلند با خود حرف بزنید .

    در زمان نا امیدی حداقل قدم بعدی رو بردارم ( زمان مناسب )

    در پاسخ به این که چطور یه فیل را بخوریم جوابی دارم : لقمه لقمه !!!

    سیگار نکشیدن ( این تغییر داغه ! ) ( زمان مناسب )

    وقتی استاد عباس منش راجع به مضرات سیگار گفتند ما نیز بر آن شدیم که تحقیقی در فضای مجازی در رابطه با مضرات سیگار انجام دهیم و اگرچه تعدادی قربانی و پیش مرگ نیز پیش از این پا پیش گذاشتند ولی به قول معروف مهر جذابیب با عینک هنگام سیگار کشیدن گوش و چشم ما را ناتوان کرده بود ولی الان اعلام میکنم دیگه سیگار نمیکشم . (از خداوند در این مسیر یاری میطلبم)

    قطع ارتباط تدریجی با دوستان منفی گرا و بی ادب ( این تغییر هم داغه ) ( زمان مناسب )

    فحاشی و رفتار های نا پسند و غیر مقبول برخی دوستان من اذیتم میکرد ( اتفاقا همین الان ایشون دارن تماس میگیرن ، پاسخ ندادم – مرحله اول رو طی کردم . )

    و این که الان خیلی خوشحالم . (س.غ)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    Mona گفته:
    مدت عضویت: 3872 روز

    باسلام

    بنده پس از فارغ التحصیلیم همیشه فکر میکردم که برای دست یافتن مقاطع بالاتر تحصیلی باید بسیار تلاش کرد و سالها برای قبولی کنکور درس میخوندم اما علی رغم تلاش زیادم کاری از پیش نمیبردم و هر سال نا امید تر از قبل بیشتر تلاش میکردم . هر روز کارم شده بود از صبح خروس خون درس بخونم تا خود شب ، آخر وقت هم مثل یه جنازه بیام خونه و بگیرم بخوابم . نه تفریحی میرفتم نه خریدی و……….. انقدر این کارو ادامه دادم که تمام صورتم از شدت استرس پر از جوش های زشت و چرکی شده بود.

    انقدر تک بعدی جلو رفتم و چشم و گوشمو جلوی حقایق روزگار بستم که فکر میکردم به آدمی تبدیل شدم که شنا بلد نیست و مدام تلاش میکنه که زیر آب نره و غرق نشه، اما علی رغم تلاش بسیارش زیر آب میره.حتی شبا هم خواب میدیدم دارم از کوه بالا میرم اما سور میخورم میام پایین.

    من دائما در برابر این جهان گارد گرفتم و سعی نکردم که به محیط اطرافم با حسن نیت نگاه کنم. اینکارو ادامه دادم تا روزگار حسابی گوشمو کشید و تاوان سختی هم دادم.

    اما حالا یاد گرفتم که صبر پیشه کنم و همه چیزو زیبا ببینم. الحمدالله با ریکاوری خودم آرامش به خودم برگردوندم ودر همون سال در کنکورهای مختلفی قبول شدم. خدارو شکر میکنم بخاطر لطف بیکرانش در حق این بنده خاص.

    به امید موفقیت های بسیار برای دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    farnoosh lavasani گفته:
    مدت عضویت: 3613 روز

    با سلام

    ممنون از این سوال که باعث میشود انسان نگاهی به گذشته داشته باشد و متوجه تغییرات بزرگی که داشته وآن تغییرات سبب تغییر زندگی او شده بشود.

    من با این که 12 سال بیش ندارم اما زندگی پر از ماجرا داشته ام!

    و خدا رو شکر از تمام این ماجرا ها رضایت کامل دارم و در زندگیم همیشه انتخاب های درستی داشته ام ، چون پشتکار خوبی داشته ام و آن پدرم بود که دکتر و روانشناس هستش

    من در زندگیم برنامه ریزی را از پدرم اموختم اما هیچ وقت به آن عمل نمیکردم و یکسری اتفاقات جال مانند نگاهی به اجتماع که هر کس و در هر سنی در حال تلاش است من را تشویق کرد!

    و من کار ها و برنامه های روزانه ام را به صورت حرفه ای پیگیری کردم!

    با این که چیز خاصی نبود اما خواستم در این دوره شرکت کرده باشم!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: