مقدمه دوره ۱۲ قدم - صفحه 28

سلام به استاد و دوستان

من حدودا چهار پنج ماهی میشه که با استاد و آموزه¬هاش آشنا شدم. نحوه آشنایی هم خیلی جالب بود یک چیزی مشابه همون هدایت¬هایی که استاد همیشه میگه. مدتهای مدیدی بود که احساس می¬کردم از درون دارم خالی میشم و یه چیزی کم دارم، احساس می¬کردم که یاس و ناامیدی داره بهم غلبه می¬کنه البته کلا از قبل با مفهوم قانون جذب آشنا بودم و تا حدود زیادی هم قبولش داشتم ولی خیلی اهل عمل نبودم. شاید یکی از دلایلی هم که باعث می¬شد عمل نکنم به آموزه¬های قانون جذب این بود که آمادگیشو نداشتم و به عبارتی هنوز به اون حد از تکامل نرسیده بودم که واقعا بخوام اقدام عملی انجام بدم. تا اینکه همونطوری که گفتم از طریق یکی از دوستانم و به صورت کاملا غیرقابل پیش¬بینی هدایت شدم به سمت سایت. از همون روز اول با دیدن فایلهای رایگان یه حس خیلی خیلی خوب بهم دست داد. احساس میکردم این حرفها و باورها کاملا برام آشنا هستند، احساس می¬کردم این نوع تفکر یک¬جایی درون وجود خودم هم وجود داره که تا حالا بهش اهمیت ندادم، احساس می¬کردم با دیدن فایلها این باورها دارند از اعماق وجودم بالا میان. به همین دلیل من مقاومت خیلی کمی در مقابل این باورها از خودم نشون دادم و خیلی زود همراه شدم. نتایجش رو هم واقعا کم و بیش توی زندگیم دیدم. اوایلی که استاد میگفت باور خوب براتون اتفاق خوب رو رقم میزنه اگرچه تا حدود زیادی برام قابل قبول بود ولی به قول معروف یه نیمچه مقاومتی هم درونم وجود داشت به خودم گفتم من یه مدت اینطور فکر میکنم و این قوانین رو می¬پذیرم نهایت قضیه اینه که هیچ اتفاقی نیفته و منم چیزی عایدم نشه، دیگه حداقل چیزی که از دست ندادم میشم مثل قبلم. با این استدلال مقاومتهای درونم رو کم کردم و شروع کردم به تقویت باورهام. صادقانه میگم که تغییرات رو احساس کردم. تغییرات هرچند کوچیک بودند ولی من میدیدمشون. نه تنها تغییرات در احساس درونی خودم بلکه تغییرات در شرایط محیط اطرافم. تغییراتی که من ظاهرا هیچگونه دخل و تصرفی نمیتونستم توشون داشته باشم. اینها ایمانم رو یک مقدار قویتر کردند و الان دارم بیشتر و بیشتر روی باورهام کار می¬کنم. در اعماق وجودم هنوز هم نجواها و مقاومتها رو احساس می¬کنم ولی دیگه مثل قبل قوی نیستن. دیگه به راحتی نمیتونن تسلیمم کنن. این مطلبی رو هم که امروز دارم مینویسم بخاطر احساسی بود که امروز پیدا کردم و یه چیزی درونم گفت که بیام و اینها رو بنویسم.