https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/10/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-10-31 06:48:362024-11-12 21:41:10live | چون قانون ساده است، عمل به آنرا جدّی نمی گیری
217نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدارا شکر گذارم که بهم فرصت داد تا بتونم بیام . وکامنتی در مورد این فایل بزارم
و به همین ترتیب وقتی تونستم ذهنم را کنترل کنم و ایمانم را نشان دهم خداوند. منو هدایت کرد به این دوره فوق العاده
درست زمانی هدایت شدم به این دوره که من آماده آماده دریافت این آگاهی ها بودم
وقتی استاد داشت در مورد قوانین در این دوره با ارزش صحبت میکرد تمام اون نکات رو درک میکردم.
و اونجا دیدم یک سری مسائل رو ذهنم مقاومت داره و اون مقاومت ها رو برطرف که میکردم یک نتیجه جدید بیرون میومد
و الان که این قدم ها را استاد داره روی سایت قرار میدهد
ایمان دارم که هزاران نتیجه و هزاران معجزه قرار است اتفاق بیفته
وقتی تغییری در وجود ایجاد میشود صد درصد هزاران نتیجه بیرون میاد
وقتی من یک تغییر کوچک در خودم ایجاد کردم هزار برابر اون تغییر من نتیجه گرفتم و همه این دوره ها آماده هزاران تغییر آماده شده
استاد واقعا تحسین میکنمتون کوچکترین ایده بزرگترین ایده ها از آن بیرون میاد اگر من اینو نگم که ایمانم را به خدا کم گفتم
خداوند در هر لحظه داره به بندگانش نشانه های هدایت را میدهد فقط باید توجه کنم به نشانه و ایده هایی که بهم داده میشود را مانند استاد عملی کنم و به گفته استاد بارها و بارها به خودم هم گفتم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفد است
پس به خداوندی خدا ایمان دارم و هر چه را بهم بگوید انجام میدهم خدایا شکر خدایا من تسلیم تو هستم
عنوان این گام خودش یه باور خیلی مهمی رو برای من یادآوری میکنه اینکه چون قانون ساده است عمل به آن را جدی نمیگیریم راستش من خودم ام در گذشته خیلی به دنبال کارهای عجیب و غریب بودم تا نتیجه ای بگیرم اما واقعا اون کارا آدمو خسته و سردرگم میکنه و بیشتر و بیشتر از خواسته ش دور میکنه یادمه اون زمانی که میرفتم مدرسه یکی از دوستام بهم گفت اگر یه سیب بخوری و دونه هاشو دربیاری و بشماری و اگر هفت تا بود دونه هارو بذاری زیر بالشت و بخوابی شوهر آینده تو توو خواب میبینی و منه ساده هم باور کردم و بعد از خودن چندتا سیب بلاخره به یه سیبی رسیدم که هفتا دونه داشت دونه هارو گذاشتم زیر بالشم و در خواب پسری رو دیدم که از بستگانمون بود و با خودم فکر کردم حتما من قراره با اون ازدواج کنم اما اصلا اینطور نبود و اون آقا چندسال بعد با دختر خاله ش ازدواج کرد این یه مثال خنده دار بود از باورهای پوچ و احمقانه ای که در گذشته درگیرش بودم و یه عالمه مثال دیگه این چنینی دارم که چقدر شرک داشتم و چقدر خودمو به درد سر انداختم
خدارو شکر میکنم که اینجا هستم
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم بی نهایت از شما سپاسگذارم برای این فایل عالی
چقدر کامنتتون قشنگ بود.این کامنتتون یه هدایت از طرف خدا برای من بود.
چقدر من شبیه شما هستم.البته من تازه پس انداز کردن رو یاد گرفتم.
دارم رو باورام کار میکنم .من هیچ وقت یادم نمیاد پولی که داشتم رو برای خودم خرج کرده باشم.
من هم به شدت پول به جونم بنده و همیشه از اینکه از مقدارش کم شده میترسم
ویه چیز دیگه که در وجود خودم میبینم و در شما ندیدم اینه که شما یک صداقت دوست داشتنی دارید من هرگز حاضر نیستم درباره ایراداتم با کسی حرف بزنم حتی اگه کسی هم بهم بگه خسیسی پول به جونت بنده گارد میگیرم
ممنون به خاطر کامنت قشنگت چند تا باور محدود کنندهی من رو بهم نشون دادی که نیاز دارم رو خودم کار کنم
با اجازه از خدای قشنگ و وهابم که کمکم کرده بنویسم.
سلام و عشق و نور تقدیم به استاد عزیزم و مریم بانوی گل
سلام به همه دوستان زیبابین و خوشدلم
خیلی خیلب خوشحالم که فرصتی دست داد تا از حس و حال این روزهام باز هم بنویسم.
10 روز پیش دقیقا در چنین ساعتی بود که مادرم، در اوج سلامتی و امید به زندگی، در اوج زیبایی جسم و روح، در اوج توانمندی ذهنی و احساسی، و در اوج ناباوری همه هزاران نفری که می شناختنش بر اثر یک حادثه غیر قابل باور از دنیا رفت.
یک تیغ ماهی مأمور شد که بره گیر کنه دقیقا جایی از مری مادرم که چسبیده به آئورت قلبش بود و چندتا غذای ساده و یک قاچ هندوانه هم مأمور اجرای حکم پروردگار شدن تا اون تیغ رو هدایت کنن که شریان رو پاره کنه.
میگم حکم پروردگار نه به این علت که اعتقاد دارم خدا تعیین میکنه ساعت و زمان مرگ افراد کی باشه، بلکه چون کلمه مناسبتری پیدا نکردم.
حکم پروردگار بر اساس پیش فرستاده های ما.
این روزها ایمان پیدا کردم که حتی ساعت مرگمون رو هم خودمون با فرکانسهامون تعیین می کنیم و به سوی اون أجلٍ مُسمّی حرکت می کنیم و چه بسا با تغییر فرکانسهامون هر لحظه در حال تغییر زمان و مکان و نحوه اون اتفاق باشیم.
اما چیزی که برام واضحه اینه که مادرم اعتقاد داشت اونها خانوادتاً عمر کوتاهی دارن و در دهه 60 زندگیشون به اتمام میرسه.
بنابراین تمرکز بالایی روی حفظ سلامتی و ورزش و حفظ استایل سالم زندگیش از قدیم الایام داشت.
اما وقتی باور قوی ای در مورد مسأله ای داشته باشی مهم نیست چقدر در خلاف جهتش تلاش کنی، بالاخره اون مسأله رو جذبش می کنی و مادرم دقیقا در سن 60 سالگی این رو برای خودش رقم زد.
خدای عزیز هم که همیشه قوانینش بی نقص عمل می کنن به این پیش فرستاده پاسخ داد.
اگه با تیغ ماهی نمیشد حتما با یک روش دیگه توی این روز و این ساعت همین اتفاق می افتاد.
و اما معجزه سپاسگزاری….
بهتره از دو سال پیش شروع کنم. زمانیکه منوجه بیماری پیشرفته پدرم شدیم.
همون موقع هم با تمرکز بر سپاسگزاری برای نکات مثبت تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم و تمام خانواده یعنی من و مادرم و خواهر و برادرم به لطف خدا و با اتحاد تونستیم به پدرم کمک کنیم روحیه اش رو حفظ کنه و همین با قدرت عمل کردن باعث شد بتونه به اوضاع مسلط بشه و بیماریش خاموش بشه. هنوز دارو مصرف میکنه اما شرایط برخلاف پیش بینی بدبینانه دکترهاش پیش رفت و پدرم در حال بهبود بود.
اون روزهای اولی که یکی از پزشکای حاذق در مورد پدرم بهم گفت که کارش به زودی و با ناراحتیهای فراوان تمومه، من باور نکردم و به خدا گفتم حتی اگر اینطور باشه من شکر می کنم که اینهمه سال پدر داشتم.
خوب به لطف خدا پدرم بهبود پیدا کرد و سپاسگزاری ما صدچندان شد.
تا نوبت رسید به مادری که به اذعان همه هیچوقت حتی تصورش رو هم نمی کردن که ایشون به این زودی از دنیا بره.
در لحظه ای که این خبر رو شنیدم خدا خودش شاهده که فقط از رختخواب پاشدم و رفتم روی مبل نشستم و دستامو بالا گرفتم و ده ها بار تکرار کردم «خدایا شکرت»، «خدایا کمکم کن»
برای کنترل ذهن و حفظ اون حالت سپاسگزاری توی سایت کامنت نوشتم و 15 دقیقه نکشید که من آروم شدم.
استاد شما می فرمایید از روی عملکردتون بفهمید چقدر باورهاتون قوی شده. من به این عملکرد خودم نمره بسیار بالایی میدم.
خودم هم از خودم چنین انتظاری نداشتم.
تمرکز من تا قبلش روی مسائل مالی بیشتر از معنوی بود اما سپاسگزار بودن آنچنان فرکانس قوی داره که فرقی نمیکنه برای چی باشه، در همه جنبه ها به موقع به دادت میرسه.
الان می فهمم که همه چیز روح معنوی داره و جهان این معنویت و این ارتباط با روح الهی رو متوجه میشه. مهم نیست چه جنبه ای باشه.
مادیات همون معنویته.
روابط همون معنویته.
نعمتهای احساسی مثل وجود خانواده همون معنویته.
سلامتی همون معنویته.
حضور عشق در قلب معنویته.
سفر رفتن معنویته.
شاغل بودن در زمینه دلخواه معنویته.
من قبلش ذهنم درگیر شغل بود ولی با اتفاق اخیر خیییییلی جنبه های دیگه ای روبروم باز شد.
ای کاش بتونم به جاش بنویسم. من خیلی حتی از نحوه رفتن مادرم درس گرفتم. قانون به وضوح برام تکرار شد.
روزها و هفته های آخر عمر مادرم سرشار از آگاهی بوده و مادرم با قلب باز شده و با یک نور خاص از دنیا رفته.
و من بی نهایت سپاسگزارم.
همین حسی که دارم شاید باعث آرامش بی حد منه.
چند روزه که برای تسلای پدرم اومدم اهواز و قصد دارم تا چهلم مادرم اینجا بمونم.
خدا رو شاهد می گیرم به جز همون یک باری که پنجشنبه رفتم سر مرار مادرم گریه نکردم.
کاملا آرومم و دلم شاده از اینکه مادرم با رستگاری رفت.
استاد شما در این فایل فرمودید قانون از بس ساده است اون رو جدی نمی گیریم.
و اونقدر به ما القا کردن که فهم قرآن سخته ازش ترسیدیم و سراغش نمیریم.
احسنت به شما. کاملا درسته.
خدا چندین بار فقط توی یکی از سوره هاش تکرار کرده، وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ: و هر آینه بتحقیق آسان نمودیم قرآن را براى پند دادن یا حفظ کردن، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ: پس آیا هیچ یاد کنندهاى هست مر آن را تا از آن عبرت گیرد و به تذکرات آن پند یابد.
من هیچوقت هیچوقت هیچوقت، هرگز هرگز هرگز، never ever تصورش رو هم نمی کردم، در مخیله ام هم نمی گنجید که بشه در لحظه ی از دست دادن چنین مادری(که بعدا بیشتر راجع به خصوصیات اخلاقی منحصربفردش حرف میزنم) و همینطور روزهای بعدش، روی ذهن نجواگر مسلط شد و با سپاسگزاری اون غم مرسوم و سوگواری های عرف جامعه رو تبدیل کرد به حال خوب و آرامش عمیق درونی.
کاری که خدا برای من و خواهر و برادرم انجام داد.
برعکس پدرم که در فرکانس بسیار قوی غم و حسرت قرار داره.
دقیقا اختلاف ماها با پدرمون اختلاف بین حضور در بهشت و جهنمه.
انقدر قانون این تفاوتها رو برام ساده و واضح کرده که الان درک می کنم اینهمه سال شما چی می گفتید.
الان می فهمم که وقتی خدا به مادر موسی گفت فرزندت رو بسپار به رود نیل چطور دل اون مادر راضی شد.
یا برعکس زمانیکه یعقوب با دوری از یوسف کنار نیومد تا چشمانش از اشک سفید شد، می فهمم که یعقوب نبی در چه فرکانس ناسپاسی قرار گرفته بود و نتیجه نامطلوبش رو هم دید. تا زمانیکه بالاخره تسلیم شد و یوسفش برگشت.
اینها درسهای بزرگی بود که عملا من از این اتفاق گرفتم و فهمیدم قانون رو اگر درست درک کنیم به موقع دستمون رو می گیره، مهم نیست که من قبلا برای ایجاد کسب و کار دلخواهم روی قانون تمرکز کرده بودم،
مهم نیست که بابت کدوم نعمتهای مادی و معنویم سپاسگزار بودم،
این احساس خوب سپاسگزاری درست سر بزنگاه به دادم رسید و تبدیل شد به قویترین مسکن.
نه تنها دردی باقی نمونده بلکه سپاسگزاریم بیشتر هم شده.
دیدگاهم نسبت به قانون محکمتر هم شده.
هرکس برای سرسلامتی میاد خونه پدرم وقتی آرامش ما سه تا فرزندش رو می بینه اونم آروم میشه.
امیدوارم پدرم هم بالاخره در مسیر نور وارد بشه و بخواد که هدایت بشه به بهشت…..
قانون آسونه، فهم کلام خدا ساده است.
من به این باور دارم.
و این باور منو قدرتمند کرده، بی نیاز از غیر کرده، مفید واقع کرده، سربلند کرده، ارزشمند و ثروتمند و سعادتمند کرده.
روزهای خوب و خوبتری در راهه….
خدایا ازت بی اندازه متشکر و سپاسگزارم.
استاد بی نهایت دوستتون دارم و بابت هر کلمه و هر تجربه ای که پشت اون کلامه ازتون ممنونم.
سلام استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته نازنینم و همه دوستان دوست داشتنی من!
خدایا شکرت که تو این سایت بهشتی عباسمنش دات کام هستم. چقدر زمانهایی که فایلهای سریالی تو سایت منتشر میشه و منظم تر توی سایت حضور دارم، حالم در کل بهتره. این سایت یه قدرت جادویی داره. چه انرژی مثبتی تو این سایت هست خدایا صدهزاااار بار شکرت. چقدر خداروشکر میکنم که این نعمت رو دارم. واقعا اگر تو مدار این سایت نبودم چی میشد؟ احتمالا توی تاریکی و پریشونی و سردرگمی داشتم پرسه میزدم! پس الان باید قدردان این سایت باشم!
تو این فایل استاد از قانون تجسم صحبت میکنه. میگه تجسم کردم یعنی فکر کردن و تصویرسازی ذهنی. میگه من همون وقتی که نون نداشتم بخورم آروی رو تجسم میکردم. از همون اتاق سیمانی شروع کردم به تغییر باورهام که شرایط 99 درصد شما بهتر از شرایط گذشته منه. وقتی با کفش های پاره ام پیادهروی میکردم خواسته هامو تجسم میکردم و از شدت شوق اشک میریختم. بخاطر اینکه فهمیده بودم با همین افکار و تجسماتم میتونم زندگی خودمو تغییر بدم! ایمان به غیب پیدا کرده بودم. ایمان به چیزی که هنوز اثری ازش نیست!
استاد میگه من هر چی که الان تو زندگیم دارم بخاطر تضادهاییه که تو گذشته ام داشتم که باعث شدن ازشون قدرت بگیرم و خواسته هامو بشناسم و به سمتشون حرکت کنم!
استاد میگه تجسم کار عجیب غریبی نیس ما داریم هر لحظه تجسم میکنیم. منتها بیشتر داریم ناآگاهانه ناخواسته هامون رو با کیفیت فور کی تو ذهنمون تجسم میکنیم. ولی باید آگاهانه خواسته هامون رو تجسم کنیم. یعنی افکارمون رو جهت دهی کنیم به سمت خواسته هامون.
یه مثال ساده از خودم بزنم: مثلا یک بنده خدایی قراره یک خدماتی به من ارائه بده ولی درست این کار رو انجام نمیده. توی ذهن من جنگ به پا میشه و تو ذهنم باهاش میجنگم. دائم پشت سرش بدشو میگم و با دیگران دردودل میکنم که فلانی کار منو درست انجام نداد و منو اذیت کرد و تقلا میکنم که با اعتراض کردن به اون فرد و غر زدن و داد و بیداد کاری کنم که بیاد و کارمو درست انجام بده.
این همه تمرکز میذارم روی چیزی که نمیخوامش و این همه کار فیزیکی خسته کننده انجام میدم ولی نمیام یک بار یک دقیقه هم که شده به خواسته ام فکر کنم. به چیزی که میخوام. به خودم بگم ببین این یک تضاده یک ناخواسته اس که بخاطر باورای قبلی من ایجاد شده. آقا پس حالا من چیو میخوام؟ میخوام فلان کارم اکی بشه و من بتونم راحت ازش استفاده کنم و لذت ببرم.
واقعا چرا نمیام از نیروی ذهنیم استفاده کنم؟ چون عادت کردم به جون کندن و تقلا کردن. عادت کردم که با سختی به خواسته هام برسم. عادت کردم که فکر کنم آدما بد هستن. کارشون رو درست انجام نمیدن!
یادم میره که من خالقم. من خودم این جور آدما رو به زندگیم دعوت میکنم بخاطر فرکانس بدبینی که نسبت به آدما دارم.
حالا باید چیکار کنم که ورق برگرده؟ باید بگم ببین همه آدما ذرهای از وجود خدا هستن. همه یک وجه خوب دارن یه وجه بد. همه شون اومدن به من کمک و خدمت کنن. این من هستم که با باورهام وجه خوب آدما رو میتونم برانگیخته کنم. وقتی خوشبینی و احساس خوب نسبت به آدما رو جایگزین احساس بدبینی و احساس بد کنم ورق برمیگرده و وجه خوب آدما رو برانگیخته میکنم. نتیجه اش میشه اینکه خداوند همیشه بهترین بنده هاشو سر راهم قرار میده که به من خدمت و کمک کنن. بعد الگوهای رو بیاد میارم که فلان جا فلان آدم خوب اومد و اون خدمت رو به من کرد و بهمان جا فلانی اومد چقدر عالی کار منو راه انداخت و… نتیجه اش میشه ارتباطات عالی با بنده های عزیز خدا!
یه مثال دیگه مثلا من ماشین ندارم. هنوز خودمم نمیدونم که چه ماشینی میخوام تکامل طی میشه و زمان میگذره و تضادهای پیش میاد تا من بفهمم که چقدر دلم میخواد ماشین داشته باشم. ولی نمیدونم چه ماشینی میخوام. بازم زمان میگذره و من کم کم میفهمم. یعنی خواسته ام واضح میشه. ضمن اینکه تو خونه هم نخوابیدم. بلکه دارم همزمان با تجسم و فکر کردن به خواسته ام پول هم میسازم. باورای خوب رو هم مرور میکنم که ببین همونطور که به این خواسته و این خواسته و این خواسته که یه روزی رویا و آرزوی بیگ شاتم بود رسیدم پس به این یکی هم میرسم. من این باور رو مرور میکنم ولی شیطون ذهنمم بیکار ننشسته و هر لحظه تلاش میکنه که بهم ثابت کنه نمیشه. و این جدال همیشگی بین ذهن و روح وجود داره. ولی من هستم که باید به باورهای الهی روحم قدرت بدم و صدای نجواهای ذهنمو آرومتر کنم.
رسیدن به خواسته ها از ذهن شروع میشه. اول تو ذهن یه خواسته ای شکل میگیره و بعد در جهان حقیقی ظهور پیدا میکنه! پس تجسم و فکر رو دست کم نگیر. از این نیروی ماوراییت بهره ببر!
استاد در این فایل در مورد موضوعات جالبی صحبت کرد، یکی از اون موضوعات که برای من خیلی تاثیرگذار بوده بحث مشخص کردن خواسته هست. ابتدایی که من با استاد آشنا شده بودم خیلی سوالها داشتم و خیلی چراها داشتم که چرا این اتفاقات میافته و خیلی از خودم در درون میپرسیدم که چرا زندگی من اینطوری هست و انقدر بدبختی میکشم. وقتی اوضاع جوری شد که در حالت تسلیم بودن از خدا میخواستم کمکم کنه از طریق خواهرم با استاد آشنا شدم و روند گوش دادن به فایلها شروع شد. اوضاع بد بود اما من گوش میدادم. اوایل هیچی نمیفهمیدم اصلا نمیفهمیدم استاد چی میگه و خیلی کم متوجه میشدم و ظرفم کوچکتر بود. اما من شروع کردم به گوش دادن و بعد فهمیدم که استاد هم در فایلها به این موضوع اشاره میکنه که ما ابتدا آماده میشیم برای شنیدن. بعد گوش میدیم و ادامه میدیم. بعد درک میکنیم. بعد شروع به عمل کردن می کنیم و بعد نتیجه میاد. من اون روزها این آگاهی رو دریافت کردم از طرف خواهرم که گوش بده به این فایلها زندگیت عوض میشه و این باور در من ایجاد شد که باید گوش بدم. و من مرتب و هر روز و شاید بگم هر ساعت گوش میکردم که استاد چی میگه و اوایل فقط موقع کار گوش میدادم اما بعد گسترش پیدا کرد و هر بار سعی میکردم که خودم رو در این فضا قرار بدم و گوش کنم تا زندگیم عوض بشه و اصلا در مورد مراحل بعدی اطلاعی نداشتم که باید چی کار کنم. میخوام از این زاویه به موضوع کار کردن روی خودمون نگاه کنم که من بعد از اینکه مدت زمان بسیار زیادی رو صرف گوش کردن به فایلهای استاد کردم باورهای جدیدی در من شکل گرفت و جواب بسیاری از سوالاتم بهم داده شد. یادم هست یک سوالی خیلی بلد بود در ذهنم که چرا اینقدر آدمها بدقول هستن چرا بد رفتار میکنن چرا اتفاقات به ضرر من رخ میده؟ مثال میزنم، یادم هست پدرم به من این قول رو داد که اگه بیای بریم مشهد بعد از اینکه برگشتیم میبرت شمال. منم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم که به این تصمیم پدر احترام بگذارم و برم مشهد (چون مذهبی هستن مشهد دوست داشتن و من میگفتم شمال میخوام نه مشهد) خلاصه ما رفتیم مشهد بعد از اینکه برگشتیم گفتم خب بابا بریم شمال، بعد به شکل عجیبی و تندی با من برخورد کرد و یکجورایی گفت برو بابا ما کلی تو این سفر خسته شدیم و عمرا بریم شمال. و بعد من خیلی ناراحت شدم و گفتم که چرا این موضوع تو زندگی من تکرار میشه و هر کسی هر قولی به من میده میزنه زیرش. از این جور سوال ها زیاد داشتم که چرا اتفاقات زندگیم اینجوری پیش میره. (خودم اینها رو خلق میکردم با باورهای داغونم) یادم هست وقتی فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش کردم به جواب این سوالم رسیدم که من روی آدمها خیلی حساب میکنم و همین باعث میشه با مخ بخورم به زمین. بعد که خیلی این فایل رو گوش دادم کم کم روند رفتارهام عوض شد، روند برخورد هام و انتظاراتم از آدم ها تغییر کرد. دیگه سعی میکردم روی خدا حساب کنم. واقعا طول کشید چون من خیلی زیاد حساب میکردم روی آدمها و هنوزم باید روش کار کنم، اما یادم هست بعد از اینکه این موضوع بهتر شد من میزان ناراحتیم از اینکه کسی برخلاف حرفش عمل میکنه کم شد و میگفتم من از خدا میخوام و اغلب مواقع یک راهی پیدا میشد که من به اون خواستم میرسیدم و دستان خدا میامدن و یادم هست بدون اینکه من کار فیزیکی ای انجام بدم یا حتی از کسی درخواست کنم 2 بار رفتیم سفر شمال و من شمال رو تجربه کردم و خیلی لذت بردم و فکر میکنم اولین کامنتهایی هم که روی سایت با یک اکانت دیگهام گذاشتم مربوط میشه به زمانی که از سفر شمال برگشتم و به استاد پیام دادم و حسم رو در کلمات منتقل کردم اما نوشتهام اصلا ربطی به شمال نداشت و جالب بود استاد در کانال تلگرام منتشرش کرد چون آنچه حسم گفت رو نوشتم و باورهای خوبی هم داشتم که باعث میشد دل آدمها نرم بشه در مقابل من. اون موقع خیلی تمرکز روی باورهای توحیدی داشتم و با اینکه روی مجموعه ای از باورهام هر روز کار میکردم فکر میکنم موثر ترین باور همون باورهای توحیدی بود که این تاثیرگذاری رو ایجاد کرد.
میخواستم از اون نتایج روزهای آغازین بگم که من درخواستهای خیلی واضحی داشتم در مورد مسائل مختلف زندگیم که فقط توی ذهنم بودن و من دنبال جوابش میگشتم و جهان هم پاسخ داد و من رو به فراتر از اون آگاهیهایی که به سوالات نکرده ام هم پاسخ داد که برام جالب بودن.
من با تغییر باورهام به خواستههای زیادی که فقط تو ذهنم بود و تا به حال روی کاغذ ننوشته بودمشون رسیدم مثل تغییر کردن و بهبود پیدا کردن رفتار پدرم و خانواده و آدم ها با من و جذب اتفاقات مثبت که این خودش نتیجه خیلی خوبی محسوب میشد برای اون زمانم و اون سطح از رشدم.
اون موقع من اغلب خواستههام رو در ذهنم داشتم و نمینوشتم و هر بار که روی فایلها و باورهام کار میکردم ایدها آدم ها و .. اتفاق میافتاد. میگفتم خب من این خواسته هم میخوام و خدایا بهم بده و خدا هم میگفت چشم و بهم میداد از راههایی که اصلا فکرش رو نمیکردم.
یادم هست هر چی تو ذهنم غیر ممکن بود رو میرفتم سراغش که بدست بیارم. هر چی که از بچگی آرزوم بود. یکی از خواستههای من بعد از اینکه به خواستههای کوچکم رسیده بودم این بود که من میخوام از «سربازی معاف بشم». میگفتم اینو میگن غیر ممکنه و من میخوام غیر ممکن ها رو ممکن کنم. باورهای محدود زیادی داشتم که برطرفشون کردم و اولین باورها این بود که اصلا نمیشه و کشور قانون داره ولی من میگفتم با این قانون و باورها من این خواستههای کوچک رو بهشون رسیدم بنابراین سربازی هم میشه و یادم هست اون موقع که بخشهای قانون آفرینش تکی فروخته میشد بخش اول قانون آفرینش رو هم خریدم که خودش نتیجه بود برام و موقعی که جلسه اول قانون آفرینش رو گرفته بودم و گوشش میدادم اومدم تمریناتش رو انجام دادم که استاد گفت یک جعبه قرمز تهیه کنید و عکس خواسته هاتون رو بندازید توی ای جعبه اومدم و من اومدم یک طرح درست کردم از کارت معافیت سربازیم با باور ها.. و انداختم توی اون جعبه که میشه. روی باورهای مختلفی هم کار میکردم و خدا هدایت میکرد و یک سری هاشونم صادق بخوام باشم نتونستم درست کنم. مثلا من این باور رو داشتم که باید مشکل سلامتی داشته باشی تا معافت کنن. داستانش از این قراره که وقتی باور کردم که میتونم معاف بشم این ایده بهم داده شد که برو ببین راه های معافیت چیه و این خودش نشون میده باورهای من تغییر کرد که این ایده بهم داده شد و بعد راهها رو بررسی کردم (و البته خودم رو محدود کردم به اون ورودیهای نامناسب) بعد از اینکه راه ها رو دیدم گفتم من از اون راه هایی که میگن نمیتونم معاف میشم و اومدم روی کارت معافیت سربازیم نوشتم دلیل معافیت موارد خاص! خلاصه این باور من باعث شد که با اینکه من مشکل و بیماریای نداشتم و روی این باورها هم کار میکردم که کسی نمیتونه روی زندگی من تاثیر داشته باشه و.. و درخواست من هم از خدا باعث شده بود استاد در یک سری از فایلها بیاد در مورد سربازی صحبت کنه و بگه سربازی چیز بدی نیست و کلی لذت میبری (من فکر میکردم خیلی بده از بچگی) و بگه که من خودم سربازیم رو خریدم و یک جایی هم استاد گفت به قانونهایی که دولتها وضع کردن کاری نداشته باشید بلکه روی خواستههاتون تمرکز کنید و جهان شرایط رو بوجود میاره و اتفاقی که افتاد این بود که من بعد از گذشت زمان در راستای همین خواستم به یک بیماری خاصی مبتلا شدم که حسابی هم رنجوندم نه از این نظر که بیماری سختی بود بلکه از این نظر که من میگفتم من این همه روی باورهای سلامتیم کار کردم و سالهاست که در صحت و سلامتم حالا این چیه داستانش و خیلی مقاومت داشتم که قرصی بخورم یا بخوام برم دکتر چون مدتها من اصلا یک سرما هم نخورده بودم و خیلی من مقاومت داشتم که من کجای مسیر رو دارم اشتباه میرم اما ظاهرا راهی که من رو به خواستم یعنی معافیت سربازی میرسوند همین موضوع بود و من باید تسلیم میشدم در برابر این موضوع و البته الان که بهش فکر میکنم میگم اگر من باور داشتم که راههای سادهتری هم هست و خودم رو به راههایی که تو اینترنت بود محدود نمیکردم شاید از راه بهتری معاف میشدم اما خلاصه من معاف شدم و به خواستهام رسیدم و الان کارت معافیتم دستمه. چیزی که همه باور داشتن قانون کشور هست و تو هیچکدوم از شرایطش رو نداری به خاطر قدرت خداوند تغییر پیدا کرد و من به خواستهام رسیدم و باور نمیکنید در مسیر رسیدن به این خواستم چقدر آدمها عالی با من برخورد میکردم ولی برای بقیه صداشون در میومد ولی با من با احترام برخورد میکردن و قبل از اینکه معاف بشم هم هر کی ازم میپرسید سربازی رو چی کار میکنی میگفتم من معاف شدم و از قدرت کلامم هم به نفع خودم استفاده میکردم و منطقی هم برام بود چون آمار رو خونده بودم که سالی چند هزار نفر معاف میشم و میگفتم این یعنی امکان پذیره پس برای منم اتفاق میافته. و اون حسی که استاد میگه باهام صحبت میکرد و میگفت که این کار رو انجام بده باعث این شد که من بفهمم بیماریم به خاطر داستانه معافیته و به الهامم عمل کردم. یادمه یک روز وقتی روی باورهای توحیدی کار میکردم در همون شرایط بیماری دیدم حسم داره بهم میگه که برو دنبال کارهای معافیت. بعد رفتم تو اینترنت جستجو کردم که آیا این بیماریای که من دارم شامل معافیت میشه؟ بعد دیدم نوشته معاف دائم میشی. بعد به پدرم گفتم بیا بریم سراغ کارهای معافیت این بیماری رو نوشته معاف میشی و رفتم و روندش عالی انجام شد. انگار همه بسیج شده بودن کار من رو انجام بدن و خدا از قبل همه چیز رو چیده بود. من باید در طی مسیر هم روی باورهام کار میکردم و قدرت رو به خدا میدادم و روی آدمها حساب نمیکردم و میرفتم جلو و نباید کار کردن روی خودم رو متوقف میکردم اما نباید هم بهش وابسته میشدم و باید رها میبودم. اول که رفتم نظام وظیفه یک معافیت شش ماهه دادن و گفتن باید روند درمانت رو ادامه بدی بعد از شش ماه خبرت میکنیم و من این کار رو انجام دادم و ایمانم رو حفظ کردم و از طرفی هم این باور رو ایجاد کردم که سربازی چیز بدی هم نیست اگه باید برم و برام خوبه میرم و قوی تر میشم و اگه نباید برم نمیرم و اتفاق نمیافته و از طرفی هم این باور رو کار میکردم که قوانین مهم نیستن من اگر خواستهای داشته باشم خدا میده و من طرف خودم رو درست انجام بدم آنچه که میدانم از نظر فرکانسی باید انجام بدم از نظر باوری باید انجام بدم رو انجام میدم و جالبه دیدم تمام اتفاقات به ظاهر ناخواستهای که در گذشته برای من در جریان این بیماری رخ داد، باید ایجاد و انجام میشد تا سند و مدرکهایی ایجاد بشه که برای معافیتم لازم بوده و ببین کارهای خدا رو. اون جاهایی که ما نمیفهمیم چرا این اتفاقات عجیب و غریب داره می افته برامون با اینکه داریم روی خودمون کار میکنیم اینها همه در راستای خواسته های ما هستن و ما باید ایمانمون رو حفظ کنیم و شک نکنیم و اشتباهاتمون رو هم درست کنیم. دقیقا داستان دزدیده شدن تاکسی استاد هست وقتی تو بندرعباس بود که روی باورهاش کار کرد به جای اینکه پول بیشتر گیرش بیاد یکی اومد تاکسیش رو دزدید و این پیام رو بهش داد که از این مسیر به خواستههات نمیرسی. و بعد استاد تصمیم گرفت تغییر کنه و بره دنبال کار دیگهای و بعدش ماشین پیدا شد!! در مورد منم همینطور شد با توجه به باورهایی که داشتم بیمار شدم و بعد این اتفاق باعث شد که من معاف بشم و الان خداروشکر خیلی خوبم و اون مسئله خیلی کم رنگ شده و نمیتونم هنوز بگم خوب شده. یادم هست ابتدای زمانی که این اتفاق بیماری برای من افتاد هدایت شده بودم به داستان آقا ابراهیم مدیر فنی سایت و در بخش داستان هدایت خوندم که ایشون هم یک دفعه بیماری ام اس گرفتن و تحلیل خودشون این بود که به خاطر این بوده که نمیخواسته بره سربازی و بعد از اینکه معاف شد و کارتش رو گرفت و با سایت استاد آشنا شد و تمرکزش رو درست کرد و از روی بیماری برداشت درمان شد و من اون موقع نفهمیدم ولی بعد درک کردم که داستان من هم دقیقا مانند آقا ابراهیم هست.
میخواستم بگم من به خیلی از خواستههای کوچک و بزرگم رسیدم و خیلی از اون خواستهها واضح فقط تو ذهنم بود یک سری خواستهها رو هم براش تصویر درست کردم نوشتم و … و همین فرمول و همین کار کردن روی باورها و همین دورههای استاد و فرمولی که داره در مورد قوانین میگه میتونه خواستههای من رو در جوانب دیگه برام خلق کنه و باید از تجربههای قبلی استفاده کنم و خواستههای جدید داشته باشم و آنچه از طریق تضادها ایجاد شده و آنچه که رویایش رو دارم رو بنویسم و از خدا بخواهم و به یاد داشته باشم باورهای خوبی پیدا کنم که از مسیر ساده من رو به خواستههام برسونه و بهتر از قبل روی ذهنم کار کنم. استاد با اینکه این نتایج عالی رو گرفتیم ولی شیطان میخواد ایمانمون رو تضعیف کنه و میگه خب حالا که چی معاف شدی یا به این خواسته ات رسیدی.. چه فایده.. شاید شانسی بوده باشه خیلی هم غیر ممکن نیست.. (در صورتی که زمانی که این خواسته ایجاد شد تو ذهنم که میخوامش واقعا غیر ممکن به نظر میرسید ولی با ایمان تمرین انجام دادم) شیطان حالا میگه قانون کجا بود.. قانون جذب چرنده، باید پشتکار فیزیکی داشته باشی ذهن کیلو چنده؟ یا میگه اون موقع خیلی قوی بودی و روی باورهات خیلی خوب کار میکردی اما الان که تو خیلی ضعیفی و دیگه نمیتونی کاری انجام بدی.. خلاصه یک چیزی برای خودش میبافه ولی واقعا باید خیلی پشمک باشیم که گولش رو بخوریم، چون خودمون میدونیم نتایج فعلی ما قبلا برامون آرزو بود اما الان نتیجه است پس آرزوهای الان هم نتایج آینده ما رو رقم میزنه وقتی از خدا بخواهیم. اینو میخوام به خودم بیشتر بگم که همون خدایی که تو رو به خواستههای به ظاهر غیر ممکنی مثل معافیت سربازی رسوند همون خدا میتونه هر خواستهی دیگهای که تو ذهنت میخوایشون برسونه. پس تمرینات رو انجام بده و حرفهای استاد رو جدی بگیر و این نتایجی که تا الان گرفتی نشون میده که نجواهای ذهنت که میگه یک سری خواستهها مثل خواستهی مالی امکان پذیر نیست و خیلی سخته هم با این قانون درست میشه و جواب میده و اگر جواب نمیداد پس این کارتی که الان دستته چیه؟ پس این ورودی مالی جدید چیه؟ پس این رفتار مناسب آدمها با تو چیه؟ پس این سلامتتر بودنت نسبت به گذشتت چیه؟ پس این تغییر شرایط کشور در جهت خواستههای تو چیه؟ و صدها مورد دیگه. همین فرمون رو برو جلو و بیشتر از خدا بخواه و خدا رو بیشتر باور کن و باورهات رو نوسازی کن مطمئن باش خدا خلف وعده نمیکنه. تحقق ثروت هم برای خدا بسیار ساده هست. از راه آسان. با عزت و احترام. با آزادی زمانی و مکانی. از مسیر بسیار آسان صددرصد امکان پذیره. برای خدا کاری نداره اون کیهان رو خلق کرده و مدیریت میکنه. خلق و مدیریت کیهان با خلق این خواستهی تو میدونی چقدر برای خدا آسونه؟ میلیاردها برابر آسون تره. اون مورچه رو تو دل خاک روزی میده. اون پرنده رو در آسمان روزی میده. اون دستی میشه مثل خودت که میری به گربهها غذا میدی و خدا روزیشون رو از طریق تو میرسونه. آیا این خدا بی نهایت دست دیگه نداره که خواستههای تو از طریق اون برآورده بشه؟ آیا خدا آگاهی های مورد نیاز برای پیشرفتت رو بهت نمیده و هدایت نمیکنه؟ آیا خداوند مشتریها رو نمیفرسته که بیان از تو خدمات بگیرن؟ آیا خدا ایدههای ثروت ساز رو به تو نمیده؟ آیا خدا الهام بخش و کمک کننده در مسیر بالا رفتن کیفیت کارت نمیشه؟ آیا خدا توان تغییر اراده اشتیاق انگیزه انرژی برای پیشرفتت رو نداره؟ به این همه آدم انرژی داده انگیزه داده قدرت داده باور داده ایمان داده توانایی تغییر داده چرا به تو نده؟ اگر تو ایمان داشته باشی تمام این کارها رو انجام میده. خدا همونیه که تو رو و این جهان رو از هیچ خلق کرد، همونی هست که لحظهای قوانین ثابتش تغییر نمیکنه و این نماد قدرت و نظمشه و همه امید ما به همین قوانین ثابته، خدا همونی هست که روزی که درخواست داشتی چطور زندگیت رو تغییر بدی دستانش رو وارد زندگیت کرد که مسیر تغییر رو به تو بگن و آگاهیهای مناسب رو به تو داد که تغییر کنی. خدا همونی هست که به تو موقعی که نمیدونستی چطور باید تغییر کنی اراده، انگیزه، اشتیاق، تعهد برای تغییر کردن داد و تو کارهایی رو تونستی انجام بدی که قبلش فکرشم نمیکردی بتونی انجام بدی ولی انجام شد چرا؟ چون خدا هست.. هدایتش هست.. قدرتش هست.. ما رو تنها نگذاشته و در این جهان با تمام قوا پشتمونه که به خواسته هامون برسیم، که شرایط برامون خوب بشه، یکم خودمونی تر بگم.. خدا همونیه که وقتی در حال مهاجرت کردن به تهران بودی دل آدمها رو نرم کرد برات که بهت جا معرفی کنن برای اسکان. که بهت ایده داد که تو تهران شروع کنی به ایجاد کسب و کار.. افرادی رو آورد پیشت که تمرین آگهی بازرگانی رو اجرا کنی و عزت نفست رو تقویت کنی، خدا همونی هست که توی همون موقعیتت در تهران پول بهت رسوند. به کارتت پول واریز میشد در صورتی که میگفتی کی داره این پول ها رو میریزه؟ به صورت نقدی بهت پول داده میشد در خیابان بدون اینکه درخواست کنی. یادته موتور سواری از جلوت رد شد و کلاهش افتاد و تو سریع رفتی کلاهش رو از وسط خیابون برداشتی و دست تکون دادی و اون تو رو دید برگشت کلاهش رو گرفت و تا اون مسیری که میخواستت بردت و بدون اینکه ازش بخوای بهت تمام پولهای تو کیفش رو داد و کلی راهنماییت کرد و حتی بهت جا هم معرفی کرد برای اسکان؟ چرا این اتفاق باید برای تو باید بیفته؟ از بین این همه آدم چرا این دستان خدا باید وارد زندگیت بشن؟ ایمان به خدا نیست که همه کارها رو میکنه؟ یادت هست که موقعی که تصمیم گرفتی برگردی به شهرت هیچی نداشتی جز ایمان و توکل به خدا و تجسم کردی که داری با قدرت از دیگران درخواست میکنی که گوشیشون رو بدن تو بلیط با اطلاعات کارتت که توی ذهنت هست و خود کارت گم شده بخری اما وقتی از اون خانم محترم و مهربون درخواست کردی خودش بدون اینکه بهت بگه بلیط رو گرفت و به تو داد و تو گفتی چرا این کار رو کرد.. آیا اینها نشون نمیده که خدا هست اگر ایمان داشته باشی بهش؟ خیلی چیزهای دیگه هست که بگم اما دلم میخواست این کامنت رو برای خودم ثبت کنم که اگر در آینده خوندمش یادم بیاد خیلی اتفاقات معنا داره زندگیم رو و تکاملم رو درک کنم. امیدوارم به افراد دیگه هم کمک کنه.
استاد در این فایل در مورد این موضوع صحبت کرد که هیچ راه مخفی ای وجود نداره، هیچ راهی برای دور زدن قانون وجود نداره. اینطوری نیست یک شبی باشه مثل شب قدر که یک دفعه همه چیز رو تغییر بده. نه قانون در هر لحظه کار میکنه. ما هر لحظه فرکانس ارسال میکنیم و هر لحظه که روی خودمون کار میکنیم و فرکانس های بهتر ارسال می کنیم که نتیجهاش احساس بهتره داریم اتفاقات بهتر رو در آیندمون خلق میکنیم.
چیزی به نام پیچیدگی در قانون وجود نداره هر جا که احساس میکنی پیچیده هست درست درک نکردی. قانون و عمل به قانون ساده و بدون پیچیدگی هست. قرآن هم ساده هست و پیچیده نیست و خودش اقرار کرده به این موضوع در آیات مختلف.
از طرف دیگه چیزی به نام فن بیان هم وجود نداره، ما اون چیزی که میبینیم درسته و مطابق قانونه جهانه و داره نتیجه میده و داریم بهش عمل میکنیم رو میگیم و این تاثیرمیگذاره روی افراد.
درخواستهامون رو به صورت واضح بنویسیم. (باید مجدد بخشهایی که از قانون آفرینش دارم رو مرور کنم و با باور درست درخواستم از خدا رو بنویسم)
استاد تحسینتون میکنم بابت اینکه زندگیتون رو با توانایی کنترل ذهن در تمام جنبهها تغییر دادید و لیاقتش رو داشتید و ان شاءالله هزاران برابر بهتر نتیجه بگیرید در زمینه ثروت سلامتی روابط موفقیت کاری آسان شدن زندگی و ..
در مورد سپاسگزاری من هم مثل این دوستمون هستم. گاهی اوقات میشه سپاسگزاری میکنم و قلبم باز میشه انرژیم مثبت میشه حالم خوب میشه اما یک سری اوقات مخصوصا زمانهایی که تعهد دارم هر روز سپاسگزاری بنویسم هر کاری میکنم حسم خوب نمیشه و هرچقدر تلاش میکنم که احساس سپاسگزاری داشته باشم نمیشه و یک سری کلمات میاد روی کاغذ ولی حس نمیشه و همیشه به این فکر میکنم که چرا سپاسگزاریم باعث احساس خوب نمیشه؟ و انواع روشها رو هم امتحان کردم، با گذاشتن موزیک بدون موزیک و.. فکر میکنم پام روی یک ترمزی چیزی هست. فقط هم مشکل من نیست حتی تو بخش عقل کل هم دیدم که خیلیها نوشتن هر کاری میکنیم با سپاسگزاری حالمون خوب نمیشه و حسی نداریم و برای من هم سوال هست کجای راه رو درست عمل نمیکنم.
نکته طلایی این قسمت هم این هست که عملکرد ما نشون میده که باورهای ما چی هست. باید خودم رو ببرم زیر ذره بین و ببینم عملکردم چطور هست تا بفهمم کجاها دارم حرف مفت میزنم ولی عمل نمیکنم. کجاها ایمان ندارم که باعث میشه نیاد تو عملکردم. البته خوب بودن عملکرد یک روند تکاملی هست و باید قدم به قدم بهبود بدم و بهتر از گذشته باشم.
عاشقتونم استاد گرامی و عزیز و دوستان گرامی در سایت. امیدوارم احساسات عالی و اتفاقات عالی از در و دیوار به زندگیتون بباره.
سلام عرض می کنم خدمت تمام دوستانی که تا الان در دورهی قانون آفرنیش شرکت نکرده اند
اولین بخش از قانون آفرینش رو در تاریخ 29 مهر 1403 خریدم
بخش دوم رو در تاریخ 5 آبان 1403 خریدم
بخش سوم رو در تاریخ 10 آبان 1403 خریدم
(خودم هم به خدا سوپرایز شدم ها :))) داداش به کحا چنین شتابان!!! من فکر می کردم یه هفته یکبار دارم پیش میرم ولی الان رفتم فاکتور های خریدم رو که از طرف گروه تحقیقاتی عباس منش برایم میاد با تاریخ هاش چک کردم فهمیدم که دارم با این سرعت پیش میرم)
حالا سوال اینجاست… به نظر شما ؟؟ چرا بعد از خرید بخش اول با اینکه سایت به من 31 روز فرصت میده تا بخش دوم رو به راحتی با 40٪ تخفیف بخرم!! من طی ده دوازده ده رو سه بخش رو خریدم … و تشنه ام …
یعنی دقیقاااا عین یه کویری ام که تشنهام برای بخش های بعدی
و همش به خودم میگم محمد حسین اینقدر عجله نکن عزیزم اجازه بده با ده ها و صد ها بار گوش دادن همین سه بخش و همین ده پونزده جلسهای که داری به ثبات فرکانسی برسی و نعمت ها و ثروت های بیشتری هم وارد زندگیت بشه
فرصت هست … هیچ چیز تموم نمیشه ، آروم باش و از قدرت خلاقهای که توسط دوره بهش دست پیدا کردی لذت ببر
دوستان عزیزم من نتایجم از دورهی رویایی آفرینش بیش از اون هست که بخواهم براتون تو یک دیدگاه بنویسم
هر بار دارم یه کمی از نتایجم رو توی دیدگاه هام در خود دوره می نویسم
فقط در همین حد خدمتتون عرض کنم که
من از ده مهر شروع کردم به صورت جدی از فایل های دانلودی معرفی دوره و آگاهی های دوره گوش دادن
و به شدت روی تمرکز بر نکات مثبت کار کردم
اتفاقی که افتاد من حتی قبل از خرید دوره یه درآمدی رو کسب کردم که قبلاً ندیده بودم
نمی خواهم اعداد رو بگم چون یه کم شخصی هستش
اولین درآمدم تو 16 و 17 مهر بود که میگم مجموع دو پول از کل در آمدی که من در طی یک ماه ساخته بودم بیشتر بود (از اول امسال تا مهر ماه در یک ماه هم نتوانسته بودم همچین پولی رو بسازم)
وقتی این اتفاق افتاد اشک تو چشمام جمع شد و هزاران بار به خودم گفتم این دوره مال منه این دوره مال منه ، من باید این دوره رو شروع کنم
قبلاً هم هزار بار بهم گفته شده بود که محمد حسین دورهی قانون آفرینش زندگیت رو زیر و رو می کنه ، به خودت لطف کن و شروع کن
ولی امان از ذهن چموش …
همش بهم می گفت بی خیال بابا … ببین این پولش خیلی کمه تازه مال ده سال پیشه ، (با عرض معذرت در محضر استاد عزیزم) ذهنم می گفت اگه می خواهی پولات رو بریزی دور این دوره رو بخر !!! دوستای عزیزم من خودم عاشق استاد هستم ولی دلیل اینکه اینقدر رک میگم چون می خواهم بفهمید که چقدرررر ذهن منطقی من مقاومت داشت برای خرید این دوره
ولی به لطف الله من توانستم بعد از هزارمین بار که الهامات قلبیم داشت می گفت دوره رو بخر عمل کنم
حالا الان نمی خواهم یه تومار خیلی جذاب از نتایج ریزی که (البته فعلا در شروع کار نتایج ریز هست ولی تعدادشون بیش از چیزی که فکرش رو می کردم) بگم
فقط همین رو گم که از روز اول تعهدی کار کردن روی آگاهی های دانلودی این دوره و بعد خرید بخش اول و بعد اونقدر نتیجه گرفتن که طی ده دوازده روز سه بخش رو پشت سر هم خریدم ، یعنی در طی کمتر از دو هفته من با عشق سه بخش رو خریدم و میگم عاشق اینم که تا بخش دهم برم
و به خدا باورتون نمیشه من آگاهانه رفتم 3,5 پول دادم یه هندزفری خفن از برند انکر خریدم فقط برای اینکه بتوانم با کیفیت بالا و با حذف صداهای مزاحم و نویز های اطرافم از صبح تا شب و از شب تا صبح این دوره رو گوش بدهم و قورتش بدهم
داشتم اینو می گفتم «درآمد من» از دهم مهر ماه تا دهم آبان ماه دقیقاً 4 برابر شده ، 4 برابر نسبت به بیشترین درآمدی که من توانسته بودم در طی یک ماه در سال 1403 بسازم …
شاید براتون جالب باشه … بدونید که هنوزم این ذهن چموش میگه این دوره به درد نمی خوره !!!
و
بهم میگه تو شانسکی شانسکی اینقدر پول ساختی … یعنی اینقدر مسخره است …
منم بهش میگم باشه تو خوبی … من می خواهم تا پایان دوره پر قدرت ادامه بدهم ، با توهم بحثی ندارم ، پایان دوره می بینمت:))
اگه الهام قلبی شما بهتون میگه قانون آفرینش رو بخرید … شک نکنید توی خریدش ، اصلاً نمیدونم شاید نوشتن این دیدگاه و بعد خواندش توسط تو … دوست عزیزم یه نشونه است
البته من به خاطر به استاد خیر برسونم و تشکر کنم بابت قیمت پایین این دوره … اومدم اینجا دیدگاه نوشتم
تمرینات و منطقی که ارائه میشه برای انجام اون تمرین ها ، هر ذهن چموش منطقی رو رام می کنه و سر تعظیم فرود میاره ، مثل ذهن خودم که نسبت به قبل از شرکت در دوره رام شده و داره یه کمی بهم سواری میده ولی هنوزم باید خیلی روش کار کنم
باسلام خدایا شکرت که مرا در مسیر سپاسگزاری قرار دادی من وقتی سپاسگزاری میکنم ومی نویسم خیلی آرامش میگیرم خدایا شکرت که مرا با این سایت آشنا کردی همه کس همه چیزم خودت هستی امیدوارم توکل وایمان بیشتر شود که وقتی شیطا ن میخواهد مرا بترساند من با گفتگو با خودت وآمدن در سایت و کامنتها روخواندن به آرامش بیشتر وبهتر برسم در پناه خدادوستدار همه شمابنده عزیز خدا
27مین گام به گام خانه تکانی 1403/8/12به نام خالقم وسلام به مربی وحمایتگرم جان جیگرم باباخدا.سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای خوبم. استاد خانه ی پدری من توروستا بود بین خانه ماهم جاده بودوهم یک دره بود.مسجداونطرف جاده ودره به بلندی پشت خانه هابودواضحتربگم روستای ماخانه هاش پلکانیه ودقیقاصدای بلندگوتوخانه مابود.زمانی که بچه بودیم برامراسمهای تعذیه،اذان 3وعده درشبانه روز،روضه خوانی ازمکه اومدن،احیاشبهای قدر والی آخر توی بلندگوخوانده میشد. پدرم خیلی مسجدی بودوخواندن قرآن ودعاشبهای احیا،دعای سحریک ماه رمضان، دعای کمیل وندبه، روح پدرمادرامون شاد،وسلامتی باشه برای زنده ها.ولی ننه جونم خانه دارزحمتکش بودوبااعتقادبه اینکه آفتاب غروب مرغ وخروسهارفتن تولونه زنهاهم بایدبرن توخونه!خخخخ ننه جونم پشت پنجره مینشست به صدای آوای دعاخونهاگوش میکردوگریه میکردوقرآن به سرمیگرفت! منم دوست داشتم باپدرم برم مسجدالبته پدرم توی ده یعنی مسجدوسط روستامیرفت گاهی خواهربزرگترازخودم میرفت وننه جان میگفت:تونروخسته میشی خوابت میبره!وحتی نمازعیدفطرراهم میگفت:طولانیه حالت به هم میخوره!استادحالاوقتی خانمهاتاصبح توخیابونهابه دعاوروضه بابچه های کوچک ازنوزادی تا…..دررفت وآمدن میگم خدایاماچه جورزندگی کردیم این مردهاخانوادهاشونوبیاروببرمیکنن تعجب میکنم! که عزیزدل من هیچ وقت بامانبودسرکاروبعداستراحت خدارحمت کنه ننه جونم وخواهرم برابچه هام سنگ تموم گذاشتن.حالااینکه حضرت زهراعصرهابچه هارومیخوابوندوشبهای احیاتاصبح بیداربودن چون توی یکی ازاین شبهاقرآن نازل شده بلاخره مانفهمیدیم شبهای احیاقرآن نازل شدیاحضرت علی ضربت خورد وشهیدشد!؟بزرگ شدیم برانمازحرم میرفتم نمازعیدرومیخوندم حالم خوب بودسالم برمیگشتم.هرکی شب احیادعوت میکردمیگفتم شرمنده من خوابم میاد!میگفتن توقاری قرآنی تونباشی کی بیادمیگفتم مراسم قدرنگیرین ،اگه مولودی وعروسی ورقص وشادی دارین میام وتاصبح هم بیدارمیمونم واقعاهم بیدارمیموندم برای اینکه همیشه ستاره مجلسهابودم الان هم هنوزگرم کردن مجالس رودارم اعلام کردم تودوست ورفیقهای محله ی قدیمی که دیگه کسی مارومجلس دعوت نکنه فقط برافامیلاهنوزمیرم!برای احیاهم شاید1سال من شرکت کردم و1سال هم خانه ی خواهرم چون اوهم توکمابوددیگه هرکسی هرنذری میکردننه جونم اجرامیکردکه فقط خواهرم زنده بمونه بعدم که بهترشدهمه مون توقع داشتیم زحمتهاکشیدیم گریه ها کردیم شبانه روزی حتی پشت درب آی سی یو،سی سی یو،خواهربرادری منتظربودیم !چون ماندیدبدیدبودیم!وکلاوقتی بهترشد خانواده ازش دلخوربودیم چون ماهمه کارمون اشتباه بوداصلابه خودمون احترام نمیذاشتیم ومن مریضیهاکشیدم به خاطر غصه ها برای خواهرم! خدایاشکرت الان زنده س ،درادامه شبهای جمعه ،لیله الرغائب حاجتهاروامیشه!اینگارخدابافرشتهاسرگرم میشه ازوظایف خودش که خدائیه یادش میره ودرساعات وشب وروزهای معین حاجت میده هرکس به سرقرارنرسیددیگه ازمیکده بیرون شدخوب ماهم شبهای قدرکه تقدیرنویس مینوشت خواب بودیم!رزق مارفت!ولی نفس صبح رو که توی قرآن گفته خیلی دوست دارم بیدارباشم وازاینکه فرشته تقسیم روزی میادروزی میده اگرخواب باشی تودریابرای ماهیهاریخته میشه رو شنیدم ولی نمیدونم درسته یانه!؟امیدوارم اززبان استادبشنوم اگه فایل داردخدابرام نشون بده وگرنه توفیقشو به استادبده برامون توضیح بدن دمت گررررررررررررم ممممممم ااااااااسسسسسستتتتتتتتتاااااااااااااددددددددبامریم جون وهمکلاسیهای عزیزم. خدابراهممون خانواده گرم وصمیمی راه راست وپرنعمت داده قدرشوبدونیم انشاالله.
سلام
استاد و دوستان سلام
خدارا شکر گذارم که بهم فرصت داد تا بتونم بیام . وکامنتی در مورد این فایل بزارم
و به همین ترتیب وقتی تونستم ذهنم را کنترل کنم و ایمانم را نشان دهم خداوند. منو هدایت کرد به این دوره فوق العاده
درست زمانی هدایت شدم به این دوره که من آماده آماده دریافت این آگاهی ها بودم
وقتی استاد داشت در مورد قوانین در این دوره با ارزش صحبت میکرد تمام اون نکات رو درک میکردم.
و اونجا دیدم یک سری مسائل رو ذهنم مقاومت داره و اون مقاومت ها رو برطرف که میکردم یک نتیجه جدید بیرون میومد
و الان که این قدم ها را استاد داره روی سایت قرار میدهد
ایمان دارم که هزاران نتیجه و هزاران معجزه قرار است اتفاق بیفته
وقتی تغییری در وجود ایجاد میشود صد درصد هزاران نتیجه بیرون میاد
وقتی من یک تغییر کوچک در خودم ایجاد کردم هزار برابر اون تغییر من نتیجه گرفتم و همه این دوره ها آماده هزاران تغییر آماده شده
استاد واقعا تحسین میکنمتون کوچکترین ایده بزرگترین ایده ها از آن بیرون میاد اگر من اینو نگم که ایمانم را به خدا کم گفتم
خداوند در هر لحظه داره به بندگانش نشانه های هدایت را میدهد فقط باید توجه کنم به نشانه و ایده هایی که بهم داده میشود را مانند استاد عملی کنم و به گفته استاد بارها و بارها به خودم هم گفتم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفد است
پس به خداوندی خدا ایمان دارم و هر چه را بهم بگوید انجام میدهم خدایا شکر خدایا من تسلیم تو هستم
سلام بر عزیزانم
گام بیست و هفتم
عنوان این گام خودش یه باور خیلی مهمی رو برای من یادآوری میکنه اینکه چون قانون ساده است عمل به آن را جدی نمیگیریم راستش من خودم ام در گذشته خیلی به دنبال کارهای عجیب و غریب بودم تا نتیجه ای بگیرم اما واقعا اون کارا آدمو خسته و سردرگم میکنه و بیشتر و بیشتر از خواسته ش دور میکنه یادمه اون زمانی که میرفتم مدرسه یکی از دوستام بهم گفت اگر یه سیب بخوری و دونه هاشو دربیاری و بشماری و اگر هفت تا بود دونه هارو بذاری زیر بالشت و بخوابی شوهر آینده تو توو خواب میبینی و منه ساده هم باور کردم و بعد از خودن چندتا سیب بلاخره به یه سیبی رسیدم که هفتا دونه داشت دونه هارو گذاشتم زیر بالشم و در خواب پسری رو دیدم که از بستگانمون بود و با خودم فکر کردم حتما من قراره با اون ازدواج کنم اما اصلا اینطور نبود و اون آقا چندسال بعد با دختر خاله ش ازدواج کرد این یه مثال خنده دار بود از باورهای پوچ و احمقانه ای که در گذشته درگیرش بودم و یه عالمه مثال دیگه این چنینی دارم که چقدر شرک داشتم و چقدر خودمو به درد سر انداختم
خدارو شکر میکنم که اینجا هستم
استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم بی نهایت از شما سپاسگذارم برای این فایل عالی
بنام خدا
استاد یادم اون زمان فکر کنم تازه دیپلم گرفته بودم ک این داستان لیله الرغایب رو شنیدم
داستان شب قدر
و نذر فلان امام و ….
و من ب همه شون متوسل میشدم
تا من ب خواسته ام برسونن
شرررک مطلق
لیله الرغایب ها و شب قدرها و … گذشت
و مثلا سال بعدش میدیدم که من پارسال تو این شب فلان خواسته رو داشتم ولی یکسال شد و من بهش نرسیدم
یکی از خواسته های اون زمان من ازدواج با همسرم بود
و دلیل اینکه چرا نمیرسیدم. و حاجت روا نمیشدم این باورم بود
که من بنده گناهکار بودم
چون دوست پسر داشتم دیگه
و باید متوسل این امام و اون حضرت
نذر و … میشدم تا خدا ی نگاهی ب ما بندازه
دل پدرم نرم بشه
الان که فکر میکنم
میبینم اصرار اون زمان ما الکی بود
چون همسرم تازه دانشگاهش تمام شده بود رفته بود خدمت
منم تازه دانشجو بودم
کار نداشتیم
رو هوا میخواستیم بریم سر خونه و زندگی
اون زمان واقعا درک نمیکردم
چون فقط نهی میشدم
و بالاخره بهم رسیدیم
با ی جمله ساده
همسر سابق خواهرم ،
ب پدرم گفت
بابا قبول کن بیان
و پدرم ی لحظه مکث کرد و گفت باشه
و تمام
سه روز بعدش ما نامزد شدیم
در مورد مسیله مالی
استاد متوجه شدم که
من اگر پول رو خودم دراورده باشم
میخوام خر ج کنم انگار ب جونم بنده
خیلیییی بهتر شدم
ولی هنوزم هست
همون پاشنه اشیل ک مرتب باید حواسم بهش باشه
مثلا من دو ماه پیش ب همسرم ٨5٠٠ پول دادم
و الان دیدم ١٠ تومن ب کارتم واریز شده
ب همسرم زنگ زدم و ازم تشکر کرد و گفت اون پول ک ازم گرفته بود برام واریز کرده
با اینکه من اصلا با این هدف ک همسرم ب من برگردونه نبوده
خوب یهو یادم اومد که ٢ تومن بابت تبلت باید ب برادرم پرداخت کنم
ذهنم: آخخخخ الان تازه پول اومد ب کارتت میخوای خرجش کنی
من: نه باید پول پس بدم استاد گفته بدهی صاف کن
سریع زنگ زدم و از برادرم علیرغم اینکه هی میگفت نیاز نیست و … شماره کارت خواستم
یادم اومد اون برادرم هم ١٠ تومن ب ما قرض داده بود
پول اونم بدم
ذهنم::: ول کنننن پولت تمام میشه هیچ دو تومنم باید جور کنی بذاری روش
متوجه شدم فقط میخوام پول رو جمع کنم
کلی خواسته دارم
ولی نمیتونم از پولم استفاده کنم
باور کمبود
باور عدم لیاقت که برای خودم خرج کنم
( در پرانتز: در نوجوانیم از مادرم بارها شنیدم که زن باید همیشه ی پس اندازی داشته باشه مخفی)
من بارهااا پول پس انداز کردم
ولی دریغ از یکبار که من با اون پولها برای خودم چیزی خریده باشم
یا قسط شده
یا کرایه خونه
یا کادو ب کس دیگه
بهرحال لذتی برای من نداشته
ولی الان ب خودم گفتم من رو این پول حساب نکرده بودم
خدا رسوند
بازم میرسونه
من بازم پول در میارم
ولی باید زودتر بدهیم رو بدم
خداروشکر میکنم که راحتتر حریف ذهنم شدم
و ی مورد دیگه اینکه استاد
اغلب گفتگوی ذهنی من
منفی
همش باید کنترلش کنم جهت دهیش کنم
سخته واقعا سخته
ولی باید سعی کنم
الهی ب امید خودت
سلام صدی عزیز
چقدر کامنتتون قشنگ بود.این کامنتتون یه هدایت از طرف خدا برای من بود.
چقدر من شبیه شما هستم.البته من تازه پس انداز کردن رو یاد گرفتم.
دارم رو باورام کار میکنم .من هیچ وقت یادم نمیاد پولی که داشتم رو برای خودم خرج کرده باشم.
من هم به شدت پول به جونم بنده و همیشه از اینکه از مقدارش کم شده میترسم
ویه چیز دیگه که در وجود خودم میبینم و در شما ندیدم اینه که شما یک صداقت دوست داشتنی دارید من هرگز حاضر نیستم درباره ایراداتم با کسی حرف بزنم حتی اگه کسی هم بهم بگه خسیسی پول به جونت بنده گارد میگیرم
ممنون به خاطر کامنت قشنگت چند تا باور محدود کنندهی من رو بهم نشون دادی که نیاز دارم رو خودم کار کنم
بسم الله الرحمن الرحیم
با اجازه از خدای قشنگ و وهابم که کمکم کرده بنویسم.
سلام و عشق و نور تقدیم به استاد عزیزم و مریم بانوی گل
سلام به همه دوستان زیبابین و خوشدلم
خیلی خیلب خوشحالم که فرصتی دست داد تا از حس و حال این روزهام باز هم بنویسم.
10 روز پیش دقیقا در چنین ساعتی بود که مادرم، در اوج سلامتی و امید به زندگی، در اوج زیبایی جسم و روح، در اوج توانمندی ذهنی و احساسی، و در اوج ناباوری همه هزاران نفری که می شناختنش بر اثر یک حادثه غیر قابل باور از دنیا رفت.
یک تیغ ماهی مأمور شد که بره گیر کنه دقیقا جایی از مری مادرم که چسبیده به آئورت قلبش بود و چندتا غذای ساده و یک قاچ هندوانه هم مأمور اجرای حکم پروردگار شدن تا اون تیغ رو هدایت کنن که شریان رو پاره کنه.
میگم حکم پروردگار نه به این علت که اعتقاد دارم خدا تعیین میکنه ساعت و زمان مرگ افراد کی باشه، بلکه چون کلمه مناسبتری پیدا نکردم.
حکم پروردگار بر اساس پیش فرستاده های ما.
این روزها ایمان پیدا کردم که حتی ساعت مرگمون رو هم خودمون با فرکانسهامون تعیین می کنیم و به سوی اون أجلٍ مُسمّی حرکت می کنیم و چه بسا با تغییر فرکانسهامون هر لحظه در حال تغییر زمان و مکان و نحوه اون اتفاق باشیم.
اما چیزی که برام واضحه اینه که مادرم اعتقاد داشت اونها خانوادتاً عمر کوتاهی دارن و در دهه 60 زندگیشون به اتمام میرسه.
بنابراین تمرکز بالایی روی حفظ سلامتی و ورزش و حفظ استایل سالم زندگیش از قدیم الایام داشت.
اما وقتی باور قوی ای در مورد مسأله ای داشته باشی مهم نیست چقدر در خلاف جهتش تلاش کنی، بالاخره اون مسأله رو جذبش می کنی و مادرم دقیقا در سن 60 سالگی این رو برای خودش رقم زد.
خدای عزیز هم که همیشه قوانینش بی نقص عمل می کنن به این پیش فرستاده پاسخ داد.
اگه با تیغ ماهی نمیشد حتما با یک روش دیگه توی این روز و این ساعت همین اتفاق می افتاد.
و اما معجزه سپاسگزاری….
بهتره از دو سال پیش شروع کنم. زمانیکه منوجه بیماری پیشرفته پدرم شدیم.
همون موقع هم با تمرکز بر سپاسگزاری برای نکات مثبت تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم و تمام خانواده یعنی من و مادرم و خواهر و برادرم به لطف خدا و با اتحاد تونستیم به پدرم کمک کنیم روحیه اش رو حفظ کنه و همین با قدرت عمل کردن باعث شد بتونه به اوضاع مسلط بشه و بیماریش خاموش بشه. هنوز دارو مصرف میکنه اما شرایط برخلاف پیش بینی بدبینانه دکترهاش پیش رفت و پدرم در حال بهبود بود.
اون روزهای اولی که یکی از پزشکای حاذق در مورد پدرم بهم گفت که کارش به زودی و با ناراحتیهای فراوان تمومه، من باور نکردم و به خدا گفتم حتی اگر اینطور باشه من شکر می کنم که اینهمه سال پدر داشتم.
خوب به لطف خدا پدرم بهبود پیدا کرد و سپاسگزاری ما صدچندان شد.
تا نوبت رسید به مادری که به اذعان همه هیچوقت حتی تصورش رو هم نمی کردن که ایشون به این زودی از دنیا بره.
در لحظه ای که این خبر رو شنیدم خدا خودش شاهده که فقط از رختخواب پاشدم و رفتم روی مبل نشستم و دستامو بالا گرفتم و ده ها بار تکرار کردم «خدایا شکرت»، «خدایا کمکم کن»
برای کنترل ذهن و حفظ اون حالت سپاسگزاری توی سایت کامنت نوشتم و 15 دقیقه نکشید که من آروم شدم.
استاد شما می فرمایید از روی عملکردتون بفهمید چقدر باورهاتون قوی شده. من به این عملکرد خودم نمره بسیار بالایی میدم.
خودم هم از خودم چنین انتظاری نداشتم.
تمرکز من تا قبلش روی مسائل مالی بیشتر از معنوی بود اما سپاسگزار بودن آنچنان فرکانس قوی داره که فرقی نمیکنه برای چی باشه، در همه جنبه ها به موقع به دادت میرسه.
الان می فهمم که همه چیز روح معنوی داره و جهان این معنویت و این ارتباط با روح الهی رو متوجه میشه. مهم نیست چه جنبه ای باشه.
مادیات همون معنویته.
روابط همون معنویته.
نعمتهای احساسی مثل وجود خانواده همون معنویته.
سلامتی همون معنویته.
حضور عشق در قلب معنویته.
سفر رفتن معنویته.
شاغل بودن در زمینه دلخواه معنویته.
من قبلش ذهنم درگیر شغل بود ولی با اتفاق اخیر خیییییلی جنبه های دیگه ای روبروم باز شد.
ای کاش بتونم به جاش بنویسم. من خیلی حتی از نحوه رفتن مادرم درس گرفتم. قانون به وضوح برام تکرار شد.
روزها و هفته های آخر عمر مادرم سرشار از آگاهی بوده و مادرم با قلب باز شده و با یک نور خاص از دنیا رفته.
و من بی نهایت سپاسگزارم.
همین حسی که دارم شاید باعث آرامش بی حد منه.
چند روزه که برای تسلای پدرم اومدم اهواز و قصد دارم تا چهلم مادرم اینجا بمونم.
خدا رو شاهد می گیرم به جز همون یک باری که پنجشنبه رفتم سر مرار مادرم گریه نکردم.
کاملا آرومم و دلم شاده از اینکه مادرم با رستگاری رفت.
استاد شما در این فایل فرمودید قانون از بس ساده است اون رو جدی نمی گیریم.
و اونقدر به ما القا کردن که فهم قرآن سخته ازش ترسیدیم و سراغش نمیریم.
احسنت به شما. کاملا درسته.
خدا چندین بار فقط توی یکی از سوره هاش تکرار کرده، وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ: و هر آینه بتحقیق آسان نمودیم قرآن را براى پند دادن یا حفظ کردن، فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ: پس آیا هیچ یاد کنندهاى هست مر آن را تا از آن عبرت گیرد و به تذکرات آن پند یابد.
من هیچوقت هیچوقت هیچوقت، هرگز هرگز هرگز، never ever تصورش رو هم نمی کردم، در مخیله ام هم نمی گنجید که بشه در لحظه ی از دست دادن چنین مادری(که بعدا بیشتر راجع به خصوصیات اخلاقی منحصربفردش حرف میزنم) و همینطور روزهای بعدش، روی ذهن نجواگر مسلط شد و با سپاسگزاری اون غم مرسوم و سوگواری های عرف جامعه رو تبدیل کرد به حال خوب و آرامش عمیق درونی.
کاری که خدا برای من و خواهر و برادرم انجام داد.
برعکس پدرم که در فرکانس بسیار قوی غم و حسرت قرار داره.
دقیقا اختلاف ماها با پدرمون اختلاف بین حضور در بهشت و جهنمه.
انقدر قانون این تفاوتها رو برام ساده و واضح کرده که الان درک می کنم اینهمه سال شما چی می گفتید.
الان می فهمم که وقتی خدا به مادر موسی گفت فرزندت رو بسپار به رود نیل چطور دل اون مادر راضی شد.
یا برعکس زمانیکه یعقوب با دوری از یوسف کنار نیومد تا چشمانش از اشک سفید شد، می فهمم که یعقوب نبی در چه فرکانس ناسپاسی قرار گرفته بود و نتیجه نامطلوبش رو هم دید. تا زمانیکه بالاخره تسلیم شد و یوسفش برگشت.
اینها درسهای بزرگی بود که عملا من از این اتفاق گرفتم و فهمیدم قانون رو اگر درست درک کنیم به موقع دستمون رو می گیره، مهم نیست که من قبلا برای ایجاد کسب و کار دلخواهم روی قانون تمرکز کرده بودم،
مهم نیست که بابت کدوم نعمتهای مادی و معنویم سپاسگزار بودم،
این احساس خوب سپاسگزاری درست سر بزنگاه به دادم رسید و تبدیل شد به قویترین مسکن.
نه تنها دردی باقی نمونده بلکه سپاسگزاریم بیشتر هم شده.
دیدگاهم نسبت به قانون محکمتر هم شده.
هرکس برای سرسلامتی میاد خونه پدرم وقتی آرامش ما سه تا فرزندش رو می بینه اونم آروم میشه.
امیدوارم پدرم هم بالاخره در مسیر نور وارد بشه و بخواد که هدایت بشه به بهشت…..
قانون آسونه، فهم کلام خدا ساده است.
من به این باور دارم.
و این باور منو قدرتمند کرده، بی نیاز از غیر کرده، مفید واقع کرده، سربلند کرده، ارزشمند و ثروتمند و سعادتمند کرده.
روزهای خوب و خوبتری در راهه….
خدایا ازت بی اندازه متشکر و سپاسگزارم.
استاد بی نهایت دوستتون دارم و بابت هر کلمه و هر تجربه ای که پشت اون کلامه ازتون ممنونم.
خدا شما رو حفظ کنه.
فایل بیست و ششم پروژه خونه تکونی ذهن:
سلام استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته نازنینم و همه دوستان دوست داشتنی من!
خدایا شکرت که تو این سایت بهشتی عباسمنش دات کام هستم. چقدر زمانهایی که فایلهای سریالی تو سایت منتشر میشه و منظم تر توی سایت حضور دارم، حالم در کل بهتره. این سایت یه قدرت جادویی داره. چه انرژی مثبتی تو این سایت هست خدایا صدهزاااار بار شکرت. چقدر خداروشکر میکنم که این نعمت رو دارم. واقعا اگر تو مدار این سایت نبودم چی میشد؟ احتمالا توی تاریکی و پریشونی و سردرگمی داشتم پرسه میزدم! پس الان باید قدردان این سایت باشم!
تو این فایل استاد از قانون تجسم صحبت میکنه. میگه تجسم کردم یعنی فکر کردن و تصویرسازی ذهنی. میگه من همون وقتی که نون نداشتم بخورم آروی رو تجسم میکردم. از همون اتاق سیمانی شروع کردم به تغییر باورهام که شرایط 99 درصد شما بهتر از شرایط گذشته منه. وقتی با کفش های پاره ام پیادهروی میکردم خواسته هامو تجسم میکردم و از شدت شوق اشک میریختم. بخاطر اینکه فهمیده بودم با همین افکار و تجسماتم میتونم زندگی خودمو تغییر بدم! ایمان به غیب پیدا کرده بودم. ایمان به چیزی که هنوز اثری ازش نیست!
استاد میگه من هر چی که الان تو زندگیم دارم بخاطر تضادهاییه که تو گذشته ام داشتم که باعث شدن ازشون قدرت بگیرم و خواسته هامو بشناسم و به سمتشون حرکت کنم!
استاد میگه تجسم کار عجیب غریبی نیس ما داریم هر لحظه تجسم میکنیم. منتها بیشتر داریم ناآگاهانه ناخواسته هامون رو با کیفیت فور کی تو ذهنمون تجسم میکنیم. ولی باید آگاهانه خواسته هامون رو تجسم کنیم. یعنی افکارمون رو جهت دهی کنیم به سمت خواسته هامون.
یه مثال ساده از خودم بزنم: مثلا یک بنده خدایی قراره یک خدماتی به من ارائه بده ولی درست این کار رو انجام نمیده. توی ذهن من جنگ به پا میشه و تو ذهنم باهاش میجنگم. دائم پشت سرش بدشو میگم و با دیگران دردودل میکنم که فلانی کار منو درست انجام نداد و منو اذیت کرد و تقلا میکنم که با اعتراض کردن به اون فرد و غر زدن و داد و بیداد کاری کنم که بیاد و کارمو درست انجام بده.
این همه تمرکز میذارم روی چیزی که نمیخوامش و این همه کار فیزیکی خسته کننده انجام میدم ولی نمیام یک بار یک دقیقه هم که شده به خواسته ام فکر کنم. به چیزی که میخوام. به خودم بگم ببین این یک تضاده یک ناخواسته اس که بخاطر باورای قبلی من ایجاد شده. آقا پس حالا من چیو میخوام؟ میخوام فلان کارم اکی بشه و من بتونم راحت ازش استفاده کنم و لذت ببرم.
واقعا چرا نمیام از نیروی ذهنیم استفاده کنم؟ چون عادت کردم به جون کندن و تقلا کردن. عادت کردم که با سختی به خواسته هام برسم. عادت کردم که فکر کنم آدما بد هستن. کارشون رو درست انجام نمیدن!
یادم میره که من خالقم. من خودم این جور آدما رو به زندگیم دعوت میکنم بخاطر فرکانس بدبینی که نسبت به آدما دارم.
حالا باید چیکار کنم که ورق برگرده؟ باید بگم ببین همه آدما ذرهای از وجود خدا هستن. همه یک وجه خوب دارن یه وجه بد. همه شون اومدن به من کمک و خدمت کنن. این من هستم که با باورهام وجه خوب آدما رو میتونم برانگیخته کنم. وقتی خوشبینی و احساس خوب نسبت به آدما رو جایگزین احساس بدبینی و احساس بد کنم ورق برمیگرده و وجه خوب آدما رو برانگیخته میکنم. نتیجه اش میشه اینکه خداوند همیشه بهترین بنده هاشو سر راهم قرار میده که به من خدمت و کمک کنن. بعد الگوهای رو بیاد میارم که فلان جا فلان آدم خوب اومد و اون خدمت رو به من کرد و بهمان جا فلانی اومد چقدر عالی کار منو راه انداخت و… نتیجه اش میشه ارتباطات عالی با بنده های عزیز خدا!
یه مثال دیگه مثلا من ماشین ندارم. هنوز خودمم نمیدونم که چه ماشینی میخوام تکامل طی میشه و زمان میگذره و تضادهای پیش میاد تا من بفهمم که چقدر دلم میخواد ماشین داشته باشم. ولی نمیدونم چه ماشینی میخوام. بازم زمان میگذره و من کم کم میفهمم. یعنی خواسته ام واضح میشه. ضمن اینکه تو خونه هم نخوابیدم. بلکه دارم همزمان با تجسم و فکر کردن به خواسته ام پول هم میسازم. باورای خوب رو هم مرور میکنم که ببین همونطور که به این خواسته و این خواسته و این خواسته که یه روزی رویا و آرزوی بیگ شاتم بود رسیدم پس به این یکی هم میرسم. من این باور رو مرور میکنم ولی شیطون ذهنمم بیکار ننشسته و هر لحظه تلاش میکنه که بهم ثابت کنه نمیشه. و این جدال همیشگی بین ذهن و روح وجود داره. ولی من هستم که باید به باورهای الهی روحم قدرت بدم و صدای نجواهای ذهنمو آرومتر کنم.
رسیدن به خواسته ها از ذهن شروع میشه. اول تو ذهن یه خواسته ای شکل میگیره و بعد در جهان حقیقی ظهور پیدا میکنه! پس تجسم و فکر رو دست کم نگیر. از این نیروی ماوراییت بهره ببر!
سلام خدمت همهی عزیزان.
استاد در این فایل در مورد موضوعات جالبی صحبت کرد، یکی از اون موضوعات که برای من خیلی تاثیرگذار بوده بحث مشخص کردن خواسته هست. ابتدایی که من با استاد آشنا شده بودم خیلی سوالها داشتم و خیلی چراها داشتم که چرا این اتفاقات میافته و خیلی از خودم در درون میپرسیدم که چرا زندگی من اینطوری هست و انقدر بدبختی میکشم. وقتی اوضاع جوری شد که در حالت تسلیم بودن از خدا میخواستم کمکم کنه از طریق خواهرم با استاد آشنا شدم و روند گوش دادن به فایلها شروع شد. اوضاع بد بود اما من گوش میدادم. اوایل هیچی نمیفهمیدم اصلا نمیفهمیدم استاد چی میگه و خیلی کم متوجه میشدم و ظرفم کوچکتر بود. اما من شروع کردم به گوش دادن و بعد فهمیدم که استاد هم در فایلها به این موضوع اشاره میکنه که ما ابتدا آماده میشیم برای شنیدن. بعد گوش میدیم و ادامه میدیم. بعد درک میکنیم. بعد شروع به عمل کردن می کنیم و بعد نتیجه میاد. من اون روزها این آگاهی رو دریافت کردم از طرف خواهرم که گوش بده به این فایلها زندگیت عوض میشه و این باور در من ایجاد شد که باید گوش بدم. و من مرتب و هر روز و شاید بگم هر ساعت گوش میکردم که استاد چی میگه و اوایل فقط موقع کار گوش میدادم اما بعد گسترش پیدا کرد و هر بار سعی میکردم که خودم رو در این فضا قرار بدم و گوش کنم تا زندگیم عوض بشه و اصلا در مورد مراحل بعدی اطلاعی نداشتم که باید چی کار کنم. میخوام از این زاویه به موضوع کار کردن روی خودمون نگاه کنم که من بعد از اینکه مدت زمان بسیار زیادی رو صرف گوش کردن به فایلهای استاد کردم باورهای جدیدی در من شکل گرفت و جواب بسیاری از سوالاتم بهم داده شد. یادم هست یک سوالی خیلی بلد بود در ذهنم که چرا اینقدر آدمها بدقول هستن چرا بد رفتار میکنن چرا اتفاقات به ضرر من رخ میده؟ مثال میزنم، یادم هست پدرم به من این قول رو داد که اگه بیای بریم مشهد بعد از اینکه برگشتیم میبرت شمال. منم خیلی خوشحال شدم و تصمیم گرفتم که به این تصمیم پدر احترام بگذارم و برم مشهد (چون مذهبی هستن مشهد دوست داشتن و من میگفتم شمال میخوام نه مشهد) خلاصه ما رفتیم مشهد بعد از اینکه برگشتیم گفتم خب بابا بریم شمال، بعد به شکل عجیبی و تندی با من برخورد کرد و یکجورایی گفت برو بابا ما کلی تو این سفر خسته شدیم و عمرا بریم شمال. و بعد من خیلی ناراحت شدم و گفتم که چرا این موضوع تو زندگی من تکرار میشه و هر کسی هر قولی به من میده میزنه زیرش. از این جور سوال ها زیاد داشتم که چرا اتفاقات زندگیم اینجوری پیش میره. (خودم اینها رو خلق میکردم با باورهای داغونم) یادم هست وقتی فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش کردم به جواب این سوالم رسیدم که من روی آدمها خیلی حساب میکنم و همین باعث میشه با مخ بخورم به زمین. بعد که خیلی این فایل رو گوش دادم کم کم روند رفتارهام عوض شد، روند برخورد هام و انتظاراتم از آدم ها تغییر کرد. دیگه سعی میکردم روی خدا حساب کنم. واقعا طول کشید چون من خیلی زیاد حساب میکردم روی آدمها و هنوزم باید روش کار کنم، اما یادم هست بعد از اینکه این موضوع بهتر شد من میزان ناراحتیم از اینکه کسی برخلاف حرفش عمل میکنه کم شد و میگفتم من از خدا میخوام و اغلب مواقع یک راهی پیدا میشد که من به اون خواستم میرسیدم و دستان خدا میامدن و یادم هست بدون اینکه من کار فیزیکی ای انجام بدم یا حتی از کسی درخواست کنم 2 بار رفتیم سفر شمال و من شمال رو تجربه کردم و خیلی لذت بردم و فکر میکنم اولین کامنتهایی هم که روی سایت با یک اکانت دیگهام گذاشتم مربوط میشه به زمانی که از سفر شمال برگشتم و به استاد پیام دادم و حسم رو در کلمات منتقل کردم اما نوشتهام اصلا ربطی به شمال نداشت و جالب بود استاد در کانال تلگرام منتشرش کرد چون آنچه حسم گفت رو نوشتم و باورهای خوبی هم داشتم که باعث میشد دل آدمها نرم بشه در مقابل من. اون موقع خیلی تمرکز روی باورهای توحیدی داشتم و با اینکه روی مجموعه ای از باورهام هر روز کار میکردم فکر میکنم موثر ترین باور همون باورهای توحیدی بود که این تاثیرگذاری رو ایجاد کرد.
میخواستم از اون نتایج روزهای آغازین بگم که من درخواستهای خیلی واضحی داشتم در مورد مسائل مختلف زندگیم که فقط توی ذهنم بودن و من دنبال جوابش میگشتم و جهان هم پاسخ داد و من رو به فراتر از اون آگاهیهایی که به سوالات نکرده ام هم پاسخ داد که برام جالب بودن.
من با تغییر باورهام به خواستههای زیادی که فقط تو ذهنم بود و تا به حال روی کاغذ ننوشته بودمشون رسیدم مثل تغییر کردن و بهبود پیدا کردن رفتار پدرم و خانواده و آدم ها با من و جذب اتفاقات مثبت که این خودش نتیجه خیلی خوبی محسوب میشد برای اون زمانم و اون سطح از رشدم.
اون موقع من اغلب خواستههام رو در ذهنم داشتم و نمینوشتم و هر بار که روی فایلها و باورهام کار میکردم ایدها آدم ها و .. اتفاق میافتاد. میگفتم خب من این خواسته هم میخوام و خدایا بهم بده و خدا هم میگفت چشم و بهم میداد از راههایی که اصلا فکرش رو نمیکردم.
یادم هست هر چی تو ذهنم غیر ممکن بود رو میرفتم سراغش که بدست بیارم. هر چی که از بچگی آرزوم بود. یکی از خواستههای من بعد از اینکه به خواستههای کوچکم رسیده بودم این بود که من میخوام از «سربازی معاف بشم». میگفتم اینو میگن غیر ممکنه و من میخوام غیر ممکن ها رو ممکن کنم. باورهای محدود زیادی داشتم که برطرفشون کردم و اولین باورها این بود که اصلا نمیشه و کشور قانون داره ولی من میگفتم با این قانون و باورها من این خواستههای کوچک رو بهشون رسیدم بنابراین سربازی هم میشه و یادم هست اون موقع که بخشهای قانون آفرینش تکی فروخته میشد بخش اول قانون آفرینش رو هم خریدم که خودش نتیجه بود برام و موقعی که جلسه اول قانون آفرینش رو گرفته بودم و گوشش میدادم اومدم تمریناتش رو انجام دادم که استاد گفت یک جعبه قرمز تهیه کنید و عکس خواسته هاتون رو بندازید توی ای جعبه اومدم و من اومدم یک طرح درست کردم از کارت معافیت سربازیم با باور ها.. و انداختم توی اون جعبه که میشه. روی باورهای مختلفی هم کار میکردم و خدا هدایت میکرد و یک سری هاشونم صادق بخوام باشم نتونستم درست کنم. مثلا من این باور رو داشتم که باید مشکل سلامتی داشته باشی تا معافت کنن. داستانش از این قراره که وقتی باور کردم که میتونم معاف بشم این ایده بهم داده شد که برو ببین راه های معافیت چیه و این خودش نشون میده باورهای من تغییر کرد که این ایده بهم داده شد و بعد راهها رو بررسی کردم (و البته خودم رو محدود کردم به اون ورودیهای نامناسب) بعد از اینکه راه ها رو دیدم گفتم من از اون راه هایی که میگن نمیتونم معاف میشم و اومدم روی کارت معافیت سربازیم نوشتم دلیل معافیت موارد خاص! خلاصه این باور من باعث شد که با اینکه من مشکل و بیماریای نداشتم و روی این باورها هم کار میکردم که کسی نمیتونه روی زندگی من تاثیر داشته باشه و.. و درخواست من هم از خدا باعث شده بود استاد در یک سری از فایلها بیاد در مورد سربازی صحبت کنه و بگه سربازی چیز بدی نیست و کلی لذت میبری (من فکر میکردم خیلی بده از بچگی) و بگه که من خودم سربازیم رو خریدم و یک جایی هم استاد گفت به قانونهایی که دولتها وضع کردن کاری نداشته باشید بلکه روی خواستههاتون تمرکز کنید و جهان شرایط رو بوجود میاره و اتفاقی که افتاد این بود که من بعد از گذشت زمان در راستای همین خواستم به یک بیماری خاصی مبتلا شدم که حسابی هم رنجوندم نه از این نظر که بیماری سختی بود بلکه از این نظر که من میگفتم من این همه روی باورهای سلامتیم کار کردم و سالهاست که در صحت و سلامتم حالا این چیه داستانش و خیلی مقاومت داشتم که قرصی بخورم یا بخوام برم دکتر چون مدتها من اصلا یک سرما هم نخورده بودم و خیلی من مقاومت داشتم که من کجای مسیر رو دارم اشتباه میرم اما ظاهرا راهی که من رو به خواستم یعنی معافیت سربازی میرسوند همین موضوع بود و من باید تسلیم میشدم در برابر این موضوع و البته الان که بهش فکر میکنم میگم اگر من باور داشتم که راههای سادهتری هم هست و خودم رو به راههایی که تو اینترنت بود محدود نمیکردم شاید از راه بهتری معاف میشدم اما خلاصه من معاف شدم و به خواستهام رسیدم و الان کارت معافیتم دستمه. چیزی که همه باور داشتن قانون کشور هست و تو هیچکدوم از شرایطش رو نداری به خاطر قدرت خداوند تغییر پیدا کرد و من به خواستهام رسیدم و باور نمیکنید در مسیر رسیدن به این خواستم چقدر آدمها عالی با من برخورد میکردم ولی برای بقیه صداشون در میومد ولی با من با احترام برخورد میکردن و قبل از اینکه معاف بشم هم هر کی ازم میپرسید سربازی رو چی کار میکنی میگفتم من معاف شدم و از قدرت کلامم هم به نفع خودم استفاده میکردم و منطقی هم برام بود چون آمار رو خونده بودم که سالی چند هزار نفر معاف میشم و میگفتم این یعنی امکان پذیره پس برای منم اتفاق میافته. و اون حسی که استاد میگه باهام صحبت میکرد و میگفت که این کار رو انجام بده باعث این شد که من بفهمم بیماریم به خاطر داستانه معافیته و به الهامم عمل کردم. یادمه یک روز وقتی روی باورهای توحیدی کار میکردم در همون شرایط بیماری دیدم حسم داره بهم میگه که برو دنبال کارهای معافیت. بعد رفتم تو اینترنت جستجو کردم که آیا این بیماریای که من دارم شامل معافیت میشه؟ بعد دیدم نوشته معاف دائم میشی. بعد به پدرم گفتم بیا بریم سراغ کارهای معافیت این بیماری رو نوشته معاف میشی و رفتم و روندش عالی انجام شد. انگار همه بسیج شده بودن کار من رو انجام بدن و خدا از قبل همه چیز رو چیده بود. من باید در طی مسیر هم روی باورهام کار میکردم و قدرت رو به خدا میدادم و روی آدمها حساب نمیکردم و میرفتم جلو و نباید کار کردن روی خودم رو متوقف میکردم اما نباید هم بهش وابسته میشدم و باید رها میبودم. اول که رفتم نظام وظیفه یک معافیت شش ماهه دادن و گفتن باید روند درمانت رو ادامه بدی بعد از شش ماه خبرت میکنیم و من این کار رو انجام دادم و ایمانم رو حفظ کردم و از طرفی هم این باور رو ایجاد کردم که سربازی چیز بدی هم نیست اگه باید برم و برام خوبه میرم و قوی تر میشم و اگه نباید برم نمیرم و اتفاق نمیافته و از طرفی هم این باور رو کار میکردم که قوانین مهم نیستن من اگر خواستهای داشته باشم خدا میده و من طرف خودم رو درست انجام بدم آنچه که میدانم از نظر فرکانسی باید انجام بدم از نظر باوری باید انجام بدم رو انجام میدم و جالبه دیدم تمام اتفاقات به ظاهر ناخواستهای که در گذشته برای من در جریان این بیماری رخ داد، باید ایجاد و انجام میشد تا سند و مدرکهایی ایجاد بشه که برای معافیتم لازم بوده و ببین کارهای خدا رو. اون جاهایی که ما نمیفهمیم چرا این اتفاقات عجیب و غریب داره می افته برامون با اینکه داریم روی خودمون کار میکنیم اینها همه در راستای خواسته های ما هستن و ما باید ایمانمون رو حفظ کنیم و شک نکنیم و اشتباهاتمون رو هم درست کنیم. دقیقا داستان دزدیده شدن تاکسی استاد هست وقتی تو بندرعباس بود که روی باورهاش کار کرد به جای اینکه پول بیشتر گیرش بیاد یکی اومد تاکسیش رو دزدید و این پیام رو بهش داد که از این مسیر به خواستههات نمیرسی. و بعد استاد تصمیم گرفت تغییر کنه و بره دنبال کار دیگهای و بعدش ماشین پیدا شد!! در مورد منم همینطور شد با توجه به باورهایی که داشتم بیمار شدم و بعد این اتفاق باعث شد که من معاف بشم و الان خداروشکر خیلی خوبم و اون مسئله خیلی کم رنگ شده و نمیتونم هنوز بگم خوب شده. یادم هست ابتدای زمانی که این اتفاق بیماری برای من افتاد هدایت شده بودم به داستان آقا ابراهیم مدیر فنی سایت و در بخش داستان هدایت خوندم که ایشون هم یک دفعه بیماری ام اس گرفتن و تحلیل خودشون این بود که به خاطر این بوده که نمیخواسته بره سربازی و بعد از اینکه معاف شد و کارتش رو گرفت و با سایت استاد آشنا شد و تمرکزش رو درست کرد و از روی بیماری برداشت درمان شد و من اون موقع نفهمیدم ولی بعد درک کردم که داستان من هم دقیقا مانند آقا ابراهیم هست.
میخواستم بگم من به خیلی از خواستههای کوچک و بزرگم رسیدم و خیلی از اون خواستهها واضح فقط تو ذهنم بود یک سری خواستهها رو هم براش تصویر درست کردم نوشتم و … و همین فرمول و همین کار کردن روی باورها و همین دورههای استاد و فرمولی که داره در مورد قوانین میگه میتونه خواستههای من رو در جوانب دیگه برام خلق کنه و باید از تجربههای قبلی استفاده کنم و خواستههای جدید داشته باشم و آنچه از طریق تضادها ایجاد شده و آنچه که رویایش رو دارم رو بنویسم و از خدا بخواهم و به یاد داشته باشم باورهای خوبی پیدا کنم که از مسیر ساده من رو به خواستههام برسونه و بهتر از قبل روی ذهنم کار کنم. استاد با اینکه این نتایج عالی رو گرفتیم ولی شیطان میخواد ایمانمون رو تضعیف کنه و میگه خب حالا که چی معاف شدی یا به این خواسته ات رسیدی.. چه فایده.. شاید شانسی بوده باشه خیلی هم غیر ممکن نیست.. (در صورتی که زمانی که این خواسته ایجاد شد تو ذهنم که میخوامش واقعا غیر ممکن به نظر میرسید ولی با ایمان تمرین انجام دادم) شیطان حالا میگه قانون کجا بود.. قانون جذب چرنده، باید پشتکار فیزیکی داشته باشی ذهن کیلو چنده؟ یا میگه اون موقع خیلی قوی بودی و روی باورهات خیلی خوب کار میکردی اما الان که تو خیلی ضعیفی و دیگه نمیتونی کاری انجام بدی.. خلاصه یک چیزی برای خودش میبافه ولی واقعا باید خیلی پشمک باشیم که گولش رو بخوریم، چون خودمون میدونیم نتایج فعلی ما قبلا برامون آرزو بود اما الان نتیجه است پس آرزوهای الان هم نتایج آینده ما رو رقم میزنه وقتی از خدا بخواهیم. اینو میخوام به خودم بیشتر بگم که همون خدایی که تو رو به خواستههای به ظاهر غیر ممکنی مثل معافیت سربازی رسوند همون خدا میتونه هر خواستهی دیگهای که تو ذهنت میخوایشون برسونه. پس تمرینات رو انجام بده و حرفهای استاد رو جدی بگیر و این نتایجی که تا الان گرفتی نشون میده که نجواهای ذهنت که میگه یک سری خواستهها مثل خواستهی مالی امکان پذیر نیست و خیلی سخته هم با این قانون درست میشه و جواب میده و اگر جواب نمیداد پس این کارتی که الان دستته چیه؟ پس این ورودی مالی جدید چیه؟ پس این رفتار مناسب آدمها با تو چیه؟ پس این سلامتتر بودنت نسبت به گذشتت چیه؟ پس این تغییر شرایط کشور در جهت خواستههای تو چیه؟ و صدها مورد دیگه. همین فرمون رو برو جلو و بیشتر از خدا بخواه و خدا رو بیشتر باور کن و باورهات رو نوسازی کن مطمئن باش خدا خلف وعده نمیکنه. تحقق ثروت هم برای خدا بسیار ساده هست. از راه آسان. با عزت و احترام. با آزادی زمانی و مکانی. از مسیر بسیار آسان صددرصد امکان پذیره. برای خدا کاری نداره اون کیهان رو خلق کرده و مدیریت میکنه. خلق و مدیریت کیهان با خلق این خواستهی تو میدونی چقدر برای خدا آسونه؟ میلیاردها برابر آسون تره. اون مورچه رو تو دل خاک روزی میده. اون پرنده رو در آسمان روزی میده. اون دستی میشه مثل خودت که میری به گربهها غذا میدی و خدا روزیشون رو از طریق تو میرسونه. آیا این خدا بی نهایت دست دیگه نداره که خواستههای تو از طریق اون برآورده بشه؟ آیا خدا آگاهی های مورد نیاز برای پیشرفتت رو بهت نمیده و هدایت نمیکنه؟ آیا خداوند مشتریها رو نمیفرسته که بیان از تو خدمات بگیرن؟ آیا خدا ایدههای ثروت ساز رو به تو نمیده؟ آیا خدا الهام بخش و کمک کننده در مسیر بالا رفتن کیفیت کارت نمیشه؟ آیا خدا توان تغییر اراده اشتیاق انگیزه انرژی برای پیشرفتت رو نداره؟ به این همه آدم انرژی داده انگیزه داده قدرت داده باور داده ایمان داده توانایی تغییر داده چرا به تو نده؟ اگر تو ایمان داشته باشی تمام این کارها رو انجام میده. خدا همونیه که تو رو و این جهان رو از هیچ خلق کرد، همونی هست که لحظهای قوانین ثابتش تغییر نمیکنه و این نماد قدرت و نظمشه و همه امید ما به همین قوانین ثابته، خدا همونی هست که روزی که درخواست داشتی چطور زندگیت رو تغییر بدی دستانش رو وارد زندگیت کرد که مسیر تغییر رو به تو بگن و آگاهیهای مناسب رو به تو داد که تغییر کنی. خدا همونی هست که به تو موقعی که نمیدونستی چطور باید تغییر کنی اراده، انگیزه، اشتیاق، تعهد برای تغییر کردن داد و تو کارهایی رو تونستی انجام بدی که قبلش فکرشم نمیکردی بتونی انجام بدی ولی انجام شد چرا؟ چون خدا هست.. هدایتش هست.. قدرتش هست.. ما رو تنها نگذاشته و در این جهان با تمام قوا پشتمونه که به خواسته هامون برسیم، که شرایط برامون خوب بشه، یکم خودمونی تر بگم.. خدا همونیه که وقتی در حال مهاجرت کردن به تهران بودی دل آدمها رو نرم کرد برات که بهت جا معرفی کنن برای اسکان. که بهت ایده داد که تو تهران شروع کنی به ایجاد کسب و کار.. افرادی رو آورد پیشت که تمرین آگهی بازرگانی رو اجرا کنی و عزت نفست رو تقویت کنی، خدا همونی هست که توی همون موقعیتت در تهران پول بهت رسوند. به کارتت پول واریز میشد در صورتی که میگفتی کی داره این پول ها رو میریزه؟ به صورت نقدی بهت پول داده میشد در خیابان بدون اینکه درخواست کنی. یادته موتور سواری از جلوت رد شد و کلاهش افتاد و تو سریع رفتی کلاهش رو از وسط خیابون برداشتی و دست تکون دادی و اون تو رو دید برگشت کلاهش رو گرفت و تا اون مسیری که میخواستت بردت و بدون اینکه ازش بخوای بهت تمام پولهای تو کیفش رو داد و کلی راهنماییت کرد و حتی بهت جا هم معرفی کرد برای اسکان؟ چرا این اتفاق باید برای تو باید بیفته؟ از بین این همه آدم چرا این دستان خدا باید وارد زندگیت بشن؟ ایمان به خدا نیست که همه کارها رو میکنه؟ یادت هست که موقعی که تصمیم گرفتی برگردی به شهرت هیچی نداشتی جز ایمان و توکل به خدا و تجسم کردی که داری با قدرت از دیگران درخواست میکنی که گوشیشون رو بدن تو بلیط با اطلاعات کارتت که توی ذهنت هست و خود کارت گم شده بخری اما وقتی از اون خانم محترم و مهربون درخواست کردی خودش بدون اینکه بهت بگه بلیط رو گرفت و به تو داد و تو گفتی چرا این کار رو کرد.. آیا اینها نشون نمیده که خدا هست اگر ایمان داشته باشی بهش؟ خیلی چیزهای دیگه هست که بگم اما دلم میخواست این کامنت رو برای خودم ثبت کنم که اگر در آینده خوندمش یادم بیاد خیلی اتفاقات معنا داره زندگیم رو و تکاملم رو درک کنم. امیدوارم به افراد دیگه هم کمک کنه.
استاد در این فایل در مورد این موضوع صحبت کرد که هیچ راه مخفی ای وجود نداره، هیچ راهی برای دور زدن قانون وجود نداره. اینطوری نیست یک شبی باشه مثل شب قدر که یک دفعه همه چیز رو تغییر بده. نه قانون در هر لحظه کار میکنه. ما هر لحظه فرکانس ارسال میکنیم و هر لحظه که روی خودمون کار میکنیم و فرکانس های بهتر ارسال می کنیم که نتیجهاش احساس بهتره داریم اتفاقات بهتر رو در آیندمون خلق میکنیم.
چیزی به نام پیچیدگی در قانون وجود نداره هر جا که احساس میکنی پیچیده هست درست درک نکردی. قانون و عمل به قانون ساده و بدون پیچیدگی هست. قرآن هم ساده هست و پیچیده نیست و خودش اقرار کرده به این موضوع در آیات مختلف.
از طرف دیگه چیزی به نام فن بیان هم وجود نداره، ما اون چیزی که میبینیم درسته و مطابق قانونه جهانه و داره نتیجه میده و داریم بهش عمل میکنیم رو میگیم و این تاثیرمیگذاره روی افراد.
درخواستهامون رو به صورت واضح بنویسیم. (باید مجدد بخشهایی که از قانون آفرینش دارم رو مرور کنم و با باور درست درخواستم از خدا رو بنویسم)
استاد تحسینتون میکنم بابت اینکه زندگیتون رو با توانایی کنترل ذهن در تمام جنبهها تغییر دادید و لیاقتش رو داشتید و ان شاءالله هزاران برابر بهتر نتیجه بگیرید در زمینه ثروت سلامتی روابط موفقیت کاری آسان شدن زندگی و ..
در مورد سپاسگزاری من هم مثل این دوستمون هستم. گاهی اوقات میشه سپاسگزاری میکنم و قلبم باز میشه انرژیم مثبت میشه حالم خوب میشه اما یک سری اوقات مخصوصا زمانهایی که تعهد دارم هر روز سپاسگزاری بنویسم هر کاری میکنم حسم خوب نمیشه و هرچقدر تلاش میکنم که احساس سپاسگزاری داشته باشم نمیشه و یک سری کلمات میاد روی کاغذ ولی حس نمیشه و همیشه به این فکر میکنم که چرا سپاسگزاریم باعث احساس خوب نمیشه؟ و انواع روشها رو هم امتحان کردم، با گذاشتن موزیک بدون موزیک و.. فکر میکنم پام روی یک ترمزی چیزی هست. فقط هم مشکل من نیست حتی تو بخش عقل کل هم دیدم که خیلیها نوشتن هر کاری میکنیم با سپاسگزاری حالمون خوب نمیشه و حسی نداریم و برای من هم سوال هست کجای راه رو درست عمل نمیکنم.
نکته طلایی این قسمت هم این هست که عملکرد ما نشون میده که باورهای ما چی هست. باید خودم رو ببرم زیر ذره بین و ببینم عملکردم چطور هست تا بفهمم کجاها دارم حرف مفت میزنم ولی عمل نمیکنم. کجاها ایمان ندارم که باعث میشه نیاد تو عملکردم. البته خوب بودن عملکرد یک روند تکاملی هست و باید قدم به قدم بهبود بدم و بهتر از گذشته باشم.
عاشقتونم استاد گرامی و عزیز و دوستان گرامی در سایت. امیدوارم احساسات عالی و اتفاقات عالی از در و دیوار به زندگیتون بباره.
به نام خدای مهربان
سلام عرض می کنم خدمت تمام دوستانی که تا الان در دورهی قانون آفرنیش شرکت نکرده اند
اولین بخش از قانون آفرینش رو در تاریخ 29 مهر 1403 خریدم
بخش دوم رو در تاریخ 5 آبان 1403 خریدم
بخش سوم رو در تاریخ 10 آبان 1403 خریدم
(خودم هم به خدا سوپرایز شدم ها :))) داداش به کحا چنین شتابان!!! من فکر می کردم یه هفته یکبار دارم پیش میرم ولی الان رفتم فاکتور های خریدم رو که از طرف گروه تحقیقاتی عباس منش برایم میاد با تاریخ هاش چک کردم فهمیدم که دارم با این سرعت پیش میرم)
حالا سوال اینجاست… به نظر شما ؟؟ چرا بعد از خرید بخش اول با اینکه سایت به من 31 روز فرصت میده تا بخش دوم رو به راحتی با 40٪ تخفیف بخرم!! من طی ده دوازده ده رو سه بخش رو خریدم … و تشنه ام …
یعنی دقیقاااا عین یه کویری ام که تشنهام برای بخش های بعدی
و همش به خودم میگم محمد حسین اینقدر عجله نکن عزیزم اجازه بده با ده ها و صد ها بار گوش دادن همین سه بخش و همین ده پونزده جلسهای که داری به ثبات فرکانسی برسی و نعمت ها و ثروت های بیشتری هم وارد زندگیت بشه
فرصت هست … هیچ چیز تموم نمیشه ، آروم باش و از قدرت خلاقهای که توسط دوره بهش دست پیدا کردی لذت ببر
دوستان عزیزم من نتایجم از دورهی رویایی آفرینش بیش از اون هست که بخواهم براتون تو یک دیدگاه بنویسم
هر بار دارم یه کمی از نتایجم رو توی دیدگاه هام در خود دوره می نویسم
فقط در همین حد خدمتتون عرض کنم که
من از ده مهر شروع کردم به صورت جدی از فایل های دانلودی معرفی دوره و آگاهی های دوره گوش دادن
و به شدت روی تمرکز بر نکات مثبت کار کردم
اتفاقی که افتاد من حتی قبل از خرید دوره یه درآمدی رو کسب کردم که قبلاً ندیده بودم
نمی خواهم اعداد رو بگم چون یه کم شخصی هستش
اولین درآمدم تو 16 و 17 مهر بود که میگم مجموع دو پول از کل در آمدی که من در طی یک ماه ساخته بودم بیشتر بود (از اول امسال تا مهر ماه در یک ماه هم نتوانسته بودم همچین پولی رو بسازم)
وقتی این اتفاق افتاد اشک تو چشمام جمع شد و هزاران بار به خودم گفتم این دوره مال منه این دوره مال منه ، من باید این دوره رو شروع کنم
قبلاً هم هزار بار بهم گفته شده بود که محمد حسین دورهی قانون آفرینش زندگیت رو زیر و رو می کنه ، به خودت لطف کن و شروع کن
ولی امان از ذهن چموش …
همش بهم می گفت بی خیال بابا … ببین این پولش خیلی کمه تازه مال ده سال پیشه ، (با عرض معذرت در محضر استاد عزیزم) ذهنم می گفت اگه می خواهی پولات رو بریزی دور این دوره رو بخر !!! دوستای عزیزم من خودم عاشق استاد هستم ولی دلیل اینکه اینقدر رک میگم چون می خواهم بفهمید که چقدرررر ذهن منطقی من مقاومت داشت برای خرید این دوره
ولی به لطف الله من توانستم بعد از هزارمین بار که الهامات قلبیم داشت می گفت دوره رو بخر عمل کنم
حالا الان نمی خواهم یه تومار خیلی جذاب از نتایج ریزی که (البته فعلا در شروع کار نتایج ریز هست ولی تعدادشون بیش از چیزی که فکرش رو می کردم) بگم
فقط همین رو گم که از روز اول تعهدی کار کردن روی آگاهی های دانلودی این دوره و بعد خرید بخش اول و بعد اونقدر نتیجه گرفتن که طی ده دوازده روز سه بخش رو پشت سر هم خریدم ، یعنی در طی کمتر از دو هفته من با عشق سه بخش رو خریدم و میگم عاشق اینم که تا بخش دهم برم
و به خدا باورتون نمیشه من آگاهانه رفتم 3,5 پول دادم یه هندزفری خفن از برند انکر خریدم فقط برای اینکه بتوانم با کیفیت بالا و با حذف صداهای مزاحم و نویز های اطرافم از صبح تا شب و از شب تا صبح این دوره رو گوش بدهم و قورتش بدهم
داشتم اینو می گفتم «درآمد من» از دهم مهر ماه تا دهم آبان ماه دقیقاً 4 برابر شده ، 4 برابر نسبت به بیشترین درآمدی که من توانسته بودم در طی یک ماه در سال 1403 بسازم …
شاید براتون جالب باشه … بدونید که هنوزم این ذهن چموش میگه این دوره به درد نمی خوره !!!
و
بهم میگه تو شانسکی شانسکی اینقدر پول ساختی … یعنی اینقدر مسخره است …
منم بهش میگم باشه تو خوبی … من می خواهم تا پایان دوره پر قدرت ادامه بدهم ، با توهم بحثی ندارم ، پایان دوره می بینمت:))
اگه الهام قلبی شما بهتون میگه قانون آفرینش رو بخرید … شک نکنید توی خریدش ، اصلاً نمیدونم شاید نوشتن این دیدگاه و بعد خواندش توسط تو … دوست عزیزم یه نشونه است
البته من به خاطر به استاد خیر برسونم و تشکر کنم بابت قیمت پایین این دوره … اومدم اینجا دیدگاه نوشتم
تمرینات و منطقی که ارائه میشه برای انجام اون تمرین ها ، هر ذهن چموش منطقی رو رام می کنه و سر تعظیم فرود میاره ، مثل ذهن خودم که نسبت به قبل از شرکت در دوره رام شده و داره یه کمی بهم سواری میده ولی هنوزم باید خیلی روش کار کنم
در پناه خدای مهربان و وهاب شاد باشید
باسلام خدایا شکرت که مرا در مسیر سپاسگزاری قرار دادی من وقتی سپاسگزاری میکنم ومی نویسم خیلی آرامش میگیرم خدایا شکرت که مرا با این سایت آشنا کردی همه کس همه چیزم خودت هستی امیدوارم توکل وایمان بیشتر شود که وقتی شیطا ن میخواهد مرا بترساند من با گفتگو با خودت وآمدن در سایت و کامنتها روخواندن به آرامش بیشتر وبهتر برسم در پناه خدادوستدار همه شمابنده عزیز خدا
27مین گام به گام خانه تکانی 1403/8/12به نام خالقم وسلام به مربی وحمایتگرم جان جیگرم باباخدا.سلام به استادومریم جون وهمکلاسیهای خوبم. استاد خانه ی پدری من توروستا بود بین خانه ماهم جاده بودوهم یک دره بود.مسجداونطرف جاده ودره به بلندی پشت خانه هابودواضحتربگم روستای ماخانه هاش پلکانیه ودقیقاصدای بلندگوتوخانه مابود.زمانی که بچه بودیم برامراسمهای تعذیه،اذان 3وعده درشبانه روز،روضه خوانی ازمکه اومدن،احیاشبهای قدر والی آخر توی بلندگوخوانده میشد. پدرم خیلی مسجدی بودوخواندن قرآن ودعاشبهای احیا،دعای سحریک ماه رمضان، دعای کمیل وندبه، روح پدرمادرامون شاد،وسلامتی باشه برای زنده ها.ولی ننه جونم خانه دارزحمتکش بودوبااعتقادبه اینکه آفتاب غروب مرغ وخروسهارفتن تولونه زنهاهم بایدبرن توخونه!خخخخ ننه جونم پشت پنجره مینشست به صدای آوای دعاخونهاگوش میکردوگریه میکردوقرآن به سرمیگرفت! منم دوست داشتم باپدرم برم مسجدالبته پدرم توی ده یعنی مسجدوسط روستامیرفت گاهی خواهربزرگترازخودم میرفت وننه جان میگفت:تونروخسته میشی خوابت میبره!وحتی نمازعیدفطرراهم میگفت:طولانیه حالت به هم میخوره!استادحالاوقتی خانمهاتاصبح توخیابونهابه دعاوروضه بابچه های کوچک ازنوزادی تا…..دررفت وآمدن میگم خدایاماچه جورزندگی کردیم این مردهاخانوادهاشونوبیاروببرمیکنن تعجب میکنم! که عزیزدل من هیچ وقت بامانبودسرکاروبعداستراحت خدارحمت کنه ننه جونم وخواهرم برابچه هام سنگ تموم گذاشتن.حالااینکه حضرت زهراعصرهابچه هارومیخوابوندوشبهای احیاتاصبح بیداربودن چون توی یکی ازاین شبهاقرآن نازل شده بلاخره مانفهمیدیم شبهای احیاقرآن نازل شدیاحضرت علی ضربت خورد وشهیدشد!؟بزرگ شدیم برانمازحرم میرفتم نمازعیدرومیخوندم حالم خوب بودسالم برمیگشتم.هرکی شب احیادعوت میکردمیگفتم شرمنده من خوابم میاد!میگفتن توقاری قرآنی تونباشی کی بیادمیگفتم مراسم قدرنگیرین ،اگه مولودی وعروسی ورقص وشادی دارین میام وتاصبح هم بیدارمیمونم واقعاهم بیدارمیموندم برای اینکه همیشه ستاره مجلسهابودم الان هم هنوزگرم کردن مجالس رودارم اعلام کردم تودوست ورفیقهای محله ی قدیمی که دیگه کسی مارومجلس دعوت نکنه فقط برافامیلاهنوزمیرم!برای احیاهم شاید1سال من شرکت کردم و1سال هم خانه ی خواهرم چون اوهم توکمابوددیگه هرکسی هرنذری میکردننه جونم اجرامیکردکه فقط خواهرم زنده بمونه بعدم که بهترشدهمه مون توقع داشتیم زحمتهاکشیدیم گریه ها کردیم شبانه روزی حتی پشت درب آی سی یو،سی سی یو،خواهربرادری منتظربودیم !چون ماندیدبدیدبودیم!وکلاوقتی بهترشد خانواده ازش دلخوربودیم چون ماهمه کارمون اشتباه بوداصلابه خودمون احترام نمیذاشتیم ومن مریضیهاکشیدم به خاطر غصه ها برای خواهرم! خدایاشکرت الان زنده س ،درادامه شبهای جمعه ،لیله الرغائب حاجتهاروامیشه!اینگارخدابافرشتهاسرگرم میشه ازوظایف خودش که خدائیه یادش میره ودرساعات وشب وروزهای معین حاجت میده هرکس به سرقرارنرسیددیگه ازمیکده بیرون شدخوب ماهم شبهای قدرکه تقدیرنویس مینوشت خواب بودیم!رزق مارفت!ولی نفس صبح رو که توی قرآن گفته خیلی دوست دارم بیدارباشم وازاینکه فرشته تقسیم روزی میادروزی میده اگرخواب باشی تودریابرای ماهیهاریخته میشه رو شنیدم ولی نمیدونم درسته یانه!؟امیدوارم اززبان استادبشنوم اگه فایل داردخدابرام نشون بده وگرنه توفیقشو به استادبده برامون توضیح بدن دمت گررررررررررررم ممممممم ااااااااسسسسسستتتتتتتتتاااااااااااااددددددددبامریم جون وهمکلاسیهای عزیزم. خدابراهممون خانواده گرم وصمیمی راه راست وپرنعمت داده قدرشوبدونیم انشاالله.
سلام به استاد عزیز،خانم شایسته و دوستان گلم
فرکانس مهم است، نه فن بیان.
البته جسارت بیان و نترسیدن از حرف و قضاوت مردمم مهمه
اصول مهم است نه فروع.
چقدر انرژی داشت اون بخش از فایل جلسات قانون آفرینش،
ما خواسته ای نداریم چون فکر میکنیم نمیتونیم برسیم.چون به مسیرش فکر میکنیم. چون فکر میکنیم باید مسیرو بدونیم.
خود من قبلا فکر میکردم نباید زیاد خواسته داشته باشم. اصلا خدا دوست نداره من زیاد بخوام خخخخ
البته این فرق میکنه با چسبیدن به خواسته ها.
یه وقتایی هم بخاطر باورهای محدودکننده و هدایت به مسیرهای پرپیچ و خم باعث میشه اصن بیخیال خواسته هامون بشیم و فراموششون کنیم حتی.