آگاهی های «قدم اول | دوره 12 قدم» در یک نگاه - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/10/abasmanesh-21.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2019-04-10 19:10:452024-07-24 18:14:35آگاهی های «قدم اول | دوره 12 قدم» در یک نگاهشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیزم… تا حالا دلتون خواسته که ای کاش سکوت میتونست به جای شما حرف بزنه؟ من امشب از ته دل دوست داشتم که میتونستم هزاران چیزی که دوست دارم با شما و خانم شایسته و دوستان عزیزم در میون بزارم رو با سکوت توضیح بدم چون زبانم از بیان احساسم قاصره. کاش هر قطره از اشک هایی که چند ساعت پیش داشتم از سر شوق میریختم میتونست واژه بشه تا هر آنچه تو این مدت بر من گذشته رو به جای من براتون توصیف کنه.
اما با همین بیان قاصر و واژگان محدود می نویسم تا بهترین اتفاق زندگیم رو که خودم خلقش کردم رو ثبت کنم و هرگز یادم نره که چطور به این نقطه رسیدم.
تو نظرات قبلیم توضیح داده بودم که چند ماه پیش بعد از یه سری اتفاقاتی که فقط میتونم اسم معجزه رو روش بزارم این خواسته در من شکل گرفت که برای ادامه تحصیل تو یکی از بهترین دانشگاه های اروپا درخواست بدم. همه مدارکش هم ظرف چند ماه آماده شد و تو عید با من تماس گرفتن برای مصاحبه که بازم هم داستانش رو قبلا نوشتم و گفتم که منتظر خبرهای خوب از طرف من باشید.
و امشب، شبی که تا عمر دارم فراموشش نمیکنم، خبر پذیرشم تو دانشگاه رو دریافت کردم. اصلا نمیدونم از کجا باید شروع کنم و چی باید بنویسم… اصلا مگه میشه چیزهای انتزاعی رو توصیف کرد؟ اصلا مگه میشه بهشت خودساخته رو توصیف کرد؟ استاد الان درک میکنم که شما با وجود این همه فایل و این همه ساعت سخنرانی چقدر ناگفته دارید. ناگفته هایی که اگه بخواین برامون بگین—البته اگه بشه توضیحشون داد—میلیون ها صفحه رو پر میکنه…
من قبل از اینکه به واسطه کار کردن بیشتر روی باورهام ایده درخواست ادامه تحصیل به ذهنم برسه، یه فرم مهاجرت کاری برای یه کشور دیگه رو داشتم پر میکردم و چند تا ایده دیگه هم برای ادامه کارم تو کشور خودمون داشتم. اما به محض اینکه درخواست ادامه تحصیل تو وجودم شکل گرفت، همه اونها رو رها کردم و فقط روی خواسته جدیدم تمرکز کردم.
حتی اول میخواستم عکس هر دو تا کشوری که دوست داشتم توشون کار کنم یا ادامه تحصیل بدم رو روی صفحه دسکتاپم بزارم تا هر چند ثانیه یک بار یکیش روی صفحه ظاهر بشه. اما بعد گفتم باید 100 درصد انرژی و تمرکز رو روی یکی از این خواسته ها که احساس خوبم نسبت بهش بیشتره بزارم. برای همین عکس دانشگاه و یه منظره از همون کشور رو انتخاب کردم. اولین بار که این عکسها رو صفحه دسکتاپ من نقش بست، خودم رو همونجا حس کردم. اون تصاویر انقدر واقعی به نظرم میومدن که من خودم جا خوردم. انگار که داشتم کشیده میشدم داخل تصویر…
حتی برای درخواستم هم میتونستم همزمان 4 تا رشته رو انتخاب کنم اما من تنها اون رشته ای که مورد علاقم بود رو انتخاب کردم چون همونطور که استاد همیشه میگن ثروت و موفقیت و شهرت و خوشبختی ادامه عشقه. علاوه بر این، باز هم میخواستم که فقط روی یه کشور، یه دانشگاه و یه رشته تمرکز کنم تا بتونم خودم رو بهتر و واضح تر تو اون شرایط در آینده تجسم کنم.
حتی با وجود اینکه رشته انتخابی من به زبان انگلیسی برگزار میشه شروع کردم به یادگیری زبان اون کشور جدید تا آمادگی خودم رو به جهان هستی نشون بدم.
مبلغی هم که باید برای بررسی درخواستم پرداخت میکردم توسط یکی از دوستان عزیزم که یکی از دستان زیبای خدا روی زمینه به سادگی و بدون نیاز به پرداخت کارمزد اضافه پرداخت شد.
تو عید شروع کردم به جدی تر کار کردن روی خودم و یه تعهد «غیر قابل مذاکره» رو برای خلاصه نویسی فایل های استاد و کامنت گذاشتن روی سایت شروع کردم.
به شدت سعی کردم ورودی های ذهنم رو کنترل کنم. حتی من که چندین سال بود که شبها موبایل به دست خوابم میبرد، از روز اول سال جدید تصمیم گرفتم که گوشی، لپ تاپ و تبلت رو خارج از اتاق خوابم بزارم و تحت هیچ شرایطی قبل از خواب با اونها کار نکنم تا هم جسم سالم تری داشته باشم و هم قبل از خواب آرامش بیشتری داشته باشم و کیفیت خوابم بالاتر بره تا روز بعد انرژی بیشتری برای انجام کارهام داشته باشم. به جاش فایل های صوتی استاد از جمله فایل های دوره «راهنمای عملی دستیابی به رویاها» و دوره «عزت نفس» رو تو رکوردرم ریختم و شبها موقع خواب به اونها گوش میدادم و میدم.
هر قسمت از این فایل ها با اینکه چندین بار بهشون گوش داده بودم هر بار یه تیکه از پازل ذهن و زندگیم رو تکمیل میکرد و بعضی شبها فقط از فرط خوشحالی و دریافت این آگاهی ها اشک میریختم.
همون اوایل عید بود که بهم ایمیل دادن تا برای یه مصاحبه تلفنی آماده باشم. چند روزی که وقت داشتم رو صرف آماده کردن یه سری سوال و جواب مرسوم کردم اما باز هم به تعهدم برای خلاصه نویسی فایل های استاد ادامه میدادم.
روز قبل از مصاحبه خیلی استرس داشتم. اما یاد حرف استاد افتادم که توی یکی از فایل هاشون گفته بودن که وقتی بچه های دانشگاهشون قبل از امتحان داشتن کتابهای درسی میخوندن، ایشون داشتن کتابهای موفقیت میخوندن.
من هم تصمیم گرفتم که این کار رو بکنم و شب قبل از مصاحبه به فایل «زمان رسیدن به خواسته ها» و «داستان هدیه تولد» گوش دادم چون میدونستم که استرس من ناشی از وابسته شدن و چسبیدن به خواستمه. توضیحات این دو تا فایل محشره. انقدر حس رهایی به انسان میده که اصلا آدم باورش نمیشه. یادآوری جلسه اول دوره «راهنمای عملی دستیابی به رویاها» هم که توش در مورد همین موضوع توضیح داده شده فوق العاده بهم کمک کرد.
خلاصه اون شب بعد از گوش دادن به توضیحات استاد حالم یه بار دیگه دگرگون شد. تا به حال به این زیبایی درک نکرده بودم که میشه انسان همزمان یه خواسته ای رو با تمام وجودش بخواد و در عین حال بتونه بهش نچسبه و تسلیم باشه.
عجب پارادوکس شیرینی استاد…
خلاصه که روز بعد قبل از مصاحبه دوش گرفتم و با اینکه مصاحبه تلفنی بود آرایش کردم و بهترین لباسم رو پوشیدم و گفتم که من باید این حس لیاقت و عشق به خودم رو از پشت تلفن هم به مصاحبه کننده منتقل کنم.
مصاحبه کننده انقدر خوش برخورد و خوش صحبت بود که حد نداشت. ایشون اول مصاحبه از من خواستن که یه کم بیشتر در مورد خودم براشون صحبت کنم. من هم چون دوره «عزت نفس» رو قبلا کار کرده بودم نهایت سعیم رو کردم که با اعتماد به نفس از خودم و دستاوردهام تعریف کنم.
باورتون میشه که من جواب این سوال رو اینجوری دادم: «ممنون از فرصتی که در اختیار من گذاشتید. قطعا رزومه ای که براتون ارسال کردم رو ملاحظه کردید برای همین نمیخوام وقتتون رو با صحبت کردن در مورد تجربیات تحصیلی و شغلیم بگیرم و با اجازتون میخوام در مورد اون جنبه هایی از شخصیتم صحبت کنم که نتونستم روی برگه بیارم. میخوام بگم که این نمرات و سابقه کاری من نیست که من رو تعریف میکنه. این ارزش های منه که من رو تعریف میکنه و من برای پیدا کردن ارزش های مناسب وقت و انرژی و هزینه صرف کردم. میخوام بهتون اطمینان بدم که من به واسطه این ارزش ها برای دانشگاه شما فراتر از یک دانشجو خواهم بود و چون که میدونم دقیقا تو زندگی چی میخوام، از تک تک کلمات و چیزهایی که در دانشگاه شما یاد میگیرم در راستای رسیدن به اهدافم استفاده میکنم. میخوام بگم که من میتونم به تنوع ملیتی توی دانشگاه شما اضافه کنم و…»
انقدر مصاحبه عالی و صمیمانه پیش رفت که حد نداشت. انگار داشتم با دوست صمیمیم صحبت میکردم. حتی در مورد معنی اسمم هم صحبت کردیم. همونجا یاد اون حرفتون افتادم که گفتید ما تو یه جهان فرکانسی زندگی میکنیم که نه ملیت میشناسه، نه کشور، نه جنسیت و غیره… اگر عاشق خودمون و خدا باشیم، همه عاشقمون میشن.
استاد بعد از اینکه مصاحبه تموم شد، خودم احساس کردم که روحم در پروازه و این جسم من نبود که این مصاحبه رو انجام داد. حس فوق العاده ای داشتم به طوری که تو اتاقم داشتم بالا و پایین می پریدم.
اما چند دقیقه بعد ذهن منطقیم شروع کرد به سرزنش کردنم. داشت بهم میگفت که این چه جوابی بود که دادی. تو باید در مورد مستندات حرف میزدی نه اینکه برگردی به مسئول یه دانشگاه تو اروپا بگی که من دارم سعی میکنم با کار کردن روی باورهام به انسان بهتری تبدیل بشم. آخه برای اون همچین چیزی چه اهمیتی داره؟ باید فلان جواب رو میدادی و اون یکی جملت ناقص بود و اون کلمه اضافی بود و از این حرفها.
اما من از استاد یاد گرفته بودم که این جهان با وجود همه قوانین ثابتش اصلا از منطق پیروی نمیکنه. میگفتم اگر قرار به منطق بود که استاد بدون مدرک تو زمینه روانشناسی نباید میتونستن به چنین دستاوردهایی برسن… اگر قرار به منطق بود که نباید استاد موفقیتی که با تیشرت و شلوارک فایل ضبط میکنه فایل هاش انقدر محبوب باشه … (استاد یعنی عاشق طرز لباس پوشیدنتونم) … اگر قرار به منطق بود که نباید ابتدا و انتهای فایل های چند میلیونی استاد یه صفحه ساده باشه… (استاد من چه درسها که از این صفحات ساده اول و آخر فایل های شما نگرفتم) … اگر قرار به منطق بود که من اصلا نباید با همه اشتباهات و خبط و خطاهام تو زندگی الان یکی از اعضای این سایت بودم… و هزاران اگرِ دیگه.
حتی باورتون میشه نجواهای شیطان قبل از مصاحبه و نوشتن انگیزه نامه برای دانشگاه به من میگفت که باید مظلوم نمایی کنی و مثلا بگی که ما تحریم هستیم و محدودیت های زیادی داریم و چنین رشته ای رو به زبان انگلیسی نمیتونیم تو کشور خودمون بخونیم و از این حرفها… اما من حتی یک کلمه از این حرفها رو تو نامه و مصاحبه نیاوردم و اتفاقا گفتم که من میتونم باعث تنوع ملیتی بیشتر تو دانشگاه شما بشم و دوست دارم عنوان پایان نامم یه مقایسه ای بین خاورمیانه و اروپا در زمینه تحصیلی خودم باشه.
حتی چون عکس پاسپورت و مدارکم با مقنعه مشکی بود، ذهن منطقیم میگفت که اینها اصلا به خاطر ظاهرت هم که شده اصلا درخواستت رو بررسی هم نمیکنن چه برسه به اینکه بخوان بهت پذیرش بدن. اما من از استاد یاد گرفته بودم که باورهای قدرتمندکننده ما میتونه همه قوانین و قواعد و محاسبات ریاضی رو به هم بریزه.
جالب اینجاست که بعد از مصاحبه تلفنی برای همون دوست عزیزم که پول رو برام واریز کرده بود یه نامه نوشتم و گفتم که مطمئنم که پذیرش میگیرم و قراره این نامه رو چند روز دیگه همراه با خبر قبولیم برات ارسال کنم. گفتم این نامه رو مینویسم تا به خودم ثابت کنم که هر آنچه بخوام رو میتونم خلق کنم. اون نامه رو امشب براش فرستادم و هر دومون با هم اشک ریختیم.
راستی این رو هم بگم که شب قبل از اعلام نتیجه باز استرس و نجواهای شیطان به سراغم اومد. با اینکه تا روز قبلش 100 درصد مطمئن بودم که پذیرش میگیرم اما به خاطر ایمان ناقصم هی ته دلم خالی میشد. فکر کنم پنجاه بار ایمیلم رو refresh کردم تا ببینم جواب اومده یا نه. تا اینکه با خودم گفتم که این استرس و نگرانی داره نشون میده که تو هنوز هم ته دلت تردید داری و به خدا و قوانینش اعتماد کامل نداری.
گفتم که باید قبل از دیدن نتیجه این شک رو از دلم بیرون کنم و این موقعیت تمرینی باشه برای فصل های بعدی زندگیم.
برای همین اینترنت رو قطع کردم و گفتم که بزار فایل بعدی سفرنامه رو یه روز زودتر خلاصه برداری کنم. اما چی انتظار داشتم و چی شد… من رفتم تا در مورد خواستم به آرامش برسم اما انقدر اشک ریختم که خواسته خودم رو فراموش کردم… فایل روز 23 سفرنامه «قسمت اول توحید عملی» بود…
استاد کاش میتونستم توصیف کنم که این فایل به ظاهر تکراری با من چه کرد… به خدا قسم انگار این حرفها رو بار اول بود که میشنیدم… استاد گفتید اگه فکر میکنی خدا رو شناختی اما هنوز ثروتمند نیستی، یعنی نه خدا رو شناختی نه ثروت رو. اگه فکر میکنی خدا رو شناختی اما سالم نیستی، یعنی نه خدا رو شناختی نه سلامتی رو… اگه فکر میکنی خدا رو شناختی اما روابطتت مشکل داره، یعنی نه خدا رو شناختی نه عشق رو…
من فکر میکردم خدا رو شناختم اما دیدم با این معیارها هنوز درست نشناختمش… همونجا گفتم خدایا من رو به مسیری هدایت کن که همه اینها رو با هم داشته باشم تا بهتر بشناسمت.
بعد از اینکه فایل تموم شد و اشکهام رو پاک کردم، ایمیلم رو چک کردم و دیدم ایمیلی که ساعتها منتظرش بودم برام ارسال شده.
استاد بارها شنیدم که گفتید میشه تو همین دنیا بهشت رو تجربه کرد و باید بگم که من امشب تجربش کردم. اگر اول پیامم گفتم که این پذیرش تحصیلی بهترین اتفاق زندگیم بود به خاطر اینه که خودم آگاهانه خلقش کردم. اتفاقات خیلی خوب دیگه ای رو هم تا الان تو زندگیم تجربه کردم اما هیچ کدوم به این وضوح حاصل باورهای آگاهانه ساخته شده من نبودن.
استاد شما خلق اتفاقات زندگیمون رو به کدنویسی و بازی با لگو تشبیه کرده بودید و من (صرف نظر از چند برهه مقطعی و کوتاه به خاطر نجواهای شیطان) مطمئن بودم که این نتیجه رو برای خودم رقم میزنم چون همه کدها رو درست نوشته بودم و از بازی با قطعات لگوی زندگیم برای خلق خواسته خودم لذت برده بودم. همونطور که شما تو یه فایلی گفتید که بوی پول رو قبل از به دست آوردنش حس میکردید، من بوی دفتر و کتاب رو حس میکردم.
از زمان درخواست من برای پذیرش تا اعلام نتیجه هم یک ماه و 12 روز طول کشید که تعجب اطرافیانم رو هم برانگیخته چون معمولا فرآیند پذیرش های تحصیلی طولانیه.
این اشکهای شوق زمانی از چشمان من سرازیر شد که:
– احساس گناه و عذاب وجدان رو از خودم دور کردم و خودم رو یکی از بهترین بندگان خدا دونستم.
– ورودی های ذهنم رو به شدت کنترل کردم و افراد نامناسب رو از زندگیم حذف کردم.
– سعی کردم در عین تلاش برای رسیدن به خواستم و تمرکز روی اون بهش وابسته نشم.
– سعی کردم به جای اصرار روی تعیین مسیر خوشبختی با ذهن منطقی خودم دست خداوند رو باز بزارم و اجازه بدم که اون هدایتم کنه.
– تمرکزم رو از روی چند چیز برداشتم و فقط به هدف اصلیم فکر کردم، هدفی که فکر کردن در موردش بیشترین احساس خوب رو به من میداد.
– تلاش کردم تا این باور رو بسازم که من قراره در بهترین زمان در بهترین مکان باشم و خدا من رو به واسطه فرکانس های مناسبم همیشه در چنین موقعیتی قرار خواهد داد.
– حس باور لیاقت و عزت نفس رو در خودم ایجاد کردم.
– خودم رو صد در صد مسئول زندگیم و اتفاقاتم دونستم و باور کردم که میتونم خواسته هام رو خلق کنم.
– سعی کردم روی هیچ نکته منفی ای تمرکز نکنم و هیچ حرف منفی ای در مورد خودم یا دیگران به زبون نیارم یا حتی تا جای ممکن نزارم افکار منفی از ذهنم بگذره.
– باور کردم که خدا بیشتر از من مشتاقه که من به خواسته هام برسم.
– و هزاران باور ریز و درشت خوب دیگه ای که همچنان دارم با استفاده از فایل های رایگان و دوره های استاد و توضیحات خانم شایسته عزیز تو بخش راهکار برای مسائل و عقل کل و نظرات خوب دوستان عزیزم تو این سایت برای خودم میسازم.
استاد چقدر خوشحالم که قبل از رخت بر بستن از این جهان این جمله رو شنیدم: چه کسی وفادارتر از خداوند به عهد خویش است؟
بی نهایت از خدا سپاسگزارم که در وجود استاد و دوستان عزیزم در این سایت برای من تجلی پیدا کرد، سایتی که الان جای کتاب و دوست و فامیل و تلویزیون و ماهواره و چت کردن و صدها چیز دیگه رو برای من پر کرده. سایتی که فضایی رو برای من فراهم کرده که بتونم بلند بلند فکر کنم و با هر جمله ای که توش مینویسم کلی حس خوب پیدا کنم و باورهای خوبم رو مرور و تقویت کنم. سایتی که بهشته و بهم یاد داد که چطور میتونم بهشت خودم رو بسازم…
استاد عزیزم بی نهایت از خداوند سپاسگزارم که کامنتی که در مورد اخذ پذیرش تحصیلی دانشگاه نوشته بودم ارزشمند دونسته شد و تو کانال تلگرام شما منتشر شد.
دیدن کامنتم در کانال خوب شما من رو یاد باورهای اشتباه چند ماه پیشم انداخت. وقتی شما میخواستید اسم دوره «جهان بینی توحیدی» رو انتخاب کنید یه مسابقه گذاشتید و گفتید که هر نام پیشنهادی که بیشترین رای رو بیاره انتخاب میشه.
من هم عنوان پیشنهادی خودم رو نوشتم و چون دوست داشتم برنده مسابقه بشم و کیف پولم شارژ بشه، میرفتم برای دوستان دیگه کامنت میزاشتم و ازشون میخواستم که به کامنت من هم سر بزنن تا شاید بهم رای بدن و من برنده مسابقه بشم.
یادم میاد با اینکه برای تعداد زیادی از دوستان این درخواست رو فرستادم اما تعداد رای های اون کامنت من به 5 یا 6 عدد رسید. یه جورایی کاسه التماس برای رای جمع کردن دست گرفته بودم و داشتم تو سایت میچرخیدم اما آخرش هیچ چیزی دستم رو نگرفت.
به خاطر باورهای اشتباهی که داشتم باز مثل مسابقات قبلی شروع کردم به خودم گفتن که اصلا این سیستم رای دهی و انتخاب برنده عادلانه نیست. اون شخصی که کامنتش لا به لای این همه صفحه گم شده اصلا دیده نمیشه که بخواد امتیاز بگیره و خلاصه از این حرفهایی که ذهن منطقی و قضاوت گر همیشه میزنه.
اما بعد از تغییر باورهام و بدون اصرار روی دیده شدن و خونده شدن کامنتی که فقط برای دل خودم و سپاسگزاری از خدا نوشته بودم، دیدم که یکی دو روز بعد از نوشتنش هزاران نفر اون رو تو تلگرام خوندن و تو سایت بهش امتیاز دادن و ده ها نفر از دوستان عزیزم اظهار لطف کردن و بهم تبریک گفتن که همینجا صمیمانه از همشون تشکر میکنم.
یاد فایل «داستان هدیه تولد» افتادم که استاد توش میگفتن قبلا فقط انتظار داشتن که حتی یه نفر تولدشون رو یادش باشه اما بعد از تغییر باورها و فرکانس هاشون انقدر براشون هدیه میاوردن که حتی تو یه اتاق بزرگ هم جا نمیشد.
این دقیقا چیزی بود که من اینجا تجربش کردم. حالا دیگه میدونم قوانین جهان نمیتونه از این عادلانه تر باشه. اصلا مهم نیست که یه کامنتی لا به لای چند صد صفحه باشه. این فرکانس اون شخصه که کامنتش رو از بین صدها بلکه هزاران کامنت بیرون میکشه و جلوی چشم همه قرار میده و محبوبش میکنه.
خدایا سپاسگزارم که از طریق استاد بهم یاد دادی که هر چیزی که در جهان هست در جای درستش هست و هر فردی در هر جایگاهی قرار داره در جایگاه درستش هست و به محض اینکه اون فرد اراده میکنه تا تغییر کنه شرایط هم به کلی تغییر میکنه.
ممنون از پیام تبریکتون دوست خوبم. امیدوارم همیشه یک عالمه خبر خوب برای به اشتراک گذاشتن با ما داشته باشید. با آرزوی بهترین ها
بسیار ممنون از شما آقای امیری. از کامنت های شما در سایت بسیار استفاده کردم و میکنم و مطمئنم در مسیر زیبایی که انتخاب کردید به هر آنچه بخواین میرسین. موفق و سلامت و ثروتمند باشید.
عادله خانم عزیز… بی نهایت از پیام زیباتون ممنونم. من هم همیشه از خوندن نتایج و دستاوردهای شما و سایر دوستان خوشحال میشم. بهترین ها رو براتون آرزو میکنم.
یک دنیا تشکر بابت نظر زیباتون و پیام تبریکتون. بودن در این سایت در کنار دوستان خوب و آگاهی مثل شما برای من باعث افتخاره.
دوست عزیزم. کاش میتونستم توصیف کنم که چقدر از خوندن پیامتون خوشحال شدم. نظرتون خیلی برام ارزشمند بود و بار دیگه بهم ثابت کرد که چقدر زیباست که بتونیم خودمون خوب زندگی کنیم و جهان رو جای بهتری برای دیگران کنیم.
مطمئن باشید که مرور فایل های سفرنامه جواب بسیاری از سوالات شما رو خواهد داد و نشونه ها و الهامات بیشماری رو براتون به همراه خواهد آورد. سعادتمند و ثروتمند و موفق باشید.
سمیه خانم عزیزم. خوندن نظرتون حس خیلی خوبی به من داد که از این بابت ازتون تشکر میکنم. همین که در این سایت حضور دارید نشون میده که ثابت کردید سزاوار هدایت خداوند عزیزمون هستید و قطعا بهترین ها در این مسیر در انتظارتونه.
شکیبا جان… بابت این کامنت کوتاه اما در عین حال فوق العاده و سرشار از انرژی ازتون ممنونم. چقدر نام زیبایی دارید. داشتم فکر میکردم که چقدر زیباست که انسان بتونه با شکیبایی برای رسیدن به خواسته هاش تلاش کنم. من هم ممنونم که احساستون رو با من به اشتراک گذاشتید. با آرزوی تجربه بهشت روی زمین برای شما.
ممنون از کامنت زیباتون الهام خانم عزیز. من هم از نظرات شما و دوستان خوب دیگه در این سایت کلی درس میگیرم. امیدوارم همانند اسمتون همیشه زندگیتون پر از الهامات بی نظیر باشه.