https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-19 06:08:272024-09-08 08:12:02قلبی که به سوی خداوند باز می شود
742نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
فرشته زمینی خداوند! احساس قشنگت، قلب پاکت ؛ درون زیبات و روح بزرگت را با تمام وجود احساس کردم! و بی اختیار اشک ریختم! و اشک پشت اشک …
مرا تاب و تحمل دریافت این فرکانس نبود! اشکم سرازیر شد تا سبک تر شوم! خدا رو شکر که عشقبازی خداوند با ما تمامی ندارد!
سعیده جان.فرشته زمینی خدا. همش دارد این شعر در ذهنم پلی می شود که تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی! گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش*
هنوز حالمان عادی نشده که باز نشانه از پس نشانه میاد! و من در برابر بزرگیش در برابر لطف و کرمش در برابر بخشندگی ای که در حق این بنده سراپا تقصیر دارد، با این زبان الکنم نه حرفی برای گفتن دارم و نه واژه و سخنی برای نوشتن! شاید همین اشک ها دارند این عجز و ناتوانی رو فریاد می زنند!
ندا آمد تو هم آهنگ و باز کن و منم گفتم سمعآ و طاعتآ
آره سعیده عزیزم، خدا همینجاست! بین من و تو!
ساده ی ساده، عین من و تو
خدا همینجاست واسه همیشه
چشمهاتو وا کن، معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ تو این دقایق
دلتنگ و عاشق، منتظر من و توست!
خدا همینجاست….خدا همینجاست…
اون خوند و من نوشتم هر کجاشو رسیدم نوشتم!مررررررسی فرشته زمینی! مررررررسی که واسطه عشق بازی من و خداوند شدی! مرررررسی که پیام بر خداوند شدی! بر دستانت پر مهرت بوسه میزنم که کلام خداوند و برام جاری کردند.مررررررسی که هستی. یا حق
پاسخ کامنت ها بسته بود ولی دلم نیومد جواب کامنتت رو بی پاسخ بگذارم و بخوابم! برای همین بازم به ندای درونم میگم سمعآ و طاعتآ!
سمانه جان گفتم خداوند گفته سمانه دچار شده! سمانه مبتلا شده!
خوشا به سعادتت که این لذتو میچشی؛ خوشا به سعادتت که وارد رابطه با خداوند شدی؛ خوشا به سعادتت که لطیف شده ای و قلبت صیقل خورده و مثل آئینه میدرخشه!
میبینی سمانه جان عشق بازی با خداوند چقد جنسش فرق میکنه! چقدر رهایی! چقدر بی نیازی! چقدر بی توقعی! جقدر بخشنده ای! چقدر مهربانی! چرااااا؟؟؟
چون به انرژی منبع وصل شده ای! چون تجلی صفات خداوند شده ای! چون از جسم مادی و نیازهایش فاصله گرفته ای و با روحت هماهنگ شده ای!…
میبینی سمانه کار خدا رو! من میخواستم خستگی رو بهانه کنم و به خودم استراحت بدم. ولی خدا گفت بنویس!
ذهنم میگفت خسته ای، امروز 8 تا کامنت طولانی نوشته ای، اینجور زده میشی به خودت استراحت بده.اینهمه اعضای سایت کامنت می نویسن نیازی به کامنت تو نیست. اصلا اگه الان بنویسی میدونی دیر شده و جز کامنت های برتر نخواهد شد. خسته ای زودتر بخواب فردا کسل نباشی. و هزاران نجوای دیگر.ولی قلبم گفت بنویس هر چند کوتاه و من برای یکبارم شده گفتم چشم!
میبینی همین تسلیم بودن به ظاهر کم اهمیت چه پاداشی برای من داشته! خداوند به پاس این عمل ناچیزم به من پاداشی داد که نه میتوانم درکش کنم و نه میتوانم شکرش کنم!
خط به خط این صفحه رد پا و نشانه خداوند میبینم!
به قدری کامنت اومده که به خدا قسم خودمم گیج زدم تو کامنت ها!
اینقدر پاسخ کامنت ها رد و بدل شده که سقف پاسخ پر شده و قسمت پاسخ غیر فعال. مثل همین کامنت آخز شما که خدا گفت پاسخ تو اینجا بنویسم!
اینقدر پاداش خداوند در برابر عمل ناچیز ما بزرگ است!
همین صفحه برای تقویت ایمان و باورهایم به خداوند و سیستم بدون تغییرش کافیست اگر از گمراهان نباشم!
باز هدایت شدم به خواندن همین کامنت که دارم پاسخ کامنت آخرو زیرش مینویسم. چقدر برام درس داشت نوشته بودی …گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت… انگار بار اوله میخونمش. انگار در فرکانس این سخن نبودم. و خدا می داند که چقدر باید تکامل طی کنم تا بهتر و بیشتر بفهمم جملاتی که خدا گفته و تو نوشته ای!
الان دیگه احساس آرامش میکنم! انگار باری از دوشم برداشته شد! میبینی سمانه خدا چقد دوست داره! چقدر عاشقته! دست منو گرفته و گفت تا برای سمانه ننویسی خواب و آرامش و بر تو حرام میکنم! حتی اگه جواب کامنت سمانه بسته بود من بهت راه نشون میدم!
چی بگم که خودمم ظرفم برای درک این آگاهی ها کوچکه! و باید بیاموزم و ببینم و یاد بگیرم و مرور کنم و بیاد بیاورم این آگاهی ها رو تا بیشتر ایمان بیاورم و ظرف وجودم بزرگتر گردد.
خداوندا هر آنچه تو گفتی من برای این عزیزکرده ات نوشتم. امید است مقبول درگاهت افتاده باشد. میسپارمت به دستان پر قدرت خداوند و صحنه را ترک میکنم.یا حق
انگار نعمت و برکتهای خداوند برایم در این صفحه تمامی ندارد و اگر پاسخ کامنت ها به اتمام نمی رسید مطمئن بودم باز هم در این صفحه کامنت میومد زیرا خداوند بی حساب به بندگانش می بخشد وقتی که تسلیمیمم، وقتی که اجابتش میکنیم.
زکیه جان از این که به این صفحه هدایت شدید براتون خیلی خوشحالم. قطعآ این هدایت برایتون نشانه ها و حرفهایی داشته و هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمی افتد.
خوش آمدی عزیزم؛ اینجا میشه تو کامنت های بچه ها خدا رو بغل کرد…یا حق
سلام و درود سعیده عزیزم!
فرشته زمینی خداوند! احساس قشنگت، قلب پاکت ؛ درون زیبات و روح بزرگت را با تمام وجود احساس کردم! و بی اختیار اشک ریختم! و اشک پشت اشک …
مرا تاب و تحمل دریافت این فرکانس نبود! اشکم سرازیر شد تا سبک تر شوم! خدا رو شکر که عشقبازی خداوند با ما تمامی ندارد!
سعیده جان.فرشته زمینی خدا. همش دارد این شعر در ذهنم پلی می شود که تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی! گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش*
هنوز حالمان عادی نشده که باز نشانه از پس نشانه میاد! و من در برابر بزرگیش در برابر لطف و کرمش در برابر بخشندگی ای که در حق این بنده سراپا تقصیر دارد، با این زبان الکنم نه حرفی برای گفتن دارم و نه واژه و سخنی برای نوشتن! شاید همین اشک ها دارند این عجز و ناتوانی رو فریاد می زنند!
ندا آمد تو هم آهنگ و باز کن و منم گفتم سمعآ و طاعتآ
آره سعیده عزیزم، خدا همینجاست! بین من و تو!
ساده ی ساده، عین من و تو
خدا همینجاست واسه همیشه
چشمهاتو وا کن، معجزه میشه!
خدا همینجاست؛ تو این دقایق
دلتنگ و عاشق، منتظر من و توست!
خدا همینجاست….خدا همینجاست…
اون خوند و من نوشتم هر کجاشو رسیدم نوشتم!مررررررسی فرشته زمینی! مررررررسی که واسطه عشق بازی من و خداوند شدی! مرررررسی که پیام بر خداوند شدی! بر دستانت پر مهرت بوسه میزنم که کلام خداوند و برام جاری کردند.مررررررسی که هستی. یا حق
سلام و درود خواهر عزیزم سمانه جان
پاسخ کامنت ها بسته بود ولی دلم نیومد جواب کامنتت رو بی پاسخ بگذارم و بخوابم! برای همین بازم به ندای درونم میگم سمعآ و طاعتآ!
سمانه جان گفتم خداوند گفته سمانه دچار شده! سمانه مبتلا شده!
خوشا به سعادتت که این لذتو میچشی؛ خوشا به سعادتت که وارد رابطه با خداوند شدی؛ خوشا به سعادتت که لطیف شده ای و قلبت صیقل خورده و مثل آئینه میدرخشه!
میبینی سمانه جان عشق بازی با خداوند چقد جنسش فرق میکنه! چقدر رهایی! چقدر بی نیازی! چقدر بی توقعی! جقدر بخشنده ای! چقدر مهربانی! چرااااا؟؟؟
چون به انرژی منبع وصل شده ای! چون تجلی صفات خداوند شده ای! چون از جسم مادی و نیازهایش فاصله گرفته ای و با روحت هماهنگ شده ای!…
میبینی سمانه کار خدا رو! من میخواستم خستگی رو بهانه کنم و به خودم استراحت بدم. ولی خدا گفت بنویس!
ذهنم میگفت خسته ای، امروز 8 تا کامنت طولانی نوشته ای، اینجور زده میشی به خودت استراحت بده.اینهمه اعضای سایت کامنت می نویسن نیازی به کامنت تو نیست. اصلا اگه الان بنویسی میدونی دیر شده و جز کامنت های برتر نخواهد شد. خسته ای زودتر بخواب فردا کسل نباشی. و هزاران نجوای دیگر.ولی قلبم گفت بنویس هر چند کوتاه و من برای یکبارم شده گفتم چشم!
میبینی همین تسلیم بودن به ظاهر کم اهمیت چه پاداشی برای من داشته! خداوند به پاس این عمل ناچیزم به من پاداشی داد که نه میتوانم درکش کنم و نه میتوانم شکرش کنم!
خط به خط این صفحه رد پا و نشانه خداوند میبینم!
به قدری کامنت اومده که به خدا قسم خودمم گیج زدم تو کامنت ها!
اینقدر پاسخ کامنت ها رد و بدل شده که سقف پاسخ پر شده و قسمت پاسخ غیر فعال. مثل همین کامنت آخز شما که خدا گفت پاسخ تو اینجا بنویسم!
اینقدر پاداش خداوند در برابر عمل ناچیز ما بزرگ است!
همین صفحه برای تقویت ایمان و باورهایم به خداوند و سیستم بدون تغییرش کافیست اگر از گمراهان نباشم!
باز هدایت شدم به خواندن همین کامنت که دارم پاسخ کامنت آخرو زیرش مینویسم. چقدر برام درس داشت نوشته بودی …گاهی اشتباه میکنم و فکر میکنم تو اندازه درک منی و همین باعث میشه تو کوچولو شی تو باور من در حالیکه من هر چی بیام جلو، باز تو بزرگ و بزرگتر میشی تو باورم و تا همیشه جا داره بشناسمت، درکت کنم، باورت کنم، اعتماد کنم بهت… انگار بار اوله میخونمش. انگار در فرکانس این سخن نبودم. و خدا می داند که چقدر باید تکامل طی کنم تا بهتر و بیشتر بفهمم جملاتی که خدا گفته و تو نوشته ای!
الان دیگه احساس آرامش میکنم! انگار باری از دوشم برداشته شد! میبینی سمانه خدا چقد دوست داره! چقدر عاشقته! دست منو گرفته و گفت تا برای سمانه ننویسی خواب و آرامش و بر تو حرام میکنم! حتی اگه جواب کامنت سمانه بسته بود من بهت راه نشون میدم!
چی بگم که خودمم ظرفم برای درک این آگاهی ها کوچکه! و باید بیاموزم و ببینم و یاد بگیرم و مرور کنم و بیاد بیاورم این آگاهی ها رو تا بیشتر ایمان بیاورم و ظرف وجودم بزرگتر گردد.
خداوندا هر آنچه تو گفتی من برای این عزیزکرده ات نوشتم. امید است مقبول درگاهت افتاده باشد. میسپارمت به دستان پر قدرت خداوند و صحنه را ترک میکنم.یا حق
یهدی الله لنوره من یشاء
سلام و درود زکیه عزیز
انگار نعمت و برکتهای خداوند برایم در این صفحه تمامی ندارد و اگر پاسخ کامنت ها به اتمام نمی رسید مطمئن بودم باز هم در این صفحه کامنت میومد زیرا خداوند بی حساب به بندگانش می بخشد وقتی که تسلیمیمم، وقتی که اجابتش میکنیم.
زکیه جان از این که به این صفحه هدایت شدید براتون خیلی خوشحالم. قطعآ این هدایت برایتون نشانه ها و حرفهایی داشته و هیچ اتفاقی، اتفاقی اتفاق نمی افتد.
خوش آمدی عزیزم؛ اینجا میشه تو کامنت های بچه ها خدا رو بغل کرد…یا حق