چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 22

343 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه(نرگس) علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان..

    بنام خداییکه هر لحظه در حال هدایت و حمایت من است…

    سلام و درود به بهشت همیشه جاویدانم.بهشتی که قدمهامو قوی کرد تا هروز مهاجرتمو “به سوی پله های ترقی” رو بگذرونم!…

    این فایل فایلی از نشانهای الهی برای قدمهای بعدایم برای خاسته ایی که سالیان سال بهم هدایت شده بود.و من بخاطر نقاط ضعف شخصیتیم “.دارم قدم به قدم “خودمو براش اماده میکنم.

    به لطف خداوند در کنار این خاسته”شخصیتم که جهادی اکبر از ذهنیتم “رو طلب میکرد…تونستم با عمل به الهامتم قدم به قدم و تکاملی پیش ببرمش…

    و بازم در کنار این دو خاسته…یه خاسته دیگرم کنارش رشد کرد بحث بیزنسیم…

    هر سه با هم پیش رفتند…

    دقیقا اوایل روزهایی که به این سایت هدایت شدم..هر سه با همدیگه استارت خوردن…

    ولی چیزی که خیلی برام مهم بود…

    بحث شخصیتیم بود…

    بهمین خاطر استاد عزیز توی دوره عزت نفس میگن..اگه تمام عوامل موفقعیت رو روی یه ترازو بزارم.و عزت نفس رو روی یه ترازو…

    عزت نفس از تمام موارد سنگین تره…

    من الان سه سال خورده ایی که در مسیر الهیم.میخام با ضرس قاطع بگم…من هر روز رشد داشتم..

    توی این سه مورد ….و مخصوصا شخصیتم…

    شخصیتی که ” 100/ زندگیتو میسازه..

    به اندازه ایی که شخصیتم توی مسیر قوی شد و به جایگاه خوبی رسید بهمون اندازه توی روابط:و بیزنسم عالی شدم..

    و نکته بولد.این مهاجرت فقط تو بحث رفتن به یه کشور نیست..بحث مهم تر و پایه تر.اون که استاد هم “همین مسیر رو رفته تکاملی کوچک در حد و اندازه عزت نفسشون پیش رفته قدم به قدم رشد کرده بهمون اندازه هم قدمهاش قوی تر شده…

    میخام یه مثال از شخصیت خودم بگم توی بحث عزت نفس…

    من یه ادم غر غرو .و بسیار با اعتماد بنفس پایین..اصلا حوصله مسافرت رو نداشتم.بیشترم توی دوران نوجوانیم بود اونم بخاطر یسری شرایط.. و همیشه به محض یه چالش:و مسیله ایی که توی مسافرت برام پیش:میومد..از طرف افراد زود بهم میرختم زود از حرفشون ناراحت میشدم و اون مسافرت به کام بد کشونده میشد…

    خیلی انتقاد افراد،” بیشترم… روم تاثیر میگزاشت..

    همین باعث شده بود سعی کنم توی نقطعه امن خودم بمونم.و جایی نرم..

    ولی این پترن” هنوز، زره هاش تو درونم بود..ولی خیلی کمتر ” شده الان……

    تا اینکه دوره نوجوانیم تمام شد وارد دوره جوانی شدم….این موضوع دیگه برام.بهتر شد…و چون دانشجوم بودم .باید خودم گلیم خودمو از آب میکشوندم بالا….تونستم هر سری بهترین خودم باشم.توی یه شرایطی قرار میگرفتم یا خیابونها رو گم میکردم.بخدا بطرز جالب و راحتی هدایت میشدم.و تونستم با همین نگرشم ..خودم بهترینهای خودمو ارایه بدم.

    همیشه دوستانم بهم میگفتم نرگس از کجا میای به این سمت …میگفتم از فلان جا..

    بهم میگفتن نمیترسی..ولی استاد من خوشحال و راضی بودم.

    عاشق کشف ادمها بودم.تو خط که از دانشگاه میومدم تا محل زندگیم هر جا که دلم خاست رفتم‌گشتم.من دوره کاردانی و کارشناسیم دوتا شهر متفاوت زندگی کردم..

    دقیقا این تجربیات منو 50 سال هنوز بیشتر،”… بسمت جلو کشوند..

    خیلی به خودشناسی رسیدم..خیلی قوی شدم..روابطم عالی شد..زندگیم عالی شد.هر موقع خانواده ام تماس میگرفتن…من اصلا احساس دلتنگی نمیکردم..

    یادم میرفت چیزی بنام خانواده دارم..

    عاشق تجربیات جدید ادمهای جدید.بودم..

    و هر چقدر این مدت 5 سال دور شدن از خانواده بگم کمه…

    و من کاملا یه انسان جدید شدم……

    و این گذشت…

    من به مدت 10 سال توی بیزنسم با توجه به رشته ایی که داشتم….بازم هرروز بفکر تعقییر شرایط کنونی ام بودم.و این مدت تجربه و کسبکار جدید به شکلهای مختلف رو انجام دادم و واقعا لذت بردم..

    کلا توی نحوه چیدمان سازی محل زندگیم دوستدارم همیشه وارد موقعیتهای جدید بشم..

    حتی سفرها و پیاده رویهای هدایتی و الهامی پر از چالش و اتفاقات خوب بود…

    هنوز “بازم اون پترن. که گذشته داشتم بازم برام تکرار میشد..به چالشها که بر میخورم.یکم کم میارم احساسم دگرگون میشه که من باید چکار کنم که بتونم این مسیله رو حل کنم.حتی یه زمانی گریه میکنم…..هنوز فلکسی بودنم یکم مقاومت دارم..

    خداوند از طریق این فایل بهم گفت…..تمام محدودیتهای ذهنیتو بزار کنار…تو برو تودلش ..خداوند قدم به قدم بهت میگه چکار کنی ..

    من داشتم برنامه ذهنیمو وسط:میوردم..اگه این شرایط موقعیت برام جور شد…من چجور باید از پس هزینش بر بیام..یا چجور مدیرتش کنم..

    و هی این مقاومت ذهنی منو عذاب میداد..

    و امروز لطف خداوند …

    بهم این پیامد رو داد…

    فلکسی بودن..بریم تو دلش…هر اتفاقی بیفته خداوند بهم کمک میکنه یاریم میکنه کارها رو برام انجام میدهد….

    همین چالشها..

    من راجع به این خاسته اینجور بودم! و خودمو اذیت میکردم…که من این خاسته رو میخام.دیگه کاری نداشته باشم باید چکار کنم .دقیقا مقاومت بزرگم..موقعیت و شرایط:مالی ام هست..

    دیدم همین نقطعه داره خاستمو سنگ اندازی میکنه…

    بهم گفت یادته یه خاسته ایی دور دراز میدیدی.خداوند از:طریق دستانش از جایی که فکرشو نمیکردی…خیلی راحت بهت رسوند…

    دقیقا امروز سه تا خاسته میخاستم. خداوند بهم بصورت واضح گفت !…بهش فکر نکن چجوری..من میدونم بهت میگم …تو پیش برو من میدونم چکار کنی…این سه خاسته خیلی راحت که من حتی نمیدونستم چجور به دقیقه هم نکشید انجام شد..

    این مدت همیشه همینجور بوده…از جایی که نمیدونستم بهم رسونده….

    تمام خاسته ها انجام شدنیه..فقط از همین باورهای ما نشعت میگیره…هر چقدر ..بیشتر روی شخصیتمون کار میکنیم قوی تر میشیم..کارهام بهتر و راحت تر انجام میشه‌..

    الان به عینه میتونم بگم اون مشکل شخصیتیم در برابر مسایل و مشکلات و غر زدنها …الان به 99/رسیده ..خیلی بهتر شدم..

    اینو توی بیزنسم دیدم…

    واقفا این روحیه عزت نفسی طی عملکردم به قانون و دوره عزت نفس.باعث شد….

    که من ادامه بدم و هر بار بهترین خودم باشم.و دقیقا همینم شد…من هر بار بهتر و بهتر و بهتر شدم.

    دنیایی از ارامش برویم باز شد..

    و چه حرفه هایی جدید یاد گرفتم..بخدا طی این مدت سال ..که از سال 85.86 اغاز من به این رشته بود تا به الان که سالها میگذره..

    میتونم بگم این 3 سال کجا این همه مدت کجا…

    همجوره رشد شخصیتی..همجوره رشد مهارتی …

    شخصیتم باعث شد تا من ادامه بدم و کم نیارم اگه مثل گذشته کم میاوردم.و غر میزدم…هم روندمو برای خودم زهر مار میکردم..و باعث “میشد…خیلی راحت نصف و نیمه رهاش میکردم..

    ولی ادامه دادم.بیزنسی که یه پوشش دهی ناخالصی داشت…الان به مسیری هدایت شده که سراسرش احساس خوب هست…

    واقعا افراد استفاده میکنن میگن چقدر راحته چقدر زیباست…

    میخام نتیجه ایی که از این فایل مهاجرت گرفتم!.. رو یبار دیگه برای ذهن نجواگرم بنویسم…که انگیزهام و کنجکاو بودنم.و پذیرنده چالشها ..و فلکسی بودنم و انعطااف پذیریم. برای موفقعیت در شرایط:بیزنسیم و شخصیتیم..باعث شد..من رشد تمام و کمال.رو در تمامی جنبه ها داشته باشم…

    من همیشه بدنبال پیشرفت در تمامی جنبه ها بودم.از طرف اشخاص نزدیکم و مرور کردن باورهایی که نمیشه و فلان باورها…

    این انگیزه باعث شد تا من این مسیر رو ادامه بدم…همین ادامه دادن باعث شد تا نتیجه بگیرم..

    اگه متوقف میشدم بهیجا نمیرسیدم..

    و توی وضعیت باورهای اطرافیانم قرار میگرفتم..

    من مهاجرتم توی خاسته های پیش رویم به این ترتیب بود..واقعا میخام با تمام وجودم بگم…

    بیشتر وقتا “لطف خداوند بود…

    لطف و توکل بخداوند در جهت خاستهایم بود..

    و امروز توی یه شرایط عالی هستم و بیشترین نقطعه ضعفی که بازم داشت منو تو مسیر کم میورد..من داشتم وسواس گونه به موضوع خاسته ام نگاه میکردم..

    میخام با عقل خودم این مسیر رو حل کنم…

    خداوند بهم گفت..تو پیش برو توی مسیر مثل بیزنست و دیگر خاسته هات که براحتی ماه های گذشته بهت دادم..با همین اسانی انجام میشه..

    فقط باید متوکل باشی.و اعتماد بخداوند داشته باشی..

    …میخام بگم!..

    دلیل نرسیدن به خاستهامون..بخاطر اینکه دارییم روی عقلمون حساب باز میکنیم…

    و دارییم با مغزمون دو دو تا چهار تا میکنیم..

    و همین باعث میشه دست خدا رو در این مواقع بببندیم..و الهامات رو درک نکنیم..که کارمونو پیش ببریم..

    ….

    باز میگم! من اماده این مرحله هستم خداوندم مشتاقه..من دارم وسواس بخرج میدم..

    پس تسلیم خداوندم و میزارم قدم بعدی رو بهم بگه منم حرکت میکنم میدونم خیلی راحت انجام میشه..

    چون هدف خاستهای ما پیشرفت و لذت بردنه…من نباید همه چیز رو وسواس گونه ببینم.

    .

    بگم میرم تو دلش مثل بیزنسم..من ج

    چالشهاشو میپذیرم خدای من بهم کمک میکنه..

    خداوندم مرا هدایت میکند…

    الهی و ربی من لی غیرک…

    خدایا من به غیر تو هیچکسی را ندارم…

    خدایا تو میدونی دلیل خاستهام چیه…

    من میخام پیشرفت کنم بجاهای خوب برسم.

    چیزهای جدید ببینم .میخام کشف کنم.میخام بهترینهای خودم باشم..

    خدایا تو هدایتم میکنی….

    خدایا میرم تو دل چالشهای این خاسته..خودت درهای رحمتتو برویم باز میکنی…چون از درون من اگاهی.

    پس چقدر خوبه،”.شخصیتمان تعقییر کند.تا بتونیم زندگی خوبی رو برای خودمون رقم بزنیم.اینم در تمامی جنبه ها…

    همه چیز داشتن احساس خوبه..احساس رضایت از زندگیه…

    روز گذشته یه لحظه رفتم توی فرکانس احساس بد.خداوند بهم نشون داد…و نگاه گذشتمو یبار دیگه برام مرور کرد..

    بهم گفت زیبایی میبینی..دیدم اطرافم زیبا هستند ولی یه حس ناجالب و پر اشوب دارم..

    .

    و بخودم اومدم..گفتم کسی که نگاه ارامش نداره..هر جا باشه نگاه نازیبا رو با خودش حمل میکنه..

    واقعا طعم ارامش را درک کردم…

    واقعا هیچ خوشبختی به اندازه طعم ارامش نیست…

    یوقتایی:خداوند از طریق نشانهاش بهم یاداوری میکنه….چون انسانیم تعقییر میکنیم.یه تلنگری بهت میزنه تا بیشتر درکش کنی..

    این لحظه ها تسلیم میشم…

    دقیقا چند ماه پیش:خواب دیدم از موقعیتم فرار کردم..چون دلیل خاستمو فرار میدیدم..

    بهم گفت تا درستو خوب یاد نگیری نمیری مرحله بعدی.. .و واقعا از همین شرایطی که بودم شروع کردم روی خودن کار کردن.تا کم کم ذهنیت من نسبت به زندگی فعلیم تعقییر کرد..

    در ادامه

    … خواب دیدم توی یه کشوری هستم…فرار کردم..بهم گفتن به کدوم کشور میری هر کدوم از اون ادمها یه کشوری رو انتخاب کردند..حتی اون ادمها از نظر خودم خیلی زندگی خوبی دارن.خداوند بهم نشون داد..

    توی اون کشور همه امکاناتی بود خیلی وضعیت ازادی و حال و احساس مردم و شرایط جدید کسبکارهای جدید عالی بود..

    این خواب کامل و دقیق ..و اینقدر برام واضح و دقیق بود دقیقا تفاوتهای پیشرفتشو تو خواب دیدم..

    ولی من نه زبان خاصی بلد بودم حتی نیاز اولیه خودمم نمیدونستم چجور برطرف کنم..

    احساسم خیلی بد بود..از اونطرف خداوند برگردوندم” به ایران به شهر خودمون…یه لحظه بهش فکر کردم نمیتونم توی این شرایط:زندگی کنم.و یه لحظه هم شرایط فعلیم برام راضی نبود.چون!..هم کر بودم و لال بودم..دقیقا جهنم به تمام معنا.نمیتونستم نیاز اولیه خودمو برطرف کنم!.

    همین باعث شد..تا به این درک برسم…مهاجرت به هر چیزی نیاز به تکامل و رشد شخصیتی داره..

    و باید همجوره نسبت بهش..آماده باشی…

    و نمیتونی امادگی ًنداشته باشی.بری مرحله بعد..

    و همین باعث شد تا من بیشتر خودمو بشناسم..

    توی هر جنبه ایی از زندگی که هستی باید بتونی از خودشناسی دقیق به خاستهات برسی..خداشناسی ..دیگه همون بحث توکل کردن و میری تو دلش کارها برات انجام میشه..

    من این مدل “خاستمو دقیقا توی بیزنسم بخوبی ” حس کردم..

    هر جا بهم الهام میشد و شخصیتم تعقییر کرد.کار مهارتیم قوی تر میشد و در کنارشم شخصیتم رشد میکرد و بعد الهام بعدی میومد…

    و همین قدم به قدم من کاملا اساسی رشد و پیشرفت داشتم..

    حالا بحث مهاجرت به یه کشور که نیاز داره به خودشناسی عمیقتر داره ..که بنظرم..تنها فقط با تکامل انجام میشه…

    که همجوره اماده.ش:باشی..مهاجرتی که دیگه مثل استاد،” محل زندگیشه… اینم توی یه شرایط کاملا متفاوت با وضعیت زندگی گذشته اش..

    واقعا خودش یه شرایط:بزرگی رو میطلبه..

    من هنوز توی اون جایگاه قرار نگرفتم..

    ولی دارم این نوع نگاه رو تو زندگی ،” مدت سه ساله ام بخوبی درک کنم…زندگی من زمین تا اسمون متفاوت شد…

    و من این مسیر رو تا زنده ام پیش میرم..و تا به الان موفق شدم و میدونم در اینده هم موفقم..

    چون میخام بهترینهای خودم باشم…

    چون میخام متفاوت زندگی کنم خارج از باورهای گذشته ام که حاصل گذشتگانم بوده..

    بهمین خاطر..حرکتهایی انجام دادم.که خارج از شرایط باورهای اطرافیانم هست..

    من همه رو لطف خداوند میبینم..واقعا با تمام وجودم اینو میگم…

    همه چیز خدا بوده..و میدونم برای همیشه بهم کمک میکنه تا من پیشرفت کنم! و رشد کنم”…

    چون میخام متفاوت باشم و متفاوت فکر کنم..

    دلیل رشد بیزنسم بعد از سالها!.

    بخاطر همین نوع نگاه بوده….

    و من تونستم بیزنسی خلق کنم با کمک خدا…دقیقا همون چیزی باشه که یه روز آرزشو داشتم و امروز من تو همین شرایط هستم…

    و دارم براش قدم برمیدارم…

    خدایا چنانکن سرانجام کار تو خوشنودی باشی و ما رستگار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3754 روز

    یوهوووووووووو

    درود به استاد و همه و همه، من دیوونه ی این فایل هاتونم. از بس مثال ها عالی هستن. از بس قانون توش مرور میشه. از بس آنالیز میشه. چرا آخه چرا اینقدر خوبه، دقیقِ، منطقیه؟ باعث میشه فکر کنم. به درونم برم ببینم چند چندم با خودم، با تصمیماتم با هدف هام. یعنی نکاتی که میگین دُر و گوهر هستن، خدا کنه بتونم درک کنم. هیچکی رو مثل شما ندیدم برای سفر کردن و به دل ناشناخته ها رفتن. مدل سفر شما نگرشی بهم داد که تازه معنی سفر را فهمیدم. و اون شد هدفم. یعنی دیدم اینجوری میتونم خودمو ببینم. نه که با برنامه و از خانه برم توی هتل شیک . درسته اونم یه مدل هست ولی دستاوردهاش خیییییییییلی فرق داره. استاد من و صحرا (دختر طبیعت) از سال 1400 سعی کردیم مثل شما سفر کنیم و واقعا هر بار بهتر فهمیدیم چی میگین از ایمان به خداوند. کنجکاوی مان را تقویت میکنیم. از رهنمودهایتان بهره می‌بریم. خدا رو شکر که امروز مرور مجدد این فایل پس از مدتها قسمتم شد و خیلی به موقع بود. در زمان مناسب …خدایا شکرت برای این آگاهی های آسمانی. غلبه بر ترس هام که در فاز جدید شناسایی هستن میتونن باعث رشد شخصیتی ام شوند و با کمک پروژه ی مهاجرت به مدار بالاتر دارم به شناخت بهتری میرسم . اولین قدم همون کارهای به تعویق افتاده، پوشه های باز الکی، و پیدا کردن کارهای غیرضروری هستن که در ذهنم بسیارند و اینکه (از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود) هرچه شفیق تر با مریم مواجه میشم بهتر می بینمش و احساساتش رو درک میکنم، خیلی بیشتر از قبل دوسش دارم، چون دارم باهاش به هماهنگی میرسم بالاخره دارم پروانه میشم ولی عجله ندارم. از بودنم واقعا دارم لذت میبرم. نه با توهم با عشقی که در ذره ذره های هستی جاریه. تسلیم خدا بودن در هر لحظه منو به رضایت درونی بیشتری میرسونه. قبلا همه چی باید با برنامه پیش می‌رفت و هر اتفاقی بیرون از اون برنامه چه خوب چه بد برای من ناراحت کننده بود. الان فرق کرده ام، نمی خوام کنترل کنم. میگم فقط سمت خودم رو انجام بدم همین. لحظه ای به خودم اینو یادآوری میکنم که جهان یه فرمانروا داره اون بلده چکار کنه،…خدایا چقدر طول کشید اینو درک کردم تازه در حد الان… باید پارو زد و وا داد… پارو بزن…پارو بزن …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    پرستو گفته:
    مدت عضویت: 198 روز

    سلام استاد عزیز و خانوم شایسته نازنین و‌دوستان خوب سایت

    خدایا شکرت برای همه چی …

    من خیلی دلم میخواد مهاجرت کنم و الان که تهران زندگی میکنم دلم میخواد اول از این شهر برم یه شهری که طبیعت سرسبز داره و بارندگی زیاد داره چون عاااشققق بارونم…که خب با این توضیحات همون شمال کشور خودمون میشه … اما کلا مهاجرت به خارج از کشورو خیلی دوست دارم البته تو یه شرایط رفاهی کامل … که خب خداروشکر کار و شغل من جوریه که هر جای این دنیا باشم میتونم برای خودم درامد داشته باشم و فک میکنم این موهبت الهی بود که منو با این کار آشنا کرد و الان هم برای لاتاری امریکا ثبت نام کردم که اگه خدا با خواسته های من موافقت کنه و صلاح بدونه (چون همه چی رو به خودش سپردم و فقط من تلاش خودم میکنم )حتما اسمم درمیاد برای شهروندی امریکا …. و مطمئنم اگه اسمم دربیاد تمام شرایط رو خدا برام فراهم میکنه پس الان فقط منتظرم ببینم اسمم درمیاد یا خیر …. و اگه اسمم درنیومد فعلا ار تهران خارج میشم چون واقعا دلم میخواد دیگه تهران نباشم و برم یه جای سر سبز با هوای ابری و بارونی زندگی کنم ….فعلا این تصمیمات رو گرفتم ببینم خدا کجا هدایتم میکنه و چطور برام می چینه….به یه تحول خیلی بزرگ توی زندگیم نیاز دارم که قطعا باید برام اتفاق بیفته و این حال و هوای زندگیم رو عوض کنم و فک میکنم این تحول بزرگ فقط با مهاجرت از این شهر یا کشور برام رقم میخوره …..از نظر وابستگی هم خداروشکر به هیچکسی وابسته ی عاطفی ندارم و توی زندگی خودم جوری بودم که تمام مسئولیت زندگی با من بوده و‌حتی میتونم بگم تمام مشکلات زندگیمو خودم حل میکنم بدون حتی کمک گرفتن از کسی…کلا میتونم مسئولیت خودم و زندگیمو بدون کمک کسی بپذیرم وبنابراین مهاجرت رو توی خودم میبینم و میتونم از پس خودم و زندگیم بر بیام..خدایا عااشقتم و من سکان زندگیمو دادم دست خودت و هدایتها و نشونه هاتو برام بفرست و کمکم تا بهترین زندگی رو با بهترین شرایط برای خودم خلق کنم ….

    به امید برآورده شدن تمام خواسته های دوستان و خودم ….. در پناه خدا ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    زینب حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1390 روز

    سلام به استاد عزیزو مریم دوست داشتنی

    امشب شب آرزوهاست شب درخواست آرزوها و اجابت آن

    آیا خدا فقط امشب گوش به من میسپارد تا آرزوی من را بشنود و اجابت کند چه سالهایی به امید اینکه امشب خدا ارزوی من را اجابت میکند چند خط روی کاغدی مینوشتم وآن را درلای کتاب قرآن سوره نور قرار میدادم تا خدا نظری کند و برآورده شود غافل از اینکه او سالهاست از بدو تولد خدایی میکرده و قبل از آنکه آرزویی کنم آرزویم برآورده میشد کم کم بزرگتر شدم خدایم را فراموش کردم نعمتها و آرزوهای برآورده شدهام را فراموش کردم چشمانم کور و گوشهایم کر و ادمهای اطرافم را برآورنده آرزوهایم میدیدم و چون آنها توانایی خداوندم ربم رو نداشتن دلسرد ناراحت و خشمگین میشدم چشمانم به دستان اطرافیانم بوددر صورتی که آنها دستان خدا برای من بودن ربم پروردگارم روزی دهنده دوستدار مهربان

    …هزاران نعمت من بود گمش کرده بودم در نوجوانی در بزرگسالی بعد از سالها خوردن از در و دیوار بازگشتم به اصل ابدیم به ربم اوست که هر ثانیه هر لحظه هر ثانیه هر روز هر شب هر ماه و هرسال آرزو های مرا برآورده میکند نه زمانی خاص از آرامشی که نداشتم به لطف ربم پروردگارم جزی از وجود و زندگیم شده به میزانی که به او وصلم نعمت که از روز اول زندگی در زندگیم بوده تا به حال اما برایم تکراری شده بود آنهارو نمیدیدم

    به لطف خدا دستی از دستانش را برایم فرستاد استاد عزیزکه سپاسگزار این مرد شریف هستم مرا با او آشتی داد

    آرزویی بهتر از این زیباتر از این که او را پیدا کردی اصلت را، اورا داشته باشی تمام آرزوهایت تایید شدن اصلا چیزهای دیگر در قبال او چه معنا دارد

    به امید روز های بهتر به امید دیدار با او

    به امید برآورده شدن آخرین آرزویم اوبگوید بنده من از تو راضیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مهسا گفته:
    مدت عضویت: 1419 روز

    سلام به استاد عزیزم،و بانو شایسته مهربان️

    امروز این فایل جزو نشانه هام اومد دقیقا لحظه ای که ذهنم میخواست مانع از حرکت من درمسیر جدید بشه درسته که استاد شما درمورد مهاجرت از شهری به شهر دیگه صحبت کردید

    اما من این موضوع رو برا خودم برای وضعیت الانم تعبیر کردم اینکه من به تازگی تصمیم گرفتم از مکان کاری که الان هستم بیرون بیام چون احساس میکنم شرایط خیلی گل و بلبله و همچیز برام خیلی خوبه (در عین حال که اونجور شرایط مالی منو تا مین نمیکنه ولی در ازای کاری که انجام میدم و تایمی که میذارم عالی)باید از این محیط امنی که برای خودم ساختم بیرون بیام حرکت کنم رو به جلو چالش جدید برای خودم ایجاد کنم تا بتونم ثروت بیشتری برای خودم خلق کنم درسته این مسیری که انتخاب کردم شاید به ظاهر ورودی مالی برای من نداشته باشه اما این ایده رو خدا بهم الهام کرده وقتی بهش فک میکنم ارامش میگیرم و کلی احساسم باهاش خوبه پس مطمئنم این مسیر درسته مسیری هست که باید واردش شم و با تمام وابستگی هایی که موقعیت کاری الانم برام ایجاد کرده خدافظی کنم و مهاجرت کنم به موقعیت جدیدم درسته نجوا های ذهنم خیلی زیاد اما هر لحظه که به الگوهایی که برای خودم انتخاب کردم فک میکنم،و از همه مهمتر خدای مهربانم هست توی این مسیر اون همجوره هوامو داره ،

    همینطور تا الان که هوامو داشته بقیه مسیر هم هست

    خدایا شکرررت که هستی و هوامو داری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    فرامرز ناوی گفته:
    مدت عضویت: 3919 روز

    کسانى که بر خویشتن ستمکار بوده‏ اند [وقتى] فرشتگان جانشان را مى‏ گیرند مى‏ گویند در چه [حال] بودید پاسخ مى‏ دهند ما در زمین از مستضعفان بودیم مى‏ گویند مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامى است. (سوره النساء. آیه97)

    سلام به همه دوستان

    بر اساس آیه فوق، بنظر من اگر کسی خود را توانمند می داند و احساس می کند نمی تواند توانائیهایش را در محل فعلی سکونتش بظهور برساند، یک کاندید برای مهاجرت است.

    البته علاوه بر موارد و نکات با ارزشی که توسط آقای عباس منش ذکر شدند، کاندید خوب مهاجرت باید بتواند یک فایل اهرم رنج پیرامون عواقب و پیامدهای عدم مهاجرت و یک فایل اهرم لذت حاوی دستاوردهای مهاجرت داشته باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    Paria گفته:
    مدت عضویت: 1406 روز

    به نام خدایی که هر لحظه برای من خدایی می کند

    با سلام خدمت استاد نازنینم و مریم جانم و با عرض پوزش بابت اینکه من در قسمت اول فایل چه افرادی برای مهاجرت مناسب ترند ؟!! پروسه زندگیم رو در یک پارت نوشتم و در تاریخ 24تیرماه 1403 روی سایت قرار گرفت. قرار بر این شد پارت دوم رو هم بنویسم که یک مقدار بدقول شدم ، ولی امروز خودم رو متعهد کردم که حتما مابقی داستانم رو بنویسم چون شاید چند نفر خونده باشن و حداقل اونها رو منتظر نگذارم (من پارت دوم رو در replyقسمت اول نوشتم ولی با اجازه استاد و مریم جان جدا هم بارگزاری میکنم تا اگر کسی موفق به خوندن نشده بود از اینجا بتونه ببینه)

    تا جایی پیش رفتیم که من در مصاحبه شرکتی که نزدیک محل خوابگاهم بود قبول شدم و از فردای اونروز من کارمند اون شرکت شدم..شرکت خوبی با محیطی گرم و صمیمی و همکارانی که کم کم باهم دوست شدیم.از همه اینها مهمتر با خوابگاه محل زندگیم هم فاصله کمی داشت.

    هر روز سر کار و از طرفی چون دانشجوی ارشد هم شده بودم با اجازه رئیس شرکت(هرچند بعضی روزها موافقت نمیکرد و دانشگاه نمیرفتم)روزهای یکشنبه ساعت 5 صبح ترمینال جنوب میرفتم تا خودم رو به شهری که دانشگاه قبول شده بودم برسونم و از ساعت 8 صبح تا عصر دانشگاه بودم و عصر به تهران برمیگشتم و فردا مجدداً کار و کار .

    مسیر کاری من در این شرکت تقریبا یکسال طول کشید.مادرم و خواهرم همچنان شهرستان بودن و گهگداری که تعطیلات بود من چندروزی پیششون میرفتم همش در فکر جمع کردن پولهام و انتقال خانواده ام به تهران بودم اما حقوق دریافتیم واقعا اونقدری نبود که بتونم پس اندازی داشته باشم .

    شهریه دانشگاه،اجاره خونه مادرم و اجاره خوابگاه و هزینه خورد و خوراک و…خیلی اجازه پس انداز به من رو نداده بود.

    یکی از خانم هایی که باهم در اون شرکت کار میکردیم و بسیار بسیار محترم و انسان بودند و از قضا من رو هم خیلی دوست داشت یکروز به من گفتند فلانی حیف تو نیست که یک جای خیلی خیلی بهتر و بزرگتری کار نمیکنی و من اون لحظ گفتم خب اگر همچین جایی باشه چرا که نه با کمال میل !!! و باز دستی از دستان خداوند در زندگی من پدیدار شد تا من باز به جلو حرکت کنم ….

    همسر این خانم مدیر مالی و مشاوره مالی چند تا ارگان مهم بودن و یکروز از طریق همسرشون به من پیغام دادن که برای مصاحبه برو فلان بیمارستان و من با یک شور وشوق عجیبی رفتم که وصف شدنی نیست.

    خلاصه روز مصاحبه رسید .

    تعداد زیادی آمده بودن و حتی خیلیا سفارش شده و بقولی با پارتی اومده بودن ولی پارتی من خدا بود و من تنها و فقط و فقط خدا رو در کنارم داشتم .

    چند روز پشت سر هم با آدمهای متفاوت مصاحبه داشتیم و روزی که به من گفتند تو قبول شدی هیچ وقت و هیچوقت از ذهنم بیرون نمیره.یادم نمیره که وقتی از بیمارستان اومدم بیروی چه حال و احوالی خوبی داشتم انگار دنیا رو به من دادند .من جایی استخدام شده بودم که با اینکه بیمارستان بود ولی بیمارستان عالی در تهران محسوب میشد ، امکانات خوبی داشت ، حقوق و مزایای خوبی داشت و خلاصه این اولین جایی که بود که در طول این چند سال که من کار میکردم از همه لحاظ عالی و بینظیر بود.

    الان که دارم خاطرات اونروز رو مروز میکنم بقول استاد عزیزم باورهام قوی تر میشه و وقتی یادآوری میکنی و مینویسی به خودت تلنگر میزنی که ببین خدا چقدر بزرگه ، ببین وقتی احساس خوبی داشتی و توکلت فقط و فقط به خدا بوده و عنان همه امور رو به دست خودش داده بودی چقدر همه چیز عالی پیش رفت .پس پریا خانوم باز هم میشه …

    وقتی قبلا تونستم الان هم میتونم و باید بگم من اونموقع به اندازه الانم باورهای درستی نداشتم و بشدتی که الان باورهای توحیدی قوی دارم اونموقع نداشتم ولی خدای مهربانم واقعاً واقعا در همه برهه های زندگیم در کنارم بود چون من همیشه خودم بودم و خودم .

    من هیچوقت مثل بقیه دخترهای هم سن و سالام نبودم شاید اگر شرایطم جور دیگه ای بود من هم مثل بقیه بودم ولی هیچوقت هیچوقت نگفتم خدایا چرا من !!!!چون معتقدم شرایطم باعث شد من کاملتر ،مستقل تر و صبور تر باشم

    من تو اون محل کار شرایطم باز بهتر از قبل شد، حقوقم بهتر شد ،مزایای خوبی داشتیم و از هر بعدی که شما فکر کنین مسیر برای من راحت تر شد.

    در اون مقطع من روی پایان نامم کار کردم و مدرک ارشدم رو هم گرفتم و الان دیگه موقع جابجایی مادر و خواهرم به تهران بود .من چندروز تو بنگاه های محله های تقریبا مرکز شهر دنبال خونه گشتم تا اینکه یک خونه که با شرایط مالی من اوکی بود رو پیدا کردم و خانواده ام هم به تهران اومدند و ما سه نفری زندگیمون رو در تهران شروع کردیم.

    همه چیز خوب بود و من تو اون بیمارستان شرایط خوبی داشتم.

    من تا اون مقطع مجرد بودم و واقعا به ازدواج هم فکر نمیکردم و فقط و فقط به پیشرفت فکر میکردم .خیلی دوست داشتم مدیر مالی بشم چون در اون زمان حسابدار بودم و سالهای زیادی حسابداری کرده بودم .مدرک ارشدم رو هم گرفته بودم .یک سری دوره های سرپرست مالی شدن رو هم گذرونده بودم و فکر میکردم باید الان من مدیر مالی بشم اما باید این توضیح رو بدم که من فقط سواد این قضیه رو داشتم و در خودم این عزت نفس رو نداشتم و قلباً به خودم این اعتماد رو نداشتم که بتونم یک تیم مالی رو مدیریت کنم.

    من چون بعد آشنایی با استاد به مفهوم عزت نفس پی برده بودم .هر چند در گذشته به پیشرفت های خوبی رسیده بودم ولی فکر به شرایطم در گذشته و خیلی فکرهای دیگه باعث میشد فقط به مدیر مالی شدن فکر کنم ولی جرات قطعیت بخشیدن در ذهنم به خودمم نمیدادم.

    بقول استادجانم پام روی گاز بود ولی باورهای مخربی داشتم که ترمز ذهنی من بود. دوست داشتم در اون جایگاه باشم ولی خودم رو لایق نمیدیدم.

    همونطور که قبلا گفته بودم من واقعا هیچوقت به فکر ازدواج نبودم چون جدای از مقوله پیشرفت فکرمیکردم که شرایطم هم مناسب برای ازدواج نیست .

    ولی یکروز بصورت خیلی خیلی هدایتی و واقعا معجزه وار با عزیزدلم همسر عزیزتر ازجانم آشنا شدم ،آشنایی با ایشون به حق که نور امید رو در زندگی من تابوند.کسی که بمعنای واقعی انسانه ، بسیار فهمیم و فهمیده و من چقدر خوشبخت بودم و هستم که با این شخص آشنا شدم.

    یادمه هر چند که بمحض آشنایی و مطرح کردن مسئله ازدواج من خیلی خوشحال نشدم چون متوجه شده بودم که سطح خانوادگی اون ها از ما خیلی بالاتره و این موضوع برمیگشت به عدم عزت نفس در من.

    با این که من کلی دستاوردهای مهم در زندگیم داشتم و باید به مسیر زندگیم نگاه میکردم و به خودم افتخار میکردم ولی انگار نمیخواستم قبول کنم و فقط نداشته هام رو میدیدم.

    همسرم خیلی باهام صحبت کرد و قرار بر این شد خوانواده شون برای خواستگاری بیان منزل ما و آمدند و با اینکه من خیلی استرس داشتم ولی همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد و ما رسماً ازدواج کردیدم .

    تقریبا 7 سال از زندگی مشترک ما میگذره،همسرم فوق العاده انسانه و من این رو مدیون الله خودم میدونم.

    از لحاظ کاری من از بیمارستان اومدم بیرون ،همون اوایل ازدواجمون ، چون دوست داشتم پیشرفت بیشتری داشته باشم .

    شناختی که من از خودم پیدا کرده بودم این بود که هیچوقت دوست نداشتم در نقطه امن خودم باشم و اگر محل کار برام تکراری میشد و موضوع چالش برانگیزی نبود جابجا میشدم تا موضوعات بیشتری یاد بگیرم.

    وقتی ازبیمارستان اومدم بیرون چندجا برای کار رفتم ولی هیچ کار مناسبی پیدا نکردم و این برمیگشت به خودم چون من دیگه اون آدم سابق نبودم و در یک چرخه معیوبی افتاده بودم و جهان پیشرفت من رو به یک باره قطع کرد. من حالم خوب نبود و این موضوع اصلا ربطی به همسرم نداشت . بی مورد و بی دلیل حال روحیم خوب نبود ،بیکار شده بودم ، همه آدمهای گذشته ام رو مقصر میدونستم ،خیلی وقتا گریه میکردم،بشدت دنبال اخبار و اتفاقات بد بودم از لحاظ بدنی چاق شده بودم و در کل اون دختر پویا و اکتیو همیشگی نبودم.

    جهان داشت منو حسابی چک و لگدبارون میکرد.یادمه ظهر بود و کف اتاق داشتم گریه میکردم خودمو کشوندم رو تخت و رفتم تو اینستا و بصورت کاملاً هدایتی مسیر زندگی یک خانم موفق رو خوندم و اینکه چطور بعد

    آشنایی با فردی به نام استاد عباسمنش زندگیش به اون شرایط عالی رسیده بود.

    وارد سایت شدم ،چرخی زدم و سریع اومدم بیرون چون اصلا حال و حوصله دیدن و شنیدن حرفهایی که فکر میکردم روانشناسی زرده رو نداشتم(دیدگاه من اون در شرایط این مدلی بود)

    چندوقت گذشت که باز بصورت اتفاقی دو تا انسان موفق دیگه در اینستاگرام دیدم که باز حرف از استاد عباسمنش میزدن .اینبار به خودم گفتم چندروز برو فقط کامنت بخون و چیزی گوش نده و…

    الله اکبر از اینهمه کامنت و عوض شدن شرایط هزاران هزار انسان.

    کم کم مشتاقانه شروع کردم به گوش دادن فایلها و حالم بهتر شد .روز به روز بهتر شدم ، مشتاقانه تر زندگی میکردم ،همیشه فایلها در خونمون پلی بود و اوایل با اینکه همسرم اصلا دوست نداشت گوش بده ولی ایشون هم کم کم شیفته استاد شدند.

    تقریبا پاییز 1400با استاد شروع کردم ولی جدی تر بهار 1401 بود که حرفهای استاد در روح من رخنه کرده بود .تا اون موقع من همچنان بیکار بودم چون اعتقاد داشتم من دیگه هیچوقت نمیتونم مدیر مالی بشم چون من آشنا و پارتی ندارم و برای مدیر مالی شدن باید خیلی کارهای دیگه انجام داد که در شخصیت من نیست و یک دوره زیبایی هم در یک آموزشگاه گذروندم تا با عوض کردن کارم موفق بشم، ولی تو اون حرفه هم فقط تجربه آموختم و بار مالی برای من نداشت.

    تابستون 1401 بود و منو همسرم از زیاد بودن عدد مالیاتی کسب و کارش خیلی ناراحت و عصبی بودیم و معتقد بودیم که چرا ما باید انقدر مالیات بدیم در صورتیکه بقیه کسبه اطراف مغازه همسرم اصلا مالیاتی براشون نیومده.خیلی به این در و اون در زدیم که بتونیم از یک راهی این مالیات رو کم یا صفر کنیم .من یادم افتاد یکی از دوستان قدیم من مشاوره مالی مالیاته و شماره اش رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم و بعد کلی صحبت گفت فلانی تو الان کجا مشغولی و من گفتم خیلی وقته بیکارم و ایشون تعجب که چرا تو با این همه توانایی بیکاری و خلاصه گفت یک جایی به همسر من سپردن برو مصاحبه .

    در اون مقطع من هرروز به فایلهای استاد گوش میدادم ،شکرگزاریم رو داشتم ولی در همین حین ،چالش مالیاتی برای ما پیش آمد ،با دوستی تماس گرفتم که تقریبا 3 یا چهار سال ازش بیخبر بودم ،ایشون به من کار پیشنهاد دادن و مصاحبه و بعد هم استخدام……..

    مگر داریم از این زیباتر ،آخ که خدای من چه خداییست ………………………..

    تقریبا دوسال میشه که بیشتر مواقع به آموزه های استاد گوش میدیم ،دوروز پیش قدم دوم دوره 12 قدم رو خریدیم .

    آرامش در زندگیمون موج میزنه.

    همسرم که بقول خودش در کسب و کارش وقتی به چالشی بر میخورد بسیار عصبی و کلافه میشد امروزه روز بسیار آرامش داره.

    بنظر من آموزه های استاد در وهله اول آرامش رو در زندگی ها متبلور میسازه،چیزی که آدمی بهش بسیار نیازمنده.

    وقتی آرامش باشه آسایش هم توامان جاری خواهد شد.

    من یکروز دوست داشتم مدیر مالی بشم نه بخاطر موضوع مالی این جایگاه ،فقط بخاطر این که میگفتم من باید در این جایگاه قرار بگیرم و شد و شد اونهم بصورتی بسیار معجزه وار.

    خونه ای که با همسرم زندگی میکردیم در محله بدی نبود اما محله ای هم نبود که دوست داشته باشیم و پارسال اینموقع کلی توی دفترم نوشتم و باورهام رو درست کردم و خدا بصورت معجزه آسایی ما رو به محله ای هدایت کرده که عاشق این محله ایم.

    لحاظ سلامتی با همسرم باشگاه میریم و بسیار خوش استایل تر شدیم چرا که شور و شوق زندگی داریم.

    هنوز خیلی آرزوها داریم و با همسرم خیلی خواسته ها داریم و میدونیم که بهشون میرسم.

    یاد جمله ای از استاد می افتم که میگن تنها راه گذر از یک تجربه ، رسیدن به اون تجربه اس من الان به جایگاه مدیر مالی بودن رسیده ام و دوست دارم مسیر جدیدی رو شروع کنم ،دوست دارم کسب و کار خودمو شروع کنم و استارتش رو زدم و میدونم بسیار موفق خواهم شد.

    منو همسرم اینستاگراممون رو کلا بستیم و همسرم بعد بستن اینستا صد خودش رو برای یادگیری طراحی سایت گذاشت و در عرض مدت کوتاهی (تقریبا یکماه) سایت کسب و کار خودش رو طراحی کرد.

    همسرم همیشه میگفت کسب و کار من خیلی رونق نمیگیره چون ما پول و سرمایه اولیه ای نداریم یا جای مغازه جای خوبی نیست اما در حال حاضر باورهاش صددرصد عوض شده و کسی که انرژی زیادی برای رفتن به مغازه نداشت و با کلافگی به خونه برمیگشت امروزه روز با شوق بالا و با توکل به رب در مغازه اش رو باز میکنه و با ذوق میاد خونه.

    امروز 10مرداد ماه 1403 است من روی یک صندلی نشستم که ویوو زیبای حیاط محل کارمون رو در بهترین محله تهران میبینم و شکرگزارم.

    مادر و خواهرم همچنان تهران زندگی میکنند و خداروشکر براحتی از پس هزینه های زندگیشون (مثل اجاره منزل)بر میام.

    من دختر قوی هستم که از دل یک روستا با شرایط بسیاربسیار سخت خودم رو ارتقا دادم و با اینکه بظاهر تنها بودم ولی در تمام ادوار زندگی خداوند در کنارم حضوری پررنگ داشت،در مقطعی از زندگی احساسم خوب نبود و حال خوبی نداشتم اما منتج به آشنایی من با استاد عباسمنش شد که در واقع حال بدم خیر بزرگتری بهمراه داشت.

    در این لحظه و این زمان شاکر خدایی هستم که هر لحظه برای من خدایی میکند و سپاسگزار و قدردان استادی هستم که براستی استاد بودن شایسته و بایسته ایشان است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      مسیح کیوانداریان گفته:
      مدت عضویت: 203 روز

      درود خانم. امیدوارم شما،خانواده گرامی و همسرتان همیشه در اوج باشید.من پس از گوش سپردن به فایل نخست استاد درباره مهاجرت ، به نظرات مراجعه نمودم و چون انسانی بسیار کنجکاو هستم و مایلم زندگی انسان های پیروز دربرابر چالش هایشان را بدانم،مشتاق شدم و این بیوگرافی تاثیر گذار را مطالعه کردم.این برایم بسیار الهام بخش است و به منی که اکنون در گذار از بحران هستم کمک شایانی نمود.شما مرا یاد شخصیت های زن تاریخ که در دنیا اثر گذار بودند انداختید، مانند: ژان دارک، ملکه بودیکا،ملکه الیزابت یکم،کاترین کبیر،جودا بای،سیده ملک خاتون، پور اندوخت و آذرمی دخت ساسانی، آنگلا مرکل و… امیدوارم که مردم این گیتی بدانند که زن چه قدرت هایی دارد.سپاسگزارم که داستان زندگی خویش را به اشتراک گذارید که می تواند انگیزه ای برای انسان های همانند من و دیگران باشد. در پناه ایزد باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        Paria گفته:
        مدت عضویت: 1406 روز

        سلام جناب مسیح کیوانداریان.در وهله اول باید بگم چه اسم زیبایی. مسیح…

        بسیار کامنت شما برام احساس زیبایی به همراه داشت.بسیار و بسیار سپاسگزارم.

        امیدوارم بزودی کامنتی از شما بخونم که منتج به گذار از بحرانی باشه که در موردش نوشتین.

        بی شک حضور شما در این سایت و عمل به اموزه های استاد نتایج درخشانی براتون خوااهد داشت ناامید نشید و تک به تک صحبتهای استاد رو در ذهنتون حکاکی کنین .با امید به خدای مهربان در همه جنبه های زندگی خیر و شادمانی پدیدار خواهد شد.

        مجدد از شما و کامنت دلگرم کننده تون ممنونم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          مسیح کیوانداریان گفته:
          مدت عضویت: 203 روز

          درود خانم. وقتتان به نیکی. امیدوارم حال شما و دیگر عزیزانتان به شادمانی باشد. در نظر به پاسختان, می خواهم بگویم که من پس از 16 سال تلاش بی وقفه, یک روز پیش, از این چالش دشوار زندگی, گذر کردم و اکنون مشغول به کار در دفتر پدرم شده ام و همین طور در حال تقویت زبان انگلیسی خود می باشم و اکنون در سطح C1 هستم که این مهارت برای کارم بسیار کاربردی است.بسیار از استاد سپاسگزارم که موسس این سایت کاربردی شدند و بستری برایم فراهم شد که بتوانم نظرات و تجربیات گوهری دوستان را در بخش عقل کل بخوانم و این به من در امر عبور از گمگشتگی فکری و ذهنی کمک شایانی نمود. مجددا سپاسگزارم.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1311 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم پریا دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما می‌توانم حس کنم ولذت ببرم

      آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    رضا دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 3753 روز

    سلام و درود به استاد عزیزم؛

    امروز صبح دقیقا با گوش دادن به آموزه‌های استاد عزیزم در رابطه با مهاجرت بسیار باعث این شد که بسیار آگاهانه‌تر از قبل به فرایند مهاجرت و شناخت شخصیتم برای مهاجرت فکر کنم.

    من در چندین ماه گذشته به یک شهر دیگر مهاجرت کرده بودم، با اینکه شغلی در زادگاهم نداشتم به سرعت و در کمتر از چند هفته یک شغل مرتبط و کاملا مورد علاقه ام خودم را پیدا کردم (البته قبل از این چندهفته چند جایی رزومه فرستاده و مصاحبه کرده بود، همچنین برای شغل فعلی روابطی ساخته بودم).

    همچنان متعجب بودم از لطف خداووند و حمایت‌های فراوانش در پاسخ به تغییر و دقیقا به دلیل کج فهمی از آموزه‌های شما استاد فکر می‌کردم که مهاجرت یعنی موفقیت.

    دنبال کردن نشانه‌ها و این‌که شاید وضع من به گمانم در زادگاهم در شرایط خوبی بود باید مهاجرت می‌کردم اما بعد از آموزه‌های این فایل فهمیدم که اصلا این‌طور نیست.

    حالا بعد از چندین ماه زندگی در یک شهر جدید با فرهنگ متفاوت اما در ایران با تمام وجود درک می‌کنم که چقدر فرایند مهاجرت می‌تواند در زمان نامناسب و برای شخصیت‌هایی که آماده تغییر نباشند؛ زجرآور باشد.

    برای من که هزینه خاصی را برای مهاجرت پرداخت نکرده‌بودم، این بسیار سخت و در عین حال لذت‌های خاص خودش را داشت.

    معتقدم که قطعا مهاجرت برای این‌که من بخواهم خودم را به دیگران اثبات کنم نیست، مهاجرت مساوی با موفقیت نیست، مهاجرت مساوی با موفقیت مالی و افزایش درآمد نیست.

    انگیزه‌های درونی که باید در این رابطه فرد حتما برای خودش حفظ کند، بسیار مهم است.

    این یک تصمیم بسیار بزرگه که واقعا برای هر فردی مناسب نیست؛ ممکن است در زمان مناسبی باید صورت بگیرد.

    من متاسفانه به اشتباه فهمیده بودم که اندکی اگر شرایط نامساعد و متضاد با خواسته‌هایم دیدم فورا باید در جهت عمل به تغییر از شهرم مهاجرت کنم!

    در این مهاجرت بسیار کوچک من خودم را خیلی بهتر شناختم با چندین و چند دوست و انسان جدید ارتباط گرفتم، با شغل نسبتا جدیدی که در شهرم وجود نداشت و من به نوعی برای یادگیری آن مجبور به مهاجرت بودم آشنا شدم و جنبه‌های مختلف آن را فرا گرفتم و هزاران اتفاق دیگر در وجود من افتاد.

    اما واقعا باید طبق آموزه‌های استاد قبل از این اقدام فرد ضمن خودشناسی شخصیت خودش را بشناسد.

    متشکرم از استاد عزیز بابت به اشتراک گذاری تجربیات گران‌بها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: