می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 50 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام : تغییری را که خودم در زمان مناسب انجام دادم این بود پول کافی در سال 83 و84 داشتم میخواستم پژو پارس بخرم وتاحدی که احساس میکردم دیگه آسوده شدم وبه منطقه امن رسیدم ولی یه حسی بمن گفت که الان وقت ماشین خریدن نیست واون پول را در مسکن سرمایه گذاری کردم واز راحتی وخوشی ماشین گذشتم والان در سایه همون تغییر خونه بزرگ ومناسب دارم والا اگر تغییر را وندای درونم را گوش نمی دادم صاحب خونه نمی شدم . وشکرخدا الان ماشین هم دارم آن هم با پول کارمندی .
اما زمانیکه جهان مرا مجبور به تغییر کرد این بود که با وجود داشتن سرمایه لازم نمیتونستم شغل دوم را برا خودم درست کنم وهی امروز وفردا میکردم تا اینکه واقعا فشار خانواده وبچه مرا مجبور به تغییر کرد ومجبور شدم در کنار شغل کارمندی شغل دوم نیز ایجاد کنم اگر خودم ازاول با اراده کسب وکارم را راه می انداختم دیگر نیازی به فشار خانواده واطرافیان ونیز فشار مالی که بر من حاکم شد نمیشدم.
ممنونم من از صمیم دل شما رو دوس دارم و ترکتون نمیکنم
با سلام و سپاسگذاری فراوان از استاد و دوستان خوبم
قسمت اول سوال:چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید؟؟؟؟
یک. باور خودم رو تغییر دادم به عنوان مثال :مشتری زیاد هست و فقط من باید روی خودم کار کنم تا بتونم جواب گوی همه باشم
دو.همیشه و در همه حال شکر گذار باشم به عنوان مثال: از وقتی شکر گذار نعمتهای خودم شدم احساس بهتری به زندگی دارم
سه.به الهامات قلبیم گوش کنم به عنوان مثال : بعد نماز خوندن یه حس خیلی خوبی گرفته بودم بعد ناخدا اگاه به باغچه داخل حیاطمون خیره شدم حس کردم باید برم اونجا بعد یه ایده جالب واسه رشد زیاد گیاه به ذهنم زد که دارم روش کار میکنم
چهارم. همیشه در همه حال احساس خوبی داشته باشم و اهنگ های شاد گوش بدم. به عنوان مثال: بعضی اوقات ناخدا اگاه یه اهنگ که خیلی سال پیش بهش گوش داده بودم بی دلیل میومد توی ذهنم. فهمیدم موزیک روی ذهنم خیلی تاثیر داره
پنجم. همیشه روی خدا حساب کنم به عنوان مثال همیشه از بقیه کمک میخواستم تا بهم قرض بدن تا بتونم چیزی رو بخرم اما بعد تغییر به خدا توکل کردم و توی مسیر اون چیز خاص قرار گرفتم به صورت باور نکردنی بهش میرسیدم
ششم.با همه مهربون باشم و برای بقیه ارزش قائل باشم
هفتم.سعی کنم به همه خدمت کنم تا همه برای من خدمت کنن
هشتم. اخلاق خوبی داشته باشم سعی کنم بهتر از دیروز باشم که باعث شد دختری رو به خودم جذب کنم که یه زمانی ارزوم بود فقط باهام یه لحظه حرف بزنه اما الان انچنان عاشقم شده که باور نکردنیه
و حالا تغییر دادن اجباری جهان
چه زمانی جهان، با سختی و مشکلات فراوان، شما را مجبور به تغییر کرد؟
من در دو سال پیش برای کسی کار میکردم هر حرفی رو گوش میکردم چون به پول نیاز داشتم و مجبور بودم تا بتونم خرج دانشگاه مو بدم بهم تهمت زدن منو از اونجا بیرون کردن دنبال کار رفتم بدتر از اونجا بود شرایط سخت شده بود مجبور شدم یه جوری تغییر کنم گفتم باید برای خودم کار کنم بدون سرمایه ینی شاید باورتون نشه ولی واسه من شد شروع به زدن مغازه کردم تعمیرات لوازم خانگی هیچی نداشتم مغازه مورد نظر رو پیدا کردم با صاحب ملک صحبت کردم قبول کرد ازم پول پیش نگیره بعد دستگاه های خاص کار رو از جایی تهیه کردم که موافقت کرد که بعد دوماه بهش پول بدم خلاصه این شد که بعد یه هفته شروع به کار کردم و بعد از یک ماه شروع به پس دادن بدهی هام کردم که الان مجموعه کاملا تخصصی و پیشرفته دارم و سه نفر دارن برام کار میکنن اگه اون روز منو بیرون نمینداختن و کوچیک نمیشدم الان یاد نمیگرفتم چطوری بزرگ شم
به این جمله رسیدم هرسختی اسونی داره
از خدا از دنیا و از همه های ادمایی که بهم خوبی کردن و بدی کردن سپاسگذارم
برای همه دوستان ارزوی موفقیت روز افزون و سعادت رو دارم
هوالمحبوب
باسلام
کمی طولانی شد اما لطفا متنمو کامل بخونید…
برای من میل به تغییر وشرایظ تغییر، همیشه عین جن و بسم الله بوده. هروقت که خواستم تغییری تو زندگی م ایجاد کنم اونقدر اوضاع پیچیده بوده که واقعا نمیشد میلیتری از اون موقعیتی که توش بودم جابجا شم و هروقت که شرایط ایجاد تغییر تاحدی موجود بود و باید گامی رو برمیداشتم میل به تغییر نبود. البته این حقیقتی که بیان کردم اونقد غیر عادی بنظر میرسه که مسلما نباید بدنبال یه علت بیرونی گشت… این احتمال رو میدم که حتما باز و باز و باز خودم، حالا مقصر هم که نه… اما نقش مهمی داشتم.
شایدم عامل اصلیش ترس بوده
اما نه ترس از خود تغییر، نه ترس ازنرسیدن به هدف، بیشتر ترس از برداشتها و قضاوتها و حرفهای بقیه، خصوصا اینکه من یه دخترم و همیشه مردم بیرحمانه راحتترین ره که قضاوت بدون پایه و اساس هست رو انتخاب میکنند وخیلی راحت و بدون هیچ وجدانی تمام اندوختهای معنوی و آبرو افراد نشانه می گیرند. کافیه راهی که انتخاب میکنی کمی خرق عادت و عرف باشه، همینکه ببینند مسیرت خلاف شنای بقیه ست، متهم میشی…. بهرحال این عاملی بوده که همیش از هر هدفی منو دور کرده.
و اما
درحال حاضر، تو کارو زندگی استارت اولیه رو زدم و گرچه هنوز اول راهم.. اما مطمینا در آینده راهمو واضحتر پیدا میکنم، یعنی بالاخره ترسها رو گذاشتم کنار و فهمیدم اینکه میگفتن ترس برادر مرگه یعنی چی!!!
اینو تو خانوادم و درمورد تک تک اعضای خانواده م و با بندبند وجودم حس کردم و دیدم که چطور از هر چیزی که واهمه داشتیم و بخاطرش چقد کوتاه اومدیم دقیقا اتفاق افتاده. تا جایی که هر روز و هر ثانیه فقط داریم از انصاف خدا گلایه می کنیم و البته تنها چیزی که برای آرومترشدن به خودمون میگیم مقایسه وضعیتمون با افرادی با شرایط وخیمتر و وحشتناکتره!!!!!!!
تا اینکه بعد از آشنا شدن با قانون جذب و قانون فرکانسها وانعکاس ذهنی آشنا شدم و اخیرا هم که توسط آقای محمدی عزیز با سایت شما آشنا شدم و واقعا علت رو متوجه شدم و اینکه باید از فاز شکست و فرکانس مظلوم نمایی برای خدا بیایم بیرون….(-:
و اولین قدمم این بوده که تونستم از یه دوستی و یه احساس بی هویت چندساله خودمو بیرون بکشم. دوستی که باعث شد از موقعیتها ی بی نظیری که برام پیش اومد براحتی بگذرم.
خیلی سخته برای کسی از همه فرصتهای زندگی و حتی شغلی بگذری و اینها حتی به چشم طرف مقابلت هم نیاد. خیلی وحشتناکه به یه موقعیتی عادت کرده باشی و فقط برای موندن تو اون موقعیت تلاش کنی. دیگه یجایی حس کردم تو این شرایط ناراحت کننده موندن حاصلی جز عذاب حال و پشیمونی آینده نخواهد داشت. ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه ست، حکایت منه.. برای اینکه فردا و فرداها تنها کارم سرزنش و شماتت خودم نباشه تصمیممو گرفتم.
الان مدتیه که کاملا این دوستی رو کنار گذاشتم ، با اینکه حس تنها بودن حس خوبی نیست… اما مطمینم که با یه انسان واقعی طبق معیارهای خودم آشنا خواهم شد و این حس شادی درونی برام خوشاینده….
سلام خدمت همه ی دوستان و حسین جان عزیز که مدتیه خودشو برای رشد وموفقیت های بیشتر اماده میکنه-در مورد سوال باید بگم که من هر دو نوع حس رو تجربه کردم یعنی حس شیرینی اینکه رو دست به زمان زدم و قبل از اینکه زندگی حرکت بعدیشو انجام بده و منو مجبور به تغیر کنه من پیش بینی کرده بودم و خودم رو کاملا برای تغیر اماده کرده بودم یا تغیر کرده بودم و در مقابلش لحظاتی هم بوده که اون منو غافل گیر کرده بود-(اگه یکم ریزبینانه تر توی زندگیامون نگاه کنیم خیلی راحت به جواب های زیادی برای این سوال میرسیم)—مثلا من در کار قبلیم که معمولا شب عید فوق العاده کارم زیاد میشد و به اصطلاح سرم شلوغ میشد با شریکم پیش بینی کردیم و کاملا خودمون رو توی اون وحله قرار دادیم و با برنامه ریزی و تکمیل همه ی انچه که لازم بود و حتی بیشتر تونستیم کارها رو به کامل ترین شکل ممکن انجام بدیم و هم خودمون راضی باشیم و هم انبوه مشتریایی که داشتیم(خوب کار کردم ,خوبم پول دراوردم و لذت بردم) اما در مقابلش سال های قبل اینکه من بیام شریکم بخاطر عدم پیش بینی و امادگی دچار مشکلات عجیب و غریب زیادی شده بود که ادم تعجب میکرد.–و یا مثال خیلی نزدیکتر که الان دارم روش کار میکنم و خودم رو اماده میکنم یادگیری زبان دیگری هست که حتم دارم دراینده یک ویژگیه فوق العاده کارامد و خوب برام بحساب میاد و با استفاده از این ابزار میتونم موفقیت های چشمگیری رو کسب کنم و لذت ببرم.””با ارزوی سلامتی,شادی و ثروت برای همه ی انسان هایی که مخلوق خدای رحمان هستند.
سلام.
من عنواع و اقسام اعتیاد ها را داشتم و همیشه سعی میکردم که سالم زندگی کنم ولی هیچگاه موفق نمیشدم. من هیچ اعتقادی به خدا نداشتم ولی یک روز که از زندگی خسته شده بودم با خدا یک معامله کردم. گفتم خدایا من از این به بعد نمازهایم را میخوانم و تو هم من را از اعتیاد نجات بده و دیگر به قولم عمل کردم. اوایل برایم خیلی سخت بود که نماز بخوانم و حتی گاهی به نفس نفس می افتادم و خسته میشدم. همیشه میترسیدم که مورد تمسخر دوستان و اطرافیانم قرار بگیرم و گاهی هم این اتفاق می افتاد و دوستانم مسخره ام میکردند ولی من با خودم عهد کرده بودم که تحت هر شرایطی نمازهایم را بخوانم، حتی اگر کارم به جایی برسد که همه ی مردم دنیا دورم حلقه بزنند و مسخره ام کنند .من به عهدم وفا کردم. خلاصه مطلب اینکه، پس گذشت حدود دو ماه از این تصمیم و عمل کردن به آن زندگی من دچار تحول شد و کائنات من را با افرادی آشنا کردند که آنها به من کمک کردند از شر اعتیاد رها شدم و اکنون سالهاست که در سلامت زندگی میکنم و هنوز هم نمازهایم را میخوانم.
من تا سه سال قبل بسیار در کارهایم موفق بودم ولی در سه سال گذشته ورق برگشت و با اینکه موقعیت های بسیار مناسبی برایم به وجود می آمد من در کارم با شکست روبرو میشدم و روز به روز دچار یاس و افسردگی میشدم. سر بسته بگویم. من دیروز تصمیم گرفتم که در روابطم تغییراتی ایجاد کنم و اصلاحاتی انجام بدهم و به عهدی که با خودم بستم عمل کردم و جالب، اینکه امروز ناخودآگاه به این سایت آمدم و شروع به مطالعه ی مطالب کردم . من مدتها قبل هم به این سایت آمده بودم ولی هیچگاه جدی به آن نگاه نمیکردم و مطالبش برایم خاص نبود. دلم روشن است و احساس میکنم که کائنات دوباره دست به کار شده که تغییرات مثبتی در زندگی ام بوجود بیاورد.
من از دسته دوم بودم
حدود سه سال پیش آنقدر به خاطر موقعیت شغلی درآمدم ناراضی بودم که همیشه در حال غصه خوردن بودم. یکباره با بدنی پر از درد های جور واجور مواجه شدم. و متوجه شدم اینا رو خودم به وجود آوردم. اون زمان کتاب قانون شفا رو مطالعه کردم و متوجه شدم تمام درد هامون رو خودمون به وجود میاد. و شروع کردم به تغییر. تکرار عبارت های تاکیدی، تغییر نگرش و… و کم کم اوضاع همه چیز به مرور تغییر کرد و پس از مدتی درآمدم چندین برابر شد و سلامتی خودم رو بدست آوردم و پیشرفت های شغلی زیادی داشتم. چند ماه پیش دیدم شغل ام جایگاه خوبی داشت اما با بررسی هایی که کردم متوجه شدم در آینده به مشکل برخواهد خورد. و اون رو رها کردم و حالا دارم مطالعه و بررسی میکنم تا انتخاب مناسب رو انجام بدم. و فکر میکنم به دسته سوم و چهارم اومدم
سلام
امیدوارم شما مثل من جز اون دسته از افراد نباشید که سعی در تغییر دیگران دارند و تلاشی برای تغییر خودشان نمیکنند نباشد. زندگی مشترک من بخاطر اینکه حاظر به تغییر در روند آن نشدم به جدایی کشیده شد .چون من ذاتن مخالف تغیر بودم و با رفتارم باعث یکنواختی و عقب افتادن از روند پیشرفت و موفقیت شدم . تا جایی که دنیا با فشار و خلاف میل من به من فهماند که نتیجه راکد و ساکن ماندن جز به گنداب تبدیل شدن چیز دیگری نیست
سخت ترین کار دنیا تغییر است حتی در شرایط سخت و سخت تر از آن حاظر به تغییر شدن در شرایط به ظاهر مساعد است
پیش از این دنیا به من فهماند که باید به فکر شرایط مساعدتری باشم بیش از اینکه روند تغییرات محیط من را به تغیر وادار کند چون در آن موقع من زمان و آمادگی کافی برای ساختن محیط و اوضاع خودم را ندارم
شبیه به پله های که از آن بالا میرویم و پس از مدتی توقف باید با صرف انرژی و تلاش به جایگاه بالاتر برسیم بیش از اینکه زیر پایمان سست شود. حتی اگر جایگاه ما محکم باشد شاید عادت کردن به آن جایگاه روزی آرزوی بالاتر بودن را از ما بگیر
با درود فراوان خدمت استاد عزیزم که این فایل را زحمت کشیدند و تهیه کردند .
همیشه خدارا شکر کردم که در کایناتی قرار گرفتم که فردی وجود (استاد عباس منش ) داشت تا قوانین جهان عالم هستی را به من نشان دهد و بتوانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی کنیم.
درست هست که عدع زیادی هنوز در جهل هایی زندگی میکنم مثل همه که الان قوانین حاکم بر جهان را نمیدانند و با همان باور ها و افکار به خاک میروند.
تغیر اصلی زندگی من هم اینگونه بود و میخواهم در همین رابطه بگویم.
از آن جایی شروع شد که من هم مثل همه داشتم زندگی میکردم منظورم همان باور ها و عقاید است
که کتاب راز در کاینات من قرار گرفت و از همان سال و روز و ساعت و ثانیه شد که برگه زندگی من نو شد
و وارد عالم دیگری شدم . افرادی همچون استاد عباس منش در زندگی من آمدند و توانستم من زندگی را در دست بگیرم نه زندگی مرا .
و دقیقا سوال این مسابقه هم همین است جهان چه فشار هایی بر من آورد و جهان مرا خواستار تغیر میکرد
این جور زندگی از دیدگاه من مال افرادی نیست که الان در این سایت هستند به دلیل انکه کاینات آن ها را به
این جا کشیده است
خیلی از افراد را در همین سایت و حتی از کسانی که از محصول روانشناسی ثروت اسفاده کردند را دیدم که نوشته بودند خیلی اتفاقی این سایت را دیدند و یا امثال این ها به نظر من اتفاق توهینی است به کاینات
خودشان .
اگر اینگونه باشد اتفاق big bang هم یک اتفاق کوچک بوده و خیلی اتفاقی آب ها به وجود آمد و خیلی اتفاقی خشکی ها و……………
هیچ چیزی در زندگی اتفاقی نیست و همه زندگی بر دست ذهن ماست نه بازو نه پول و …………..
حال گاه ارادی و یا گاه بدون ارادی جهان عمل میکند
زیرا صاحب آن خدای برنامه نویسی هاست و همه چی روی برنامه نوشته شده است
تا قبل از آن که با قدرت انسان بودن خود آشنا شوم و همان قانون جذب تمام تغیرات را جهان با بدترین شکل موجود بر من انجام میداد و فکر نکنم کسی باشد که اینگونه نبوده است .
باز خدارا شکر میکنم که تغیراتی را در من به وجود آورد تا بتوانم از استاد عزیز درسی بیاموزم
و خداقوتی هم به گروه استاد میگم که هر روز زحمت میکشند
به امید روزی که همه خودشان جهان را در دست بگیرند.
خدانگهدار
باسلام
خدمت استاد بزرگوار و گروه تحقیقات عباس منش.خداقوت*
تجربه خودم رو در زمینه کارم میگویم:
(تجربه که در موردش میخوام بگویم یک مقدار طولانی است ولی خواندنش خالی از لطف نیست).
*
*
چندسال پیش در یک شرکت به عنوان کمک حسابدار رفتم و چون اولین باری بود که در یک محیط اداری مشغول بکار شده بودم میخواستم کار اداری را یاد بگیرم به همکاران دیگر در کارهایشان کمک میکردم تا یک مورد یاد بگیرم در آن زمان اصلاً توقع درآمد نداشتم(چون قبلاً تجربه چند کار را داشتم)، چند ماهی گذشت و تقریباً من حقوقی نداشتم چون توانایی و قدرت گفتن خواسته ام را نداشتم و کارفرما هم از این ضعف من سواستفاده میکرد و تقریباً به رویه خودش نمی آورد، خلاصه من بعد از مدت تقریباً 1سال من از اون فرد مبتدی خارج شده بودم، و در واقع اکثر کارهای دفتر را انجام میدادم درخواست حقوق کردم و یک مبلغی توافق کردیم(چون من دانشجو بودم بعضی از روزها باید دانشگاه می رفتم ساعتی توافق کردیم)، خلاصه بعد از مدت 2 سال که در اون شرکت مشغول بودم و مورد اعتماد مدیریت شدم، اسم من را به عنوان یکی از سهامداران شرکتهایشان که بدهی های میلیاردی به بانک ها و موسسات مالی داشت معرفی کردند، راستش اولش خوشحال بودم ولی بعد از مدتی فهمیدم بزرگترین اشتباه ویا تجربه زندگیم را انجام داده ام که برایمان تاوان بسیار سنگینی دارد(چون من فقط در بدهی شرکت سهیم شده بودم نه در سودش!!!).
خلاصه وقتی که جزوه سهامداران معرفی شدم بعد از آن از چند بانک وام هایی با مبالغ بالا گرفتند که من هم در پایین افرادی که تعهد پرداخت وام را داشتند امضاء میکردم.
دقیقاً بازم هم همان ضعفی که داشتم کار دستم داد و بادست خودم، برای خودم داشتم مشکل درست میکردم،ذهنم بسیار درگیر شده بود ولی چون کاری نمیتوانستم انجام دهم دنبال فرصتی بودم این مسئله و یا مشکل را حل کنم.
بعد از دو سال یا دو سالو نیم درخواست حقوقم را کردم و چون میدانستم نمیتوانم حقوقم را بگیرم گفتم که میخوام یه خونه با کمک پدرم بخرم وقتی که نشستیم برای حسابو کتاب با همان مبلغی که من روز اول آمده بودم محاسبه کردن، یک مقدار بحثمان شد، چون من دیگه اون فرد مبتدی روز اول نبودم ولی بازهم نمیتوانستم کاری انجام دهم، یه مبلغی علی الحساب پرداخت کردند، چند وقت بعد بطور اتفاقی یکی از دوستانم را دیدم از احوال و شرایط همدیگه پرسیدیم ایشون در یکی از شرکتهای بیمه ای مشغول بکار شده بود، و از شرایطش بسیار راضی بود بمن هم پیشنهاد داد که اگر بروم در صنعت بیمه مشغول بکار شوم بیشتر میتوانم پیشرفت کنم(چون از علاقه ام بکار فروش اطلاع داشت) ومن چون یک تعهدی داشتم که اصلاً تمرکز بروی هیچ کاری نداشتم تشکر کردم و گفتم روش فکر میکنم و خبرشو بهت میدم، بعد از گذشت چند هفته تصمیم خودم رو گرفتم، با دوستم تماس گرفتم و یه قرار ملاقات باهم هماهنگ کردیم (برای اطلاع بیشتر از کار) راستش بیشتر دنبال این بودم که یک کد نمایندگی بگیرم و یک دفتر اجاره کنم صبح ها همسرم اداره کند و بعدازظهرها هم خودم از دانشگاه یا شرکت بیایم به کمکش، وقتی رفتم فهمیدم داستان جور دیگریس نمایندگی بیمه های عمر و تامین آتیه میدهند و تمام محصولات بیمه ای را شامل نمیشود من قبول کردم که این کار را انجام دهم چون با شرایط پاره وقتی هم میشد.
(دلیل اینکه این کار را قبول کردم : من کتاب افراد موفق را زیاد میخواندم اساتیدی که در آنجابودند همه یک کتاب زنده بودند و من میتوانستم بدون اینکه هزینه ای بپردازم از تجاربشان استفاده کنم/ من خودم چند سال پیش بیمه عمر تهیه کرده بودم و چون راحت خریداری کردم با آن ذهنیت که کار دشواری نیست و دلیل دیگرم این بود که از آن شرکت آمدم بیرون یکار و منبع درآمدی داشته باشم) چند ماهی هم در آن شرکت و هم در بیمه مشغول بکار بودم، مدیرانم هم درجریان بودند.
در بیمه تجارب بسیار خوبی در آن مدت کوتاه بدست آورده بودم ولی از لحاظ درآمدی اصلاً راضی نبودم.
یه ترسی داشتم که اگر از این شرکت خارج شوم و، برم در بیمه مشغول شوم نتیجه نگیرم چه میشود؟؟؟
این سوال من رو همیشه آزار میداد (در واقع نمیخواستم از محیط امنی برای خودم تعریف کرده بودم خارج بشم با اینکه داشتم اذیت میشدم!!!!)
خلاصه تصمیم خودم رو گرفتم من شرکت خارج میشم، ولی با تجربه ای که در این چند سال بدست آورده بودم نمیوانستم یکدفعه خارج شوم، و باید با یک برنامه ریزی دقیق میامدم بیرون تا از تجربه ای که یکبار امتحانش کرده بودم دچار مشکل نشوم، به یکی از مدیران گفتم برای یکی از دوره های حسابداری میخوام ثبتنام کنم تقریباً 2ماه نمیتوانم شرکت بیایم اولش قبول نمیکردن تا خلاصه قبول کردن (آدمهای باهوشی بودن فهمیده بودن که دیگر نمیخوام بیایم) بعد از چند روز گفتم پول احتیاج دارم لطفاً تسویه بزنید بدونم حساب کتابم چقدره.
یه نکته جالب: بعد از سه سال بازم هم برای من همان حقوق روز اول را زدن.
این سری میتوانستم اعتراض کنم و مبلغ را ببرم بالا ولی چون اواغب کار را سنجیده بودم چیزی نگفتم.
بعد از چند ماه گفتم اسمم رو از شرکت خارج کنید چون برای من سودی ندارد(این حرفم به مذاقشان اصلاً خوش نیامد) خلاصه بعد از چند این کار انجام شد و سهامدار دیگری جایگزین من شد.
من در این مدت پولی دریافت نکرده بودم وقتی گفتم تسویه من رو بدید تقریباً3/500/000 از حسابم رو کمتر پرداخت کردند و گفتن بعد از اینکه برگشتی بهت میدیم الان نقدینگی نداریم.
من دقیقاً از اول سال 93 تمام تمرکزم رو گذاشتم بر روی کار بیمه در ماه اول حقوق من117000(صدوهفده هزارتومان)شدف خیلی خیلی نا امید شدم، و بجز آن سکینی حرف خیلی های دیگر من رو بیشتر آزار میداد که برگردم به شغل قبلیم!!!
خداروشکر با وجود اون همه ناامیدی صبر کردم و ناامید نشدم چون به توانایی خودم ایمان داشتم، از آن قضیه تقریباً یک سال و نیم میگذرد و من نزدیک به مدیر فروش شدن در یکی از شرکتهای معتبر بیمه ای کشور هستم.
–
–
انشاالله مطالبی که نوشتم برایتان مفید واقع شده باشه.
–
–
به عنوان نتیجه گیری یک کلمه جادویی شش حرفی که شمارا به همه آرزوهایتان میرساند، میگویم:
خ-و-ا-س-ت-ن*
–
–
شاد و ثروتمند باشید*(محمد مهدوی)
سلام به همه عزیزان همراه تا لمس قله موفقیت و رضایت قلبی .
استنباط و درک خودم از زندگی شخصیم اینه که در سال 85 مجبور به تغییر بودم اما اکنون احساس و نیاز به تغییر دارم .
خوشحال و ممنون میشم که با هم داستان زندگیم رو مرور کنیم و در پایان من در این درک و استنباط همراهی و یاری کنین .
من از سال 85 بطور جدی با وضعیت تصمیم و تغییر درگیر و مواجه شد . چون هر تغییر مسلتزم یه تصمیم و هر تصمیم گام بعد از احساس تغییر هست. سال 85 سالی که خدمت سربازی بپایان رسیده بود و وقت یه تغییر در روند رندگی و فرصت ی تصمیم برای حرکت متفاوت از زندگی عادی و جستجو به دنبال کار و کسب درامد که با توجه به سیگنال های اطرافیان و پیشنهاد و دلسوزی نزدیکان و دل نگرانی ها و ترس هایی که اشنایان در درون خودشون بود و هست به من پیشنهاد کار در شرکت و با شرکت در ازمونهای استخدامی که کار نیست شرایط بد هست باید سریع ی کاری پیدا کنی تا بتونی درامد داشته باشی و حقوق و ی زندگی تشکیل بدی . چون من هنوز تازه قصد وارد شدن به این شرایط رو داشتم به همه توصیه ها و سیگنال ها گوش میکردم اما از ودرون یه عاملی وجود داشت که اجازه نمیداد همه شنیده ها رو باور کنم چون همش از جنبه ترس و نگران دیگران بود و ترس و نگرانی من این بود که منم اسیر این ترس بشم منکه هنوز کاری رو شروع نکردم چرا باید بترسم .پس گوش کردم و اونها مثله تابلوهای خطر فرض کردم اما مسیر خودم رو در پیش گرفتم . با یکی از دوستان دوران هنرستان که صمیمی بودم و هستم و خواهم بود صحبت کردم و تصمیم گرفتیم خودمون ی کاری روتجربه کنیم ی چند ماه با هم اطلاع کسب کردیم و به مدت دو سال هردومون روی این موضوع وقت و انرژی گذاشتم این مدت خیلی سخت بود گوشه و کنایه اقوام و در بعضی مواقعه تمسخر و کوچک شمردن ایده ها و مقایسه شرایط و میزان درامد با شرایط استخدامی و مقایسه با بچه ها فامیل که استخدام شده بودن و ازدواج کردن و درامد داشتن و نادیده گرفتن و کلی سیگنال های منفی دیگر بعد این دوسال ما اولین محصول خودمون رو در ساعت 12 ظهر 87/1/7 تولید و بهره برداری کردیم .این ساعت و تاریخ دقیق بخاطرم هست و خواهد بود چون یکی از بهترین دوران زندگیم هست لذت و شوق موفقیت و چشیدن طعمه پیروزی و همان سال شرکت رو تاسیس و خودمون دونفر اولین نیروها بودیم و با تمام انرژی پیش میرفتیم .
در حال حاضر درامد عالی و تعداد 10 نفر پرسنل دائم داریم و ماشین خوب و…. اما ی چیزی هست که نمیتونم درکش کنم و باهاش کنار بیام
و اونم اینه که من از سال 85 هر سال ی تجربه و علم جدیدرو تجربه میکردم اما این دو سال اخیر این اتفاق نیفتاده برام و فقط و فقط درگیر موضوعات مالی شدم بطوری که تمام انرژیم صرف این موضوع میشه و این چیزی نیست که من دنبالش بودم و هستم و دقیقا این رکود و درجا زدن در شرکتمون هم مشهود و قابل لمس هست و برای من ازار دهنده . اما در پی تلاشم که بتونم از خوب به عالی رو طی کنم و حرکت کنم اما شرایط داره زنجیر رو به قدرت حرکتم محکم و محکمتر میکنه . امیدوارم بتونم شرایط خوب الان رو قربانی موقعیت عالی در ایندم بکنم . دنبال ی تصمیم برای تغییر بزرگم و به دنبال یه تغییر برای تصمیم بزرگم هستم .امیدوارم خداوند چون گذشته منو لایق این امر بدونه و همت و اراده و پشتکارم رو دوصدچندان کنه و چراغ های این تصمیم رو برام روشن نگه داره .
این ارزویی هست که برای خود و برای همه همران داشتم و دارم و خواهم داشت . باشد که همه با هم در نقطه رضایت قلبی دست همه عزیزان رو بفشاریم و تشکر و سپاسگذاری کنیم .
به نام خداوند صدالبته بخشنده و مهربونم
من یک آدم با هزاران قابلیت و توانایی و هزاران آرزوی در سر حدود 5 سال پیش درگیر کار در بیمارستان شدم، اون موقع دانشجو بودم، یک سال، دو سال، سه سال، چهار سال، هر روز داشتم از آرزوهام دور تر و دورتر میشدم، و و هر روز درگیرتر به اون کار و حقوق کذاییش، دیگه جرات جدا شدن نداشتم و به معنای واقعی استعمار شده بودم، تو کل اون 4 سال 70 ومحمد پاس نکرده بودم، من زیر چرخ جهان داشتم له میشدم و دانسته این روند ادامه و ادامه داشت…
تا وقتی که
خدا یکی از دستانش رو به سمت من دراز کرد، اون انسان من رو مجبور کرد به رها کردن اونجا، سپاسگزارم از خداوند بخشندم که من رو نجات داد، یک سال از اون روز میگذرد، تو این یک سال کارشناسیم تموم شد، کنکور ارشد دادم،رتبم عالی شد، ارشد سراسری دانشگاه تهران قبول میشم، و الان دارم 107 مورد زندگی رویایم رو مینویسم،
دیگه دسته اولی نیستم، من جایزه نوبل میخام و اومدم بین همه آدمهای موفق دسته 4٫
از 3 نفر همیشه و همیشه ممنونم، 1خداوند مهربونم 2دست مهربونه خداوندم 3_عباس منش بزرگوار.