https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-31 06:48:362024-11-12 21:41:10live | چون قانون ساده است، عمل به آنرا جدّی نمی گیری
217نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدررر این فایل آگاهی داشت خداروشکر، تیکه های قانون آفرینش چقدرر خوب بود، سپاسگزارم خانم شایسته جان برای پیدا کردن این گنج و شیر کردنش با ما.
اولین موضوع، سراغ تکنیک های عجیب و غریب نرید برای موفق شدن، قانون جهان ساده است.
استادجان هررر بار ک من با انسانها معاشرت میکنم ولو کوتاه و حتی در مورد قوانین جهان صحبت میکنیم به هیچ عنوان حتی نزدیک آگاهی های سایت هم نیستن، ینی من بعد از جمله پنجمش میفهمم یا خدااا تو هنوز اندرخم یک کوچه هستی، این فرعیات چیه من نمی فهمم شون، چاکرا چیه، انرژیِ چی چی، حالا طرف مقابلم 40،50 سال از من بزرگتره، حالا ایشون میگن من مدرک دکترای روان شناس دارم من اینم من اونم، منم برا اینکه یه ذره باوراشون رو بکشم بیرون و با نتایج شون مقایسه کنم در حالت فانی مکالمه رو ادامه میدم، و خب بیشتر باورها محدودکننده و شرک آلود، اصن بخدا ب خالصی آگاهی های شما ندیدممم من.
من سعی میکنم همون اول بحث رو با این دوستان ببرم سر خدا و قرآن، ببینم بنده ی خدا تو چقد ب خدا نزدیکی ک این نتیجه حالِ روحی و مالی ته، مثلا میگم من قرآن خوندن رو خیلی دوست دارم معنی اش خیلی زیباست و قانون زندگی رو ازش پیدا میکنم، مثل بزغاله نگام میکنن، بد هی تو حرفام از خدا میگم و از هدایت باز سر تکون میدن با چشای خشک شده تو دلشون میگن چی میگه این بچه، و شده خیلییی از این مکالمات رو بعد از چندین دقایق قطع کردم و گفتم خدافظِ شما. حتی اگر چندین تاش یک ساعتی مثلا طول کشیده خودخواهانه اصن ادامه دادم چون تو تمام مدت من داشتم از قوانین حرف میزدم و طرف مقابل سر تکون میداده ؛))
حتی در مورد قرآن خوندن، تا قبل از آشنایی با سایت شما من اصلا ب خودم این حق رو نمی دادم، خودم رو لایق نمی دونستم ک بتونم قرآن رو درک کنم، معلمای دینی و مامانم میگفتن قرآن هفتاد بطن داره و فقط راسخون در علم میتونن درکش کنن کجای کاری بچه جان، بعد از آشناییتم با سایت، من شروع ب خوندن معنی قرآن کردم، شاید از یه صفحه یه آیه اش رو میفهمیدم، خدا قلبم رو نرم میکرد، احساس میکردم خدا داره کم کم باهام صحبت میکنه، بعد هی آیات بیشتری فهمیدم، هی قوی تر شد درکم، و الان دیگه ب جایی رسیدم ک عاشق درک صحبت های خدام، و حتما سعی میکنم روزانه ساعتی رو اختصاص بدم ب خوندن معنی اش، چقدررر خدا مستقیم باهام حرف زده، یا یه برداشت هایی از اون آیه و داستان ب من وحی میکنه ک کار کارِ خودشه، یه آرامش هایی گرفتم، یه آیه هایی قلبم رو استوار کرده نزاشته پاهام بلرزه، ینی مواقعی ک واقعا نیاز ب کنترل ذهن شدید دارم دخیل می بندم ب قرآن میگم تا باهام مستقیم حرف نزنی و دلگرمم نکنی ولت نمیکنم. و شده و آرامشی ب قلبم نازل کرده گفته بشین سرجات بچه جون، این مسئله تو ک چیزی نیست برا ما.
و حالا مثلا سراغ سرچ کلمه ای میرم، معنی یه سری کلمات رو اشتباه معنی میکنن بعد من از تو دایره المعارف در میارم، اصن انقد حال میده این تحقیقات قرآنی، اونجا ک میگی ایوللل پس بحث اینه، پس قانون این بوده و رفته رفته میفهمم ک چقدرر فایلهای شما تطابق داره ب قرآن، قششنگ یه سری آیه های محکم اش یاد صحبت شما تو فلان فایل می افتم میگم عهههه راست میگفت استادهااا ببین ببین این قانونه، لاجرم عه، انَّ داره قطعا داره همانا داره.
قانون جهان ساده است، رمز موفقیت ساده است، از سادگی عه ک منِ نوعی جدی اش نمی گیرم، همین تمرین ستاره قطبی رو، همین سپاسگزاری ای ک فرمودین، این دو اصل اگر با احساس قلبی انجام بشه دیگه زندگی من تو دستِ خودمه، ولی من باز فراموش میکنم و دنبال آگاهی جدید تو فایلهاتون میگردم، خب می بینی با انجام ستاره قطبی زندگیت این چندوقته رو غلطک افتاده، آروم تر شده، بیشتر الهامات رو دریافت میکنی خب همینو بگیر برررو دیگه عزیز من.
استادجان این روزا دقیقا خدا بهم میگه از حاشیه دوری کن، و سپاسگزاری رو فراموش نکن، حتی دیدم خیلی از بچه های سایت هم همین مشکل رو داشتن.
مثلا میلِ من رو از جمع ها و ارتباطات و شلوغی ها کنده، اصن میخوام توی خونه ای باشم و فقط خودمو و خودش، میخوام شلوغی ها رو حذف کنم تا بیشتر صداشو بشنوم، این روزا خیلی نیاز دارم ب خلوت بودن مغزم، ب سکوت، ب آرامش، دیگه حتی بهش نمیگم من اون خواسته رو میخوام، میگم من خودت رو میخوام، حمایتت رو میخوام، میخوام ببینمت همین، دیگه دنبال شوآف نیستم، هرجا خواستم کسی رو تو ذهنم بولد کنم، خواستم خودمو نشون بدم ب کسی، دستمو گرفته گفته بیا بیا بریم این ور، خلاف جهت منو برده گفته فرکانس، نظم جهان، قانون مندی کار میکنه، این ظواهر رو ولششش. همش میخواد بچسبم ب اصل، میگه بچسب ب اصل ک دستگیره ی محکمی عه ک گسستنی در اون نیست.
میگه تو توحیدی باش همه جهان رو عاشقت میکنم، مگه نکرده؟ دارم می بینم منی ک تقریبا هیچ مهمونی نمیرم ولی وقتی مهمان میاد چنان منو دوست دارن، چنان بهم محبت میکنن، احترام میزارن ک میگم خدایا این عشق و محبت ها همه تویی هاااا.
این آخر هفته یه مهمونی ای دعوت بودیم، گفت نرو عزیزم، ذهنم میگفت خیلی خوش میگذره ها می رید بیرون میگید می خندید، بعد یه آن ترسیم کردم اونجام و دارم تو جمع شون کلییی ورودی چرت میدم ب ذهنم، کاری هم از دستم برنمیاد مجبورم ک باشم تو بحث شون، بعد گفت خب حالا فرض کن خونه خودتونی، میشینی در سکوت و خلوتی با من حرف میزنی، با خودت حرف میزنی، تجسماتِ باکیفیت میکنی، مغزت رو خالی میکنی، توش آشغال پر نمیکنی، فایلهای ارزشمند قدم رو پیش میری، کلی کامنت میخونی، قرآن میخونی، ب همه برنامه هات میرسی، ببین کدومو میخوای؟؟
دیدم معلومه ک تو رو میخوام تو رو میخوام، حتی خانواده و فامیل عاشق این بودن ک منم باشم ولی من گفتم دلم نیست بیام و منم ب حرف دلم گوش میدم و دیدم دیگه کسی اصرار نکرد، و خدا بهشون گفت ساکت، بنده من میخواد با من عشق بازی کنه، میخواد رو خودش کار کنه ک در آینده با انسان های باکیفیت و هم مدارش معاشرت داشته باشه، چون اون لایق بهترین هاست، چون گوش های اون لایق شنیدن حرف های توحیدی عه نه حرف های لغو
از زبون شما گفت یادته استاد میگفت آدمی ک برای خودش ارزش قائله هرجایی نمیره، با هر آدمی معاشرت نمیکنه، هر حرفی رو نمی شنوه، گفتم چششم. انقدرر از دیروز تا الان بهم خوش گذشته، روحیه ام لطیف تر شده، حتی بارها و بارها خداروشکر کردم ک نرفتم چون فهمیدم جَو اش چطور بوده ینی خودش بهم نشون داد، نمیزاره استاد نمی زاره قربونش برم نمی زاره ک من جایی برم ک در شان من نیست، بهش میگم دلم نمیخواد مکالمه ای رو ک بوی تو رو نده، دلم نمیخواد هم صحبتی ای رو ک تهش ب تو ختم نشه، ک نتیجه اش از لطف و موهبت های تو گفتن نباشه.
خیلی استاداردهام رفته بالا، انگار هرچی توحیدی تر بشی، هرچی بهش نزدیک تر بشی، بیشتر مراقب این رابطه ی دونفره تی، نمیخوای کسی یا چیزی ک هم مدار این رابطه و عشق پاک بین تو و خدات نیست، واردش بشه، خیلی حساس میشی هر حرفی وارد ذهنت نشه ک مدارت با خدات بالا و پایین بشه، میخوای فقط این رابطه بهتر و صمیمی تر بشه، میخوای یونیک تر بشه ای رابطه. پس فقط باید از حاشیه و لغو و بیهودگی ها دوری کنی.
یکی از موهبت های نرفتن ب این مهمونی، این بود ک دیشب مستقیم بهم یه ایده ی ناب داد، بعد امروز تو این فایل شما دقیقا مهر تاییدش رو زدید، بارها شکرش کردم و گفتم اگر من میرفتم و ذهنم رو درگیر حواشی میکردم کجا این ایده ناب رو دریافت میکردم. اینجا ک گفتید
من یه ایده ای دریافت کردم ک ب هیچ عنوان با منطق ذهنم نمی خونه، این قلب اصن داره یه چیز پَرت میگه، و حسم گفت: مگه پول نمیخوای؟ ما بهت پول میدیم، تو اینکارو انجام بده
و دقیقا خدا بهم گفت مگه پول نمیخوای؟ مگه رسیدن ب خواسته هات رو نمیخوای؟ لباس، تفریح، گشت و گذار، گوشی خوب، روابط خوب و باکیفیت، تحسین و تشویق شدن ب خاطر استعداد درونی ات؟ عزت و احترام و اعتماد بنفس و عزت نفس؟ مگه پیشرفت و خلق ثروت نمیخوای؟ مگه اینارو نمیخوای؟ خب برو ب برنامه نویسی یاد گرفتن ات ادامه بده.
تو هرچی ک بخوای ما از این طریق بهت میدیم، فقط اینکارو انجام بده، اره مقاومت از طرف ذهنم بسیار هست و قبولش نمیکنه.
بعد من گفتم بابا من کاز این نیرو این همه نتیجه گرفتم، این همه تابحال ب من کمک کرده در زمینه های مختلف، چرا بهش گوش نکنم؟؟؟
چرا باورش نکنم؟ اصن هر اتفاقی میخواد بیوفته، من میخوام ب حرفش گوش کنم.
و جمله آخرتون عملکرد شما نشون میده چه باوری دارید، نه حرفاتون، نه ادا و اطواراتون
عملکرد شما
عمل ات، اقداماتی ک انجام میدی ناعمه، اینکه شرایط مهیاست برات، اینکه یه کامپیوتر با امکانات عالی رایگان خدا جونم بهم هدیه داد، حتی استادِ دوره هارو هم بهم گفت، حالا فقط می مونه همت من، عمل کردن من، ایمان ایمان تعهد حرکت کردن، نترسم از آموزش، از یادگیری، اونایی ک برنامه نویسی یاد گرفتن خفن تر از تو نیستن، مخ تر از تو نیستن، مغزِ تو و اونا یکی عه. علم و نبوغ خداوند در وجودِ تو قرار داره، تو هدایت شده ای، تو توانایی، تو بی نظیری، تو با استعدادی، خداوند تو رو قدم ب قدم حمایت میکنه، تو راه آموزش کنارته، یه پشتیبان آنلاین ک همیشه در دسترس عه، هروقت هرجا گیر کردی فقط از خودش بپرس، سریع بهت جواب مسئله تومیده، با خدا هیچ کاری سخت نیست، با هدایت خدا هیچ کاری سخت پیش نمیره.
حتی دیروز هدایت شدم ب فایل شما با عرشیا، ک عرشیا میگفت شما دوماه بکوب بشین مثلا برنامه نویسی رو یاد بگیر، اصن راهی برای جهان نمیزاری ک هدایتت نکنه ک از اون توانایی و مهارتت برای گسترش و خلق استفاده نکنی، فقط حرکت و همت تو رو میخواد. حتی باز یادم میاد چندین نفرو خدا اورد تو مسیرم و پرسیدن از برنامه هام و گفتم دارم برنامه نویسی یاد می گیرم و کلییی منو تشویق کردن و گفتن کار درستی میکنی، اتفاقا افرادی هستن ک نتیجه گرفتن تو زندگی شون، اصن انگار خدا اینارو اورده بود ک از من این سوال رو بپرسن و تشویقم کنن و مهر تایید بزنن و برن. همین
موضوع بعدی فن بیان
ای خدااا استاد چقدر من از این ادا و اطوارها از بچگی از تو مدرسه بدم می اومد، از اون دوستانی ک فقط لب و دهن بودن، و با لحن صداشون میخواستن خودشو بکشن بالا، بابا بشین در خفا کارِخودتو بکن چقد دنبال حاشیه و دیده شدنی، این یعنی کمبود عزت نفس، ینی آقا تو عزت نفس رو در درونت واقعی بساز، مردم یه بار یه جلسه عاشق اون صدات میشن، دفعات بعدو میخوای چیکار کنی؟مثلا توی یکی از شرکتهایی ک کار میکردم، یکی از همکاران ک اتفاقا کلاس فن بیان هم رفته بودن گویا، خیلی اعتمادبنفسِ صداشون رو گرفته بودن، اماااا دریغ از یه درصد مسئولیت پذیری و تهعد در کار، و نتیجه این بود ک بدترین عملکرد رو تو شرکت داشتن، همش دعوا و درگیری، آقاااا مشتری صدای تو رو نمیخواد ک، چرا شاید بار اول براش جذاب باشی ولی ببینه کارش رو راه ننداختی دیگه …، خودت میدونی. و من اون فردی بودم ک مسئولیت پذیر، ب هیچ عنوان دنبال شوآف و نشون دادن خودم نه ب مشتری ها نه ب رئیس مون بودم، و محبوب همه بودم، همیشه تو جلسات رئیس مون از من تعریف میکرد، میگفت کم حاشیه ترین و مسئولیت پذیرترین، بیشترین احترام رو میزاشت بهم، انقدر ب درست کاریم اطمینان داشتم ک نیازی نمی دیدم خودمو ب کسی ثابت کنم، بلکه عملکردم منو ثابت میکرد بدون هیچگونه حرفی.
خدایا شکرت برای این آگاهی های ناب ک هدیه دادی بهمون
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر؛ خانم شایسته و همه عزیزانم
استاد این تیکه هایی که از دوره قانون آفرینش مریم جان تو این فایل گذاشتند منو برد به اوایل آشنائیم با شما. من از همان روزای اول که وارد سایت شدم کامنت نوشتن رو با خرید دوره قانون آفرینش شروع کردم.
یادمه آنروزها در انتخاب دوره مناسب برای شروع اکثر فایل های معرفی دوره ها رو می دیدم و یادم میاد که خانم شایسته پیشنهاد انتخاب دوره قانون آفرینش رو بعنوان شروع داده بودن و شما دوره عزت نفس رو.
اما وقتی بین این دو دوره مردد بودم برای انتخاب یه حسی بهم گفت که پیشنهاد خانم شایسته برای من پیشنهاد بهتریه و یه دلیل دیگه که باعث شد این دوره رو بگیرم این بود که این دوره اولین دوره تهیه شده روی سایت بود. و به نوعی منم انگار میخواستم با شما تکاملم رو طی کنم و دوره ها رو بیام بالا. الان که بیشتر دوره های شما رو دارم و به امید خدا تا سال آینده احتمالا باقیمانده دوره ها رو هم تهیه کنم وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم که بهترین انتخاب برای من همان دوره قانون آفرینش بود و این دوره انگار الفبای تفکر عباسمنش رو یاد می دهد و جلسات زیاد و کوتاه این دوره برای منی که ظرف وجودم برای دریافت این آگاهی ها کوچک بود گزینه بسیار مناسبی بود که از راهنمائی بانو شایسته عزیز که همواره بهترین مکمل و کمک کننده برای ما در درک فایلها و آگاهی های سایت هستند کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم.
یادمه اولین استادی که باهاش آشنا شدم و وارد این فضا شدم حدود یک سال و نیم قبل از آشنایی با شما بود و ایشون از شاگردان شما بود و اولین بار من اسم شما رو از زبان ایشان شنیدم. شکرگزاری و داشتن روتین صبح گاهی و پنج صبحی شدن و مفهوم فرکانس چیزهایی بود که من از ایشون یاد گرفتم و بعد از 5-6 ماه که فرکانسم بالاتر رفت دوره ای رو معرفی کردند به نام فنگشویی! آنروزها من شور و شوق عجیبی داشتم و خیلی سپاسگزار خداوند بودم که منو به این وادی هدایت کرده و به نوعی احساس دین میکردم به ایشون و دوست داشتم با ایشون ادامه بدم. و بهمین دلیل این دوره را تهیه کردم. یادمه خیلی تو بحر این موضوع رفته بودم و تمام چیدمان منزل رو بر اساس آداب فنگشویی می چیدم و حتی مدتی وقت گذاشتم و تونستم اتوکد یاد بگیرم و نقشه ساختمان بکشم و جوری برام قضیه جدی بود که میخواستم به عنوان شغل انتخابش کنم. برای کسانی که این کامنت رو می خونند و دوست دارند بدونند که بطور خلاصه جریان چیه اینو بگم که حتما در مغازه ها و بوتیک ها دیدید که از گلدان های سانسوریا یا بامبو با تعداد مشخصی شاخه استفاده میشه یا قاب عکس کشتی است یا اسب و… اینها بر اساس همان تفکر فنگشوئیه که اینکار رو سبب افزایش ثروت و رونق کسب و کار میدونه یا حداقل انرژی منفی ای که مانع کسب ثروت و جذب مشتری میشه رو از بین میبره! یادمه یه بار این استاد یه ویس در کانال تلگرامش گذاشت که یکی از دوستاش تمام قواعد رو رعایت کرده و همه خانه رو مثل دسته گل کرده ولی مشکل انرژی خونش حل نشده و جریان ثروت و روابط شون تغییری نکرده است و مستاصل شده بود و دست به دامن ایشون شده بود و ایشون رفته بودند خونشون و متوجه شده بودند که این خانم پشت شوفاژی که به دیوار چسبیده بوده رو نتونسته خوب گردگیری و تمیز کنه و وقتی ایشون به این مساله پی بردند و اونو تمیز کردند، مشکل شون حل شده و کلی تشکر و پیام فرستاده بودند و ذوق کرده بودند. حالا یه صلوات بفرستید تا بدونید از چه فضایی من هدایت شدم به چنین فضایی.
بعد از اون من هدایت شدم به چند تا از اساتید دیگه که اونهام بیشتر تکنیک می گفتند و کارهای مثل ریلکس کردن و مراقبه و … و بعدش که هی روی خودم کار میکردم هدایت شدم به بهترین استادی که تو ایران کار میکرد و یکدوره 6 ماهه رو من پنجشنبه جمعه ها میرفتم تهران برای شرکت در کلاسهای ایشان. آنوقت ها احساس میکردم که به اوج قله رسیدم و فرکانس کلاسهای حضوری بسیار بالا بود و من خیال میکردم که دیگه چیزی نیست که تو این حوزه بلد نباشم! اواخر آن دوره ایشون تمرکزشون رو گذاشتن روی دوره ای بنام قدرت میکروفون و بحث فن بیان و هزینه فوق العاده زیادی رو برای آن در نظر گرفته بودند هر چند که این دوره که من بودم هم هزینه بالایی داشت. و بازخوردهایی که از برخی دوستانم که در آن دوره شرکت کرده بودند بازخوردهای رضایت بخشی نبود و من هدایت شدم به سایت استاد و با همان ذهنیت مستقیم از دوره ها شروع کردم و آنوقت بود که متوجه شدم هر چی تا حالا یاد گرفتم رو باید بریزم دور و واقعآ هم همین کار رو کردم چون اصلا اون مطالب به کار من نمی اومد و تفاوت مثل تفاوت شب و روز بود. تفاوت در این حد بود که انگار من نشستم سر کلاس استاد و تازه شروع به یاد گرفتن الفبا کردم.
طی کردن تکامل در این زمینه این خوبی رو برای من داشت که قدر این جا و آموزشهای استاد رو بیش از هر کس دیگه ای که این مسیر رو طی نکرده میدونم. و این بمن کمک کرده که سخنان ایشون رو وحی منزل بدونم و تلاش کنم که این آگاهی ها رو درک کنم و در زندگی عمل کنم و این مسیریست تکاملی که نیاز داره به کار دائمی و پایبندی و رعایت قوانین هستی و به میزانی که به این قوانین در زندگیمان عمل می کنیم، در زندگی نتیجه میگیریم.
استاد امیدوارم که مثل همین سمینارهای دوره قانون آفرینش بزودی شاهد حضورتون تو سمیناری باشیم و از نزدیک شما و دوستان همفرکانسی رو زیارت کنیم و این خواسته ایست که مطمئنم بزودی اجابت خواهد شد. در پناه خداوند باشید. یا حق
با اجازه از خدای قشنگ و وهابم که کمکم کرده بنویسم.
سلام و عشق و نور تقدیم به استاد عزیزم و مریم بانوی گل
سلام به همه دوستان زیبابین و خوشدلم
خیلی خیلب خوشحالم که فرصتی دست داد تا از حس و حال این روزهام باز هم بنویسم.
10 روز پیش دقیقا در چنین ساعتی بود که مادرم، در اوج سلامتی و امید به زندگی، در اوج زیبایی جسم و روح، در اوج توانمندی ذهنی و احساسی، و در اوج ناباوری همه هزاران نفری که می شناختنش بر اثر یک حادثه غیر قابل باور از دنیا رفت.
یک تیغ ماهی مأمور شد که بره گیر کنه دقیقا جایی از مری مادرم که چسبیده به آئورت قلبش بود و چندتا غذای ساده و یک قاچ هندوانه هم مأمور اجرای حکم پروردگار شدن تا اون تیغ رو هدایت کنن که شریان رو پاره کنه.
میگم حکم پروردگار نه به این علت که اعتقاد دارم خدا تعیین میکنه ساعت و زمان مرگ افراد کی باشه، بلکه چون کلمه مناسبتری پیدا نکردم.
حکم پروردگار بر اساس پیش فرستاده های ما.
این روزها ایمان پیدا کردم که حتی ساعت مرگمون رو هم خودمون با فرکانسهامون تعیین می کنیم و به سوی اون أجلٍ مُسمّی حرکت می کنیم و چه بسا با تغییر فرکانسهامون هر لحظه در حال تغییر زمان و مکان و نحوه اون اتفاق باشیم.
اما چیزی که برام واضحه اینه که مادرم اعتقاد داشت اونها خانوادتاً عمر کوتاهی دارن و در دهه 60 زندگیشون به اتمام میرسه.
بنابراین تمرکز بالایی روی حفظ سلامتی و ورزش و حفظ استایل سالم زندگیش از قدیم الایام داشت.
اما وقتی باور قوی ای در مورد مسأله ای داشته باشی مهم نیست چقدر در خلاف جهتش تلاش کنی، بالاخره اون مسأله رو جذبش می کنی و مادرم دقیقا در سن 60 سالگی این رو برای خودش رقم زد.
خدای عزیز هم که همیشه قوانینش بی نقص عمل می کنن به این پیش فرستاده پاسخ داد.
اگه با تیغ ماهی نمیشد حتما با یک روش دیگه توی این روز و این ساعت همین اتفاق می افتاد.
و اما معجزه سپاسگزاری….
بهتره از دو سال پیش شروع کنم. زمانیکه منوجه بیماری پیشرفته پدرم شدیم.
همون موقع هم با تمرکز بر سپاسگزاری برای نکات مثبت تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم و تمام خانواده یعنی من و مادرم و خواهر و برادرم به لطف خدا و با اتحاد تونستیم به پدرم کمک کنیم روحیه اش رو حفظ کنه و همین با قدرت عمل کردن باعث شد بتونه به اوضاع مسلط بشه و بیماریش خاموش بشه. هنوز دارو مصرف میکنه اما شرایط برخلاف پیش بینی بدبینانه دکترهاش پیش رفت و پدرم در حال بهبود بود.
اون روزهای اولی که یکی از پزشکای حاذق در مورد پدرم بهم گفت که کارش به زودی و با ناراحتیهای فراوان تمومه، من باور نکردم و به خدا گفتم حتی اگر اینطور باشه من شکر می کنم که اینهمه سال پدر داشتم.
خوب به لطف خدا پدرم بهبود پیدا کرد و سپاسگزاری ما صدچندان شد.
تا نوبت رسید به مادری که به اذعان همه هیچوقت حتی تصورش رو هم نمی کردن که ایشون به این زودی از دنیا بره.
در لحظه ای که این خبر رو شنیدم خدا خودش شاهده که فقط از رختخواب پاشدم و رفتم روی مبل نشستم و دستامو بالا گرفتم و ده ها بار تکرار کردم «خدایا شکرت»، «خدایا کمکم کن»
برای کنترل ذهن و حفظ اون حالت سپاسگزاری توی سایت کامنت نوشتم و 15 دقیقه نکشید که من آروم شدم.
استاد شما می فرمایید از روی عملکردتون بفهمید چقدر باورهاتون قوی شده. من به این عملکرد خودم نمره بسیار بالایی میدم.
خودم هم از خودم چنین انتظاری نداشتم.
تمرکز من تا قبلش روی مسائل مالی بیشتر از معنوی بود اما سپاسگزار بودن آنچنان فرکانس قوی داره که فرقی نمیکنه برای چی باشه، در همه جنبه ها به موقع به دادت میرسه.
الان می فهمم که همه چیز روح معنوی داره و جهان این معنویت و این ارتباط با روح الهی رو متوجه میشه. مهم نیست چه جنبه ای باشه.
مادیات همون معنویته.
روابط همون معنویته.
نعمتهای احساسی مثل وجود خانواده همون معنویته.
سلامتی همون معنویته.
حضور عشق در قلب معنویته.
سفر رفتن معنویته.
شاغل بودن در زمینه دلخواه معنویته.
من قبلش ذهنم درگیر شغل بود ولی با اتفاق اخیر خیییییلی جنبه های دیگه ای روبروم باز شد.
ای کاش بتونم به جاش بنویسم. من خیلی حتی از نحوه رفتن مادرم درس گرفتم. قانون به وضوح برام تکرار شد.
روزها و هفته های آخر عمر مادرم سرشار از آگاهی بوده و مادرم با قلب باز شده و با یک نور خاص از دنیا رفته.
و من بی نهایت سپاسگزارم.
همین حسی که دارم شاید باعث آرامش بی حد منه.
چند روزه که برای تسلای پدرم اومدم اهواز و قصد دارم تا چهلم مادرم اینجا بمونم.
خدا رو شاهد می گیرم به جز همون یک باری که پنجشنبه رفتم سر مرار مادرم گریه نکردم.
کاملا آرومم و دلم شاده از اینکه مادرم با رستگاری رفت.
استاد شما در این فایل فرمودید قانون از بس ساده است اون رو جدی نمی گیریم.
و اونقدر به ما القا کردن که فهم قرآن سخته ازش ترسیدیم و سراغش نمیریم.
احسنت به شما. کاملا درسته.
خدا چندین بار فقط توی یکی از سوره هاش تکرار کرده، وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ: و هر آینه بتحقیق آسان نمودیم قرآن را براى پند دادن یا حفظ کردن، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ: پس آیا هیچ یاد کنندهاى هست مر آن را تا از آن عبرت گیرد و به تذکرات آن پند یابد.
من هیچوقت هیچوقت هیچوقت، هرگز هرگز هرگز، never ever تصورش رو هم نمی کردم، در مخیله ام هم نمی گنجید که بشه در لحظه ی از دست دادن چنین مادری(که بعدا بیشتر راجع به خصوصیات اخلاقی منحصربفردش حرف میزنم) و همینطور روزهای بعدش، روی ذهن نجواگر مسلط شد و با سپاسگزاری اون غم مرسوم و سوگواری های عرف جامعه رو تبدیل کرد به حال خوب و آرامش عمیق درونی.
کاری که خدا برای من و خواهر و برادرم انجام داد.
برعکس پدرم که در فرکانس بسیار قوی غم و حسرت قرار داره.
دقیقا اختلاف ماها با پدرمون اختلاف بین حضور در بهشت و جهنمه.
انقدر قانون این تفاوتها رو برام ساده و واضح کرده که الان درک می کنم اینهمه سال شما چی می گفتید.
الان می فهمم که وقتی خدا به مادر موسی گفت فرزندت رو بسپار به رود نیل چطور دل اون مادر راضی شد.
یا برعکس زمانیکه یعقوب با دوری از یوسف کنار نیومد تا چشمانش از اشک سفید شد، می فهمم که یعقوب نبی در چه فرکانس ناسپاسی قرار گرفته بود و نتیجه نامطلوبش رو هم دید. تا زمانیکه بالاخره تسلیم شد و یوسفش برگشت.
اینها درسهای بزرگی بود که عملا من از این اتفاق گرفتم و فهمیدم قانون رو اگر درست درک کنیم به موقع دستمون رو می گیره، مهم نیست که من قبلا برای ایجاد کسب و کار دلخواهم روی قانون تمرکز کرده بودم،
مهم نیست که بابت کدوم نعمتهای مادی و معنویم سپاسگزار بودم،
این احساس خوب سپاسگزاری درست سر بزنگاه به دادم رسید و تبدیل شد به قویترین مسکن.
نه تنها دردی باقی نمونده بلکه سپاسگزاریم بیشتر هم شده.
دیدگاهم نسبت به قانون محکمتر هم شده.
هرکس برای سرسلامتی میاد خونه پدرم وقتی آرامش ما سه تا فرزندش رو می بینه اونم آروم میشه.
امیدوارم پدرم هم بالاخره در مسیر نور وارد بشه و بخواد که هدایت بشه به بهشت…..
قانون آسونه، فهم کلام خدا ساده است.
من به این باور دارم.
و این باور منو قدرتمند کرده، بی نیاز از غیر کرده، مفید واقع کرده، سربلند کرده، ارزشمند و ثروتمند و سعادتمند کرده.
روزهای خوب و خوبتری در راهه….
خدایا ازت بی اندازه متشکر و سپاسگزارم.
استاد بی نهایت دوستتون دارم و بابت هر کلمه و هر تجربه ای که پشت اون کلامه ازتون ممنونم.
سلام استاد عزیزم ممنونم مریم جانم بابت این دوره فوق العاده
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد
من از وقتی با قوانین ساده جهان آشنا شدم مسوولیت و دغدغم خییلی کم شده و همیشه هم این تو ذهنم بود که این مسیر خیلی آسون هست یعنی یه جوری تو این مسیر دونفره هستیم من و خدام و باهاش تقسیم کار می کنم
من سمت خودم رو به درستی انجام میدم و خداوند سمت خودش رو به صورت شگفت انگیز انجام میده
یعنی بازی خیلی خیلی ساده هست ما فقط با ذهنمون بازی کنیم
قرار هست این ذهن رو کنترل کنیم و نزاریم هر جا بره
چطوره یک پدر مادر وقتی بیرون میرن مواظب بچه کوچیک خودشون هستن تا گم نشه ما هم باید مواظب این ذهن باشیم تا تو این دنیا گم نشه به همین سادگی و خوشمزگی
و تو کنترل ذهن هم یک اصل وجود داره و اون اصل هم ارتباط با الله هست یعنی خودت رو وصل میکنی به یک منبع تمام نشدنی و پناه میبری به اون
من همیشه وقتی می بینم ذهنم داره زیادی چموشی میکنه میگم پروردگار از دست تمام افکارم و از دست تمام نجواهای شیطان به تو پناه می آورم پناهم ده من که به جز تو کسی رو ندارم اگرم داشته باشم اونا قدرتی ندارن توی قدرت مطلق توی صاحب اختیار من
و سعی می کنم توجهم رو چیزهای که دارم متمرکز کنم رو زیبایی های که در کنار و اطرافم هست نکات قوت و توانایی های منحصر به فرد خودم رو به یاد میارم و شیطان آرام آرام از من دور میشه و میبینم که احساس رهایی دارم ترسم کمتر شد یا به کلی از بین رفت همین موارد ساده رو رعایت میکنم حالم خوب میشه با خودم و دنیایی اطرافم صلح برقرار میکنم و جنگی که تو ذهنم پربا شده بود اعلام صلح سر میده
میگه اغااا من تسلیم بیا صلح کنیم
کنترل ذهن هم مثل بقیه مهارت ها نیاز به تمرین و تکرار داره
همین چیزهای ساده رو رعایت کنیم شاخ غول شکستن پیمودن هفت خوان رستم نداره
یعنی به بیان ساده قانون زندگی پیچیده نیست خیلی ساده ساده ساده هست چون ساده هست فکر می کنیم این نیست و دنبال چیزهای غیر عادی می گردیم و گم میشیم
استادعزیزم بی نهایت سپاسگزارم بابت این فایل باارزشی که باعث شد جرقه ای خداونددرذهنم بزنه وبه من بگه عباس جانم الان موقعش هست که مطرح کنی//استادمن حقیقتا ازبچگی چون تویک خانواده فقیردرمحلی فقیرنشین زندگی میکردم و6نفردریک خانه 50 متری که 10 مترش فقط حیاط بود وسرهم میخوابیدیم/خخخ/ وچون ازلحاظ زیبایی خدا منوخواص آفریده بودوبی نهایت موطلایی وچشم سبزوزیبا بودم بهم لقب آمریکایی میزدندوالبته من چون مادرم مریض شد ونتوانست منو شیربده وازآنجا که من ازشیرخشکهای ایرانی نمیتوانستم استفاده کنم پدرم برام شیرخشک آمریکایی میخرید/خخخ/بخاطرهمینه که میگم خداوندمنوخواص آفرید/خخخ/البته شوخی میکنم همه ما خواص هستیم/خلاصه من خیلی به دنبال پیشرفت وموفقیت بودم وبخاطرهمون باافرادپولدارشهرمان رفیق میشدم ودرحدی ریلکس بودم یک جورایی باخودم درصلح بودم وهرگز وهزگز وهرگز پیش اون دوستای پولدارم کم نمیاوردم همه همشهریهام میگفتندتوواقعاپولدارهستی وپولهاتوکجاقایم میکنی کلک/خخخ/خلاصه استادمن همیشه دنبال یک حرف یا یک راه یا یک مسیری بودم که منم مثل اونها پولدارباشم وازآنجا که رفیقهای پولدارمن نه نمازوروزه واصلا راحت تربگم دین ومذهبشون شبیه خانواده وجامعه نبود”منم یک جورایی ازشون الگو برداری کردم والبته اینم بگم احساسم خوب بوداما نمیدونستم این یک قدرتی هست که خداوندبه ماداده تاموقعی که برای اولین بارمعنی قرآن روخواندم وخداروشکرفهمیدم راحم ومسیرم درسته وبخاطرهمین بودمن همیشه مناجاتم با عزیزان ایرانی {زمین تاآسمان }فرق میکنه اینم بگم دوستان بااین وجودکه درخانواده مذهبی وفقیربزرگ شدم وحتی درمحیط بی نهایت فقیرنشین وخلافکارو حتی آدم کش و…اما من ذهنم روخداروشکر هدایت میکردم وبا افرادموفق شهر نشست وبرخواست میکردم تا اینکه خدمت رفتم واومدم ودر20سالگی ازدواج کردم وبااونکه بهترین شرایط رودرشهرم قزوین داشتم اما باهمسرسابقم به این نتیجه رسیدیم برای پیشرفت ازشهرودیارمان مهاجرت کنیم وبدون هیچ وسیله ای رفتیم تهران درست بعدازشب عروسیمون وازخدماترسانی وسرایداری شروع کردیمو… واونجا بود که پلی برای طرقی وپیشرفت من شروع شدوهمیشه ممنون ازهمسرسابقم وخداش هستم که این فکررودرذهن من ساخت وخیلی ازکارهای دیگه که همیشه درقلبم ازش سپاسگزاری میکنم/ومیخواستم ان موضوع باارزش روباشما دوستان به اشتراک بزارم وبگم اگرواقعا میخوایددرتمام ابعادزندگی مثل:سلامتی/روابطوعشق/آرامش/کاریاشغل موردعلاقه خودتون/درمحل زندگی رویای/وهرچیزی به راحتی هرچه تمام ترلذت وشادی رو درتمام وجودتون احساس کنیداین کارهاروانجام بدید:
1.درهرجاومکان وشرایط وخانوادهی که هستیدشادوخوشحال وبی خیاله همه چی باشید
2.همیشه خواستهاتون روبه صورت واضح ومشخص به خدا بگیدوکاری هم نداشته باشید چجوری میشه وتمام تمرکزتون رو بزارید روی هدفتون وخواستتون وتعهدبدیدتابهش نرسیدیدبیکارنشینیدودست ازتعهدتان برنداریدالبته تازمانی که احساستون در اون کارخوب باشد
3.باافرادی ارتباط بگیرید که باعث شادی شما ولذت شمامیشوندوگرنه تنهایی براتون بهترخواهدبود
4.هرگزخودتون رودست کم نگیریدوارزشولیاقتتون رو بالا بدونیدچون ما اشرف مخلوقات هستیم
6.ذهنتون رودرگیر استادهای مختلف یاکتابهای مختلف نکنیدبه نظر من فقط قرآن رابه زبان مادری بخوانیدوتمام فایلهای استادعباس منش را تاآخرعمرتان الگوبرداری وگوش دهیدوباایمان وعمل صالح به خداوندواستادحرکت کنیدوصبورباشید چون اگرصبرالبته صبرباامیدو ایمان نداشته باشیدطبق قانون تکامل به خواسته هاتان دست نخواهیدیافت واین قانون تکامل بی نهایت مهم است(مثل درخت بامبو)
7.من هم مثل استادعباس منش عزیزم”انیشتین روخیلی دوست دارم والگوبرداری میکنم ازشون چون خوده خودش بوده وهرگز وهرگز وهرگز دهن بین نبوده وکاری به حرف هیچ کسی نداشته وراحت زندگی خودش روکرده وشرک نکرده
8.حتماواردترسهاتون بشید ومیبینیدهمش الکی بوده وترسی نبوده “وحتما”حتما به احساستون بی نهایت “باز میگم بی نهایت توجه کنید..
راستی من الان حدود5سال هست که تلویزیون ورادیو نگاه نمیکنم ماهواره هم که خداروشکرازواول نداشته ام وحدود”دو سال ونیم هست که نه اینستا دارم ونه تلگرام ونه واتساپ خداروشکر؟وفقط الان 6ماه هست که خیلی خیلی فقط فایلهای استادروگوش میدم ونگاه میکنم وتفریح ولذت واینهاوخدارابی نهایت سپاسگزارم///
بقول استادعباس منش{{اصول خیلی ساده است ومن هم چون ازبچگی دنبال ساده بودن زندگی کردنم”به اصول دست پیدا کرده ام وفقط تمرین وتمرین روافکاروذهنم کارمیکنم وخداروشکرهمه چی اوکی هست “همه چی عالیه /خخخ}
ودرآخراینوبگم :دوستان عزیزم بازم میگم اگر میخوایدزندگی راحتی داشته باشیددرتمام ابعادش فقط وفقط روی خودتون کارکنید وکاری به زن وشوهروپدرومادرو فرزندوخواهروبرادروآشنایان ودوستان ومردم وجامعه وجهان بیرون نداشته باشیدومتعهدبشیدروخودتون کارکنیدودرون خودتون روپیدا کنید/من قصم میخورم به هرچیزی که فکرکنید حتی بیشترازون دست پیداخواهیدکردهمانطورکه من دست پیدا کرده ام وهرگزبیکارنباشید وفکرکنیدتا آخرعمرتان بایدکارکنیدالبته کارفیزیکی نه “کارفکری وهرروز به اندازه حداقل نیم ساعت روی افکارتون کارکنید من که حقیقتا مثل :استادعباس منش عزیزم 99 درصد فقط دارم روی افکارم کارمیکنم که همان {فرکانس_باورهاست}واین قویترین قانون ثابت خداونددردنیاست وفقط یک درصدفیزیکی …
ببخشیداستادپورحرفی کردم اما احساسم بهم گفت بگو ومن هم گفتم///
بیشترین همه کلامت گل، قسمتی از کامنتت که از زبان خدا برام بود و من انگار تشنه شنیدنش بودم تا روحم آروم بشه،
گفتی بدون توجه به شرایط ، موقعیت، خانواده، تو روی خودت کار کن و لذت ببره،
آره…..
کانون توجه ات رو از روی خانواده که بهت احساس بد دادن بردار ، برای خودت ارزش قائل باش، کانون توجه ات رو از روی چیزی که بهت حس بد داده بردار،
برای خودت ارزش قائل باشه کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت احساس خوب میده،
تو برای خودت ارزش قائل نیستی که کانون توجه ات رو گذاشتی روی چیزی ( سخن و اعمال این فرد)که بهت حس بد میده،
ارزش قائل باشه مریم بانو برای خودت ، نسبت به خودت ظالمی ظالم ،
برای خودت ارزش قائل باش کانون توجه ات رو بزار روی چ که بهت حس خوب میده ،
نسبت به خودت مهربون باش ,کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت حس خوب میده دخترم،
مریم جان دلبرکم ، تو میخوای اون رو دست کنی با توجه کردن بهش؟ بخاطر همین بهش توجه میکنی؟
مریم قشنگم ، تو تا الان نمیتونستی کانون توجه خودت رو کنترل کنی ، تو خودت چند وقتیه که برای خودت ارزش قائل شدیو کانون توجه ات رو میتونی کنترل کنی و میزاریش روی چیزی که بهت حس خوب میده،
حالا انتطار داری بتونی کانون توجه اون آدم رو نسبت به خودت کنترل کنی و کانون توجه اون رو بزای روی قسمت های از خودت که بهش حس خوب میده، ! آره مریم
دخترم قشنگم تو هیچ گونه کنترلی روی کانون توجه دیگران نداری ، میدونم برات سخته اما کم کم درکش کن قربونت برم، اونا ممکنه تو رو دوست داشته باشن بگن واوو،
یا ممکنه نه بگن نه مریم اوکی نه،،
اما تو فقط روی کانون توجه خودت ( تازه اونم جدیدا دخترم) کنترل داری که برای خودت ارزش قائل باشی بزاریش روی چیزهای از خودت که حس خوب بهت میده ، یل که نه برای خودت ارزش قائل نباشی بزاریش روی چیزهای از خودت که حس بد بهت میده،
پس هیچ گونه کنترلی روی کانون توجه دیگران نداری که بزاری روی چیزهای از خوبی های خودت یا… خودت،
راستی مریم خدا بخشند هاس، همونطور که موسی رو بخشد و دل مردم رو نسبت بهش نرم کرد و دلم مردم رو نسبت بهش گشاد کرد،
یا مثل نسوح….
باور کن مریم تو رو خودت کار کن تو نود درصد اون فرد هم مهارت میشه و خدا دل تو رو نسبت بهش نرم و گشاد میکنه و فراموشت میشه و تو ده درصد که هم مدار نشدی قشنگکم دلبرم، تو مداری که رفتی هم مداری های دیگه هم هستن،
فقط دلبرم تو برا خودت ارزش قائل باش خودت رو از این مدار بکش بیرون،
لابد میگی چطوری !دختر
اینطوری که کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت حس خوب میده ،
همه مطالب نوشتم ، از جانب خدا به قلبم اومد و گفت بنویس،
خیلی خیلی لذت بردم ازاینکه خودتان رو باهدایت خداوندبه صورت کلام خودتان وبه زبان و دستان خداوندنوازش دادیدواین بی نهایت باارزش هست /دوست عزیزم”ما اشرف مخلوقات هستیم پس باید اول واول واول برای خودمان وخواسته هایمان ارزش قائل بشیم وتمام تمرکزمان رو “روی اهداف وخوشحالی ولذت خودمان درزندگی بزاریم عزیز
وخداراسپاسگزارم که شما درفرکانسش بودید وآرزو میکنم”و البته مطمئن هم هستم به خوشبختی وموفقیت دست پیدا خواهیدکرد چون که خداوند شماروبه خواندن این پیام هدایت کرده پس شادباشید مریم عزیزولذت ببر اززندگیت
ودرآخراینوبگم عزیز:هرجاهستی یاباهرکسی که هستی یادرهرشرایطی که هستی باخودت درصلح باش وازلحظه “لحظه این زندگی کوتاه فانی لذت ببر وبدون این یک قانون هست وجهان شماروهدایت میکنه به جاهای بهتروافرادبهتر وشرایط بهتر/پس فقط روی خودت اونم باورهای ذهنیت کارکن وخواسته هاتوبه صورت واضح وشفاف به خدات بگوونترس هرخواسته ای داری به خدات بگووصبرکن همه رابرآورده خواهد کرد وبه هیچ کس غیرازخداوندقدرت نده(شرک نکن) وایمان باعمل صالح داشته باش به خداوندوخودت وبه ندای درونت که همان احساست هست توجه کن وبدون احساس بد=اتفاقات بد/احساس خوب=اتفاقات خوب /هست …
{یک پیشنهاددیگه هم بهتون میدم برای اینکه به صورت کاملتری ازقانون جهان پی ببریدحتما فایل گفتگوی live”استادعباس منش بادوستان قسمت35/رونگاه کن وضبطش کن وهمیشه گوش بده خیلی خیلی تاثیرگذارهست }
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
از صمیم قلب سپاسگذارخداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده.
حقیقتا با توجه به اینکه من مدت هاست شرایط عالی دارم؛ از نظر مالی، کاری، روابط و آرامشم، به راحتی و آسان پیشرفتن کار هام؛ امروز یه تضاد خیلی کوچیک تو حوزه کاریم به وجود اومد: یکم منو بهم ریخت؛ البته که من خیلی خوب ذهنمو کنترل میکنم و از زاویه ایی به قضایا نگاه میکنم که حالمو خوب نگه میدارم: ولی خب امروز چند ساعتی صد درصد انرژیم شده بود هشتاد درصد، بعد با خودم گفتم خدا تو همین چند ماه اخیر این همه معجزه تو زندگیت رقم زد: پول و ثروت از درو دیوار داره تو زندگیت میباره: چته؟
خاستم کامنت عزت نفسو بخونم؛ گفتم بهتره یکم بخابم: خابیدم بعد پاشدم قهوه خوردم، ظرف هامو شستم و این فایل فوق العاده رو گوش دادم و چه نکات ارزشمندی از این فایل دریافت کردم
حقیقتا نکته ایی که برام بولد بود تو این فایل اینکه ما قراره راحت به خواسته هامون برسیم؛ خب این واقعا یه باوره خیلی خوبی هست که منم خیلی دوست دارم این باور در من نهادینه بشه؛ البته با اینکه من به تموم خواسته هام به راحتی رسیدم ولی بازم یادم میره این موضوع رو و برای خودم پیچیده میکنم مسائل رو
و اینکه ما خواسته هامون رو واضح و شفاف بگیم و به اینکه چطور قراره به خواستمون برسیم فکر نکنیم؛ من خب تک تک نعمت هایی که الان تو زندگیم همین 3 سال قبل؛ بزرگترین خواسته های زندگی من بوده که خداوند متعال به راحت ترین شکل ممکن تو زندگیم قرار داده.
دوست داشتم این حرفارو بزنم که بگم تو بهترین و استیبل ترین شرایط؛ نجوا میاد سراغ آدم و خدارو شکر تونستم تا حد خیلی خوبی کنترلش کنم
من اگه آدم سابق بودم ماه درگیر این احساس بودم و اینکه این احساس از 10 درصد حال بد شروع میشد و من تو ذهنم یواش یواش میرسوندمش به 100 درصد ولی الان تونطفه خفه اش کردم
با این حال حس خیلی خوبی دارم که به این مسیر و به این راه و به این سایت هدایت شدم؛ خدارو صد هزارمرتبه شکر
من هر روز ک از خواب بیدار میشم اول سایت وچک میکنم ببینم فایل جدید چی داریم خیلی ازتون سپاسگزارم ک هر روز به فکر مایید.
استاد قانون افرینش معرکه است اولین دوره ای ک برادرم خریده بود و منم استفاده کردم همین قانون افرینش بود، یادمه وقتی جلسه اولشو گوش کردم از شوق و ذوق سر از پا نمیشناختم، نمیدونستم انقدر مهمه کانون توجه،اعراض کردن از ناخواسته، اولین بار بود میشنیدم و قلبم گواهی داد ک این مسیر درسته
قبلش من سمینارهای اساتید دیگ رو شرکت کرده بود کلی کتاب خونده بود اما همش سردرگم میشدم، هیچکی نبود انقدر ساده و راحت بگه قانون یعنی این، استاد انقدر به دلم نشست ک از همون روز دیگ دانشجوی خودتون شدم، خداروشکر میکردم هر روز،هرجایی میرفتم هندزفری تو گوشم بود و هر جلسه یه اگاهی ناب بود ک تمام سلول های بدنم انگار تازه متولد میشدن،انگار دوباره جون گرفتم،انگار بالاخره حقیقت و یافتم. بگم ک از سر شوق مسیر و یکم نادرست رفتم چون به هرکی میرسیدم از قانون میگفتم از این دوره،وای استادمو میشناسی و…. از این حرفا
ولی باز خداروشکربرگشتم به مسیر و گفتم بزار خودم اول تست کنم ببینم جواب میگیرم
اون موقع دانشگاهم تازه تمام شده بود و یه عالمه کار اداری، پروسه ی اداری دانشجویان اتباع هفت خوان رستم بود، بعضیا اصلا اشک شون در میشد کلی هم هزینه داشت و منم تو جیبم پولی نداشتم، چون درسم تموم شده بود پاسپورت دانشجوییم دیگ رایگان تمدید نمیشد چون دانشگاه نامه اشتغال به تحصیل نمیداد و باید پاسپورتم تبدیل وضعیت میشد به اقامتی ک دیگ یجاهایی باید دلار هم خرج میکردیم.
من فایلهای افرینش و میزاشتم و درحالی ک گوش میکردم وارد اداره ها میشدم و با خدا تقسیم کار میکردم خدایا من میرم بقیش با تو.
اول رفتم دانشگاه،گفتم بیام یبار امتحان کنم شاید تونستم نامه اشتغال به تحصیل بگیرم و امسال هم رایگان پاسمو تمدید کنم، رفتم جلو،مسئول این بخش یه خانوم بود ک همه از جدیتش میترسیدن، با خیال راحت درخواست نامه دادم،بعد رفت تو کامپیوترش چک کنه ببینه ک گوشیش زنگ خورد،اصلا ندید ک من چند روزه درسم تموم شده نامه رو داد بمن و منم بااورم نمیشد،با اون نامه یکسال ویزام تمدید شد دوسال دفترچه و عملا لازم نبود اینهمه هزینه کنم برای تغییر پاس و ویزا.
جالبه دوستم فرداش رفته بود این نامه بهش تعلق نگرفت چون وقتی ترم اخر باشی دیگ پاس باید تبدیل وضعیت بشه و از دانشجویی در میاد. همه میگفتن تو چجوری اخه نامه رو گرفتی واقعا چقدر خوش شانسی، ولی من درونا میدونستم کی داره کارهارو انجام میده.
دوباره هفته بعدش باید میرفتم کنسولگری دانشگاه، دانشگاهمون یه شهر دیگ بود تا رسیدم وقت اداری تموم شد و منم جایی نداشتم شب بمونم مونده بودم چیکار کنم ک یکهو دوستم و ک ساکن همونجا بود دیدم، خودش پاسمو گرفت گفت خودم همه کارهاشو انجام میدم برات پست میکنم برو خونه خیالتم راحت باشه حتی هزینه هم خودش داد، خدا یجوری دست هاشو میفرستاد تا کارای من انجام بشه ک من واقعا مات و مبهوت میموندم. کارای پاس ام تموم شد تا یکسال بعدش
در طول اون یکسال خیلی از قوانین درارتباط با پاسپورت ما عوض شد، مثلا نامه تجرد ک گرون بود حذف شد، پاسپورت ک 120 دلار بود شد 20 دلار.
بعد یکسال رفتم و گفتن نیازی به تغییر پاس نیست و تا یکسال دیگ میتونی استفاده کنی، منو میگی گفتم ای خداا دمت گرم،
تو این مدت کار پیدا کردم درامد ساختم، رو دوره ها کار کردم، و وقتی رفتم اینبار، کاری ک بقیه دوستام چندماه طول کشید انجام بدن تمام پروسه پاس من یه هفته هم نشد، و جالبه روزی ک باید 20 دلار پرداخت میکردم چون به دلار روز حساب میشد بجای دلاری 12 هزار، من 9800 پرداخت کردم همون چند ساعت،بعدش سر ظهر ک دلار بالا پایین میشد شد دوباره 12 تومن و قیمتها بیشتر حساب میشد، ایا اینها معجزه نبودن ک همون ساعتی ک من پول پرداخت میکنم دلار افت کنه؟
حتی 10 دلار هم بابت یه کار دیگ بود از من نگرفتن،گفتن اینم تخفیف شما.
اونوقت دوست من یه هفته قبلش بجای 20 دلار 120 دلار هزینه کرده بود و قوانین برای من تو یه هفته تغیبر کرد، خدایا چقدر تو خوبی اخه.
انقدر این پروسه ها در نظر من با جیب خالی سخت بود ک وقتی این اتفاقها افتاد معجزه رو باور کردم، تقسیم کار با خدارو یاد گرفتم ایمانم بیشتر شد، گفتم این همون مسیر درسته است، قلبم اوکی داد، من ک مدتها بیکار بودم تونستم متناسب با رشته ام کار پیدا کنم، با دوره عزت نفس خودمو از نو ساختم، با قانون آفرینش اون قالب ذهنی من برای نشدن ها،شکسته شد، باور کردم ک میشه، باور کردم ک میتونم خلق کنم،خدارو باور کردم، از اون به بعد من ک همش اخبار دنبال میکردم تمام شعر ها و داستانهایی ک مینوشتم درمورد وضعیت بد کشورم بود، من ک وقتی برای اولین بار رفتم کشورم، بجای توجه به محله های ثروتمند، به اونهمه ادم های پولدار، به فقر و نداری توجه میکردم و خودمو وطن پرست میدونستم فک میکردم باید غصه بخورم تا انسانیت مو ثابت کنم، این من تغییر کرد، فهمیدم چرا من انقدر بی پول و بیمار بیکار شدم، به محض گوش دادن به فایلهای افرینش اخبار تعطیل،تمام شعر ها و داستانهایی ک مینوشتم و همه به به و چه چه، انداختم دور، نتیجه اش چی شد جسم سالمم، کار،درامد،شادی
استاد خیلی ازتون ممنونم، من با قانون افرینش به حقیقت رسیدم.
سلام صحرا جان، چقدر داستانت برای ذهن منطق عالی داره که این یباور که با خدا میشه تقسیم کار کرد رو ریسه اشرو آبیاری کرد،
فعلا برای من تو هر فایل استاد تنها چیزی که به چشمم میاد( یا به قول استاد تو مدارشم) فقط و فقط سپاسگزاری هست و بعد مدتی روند تکاملی به چشمم اومد که الان موقع نوشتن متوجه شدم که آره طبق روند تکاملی من تو مرحله اول باید روی سپاسگزارییم کار کنم،
فکر کنم مرحله بعدیم تقسیم کار با خدا یا شاید همون توحید باشه،
انشالله این مرحله ام رو بگدزرم ببینم مرحله بعدیم چیه،
بله همه چیز تکاملیه و چقدر عااالی ک با سپاسگزاری شروع کردید، منم تازگیا این کارو شروع کردم ک اگاهانه هر روز و اخر شب نعمتهامو بنویسم و خدارو بابت داشته هام شکر کنم. این 10 روزی ک شروع کردم متوجه مثبت شدن فرکانس ام شد و انگار نعمتهای بیشتری داره وارد زندگیم میشه.
همزمان با دوره ها، فایلهای توحید عملی رو هم کار میکنم، توحید بنظرم پایه و اساس همه چیزه، نتیجه اولش احساس ارامشه و بعدش ثروت و نعمت و سلامتی و…
برای شماهم آرزوی موفقیت تو این مسیر فوق العاده رو دارم.
امروز بیستو هفتمین گام من در پروژه خانه تکانی به صورت گام به گام است
خدایاشکرت که توی این مسیر هستم
من میخوام نیم فصل دوم لیگ برتر بازی کنم
اما نمیدونم چطوری؟
نمیدونم از کجا میشه؟
هیچکس نمیشناسم پارتی ام ندارم!
حتی نمیدونم کجا برم؟ پیش کی برم؟
حتی نمیدونم چطوری باید شروع کنم؟
حتی نمیدونم چطوری باید تمرین کنم؟
چه تمرینی داشته باشم که بهترین عملکرد از من نشون بده؟
چه برنامه غذایی داشته باشم؟
چه روتینی داشته باشم؟
نمیدونم چطور میشه اصلا باور کرد که میشه؟
چه منطقی نیاز دارم؟
چطوری اصلا منطقی کنم که امکانپذیرشه؟
چه الگوهایی پیدا کنم؟
نمیدونم واقعا شرایط چطور جفت و جور میشه؟
چه اتفاقی میوفته که بشه؟
اصلا میشه؟
پارسال توی شرایط خیلی سختی بودم وقتی دیدم فلانی توی 3 ماه با اون شرایط سخت رفته لیگ برتر و بعدش یه تیم ملی دعوت شده
تمام روز و شبم صحبت کردن درموردش بود که منم میخوام و برای منم باید بشه و منم میخوام مثل اون به دستاوردی که رسیده برسم
اما چیشد؟ که الان اینجام!!
بدون تیم ،بلاتکلیف و حتی ناامید از رسیدن
دارم به این فکر میکنم اگر همون اول از حتی لیگ مناطق شروع میکردم شاید تا الان لیگ برتر بودم داشتم بازی میکردم
لیگ مناطق بعدش میومدم لیگ 1 بعدش لیگ برتر توی این مسیر کلی چیز و تجربه یاد میگرفتم، اما اصرار من به اینکه چون فلان شخص براش شده برای منم میشه منو توی این فضا نگه داشت که به هیچ چیزی جز لیگ برتر فکر نکنم میگفتم اره برا اون شده منم میخوام منم این رشد سریع میخوام اونم شرایطتش سخت بوده
غافل از اینکه نمیدونستم اون قبلش چه تکاملی اصلا چطوری بوده
چند وقت پیش به دربازه بان پالایش نفت پیام دادم ازش کمک خواستم شرایطم گفتم که توی چه وضعیتی هستم و..
بهم گفت نمیخوام ناامید کنم ولی لیگ برتر یه سری چیزا نیاز هست که بدونی و سطحش بالاس ،خیلی دوست دارم بهت کمک کنم و برام فیلم بفرست بازی تو ببینم باید سطح بازی تو ببینم
من اونجا وقتی وویسشو گوش دادم خیلییی ناامید شدم خیلی
بعد ها که اومدم و رسیدم به گام 12 و لایو استاد در مورد تکامل بود اونجا یه هفته بیشتر روی این لایو بودم ولی هیچی نفهمیدم میفهمیدم این فایل یه چیزی داره میگه ولی.. خودتون میدونید تهشو
حتی نه از همین 6 ماه پیش میرفتم دنبال تجربه هایی نزدیک به سطحی که میخواستم بازی کنم ولی نرفتم
شاید میخواستم برسم، برسم به یه نقطه خاص مثل آسانسور
وقتی سوار آسانسور میشی عملا که دست به کاری نمیزنی می ایستی تا به طبقه مورد نظر برسی
خیره به یه نقطه، تا رسیدن
اما زندگی اینطور نیست، نه، حداقل این مسیری که من اومدم و چیزی که دارم میفهمم
من تازه فهمیدم باید دور بزنم توی اولین دوربرگردونی که میبینم
من تازه دارم میفهمم مسیرم اشتباه بوده انگار
هر روز دویدن
هر هفته آمپول دی 3 و نوروبین
هر هفته تمرین
و بازم خوب شد باعث شد من کفش مخصوص دویدن خوب بگیرم :))
وضوح در خواسته یکی از مراحل مهم رسیدنه
وقتی که تمرکز میذاری روی هدفت و حواشی دور میکنی
حواشی مثل شک و تردیدها، فکر کردن به چیزا و کسایی هیچ کمکی بهت نمیکنه عملا جز حاشیه چیزی نیست برات
کامنتت را خوندم خیلی عالی بود .شخصی پر از انگیزه هستی و داری برای رسیدن به هدفت تلاش میکنی و این خیلی خیلی عالیه .
ما انسانها عجول هستیم و همیشه این عجله کار دستمون میده .باید دست از عجله برداریم و آروم آروم به سمت خواسته مون گام های هر چند کوچک هر روز برمیداریم مثلا آخر سال اگه این گامها و قدمهای کوچیک ببینیم میبینیم چقدر رشد کردیم .هم از مسیر لذت بردیم و هم تکاملمون را رعایت کردیم.
باید پارو نزد وا داد
باید دل را به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
اصلا به کسی کاری نداشته باش مثلا اون دوستتون که به لیگ برتر رسیده .شما فقط هرروز قدمهای کوچک بردار و روز بعد از اینکه قدم روز قبل برداشتی و انجامش دادی لذت ببر و تمرین امروز بهتر از دیروز انجام بده.
امیدوارم بیایی از موفقیتت بنویسی و بگی که به لیگ برتر رفتی و بازیهای بین المللی دعوت شدی .اگه طبق گفته های استاد پیش بری به یک سال هم نمیکشه که موفق میشی .
راستی اگه ورزشکاری توصیه من اینه حتما قانون سلامتی تهیه کنی و طبق اون پیش بری و اگه قانون بدن یادبگیری هم از لحاظ بدنی قوی میشی هم فکرت خوب کارمیکنه و احساس میکنی روزها بجای 24 ساعت برات 48 ساعت شده و وقت برای همه چی داری و اونم یک آمادگی کامل هست که خودبخود با رعایت اون قانون بهش میرسی.(عضله هایی می سازی در حد لالیگا)
بینهایت شما را تحسین میکنم قدرتمندانه در مقابل تمام تضادها ایستادید و وضوحیت خواستههاتون رو دیدید
زیبا پذیرش کردید که کجاها عمل نکردید درست و کجاها عمل کردید
به قول استاد بستگی به عملکرد ماست
هم از تجربه است به قوانین و دور بودن از حواشی
وقتی کامنت شما رو دیدم خیلی ذوق کردم مریم خانم و الان میفهمم که ماشاالله انقدر متمرکز هستید
فقط تسلیم الله هستیم و من برای شما بهترینها رو میخوام و ایمان دارم خبرهای خوب از شما خواهم شنید براتون بهترینها رو میخوام در دنیای آخرت ثروتمند و سعادتمند باشید
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیزم و دوستای دوست داشتنیم در این مسیر زیبا که عاشق تک تکتونم.
استاد جانم امروز با قلبی باز و پر شوق اومدم تا باز بنویسم از معجزه همین قوانین ساده که بهمون یاد دادید :)
اومدم بنویسم از شروع بیزینس خودم تا الان… از دوران شروع آشناییم با شما و دونه دونه معجزاتی که رخ داد تا شروع بیزینسم زیاد نوشتم. الان میخوام از چالشهایی که توی کارم پیش اومد و ایمانی که ضعیف شد و باز قوی شد و دونه دونه معجزه وار مسائل تا الان حل شد بنویسم :)
من همیشه توی کامنتهام سعی میکنم زیاد از تضادها ننویسم که تمرکزمون روشون نره ولی امروز میخوام یکم شفافتر بنویسم هم از تضادهایی که درنتیجه ی عدم تعهدِ خودم باهاشون روبرو شدم، هم از اونجاهایی که با عدم کنترل ذهن و بی ایمانی ضربه ها شدیدتر شد …
از آگوست 2023 من رسما از شرکتِ قبلی جدا شدم و کار خودم رو شروع کردم. حدودا فکر میکنم اول آگوست استعفام رو کتبی و رسمی به شرکت دادم. تلاش کردند نگهم دارند که در نهایت دیدند عزمم جزمه. طبق قانونِ شرکت، 16 آگوست هم روی ایمیل هم توی همه گروههای واتساپی که با مشتریها داشتیم، یه متن ارسال کردم و اعلام کردم که دارم از شرکت جدا میشم و همین متن رو هم توی استتوس واتساپ باید استوری میکردم. ازونجایی که شرکت قبلی کارخونه دار بودند و 5 تا کارخونه عظیم تو لوکیشنهای مختلف داشتند، من تا وقتی برای اونها کار میکردم موظف بودم فقط بارِ تولیدی خودِ شرکت رو بفروشم و ازونجایی که خودشون رو برند میدونستند، قیمتشون همیشه از همه مارکت حداقل تنی 10 دلار بالاتر بود.
17 آگوست یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلام رسمی مبنی بر جدا شدن از شرکت، خداوند یکی از مشتریها رو فرستاد سراغم که دو سه سالی بود تو اون شرکت بعلت به توافق نرسیدن سرِ قیمت، فروشی بهش نداشتم. روی واتساپ پیام داد که میخواد 1000 تن بار بخره و حالا چون تریدر بودم و میتونستم از بقیه تولیدکننده ها بار بخرم، این بار قیمت match شد و فروش انجام شد :)
یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلامِ جدا شدن از شرکت، به لطف اللهِ وهابم فروش داشتم :) فروش انجام شد و بار تحویل شد و خریدار خواست مجدد خرید کنه اما طبق روالِ معمولِ مارکت، علاوه بر من، به تولیدکننده هایی که خودش هم میشناخت زنگ زده بود که قیمت رو چک کنه. به یکی از سهامدارهای اون شرکتی که قبلا براش کار میکردم هم زنگ زده بود و وقتی قیمتِ بالا داده بودند، گفته بود که «از شهرزاد 1000 تن خریدم با اینکه اون تریدره و قاعدتا خودش هم یه سودی روی قیمت خریدش میگیره اما بازم قیمتش از شما خیلی پایینتر بود. شما چرا انقدر بالا قیمت میدید؟»
اون سهامدار هم که همینطوریشم از استعفای من شاکی بود، با شنیدن این حرف لجش دراومده بود و تا تونسته بود تو دلِ مشتری رو خالی کرده بود :) بهش گفته بود «چطوری جرات میکنی پول دست شهرزاد بدی در حالیکه یه اتاق دفتر هم برا خودش نداره، نه آدرسی ازش داری نه چیزی! درسته این دفعه بارت رو تحویل داده ولی شاید خواسته دون بپاشه که اعتماد کنی و تناژ بالاتر بخری و یه جا بذاره تو کاسه ت! این پولا برا شهرزاد خیلی زیاده، شیطانه دیگه، یهو دیدی رفت تو جلدش و اونوقت باید بدویی دنبال پولت و دستت هم به جایی بند نیست!…»
خلاصه بعدش مشتری بهم زنگ زد گفت «ببخشید من این حرفا رو از فلانی شنیدم دیگه میترسم پول بدم بهت! اگه میتونی بدون پیش پرداخت بهم بار بدی بده، اگه نه نمیتونیم با هم کار کنیم..». واقعیت اینه که اصلا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و خیلی خیلی عصبانی شدم! و با اینکه هی طبق آموزشهای استاد به خودم تکرار میکردم که «حتی اگه تمام جهان هم بخواد جلوت رو بگیره که تو بالا نری، وقتی خدا بخواد، کاری از دست کسی برنمیاد و مثل موشک بالا میری» ولی ذهنم مدام اون دیالوگها و حرفایی که اون سهامدار پشت سرم زده بود رو توی مغزم تکرار میکرد و در نهایت زورِ ذهن چربید و زنگ زدم به اون سهامدار و برا اولین بار صدام روش بالا رفت که «به چه حقی به خودتونید اجازه میدید این حرفا رو پشت سر من بزنید بعد از 6-7 سالی که اونقدر صادقانه براتون کار کردم و حتی یک بار هم خطایی ازم سر نزد که از روی عدم صداقت باشه…» اونم انکار کرد و گفت طرف دروغ میگه و تو انقدر منو هنوز نشناختی بعد از این همه سال که این حرفا رو باور میکنی و خلاصه بحث بالا گرفت و اون گفت واقعا برات متاسفم و منم گفتم برا خودتون متاسف باشید و این صحبتها :))
بعد ازینکه قطع کردم به خودم گفتم این چه کاری بود شهرزاد؟! این بود کنترل ذهنت؟! این چه ریکشنی بود؟!
دیگه ذهنم رو از اون موضوع برداشتم و متمرکز شدم روی فروشهای دیگه. ولی خروج گاه و بیگاهم از مسیر از همونجا شروع شد! تو همون گیر و دار یه فروشی داشتم به بنگلادش که فروش با ال سی بود و باید خرید نقدی انجام میشد و تو یکی از کامنتهای قدیمیم گفته بودم که باز از آموزشهای استاد تخطی کردم و برای اون پروژه شریک گرفتم که شریکم سرمایه بذاره و خرید رو نقدی انجام بدیم و من کارای تحویل و اسنادی رو انجام بدم. که در نهایت اون بار هم کلی به مشکل خورد . سرمایه گذار ظاهرا خودشم پول رو با اینترست یا همون ربای خودمون از یه صراف گرفته بود که سرمایه گذاری بکنه در حالیکه من اولِ پروژه اطلاع نداشتم و فکر میکردم پول خودشه! کانجسشنِ بارهای صادراتی توی اون بُرهه توی بندرعباس زیاد شد و تحویل بار به تاخیر خورد و از یه طرف سرمایه گذار هر روز سود پول محاسبه میکرد و بعنوان هزینه میورد تو پروژه و از سهم سود من کم میکرد و از طرف دیگه مشتری هم میگفت بار با تاخیر ارسال شده و الان قیمتها اومده پایین و باید بعنوان خسارت انقدر تخفیف بدید! خلاصه یه وضعیتی بود نگم براتون !! اونجا اولین جایی بود که تو این چند سالی که با آموزه های استاد آشنا شدم، به حدی استرس گرفتم و کنترل ذهنم از دستم دررفت که به خودم گفتم اصلا چه غلطی کردم که بیزینسِ خودم رو شروع کردم ، داشتم زندگیمو میکردما !! :))
ازونجایی که طبق قانون وقتی به یه چیزی توجه میکنی، از جنس همون موضوع رو جذب میکنی و جهان میخواد بهت ثابت کنه که درست فکر میکنی، هر کی بهم میرسید از رو دلسوزی میگفت وااای چه جرئتی داری یه دختر تنها تو این بیزینس بین این همه گرگ! بعضیا میپرسیدن پدرت میتونه حمایت مالیت بکنه بهت سرمایه بده؟ وقتی میدیدند جوابم منفیه یه نگاهی میکردند که یعنی چه اوسکولی هستی که دست خالی اومدی برا خودت خوشحال بیزینس راه انداختی :)
با خودم گفته بودم چه غلطی کردم و حالا جهان مُصِرانه میخواست بهم ثابت کنه آره واقعا چه غلطی کردی :))
اون پروژه بنگلادش چند ماه طول کشید و من چند تار مو سرش سفید کردم :)) آخرش هم با هدایتِ قرآن از سود خودم گذشتم و سهم سود خودم رو به مشتری تخفیف دادم تا فقط قضیه فیصله پیدا کنه و سرمایه سرمایه گذار کلا به باد نره و اون سرمایه گذار هم مرام گذاشت و نصف سودی که قرار بود سهمم باشه رو داد که اونم کار خدا بود وگرنه به استایلش این مرامها نمیومد :))
سر اون جریان ادب شدم دیگه شریک نگیرم و خودم پام رو اندازه گلیمم دراز کنم و به قول استاد قدم قدم پیش برم تا تکاملم طی بشه…
تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی و خلاصه مجموع شرایط باعث شد کلا یه مدت از خدا دور بشم و به قول سعیده جان که تو یکی از کامنتهای اخیرش نوشته بود، طلبکارانه با خدا صحبت میکردم که «این چه وضعیه! مگه استاد نگفت شما شروع کنید هدایت میشید؟! چطوری فلانی و فلانی رو انقدر هدایت میکنی به من که میرسی سکوت میکنی تا با مغز برم تو در و دیوار؟!»
خلاصه پاک مشاعرم رو از دست داده بودم و گردن هم نمیگرفتم که مشکل از خودمه نه از خدا :))
هر روز که با مامان تلفنی صحبت میکردم سعی میکرد آرومم کنه هی میگفت شهرزاد دور شدی از فایلهای استاد، تو ایران بودی 24 ساعته داشتی فایلهای استاد رو گوش میدادی الان غرق روزمرگی شدی، برگرد تو مسیر! ناشکر شدی!» میگفتم «نمیخوام! چطور استاد اون همه هدایت شد بعد من هدایت نمیشم! حتما استاد شانس داشته! یا خدا دوستش داشته! منو اونقدر دوست نداره!» و دلم برا خودم میسوخت که خدا خیلی دوستم نداره :))
مامان هی توضیح میداد که «استاد عمل میکرده به قانون، تعهد داشته، ایمان داشته، تو اندازه استاد ایمان داشته باش، تعهد داشته باش، درست میشه همه چی… این همه نتیجه گرفتی! الان وقت از دست دادن ایمان بعد از دیدنِ این همه معجزه نیست ها! یادت نیست حقوقت سه و پونصد بود و دو تایی با همون عدد زندگی میکردیم و ساعت هفت صبح میرفتی تو صفِ بی آر تی؟! الان وسط دبی تو هتل آپارتمان شیک نشستی صبح به صبح نیروهای خدماتی میان واحدت رو تمیز میکنن، برا خودت کار میکنی و تو شهری که آرزو داشتی داری زندگی میکنی، همه جوره آزادی داری بعد ایمانت ضعیف شده؟!!»
آره ایمانم ضعیف شده بود و درنتیجه مشتریها هم داشتند دونه دونه از فرکانسم خارج میشدند…در نتیجه ی اون همه ناسپاسی و احساسِ بد، فروشم به صفر رسید و فکر میکنم از دسامبر 2023 تا اپریل 2024 یعنی حدود 5 ماه دیگه حتی یک تن هم فروش نداشتم و فقط داشتم از پس اندازم خرج میکردم!
انقدر حالم بد شده بود که منی که زمان اوج کرونا وقتی همه بچه های شرکت این بیماری رو گرفته بودند مریض نشده بودم، حالا بعد از چند سال از اتمامِ این بیماری توی دبی مریض شده بودم و از حالِ بد گریه میکردم…
باز استاد نجاتم داد… یه شب چند ساعت پشتِ هم به توصیه مامان فایل قسمت آخرِ روانشناسی ثروت 3 که گفتگوی استاد با آقا ابراهیم بود رو گوش دادم و استاد میگفت بعد از ورودش به آمریکا و خرید ملک و ماشین اونجا کلا 100 دلار تهِ حسابش مونده بود و حتی داشته به این فکر میکرده فعلا گوجه خیار بکارن استفاده کنن و بعد توضیح میداد که وقتی ایمان و تعهد داشته باشی به مو میرسه اما پاره نمیشه…
دوباره نور ایمان تو قلبم تابید و تعهد کردم که برگردم به مسیر…
استاد میگفت هزینه هاتون نباید از ده درصد درآمدتون بیشتر باشه. درآمدم به صفر رسیده بود پس باید هزینه هام رو کم میکردم تا استرس مخارج نداشته باشم. نمیتونستم ماهی 9000 درهم کرایه خونه و 5000-6000 درهم هزینه روزمره از پس اندازم بدم! برگشتم ایران. حتی دیگه حوصله تهرانم نداشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم و نشستم تمرکزی هر روز فایلهای استاد رو مرور کردم. حالم روز به روز بهتر میشد ولی هنوز از فروش خبری نبود. باید از یه جایی درآمد ایجاد میکردم. تصمیم گرفتم برم یه جایی تو یه حوزه ای غیر از کارِ خودم دوباره کارمند بشم و در کنارش روی فروشِ کار خودم هم کار کنم تا درها دوباره باز بشن.
رفتم یه شرکت داروسازی مصاحبه، گفتند ماهی 25 میلیون بیشتر نمیتونیم بدیم و کمیسون هم نمیدیم. خیلی عجیب بود بعد ازون همه کمیسیون و درآمدهای میلیاردی حالا با ماهی 25 تومن برم دوباره کارمند بشم! ولی به خدا گفتم من دیگه تسلیمتم، اگه تو میگی باید این کار رو بکنم میکنم…
گفتند شنبه بیا مدیرعامل ببینتت و از یکشنبه کار رو شروع کن. شنبه صبح زود توی بارون ماشین رو روشن کردم و از باغ راه افتادم برم اون شرکت که مکانش هم خیلی دور بود. توی مسیر بودم که منشی زنگ زد و عذرخواهی کرد گفت مدیرعامل امروز مریض شده خیلی حالش بده و شرکت نیومده و گفته قرار با شما رو کنسل کنیم و هفته دیگه بیاید! برگشتم. به مامان گفتم. گفت «این نشونه ست شهرزاد. خدا نمیخواد تو این کار رو بکنی، میخواد رو کارِ خودت متمرکز باشی. اگه بری کارمند بشی نمیتونی درست رو کار خودت تمرکز کنی… اصلا یه مدت فکر کن کارمندِ خدایی! با همون جدیتی که برای شرکتِ قبلی کار میکردی برای خدا کار کن! فکر کن ماهیانه داره بهت حقوق میده و بدون انتظارِ فروش، فقط کارِ، فقط سهم خودت رو براش انجام بده…»
حرفاش به دلم نشست و شدم کارمندِ خدا :) همون موقعها کارگر باغ هم رفته بود و باید کارهای باغ و نظافت سوییتها رو هم با مامان انجام میدادم. راحت نبود اما به لطف صدای استاد که باز 24 ساعته تو گوشم پخش میشد ایمان و امید برگشته بود.
یه هفته بعد ازون شرکت زنگ زدند که امروز بیا اما گفتم منصرف شدم و نرفتم. شروع کردم در کنار کمک به مامان به تولیدکننده ها زنگ میزدم و قیمت میگرفتم و به مشتریها زنگ میزدم قیمت میدادم. دوباره درها یکی یکی شروع به باز شدن کردند…
«آنجا که راهی نیست، خداوند راهها را میگشاید…»
فروشها شروع شدند و این بار من دیگه اجازه نمیدادم ذهنم منحرف بشه. حتی اونجایی که یه تولیدکننده تحویل 5000 تن بار رو 6 ماه طول داد، ناامید نشدم و ادامه دادم…
جریان ثروت دوباره برگشت… سفرها مجدد شروع شدند… ایمان قدرت گرفت… قلبم روشن شد…
امروز برای خرید یه باری که باید فوری تحویل میشد به همون سهامداری که باهاش پارسال دعوا کرده بودم زنگ زدم و ازونجایی که آدمهای قابل اعتمادی هستند، برا اینکه قیمت پایینتر بخرم پیشنهاد دادم که صد در صد پول رو بعنوان پیش پرداخت بهشون بدم.
پارسال که داشتم استعفا میدادم گفته بودند اگه ازشون جدا بشم حاضر نیستند که با هیچ قیمتی بهم بار بفروشن. اما حالا مشتاقانه میخوان ازشون خرید داشته باشم :) یادم افتاد که پارسال برای اون بار بنگلادشی ازونجایی که سرمایه نداشتم به شریک متوسل شده بودم که اونم پولِ رِبا دار اورده بود تو پروژه، اما حالا به لطف الله خودم نقدی جیرینگی خرید میکنم :)
هممون یه وقتهایی مسیر رو گم میکنیم، بعضیها زودتر برمیگردیم بعضیها دیرتر… اما مسیر خوشبختی نعمت و آرامش فقط و فقط همینه و لاغیر …
خیلی ممنونم که از روزهای سخت تون هم مینویسید من خیلی شما و نتایج تون رو تحسین میکنم و یکی از الگوهای من در این سایت هستید همیشه که کامنت نتایج درخشان شما رو میخوندم قلبم لذت میبرد و ذهنم مقاومت میکرد من اول مسیر شما در آگوست 2023 هستم یعنی تصمیم گرفتم از کار کارمندی به صورت تکاملی خارج بشم کاری که انجام میدم کار مورد علاقه ام هست اما همیشه ذهنم میگه از این کار نمیتونی ثروتمند بشی و هروقت که نتایج شما رو میخوندم با خودم میگفتم به این کار شهرزاد خانم میگن کار که با یه معامله کلی پول رد و بدل میشه و همیشه فکر میکردم همیشه همه چی برای شما عالی پیش میره تا اینکه امشب این کامنت شما رو خوندم و متوجه شدم شما هم هزاران تضاد داشتید…
به قول دوست استاد در فایل تمرکز صددرصد بر هدف
استاد همه چی رو گفته ولی نمیدونم چرا ما نمیشنویم و خیلی خوبه که الگوهای موفقی مثل شما میان و از تضاد ها هم مینویسند .
من به همراه خانوادم یعنی همسرم و دخترم از دبی برگشتیم و قبول این ماجرا برای من کمی سخت شد، دخترم رو اونجا پیش دبستانی امریکایی ثبت نام کردیم و متاسفانه وقتی رفتیم اونجا فهمیدیم نمی تونیم اونجا زندگی کنیم و برگشتیم.
می خواستم کمی ازتون خواهش کنم چطور تو روزهای به ظاهر سخت کنترل ذهن کردید
من، شما و تمام بچه های سایت کسایی هستیم با هدایت زندگی می کنیم
اینکه گفتید در مورد هدایت حکایت از گفت و گوهای این روزه من و خداست
فقط می خوام که الان در بستر بیماری افتادم و با تمام توان تنها امیدم خداست چطور کنترل ذهن کنم، ترس از آینده منو غمگین می کنه، اونقدر که حتی نمی تونم تجسم کنم. وقتی متن شما رو می خونم از شما می پرسم چطور از یک زندگی 15000 درهمی در ماه برگشتید به جایی که راضی شدید با 25 میلیون دوباره شروع کنید، پذیرش این موضوع برای من کمی سخت شده، حرفهاتون بهم امید میده، ممنون میشم از باورهای اون روز که شدید کارمند خدا بنویسید، بزرگترین پاشنه آشیل من این هست نمی تونم بیکار بشینم و از طرفی هم به خاطر مسائل پیش اومده برای جسمم حال دلم خوب نیست و نمی خوام در مورد مسائل حرف بزنم. تنها دیدگاهی که به من آرامش میده میگم سال های آتی خواهی فهمید این تضاد چه موهبت هایی را به همراه خودش هدیه می آورد حتی همین بیماری خیر محض است.
حسم دوست داشت از تجربیات خوب شما استفاده کنه و تنها آرزوم اینه دوباره سرپا بشم، دعام کنید، دوست دارم دوباره پرقدرت تلاش کنم، و خلق کنم، مثلا اینبار تضاد مهاجرت در دبی این خواسته رو در قلب من خلق کرده من مهاجرت نمی کنم ولو به شرط ملک
سلام به مریم عزیزم و انشالله حال دلت هر روز بهتر باشه.
مریم جانم برای من همه تضادهایی که باهاشون روبرو شدم، از عدم کنترل ذهنِ خودم شروع شد و در کنارش عدم پایبندیِ کامل به آموزه های استاد. گاهی وقتها تضادها رو جهان به وجود میاره تا از دلشون با نگاه درست بتونی خواسته هات رو پیدا کنی و به سمتشون بری. ولی تضادهایی که من باهاشون مواجه شدم رو جهان ایجاد نکرد، بلکه خودِ خودم ایجاد کردم! مثلا استاد یک میلیون بار گفتند با شریک موافق نیستند و واضح گفتند «بشینید فکر کنید اصلا برای چی شریک میخواید، اگه برای اینکه تقسیم کار بشه، به جایی برسید بتونید یه حقوقی بدید و شخصی رو استخدام کنید تا کارها تقسیم بشه، یا اگه برای سرمایه س، باید بذارید تکاملتون طی بشه و خودتون اون سرمایه رو خلق کنید…» و من نه که اینها رو قبلا نشنیده باشم، اتفاقا تمام آموزه های استاد حتی وقتی داشتم شریک میگرفتم تو گوشم بود و یادم بود!! منتها خودم رو اینجوری توجیه میکردم «خب استاد که شرایط کاری منو نمیدونه که! بعدم من که برا همه کارم شریک نگرفتم، فقط برای پروژه های بنگلادش گرفتم…» خلاصه با چرندیات خودم رو فریب میدادم و این عدم صداقت با خود، بدترین ظلمیه که آدم در حق خودش میکنه چون دیگه نمیره دنبال حل ریشه ایه نقاط ضعفش…
مریم جانم میگی از تجربه ت برای کنترل ذهن تو اون روزها بگو… واقعیت اینه که باید بگم اوضاع روحیم از اونجا رو به بهبود گذاشت که عمیقا پذیرفتم تمام این شرایط ناخوشایند رو خودم ایجاد کردم و مسئولیتش رو تمام و کمال گردن گرفتم…
قبل ازون از خدا طلبکار بودم و حتی… روم نمیشه بنویسم ولی روم به دیوار، مینویسم :)… اینکه حتی از استاد هم طلبکار بودم و با استاد قهر کرده بودم فایلهاشو گوش نمیدادم!! :)… از یه کاری که توش موقعیت خوب و درآمد خوب داشتم با شجاعتی که با فایلهای استاد پیدا کرده بودم اومده بودم بیرون و حالا که با کم کاری و عدم کنترل ذهن و به جاده خاکی زدنهای خودم اوضاع اونجوری که میخواستم پیش نرفته بود، استاد رو مقصر میدونستم :)) همینقدر گمراه بودم :) … همون موقعش هم قلبم جواب میداد اصلا یادت هست همون موقعیت خوب که فکر میکنی از دست دادی چجوری ایجاد شده بود؟؟ خب لامصصصب با آموزشهای استاد ایجاد شده بود دیگه !
تا وقتی نمیپذیری خودت مسئولی، منتظر میشینی تا جهان برات کاری بکنه، اما وقتی میپذیری مسئول خودتی، از تلاش برای بهبود حالت و فرکانست شروع میکنی…
استاد یه جمله طلایی دارن که فکر میکنم اول همه دوره هاشون میگن ولی اگه اشتباه نکنم توی مقدمه یا جلسه اول دوره «کشف قوانین زندگی» واضحتر میگن… اینکه میگن توی صفحه اول دفترتون بنویسید که «من متعهد میشوم که خودم مسئول تمام اتفاقات زندگیم هستم»…
همین یه جمله رو اگه من به شخصه درست میفهمیدم و برای همه روزهام نه فقط برای اون یک جلسه، بهش عمل میکردم، بعد نه از خدا طلبکار میشدم نه از استاد! خداوند من رو از طریق استاد هدایت کرده بود که کنترل ذهن کنم اما نکرده بودم! باز از طریق استاد هدایتم کرده بود شریک نگیرم، اما گرفته بودم! بعد شاکی بودم چرا هدایتم نمیکنی؟! هدایت خداوند اینطوری نیست بیاد گوشِت رو بگیره بکشه بگه بیا و باید الا و بلا این کارو بکنی یا نکنی! نه! همین که ما رو در مدار شنیدن این آموزه های استاد قرار داده یعنی هدایت کرده! پس خدا سهم خودش رو انجام داده، حالا اینکه منِ شهرزاد نمیخوام عمل کنم دیگه مشکل خودمه! و وقتی هدایت رو کاملا واضح دریافت کردی و عمل نکردی، عواقبش فکر میکنم سختتره…
خلاصه اینکه اوضاع از جایی بهتر شد که گردن گیرم فعال شد :)) ازونجایی که قبول کردم همه مشکلاتی که دارم گَندیه که خودم زدم و مسئولیت همه اتفاقات رو گردن گرفتم و باز اونجایی که کامل تسلیم خداوند شدم و به قول استاد مثل حضرت موسی واقعی (نه فقط کلامی) پذیرفتم که یا الله من از خیری که از تو به من برسه فقیرم…
در رابطه با تجربه مهاجرت به دبی و برگشت از دبی که میگید، راستش من به چشم شکست بهش نگاه نکردم، اونقدر وضعیت کارم برام مهم بود و اون مشکل برام عظیم بود که دبی برام هیچ اهمیتی نداشت!
به این چشم نگاه کردم که رفتم یه مدت جایی رو که سالها آرزو داشتم توش زندگی کنم رو تجربه کردم و به این نتیجه رسیدم مناسبِ من نیست اما این به این مفهوم نیست که دیگه هرگز مهاجرت نمیکنم، قطعا بازم مهاجرت خواهم کرد به جاهای دیگه و این بار دیگه به خدا نمیگم میخوام برم فلان جا، میگم خدایا خودت هدایتم کن به اونجایی که تو میدونی مناسبتر برای حالِ من تا زیباییهای بیشتری از جهانت رو تجربه کنم… که البته اینو هم استاد توآموزه هاش گفته بود که نگید فلان جا میخوام برم بلکه ویژگیهاش رو برا خودتون مشخص کنید…
گاهی وقتها خواسته های ما در حقیقت خواسته های خودِ ما نیستند، بلکه خواسته های اطرافیان و جامعه هستند که ما هم با خواسته های خودمون اشتباه میگیریمشون… اینکه خواسته های خودمون رو از خواسته های جامعه جدا کنیم و در صدد ثابت کردن خودمون به کسی نباشیم باز آرامش میاره تو زندگیمون… من حتی همین چندوقت پیش یه جلسه ای رفته بودم طرف میگفت شهرزاد یه دفتر برا خودت بگیر بذار یه مکان داشته باشی آدمها همین چیزا رو میبینن، اینجوری بهت اعتماد نمیکنن! از جلسه که اومدم بیرون بهش فکر کردم و از خودم پرسیدم «شهرزاد تو خودت فارغ ازینکه بقیه چی فکر میکنن الان به دفتر احتیاج داری یا نه؟» جواب منفی بود! من دوست دارم آزاد باشم نه که صبح به صبح تو ترافیک باشم برم یه جا بشینم و آزادیم گرفته بشه در حالیکه توی باغ و هر جا که باشم به راحتی کارهام رو جلو میبرم! پس با اینکه میتونم بهترین دفتر بهترین جای تهران رو بگیرم، ولی تا زمانیکه خودم نخوام، نمیگیرم. حالا هر کی هر فکری میخواد بکنه. دفتر رو که هر می به یه مبلغ جزیی پیش پرداخت و اجاره میتونه بگیره! اعتماد باید بر اساس عملکرد من ساخته بشه نه بر اساس یه دفتر!
در رابطه با تجربه مهاجرت، یه فایلی هست فکر میکنم گفتگوی دوستان باشه قسمت37 که رزا جان توی کلاب هاوس با استاد صحبت کرده و خیلی درخشانه… من واقعا با اون تضادهایی که رزا مواجه شد و ذهنش رو کنترل کرد اصلا به یک میلیونمش هم مواجه نشدم چون من با حساب پر پول رفته بودم دبی. اما رزا تو بدترین شرایطِ ممکن، با شروع شکرگزاری مسیر رو پیدا کرد… لیلا جان هم که استاد راجع به کامنتشون یه فایل گذاشتن مهاجرت نکرده بودن اما در شرایط ناجالب، باز با شروع شکرگزاری نعمت رو به زندگیش دعوت کرد… و خود من هم زمانی که از دبی برگشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم، از شکرگزاری شروع کردم … شکر به خاطر نسیمی که توی باغ به صورت میخورد، به خاطر صدای گنجشکا، به خاطر مهمونهای اقامتگاه مامان، به خاطر فایلهای استاد، به خاطر سیب زمینی آتیشی که با مامان عصرها درست میکردیم، به خاطر سوپرمارکتی که سر کوچه بود و ناچار نبودیم برای خرید تا شهر بریم، به خاطر گردوهایی که از رو درخت رو رمین افتاده بود…. خلاصه به خاطر هر چیزی که عقلم میرسید… و شکرگزاری بالاترین فرکانسیه که هر آدم میتونه تو هر مداری هست به چند مدار بالاتر جهش پیدا کنه…
در آخر ازت ممنونم مریم جانم که کامنتم رو خوندی و امیدوارم هر چی حال خوبه در مدارت باشه…
داشتم ردپای سوال و جوابهای خانم مریم واعظ رو در سایت میخوندم، مکالمه اش با شما توجه منو جلب کرد و تازه متوجه شدم که چه فرکانس بالایی دارید و چقدر عالی، مدارهای موفقیت رو طی کرده اید
واقعا احسنت به شما و خیلی خوشحالم که در سایتی عضو هستم و همفرکانس با دوستانی هستم که همگی فوق العاده عالی هستند و موفق
من کارمند یه اداره دولتی ام ولی عاشق ترید و ترید کردن
5 ساله که شببانه روز تلاش کرده ام و کلیپ و آموزش و فیلم دیده ایم برای موفقیت در ترید و رسیدن به استقلال مالی
توی همین 5 سال اخیر، همسر سابقم هم ساز جدایی کوک کرد و زندگی منو کلا جارو کرد و برد
و یه دیدگاه جالب هم داشت که میگفت تو توی ترید همه رو بدست میاری، ولی من چی ؟
باید سرپناه داشته باشم و پول و …
با اینکه خودشون کارمند بودن و جالب اینجاست که حقوقش از منم بیشتر بود، با اون دیدگاه کاملا منو زمین زد و رفت
به قول شما و البته قانون، فرکانسی که من توش بودم، منو زمین زد و ما باید قطعا از هم جدا میشدیم
حالا با این فشاری که بهم اومده و عدم موفقیت هایم در ترید و دلار 92 تومنی، مغزم دائم منو اذیت میکنه و نمیزاره که به اهداف مالی ام برسم، نمیزاره که به استراتژی معاملاتی ام پایبند باشم و دائم دارم تخطی میکنم، از نظرات مریم خانم در مورد ترید داشتم بهره میبردم که با شما آشنا شدم و یه الگوی بسیار موفق دیدم و خوشحال شدم که قانون درسته و من باید توی مدارش قرار بگیرم
میخواستم ازتون کمک بگیرم
منم مثل شما، کلی مدیتیشن کردم، فایل های مختلف خودشناسی و خداشناسی، برای برطرف کردن ایگوهای خودم کلی پاکسازی های مختلف رو طی کردم، از عرفان شرقی بگیر تا عرفان اروپایی
از پاکسازی چاکراها، از مدیتیشن های مختلف، تئوری اعداد، استرولوژی و …. همه رو طی کردم به امید اینکه پاکسازی بشم، ظرفیت ذهنم آماده بشه برای شروع جدید زندگی ام، بدست آوردن استقلال مالی و رسیدن به رویاها و اهدافم
نه تنها به هیچ کدوم نرسیده ام، دارم کم کم همین دارایی اندکی هم که دارم رو هم در ترید از دست میدم
اعتمادم به جنس مخالف داره از بین میره کاملا و اصلا نمیتونم سراغ انتخاب شریک عاطفی خودم بروم،
هم از ترس خرج و مخارج های الان، هم از نوع نگاه خانم های الان به زندگی و …
میدونم که اگر فرکانس من درست بشه، جهان لاجرم همفرکانس منو برام قرار میده، میدونم که اگر توی مدار ثروت بیفتم، همه چی برام درست میشه
اما گیج شده ام که باید چه کنم ؟
چطوری باید ارتقا پیدا کنم ؟
چطوری باید مدارهای فرکانسی ام را رشد بدهم؟
چطوری باید ظرف خودمو بزرگ کنم .؟!
و چرا اینهمه فایل های استاد رو گوش میکنم ، فقط حال دلم باهاش خوب میشه، یکم امیدوار میشم و دوباره گیج میشم و بی حال و عصبی
بقول ایشون در دوره هم جهت با جریان خداوند، دارای مومنتوم منفی میشم و چرخ من از حرکت می ایسته و دوباره کلی باید روی خودم کار کنم ، تا توی مسیر قرار بگیرم
شبانه روز به عشق ترید و موفقیت مالی و استقلال مالی، برام در حال سپری شدنه و با اینکه بسیار عاطفی ام و توی روابط غیر عرف و … نیستم ، هنوز نتونسته ام با یک شریک عاطفی خوب، همفرکانس بشم و باهاش به آرامش برسم
حتما شما هم میخواهید مثل همه اساتید در این حوزه، تاثیر آرامش درونی خودم در این مورد رو بهم گوشزد کنید
میخوام خدمت شما عرض کنم که واقعا تاثیرش رو میفهمم و میدونم
ولی چون بهش نرسیده ام، حسابی خسته ام و کلافه
و واقعا نا آرام بخاطر عدم برطرف شدن نیازهای جنسی، عاطفی، مالی و ….
و خیلی وقتا دارم به ناامیدی مطلق میرسم
ولی انگار فقط دارم پرروبازی درمیارم و روی پای خودم ایستاده ام و بازم تقلا میکنم و تلاش برای نجات
ازتون راهنمایی میخواستم و کمک
لطفا منو از دیدگاه های خودتون، بهره مند کنید
با تشکر از شما دوست عزیز و همفرکانسی مهربان و موفق
شب شما بخیر،امیدوارم حال دلتون عالی عالی بشه بزودی زود!!!!
من از دنبال کنندگان خانم سعیده شهریاری هستم که خیلی هدایتی با شهرزاد خانم هم آشنا شدم.
وقتی تصمیم گرفتم دیدگاه های شهرزاد خانم را دنبال کنم،خیلی هدایتی به این کامنت شما برخوردم.
جسارتا دوست داشتم عرض کنم،از نوشتن غافل نشید.
صحبتهایتان با خداوند را بنویسید.
قدرتی که در نوشتن به بهبودیتان کمک میکند بسیار بسیار بزرگ و شگفتانگیز است.
بیشک خیلی زودتر از زمانی که متصور هستید دوباره سرپا شده و از نو،مستحکم قدم برخواهید داشت!!!
در پایان برایتان و برای تمام عزیزان حاضر در این سرزمین الهی و نیز برای استاد نازنینمان و همچنین برای خودم از پیشگاه حضرت باریتعالی شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
با خواندن کامنت های شما دایم حالم خوبتر میشود خدا را شکرررر و باز هم این بار از افغانستان برایت مینویسم روز به روز موفق باشین
قانون تضاد ها را من قبلا اصلا نمیدانستم ولی حالا خدا را شکر به لطف آگاهی های استاد تمام قانون را مو به مو میدانم و هر روز کوشش میکنم عمل کنم به تمام آگاهی های تضاد ها
وقتی کامنت خودت را خواندم کاملا برایم واضیح شد که در هر شرایط تضاد های متفاوت و مختلف وجود دارد این ما هستیم با ترز دید ما به جهان هستی که با هر تضادی چه دست آوردی میداشته باشیم
همین که باز هم با قلب آرام شروع کردین
من یک داستان تضاد خود را هم میگم اینجا
چند وقت بود من به تضادی سر خورده بودم که آنلاین کار کرده نمیتانستم و بسیار برم سخت بود ولی حالا خدا را شکررر در آمازون بطور عالی کار میکنم چون کشور های که تحریم باشه اصلا لکیشن آمازون در آنجا فعال نیست ولی بازهم حرکت کردم روز به روز با تضاد هایم مقابل شدم و نتایج آمد و کلا قانون تضاد را عملی میکنم
امروز قدری آسمان دلم در ابر بهار در پاییزان حسابی ابرتنگی بود نفس بر نمی آمد از لابه لای کوچه تنگ آشتی کنان جستی زدم و دست بالای ابرو گذاشتم و نگاه به افق های دور کردم و چه زیبا بود چاه زنخدان که من در انتهای پیچ درخت پیچش در جستجوی خویشتن خویش مثل همیشه گم بودم و خدایی که در این نزدیکی هاست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد…
امروز احساس می کنم چشمهایم می شنود
گوشهایم به خوبی می بیند
دماغم حسابی چاق است و طعم مزه دیگری از زندگی را زیر دندانم احساس می کنم…
گاه شیرین گاه شور گاه ترش و گاه تلخ و یاد تلخ و شیرین افتادم که وقتی کنار هم بگذاریم می شود زندگی در این میان به دنبال پیدا کردن مناسب و مطلوب خودم و آن روی سکه زندگی بودم…
متعد شدم آگاهانه سکان زندگی را به دست باد موافق و شیرین چون عسل دهم که نوید عشق و فر و شکوه و زیبایی و شادی و ملأ پری فراوانی احساس خوب که من لایق و شایسته و ارزشمند و دارای مقام شکر و سپاس بی حد هستم و منزل ما کبریایت و ظرفی آسمانی و ملکوتی آوردم و مستحق مائده پاک و پر برکت و معنویت و روحانی و آسمانی عشق الهی شدم و دیگر پارو و نه دست و پایی نزدم
من دگر مست شدم شیدا شدم پر شدم جایی برای خلأ و شیون نداشتم من از تمام ذهن شرک و خودم گذشتم و روحم را به پرواز درآوردم
آری من عشق را دعوت کردم و پذیرای او شدم ترسی از گفتن من را ببوس نداشتم خودم را در آغوشش رها کردم تسلیم بی چون و چرای او شدم ترسی از گفتن من را خوشبخت کن نداشتم دیگر ترسی نداشتم خودم را در آغوش بگیرم چون وقتی در آیینه می نگریستم با او سخن می گفتم شعر می خواندم ترانه می سرودم و همه با او می رقصیدند و به همراه او پایکوبی می کردند…
آری من دیگر به جای خودم ،خال و نشانه یار دیدم
من عاشق خودم شدم
من در آیینه خدا را دیدم
من با او رقصیدم…
و او تنگ مرا در آغوش گرم و مهربان خویش کشید…
و من برای همیشه سرخوشم چون روحم گرم و دلنشین است…
و من حلقه ای می خواستم برای وصل
و من خودم را در وجودش پیدا کردم این در حالی بود که پیش از این همه چیز سرد و بی روح و خشن و طاقت فرسا و تاریک و بیم موج و سیلابی چنین حایل و ترس و شک و اشک و آه و ناله جانکاه احساس قربانی شدن…
و یکباره با تسلیم شدن پذیرش احساس عجز که خدایا من بلد نیستم من باهوش نیستم تو تو فقط تو می دانی و بس و این یعنی توحید و چه نگاه زیبایی است تجربه عشق بدون هیچگونه وابستگی حتی دلبستگی…
و زندگی شیرین شد چون شهرزاد حالا می دانست که چه می خواهد
آزادی عشق آرامش شادی زیبایی و صدای آرام پرندگان آب اکسیژن هوای تازه باغی که حالا دیگر همه چیزش بوی عشق بوی مادر و بوی زندگی داشت …
تمام جهان به سمت و سو و مسیری حرکت می کند که رقص و پایکوبی و گردش و شادی و نشاط روح افزاست
در این میان
«هرکس که قدر و قیمت و ارزش و مقام و جایگاه والا و لیاقت درونی و دارندگی و برازندگی و احساس زیبای شایستگی و بلند پروازی جاه طلبی اقبال بلند و بیدار و تن وجسم و جانی سلامت قدرتمند توانا و آگاهی و خرید بیدار و هوشیار و فرمانبردار و روح و روانی پاک خالص و شفاف چون می ناب اصل که دیگر شراب رسیده و نشانه آن این است که تصویر خویش را در آن می بینیم آن هم کاملا واضح چون آیینه و همیشه شکرگزار خودش و داشته هایش باشد عمیقاً که نشانه آن بدست آوردن نتیجه است و احساس واقعی سپاسگزاری از خود نشانه اش این است
«هر کس که قدر خودش را بداند،به او بیشتر داده میشود و از وفور نعمت برخوردار خواهد شد.کسی که نسب به خودش قدر دان نباشد ،حتی آنچه دارد از او پس گرفته میشود.»
هیچ چیز بهتر از تمرین آیینه نیست خصوصا خانمها این کار را بهتر و راحت تر انجام می دهند:
مستقیما به فرد توی آینه زل بزن و با صدای بلند و از صمیم قلب بگو خدایا شکرت و عبارت اعجاز آفرین خدایا شکرت که معجزه می کند.
نسبت به قبل قاطع تر باش بابت کسی که هستی خدا را شکر کن
قدر خودت را همین طور که هستی بدان دست کم به همان میزان میزان نه احساسی که برای هر چیز و هر کس دیگری به کار بردی خدا را شکر کن کل از اینکه صرفاً هستی خدا را شکر کن تمرین آینه شگفت آفرین را با شکرگزاری از اینکه برای بقیه امروز فرد زیبای توی آینه هستی بگو اگر واقعاً و جراتش را داری میتوانی در آیینه شگفتی آفرین نگاه کنی و سه مورد را که بابت آنها خدا را شکر میکنی بر زبان بیاورید با خودت مهربان باش و آگاه باش که آن را به تنها فردی که سزاوار قدردانی تو بیش از هر کس دیگریست فرد توی آینه اهدا کنی خودت را ببوس وقتی قدردان باشی خطایی مرتکب شوی خودت را ملامت نمیکنی وقتی سپاسگزار باشی هر زمان کامل و بینقص نباشی از خودت عیب و ایراد نمیگیری وقتی خدا را بابت همین که هستی شکر کنی شاد خواهی بود و مغناطیسی میشوی تا هرجا بروی و هر کاری بکنی افراد شاد موقعیتهای شاد و شرایط شادآوری شادآور تو را احاطه کنند وقتی اعجاز را در فرد توی آینه ببینی کل دنیایت دگرگون میشود وقتی بابت آنچه هستی خدا را شکر کنی فاً شرایطی را جذب میکنی که احساست را در مورد خودت حتی بهتر میکند تو باید از احساسات خوب نسبت به خودت غنی باشی تا این برکت زندگی را به سوی خودت بیاوری قدردانی از خود برایت برکت میآورد هر کس که خودش خانم شهرزاده عزیز بسیار بسیار از شما سپاسگزارم قددانم بهترینها را براتون هر کجای دنیا که هستید آرزو دارم وظیفه خودم دانستم که بیام و از متنهای قوی بسیار ربایی ساده در عین حال تاثیرگذار تشکر کنم تحسین کنم و اینکه شما باعث شدید من بیام و با نوشتن کامنت زیر اکثر تنهای شما خودم رو بهتر بشناسم و با روح الهی خودم بیشتر بیشتر خودم ارتباط بهتر و نزدیکتری برقرار کنم و تاثیرگذارتر و روند منحنی روند رشد و آگاهی و ارتباطات خودم رو کوتاه کنم و ارتباط نزدیکی پیدا کردم و برای اولین بار به این حرف عمیقاً رسیدم که م را توانا خردم را بیدار و روحم را پاک نگه میدارم و همیشه شکرگزار داشتههایم و خودم هستم و نعمتهایم هستم آنگاه با چشمان خویش تماشا میکنم که جهان به ساز من میرقصد بسیار بسیار خوشحال هستم که در کنار شما و استاد گرانقدر من آموختم چگونه عشق ورزیدن رو چگونه دوست داشتن رو چگونه با صلح بودن با خودم را و چگونه با گیتی در ارتباطی تنگاتنگ و زیبا و همیشگی و در زمان حال و در اوج نهایت شادی و سروش و سرود آسمانی باشم و همنوا بشوم با پرواز فرشتگان در آسمان که دست جمعی بر روی دشت و گل و ن پرواز میکنند و سرود و نغمه آسمانی همراه با آهنگی الهی و مقدس میخوانند و چه زیباست این شنیدن این همنوایی و این رفرسیون و این فرکانس و این موسیقی و این سمفونی و ریسیفون ،ملودی و این هم آوایی زیباست بسیار زیبا و چه معاملهای سودمندی است و چه ارتباطی عظیم ه در حد وصف نمیگنجد باز هم بسیار بسیار شاد و خوشحالم که از متنهای قوی شما استفاده کردم مایلم در صورت صلاح دید باز از متنهای قوی شما استفاده کنم و همیشه شکر شکرگزار هستم سلام مخصوص من محسن فصاحت را به حضرت مادر برسانید به امید دیدار بدرود
واقعاً تحسین ت میکنم بابت اینکه همیشه انقدر صادقانه و با جزئیات تمام ضعف ها و قوت هات و مینویسی
خدا میدونه از همین یه دونه کامنتت چقدرر درس گرفتم
و اون تیکه از صحبتهات که گفتی تصمیم گرفتم کارمند خدا بشم میخکوبم کرد میدونی چرا؟؟
چون من دو ساله که از شغل کارمندی پردرآمد و اعتباری که داشتم اومدم بیرون و همه سرزنش ها رو به جون خریدم و کلی تضاد خفن رو تحمل کردم به عشق اینکه به خدا میگفتم خدا جونم میخوام به همه ثابت کنم پول فقط تو فلان ارگان نیست ، میخوام مشرک نباشم به شغلم که هر درآمدی هست الا و لابد از اون شغل هست و لاغیر
میخوام کارمند خودت شم
ابن و گفتم و بطرز معجزه آسایی با بازنشستگی پیش از موعدم موافقت شد و چند تا معجزه مالی هم تو دل اون تضادها اتفاق افتاد برام که الان خودمم باور نمیکنم
ولی با شرک و دلسوزی نابجا از دستشون دادم و همونجا تموم شد
اومدم سراغ هنر مورد علاقه م
یه پیشرفت های جزئی مثل چند تا هنرجوی معدود و انگشت شمار داشتم که میدونم مسیر تکاملم هستن ولی همش به خدا میگفتم چی شد پس کارمند تو بودن این بود؟؟
و کم کم یادم رفت از این عهدم با خدا
الان دوباره نور امیدش رو شما برام روشن کردی که یه مدت بی چشمداشت درآمد و… کارمند خدا بشم تا درها باز شن. ازت بینهایت ممنونم قشنگم
سلام شهرزاد قصه گو اما نه افسانه که قصه زندگی و ماوقعش ، بس شیرین و صادقانه می نویسی نوشته هات بر دل میشینه درجانم نفوذ می کنه و چراغ ها برام روشن می کنه. خیلی دوستت دارم دختر ماه
باور نمی کنی چقدر از نوشته هات زنده میشم، نور امید میشی… نمی تونم تغییر حالم رو بعد از خوندن کامنت های روراست و عالیت وصف کنم. حس می کنم خودتی خود خودت. سعی نمی کنی کمی هم شده خودت رو تغییر بدی و بنویسی. صاف فرکانسش رو دریافت می کنم
شهرزاد جان ممنونم که درسهات رو با درمیون میذاری
و حتما که حساب کتابی هست که این حال خوبی که نوشته هات به ما میده چندین برابر به خودت
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،
نمیدونی چه حال باحالیه وقتی خدا برای چندمین باررررر تو این سایت مقدس خودش توی کامنتای خوشگل شما دوستان عزیزم باهام حرف میزنه و دقیقا دقیقا دقیقا جواب سوالمو بهم میده ،،
و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.
من این کامنت شما رو با اون بک گراند قبلی میخوندم و برام خیلی جذاب بود.
که با اون جمله استاد اومدی تو مسیر؛
“مگر ما چه می خواهیم که در خدایی خدا یافت نمی شود،واقعا مگه ما چی می خایم”
این جمله، اون فایل ها، با اون هندزفری که یکیش صدا داشت،
تو اون شرکت،با اون وضعیت که حقت رو نمیدادن، وقتی کسی باهات کار داشت می دونست باید بزنه رو شونت چون همیشه صدای استاد تو گوشت بود.
با کنترل ذهن و خوب بودن احساست و قانون احساس خوب =اتفاقات خوب سیر تکاملی دریافت نعمت برات شروع شد.
بعد خدا تو یه حرکت به سهامدارا فهموند که اون نیرویی که از همه بهتره شهرزاده، بخاطر فرکانس خالصی که فرستاده بودی اون پاسخی که بهترین پاسخ تو اون شرایط بود رو دریافت کردی.
با ایجاد مشکل بین اون خانوم مسئولتون با سهامدارا ، شدی مسئول همونایی که حقت رو به اونا میدادن.
دروازه ای از ثروت و نعمت به روت گشوده شد.
و بعد با اون شجاعت مثال زدنی استعفا دادی تا بیزنس خودت رو شروع کنی.
….
من از این شجاعت که با نشون دادن ایمان و حس کردن قدرتی به اسم رب در پشت سرت از خودت نشون دادی کیف کردم.
و مشتاق خوندن ادامه داستانت بودم.
خود استاد عباسمنش هم در برحه ای، با تخطی از قانون تکامل و عدم تثبیت مدار، اون بدهی و تضاد تو بحث ثروت براش بوجود اومد.
که نتیجش شد، اصلاح باورهای غلط در مورد ثروت و رشد بیشتر استاد و ورود بیشتر نعمت و ثروت به زندگی استاد.
به قول استاد که میگه:
من میخام فرق قائل بشید بین خونه و ماشین و احساس خوشبختی.
لذت بردم از اینکه حرف مردم برات مهم نبود و تصمیم گرفتی دنبال دفتر نری و اون کاری رو انجام دادی که بهت احساس بهتری میداد.
از تضادها و نحوه مواجه با اونا گفتی ، برام درس داشت.
از رفتنت به باغ و ورود به مدار سپاسگذاری، واقعا چقدر زیباست که بعد از مواجه با تضاد این جور برگردیم به مسیر درست و شروع کنیم به سپاسگذاری تا درهای نعمت به روی ما باز بشه.
سلام به دوست عزیزم، اول بزار بهت بگم که من خیلی تحسینت میکنم و به عنوان یک دختر 20 ساله خیلی ازت الگو میگیرم ،
این قسمت کامنتت برام خیلی جالب بود : تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی
اگر بخام از خودم بگم ، باید بگم که من خیلی این قسمت کامنتت رو درک میکنم چون منم به تازگی مهاجرت کردم، من توی رشته ای و توی دانشگاهی درس میخونم الان، که همیشه آرزوشو داشتم. دانشگاه من امسال جزو ده تا دانشگاه برتر دنیا شد ینی انقدر خفنه ولی بازم با وجود همه این نعمات عمیقا احساس میکنم ی چیزی کمه ، یه چیزی نیست .
خیلی نیاز به یه رابطه عاطفی عالی رو حس میکنم میدونی این ک توی غربت یه ادمی باشه که قلبت رو لمس کنه خیلی لذت بخشه . راستش تاحالا چند بار دیت رفتم ولی همشون اونی ک من میخاستم نبودن . ینی دیروز داشتم به خدا میگفتم خدایا من هم خوش استایلم هم چهره و.. خوبی دارم پس چرا نمیشه؟ چرا همش توی روابط به در و دیوار میخورم.
شهرزاد عزیز، دختر خودساخته خوشحال میشم اگر چند تا باور قدرتمند کننده در مورد روابط با توجه به تجربه خودت بهم بگی ودلایلی های رو هم ک این باورهارو برای خودم منطقی کنم بهم بگی .
آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است، و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است،پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند.
خدا نیکوترین سخن را نازل کرد، کتابی که شبیه یکدیگر است، مشتمل بر داستان های پندآموزاست؛ از شنیدن آیاتش پوست کسانی که از پروردگارشان می هراسند به هم جمع می شود، آن گاه پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم می گردد و آرامش می یابد. این هدایت خداست که هر که را بخواهد به آن راهنمایی می کند؛ و هر که را خدا گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود.
خدای عزیز و شیرین ودلبرم،آفتابِ دل انگیز پائیزی،آسمونِ آبیِ چشم نواز،روشنی قلبم،صاحب و خالق و فرمانروای من،من به تو و به کمک تو و به نور تو و به هرخیری که از سمت تو به من برسه سخت فقیرم،خدایا از نجواهای ذهنم به تو پناه میبرم،از هر کمبود و ناخواسته اعراض میکنم و ازت میخوام کمکم کنی که برای رضایت تو و برای آرامش قلبم بنویسم .میخوام جهانم رو از همه چیز خالی کنم،چراغِ ذهنم رو خاموش کنم و با ندای آرامش بخش قلبم بنویسم.ازت ممنونم که این صلات رو مایه ی رشد من و خروج هرچه بیشتر از مسیرِ پرمقاومت ذهنی و نزدیک و نزدیکتر شدن به مسیرِ صراط المستقیم قرار میدی و راه رو برام هموارتر و قدم هارو برام روشن وروشن ترمیکنی،هرچقدر شیطان در ذهنم داره تموم تلاشش رو میکنه من رو از نوشتن منصرف کنه ولی من میدونم فقط باید روم ازش برگردونم و تلاش کنم روی صدای قلبم تمرکز کنم تا باهاش هم آهنگ و هم نوا بشم.ازت ممنونم خدا و مرسی که مثل همیشه در خط به خط این کامنت در کنارم هستی.
خداروصدهزار مرتبه شکر که دارم مینویسم،خدا میدونه همین الآن شیطان داره از چه راه هایی،چه تلاش هایی میکنه که من رو از نوشتن بازداره ولی تا اینجا که موفق شدم انشالله که بالاخره روش رو کم میکنه و مثل همیشه میره رد کارش!
استاد جان،از همزمانی هایی که داره اتفاق میفته،متوجه شدم که دارم کم کم روی ریل قرار میگیرم و تلاش برای برگشت به فرکانس سپاسگزاری داره جواب میده!استاد من میفهمم اون احساسِ سپاسگزاری که با هر کلمه ش صورتت خیس اشک میشه چه مداریه!
الان که یکم ازش دور افتادم میفهمم چه گوهری رو داشتم از دست میدادم و خداروشکر خداوند در تموم طول این مسیر در کنارم بوده و تا به الآن در هر شرایطی بودم استمرار در اجرای قانون درعمل نزاشته من خیلی چک و لگدی بشم و سریع برگشتم به مسیر درست و اوضاع رو تحت کنترل خودم قرار دادم.
اصلا چی شد که من از مسیر سپاسگزاری درومدم؟!
ماجرا ازونجا شروع شد که من در مسیر درست طبق قوانین داشتم خیلی خوب پیش میرفتم و بخاطر تعهد خودم کلی اتفاق خوب برام افتادو توی همین مسیر خداوند 2 تا وعده بهم داد!انقدر این دوتا وعده ی الهی برام شگفت انگیز بود که من در رویایِ رویامم نمیتونستم بهش فکر کنم!الهامات خیلی واضح و روشن بود!بهم گفت اگر همین مسیرو ادامه بدی،تو قطعا به این نتیجه میرسی!اصلا من دیگه روی زمین که نه! توی آسمون ها راه میرفتم…
اما یکم بعد چه اتفاقی افتاد!
من از مسیر سپاسگزاری کم کم خارج شدم و افتادم تو مسیرطلبکاری از خداوند!
که الا و بلا!من میخوام اینایی که گفتی رو همین الان داشته باشم!دیگه حواسم به نعمت های اطرافم نبود!دیگه فکر میکردم اینا که عادیه داشتنش!من اونو میخوام!اونو بهم بده!
و یواش…یواش…از مسیر صراط المستقیم خارج و به سمت جاده خاکی متمایل شدم!
حالا درسته ازونجایی که خیلی خوب روی خودم کار کردم،هیچ وقت به اونجا نکشید که برم ته دره!
اما به قول استاد!
از طریق نتایجم میفهمیدم مسیرم داره اشتباهی میره!
خلاصه یک روز با خودم نشستم سر میز مذاکره!
پرسیدم :سعیده توی چی میخوای!؟
جواب دادم : این و این!
پرسیدم: آیا این چیزهایی که میگی رو خودت قبلا بهش فکر میکردی که داشته باشیش؟!یا همه ش الهامات خداوند بود و بهت وعده داد؟!
جواب دادم: نه من در رویایِ رویامم بهش فکر نمیکردم!
پرسیدم:پس چرا برای چیزی که خودت هیچ ایده ای براش نداشتی و خداوند از رحمت خودش بهت بشارت داد،به جای سپاسگزاری،از خدا طلبکار شدی؟!
هیچ جوابی نداشتم براش!سوال کاملا منطقی بود!و من فهمیدم دارم خودم مسیر رو اشتباهی میرم!
این خودشناسی و بررسی خودم و افکارم و خواسته ها و عملکردمم رو هم از شما یاد گرفتم استاد،شما یک جایی گفتید من خودمو خیلی خوب میشناسم،خیلی رو راستم با خودم!اونجاهایی که دارم خوب عمل میکنم رو میدونم،و دور از جونتون،اونجایی که دارم عوضی بازی درمیارم هم میفهمم!
خب من فهمیدم کاملا که دارم عوضی بازی درمیارم!من فهمیدم دارم بی ایمان میشم!من فهمیدم به جای سپاسگزاری دارم کافر میشم!و خداروشکر بازهم دارم خیلی زود فرمون ماشینم رو میچرخونم به سمت درست …
به قول شما تو جلسه 3 روانشناسی ثروت:
کشتی ها هم تا به مقصد برسند،یک خط مستقیم نمیرن!یکم از مسیر خارج میشن،باز برمیگردن و هی اصلاح مسیر میکنندولی ازونجایی که در مدت زمان بیشتری توی مسیر درست هستند،بالاخره به مقصد اصلی میرسند!
منم دارم تلاشمو میکنم دوباره وارد مدار سپاسگزاری بشم،مثل اون روز هایی که با اینکه شیفت های سنگین icu میرفتم،دست تنها دوتا بچه رو بزرگ میکردم و توی یک شهر غریب بودم ولی وقتی دفترم رو باز میکردم و مینوشتم خداجونم سلام…اشکام روی صورتم سرازیر میشد …اون احساس رو با هیچی نمیتونم عوضش کنم.احساسِ سرمستیِ بندگی الله،عشق بازی با رب و روحی که به پرواز درمیومد و دلش میخواست از جسمم جدا بشه و به اصلش وصل بشه….
این کلمات رو فقط اونایی درک میکنند که این جنس احساس رو تجربه کرده باشند…و خدا فقط میدونه چقدر دلم برای اون مدار تنگ شده …
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوست
کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…
خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت
دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست…
دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده
میانِ شعله ها؛ کاشانه کرده…
دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده…
استاد جان اومده بودم برات از عملکرد های جدیدم بنویسم،اومده بودم برات از قرآن بنویسم،از اتفاقاتی که سر پایان نامه ی کارشناسی ارشد حوزه ی مادرم رخ داد!از آیه هایی که بهش نشون دادم و براش توضیح دادم…ولی حتی استاد راهنماهاش گفتن این مطالب برات سنگینه تو از پسش برنمیای!!!مادری که 15 ساله توی حوزه داره درس علوم قرآنی میخونه،مطالبی که من عین آب خوردن از شما توی این 3 سال یاد گرفتم رو نمیتونست درک کنه ….
دلم میخواست براتون توضیح بدم که خودتون کیف کنید چه شاگردهای قرآن پژوهی تحویل جامعه دادید ….ولی باز هم اشکام نمیزاره صفحه ی لپ تاپ رو درست ببینم….اشک هایی که از سر دلتنگیِ آغوش خداست…احساس میکنم سال هاست مادرم رو توی یک بازار گم کردم و الان دارم در به در دنبالش میگردم …
خدایا دستِ بنده ت رو بگیر و دوباره روحم رو پاک کن و به اصلِ خودت وصلش کن.
خدایا من به تو فقیرم.به تو نیازمندم.دلم برای آغوشت خیلی تنگ شده خدا،من تو بازار گم شدم و دارم تموم تلاشمو میکنم تا پیدات کنم،نزار بیشتر ازین سردرگم بمونم،تلاش های بنده ی ضعیفت رو بپذیر و خودت یکبار دیگه آغوشت رو برام باز کن.همین …
چقدرزیباازغریبی خودت گفتی ازاون زمانی که تنهایی دوقلوهات روبزرگ کردی وبااحساس عاشقانه میرفتی سراغ دفترشکرگزاریت وعشق بازی باخداوندروآغازمیکردی که اشکهای شادی وعشق هم همراهیت میکردن
چقدرزیباازکلامت درباره قراندربرابرمادرتون گفتین وهدایت شدنتون به این مسیرالهی که وقتی دربارش حرف زدین درپاسخ شما مادرتون حرفی برای گفتن نداشتن
سعیده عزیزم سلام خیلی برات خوشحالم، خوشحالم برای روح لطیفت،خوشحالم برای قلم زیبا و روانت،خوشحالم بابت آگاهی های نابی که داری،خوشحالم بابت درک عمیق و زیبات از خالق کیهان.
سعیده جان کلمات اونقدر دلنشینه که من نوتفیکیش کامنت هات روشنه هر موقع کامنت نوشتی برام بیاد و سریع برم ببینم یکی شما هستی ویکی دیگه حمید امیری عزیز شما دوتا عزیز جزوه دانشجو های ممتاز دانشگاه توحیدی استاد عباس منش عزیز و مریم جان شایسته هستید.
چقدر به موقع و بجا کامنتت رو خوندم سعیده جان منم مادرم رو، همه کسم رو،همه ی زندگی م رو گم کردم. چقدر اشک ریختم با نوشتهای آسمانیت.با اجازت یه بخشهای از نوشته هات رو کپی کردم که هر موقع خواستم دم دستم باشه تاجوون بگیرم.
سعیده عزیزم هرجا هستی برات آرزوی بهترین ها رو دارم. عزیزم زندگیت سراسر نور و عشق خداوند باشه .روی ماهت رو از دور میبوست
به نام خدای بخشاینده
سلام ب استاد عزیز، خانم شایسته جان و دوستانم
چقدررر این فایل آگاهی داشت خداروشکر، تیکه های قانون آفرینش چقدرر خوب بود، سپاسگزارم خانم شایسته جان برای پیدا کردن این گنج و شیر کردنش با ما.
اولین موضوع، سراغ تکنیک های عجیب و غریب نرید برای موفق شدن، قانون جهان ساده است.
استادجان هررر بار ک من با انسانها معاشرت میکنم ولو کوتاه و حتی در مورد قوانین جهان صحبت میکنیم به هیچ عنوان حتی نزدیک آگاهی های سایت هم نیستن، ینی من بعد از جمله پنجمش میفهمم یا خدااا تو هنوز اندرخم یک کوچه هستی، این فرعیات چیه من نمی فهمم شون، چاکرا چیه، انرژیِ چی چی، حالا طرف مقابلم 40،50 سال از من بزرگتره، حالا ایشون میگن من مدرک دکترای روان شناس دارم من اینم من اونم، منم برا اینکه یه ذره باوراشون رو بکشم بیرون و با نتایج شون مقایسه کنم در حالت فانی مکالمه رو ادامه میدم، و خب بیشتر باورها محدودکننده و شرک آلود، اصن بخدا ب خالصی آگاهی های شما ندیدممم من.
من سعی میکنم همون اول بحث رو با این دوستان ببرم سر خدا و قرآن، ببینم بنده ی خدا تو چقد ب خدا نزدیکی ک این نتیجه حالِ روحی و مالی ته، مثلا میگم من قرآن خوندن رو خیلی دوست دارم معنی اش خیلی زیباست و قانون زندگی رو ازش پیدا میکنم، مثل بزغاله نگام میکنن، بد هی تو حرفام از خدا میگم و از هدایت باز سر تکون میدن با چشای خشک شده تو دلشون میگن چی میگه این بچه، و شده خیلییی از این مکالمات رو بعد از چندین دقایق قطع کردم و گفتم خدافظِ شما. حتی اگر چندین تاش یک ساعتی مثلا طول کشیده خودخواهانه اصن ادامه دادم چون تو تمام مدت من داشتم از قوانین حرف میزدم و طرف مقابل سر تکون میداده ؛))
حتی در مورد قرآن خوندن، تا قبل از آشنایی با سایت شما من اصلا ب خودم این حق رو نمی دادم، خودم رو لایق نمی دونستم ک بتونم قرآن رو درک کنم، معلمای دینی و مامانم میگفتن قرآن هفتاد بطن داره و فقط راسخون در علم میتونن درکش کنن کجای کاری بچه جان، بعد از آشناییتم با سایت، من شروع ب خوندن معنی قرآن کردم، شاید از یه صفحه یه آیه اش رو میفهمیدم، خدا قلبم رو نرم میکرد، احساس میکردم خدا داره کم کم باهام صحبت میکنه، بعد هی آیات بیشتری فهمیدم، هی قوی تر شد درکم، و الان دیگه ب جایی رسیدم ک عاشق درک صحبت های خدام، و حتما سعی میکنم روزانه ساعتی رو اختصاص بدم ب خوندن معنی اش، چقدررر خدا مستقیم باهام حرف زده، یا یه برداشت هایی از اون آیه و داستان ب من وحی میکنه ک کار کارِ خودشه، یه آرامش هایی گرفتم، یه آیه هایی قلبم رو استوار کرده نزاشته پاهام بلرزه، ینی مواقعی ک واقعا نیاز ب کنترل ذهن شدید دارم دخیل می بندم ب قرآن میگم تا باهام مستقیم حرف نزنی و دلگرمم نکنی ولت نمیکنم. و شده و آرامشی ب قلبم نازل کرده گفته بشین سرجات بچه جون، این مسئله تو ک چیزی نیست برا ما.
و حالا مثلا سراغ سرچ کلمه ای میرم، معنی یه سری کلمات رو اشتباه معنی میکنن بعد من از تو دایره المعارف در میارم، اصن انقد حال میده این تحقیقات قرآنی، اونجا ک میگی ایوللل پس بحث اینه، پس قانون این بوده و رفته رفته میفهمم ک چقدرر فایلهای شما تطابق داره ب قرآن، قششنگ یه سری آیه های محکم اش یاد صحبت شما تو فلان فایل می افتم میگم عهههه راست میگفت استادهااا ببین ببین این قانونه، لاجرم عه، انَّ داره قطعا داره همانا داره.
قانون جهان ساده است، رمز موفقیت ساده است، از سادگی عه ک منِ نوعی جدی اش نمی گیرم، همین تمرین ستاره قطبی رو، همین سپاسگزاری ای ک فرمودین، این دو اصل اگر با احساس قلبی انجام بشه دیگه زندگی من تو دستِ خودمه، ولی من باز فراموش میکنم و دنبال آگاهی جدید تو فایلهاتون میگردم، خب می بینی با انجام ستاره قطبی زندگیت این چندوقته رو غلطک افتاده، آروم تر شده، بیشتر الهامات رو دریافت میکنی خب همینو بگیر برررو دیگه عزیز من.
استادجان این روزا دقیقا خدا بهم میگه از حاشیه دوری کن، و سپاسگزاری رو فراموش نکن، حتی دیدم خیلی از بچه های سایت هم همین مشکل رو داشتن.
مثلا میلِ من رو از جمع ها و ارتباطات و شلوغی ها کنده، اصن میخوام توی خونه ای باشم و فقط خودمو و خودش، میخوام شلوغی ها رو حذف کنم تا بیشتر صداشو بشنوم، این روزا خیلی نیاز دارم ب خلوت بودن مغزم، ب سکوت، ب آرامش، دیگه حتی بهش نمیگم من اون خواسته رو میخوام، میگم من خودت رو میخوام، حمایتت رو میخوام، میخوام ببینمت همین، دیگه دنبال شوآف نیستم، هرجا خواستم کسی رو تو ذهنم بولد کنم، خواستم خودمو نشون بدم ب کسی، دستمو گرفته گفته بیا بیا بریم این ور، خلاف جهت منو برده گفته فرکانس، نظم جهان، قانون مندی کار میکنه، این ظواهر رو ولششش. همش میخواد بچسبم ب اصل، میگه بچسب ب اصل ک دستگیره ی محکمی عه ک گسستنی در اون نیست.
میگه تو توحیدی باش همه جهان رو عاشقت میکنم، مگه نکرده؟ دارم می بینم منی ک تقریبا هیچ مهمونی نمیرم ولی وقتی مهمان میاد چنان منو دوست دارن، چنان بهم محبت میکنن، احترام میزارن ک میگم خدایا این عشق و محبت ها همه تویی هاااا.
این آخر هفته یه مهمونی ای دعوت بودیم، گفت نرو عزیزم، ذهنم میگفت خیلی خوش میگذره ها می رید بیرون میگید می خندید، بعد یه آن ترسیم کردم اونجام و دارم تو جمع شون کلییی ورودی چرت میدم ب ذهنم، کاری هم از دستم برنمیاد مجبورم ک باشم تو بحث شون، بعد گفت خب حالا فرض کن خونه خودتونی، میشینی در سکوت و خلوتی با من حرف میزنی، با خودت حرف میزنی، تجسماتِ باکیفیت میکنی، مغزت رو خالی میکنی، توش آشغال پر نمیکنی، فایلهای ارزشمند قدم رو پیش میری، کلی کامنت میخونی، قرآن میخونی، ب همه برنامه هات میرسی، ببین کدومو میخوای؟؟
دیدم معلومه ک تو رو میخوام تو رو میخوام، حتی خانواده و فامیل عاشق این بودن ک منم باشم ولی من گفتم دلم نیست بیام و منم ب حرف دلم گوش میدم و دیدم دیگه کسی اصرار نکرد، و خدا بهشون گفت ساکت، بنده من میخواد با من عشق بازی کنه، میخواد رو خودش کار کنه ک در آینده با انسان های باکیفیت و هم مدارش معاشرت داشته باشه، چون اون لایق بهترین هاست، چون گوش های اون لایق شنیدن حرف های توحیدی عه نه حرف های لغو
از زبون شما گفت یادته استاد میگفت آدمی ک برای خودش ارزش قائله هرجایی نمیره، با هر آدمی معاشرت نمیکنه، هر حرفی رو نمی شنوه، گفتم چششم. انقدرر از دیروز تا الان بهم خوش گذشته، روحیه ام لطیف تر شده، حتی بارها و بارها خداروشکر کردم ک نرفتم چون فهمیدم جَو اش چطور بوده ینی خودش بهم نشون داد، نمیزاره استاد نمی زاره قربونش برم نمی زاره ک من جایی برم ک در شان من نیست، بهش میگم دلم نمیخواد مکالمه ای رو ک بوی تو رو نده، دلم نمیخواد هم صحبتی ای رو ک تهش ب تو ختم نشه، ک نتیجه اش از لطف و موهبت های تو گفتن نباشه.
خیلی استاداردهام رفته بالا، انگار هرچی توحیدی تر بشی، هرچی بهش نزدیک تر بشی، بیشتر مراقب این رابطه ی دونفره تی، نمیخوای کسی یا چیزی ک هم مدار این رابطه و عشق پاک بین تو و خدات نیست، واردش بشه، خیلی حساس میشی هر حرفی وارد ذهنت نشه ک مدارت با خدات بالا و پایین بشه، میخوای فقط این رابطه بهتر و صمیمی تر بشه، میخوای یونیک تر بشه ای رابطه. پس فقط باید از حاشیه و لغو و بیهودگی ها دوری کنی.
یکی از موهبت های نرفتن ب این مهمونی، این بود ک دیشب مستقیم بهم یه ایده ی ناب داد، بعد امروز تو این فایل شما دقیقا مهر تاییدش رو زدید، بارها شکرش کردم و گفتم اگر من میرفتم و ذهنم رو درگیر حواشی میکردم کجا این ایده ناب رو دریافت میکردم. اینجا ک گفتید
من یه ایده ای دریافت کردم ک ب هیچ عنوان با منطق ذهنم نمی خونه، این قلب اصن داره یه چیز پَرت میگه، و حسم گفت: مگه پول نمیخوای؟ ما بهت پول میدیم، تو اینکارو انجام بده
و دقیقا خدا بهم گفت مگه پول نمیخوای؟ مگه رسیدن ب خواسته هات رو نمیخوای؟ لباس، تفریح، گشت و گذار، گوشی خوب، روابط خوب و باکیفیت، تحسین و تشویق شدن ب خاطر استعداد درونی ات؟ عزت و احترام و اعتماد بنفس و عزت نفس؟ مگه پیشرفت و خلق ثروت نمیخوای؟ مگه اینارو نمیخوای؟ خب برو ب برنامه نویسی یاد گرفتن ات ادامه بده.
تو هرچی ک بخوای ما از این طریق بهت میدیم، فقط اینکارو انجام بده، اره مقاومت از طرف ذهنم بسیار هست و قبولش نمیکنه.
بعد من گفتم بابا من کاز این نیرو این همه نتیجه گرفتم، این همه تابحال ب من کمک کرده در زمینه های مختلف، چرا بهش گوش نکنم؟؟؟
چرا باورش نکنم؟ اصن هر اتفاقی میخواد بیوفته، من میخوام ب حرفش گوش کنم.
ازت میخوام ک باورش کنی، ازت میخوام ک ازش کمک بگیری، ازت میخوام ک تسلیم اش باشی.
و جمله آخرتون عملکرد شما نشون میده چه باوری دارید، نه حرفاتون، نه ادا و اطواراتون
عملکرد شما
عمل ات، اقداماتی ک انجام میدی ناعمه، اینکه شرایط مهیاست برات، اینکه یه کامپیوتر با امکانات عالی رایگان خدا جونم بهم هدیه داد، حتی استادِ دوره هارو هم بهم گفت، حالا فقط می مونه همت من، عمل کردن من، ایمان ایمان تعهد حرکت کردن، نترسم از آموزش، از یادگیری، اونایی ک برنامه نویسی یاد گرفتن خفن تر از تو نیستن، مخ تر از تو نیستن، مغزِ تو و اونا یکی عه. علم و نبوغ خداوند در وجودِ تو قرار داره، تو هدایت شده ای، تو توانایی، تو بی نظیری، تو با استعدادی، خداوند تو رو قدم ب قدم حمایت میکنه، تو راه آموزش کنارته، یه پشتیبان آنلاین ک همیشه در دسترس عه، هروقت هرجا گیر کردی فقط از خودش بپرس، سریع بهت جواب مسئله تومیده، با خدا هیچ کاری سخت نیست، با هدایت خدا هیچ کاری سخت پیش نمیره.
حتی دیروز هدایت شدم ب فایل شما با عرشیا، ک عرشیا میگفت شما دوماه بکوب بشین مثلا برنامه نویسی رو یاد بگیر، اصن راهی برای جهان نمیزاری ک هدایتت نکنه ک از اون توانایی و مهارتت برای گسترش و خلق استفاده نکنی، فقط حرکت و همت تو رو میخواد. حتی باز یادم میاد چندین نفرو خدا اورد تو مسیرم و پرسیدن از برنامه هام و گفتم دارم برنامه نویسی یاد می گیرم و کلییی منو تشویق کردن و گفتن کار درستی میکنی، اتفاقا افرادی هستن ک نتیجه گرفتن تو زندگی شون، اصن انگار خدا اینارو اورده بود ک از من این سوال رو بپرسن و تشویقم کنن و مهر تایید بزنن و برن. همین
موضوع بعدی فن بیان
ای خدااا استاد چقدر من از این ادا و اطوارها از بچگی از تو مدرسه بدم می اومد، از اون دوستانی ک فقط لب و دهن بودن، و با لحن صداشون میخواستن خودشو بکشن بالا، بابا بشین در خفا کارِخودتو بکن چقد دنبال حاشیه و دیده شدنی، این یعنی کمبود عزت نفس، ینی آقا تو عزت نفس رو در درونت واقعی بساز، مردم یه بار یه جلسه عاشق اون صدات میشن، دفعات بعدو میخوای چیکار کنی؟مثلا توی یکی از شرکتهایی ک کار میکردم، یکی از همکاران ک اتفاقا کلاس فن بیان هم رفته بودن گویا، خیلی اعتمادبنفسِ صداشون رو گرفته بودن، اماااا دریغ از یه درصد مسئولیت پذیری و تهعد در کار، و نتیجه این بود ک بدترین عملکرد رو تو شرکت داشتن، همش دعوا و درگیری، آقاااا مشتری صدای تو رو نمیخواد ک، چرا شاید بار اول براش جذاب باشی ولی ببینه کارش رو راه ننداختی دیگه …، خودت میدونی. و من اون فردی بودم ک مسئولیت پذیر، ب هیچ عنوان دنبال شوآف و نشون دادن خودم نه ب مشتری ها نه ب رئیس مون بودم، و محبوب همه بودم، همیشه تو جلسات رئیس مون از من تعریف میکرد، میگفت کم حاشیه ترین و مسئولیت پذیرترین، بیشترین احترام رو میزاشت بهم، انقدر ب درست کاریم اطمینان داشتم ک نیازی نمی دیدم خودمو ب کسی ثابت کنم، بلکه عملکردم منو ثابت میکرد بدون هیچگونه حرفی.
خدایا شکرت برای این آگاهی های ناب ک هدیه دادی بهمون
سپاسگزارم
در پناه الله باشید.
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود خداوند بر استاد عباسمنش گرانقدر؛ خانم شایسته و همه عزیزانم
استاد این تیکه هایی که از دوره قانون آفرینش مریم جان تو این فایل گذاشتند منو برد به اوایل آشنائیم با شما. من از همان روزای اول که وارد سایت شدم کامنت نوشتن رو با خرید دوره قانون آفرینش شروع کردم.
یادمه آنروزها در انتخاب دوره مناسب برای شروع اکثر فایل های معرفی دوره ها رو می دیدم و یادم میاد که خانم شایسته پیشنهاد انتخاب دوره قانون آفرینش رو بعنوان شروع داده بودن و شما دوره عزت نفس رو.
اما وقتی بین این دو دوره مردد بودم برای انتخاب یه حسی بهم گفت که پیشنهاد خانم شایسته برای من پیشنهاد بهتریه و یه دلیل دیگه که باعث شد این دوره رو بگیرم این بود که این دوره اولین دوره تهیه شده روی سایت بود. و به نوعی منم انگار میخواستم با شما تکاملم رو طی کنم و دوره ها رو بیام بالا. الان که بیشتر دوره های شما رو دارم و به امید خدا تا سال آینده احتمالا باقیمانده دوره ها رو هم تهیه کنم وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم که بهترین انتخاب برای من همان دوره قانون آفرینش بود و این دوره انگار الفبای تفکر عباسمنش رو یاد می دهد و جلسات زیاد و کوتاه این دوره برای منی که ظرف وجودم برای دریافت این آگاهی ها کوچک بود گزینه بسیار مناسبی بود که از راهنمائی بانو شایسته عزیز که همواره بهترین مکمل و کمک کننده برای ما در درک فایلها و آگاهی های سایت هستند کمال تشکر و قدردانی رو داشته باشم.
یادمه اولین استادی که باهاش آشنا شدم و وارد این فضا شدم حدود یک سال و نیم قبل از آشنایی با شما بود و ایشون از شاگردان شما بود و اولین بار من اسم شما رو از زبان ایشان شنیدم. شکرگزاری و داشتن روتین صبح گاهی و پنج صبحی شدن و مفهوم فرکانس چیزهایی بود که من از ایشون یاد گرفتم و بعد از 5-6 ماه که فرکانسم بالاتر رفت دوره ای رو معرفی کردند به نام فنگشویی! آنروزها من شور و شوق عجیبی داشتم و خیلی سپاسگزار خداوند بودم که منو به این وادی هدایت کرده و به نوعی احساس دین میکردم به ایشون و دوست داشتم با ایشون ادامه بدم. و بهمین دلیل این دوره را تهیه کردم. یادمه خیلی تو بحر این موضوع رفته بودم و تمام چیدمان منزل رو بر اساس آداب فنگشویی می چیدم و حتی مدتی وقت گذاشتم و تونستم اتوکد یاد بگیرم و نقشه ساختمان بکشم و جوری برام قضیه جدی بود که میخواستم به عنوان شغل انتخابش کنم. برای کسانی که این کامنت رو می خونند و دوست دارند بدونند که بطور خلاصه جریان چیه اینو بگم که حتما در مغازه ها و بوتیک ها دیدید که از گلدان های سانسوریا یا بامبو با تعداد مشخصی شاخه استفاده میشه یا قاب عکس کشتی است یا اسب و… اینها بر اساس همان تفکر فنگشوئیه که اینکار رو سبب افزایش ثروت و رونق کسب و کار میدونه یا حداقل انرژی منفی ای که مانع کسب ثروت و جذب مشتری میشه رو از بین میبره! یادمه یه بار این استاد یه ویس در کانال تلگرامش گذاشت که یکی از دوستاش تمام قواعد رو رعایت کرده و همه خانه رو مثل دسته گل کرده ولی مشکل انرژی خونش حل نشده و جریان ثروت و روابط شون تغییری نکرده است و مستاصل شده بود و دست به دامن ایشون شده بود و ایشون رفته بودند خونشون و متوجه شده بودند که این خانم پشت شوفاژی که به دیوار چسبیده بوده رو نتونسته خوب گردگیری و تمیز کنه و وقتی ایشون به این مساله پی بردند و اونو تمیز کردند، مشکل شون حل شده و کلی تشکر و پیام فرستاده بودند و ذوق کرده بودند. حالا یه صلوات بفرستید تا بدونید از چه فضایی من هدایت شدم به چنین فضایی.
بعد از اون من هدایت شدم به چند تا از اساتید دیگه که اونهام بیشتر تکنیک می گفتند و کارهای مثل ریلکس کردن و مراقبه و … و بعدش که هی روی خودم کار میکردم هدایت شدم به بهترین استادی که تو ایران کار میکرد و یکدوره 6 ماهه رو من پنجشنبه جمعه ها میرفتم تهران برای شرکت در کلاسهای ایشان. آنوقت ها احساس میکردم که به اوج قله رسیدم و فرکانس کلاسهای حضوری بسیار بالا بود و من خیال میکردم که دیگه چیزی نیست که تو این حوزه بلد نباشم! اواخر آن دوره ایشون تمرکزشون رو گذاشتن روی دوره ای بنام قدرت میکروفون و بحث فن بیان و هزینه فوق العاده زیادی رو برای آن در نظر گرفته بودند هر چند که این دوره که من بودم هم هزینه بالایی داشت. و بازخوردهایی که از برخی دوستانم که در آن دوره شرکت کرده بودند بازخوردهای رضایت بخشی نبود و من هدایت شدم به سایت استاد و با همان ذهنیت مستقیم از دوره ها شروع کردم و آنوقت بود که متوجه شدم هر چی تا حالا یاد گرفتم رو باید بریزم دور و واقعآ هم همین کار رو کردم چون اصلا اون مطالب به کار من نمی اومد و تفاوت مثل تفاوت شب و روز بود. تفاوت در این حد بود که انگار من نشستم سر کلاس استاد و تازه شروع به یاد گرفتن الفبا کردم.
طی کردن تکامل در این زمینه این خوبی رو برای من داشت که قدر این جا و آموزشهای استاد رو بیش از هر کس دیگه ای که این مسیر رو طی نکرده میدونم. و این بمن کمک کرده که سخنان ایشون رو وحی منزل بدونم و تلاش کنم که این آگاهی ها رو درک کنم و در زندگی عمل کنم و این مسیریست تکاملی که نیاز داره به کار دائمی و پایبندی و رعایت قوانین هستی و به میزانی که به این قوانین در زندگیمان عمل می کنیم، در زندگی نتیجه میگیریم.
استاد امیدوارم که مثل همین سمینارهای دوره قانون آفرینش بزودی شاهد حضورتون تو سمیناری باشیم و از نزدیک شما و دوستان همفرکانسی رو زیارت کنیم و این خواسته ایست که مطمئنم بزودی اجابت خواهد شد. در پناه خداوند باشید. یا حق
بسم الله الرحمن الرحیم
با اجازه از خدای قشنگ و وهابم که کمکم کرده بنویسم.
سلام و عشق و نور تقدیم به استاد عزیزم و مریم بانوی گل
سلام به همه دوستان زیبابین و خوشدلم
خیلی خیلب خوشحالم که فرصتی دست داد تا از حس و حال این روزهام باز هم بنویسم.
10 روز پیش دقیقا در چنین ساعتی بود که مادرم، در اوج سلامتی و امید به زندگی، در اوج زیبایی جسم و روح، در اوج توانمندی ذهنی و احساسی، و در اوج ناباوری همه هزاران نفری که می شناختنش بر اثر یک حادثه غیر قابل باور از دنیا رفت.
یک تیغ ماهی مأمور شد که بره گیر کنه دقیقا جایی از مری مادرم که چسبیده به آئورت قلبش بود و چندتا غذای ساده و یک قاچ هندوانه هم مأمور اجرای حکم پروردگار شدن تا اون تیغ رو هدایت کنن که شریان رو پاره کنه.
میگم حکم پروردگار نه به این علت که اعتقاد دارم خدا تعیین میکنه ساعت و زمان مرگ افراد کی باشه، بلکه چون کلمه مناسبتری پیدا نکردم.
حکم پروردگار بر اساس پیش فرستاده های ما.
این روزها ایمان پیدا کردم که حتی ساعت مرگمون رو هم خودمون با فرکانسهامون تعیین می کنیم و به سوی اون أجلٍ مُسمّی حرکت می کنیم و چه بسا با تغییر فرکانسهامون هر لحظه در حال تغییر زمان و مکان و نحوه اون اتفاق باشیم.
اما چیزی که برام واضحه اینه که مادرم اعتقاد داشت اونها خانوادتاً عمر کوتاهی دارن و در دهه 60 زندگیشون به اتمام میرسه.
بنابراین تمرکز بالایی روی حفظ سلامتی و ورزش و حفظ استایل سالم زندگیش از قدیم الایام داشت.
اما وقتی باور قوی ای در مورد مسأله ای داشته باشی مهم نیست چقدر در خلاف جهتش تلاش کنی، بالاخره اون مسأله رو جذبش می کنی و مادرم دقیقا در سن 60 سالگی این رو برای خودش رقم زد.
خدای عزیز هم که همیشه قوانینش بی نقص عمل می کنن به این پیش فرستاده پاسخ داد.
اگه با تیغ ماهی نمیشد حتما با یک روش دیگه توی این روز و این ساعت همین اتفاق می افتاد.
و اما معجزه سپاسگزاری….
بهتره از دو سال پیش شروع کنم. زمانیکه منوجه بیماری پیشرفته پدرم شدیم.
همون موقع هم با تمرکز بر سپاسگزاری برای نکات مثبت تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم و تمام خانواده یعنی من و مادرم و خواهر و برادرم به لطف خدا و با اتحاد تونستیم به پدرم کمک کنیم روحیه اش رو حفظ کنه و همین با قدرت عمل کردن باعث شد بتونه به اوضاع مسلط بشه و بیماریش خاموش بشه. هنوز دارو مصرف میکنه اما شرایط برخلاف پیش بینی بدبینانه دکترهاش پیش رفت و پدرم در حال بهبود بود.
اون روزهای اولی که یکی از پزشکای حاذق در مورد پدرم بهم گفت که کارش به زودی و با ناراحتیهای فراوان تمومه، من باور نکردم و به خدا گفتم حتی اگر اینطور باشه من شکر می کنم که اینهمه سال پدر داشتم.
خوب به لطف خدا پدرم بهبود پیدا کرد و سپاسگزاری ما صدچندان شد.
تا نوبت رسید به مادری که به اذعان همه هیچوقت حتی تصورش رو هم نمی کردن که ایشون به این زودی از دنیا بره.
در لحظه ای که این خبر رو شنیدم خدا خودش شاهده که فقط از رختخواب پاشدم و رفتم روی مبل نشستم و دستامو بالا گرفتم و ده ها بار تکرار کردم «خدایا شکرت»، «خدایا کمکم کن»
برای کنترل ذهن و حفظ اون حالت سپاسگزاری توی سایت کامنت نوشتم و 15 دقیقه نکشید که من آروم شدم.
استاد شما می فرمایید از روی عملکردتون بفهمید چقدر باورهاتون قوی شده. من به این عملکرد خودم نمره بسیار بالایی میدم.
خودم هم از خودم چنین انتظاری نداشتم.
تمرکز من تا قبلش روی مسائل مالی بیشتر از معنوی بود اما سپاسگزار بودن آنچنان فرکانس قوی داره که فرقی نمیکنه برای چی باشه، در همه جنبه ها به موقع به دادت میرسه.
الان می فهمم که همه چیز روح معنوی داره و جهان این معنویت و این ارتباط با روح الهی رو متوجه میشه. مهم نیست چه جنبه ای باشه.
مادیات همون معنویته.
روابط همون معنویته.
نعمتهای احساسی مثل وجود خانواده همون معنویته.
سلامتی همون معنویته.
حضور عشق در قلب معنویته.
سفر رفتن معنویته.
شاغل بودن در زمینه دلخواه معنویته.
من قبلش ذهنم درگیر شغل بود ولی با اتفاق اخیر خیییییلی جنبه های دیگه ای روبروم باز شد.
ای کاش بتونم به جاش بنویسم. من خیلی حتی از نحوه رفتن مادرم درس گرفتم. قانون به وضوح برام تکرار شد.
روزها و هفته های آخر عمر مادرم سرشار از آگاهی بوده و مادرم با قلب باز شده و با یک نور خاص از دنیا رفته.
و من بی نهایت سپاسگزارم.
همین حسی که دارم شاید باعث آرامش بی حد منه.
چند روزه که برای تسلای پدرم اومدم اهواز و قصد دارم تا چهلم مادرم اینجا بمونم.
خدا رو شاهد می گیرم به جز همون یک باری که پنجشنبه رفتم سر مرار مادرم گریه نکردم.
کاملا آرومم و دلم شاده از اینکه مادرم با رستگاری رفت.
استاد شما در این فایل فرمودید قانون از بس ساده است اون رو جدی نمی گیریم.
و اونقدر به ما القا کردن که فهم قرآن سخته ازش ترسیدیم و سراغش نمیریم.
احسنت به شما. کاملا درسته.
خدا چندین بار فقط توی یکی از سوره هاش تکرار کرده، وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ: و هر آینه بتحقیق آسان نمودیم قرآن را براى پند دادن یا حفظ کردن، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ: پس آیا هیچ یاد کنندهاى هست مر آن را تا از آن عبرت گیرد و به تذکرات آن پند یابد.
من هیچوقت هیچوقت هیچوقت، هرگز هرگز هرگز، never ever تصورش رو هم نمی کردم، در مخیله ام هم نمی گنجید که بشه در لحظه ی از دست دادن چنین مادری(که بعدا بیشتر راجع به خصوصیات اخلاقی منحصربفردش حرف میزنم) و همینطور روزهای بعدش، روی ذهن نجواگر مسلط شد و با سپاسگزاری اون غم مرسوم و سوگواری های عرف جامعه رو تبدیل کرد به حال خوب و آرامش عمیق درونی.
کاری که خدا برای من و خواهر و برادرم انجام داد.
برعکس پدرم که در فرکانس بسیار قوی غم و حسرت قرار داره.
دقیقا اختلاف ماها با پدرمون اختلاف بین حضور در بهشت و جهنمه.
انقدر قانون این تفاوتها رو برام ساده و واضح کرده که الان درک می کنم اینهمه سال شما چی می گفتید.
الان می فهمم که وقتی خدا به مادر موسی گفت فرزندت رو بسپار به رود نیل چطور دل اون مادر راضی شد.
یا برعکس زمانیکه یعقوب با دوری از یوسف کنار نیومد تا چشمانش از اشک سفید شد، می فهمم که یعقوب نبی در چه فرکانس ناسپاسی قرار گرفته بود و نتیجه نامطلوبش رو هم دید. تا زمانیکه بالاخره تسلیم شد و یوسفش برگشت.
اینها درسهای بزرگی بود که عملا من از این اتفاق گرفتم و فهمیدم قانون رو اگر درست درک کنیم به موقع دستمون رو می گیره، مهم نیست که من قبلا برای ایجاد کسب و کار دلخواهم روی قانون تمرکز کرده بودم،
مهم نیست که بابت کدوم نعمتهای مادی و معنویم سپاسگزار بودم،
این احساس خوب سپاسگزاری درست سر بزنگاه به دادم رسید و تبدیل شد به قویترین مسکن.
نه تنها دردی باقی نمونده بلکه سپاسگزاریم بیشتر هم شده.
دیدگاهم نسبت به قانون محکمتر هم شده.
هرکس برای سرسلامتی میاد خونه پدرم وقتی آرامش ما سه تا فرزندش رو می بینه اونم آروم میشه.
امیدوارم پدرم هم بالاخره در مسیر نور وارد بشه و بخواد که هدایت بشه به بهشت…..
قانون آسونه، فهم کلام خدا ساده است.
من به این باور دارم.
و این باور منو قدرتمند کرده، بی نیاز از غیر کرده، مفید واقع کرده، سربلند کرده، ارزشمند و ثروتمند و سعادتمند کرده.
روزهای خوب و خوبتری در راهه….
خدایا ازت بی اندازه متشکر و سپاسگزارم.
استاد بی نهایت دوستتون دارم و بابت هر کلمه و هر تجربه ای که پشت اون کلامه ازتون ممنونم.
خدا شما رو حفظ کنه.
به نام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم ممنونم مریم جانم بابت این دوره فوق العاده
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید کرد
من از وقتی با قوانین ساده جهان آشنا شدم مسوولیت و دغدغم خییلی کم شده و همیشه هم این تو ذهنم بود که این مسیر خیلی آسون هست یعنی یه جوری تو این مسیر دونفره هستیم من و خدام و باهاش تقسیم کار می کنم
من سمت خودم رو به درستی انجام میدم و خداوند سمت خودش رو به صورت شگفت انگیز انجام میده
یعنی بازی خیلی خیلی ساده هست ما فقط با ذهنمون بازی کنیم
قرار هست این ذهن رو کنترل کنیم و نزاریم هر جا بره
چطوره یک پدر مادر وقتی بیرون میرن مواظب بچه کوچیک خودشون هستن تا گم نشه ما هم باید مواظب این ذهن باشیم تا تو این دنیا گم نشه به همین سادگی و خوشمزگی
و تو کنترل ذهن هم یک اصل وجود داره و اون اصل هم ارتباط با الله هست یعنی خودت رو وصل میکنی به یک منبع تمام نشدنی و پناه میبری به اون
من همیشه وقتی می بینم ذهنم داره زیادی چموشی میکنه میگم پروردگار از دست تمام افکارم و از دست تمام نجواهای شیطان به تو پناه می آورم پناهم ده من که به جز تو کسی رو ندارم اگرم داشته باشم اونا قدرتی ندارن توی قدرت مطلق توی صاحب اختیار من
و سعی می کنم توجهم رو چیزهای که دارم متمرکز کنم رو زیبایی های که در کنار و اطرافم هست نکات قوت و توانایی های منحصر به فرد خودم رو به یاد میارم و شیطان آرام آرام از من دور میشه و میبینم که احساس رهایی دارم ترسم کمتر شد یا به کلی از بین رفت همین موارد ساده رو رعایت میکنم حالم خوب میشه با خودم و دنیایی اطرافم صلح برقرار میکنم و جنگی که تو ذهنم پربا شده بود اعلام صلح سر میده
میگه اغااا من تسلیم بیا صلح کنیم
کنترل ذهن هم مثل بقیه مهارت ها نیاز به تمرین و تکرار داره
همین چیزهای ساده رو رعایت کنیم شاخ غول شکستن پیمودن هفت خوان رستم نداره
یعنی به بیان ساده قانون زندگی پیچیده نیست خیلی ساده ساده ساده هست چون ساده هست فکر می کنیم این نیست و دنبال چیزهای غیر عادی می گردیم و گم میشیم
یعنی همین چیزهای ساده رو عمل کنیم
البته تمام این حرف هارو به خودم میگم
ممنونم استاد عزیزم
در پناه یکتا بی همتا
عشق براتون
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
استادعزیزم بی نهایت سپاسگزارم بابت این فایل باارزشی که باعث شد جرقه ای خداونددرذهنم بزنه وبه من بگه عباس جانم الان موقعش هست که مطرح کنی//استادمن حقیقتا ازبچگی چون تویک خانواده فقیردرمحلی فقیرنشین زندگی میکردم و6نفردریک خانه 50 متری که 10 مترش فقط حیاط بود وسرهم میخوابیدیم/خخخ/ وچون ازلحاظ زیبایی خدا منوخواص آفریده بودوبی نهایت موطلایی وچشم سبزوزیبا بودم بهم لقب آمریکایی میزدندوالبته من چون مادرم مریض شد ونتوانست منو شیربده وازآنجا که من ازشیرخشکهای ایرانی نمیتوانستم استفاده کنم پدرم برام شیرخشک آمریکایی میخرید/خخخ/بخاطرهمینه که میگم خداوندمنوخواص آفرید/خخخ/البته شوخی میکنم همه ما خواص هستیم/خلاصه من خیلی به دنبال پیشرفت وموفقیت بودم وبخاطرهمون باافرادپولدارشهرمان رفیق میشدم ودرحدی ریلکس بودم یک جورایی باخودم درصلح بودم وهرگز وهزگز وهرگز پیش اون دوستای پولدارم کم نمیاوردم همه همشهریهام میگفتندتوواقعاپولدارهستی وپولهاتوکجاقایم میکنی کلک/خخخ/خلاصه استادمن همیشه دنبال یک حرف یا یک راه یا یک مسیری بودم که منم مثل اونها پولدارباشم وازآنجا که رفیقهای پولدارمن نه نمازوروزه واصلا راحت تربگم دین ومذهبشون شبیه خانواده وجامعه نبود”منم یک جورایی ازشون الگو برداری کردم والبته اینم بگم احساسم خوب بوداما نمیدونستم این یک قدرتی هست که خداوندبه ماداده تاموقعی که برای اولین بارمعنی قرآن روخواندم وخداروشکرفهمیدم راحم ومسیرم درسته وبخاطرهمین بودمن همیشه مناجاتم با عزیزان ایرانی {زمین تاآسمان }فرق میکنه اینم بگم دوستان بااین وجودکه درخانواده مذهبی وفقیربزرگ شدم وحتی درمحیط بی نهایت فقیرنشین وخلافکارو حتی آدم کش و…اما من ذهنم روخداروشکر هدایت میکردم وبا افرادموفق شهر نشست وبرخواست میکردم تا اینکه خدمت رفتم واومدم ودر20سالگی ازدواج کردم وبااونکه بهترین شرایط رودرشهرم قزوین داشتم اما باهمسرسابقم به این نتیجه رسیدیم برای پیشرفت ازشهرودیارمان مهاجرت کنیم وبدون هیچ وسیله ای رفتیم تهران درست بعدازشب عروسیمون وازخدماترسانی وسرایداری شروع کردیمو… واونجا بود که پلی برای طرقی وپیشرفت من شروع شدوهمیشه ممنون ازهمسرسابقم وخداش هستم که این فکررودرذهن من ساخت وخیلی ازکارهای دیگه که همیشه درقلبم ازش سپاسگزاری میکنم/ومیخواستم ان موضوع باارزش روباشما دوستان به اشتراک بزارم وبگم اگرواقعا میخوایددرتمام ابعادزندگی مثل:سلامتی/روابطوعشق/آرامش/کاریاشغل موردعلاقه خودتون/درمحل زندگی رویای/وهرچیزی به راحتی هرچه تمام ترلذت وشادی رو درتمام وجودتون احساس کنیداین کارهاروانجام بدید:
1.درهرجاومکان وشرایط وخانوادهی که هستیدشادوخوشحال وبی خیاله همه چی باشید
2.همیشه خواستهاتون روبه صورت واضح ومشخص به خدا بگیدوکاری هم نداشته باشید چجوری میشه وتمام تمرکزتون رو بزارید روی هدفتون وخواستتون وتعهدبدیدتابهش نرسیدیدبیکارنشینیدودست ازتعهدتان برنداریدالبته تازمانی که احساستون در اون کارخوب باشد
3.باافرادی ارتباط بگیرید که باعث شادی شما ولذت شمامیشوندوگرنه تنهایی براتون بهترخواهدبود
4.هرگزخودتون رودست کم نگیریدوارزشولیاقتتون رو بالا بدونیدچون ما اشرف مخلوقات هستیم
5.این بندبی نهایت باارزش هست(هرگز وهرگز وهرگزشرک نکید)بزرگترین گناه “نزدخداون یکتاست/وفقط خداروقدرتمندمطلق درجهان بدانیدواطاعت ازش کنید وبندگیشو کنید همین
6.ذهنتون رودرگیر استادهای مختلف یاکتابهای مختلف نکنیدبه نظر من فقط قرآن رابه زبان مادری بخوانیدوتمام فایلهای استادعباس منش را تاآخرعمرتان الگوبرداری وگوش دهیدوباایمان وعمل صالح به خداوندواستادحرکت کنیدوصبورباشید چون اگرصبرالبته صبرباامیدو ایمان نداشته باشیدطبق قانون تکامل به خواسته هاتان دست نخواهیدیافت واین قانون تکامل بی نهایت مهم است(مثل درخت بامبو)
7.من هم مثل استادعباس منش عزیزم”انیشتین روخیلی دوست دارم والگوبرداری میکنم ازشون چون خوده خودش بوده وهرگز وهرگز وهرگز دهن بین نبوده وکاری به حرف هیچ کسی نداشته وراحت زندگی خودش روکرده وشرک نکرده
8.حتماواردترسهاتون بشید ومیبینیدهمش الکی بوده وترسی نبوده “وحتما”حتما به احساستون بی نهایت “باز میگم بی نهایت توجه کنید..
9.هروز ازخودتون سوالهای مثبت بپرسید مثل:امروزچه کاری کنم اززندگیم لذت بیشتری ببرم؟///وحتما قدرت تخیل وتجسمتون روفراموش نکنید..
10.سپاسگزارداشته هاتون باشید/سعی بکنیدهرشب قبل خواب وروزموقع بیداری ازتخت خوابتون این کارهاروبکنید وبادیدن عکسهای خواسته هاتون وداشته هاتون بیدارشوید وروزتون روشروع کنید..
راستی من الان حدود5سال هست که تلویزیون ورادیو نگاه نمیکنم ماهواره هم که خداروشکرازواول نداشته ام وحدود”دو سال ونیم هست که نه اینستا دارم ونه تلگرام ونه واتساپ خداروشکر؟وفقط الان 6ماه هست که خیلی خیلی فقط فایلهای استادروگوش میدم ونگاه میکنم وتفریح ولذت واینهاوخدارابی نهایت سپاسگزارم///
بقول استادعباس منش{{اصول خیلی ساده است ومن هم چون ازبچگی دنبال ساده بودن زندگی کردنم”به اصول دست پیدا کرده ام وفقط تمرین وتمرین روافکاروذهنم کارمیکنم وخداروشکرهمه چی اوکی هست “همه چی عالیه /خخخ}
ودرآخراینوبگم :دوستان عزیزم بازم میگم اگر میخوایدزندگی راحتی داشته باشیددرتمام ابعادش فقط وفقط روی خودتون کارکنید وکاری به زن وشوهروپدرومادرو فرزندوخواهروبرادروآشنایان ودوستان ومردم وجامعه وجهان بیرون نداشته باشیدومتعهدبشیدروخودتون کارکنیدودرون خودتون روپیدا کنید/من قصم میخورم به هرچیزی که فکرکنید حتی بیشترازون دست پیداخواهیدکردهمانطورکه من دست پیدا کرده ام وهرگزبیکارنباشید وفکرکنیدتا آخرعمرتان بایدکارکنیدالبته کارفیزیکی نه “کارفکری وهرروز به اندازه حداقل نیم ساعت روی افکارتون کارکنید من که حقیقتا مثل :استادعباس منش عزیزم 99 درصد فقط دارم روی افکارم کارمیکنم که همان {فرکانس_باورهاست}واین قویترین قانون ثابت خداونددردنیاست وفقط یک درصدفیزیکی …
ببخشیداستادپورحرفی کردم اما احساسم بهم گفت بگو ومن هم گفتم///
دوستون دارم/یاحق///
سلام عباس ،
بیشترین همه کلامت گل، قسمتی از کامنتت که از زبان خدا برام بود و من انگار تشنه شنیدنش بودم تا روحم آروم بشه،
گفتی بدون توجه به شرایط ، موقعیت، خانواده، تو روی خودت کار کن و لذت ببره،
آره…..
کانون توجه ات رو از روی خانواده که بهت احساس بد دادن بردار ، برای خودت ارزش قائل باش، کانون توجه ات رو از روی چیزی که بهت حس بد داده بردار،
برای خودت ارزش قائل باشه کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت احساس خوب میده،
تو برای خودت ارزش قائل نیستی که کانون توجه ات رو گذاشتی روی چیزی ( سخن و اعمال این فرد)که بهت حس بد میده،
ارزش قائل باشه مریم بانو برای خودت ، نسبت به خودت ظالمی ظالم ،
برای خودت ارزش قائل باش کانون توجه ات رو بزار روی چ که بهت حس خوب میده ،
نسبت به خودت مهربون باش ,کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت حس خوب میده دخترم،
مریم جان دلبرکم ، تو میخوای اون رو دست کنی با توجه کردن بهش؟ بخاطر همین بهش توجه میکنی؟
مریم قشنگم ، تو تا الان نمیتونستی کانون توجه خودت رو کنترل کنی ، تو خودت چند وقتیه که برای خودت ارزش قائل شدیو کانون توجه ات رو میتونی کنترل کنی و میزاریش روی چیزی که بهت حس خوب میده،
حالا انتطار داری بتونی کانون توجه اون آدم رو نسبت به خودت کنترل کنی و کانون توجه اون رو بزای روی قسمت های از خودت که بهش حس خوب میده، ! آره مریم
دخترم قشنگم تو هیچ گونه کنترلی روی کانون توجه دیگران نداری ، میدونم برات سخته اما کم کم درکش کن قربونت برم، اونا ممکنه تو رو دوست داشته باشن بگن واوو،
یا ممکنه نه بگن نه مریم اوکی نه،،
اما تو فقط روی کانون توجه خودت ( تازه اونم جدیدا دخترم) کنترل داری که برای خودت ارزش قائل باشی بزاریش روی چیزهای از خودت که حس خوب بهت میده ، یل که نه برای خودت ارزش قائل نباشی بزاریش روی چیزهای از خودت که حس بد بهت میده،
پس هیچ گونه کنترلی روی کانون توجه دیگران نداری که بزاری روی چیزهای از خوبی های خودت یا… خودت،
راستی مریم خدا بخشند هاس، همونطور که موسی رو بخشد و دل مردم رو نسبت بهش نرم کرد و دلم مردم رو نسبت بهش گشاد کرد،
یا مثل نسوح….
باور کن مریم تو رو خودت کار کن تو نود درصد اون فرد هم مهارت میشه و خدا دل تو رو نسبت بهش نرم و گشاد میکنه و فراموشت میشه و تو ده درصد که هم مدار نشدی قشنگکم دلبرم، تو مداری که رفتی هم مداری های دیگه هم هستن،
فقط دلبرم تو برا خودت ارزش قائل باش خودت رو از این مدار بکش بیرون،
لابد میگی چطوری !دختر
اینطوری که کانون توجه ات رو بزار روی چیزی که بهت حس خوب میده ،
همه مطالب نوشتم ، از جانب خدا به قلبم اومد و گفت بنویس،
عباس،موفق باشی
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب مریم خانم عزیز
خیلی خیلی لذت بردم ازاینکه خودتان رو باهدایت خداوندبه صورت کلام خودتان وبه زبان و دستان خداوندنوازش دادیدواین بی نهایت باارزش هست /دوست عزیزم”ما اشرف مخلوقات هستیم پس باید اول واول واول برای خودمان وخواسته هایمان ارزش قائل بشیم وتمام تمرکزمان رو “روی اهداف وخوشحالی ولذت خودمان درزندگی بزاریم عزیز
وخداراسپاسگزارم که شما درفرکانسش بودید وآرزو میکنم”و البته مطمئن هم هستم به خوشبختی وموفقیت دست پیدا خواهیدکرد چون که خداوند شماروبه خواندن این پیام هدایت کرده پس شادباشید مریم عزیزولذت ببر اززندگیت
ودرآخراینوبگم عزیز:هرجاهستی یاباهرکسی که هستی یادرهرشرایطی که هستی باخودت درصلح باش وازلحظه “لحظه این زندگی کوتاه فانی لذت ببر وبدون این یک قانون هست وجهان شماروهدایت میکنه به جاهای بهتروافرادبهتر وشرایط بهتر/پس فقط روی خودت اونم باورهای ذهنیت کارکن وخواسته هاتوبه صورت واضح وشفاف به خدات بگوونترس هرخواسته ای داری به خدات بگووصبرکن همه رابرآورده خواهد کرد وبه هیچ کس غیرازخداوندقدرت نده(شرک نکن) وایمان باعمل صالح داشته باش به خداوندوخودت وبه ندای درونت که همان احساست هست توجه کن وبدون احساس بد=اتفاقات بد/احساس خوب=اتفاقات خوب /هست …
{یک پیشنهاددیگه هم بهتون میدم برای اینکه به صورت کاملتری ازقانون جهان پی ببریدحتما فایل گفتگوی live”استادعباس منش بادوستان قسمت35/رونگاه کن وضبطش کن وهمیشه گوش بده خیلی خیلی تاثیرگذارهست }
امیدوارم هرکجاکه هستیددرپناه خالق یکتا:شاد/سالم/خوشبخت/ثروتمندوسعادتمندباشیددردنیاوآخرت بزرگوار/
یاحق///
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
از صمیم قلب سپاسگذارخداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده.
حقیقتا با توجه به اینکه من مدت هاست شرایط عالی دارم؛ از نظر مالی، کاری، روابط و آرامشم، به راحتی و آسان پیشرفتن کار هام؛ امروز یه تضاد خیلی کوچیک تو حوزه کاریم به وجود اومد: یکم منو بهم ریخت؛ البته که من خیلی خوب ذهنمو کنترل میکنم و از زاویه ایی به قضایا نگاه میکنم که حالمو خوب نگه میدارم: ولی خب امروز چند ساعتی صد درصد انرژیم شده بود هشتاد درصد، بعد با خودم گفتم خدا تو همین چند ماه اخیر این همه معجزه تو زندگیت رقم زد: پول و ثروت از درو دیوار داره تو زندگیت میباره: چته؟
خاستم کامنت عزت نفسو بخونم؛ گفتم بهتره یکم بخابم: خابیدم بعد پاشدم قهوه خوردم، ظرف هامو شستم و این فایل فوق العاده رو گوش دادم و چه نکات ارزشمندی از این فایل دریافت کردم
حقیقتا نکته ایی که برام بولد بود تو این فایل اینکه ما قراره راحت به خواسته هامون برسیم؛ خب این واقعا یه باوره خیلی خوبی هست که منم خیلی دوست دارم این باور در من نهادینه بشه؛ البته با اینکه من به تموم خواسته هام به راحتی رسیدم ولی بازم یادم میره این موضوع رو و برای خودم پیچیده میکنم مسائل رو
و اینکه ما خواسته هامون رو واضح و شفاف بگیم و به اینکه چطور قراره به خواستمون برسیم فکر نکنیم؛ من خب تک تک نعمت هایی که الان تو زندگیم همین 3 سال قبل؛ بزرگترین خواسته های زندگی من بوده که خداوند متعال به راحت ترین شکل ممکن تو زندگیم قرار داده.
دوست داشتم این حرفارو بزنم که بگم تو بهترین و استیبل ترین شرایط؛ نجوا میاد سراغ آدم و خدارو شکر تونستم تا حد خیلی خوبی کنترلش کنم
من اگه آدم سابق بودم ماه درگیر این احساس بودم و اینکه این احساس از 10 درصد حال بد شروع میشد و من تو ذهنم یواش یواش میرسوندمش به 100 درصد ولی الان تونطفه خفه اش کردم
با این حال حس خیلی خوبی دارم که به این مسیر و به این راه و به این سایت هدایت شدم؛ خدارو صد هزارمرتبه شکر
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
من هر روز ک از خواب بیدار میشم اول سایت وچک میکنم ببینم فایل جدید چی داریم خیلی ازتون سپاسگزارم ک هر روز به فکر مایید.
استاد قانون افرینش معرکه است اولین دوره ای ک برادرم خریده بود و منم استفاده کردم همین قانون افرینش بود، یادمه وقتی جلسه اولشو گوش کردم از شوق و ذوق سر از پا نمیشناختم، نمیدونستم انقدر مهمه کانون توجه،اعراض کردن از ناخواسته، اولین بار بود میشنیدم و قلبم گواهی داد ک این مسیر درسته
قبلش من سمینارهای اساتید دیگ رو شرکت کرده بود کلی کتاب خونده بود اما همش سردرگم میشدم، هیچکی نبود انقدر ساده و راحت بگه قانون یعنی این، استاد انقدر به دلم نشست ک از همون روز دیگ دانشجوی خودتون شدم، خداروشکر میکردم هر روز،هرجایی میرفتم هندزفری تو گوشم بود و هر جلسه یه اگاهی ناب بود ک تمام سلول های بدنم انگار تازه متولد میشدن،انگار دوباره جون گرفتم،انگار بالاخره حقیقت و یافتم. بگم ک از سر شوق مسیر و یکم نادرست رفتم چون به هرکی میرسیدم از قانون میگفتم از این دوره،وای استادمو میشناسی و…. از این حرفا
ولی باز خداروشکربرگشتم به مسیر و گفتم بزار خودم اول تست کنم ببینم جواب میگیرم
اون موقع دانشگاهم تازه تمام شده بود و یه عالمه کار اداری، پروسه ی اداری دانشجویان اتباع هفت خوان رستم بود، بعضیا اصلا اشک شون در میشد کلی هم هزینه داشت و منم تو جیبم پولی نداشتم، چون درسم تموم شده بود پاسپورت دانشجوییم دیگ رایگان تمدید نمیشد چون دانشگاه نامه اشتغال به تحصیل نمیداد و باید پاسپورتم تبدیل وضعیت میشد به اقامتی ک دیگ یجاهایی باید دلار هم خرج میکردیم.
من فایلهای افرینش و میزاشتم و درحالی ک گوش میکردم وارد اداره ها میشدم و با خدا تقسیم کار میکردم خدایا من میرم بقیش با تو.
اول رفتم دانشگاه،گفتم بیام یبار امتحان کنم شاید تونستم نامه اشتغال به تحصیل بگیرم و امسال هم رایگان پاسمو تمدید کنم، رفتم جلو،مسئول این بخش یه خانوم بود ک همه از جدیتش میترسیدن، با خیال راحت درخواست نامه دادم،بعد رفت تو کامپیوترش چک کنه ببینه ک گوشیش زنگ خورد،اصلا ندید ک من چند روزه درسم تموم شده نامه رو داد بمن و منم بااورم نمیشد،با اون نامه یکسال ویزام تمدید شد دوسال دفترچه و عملا لازم نبود اینهمه هزینه کنم برای تغییر پاس و ویزا.
جالبه دوستم فرداش رفته بود این نامه بهش تعلق نگرفت چون وقتی ترم اخر باشی دیگ پاس باید تبدیل وضعیت بشه و از دانشجویی در میاد. همه میگفتن تو چجوری اخه نامه رو گرفتی واقعا چقدر خوش شانسی، ولی من درونا میدونستم کی داره کارهارو انجام میده.
دوباره هفته بعدش باید میرفتم کنسولگری دانشگاه، دانشگاهمون یه شهر دیگ بود تا رسیدم وقت اداری تموم شد و منم جایی نداشتم شب بمونم مونده بودم چیکار کنم ک یکهو دوستم و ک ساکن همونجا بود دیدم، خودش پاسمو گرفت گفت خودم همه کارهاشو انجام میدم برات پست میکنم برو خونه خیالتم راحت باشه حتی هزینه هم خودش داد، خدا یجوری دست هاشو میفرستاد تا کارای من انجام بشه ک من واقعا مات و مبهوت میموندم. کارای پاس ام تموم شد تا یکسال بعدش
در طول اون یکسال خیلی از قوانین درارتباط با پاسپورت ما عوض شد، مثلا نامه تجرد ک گرون بود حذف شد، پاسپورت ک 120 دلار بود شد 20 دلار.
بعد یکسال رفتم و گفتن نیازی به تغییر پاس نیست و تا یکسال دیگ میتونی استفاده کنی، منو میگی گفتم ای خداا دمت گرم،
تو این مدت کار پیدا کردم درامد ساختم، رو دوره ها کار کردم، و وقتی رفتم اینبار، کاری ک بقیه دوستام چندماه طول کشید انجام بدن تمام پروسه پاس من یه هفته هم نشد، و جالبه روزی ک باید 20 دلار پرداخت میکردم چون به دلار روز حساب میشد بجای دلاری 12 هزار، من 9800 پرداخت کردم همون چند ساعت،بعدش سر ظهر ک دلار بالا پایین میشد شد دوباره 12 تومن و قیمتها بیشتر حساب میشد، ایا اینها معجزه نبودن ک همون ساعتی ک من پول پرداخت میکنم دلار افت کنه؟
حتی 10 دلار هم بابت یه کار دیگ بود از من نگرفتن،گفتن اینم تخفیف شما.
اونوقت دوست من یه هفته قبلش بجای 20 دلار 120 دلار هزینه کرده بود و قوانین برای من تو یه هفته تغیبر کرد، خدایا چقدر تو خوبی اخه.
انقدر این پروسه ها در نظر من با جیب خالی سخت بود ک وقتی این اتفاقها افتاد معجزه رو باور کردم، تقسیم کار با خدارو یاد گرفتم ایمانم بیشتر شد، گفتم این همون مسیر درسته است، قلبم اوکی داد، من ک مدتها بیکار بودم تونستم متناسب با رشته ام کار پیدا کنم، با دوره عزت نفس خودمو از نو ساختم، با قانون آفرینش اون قالب ذهنی من برای نشدن ها،شکسته شد، باور کردم ک میشه، باور کردم ک میتونم خلق کنم،خدارو باور کردم، از اون به بعد من ک همش اخبار دنبال میکردم تمام شعر ها و داستانهایی ک مینوشتم درمورد وضعیت بد کشورم بود، من ک وقتی برای اولین بار رفتم کشورم، بجای توجه به محله های ثروتمند، به اونهمه ادم های پولدار، به فقر و نداری توجه میکردم و خودمو وطن پرست میدونستم فک میکردم باید غصه بخورم تا انسانیت مو ثابت کنم، این من تغییر کرد، فهمیدم چرا من انقدر بی پول و بیمار بیکار شدم، به محض گوش دادن به فایلهای افرینش اخبار تعطیل،تمام شعر ها و داستانهایی ک مینوشتم و همه به به و چه چه، انداختم دور، نتیجه اش چی شد جسم سالمم، کار،درامد،شادی
استاد خیلی ازتون ممنونم، من با قانون افرینش به حقیقت رسیدم.
سلام صحرا جان، چقدر داستانت برای ذهن منطق عالی داره که این یباور که با خدا میشه تقسیم کار کرد رو ریسه اشرو آبیاری کرد،
فعلا برای من تو هر فایل استاد تنها چیزی که به چشمم میاد( یا به قول استاد تو مدارشم) فقط و فقط سپاسگزاری هست و بعد مدتی روند تکاملی به چشمم اومد که الان موقع نوشتن متوجه شدم که آره طبق روند تکاملی من تو مرحله اول باید روی سپاسگزارییم کار کنم،
فکر کنم مرحله بعدیم تقسیم کار با خدا یا شاید همون توحید باشه،
انشالله این مرحله ام رو بگدزرم ببینم مرحله بعدیم چیه،
صحرا جان موفق باشی
سلام دوست عزیز
تشکر از توجه و کامنت تون.
بله همه چیز تکاملیه و چقدر عااالی ک با سپاسگزاری شروع کردید، منم تازگیا این کارو شروع کردم ک اگاهانه هر روز و اخر شب نعمتهامو بنویسم و خدارو بابت داشته هام شکر کنم. این 10 روزی ک شروع کردم متوجه مثبت شدن فرکانس ام شد و انگار نعمتهای بیشتری داره وارد زندگیم میشه.
همزمان با دوره ها، فایلهای توحید عملی رو هم کار میکنم، توحید بنظرم پایه و اساس همه چیزه، نتیجه اولش احساس ارامشه و بعدش ثروت و نعمت و سلامتی و…
برای شماهم آرزوی موفقیت تو این مسیر فوق العاده رو دارم.
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی
و دوستان عزیزم در پروژه خانه تکانی
امروز بیستو هفتمین گام من در پروژه خانه تکانی به صورت گام به گام است
خدایاشکرت که توی این مسیر هستم
من میخوام نیم فصل دوم لیگ برتر بازی کنم
اما نمیدونم چطوری؟
نمیدونم از کجا میشه؟
هیچکس نمیشناسم پارتی ام ندارم!
حتی نمیدونم کجا برم؟ پیش کی برم؟
حتی نمیدونم چطوری باید شروع کنم؟
حتی نمیدونم چطوری باید تمرین کنم؟
چه تمرینی داشته باشم که بهترین عملکرد از من نشون بده؟
چه برنامه غذایی داشته باشم؟
چه روتینی داشته باشم؟
نمیدونم چطور میشه اصلا باور کرد که میشه؟
چه منطقی نیاز دارم؟
چطوری اصلا منطقی کنم که امکانپذیرشه؟
چه الگوهایی پیدا کنم؟
نمیدونم واقعا شرایط چطور جفت و جور میشه؟
چه اتفاقی میوفته که بشه؟
اصلا میشه؟
پارسال توی شرایط خیلی سختی بودم وقتی دیدم فلانی توی 3 ماه با اون شرایط سخت رفته لیگ برتر و بعدش یه تیم ملی دعوت شده
تمام روز و شبم صحبت کردن درموردش بود که منم میخوام و برای منم باید بشه و منم میخوام مثل اون به دستاوردی که رسیده برسم
اما چیشد؟ که الان اینجام!!
بدون تیم ،بلاتکلیف و حتی ناامید از رسیدن
دارم به این فکر میکنم اگر همون اول از حتی لیگ مناطق شروع میکردم شاید تا الان لیگ برتر بودم داشتم بازی میکردم
لیگ مناطق بعدش میومدم لیگ 1 بعدش لیگ برتر توی این مسیر کلی چیز و تجربه یاد میگرفتم، اما اصرار من به اینکه چون فلان شخص براش شده برای منم میشه منو توی این فضا نگه داشت که به هیچ چیزی جز لیگ برتر فکر نکنم میگفتم اره برا اون شده منم میخوام منم این رشد سریع میخوام اونم شرایطتش سخت بوده
غافل از اینکه نمیدونستم اون قبلش چه تکاملی اصلا چطوری بوده
چند وقت پیش به دربازه بان پالایش نفت پیام دادم ازش کمک خواستم شرایطم گفتم که توی چه وضعیتی هستم و..
بهم گفت نمیخوام ناامید کنم ولی لیگ برتر یه سری چیزا نیاز هست که بدونی و سطحش بالاس ،خیلی دوست دارم بهت کمک کنم و برام فیلم بفرست بازی تو ببینم باید سطح بازی تو ببینم
من اونجا وقتی وویسشو گوش دادم خیلییی ناامید شدم خیلی
بعد ها که اومدم و رسیدم به گام 12 و لایو استاد در مورد تکامل بود اونجا یه هفته بیشتر روی این لایو بودم ولی هیچی نفهمیدم میفهمیدم این فایل یه چیزی داره میگه ولی.. خودتون میدونید تهشو
حتی نه از همین 6 ماه پیش میرفتم دنبال تجربه هایی نزدیک به سطحی که میخواستم بازی کنم ولی نرفتم
شاید میخواستم برسم، برسم به یه نقطه خاص مثل آسانسور
وقتی سوار آسانسور میشی عملا که دست به کاری نمیزنی می ایستی تا به طبقه مورد نظر برسی
خیره به یه نقطه، تا رسیدن
اما زندگی اینطور نیست، نه، حداقل این مسیری که من اومدم و چیزی که دارم میفهمم
من تازه فهمیدم باید دور بزنم توی اولین دوربرگردونی که میبینم
من تازه دارم میفهمم مسیرم اشتباه بوده انگار
هر روز دویدن
هر هفته آمپول دی 3 و نوروبین
هر هفته تمرین
و بازم خوب شد باعث شد من کفش مخصوص دویدن خوب بگیرم :))
وضوح در خواسته یکی از مراحل مهم رسیدنه
وقتی که تمرکز میذاری روی هدفت و حواشی دور میکنی
حواشی مثل شک و تردیدها، فکر کردن به چیزا و کسایی هیچ کمکی بهت نمیکنه عملا جز حاشیه چیزی نیست برات
فکر کردن به خواسته هایی که الان اولیتت نیستن
و…
بیشتر خالی میشی به زندگی و خودت فکر میکنی
با ایمان
مریم درویشی
1403/8/10
سلام به دوست عزیز و همفرکانسی ام مریم جان
کامنتت را خوندم خیلی عالی بود .شخصی پر از انگیزه هستی و داری برای رسیدن به هدفت تلاش میکنی و این خیلی خیلی عالیه .
ما انسانها عجول هستیم و همیشه این عجله کار دستمون میده .باید دست از عجله برداریم و آروم آروم به سمت خواسته مون گام های هر چند کوچک هر روز برمیداریم مثلا آخر سال اگه این گامها و قدمهای کوچیک ببینیم میبینیم چقدر رشد کردیم .هم از مسیر لذت بردیم و هم تکاملمون را رعایت کردیم.
باید پارو نزد وا داد
باید دل را به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
اصلا به کسی کاری نداشته باش مثلا اون دوستتون که به لیگ برتر رسیده .شما فقط هرروز قدمهای کوچک بردار و روز بعد از اینکه قدم روز قبل برداشتی و انجامش دادی لذت ببر و تمرین امروز بهتر از دیروز انجام بده.
امیدوارم بیایی از موفقیتت بنویسی و بگی که به لیگ برتر رفتی و بازیهای بین المللی دعوت شدی .اگه طبق گفته های استاد پیش بری به یک سال هم نمیکشه که موفق میشی .
راستی اگه ورزشکاری توصیه من اینه حتما قانون سلامتی تهیه کنی و طبق اون پیش بری و اگه قانون بدن یادبگیری هم از لحاظ بدنی قوی میشی هم فکرت خوب کارمیکنه و احساس میکنی روزها بجای 24 ساعت برات 48 ساعت شده و وقت برای همه چی داری و اونم یک آمادگی کامل هست که خودبخود با رعایت اون قانون بهش میرسی.(عضله هایی می سازی در حد لالیگا)
شاد و موفق و پیروز باشی
به نام خالق هستی
سلام و درود دارم به مریم بانو عزیز خانم درویشی
بینهایت شما را تحسین میکنم قدرتمندانه در مقابل تمام تضادها ایستادید و وضوحیت خواستههاتون رو دیدید
زیبا پذیرش کردید که کجاها عمل نکردید درست و کجاها عمل کردید
به قول استاد بستگی به عملکرد ماست
هم از تجربه است به قوانین و دور بودن از حواشی
وقتی کامنت شما رو دیدم خیلی ذوق کردم مریم خانم و الان میفهمم که ماشاالله انقدر متمرکز هستید
فقط تسلیم الله هستیم و من برای شما بهترینها رو میخوام و ایمان دارم خبرهای خوب از شما خواهم شنید براتون بهترینها رو میخوام در دنیای آخرت ثروتمند و سعادتمند باشید
با احترام
علی وزیری وصال
سلام به استاد گرانقدرم، خانم شایسته عزیزم و دوستای دوست داشتنیم در این مسیر زیبا که عاشق تک تکتونم.
استاد جانم امروز با قلبی باز و پر شوق اومدم تا باز بنویسم از معجزه همین قوانین ساده که بهمون یاد دادید :)
اومدم بنویسم از شروع بیزینس خودم تا الان… از دوران شروع آشناییم با شما و دونه دونه معجزاتی که رخ داد تا شروع بیزینسم زیاد نوشتم. الان میخوام از چالشهایی که توی کارم پیش اومد و ایمانی که ضعیف شد و باز قوی شد و دونه دونه معجزه وار مسائل تا الان حل شد بنویسم :)
من همیشه توی کامنتهام سعی میکنم زیاد از تضادها ننویسم که تمرکزمون روشون نره ولی امروز میخوام یکم شفافتر بنویسم هم از تضادهایی که درنتیجه ی عدم تعهدِ خودم باهاشون روبرو شدم، هم از اونجاهایی که با عدم کنترل ذهن و بی ایمانی ضربه ها شدیدتر شد …
از آگوست 2023 من رسما از شرکتِ قبلی جدا شدم و کار خودم رو شروع کردم. حدودا فکر میکنم اول آگوست استعفام رو کتبی و رسمی به شرکت دادم. تلاش کردند نگهم دارند که در نهایت دیدند عزمم جزمه. طبق قانونِ شرکت، 16 آگوست هم روی ایمیل هم توی همه گروههای واتساپی که با مشتریها داشتیم، یه متن ارسال کردم و اعلام کردم که دارم از شرکت جدا میشم و همین متن رو هم توی استتوس واتساپ باید استوری میکردم. ازونجایی که شرکت قبلی کارخونه دار بودند و 5 تا کارخونه عظیم تو لوکیشنهای مختلف داشتند، من تا وقتی برای اونها کار میکردم موظف بودم فقط بارِ تولیدی خودِ شرکت رو بفروشم و ازونجایی که خودشون رو برند میدونستند، قیمتشون همیشه از همه مارکت حداقل تنی 10 دلار بالاتر بود.
17 آگوست یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلام رسمی مبنی بر جدا شدن از شرکت، خداوند یکی از مشتریها رو فرستاد سراغم که دو سه سالی بود تو اون شرکت بعلت به توافق نرسیدن سرِ قیمت، فروشی بهش نداشتم. روی واتساپ پیام داد که میخواد 1000 تن بار بخره و حالا چون تریدر بودم و میتونستم از بقیه تولیدکننده ها بار بخرم، این بار قیمت match شد و فروش انجام شد :)
یعنی دقیقا یک روز بعد از اعلامِ جدا شدن از شرکت، به لطف اللهِ وهابم فروش داشتم :) فروش انجام شد و بار تحویل شد و خریدار خواست مجدد خرید کنه اما طبق روالِ معمولِ مارکت، علاوه بر من، به تولیدکننده هایی که خودش هم میشناخت زنگ زده بود که قیمت رو چک کنه. به یکی از سهامدارهای اون شرکتی که قبلا براش کار میکردم هم زنگ زده بود و وقتی قیمتِ بالا داده بودند، گفته بود که «از شهرزاد 1000 تن خریدم با اینکه اون تریدره و قاعدتا خودش هم یه سودی روی قیمت خریدش میگیره اما بازم قیمتش از شما خیلی پایینتر بود. شما چرا انقدر بالا قیمت میدید؟»
اون سهامدار هم که همینطوریشم از استعفای من شاکی بود، با شنیدن این حرف لجش دراومده بود و تا تونسته بود تو دلِ مشتری رو خالی کرده بود :) بهش گفته بود «چطوری جرات میکنی پول دست شهرزاد بدی در حالیکه یه اتاق دفتر هم برا خودش نداره، نه آدرسی ازش داری نه چیزی! درسته این دفعه بارت رو تحویل داده ولی شاید خواسته دون بپاشه که اعتماد کنی و تناژ بالاتر بخری و یه جا بذاره تو کاسه ت! این پولا برا شهرزاد خیلی زیاده، شیطانه دیگه، یهو دیدی رفت تو جلدش و اونوقت باید بدویی دنبال پولت و دستت هم به جایی بند نیست!…»
خلاصه بعدش مشتری بهم زنگ زد گفت «ببخشید من این حرفا رو از فلانی شنیدم دیگه میترسم پول بدم بهت! اگه میتونی بدون پیش پرداخت بهم بار بدی بده، اگه نه نمیتونیم با هم کار کنیم..». واقعیت اینه که اصلا نتونستم ذهنم رو کنترل کنم و خیلی خیلی عصبانی شدم! و با اینکه هی طبق آموزشهای استاد به خودم تکرار میکردم که «حتی اگه تمام جهان هم بخواد جلوت رو بگیره که تو بالا نری، وقتی خدا بخواد، کاری از دست کسی برنمیاد و مثل موشک بالا میری» ولی ذهنم مدام اون دیالوگها و حرفایی که اون سهامدار پشت سرم زده بود رو توی مغزم تکرار میکرد و در نهایت زورِ ذهن چربید و زنگ زدم به اون سهامدار و برا اولین بار صدام روش بالا رفت که «به چه حقی به خودتونید اجازه میدید این حرفا رو پشت سر من بزنید بعد از 6-7 سالی که اونقدر صادقانه براتون کار کردم و حتی یک بار هم خطایی ازم سر نزد که از روی عدم صداقت باشه…» اونم انکار کرد و گفت طرف دروغ میگه و تو انقدر منو هنوز نشناختی بعد از این همه سال که این حرفا رو باور میکنی و خلاصه بحث بالا گرفت و اون گفت واقعا برات متاسفم و منم گفتم برا خودتون متاسف باشید و این صحبتها :))
بعد ازینکه قطع کردم به خودم گفتم این چه کاری بود شهرزاد؟! این بود کنترل ذهنت؟! این چه ریکشنی بود؟!
دیگه ذهنم رو از اون موضوع برداشتم و متمرکز شدم روی فروشهای دیگه. ولی خروج گاه و بیگاهم از مسیر از همونجا شروع شد! تو همون گیر و دار یه فروشی داشتم به بنگلادش که فروش با ال سی بود و باید خرید نقدی انجام میشد و تو یکی از کامنتهای قدیمیم گفته بودم که باز از آموزشهای استاد تخطی کردم و برای اون پروژه شریک گرفتم که شریکم سرمایه بذاره و خرید رو نقدی انجام بدیم و من کارای تحویل و اسنادی رو انجام بدم. که در نهایت اون بار هم کلی به مشکل خورد . سرمایه گذار ظاهرا خودشم پول رو با اینترست یا همون ربای خودمون از یه صراف گرفته بود که سرمایه گذاری بکنه در حالیکه من اولِ پروژه اطلاع نداشتم و فکر میکردم پول خودشه! کانجسشنِ بارهای صادراتی توی اون بُرهه توی بندرعباس زیاد شد و تحویل بار به تاخیر خورد و از یه طرف سرمایه گذار هر روز سود پول محاسبه میکرد و بعنوان هزینه میورد تو پروژه و از سهم سود من کم میکرد و از طرف دیگه مشتری هم میگفت بار با تاخیر ارسال شده و الان قیمتها اومده پایین و باید بعنوان خسارت انقدر تخفیف بدید! خلاصه یه وضعیتی بود نگم براتون !! اونجا اولین جایی بود که تو این چند سالی که با آموزه های استاد آشنا شدم، به حدی استرس گرفتم و کنترل ذهنم از دستم دررفت که به خودم گفتم اصلا چه غلطی کردم که بیزینسِ خودم رو شروع کردم ، داشتم زندگیمو میکردما !! :))
ازونجایی که طبق قانون وقتی به یه چیزی توجه میکنی، از جنس همون موضوع رو جذب میکنی و جهان میخواد بهت ثابت کنه که درست فکر میکنی، هر کی بهم میرسید از رو دلسوزی میگفت وااای چه جرئتی داری یه دختر تنها تو این بیزینس بین این همه گرگ! بعضیا میپرسیدن پدرت میتونه حمایت مالیت بکنه بهت سرمایه بده؟ وقتی میدیدند جوابم منفیه یه نگاهی میکردند که یعنی چه اوسکولی هستی که دست خالی اومدی برا خودت خوشحال بیزینس راه انداختی :)
با خودم گفته بودم چه غلطی کردم و حالا جهان مُصِرانه میخواست بهم ثابت کنه آره واقعا چه غلطی کردی :))
اون پروژه بنگلادش چند ماه طول کشید و من چند تار مو سرش سفید کردم :)) آخرش هم با هدایتِ قرآن از سود خودم گذشتم و سهم سود خودم رو به مشتری تخفیف دادم تا فقط قضیه فیصله پیدا کنه و سرمایه سرمایه گذار کلا به باد نره و اون سرمایه گذار هم مرام گذاشت و نصف سودی که قرار بود سهمم باشه رو داد که اونم کار خدا بود وگرنه به استایلش این مرامها نمیومد :))
سر اون جریان ادب شدم دیگه شریک نگیرم و خودم پام رو اندازه گلیمم دراز کنم و به قول استاد قدم قدم پیش برم تا تکاملم طی بشه…
تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی و خلاصه مجموع شرایط باعث شد کلا یه مدت از خدا دور بشم و به قول سعیده جان که تو یکی از کامنتهای اخیرش نوشته بود، طلبکارانه با خدا صحبت میکردم که «این چه وضعیه! مگه استاد نگفت شما شروع کنید هدایت میشید؟! چطوری فلانی و فلانی رو انقدر هدایت میکنی به من که میرسی سکوت میکنی تا با مغز برم تو در و دیوار؟!»
خلاصه پاک مشاعرم رو از دست داده بودم و گردن هم نمیگرفتم که مشکل از خودمه نه از خدا :))
هر روز که با مامان تلفنی صحبت میکردم سعی میکرد آرومم کنه هی میگفت شهرزاد دور شدی از فایلهای استاد، تو ایران بودی 24 ساعته داشتی فایلهای استاد رو گوش میدادی الان غرق روزمرگی شدی، برگرد تو مسیر! ناشکر شدی!» میگفتم «نمیخوام! چطور استاد اون همه هدایت شد بعد من هدایت نمیشم! حتما استاد شانس داشته! یا خدا دوستش داشته! منو اونقدر دوست نداره!» و دلم برا خودم میسوخت که خدا خیلی دوستم نداره :))
مامان هی توضیح میداد که «استاد عمل میکرده به قانون، تعهد داشته، ایمان داشته، تو اندازه استاد ایمان داشته باش، تعهد داشته باش، درست میشه همه چی… این همه نتیجه گرفتی! الان وقت از دست دادن ایمان بعد از دیدنِ این همه معجزه نیست ها! یادت نیست حقوقت سه و پونصد بود و دو تایی با همون عدد زندگی میکردیم و ساعت هفت صبح میرفتی تو صفِ بی آر تی؟! الان وسط دبی تو هتل آپارتمان شیک نشستی صبح به صبح نیروهای خدماتی میان واحدت رو تمیز میکنن، برا خودت کار میکنی و تو شهری که آرزو داشتی داری زندگی میکنی، همه جوره آزادی داری بعد ایمانت ضعیف شده؟!!»
آره ایمانم ضعیف شده بود و درنتیجه مشتریها هم داشتند دونه دونه از فرکانسم خارج میشدند…در نتیجه ی اون همه ناسپاسی و احساسِ بد، فروشم به صفر رسید و فکر میکنم از دسامبر 2023 تا اپریل 2024 یعنی حدود 5 ماه دیگه حتی یک تن هم فروش نداشتم و فقط داشتم از پس اندازم خرج میکردم!
انقدر حالم بد شده بود که منی که زمان اوج کرونا وقتی همه بچه های شرکت این بیماری رو گرفته بودند مریض نشده بودم، حالا بعد از چند سال از اتمامِ این بیماری توی دبی مریض شده بودم و از حالِ بد گریه میکردم…
باز استاد نجاتم داد… یه شب چند ساعت پشتِ هم به توصیه مامان فایل قسمت آخرِ روانشناسی ثروت 3 که گفتگوی استاد با آقا ابراهیم بود رو گوش دادم و استاد میگفت بعد از ورودش به آمریکا و خرید ملک و ماشین اونجا کلا 100 دلار تهِ حسابش مونده بود و حتی داشته به این فکر میکرده فعلا گوجه خیار بکارن استفاده کنن و بعد توضیح میداد که وقتی ایمان و تعهد داشته باشی به مو میرسه اما پاره نمیشه…
دوباره نور ایمان تو قلبم تابید و تعهد کردم که برگردم به مسیر…
استاد میگفت هزینه هاتون نباید از ده درصد درآمدتون بیشتر باشه. درآمدم به صفر رسیده بود پس باید هزینه هام رو کم میکردم تا استرس مخارج نداشته باشم. نمیتونستم ماهی 9000 درهم کرایه خونه و 5000-6000 درهم هزینه روزمره از پس اندازم بدم! برگشتم ایران. حتی دیگه حوصله تهرانم نداشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم و نشستم تمرکزی هر روز فایلهای استاد رو مرور کردم. حالم روز به روز بهتر میشد ولی هنوز از فروش خبری نبود. باید از یه جایی درآمد ایجاد میکردم. تصمیم گرفتم برم یه جایی تو یه حوزه ای غیر از کارِ خودم دوباره کارمند بشم و در کنارش روی فروشِ کار خودم هم کار کنم تا درها دوباره باز بشن.
رفتم یه شرکت داروسازی مصاحبه، گفتند ماهی 25 میلیون بیشتر نمیتونیم بدیم و کمیسون هم نمیدیم. خیلی عجیب بود بعد ازون همه کمیسیون و درآمدهای میلیاردی حالا با ماهی 25 تومن برم دوباره کارمند بشم! ولی به خدا گفتم من دیگه تسلیمتم، اگه تو میگی باید این کار رو بکنم میکنم…
گفتند شنبه بیا مدیرعامل ببینتت و از یکشنبه کار رو شروع کن. شنبه صبح زود توی بارون ماشین رو روشن کردم و از باغ راه افتادم برم اون شرکت که مکانش هم خیلی دور بود. توی مسیر بودم که منشی زنگ زد و عذرخواهی کرد گفت مدیرعامل امروز مریض شده خیلی حالش بده و شرکت نیومده و گفته قرار با شما رو کنسل کنیم و هفته دیگه بیاید! برگشتم. به مامان گفتم. گفت «این نشونه ست شهرزاد. خدا نمیخواد تو این کار رو بکنی، میخواد رو کارِ خودت متمرکز باشی. اگه بری کارمند بشی نمیتونی درست رو کار خودت تمرکز کنی… اصلا یه مدت فکر کن کارمندِ خدایی! با همون جدیتی که برای شرکتِ قبلی کار میکردی برای خدا کار کن! فکر کن ماهیانه داره بهت حقوق میده و بدون انتظارِ فروش، فقط کارِ، فقط سهم خودت رو براش انجام بده…»
حرفاش به دلم نشست و شدم کارمندِ خدا :) همون موقعها کارگر باغ هم رفته بود و باید کارهای باغ و نظافت سوییتها رو هم با مامان انجام میدادم. راحت نبود اما به لطف صدای استاد که باز 24 ساعته تو گوشم پخش میشد ایمان و امید برگشته بود.
یه هفته بعد ازون شرکت زنگ زدند که امروز بیا اما گفتم منصرف شدم و نرفتم. شروع کردم در کنار کمک به مامان به تولیدکننده ها زنگ میزدم و قیمت میگرفتم و به مشتریها زنگ میزدم قیمت میدادم. دوباره درها یکی یکی شروع به باز شدن کردند…
«آنجا که راهی نیست، خداوند راهها را میگشاید…»
فروشها شروع شدند و این بار من دیگه اجازه نمیدادم ذهنم منحرف بشه. حتی اونجایی که یه تولیدکننده تحویل 5000 تن بار رو 6 ماه طول داد، ناامید نشدم و ادامه دادم…
جریان ثروت دوباره برگشت… سفرها مجدد شروع شدند… ایمان قدرت گرفت… قلبم روشن شد…
امروز برای خرید یه باری که باید فوری تحویل میشد به همون سهامداری که باهاش پارسال دعوا کرده بودم زنگ زدم و ازونجایی که آدمهای قابل اعتمادی هستند، برا اینکه قیمت پایینتر بخرم پیشنهاد دادم که صد در صد پول رو بعنوان پیش پرداخت بهشون بدم.
پارسال که داشتم استعفا میدادم گفته بودند اگه ازشون جدا بشم حاضر نیستند که با هیچ قیمتی بهم بار بفروشن. اما حالا مشتاقانه میخوان ازشون خرید داشته باشم :) یادم افتاد که پارسال برای اون بار بنگلادشی ازونجایی که سرمایه نداشتم به شریک متوسل شده بودم که اونم پولِ رِبا دار اورده بود تو پروژه، اما حالا به لطف الله خودم نقدی جیرینگی خرید میکنم :)
هممون یه وقتهایی مسیر رو گم میکنیم، بعضیها زودتر برمیگردیم بعضیها دیرتر… اما مسیر خوشبختی نعمت و آرامش فقط و فقط همینه و لاغیر …
شهرزاد عزیزم
خداوند مهمان قلبم شد
ارباب آمد به بستر تنهایی من
با غروب آفتاب بهم نشون داد
مریمم آیا نگرانی فردا آفتاب طلوع نکند
یا به سرعت چرخش زمین فکر میکنی
و من بیش از بیش غرق نور هستم
به من چشمک زد وسط جنگل بلوط برات خونه می سازم
هر روز تو ابرا چشم باز می کنی
ماه میشه چراغ شبت
یک آن احساس کردم بزرگ شدم
مالکیت دریاها و آسمانها را احساس کردم
آری آسمان مال من است
مال تو است
دریا ها را به ناممان زد
شهرزاد قصه ما بنویس این بده بستان های قلبی مان را دوست دارم
نمی دانی چقدر امروز سبک تر شدم
بغضم ترکید
اشک ریختم و تسلیم شدم
و بار دیگر خیلی سبک بالم همچو پروانه ای سفید
مدیون دست نوشته های تو هستم
تضاد ها خلاقیت می آفرینند
می خواهی جزو کدام دسته باشی
یا آرزوهایت را خلق کن و یا …
سلام شهرزاد عزیز
چقدر خوشم میاد از کانتتهایی که ساده و بدون تکلف بدون ادا اصول میره سراغ اصل مطلب
حرفی که باید زده بشه زو میزنه
و اون اصل و محتوای حرفش رو به ساده ترین شکل ممکن به خواننده انتقال میده
چقدر لذت میبرم از کامنتهات
چقدر وقتی به آدم های موفقی مثل شما نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم که درک بالایی از قانون پیدا کردم.
آدم های موفقی مثل شما با نتیجه حرف میزنن
قبلا به درکهایی رسیدم
که کامنتهای شما بهم ثابت میکنه درکم درست بوده
در مورد مهاجرت
در مورد خرجکرد و دراند
در مورد تکامل یا شراکت
خدارو شکر برای همه چیز
ممنونم ازت شهرزاد عزیز
بدرخشی همیشه
به نام خدای مهربان
سلام شهرزاد خانم
خیلی ممنونم که از روزهای سخت تون هم مینویسید من خیلی شما و نتایج تون رو تحسین میکنم و یکی از الگوهای من در این سایت هستید همیشه که کامنت نتایج درخشان شما رو میخوندم قلبم لذت میبرد و ذهنم مقاومت میکرد من اول مسیر شما در آگوست 2023 هستم یعنی تصمیم گرفتم از کار کارمندی به صورت تکاملی خارج بشم کاری که انجام میدم کار مورد علاقه ام هست اما همیشه ذهنم میگه از این کار نمیتونی ثروتمند بشی و هروقت که نتایج شما رو میخوندم با خودم میگفتم به این کار شهرزاد خانم میگن کار که با یه معامله کلی پول رد و بدل میشه و همیشه فکر میکردم همیشه همه چی برای شما عالی پیش میره تا اینکه امشب این کامنت شما رو خوندم و متوجه شدم شما هم هزاران تضاد داشتید…
به قول دوست استاد در فایل تمرکز صددرصد بر هدف
استاد همه چی رو گفته ولی نمیدونم چرا ما نمیشنویم و خیلی خوبه که الگوهای موفقی مثل شما میان و از تضاد ها هم مینویسند .
متشکرم
سلام شهرزاد عزیزم
من مریم هستم
می خواستم کمی از حال و هوای خودم بنویسم
من به همراه خانوادم یعنی همسرم و دخترم از دبی برگشتیم و قبول این ماجرا برای من کمی سخت شد، دخترم رو اونجا پیش دبستانی امریکایی ثبت نام کردیم و متاسفانه وقتی رفتیم اونجا فهمیدیم نمی تونیم اونجا زندگی کنیم و برگشتیم.
می خواستم کمی ازتون خواهش کنم چطور تو روزهای به ظاهر سخت کنترل ذهن کردید
من، شما و تمام بچه های سایت کسایی هستیم با هدایت زندگی می کنیم
اینکه گفتید در مورد هدایت حکایت از گفت و گوهای این روزه من و خداست
فقط می خوام که الان در بستر بیماری افتادم و با تمام توان تنها امیدم خداست چطور کنترل ذهن کنم، ترس از آینده منو غمگین می کنه، اونقدر که حتی نمی تونم تجسم کنم. وقتی متن شما رو می خونم از شما می پرسم چطور از یک زندگی 15000 درهمی در ماه برگشتید به جایی که راضی شدید با 25 میلیون دوباره شروع کنید، پذیرش این موضوع برای من کمی سخت شده، حرفهاتون بهم امید میده، ممنون میشم از باورهای اون روز که شدید کارمند خدا بنویسید، بزرگترین پاشنه آشیل من این هست نمی تونم بیکار بشینم و از طرفی هم به خاطر مسائل پیش اومده برای جسمم حال دلم خوب نیست و نمی خوام در مورد مسائل حرف بزنم. تنها دیدگاهی که به من آرامش میده میگم سال های آتی خواهی فهمید این تضاد چه موهبت هایی را به همراه خودش هدیه می آورد حتی همین بیماری خیر محض است.
حسم دوست داشت از تجربیات خوب شما استفاده کنه و تنها آرزوم اینه دوباره سرپا بشم، دعام کنید، دوست دارم دوباره پرقدرت تلاش کنم، و خلق کنم، مثلا اینبار تضاد مهاجرت در دبی این خواسته رو در قلب من خلق کرده من مهاجرت نمی کنم ولو به شرط ملک
می خوام خونه بخرم.
موفق باشید.
سلام به مریم عزیزم و انشالله حال دلت هر روز بهتر باشه.
مریم جانم برای من همه تضادهایی که باهاشون روبرو شدم، از عدم کنترل ذهنِ خودم شروع شد و در کنارش عدم پایبندیِ کامل به آموزه های استاد. گاهی وقتها تضادها رو جهان به وجود میاره تا از دلشون با نگاه درست بتونی خواسته هات رو پیدا کنی و به سمتشون بری. ولی تضادهایی که من باهاشون مواجه شدم رو جهان ایجاد نکرد، بلکه خودِ خودم ایجاد کردم! مثلا استاد یک میلیون بار گفتند با شریک موافق نیستند و واضح گفتند «بشینید فکر کنید اصلا برای چی شریک میخواید، اگه برای اینکه تقسیم کار بشه، به جایی برسید بتونید یه حقوقی بدید و شخصی رو استخدام کنید تا کارها تقسیم بشه، یا اگه برای سرمایه س، باید بذارید تکاملتون طی بشه و خودتون اون سرمایه رو خلق کنید…» و من نه که اینها رو قبلا نشنیده باشم، اتفاقا تمام آموزه های استاد حتی وقتی داشتم شریک میگرفتم تو گوشم بود و یادم بود!! منتها خودم رو اینجوری توجیه میکردم «خب استاد که شرایط کاری منو نمیدونه که! بعدم من که برا همه کارم شریک نگرفتم، فقط برای پروژه های بنگلادش گرفتم…» خلاصه با چرندیات خودم رو فریب میدادم و این عدم صداقت با خود، بدترین ظلمیه که آدم در حق خودش میکنه چون دیگه نمیره دنبال حل ریشه ایه نقاط ضعفش…
مریم جانم میگی از تجربه ت برای کنترل ذهن تو اون روزها بگو… واقعیت اینه که باید بگم اوضاع روحیم از اونجا رو به بهبود گذاشت که عمیقا پذیرفتم تمام این شرایط ناخوشایند رو خودم ایجاد کردم و مسئولیتش رو تمام و کمال گردن گرفتم…
قبل ازون از خدا طلبکار بودم و حتی… روم نمیشه بنویسم ولی روم به دیوار، مینویسم :)… اینکه حتی از استاد هم طلبکار بودم و با استاد قهر کرده بودم فایلهاشو گوش نمیدادم!! :)… از یه کاری که توش موقعیت خوب و درآمد خوب داشتم با شجاعتی که با فایلهای استاد پیدا کرده بودم اومده بودم بیرون و حالا که با کم کاری و عدم کنترل ذهن و به جاده خاکی زدنهای خودم اوضاع اونجوری که میخواستم پیش نرفته بود، استاد رو مقصر میدونستم :)) همینقدر گمراه بودم :) … همون موقعش هم قلبم جواب میداد اصلا یادت هست همون موقعیت خوب که فکر میکنی از دست دادی چجوری ایجاد شده بود؟؟ خب لامصصصب با آموزشهای استاد ایجاد شده بود دیگه !
تا وقتی نمیپذیری خودت مسئولی، منتظر میشینی تا جهان برات کاری بکنه، اما وقتی میپذیری مسئول خودتی، از تلاش برای بهبود حالت و فرکانست شروع میکنی…
استاد یه جمله طلایی دارن که فکر میکنم اول همه دوره هاشون میگن ولی اگه اشتباه نکنم توی مقدمه یا جلسه اول دوره «کشف قوانین زندگی» واضحتر میگن… اینکه میگن توی صفحه اول دفترتون بنویسید که «من متعهد میشوم که خودم مسئول تمام اتفاقات زندگیم هستم»…
همین یه جمله رو اگه من به شخصه درست میفهمیدم و برای همه روزهام نه فقط برای اون یک جلسه، بهش عمل میکردم، بعد نه از خدا طلبکار میشدم نه از استاد! خداوند من رو از طریق استاد هدایت کرده بود که کنترل ذهن کنم اما نکرده بودم! باز از طریق استاد هدایتم کرده بود شریک نگیرم، اما گرفته بودم! بعد شاکی بودم چرا هدایتم نمیکنی؟! هدایت خداوند اینطوری نیست بیاد گوشِت رو بگیره بکشه بگه بیا و باید الا و بلا این کارو بکنی یا نکنی! نه! همین که ما رو در مدار شنیدن این آموزه های استاد قرار داده یعنی هدایت کرده! پس خدا سهم خودش رو انجام داده، حالا اینکه منِ شهرزاد نمیخوام عمل کنم دیگه مشکل خودمه! و وقتی هدایت رو کاملا واضح دریافت کردی و عمل نکردی، عواقبش فکر میکنم سختتره…
خلاصه اینکه اوضاع از جایی بهتر شد که گردن گیرم فعال شد :)) ازونجایی که قبول کردم همه مشکلاتی که دارم گَندیه که خودم زدم و مسئولیت همه اتفاقات رو گردن گرفتم و باز اونجایی که کامل تسلیم خداوند شدم و به قول استاد مثل حضرت موسی واقعی (نه فقط کلامی) پذیرفتم که یا الله من از خیری که از تو به من برسه فقیرم…
در رابطه با تجربه مهاجرت به دبی و برگشت از دبی که میگید، راستش من به چشم شکست بهش نگاه نکردم، اونقدر وضعیت کارم برام مهم بود و اون مشکل برام عظیم بود که دبی برام هیچ اهمیتی نداشت!
به این چشم نگاه کردم که رفتم یه مدت جایی رو که سالها آرزو داشتم توش زندگی کنم رو تجربه کردم و به این نتیجه رسیدم مناسبِ من نیست اما این به این مفهوم نیست که دیگه هرگز مهاجرت نمیکنم، قطعا بازم مهاجرت خواهم کرد به جاهای دیگه و این بار دیگه به خدا نمیگم میخوام برم فلان جا، میگم خدایا خودت هدایتم کن به اونجایی که تو میدونی مناسبتر برای حالِ من تا زیباییهای بیشتری از جهانت رو تجربه کنم… که البته اینو هم استاد توآموزه هاش گفته بود که نگید فلان جا میخوام برم بلکه ویژگیهاش رو برا خودتون مشخص کنید…
گاهی وقتها خواسته های ما در حقیقت خواسته های خودِ ما نیستند، بلکه خواسته های اطرافیان و جامعه هستند که ما هم با خواسته های خودمون اشتباه میگیریمشون… اینکه خواسته های خودمون رو از خواسته های جامعه جدا کنیم و در صدد ثابت کردن خودمون به کسی نباشیم باز آرامش میاره تو زندگیمون… من حتی همین چندوقت پیش یه جلسه ای رفته بودم طرف میگفت شهرزاد یه دفتر برا خودت بگیر بذار یه مکان داشته باشی آدمها همین چیزا رو میبینن، اینجوری بهت اعتماد نمیکنن! از جلسه که اومدم بیرون بهش فکر کردم و از خودم پرسیدم «شهرزاد تو خودت فارغ ازینکه بقیه چی فکر میکنن الان به دفتر احتیاج داری یا نه؟» جواب منفی بود! من دوست دارم آزاد باشم نه که صبح به صبح تو ترافیک باشم برم یه جا بشینم و آزادیم گرفته بشه در حالیکه توی باغ و هر جا که باشم به راحتی کارهام رو جلو میبرم! پس با اینکه میتونم بهترین دفتر بهترین جای تهران رو بگیرم، ولی تا زمانیکه خودم نخوام، نمیگیرم. حالا هر کی هر فکری میخواد بکنه. دفتر رو که هر می به یه مبلغ جزیی پیش پرداخت و اجاره میتونه بگیره! اعتماد باید بر اساس عملکرد من ساخته بشه نه بر اساس یه دفتر!
در رابطه با تجربه مهاجرت، یه فایلی هست فکر میکنم گفتگوی دوستان باشه قسمت37 که رزا جان توی کلاب هاوس با استاد صحبت کرده و خیلی درخشانه… من واقعا با اون تضادهایی که رزا مواجه شد و ذهنش رو کنترل کرد اصلا به یک میلیونمش هم مواجه نشدم چون من با حساب پر پول رفته بودم دبی. اما رزا تو بدترین شرایطِ ممکن، با شروع شکرگزاری مسیر رو پیدا کرد… لیلا جان هم که استاد راجع به کامنتشون یه فایل گذاشتن مهاجرت نکرده بودن اما در شرایط ناجالب، باز با شروع شکرگزاری نعمت رو به زندگیش دعوت کرد… و خود من هم زمانی که از دبی برگشتم و اومدم توی باغمون ساکن شدم، از شکرگزاری شروع کردم … شکر به خاطر نسیمی که توی باغ به صورت میخورد، به خاطر صدای گنجشکا، به خاطر مهمونهای اقامتگاه مامان، به خاطر فایلهای استاد، به خاطر سیب زمینی آتیشی که با مامان عصرها درست میکردیم، به خاطر سوپرمارکتی که سر کوچه بود و ناچار نبودیم برای خرید تا شهر بریم، به خاطر گردوهایی که از رو درخت رو رمین افتاده بود…. خلاصه به خاطر هر چیزی که عقلم میرسید… و شکرگزاری بالاترین فرکانسیه که هر آدم میتونه تو هر مداری هست به چند مدار بالاتر جهش پیدا کنه…
در آخر ازت ممنونم مریم جانم که کامنتم رو خوندی و امیدوارم هر چی حال خوبه در مدارت باشه…
بنام خداوند مهربون
سلام به روی ماهت شهرزاد جونم
چقدر فرکانست و دوست دارم
چقدر حسم بهت و دوست دارم
وقتی کامنت هات و میخونم ،
یه دختر کوچولو شیطون و پرانرژی جلو چشمام مجسم میشه
هر بار که مینویسی و میخونم لذت میبردم و هزار بار تحسینت میکنم
آفرین آفرین آفرین
من شوهر سابقم کارش نفت بود و مشتقات نفتی ، بودم کنارش و دیدم چه استرس بالایی داره
وقتی کامنتت و میخونم همش میگم آفرین عجب دل و جیگری داری
خیلی دوست دارم که تو زمینه کاریت در ایران مطرح شی ، نه برای اینکه به بقیه خودت و ثابت کنی ها
برای اینکه با افتخار بگم این شهرزاد که نمونه یک خانم موفق ایرانی دوست منه
نمیدونم چرا هر بار که کامنتت و میخونم تو رو در پوزیشن های مقامات میبینم
تو لیاقت شو داری چون داری با تکامل یاد میگیری که توحیدی عمل کنی و رشد کنی
چقدر تحسینت کردم وقتی گفتی دفتر نگرفتی چون بقیه برات مهم نیستن
عشق کردم از این جمله ات
اعتماد باید بر اساس عملکرد من ساخته بشه نه دفتر
آفرین ،به این میگم درک درست قوانین و اجرا در عمل
و بینظیر برای مریم جون نوشتی که همه چی از سپاسگزاری درست میشه
بخدا که خیلی عشقی
میدونم که باهات خوش میگذره
چون اهل دلی
خلاصه که شهرزاد جونم لذت میبرم و عشق میکنم از تمام نوشته هایی منتشر میکنی
از طرف منم یه سلام گرم به مامان عشقولیت برسون و بگو خیلی کارش درسته
روی ماهتون رو میبوسم
در پناه الله مهربان شاد و سعادتمند باشین
سلام شهرزاد خانم
امیدوارم حال دلتون عالی باشه
داشتم ردپای سوال و جوابهای خانم مریم واعظ رو در سایت میخوندم، مکالمه اش با شما توجه منو جلب کرد و تازه متوجه شدم که چه فرکانس بالایی دارید و چقدر عالی، مدارهای موفقیت رو طی کرده اید
واقعا احسنت به شما و خیلی خوشحالم که در سایتی عضو هستم و همفرکانس با دوستانی هستم که همگی فوق العاده عالی هستند و موفق
من کارمند یه اداره دولتی ام ولی عاشق ترید و ترید کردن
5 ساله که شببانه روز تلاش کرده ام و کلیپ و آموزش و فیلم دیده ایم برای موفقیت در ترید و رسیدن به استقلال مالی
توی همین 5 سال اخیر، همسر سابقم هم ساز جدایی کوک کرد و زندگی منو کلا جارو کرد و برد
و یه دیدگاه جالب هم داشت که میگفت تو توی ترید همه رو بدست میاری، ولی من چی ؟
باید سرپناه داشته باشم و پول و …
با اینکه خودشون کارمند بودن و جالب اینجاست که حقوقش از منم بیشتر بود، با اون دیدگاه کاملا منو زمین زد و رفت
به قول شما و البته قانون، فرکانسی که من توش بودم، منو زمین زد و ما باید قطعا از هم جدا میشدیم
حالا با این فشاری که بهم اومده و عدم موفقیت هایم در ترید و دلار 92 تومنی، مغزم دائم منو اذیت میکنه و نمیزاره که به اهداف مالی ام برسم، نمیزاره که به استراتژی معاملاتی ام پایبند باشم و دائم دارم تخطی میکنم، از نظرات مریم خانم در مورد ترید داشتم بهره میبردم که با شما آشنا شدم و یه الگوی بسیار موفق دیدم و خوشحال شدم که قانون درسته و من باید توی مدارش قرار بگیرم
میخواستم ازتون کمک بگیرم
منم مثل شما، کلی مدیتیشن کردم، فایل های مختلف خودشناسی و خداشناسی، برای برطرف کردن ایگوهای خودم کلی پاکسازی های مختلف رو طی کردم، از عرفان شرقی بگیر تا عرفان اروپایی
از پاکسازی چاکراها، از مدیتیشن های مختلف، تئوری اعداد، استرولوژی و …. همه رو طی کردم به امید اینکه پاکسازی بشم، ظرفیت ذهنم آماده بشه برای شروع جدید زندگی ام، بدست آوردن استقلال مالی و رسیدن به رویاها و اهدافم
نه تنها به هیچ کدوم نرسیده ام، دارم کم کم همین دارایی اندکی هم که دارم رو هم در ترید از دست میدم
اعتمادم به جنس مخالف داره از بین میره کاملا و اصلا نمیتونم سراغ انتخاب شریک عاطفی خودم بروم،
هم از ترس خرج و مخارج های الان، هم از نوع نگاه خانم های الان به زندگی و …
میدونم که اگر فرکانس من درست بشه، جهان لاجرم همفرکانس منو برام قرار میده، میدونم که اگر توی مدار ثروت بیفتم، همه چی برام درست میشه
اما گیج شده ام که باید چه کنم ؟
چطوری باید ارتقا پیدا کنم ؟
چطوری باید مدارهای فرکانسی ام را رشد بدهم؟
چطوری باید ظرف خودمو بزرگ کنم .؟!
و چرا اینهمه فایل های استاد رو گوش میکنم ، فقط حال دلم باهاش خوب میشه، یکم امیدوار میشم و دوباره گیج میشم و بی حال و عصبی
بقول ایشون در دوره هم جهت با جریان خداوند، دارای مومنتوم منفی میشم و چرخ من از حرکت می ایسته و دوباره کلی باید روی خودم کار کنم ، تا توی مسیر قرار بگیرم
شبانه روز به عشق ترید و موفقیت مالی و استقلال مالی، برام در حال سپری شدنه و با اینکه بسیار عاطفی ام و توی روابط غیر عرف و … نیستم ، هنوز نتونسته ام با یک شریک عاطفی خوب، همفرکانس بشم و باهاش به آرامش برسم
حتما شما هم میخواهید مثل همه اساتید در این حوزه، تاثیر آرامش درونی خودم در این مورد رو بهم گوشزد کنید
میخوام خدمت شما عرض کنم که واقعا تاثیرش رو میفهمم و میدونم
ولی چون بهش نرسیده ام، حسابی خسته ام و کلافه
و واقعا نا آرام بخاطر عدم برطرف شدن نیازهای جنسی، عاطفی، مالی و ….
و خیلی وقتا دارم به ناامیدی مطلق میرسم
ولی انگار فقط دارم پرروبازی درمیارم و روی پای خودم ایستاده ام و بازم تقلا میکنم و تلاش برای نجات
ازتون راهنمایی میخواستم و کمک
لطفا منو از دیدگاه های خودتون، بهره مند کنید
با تشکر از شما دوست عزیز و همفرکانسی مهربان و موفق
ارادتمند شما ….. محمدرضا
سلام به مریم خانم،هم دورهایی عزیز و محترم.
شب شما بخیر،امیدوارم حال دلتون عالی عالی بشه بزودی زود!!!!
من از دنبال کنندگان خانم سعیده شهریاری هستم که خیلی هدایتی با شهرزاد خانم هم آشنا شدم.
وقتی تصمیم گرفتم دیدگاه های شهرزاد خانم را دنبال کنم،خیلی هدایتی به این کامنت شما برخوردم.
جسارتا دوست داشتم عرض کنم،از نوشتن غافل نشید.
صحبتهایتان با خداوند را بنویسید.
قدرتی که در نوشتن به بهبودیتان کمک میکند بسیار بسیار بزرگ و شگفتانگیز است.
بیشک خیلی زودتر از زمانی که متصور هستید دوباره سرپا شده و از نو،مستحکم قدم برخواهید داشت!!!
در پایان برایتان و برای تمام عزیزان حاضر در این سرزمین الهی و نیز برای استاد نازنینمان و همچنین برای خودم از پیشگاه حضرت باریتعالی شادی سلامتی خوشبختی ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.
و به دستان قدر قدرتش میسپارمتان.خدانگهدار.
فالله خیر حافظا و هو الرحم الرحمین.
درود و سلام بر شما شهرزاد عزیز
امید که هر کجای دنیا باشین خوش و آرام باشید
با خواندن کامنت های شما دایم حالم خوبتر میشود خدا را شکرررر و باز هم این بار از افغانستان برایت مینویسم روز به روز موفق باشین
قانون تضاد ها را من قبلا اصلا نمیدانستم ولی حالا خدا را شکر به لطف آگاهی های استاد تمام قانون را مو به مو میدانم و هر روز کوشش میکنم عمل کنم به تمام آگاهی های تضاد ها
وقتی کامنت خودت را خواندم کاملا برایم واضیح شد که در هر شرایط تضاد های متفاوت و مختلف وجود دارد این ما هستیم با ترز دید ما به جهان هستی که با هر تضادی چه دست آوردی میداشته باشیم
همین که باز هم با قلب آرام شروع کردین
من یک داستان تضاد خود را هم میگم اینجا
چند وقت بود من به تضادی سر خورده بودم که آنلاین کار کرده نمیتانستم و بسیار برم سخت بود ولی حالا خدا را شکررر در آمازون بطور عالی کار میکنم چون کشور های که تحریم باشه اصلا لکیشن آمازون در آنجا فعال نیست ولی بازهم حرکت کردم روز به روز با تضاد هایم مقابل شدم و نتایج آمد و کلا قانون تضاد را عملی میکنم
کامنت تان باعث حرکت در عمل من میشه دایم وقت !
در حفظ الله باشید !
سلام دوست خوب افغانستانی من.
امیدوارم بهترین لحظات رو داشته باشی.
خیلی لذت بردم وقتی کامنتت رو با اون لهجه شیرینت خوندم.
احساسم بهم گفت برات کامنت بزارم.
و این نکته ای که تو داستان تضادها بهم الهام شده رو به شما دوست خوبم هم بگم.
وقتی تضادها میان،
ما رو در نقطه ای قرار میدن که ما برای رفع اون تضاد و خروج از اون وضعیت اصلا نباید تقلا کنیم و دست و پا بزنیم.
خیلی وقت ها تضادها میان که از نظر ذهنی ما رو به درماندگی برسونن.
که ما این رو بیشتر حس کنیم که ما در مقابل خدا هیچی نیستیم.
همه چیز اونه و ما نباید در مقابل رب به خودمون مغرور بشیم.
تضادها میان که ما آروم بشیم کمی صبر کنیم کنترل ذهن کنیم تمرکزمون رو از ناخواسته برداریم و بزاریم رو خواسته.
تضادها میان که ما با تغییر زاویه دید جوری به اون تضاد نگاه کنیم که به ما احساس بهتری بده.
تضادها هستن که ما از خدا هدایت بخایم و تسلیم بشیم.
تسلیم بشیم تا دوباره برای ادامه مسیر الهامات رو دریافت کنیم.
تضادها دوست ما هستند.
بعد از کنترل ذهن و برخورد اینچنینی ما در مواجه با تضاد ما رشد خواهیم کرد و جهان به ما پاداش خواهد داد.
دوست من تضادها که میاد باید بخدا بگیم من دیگه فکر نمیکنم تو بجای من فکر کن.
من تسلیم میشم و تو کارها رو برام انجام بده.
امیدوارم موفق و پیروز باشی.
بیشتر در مورد بیزنست بگو دوست دارم با این موضوع آشنا بشم.
سلام بر شما دوست نهایت گرامی و عزیز ما
هر کجای دنیا هستی خوشی های دنیا نصیبت
چقدر دیدگاه شما را تحسین کردم واینگونه آمدین در باره تضاد ها گفتین خدا را شکر که مثل شما همفرکانسی های عالی داریم
حتما در مورد تجارت آمازون میگم دوست عزیز
در خفظ الله باشید !
امروز قدری آسمان دلم در ابر بهار در پاییزان حسابی ابرتنگی بود نفس بر نمی آمد از لابه لای کوچه تنگ آشتی کنان جستی زدم و دست بالای ابرو گذاشتم و نگاه به افق های دور کردم و چه زیبا بود چاه زنخدان که من در انتهای پیچ درخت پیچش در جستجوی خویشتن خویش مثل همیشه گم بودم و خدایی که در این نزدیکی هاست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد…
امروز احساس می کنم چشمهایم می شنود
گوشهایم به خوبی می بیند
دماغم حسابی چاق است و طعم مزه دیگری از زندگی را زیر دندانم احساس می کنم…
گاه شیرین گاه شور گاه ترش و گاه تلخ و یاد تلخ و شیرین افتادم که وقتی کنار هم بگذاریم می شود زندگی در این میان به دنبال پیدا کردن مناسب و مطلوب خودم و آن روی سکه زندگی بودم…
متعد شدم آگاهانه سکان زندگی را به دست باد موافق و شیرین چون عسل دهم که نوید عشق و فر و شکوه و زیبایی و شادی و ملأ پری فراوانی احساس خوب که من لایق و شایسته و ارزشمند و دارای مقام شکر و سپاس بی حد هستم و منزل ما کبریایت و ظرفی آسمانی و ملکوتی آوردم و مستحق مائده پاک و پر برکت و معنویت و روحانی و آسمانی عشق الهی شدم و دیگر پارو و نه دست و پایی نزدم
من دگر مست شدم شیدا شدم پر شدم جایی برای خلأ و شیون نداشتم من از تمام ذهن شرک و خودم گذشتم و روحم را به پرواز درآوردم
آری من عشق را دعوت کردم و پذیرای او شدم ترسی از گفتن من را ببوس نداشتم خودم را در آغوشش رها کردم تسلیم بی چون و چرای او شدم ترسی از گفتن من را خوشبخت کن نداشتم دیگر ترسی نداشتم خودم را در آغوش بگیرم چون وقتی در آیینه می نگریستم با او سخن می گفتم شعر می خواندم ترانه می سرودم و همه با او می رقصیدند و به همراه او پایکوبی می کردند…
آری من دیگر به جای خودم ،خال و نشانه یار دیدم
من عاشق خودم شدم
من در آیینه خدا را دیدم
من با او رقصیدم…
و او تنگ مرا در آغوش گرم و مهربان خویش کشید…
و من برای همیشه سرخوشم چون روحم گرم و دلنشین است…
و من حلقه ای می خواستم برای وصل
و من خودم را در وجودش پیدا کردم این در حالی بود که پیش از این همه چیز سرد و بی روح و خشن و طاقت فرسا و تاریک و بیم موج و سیلابی چنین حایل و ترس و شک و اشک و آه و ناله جانکاه احساس قربانی شدن…
و یکباره با تسلیم شدن پذیرش احساس عجز که خدایا من بلد نیستم من باهوش نیستم تو تو فقط تو می دانی و بس و این یعنی توحید و چه نگاه زیبایی است تجربه عشق بدون هیچگونه وابستگی حتی دلبستگی…
و زندگی شیرین شد چون شهرزاد حالا می دانست که چه می خواهد
آزادی عشق آرامش شادی زیبایی و صدای آرام پرندگان آب اکسیژن هوای تازه باغی که حالا دیگر همه چیزش بوی عشق بوی مادر و بوی زندگی داشت …
تمام جهان به سمت و سو و مسیری حرکت می کند که رقص و پایکوبی و گردش و شادی و نشاط روح افزاست
در این میان
«هرکس که قدر و قیمت و ارزش و مقام و جایگاه والا و لیاقت درونی و دارندگی و برازندگی و احساس زیبای شایستگی و بلند پروازی جاه طلبی اقبال بلند و بیدار و تن وجسم و جانی سلامت قدرتمند توانا و آگاهی و خرید بیدار و هوشیار و فرمانبردار و روح و روانی پاک خالص و شفاف چون می ناب اصل که دیگر شراب رسیده و نشانه آن این است که تصویر خویش را در آن می بینیم آن هم کاملا واضح چون آیینه و همیشه شکرگزار خودش و داشته هایش باشد عمیقاً که نشانه آن بدست آوردن نتیجه است و احساس واقعی سپاسگزاری از خود نشانه اش این است
«هر کس که قدر خودش را بداند،به او بیشتر داده میشود و از وفور نعمت برخوردار خواهد شد.کسی که نسب به خودش قدر دان نباشد ،حتی آنچه دارد از او پس گرفته میشود.»
هیچ چیز بهتر از تمرین آیینه نیست خصوصا خانمها این کار را بهتر و راحت تر انجام می دهند:
مستقیما به فرد توی آینه زل بزن و با صدای بلند و از صمیم قلب بگو خدایا شکرت و عبارت اعجاز آفرین خدایا شکرت که معجزه می کند.
نسبت به قبل قاطع تر باش بابت کسی که هستی خدا را شکر کن
قدر خودت را همین طور که هستی بدان دست کم به همان میزان میزان نه احساسی که برای هر چیز و هر کس دیگری به کار بردی خدا را شکر کن کل از اینکه صرفاً هستی خدا را شکر کن تمرین آینه شگفت آفرین را با شکرگزاری از اینکه برای بقیه امروز فرد زیبای توی آینه هستی بگو اگر واقعاً و جراتش را داری میتوانی در آیینه شگفتی آفرین نگاه کنی و سه مورد را که بابت آنها خدا را شکر میکنی بر زبان بیاورید با خودت مهربان باش و آگاه باش که آن را به تنها فردی که سزاوار قدردانی تو بیش از هر کس دیگریست فرد توی آینه اهدا کنی خودت را ببوس وقتی قدردان باشی خطایی مرتکب شوی خودت را ملامت نمیکنی وقتی سپاسگزار باشی هر زمان کامل و بینقص نباشی از خودت عیب و ایراد نمیگیری وقتی خدا را بابت همین که هستی شکر کنی شاد خواهی بود و مغناطیسی میشوی تا هرجا بروی و هر کاری بکنی افراد شاد موقعیتهای شاد و شرایط شادآوری شادآور تو را احاطه کنند وقتی اعجاز را در فرد توی آینه ببینی کل دنیایت دگرگون میشود وقتی بابت آنچه هستی خدا را شکر کنی فاً شرایطی را جذب میکنی که احساست را در مورد خودت حتی بهتر میکند تو باید از احساسات خوب نسبت به خودت غنی باشی تا این برکت زندگی را به سوی خودت بیاوری قدردانی از خود برایت برکت میآورد هر کس که خودش خانم شهرزاده عزیز بسیار بسیار از شما سپاسگزارم قددانم بهترینها را براتون هر کجای دنیا که هستید آرزو دارم وظیفه خودم دانستم که بیام و از متنهای قوی بسیار ربایی ساده در عین حال تاثیرگذار تشکر کنم تحسین کنم و اینکه شما باعث شدید من بیام و با نوشتن کامنت زیر اکثر تنهای شما خودم رو بهتر بشناسم و با روح الهی خودم بیشتر بیشتر خودم ارتباط بهتر و نزدیکتری برقرار کنم و تاثیرگذارتر و روند منحنی روند رشد و آگاهی و ارتباطات خودم رو کوتاه کنم و ارتباط نزدیکی پیدا کردم و برای اولین بار به این حرف عمیقاً رسیدم که م را توانا خردم را بیدار و روحم را پاک نگه میدارم و همیشه شکرگزار داشتههایم و خودم هستم و نعمتهایم هستم آنگاه با چشمان خویش تماشا میکنم که جهان به ساز من میرقصد بسیار بسیار خوشحال هستم که در کنار شما و استاد گرانقدر من آموختم چگونه عشق ورزیدن رو چگونه دوست داشتن رو چگونه با صلح بودن با خودم را و چگونه با گیتی در ارتباطی تنگاتنگ و زیبا و همیشگی و در زمان حال و در اوج نهایت شادی و سروش و سرود آسمانی باشم و همنوا بشوم با پرواز فرشتگان در آسمان که دست جمعی بر روی دشت و گل و ن پرواز میکنند و سرود و نغمه آسمانی همراه با آهنگی الهی و مقدس میخوانند و چه زیباست این شنیدن این همنوایی و این رفرسیون و این فرکانس و این موسیقی و این سمفونی و ریسیفون ،ملودی و این هم آوایی زیباست بسیار زیبا و چه معاملهای سودمندی است و چه ارتباطی عظیم ه در حد وصف نمیگنجد باز هم بسیار بسیار شاد و خوشحالم که از متنهای قوی شما استفاده کردم مایلم در صورت صلاح دید باز از متنهای قوی شما استفاده کنم و همیشه شکر شکرگزار هستم سلام مخصوص من محسن فصاحت را به حضرت مادر برسانید به امید دیدار بدرود
,شهرزاد قشنگم سلام
واقعاً تحسین ت میکنم بابت اینکه همیشه انقدر صادقانه و با جزئیات تمام ضعف ها و قوت هات و مینویسی
خدا میدونه از همین یه دونه کامنتت چقدرر درس گرفتم
و اون تیکه از صحبتهات که گفتی تصمیم گرفتم کارمند خدا بشم میخکوبم کرد میدونی چرا؟؟
چون من دو ساله که از شغل کارمندی پردرآمد و اعتباری که داشتم اومدم بیرون و همه سرزنش ها رو به جون خریدم و کلی تضاد خفن رو تحمل کردم به عشق اینکه به خدا میگفتم خدا جونم میخوام به همه ثابت کنم پول فقط تو فلان ارگان نیست ، میخوام مشرک نباشم به شغلم که هر درآمدی هست الا و لابد از اون شغل هست و لاغیر
میخوام کارمند خودت شم
ابن و گفتم و بطرز معجزه آسایی با بازنشستگی پیش از موعدم موافقت شد و چند تا معجزه مالی هم تو دل اون تضادها اتفاق افتاد برام که الان خودمم باور نمیکنم
ولی با شرک و دلسوزی نابجا از دستشون دادم و همونجا تموم شد
اومدم سراغ هنر مورد علاقه م
یه پیشرفت های جزئی مثل چند تا هنرجوی معدود و انگشت شمار داشتم که میدونم مسیر تکاملم هستن ولی همش به خدا میگفتم چی شد پس کارمند تو بودن این بود؟؟
و کم کم یادم رفت از این عهدم با خدا
الان دوباره نور امیدش رو شما برام روشن کردی که یه مدت بی چشمداشت درآمد و… کارمند خدا بشم تا درها باز شن. ازت بینهایت ممنونم قشنگم
سلام شهرزاد قصه گو اما نه افسانه که قصه زندگی و ماوقعش ، بس شیرین و صادقانه می نویسی نوشته هات بر دل میشینه درجانم نفوذ می کنه و چراغ ها برام روشن می کنه. خیلی دوستت دارم دختر ماه
باور نمی کنی چقدر از نوشته هات زنده میشم، نور امید میشی… نمی تونم تغییر حالم رو بعد از خوندن کامنت های روراست و عالیت وصف کنم. حس می کنم خودتی خود خودت. سعی نمی کنی کمی هم شده خودت رو تغییر بدی و بنویسی. صاف فرکانسش رو دریافت می کنم
شهرزاد جان ممنونم که درسهات رو با درمیون میذاری
و حتما که حساب کتابی هست که این حال خوبی که نوشته هات به ما میده چندین برابر به خودت
برمیگرده
سپاسگزارم
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،
نمیدونی چه حال باحالیه وقتی خدا برای چندمین باررررر تو این سایت مقدس خودش توی کامنتای خوشگل شما دوستان عزیزم باهام حرف میزنه و دقیقا دقیقا دقیقا جواب سوالمو بهم میده ،،
الله اکبر ،،
خدا جونم مرسییییییییی
معجزه پشت معجزه ،،،
ایوووول
سلام شهرزاد جان دلم میخاد فقط تحسینتون کنم
دلم میخاد فقط بگم احسنت ب شما
دلم میخاد فقط مقابلتون بودم بلند میشدم و تشویقتون میکردم …
شما با اشتراک گذاشتن رشد و موفقیت همراه با قدم ها و مسیری را که طی کردید، نور ایمان را در دل ما زنده می کنید …
عزیزم بهتون افتخار میکنم …
بیشتر بدرخشید …
منتظرم موفقیت ها و نتایج بزرگتر و بیشتری را با ما به اشتراک بگذارید…
در پناه الله یکتا باشید…
سلام دوست توحیدی من.
امیدوارم در حال سپری کردن بهترین لحظات باشی.
قلبم بهم گفت برات بنویسم و با این آیه شروع کنم.
وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ
و بزودی پروردگارت آنقدر به تو عطا خواهد کرد که خشنود شوی.
من این کامنت شما رو با اون بک گراند قبلی میخوندم و برام خیلی جذاب بود.
که با اون جمله استاد اومدی تو مسیر؛
“مگر ما چه می خواهیم که در خدایی خدا یافت نمی شود،واقعا مگه ما چی می خایم”
این جمله، اون فایل ها، با اون هندزفری که یکیش صدا داشت،
تو اون شرکت،با اون وضعیت که حقت رو نمیدادن، وقتی کسی باهات کار داشت می دونست باید بزنه رو شونت چون همیشه صدای استاد تو گوشت بود.
با کنترل ذهن و خوب بودن احساست و قانون احساس خوب =اتفاقات خوب سیر تکاملی دریافت نعمت برات شروع شد.
بعد خدا تو یه حرکت به سهامدارا فهموند که اون نیرویی که از همه بهتره شهرزاده، بخاطر فرکانس خالصی که فرستاده بودی اون پاسخی که بهترین پاسخ تو اون شرایط بود رو دریافت کردی.
با ایجاد مشکل بین اون خانوم مسئولتون با سهامدارا ، شدی مسئول همونایی که حقت رو به اونا میدادن.
دروازه ای از ثروت و نعمت به روت گشوده شد.
و بعد با اون شجاعت مثال زدنی استعفا دادی تا بیزنس خودت رو شروع کنی.
….
من از این شجاعت که با نشون دادن ایمان و حس کردن قدرتی به اسم رب در پشت سرت از خودت نشون دادی کیف کردم.
و مشتاق خوندن ادامه داستانت بودم.
خود استاد عباسمنش هم در برحه ای، با تخطی از قانون تکامل و عدم تثبیت مدار، اون بدهی و تضاد تو بحث ثروت براش بوجود اومد.
که نتیجش شد، اصلاح باورهای غلط در مورد ثروت و رشد بیشتر استاد و ورود بیشتر نعمت و ثروت به زندگی استاد.
به قول استاد که میگه:
من میخام فرق قائل بشید بین خونه و ماشین و احساس خوشبختی.
لذت بردم از اینکه حرف مردم برات مهم نبود و تصمیم گرفتی دنبال دفتر نری و اون کاری رو انجام دادی که بهت احساس بهتری میداد.
از تضادها و نحوه مواجه با اونا گفتی ، برام درس داشت.
از رفتنت به باغ و ورود به مدار سپاسگذاری، واقعا چقدر زیباست که بعد از مواجه با تضاد این جور برگردیم به مسیر درست و شروع کنیم به سپاسگذاری تا درهای نعمت به روی ما باز بشه.
موفق باشی.
سلام به دوست عزیزم، اول بزار بهت بگم که من خیلی تحسینت میکنم و به عنوان یک دختر 20 ساله خیلی ازت الگو میگیرم ،
این قسمت کامنتت برام خیلی جالب بود : تو همون داستانها move کرده بودم دبی که اونجا زندگی کنم. فشار چالشهای اول شروع بیزینس بعلت تخطی از قانون تکامل و قانون کنترل ذهن از یک طرف، هزینه های سنگینِ دبی بر اساس سبک لایف استایل پر خرجِ من و تمرکز روی هزینه ها از طرف دیگه، احساس تنهایی
اگر بخام از خودم بگم ، باید بگم که من خیلی این قسمت کامنتت رو درک میکنم چون منم به تازگی مهاجرت کردم، من توی رشته ای و توی دانشگاهی درس میخونم الان، که همیشه آرزوشو داشتم. دانشگاه من امسال جزو ده تا دانشگاه برتر دنیا شد ینی انقدر خفنه ولی بازم با وجود همه این نعمات عمیقا احساس میکنم ی چیزی کمه ، یه چیزی نیست .
خیلی نیاز به یه رابطه عاطفی عالی رو حس میکنم میدونی این ک توی غربت یه ادمی باشه که قلبت رو لمس کنه خیلی لذت بخشه . راستش تاحالا چند بار دیت رفتم ولی همشون اونی ک من میخاستم نبودن . ینی دیروز داشتم به خدا میگفتم خدایا من هم خوش استایلم هم چهره و.. خوبی دارم پس چرا نمیشه؟ چرا همش توی روابط به در و دیوار میخورم.
شهرزاد عزیز، دختر خودساخته خوشحال میشم اگر چند تا باور قدرتمند کننده در مورد روابط با توجه به تجربه خودت بهم بگی ودلایلی های رو هم ک این باورهارو برای خودم منطقی کنم بهم بگی .
امیدوارم هرجای این دنیا که باشی حالت خوب باشه
با احترام فاطیما
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ ۚ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ أُولَٰئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿٢٢الزمر﴾
آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشاده است، و بهره مند از نوری از سوی پروردگار خویش است،پس وای بر آنان که دل هایشان از یاد کردن خدا سخت است، اینان در گمراهی آشکار هستند.
اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِکْرِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿٢٣ الزمر﴾
خدا نیکوترین سخن را نازل کرد، کتابی که شبیه یکدیگر است، مشتمل بر داستان های پندآموزاست؛ از شنیدن آیاتش پوست کسانی که از پروردگارشان می هراسند به هم جمع می شود، آن گاه پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم می گردد و آرامش می یابد. این هدایت خداست که هر که را بخواهد به آن راهنمایی می کند؛ و هر که را خدا گمراه کند، او را هیچ هدایت کننده ای نخواهد بود.
=======================================================================================
خدای عزیز و شیرین ودلبرم،آفتابِ دل انگیز پائیزی،آسمونِ آبیِ چشم نواز،روشنی قلبم،صاحب و خالق و فرمانروای من،من به تو و به کمک تو و به نور تو و به هرخیری که از سمت تو به من برسه سخت فقیرم،خدایا از نجواهای ذهنم به تو پناه میبرم،از هر کمبود و ناخواسته اعراض میکنم و ازت میخوام کمکم کنی که برای رضایت تو و برای آرامش قلبم بنویسم .میخوام جهانم رو از همه چیز خالی کنم،چراغِ ذهنم رو خاموش کنم و با ندای آرامش بخش قلبم بنویسم.ازت ممنونم که این صلات رو مایه ی رشد من و خروج هرچه بیشتر از مسیرِ پرمقاومت ذهنی و نزدیک و نزدیکتر شدن به مسیرِ صراط المستقیم قرار میدی و راه رو برام هموارتر و قدم هارو برام روشن وروشن ترمیکنی،هرچقدر شیطان در ذهنم داره تموم تلاشش رو میکنه من رو از نوشتن منصرف کنه ولی من میدونم فقط باید روم ازش برگردونم و تلاش کنم روی صدای قلبم تمرکز کنم تا باهاش هم آهنگ و هم نوا بشم.ازت ممنونم خدا و مرسی که مثل همیشه در خط به خط این کامنت در کنارم هستی.
=======================================================================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
سلام به استاد شایسته جانم
سلام به دوستانِ توحیدیِ عزیزم مقیم در غار حرا
خداروصدهزار مرتبه شکر که دارم مینویسم،خدا میدونه همین الآن شیطان داره از چه راه هایی،چه تلاش هایی میکنه که من رو از نوشتن بازداره ولی تا اینجا که موفق شدم انشالله که بالاخره روش رو کم میکنه و مثل همیشه میره رد کارش!
استاد جان،از همزمانی هایی که داره اتفاق میفته،متوجه شدم که دارم کم کم روی ریل قرار میگیرم و تلاش برای برگشت به فرکانس سپاسگزاری داره جواب میده!استاد من میفهمم اون احساسِ سپاسگزاری که با هر کلمه ش صورتت خیس اشک میشه چه مداریه!
الان که یکم ازش دور افتادم میفهمم چه گوهری رو داشتم از دست میدادم و خداروشکر خداوند در تموم طول این مسیر در کنارم بوده و تا به الآن در هر شرایطی بودم استمرار در اجرای قانون درعمل نزاشته من خیلی چک و لگدی بشم و سریع برگشتم به مسیر درست و اوضاع رو تحت کنترل خودم قرار دادم.
اصلا چی شد که من از مسیر سپاسگزاری درومدم؟!
ماجرا ازونجا شروع شد که من در مسیر درست طبق قوانین داشتم خیلی خوب پیش میرفتم و بخاطر تعهد خودم کلی اتفاق خوب برام افتادو توی همین مسیر خداوند 2 تا وعده بهم داد!انقدر این دوتا وعده ی الهی برام شگفت انگیز بود که من در رویایِ رویامم نمیتونستم بهش فکر کنم!الهامات خیلی واضح و روشن بود!بهم گفت اگر همین مسیرو ادامه بدی،تو قطعا به این نتیجه میرسی!اصلا من دیگه روی زمین که نه! توی آسمون ها راه میرفتم…
اما یکم بعد چه اتفاقی افتاد!
من از مسیر سپاسگزاری کم کم خارج شدم و افتادم تو مسیرطلبکاری از خداوند!
که الا و بلا!من میخوام اینایی که گفتی رو همین الان داشته باشم!دیگه حواسم به نعمت های اطرافم نبود!دیگه فکر میکردم اینا که عادیه داشتنش!من اونو میخوام!اونو بهم بده!
و یواش…یواش…از مسیر صراط المستقیم خارج و به سمت جاده خاکی متمایل شدم!
حالا درسته ازونجایی که خیلی خوب روی خودم کار کردم،هیچ وقت به اونجا نکشید که برم ته دره!
اما به قول استاد!
از طریق نتایجم میفهمیدم مسیرم داره اشتباهی میره!
خلاصه یک روز با خودم نشستم سر میز مذاکره!
پرسیدم :سعیده توی چی میخوای!؟
جواب دادم : این و این!
پرسیدم: آیا این چیزهایی که میگی رو خودت قبلا بهش فکر میکردی که داشته باشیش؟!یا همه ش الهامات خداوند بود و بهت وعده داد؟!
جواب دادم: نه من در رویایِ رویامم بهش فکر نمیکردم!
پرسیدم:پس چرا برای چیزی که خودت هیچ ایده ای براش نداشتی و خداوند از رحمت خودش بهت بشارت داد،به جای سپاسگزاری،از خدا طلبکار شدی؟!
هیچ جوابی نداشتم براش!سوال کاملا منطقی بود!و من فهمیدم دارم خودم مسیر رو اشتباهی میرم!
این خودشناسی و بررسی خودم و افکارم و خواسته ها و عملکردمم رو هم از شما یاد گرفتم استاد،شما یک جایی گفتید من خودمو خیلی خوب میشناسم،خیلی رو راستم با خودم!اونجاهایی که دارم خوب عمل میکنم رو میدونم،و دور از جونتون،اونجایی که دارم عوضی بازی درمیارم هم میفهمم!
خب من فهمیدم کاملا که دارم عوضی بازی درمیارم!من فهمیدم دارم بی ایمان میشم!من فهمیدم به جای سپاسگزاری دارم کافر میشم!و خداروشکر بازهم دارم خیلی زود فرمون ماشینم رو میچرخونم به سمت درست …
به قول شما تو جلسه 3 روانشناسی ثروت:
کشتی ها هم تا به مقصد برسند،یک خط مستقیم نمیرن!یکم از مسیر خارج میشن،باز برمیگردن و هی اصلاح مسیر میکنندولی ازونجایی که در مدت زمان بیشتری توی مسیر درست هستند،بالاخره به مقصد اصلی میرسند!
منم دارم تلاشمو میکنم دوباره وارد مدار سپاسگزاری بشم،مثل اون روز هایی که با اینکه شیفت های سنگین icu میرفتم،دست تنها دوتا بچه رو بزرگ میکردم و توی یک شهر غریب بودم ولی وقتی دفترم رو باز میکردم و مینوشتم خداجونم سلام…اشکام روی صورتم سرازیر میشد …اون احساس رو با هیچی نمیتونم عوضش کنم.احساسِ سرمستیِ بندگی الله،عشق بازی با رب و روحی که به پرواز درمیومد و دلش میخواست از جسمم جدا بشه و به اصلش وصل بشه….
این کلمات رو فقط اونایی درک میکنند که این جنس احساس رو تجربه کرده باشند…و خدا فقط میدونه چقدر دلم برای اون مدار تنگ شده …
منم سرگشته حیرانت؛ ای دوست
کنم یک باره جان؛ قربانت، ای دوست…
خلیل آسا؛ زِ شوقِ وصلِ کویت
دهم سر؛ بر سرِ پیمانت، ای دوست…
دلی دارم؛ در آتش، خانه کرده
میانِ شعله ها؛ کاشانه کرده…
دلی دارم؛ که از شوقِ وصالت
وجودم را زِ غم؛ ویرانه کرده…
استاد جان اومده بودم برات از عملکرد های جدیدم بنویسم،اومده بودم برات از قرآن بنویسم،از اتفاقاتی که سر پایان نامه ی کارشناسی ارشد حوزه ی مادرم رخ داد!از آیه هایی که بهش نشون دادم و براش توضیح دادم…ولی حتی استاد راهنماهاش گفتن این مطالب برات سنگینه تو از پسش برنمیای!!!مادری که 15 ساله توی حوزه داره درس علوم قرآنی میخونه،مطالبی که من عین آب خوردن از شما توی این 3 سال یاد گرفتم رو نمیتونست درک کنه ….
دلم میخواست براتون توضیح بدم که خودتون کیف کنید چه شاگردهای قرآن پژوهی تحویل جامعه دادید ….ولی باز هم اشکام نمیزاره صفحه ی لپ تاپ رو درست ببینم….اشک هایی که از سر دلتنگیِ آغوش خداست…احساس میکنم سال هاست مادرم رو توی یک بازار گم کردم و الان دارم در به در دنبالش میگردم …
خدایا دستِ بنده ت رو بگیر و دوباره روحم رو پاک کن و به اصلِ خودت وصلش کن.
خدایا من به تو فقیرم.به تو نیازمندم.دلم برای آغوشت خیلی تنگ شده خدا،من تو بازار گم شدم و دارم تموم تلاشمو میکنم تا پیدات کنم،نزار بیشتر ازین سردرگم بمونم،تلاش های بنده ی ضعیفت رو بپذیر و خودت یکبار دیگه آغوشت رو برام باز کن.همین …
سلام سعیده جان
قربونت برم
چقدرزیبانوشتی
چقدرزیبادرک کردی
چقدرزیباازخودت نوشتی
چقدرزیبابرای برگشتن به مسیرسپاسگزاری قدم برداشتی
چقدرزیباازغریبی خودت گفتی ازاون زمانی که تنهایی دوقلوهات روبزرگ کردی وبااحساس عاشقانه میرفتی سراغ دفترشکرگزاریت وعشق بازی باخداوندروآغازمیکردی که اشکهای شادی وعشق هم همراهیت میکردن
چقدرزیباازکلامت درباره قراندربرابرمادرتون گفتین وهدایت شدنتون به این مسیرالهی که وقتی دربارش حرف زدین درپاسخ شما مادرتون حرفی برای گفتن نداشتن
چقدرعاشقانه باخداوندحرف زدین وازبی پناهی وگم گشتگیتون گفتین
چقدرخالصانه ازمعبودم خواستین تاپیداتون کنه ودستتون روبگیره تحسینتون میکنم بانوی دوست داشتنی،بابت این فرکانس بی نظیری که توش هستین ودرتلاشین تابهترش کنین
ازصمیم قلبم آرزوی شادی وعشق بی پایان وآرامش وارتباط عاشقانه بامعبودم روبراتون میکنم وامیدوارم دراوج نعمت وثروت وشادی وسلامتی باشیدوبمانید
ساعد 2و30 دقیقه نیمه شب
تو مِی چِشِ سویییی مِی جانِ خاخِر
سعیده عزیزم سلام خیلی برات خوشحالم، خوشحالم برای روح لطیفت،خوشحالم برای قلم زیبا و روانت،خوشحالم بابت آگاهی های نابی که داری،خوشحالم بابت درک عمیق و زیبات از خالق کیهان.
سعیده جان کلمات اونقدر دلنشینه که من نوتفیکیش کامنت هات روشنه هر موقع کامنت نوشتی برام بیاد و سریع برم ببینم یکی شما هستی ویکی دیگه حمید امیری عزیز شما دوتا عزیز جزوه دانشجو های ممتاز دانشگاه توحیدی استاد عباس منش عزیز و مریم جان شایسته هستید.
چقدر به موقع و بجا کامنتت رو خوندم سعیده جان منم مادرم رو، همه کسم رو،همه ی زندگی م رو گم کردم. چقدر اشک ریختم با نوشتهای آسمانیت.با اجازت یه بخشهای از نوشته هات رو کپی کردم که هر موقع خواستم دم دستم باشه تاجوون بگیرم.
سعیده عزیزم هرجا هستی برات آرزوی بهترین ها رو دارم. عزیزم زندگیت سراسر نور و عشق خداوند باشه .روی ماهت رو از دور میبوست
سلام سعیده عزیزم
با خواندن کامنتت اشکهای منم جاری شد ، عزیز دلم آرزو میکنم ک خدای مهربونم همیشه من و همه دوستانم رو ب راه خودش هدایت کنه
سعیده جان همین که با این حس و حال خوب نوشتی وازبازگشت ب سپاسگزاری گفتی مسلمه ک خدا دستت رو گرفته ونزاشته ک راهتو گم کنی
امیدوارم ک همیشه تو این حس و حال خوب بمونی و انرژی این حال خوب رو ب من و همه دوستانم بدی
خدایا سپاسگزارم برای تمام لحظه هایی ک با تو سپری میکنم
خدایا سپاسگزارم برای تمام لحظه هایی ک تو را صدا میزنم
خدایا سپاسگزارم برای تمام لحظه های سپاسگزاری از تو
خدایا سپاسگزارم ک تو رادارم وبا تو ب آرامش میرسم