ترمزی مخفی بنام «انکار دستاوردهای دیگران» - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2017/11/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2017-11-17 06:54:162020-08-28 08:17:11ترمزی مخفی بنام «انکار دستاوردهای دیگران»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام بر استاد نازنینم و گروه محترمشون
و سلام به شما دوستان عزیز
چنتا سوال از خود استاد داشتم که اگر شما دوستان هم نظر خودتونو بنویسید سپاسگزارم.(فکر کردم بهترین جا برای پرسیدن اینجا باشه )
1٫من حس میکنم قانون رو خوب بلدم.البته دقیقترش اینطوری باید بگم که روز بروز بهتر قانون رو یاد میگیرم و تمام سعیم اینه هرچقد میتونم رو خودم کار کنم و لحظه به لحظه توی جزیی ترین مسایلم حواسم به قانون باشه.با تمام وجودم به قانون ایمان دارم و میدونم تنها راه تغییر شرایط فعلی، تغییر مدارم هست. اما انقد که تو فایلها میشنوم تغییر باورها سخته،بعضی وقتا فکر میکنم من(شخص خودم) نمیتونم باورهامو تغییر بدم، تواناییشو ندارم،نمیتونم فرکانسمو تغییر بدم و مدارمو عوض کنم. بعضی وقتا میگم همه نمیتونن اینکارو بکنند. دلیلش هم اینکه میبینم همه نتیجه نمیگیرن.با اینکه نشونه فراوان و در حد معجزه میبینم، میگم خب اینا به چه دردم میخوره من خواستم یه چیز دیگست. از کجا باید فهمید باورها تغییر کردن، منظورم درحدی نیست که نشونه هارو ببینی. منظورم درحدیکه مطمئن باشی حتما اتفاق میفته. بحث ایمان هم اینجا مطرح نیس که بگی پس ایمانت به خداکمه، چون خدا برای کسی خدایی میکنه که باورهاش عوض شه. و من مشکلم همین تغییر باورهاست.
2٫ میشه در مورد وابستگی بیشتر توضیح بدین؟دقیقا چی هست. اینکه میگین مانعی در رسیدن به خواسته هامونه یا میتونه عاملی باشه برای از دست دادن چیزایی که به دست آوردیم، چرا و به چه علت… حس میکنم این عادلانه نیس…چون ما ادمیم احساس داریم، حس تعلق و مالکییت داریم…
این سوالها به شدت ذهنمو درگیر کردن و خیلی ممنون میشم اگر استاد راجع به این مسائل هم صحبت کنن. از دوستان هم اگر کسی فکر میکنه قبلا راجع به اینها صحبت شده ممنون میشم فایلهاشو بهم معرفی کنید.
در پی پاسخی که اینجا نوشته بودم یه سوال جدی برام پیش اومد:
احساس خوب= اتفاق خوب و احساس بد= اتفاق بد
من به اتفاق بد فکر میکنم ولی احساسم خوبه…. چون اتفاق بدی بوده و توجه و تمرکزم براونه، پس اتفاق بد رو دارم جذب میکنم
ولی من احساس خوب دارم پس باید اتفاق خوب رو جذب کنم
این تناقض رو لطفا یکی توضیح بده که کل قانون داره برام زیر سوال میره :)))))))
استاد ی دونه ای… اونم واسه نمونه ای :)))))
یعنی استاد گل کاشتی..گل که چه عرض کنم…درخت کاشتید
ی محصول تهیه میکنید برای ی چیزی… ادم تهیش میکنه یا میره حتی کامنتای بچه هارو میخونه(با عرض شرمندگی من ادمی بودم که در گذشته همرو هیچی ندون!!!! میدیدم) یهووو جواب سوالایی رو میگیره (که هیچ ربطی به عنوان اون دوره ندااااااااااااااااااااره )که ماهها باهاش درگیر بوووووووووده و ی سری اشتباهاتش میاد جلو چشش که به قول خودتون مثل ی سد اب رو پشت خودش جمع کرده… استاد سدمو برداشتمو دارم با دست و پر کلی خبرهای خوب میام بزودی… نمیدونید به کجاها هدایت شدم و چه اتفاقاتی برام داره میفته….
سلام بر استاد نازنینم و گروه محترمشون
و سلام به شما دوستان عزیز
چنتا سوال از خود استاد داشتم که اگر شما دوستان هم نظر خودتونو بنویسید سپاسگزارم.(فکر کردم بهترین جا برای پرسیدن اینجا باشه )
1٫من حس میکنم قانون رو خوب بلدم.البته دقیقترش اینطوری باید بگم که روز بروز بهتر قانون رو یاد میگیرم و تمام سعیم اینه هرچقد میتونم رو خودم کار کنم و لحظه به لحظه توی جزیی ترین مسایلم حواسم به قانون باشه.با تمام وجودم به قانون ایمان دارم و میدونم تنها راه تغییر شرایط فعلی، تغییر مدارم هست. اما انقد که تو فایلها میشنوم تغییر باورها سخته،بعضی وقتا فکر میکنم من(شخص خودم) نمیتونم باورهامو تغییر بدم، تواناییشو ندارم،نمیتونم فرکانسمو تغییر بدم و مدارمو عوض کنم. بعضی وقتا میگم همه نمیتونن اینکارو بکنند. دلیلش هم اینکه میبینم همه نتیجه نمیگیرن.با اینکه نشونه فراوان و در حد معجزه میبینم، میگم خب اینا به چه دردم میخوره من خواستم یه چیز دیگست. از کجا باید فهمید باورها تغییر کردن، منظورم درحدی نیست که نشونه هارو ببینی. منظورم درحدیکه مطمئن باشی حتما اتفاق میفته. بحث ایمان هم اینجا مطرح نیس که بگی پس ایمانت به خداکمه، چون خدا برای کسی خدایی میکنه که باورهاش عوض شه. و من مشکلم همین تغییر باورهاست.
2٫ میشه در مورد وابستگی بیشتر توضیح بدین؟دقیقا چی هست. اینکه میگین مانعی در رسیدن به خواسته هامونه یا میتونه عاملی باشه برای از دست دادن چیزایی که به دست آوردیم، چرا و به چه علت… حس میکنم این عادلانه نیس…چون ما ادمیم احساس داریم، حس تعلق و مالکییت داریم…
2٫ دچار ی مشکل خیلی بزرگ هستم. میدونم که همواره باید توجه و تمرکزمو کنترل کنم و رو خواسته ها بزارم نه ناخواسته ها. اما من از فکر کردن به گذشته با همون خاطرات تلخش لذت میبرم!!!!!!!! چرا واقعا؟ دلیلش چیه و راه حلش چیه؟
به نظرم اکثر آدما دچار این تناقض هستیم بدون اینکه متوجهش باشیم. این مورد توی روابط عاطفی خیلی شایعه.من خودم درگیر ی رابطه ای بودم به شدت تلخ و سخت،میدونم که بخاطر باورهای اشتباهم بوده و مسئولیت 100درصدشو میپذیرم، درسهای بسیار بسیار زیادی هم گرفتم، موهبتها و هدایایی که برای من در راستای تکامل و رسیدن به خواسته های واقعیم داشته،بقدری زیاده که به سختیش می ارزید(هرچند به قول استاد اگر زرنک باشی جهان همون سختیارم بهت نمیده).رابطه تموم شده و من به هیچ وجه قصد برگشت ندارم. اما خیلی فکر میکنم. بقدری فکر میکنم که میبینم چند ساعت گذشته و من متوجه گذر زمان نبودم. خوب که تجزیه تحلیل میکنم میبینم که من از مرور همون خاطرات تلخ!! هم لذت میبرم!!!!! ممنون میشم همگی کمک کنید ریشه و دلیلیشو بدونم و اینکه راه درمانش چیه.
این سوالها به شدت ذهنمو درگیر کردن و خیلی ممنون میشم اگر استاد راجع به این مسائل هم صحبت کنن. از دوستان هم اگر کسی فکر میکنه قبلا راجع به اینها صحبت شده ممنون میشم فایلهاشو بهم معرفی کنید.
سلام استادجان و خانم فرهادی و خانم شایسته عزیز
و سلام به همه شما دوستان گلم
من راه حل سوال آخرمو پیدا کردم(البته دلیلش رو هنوز نمیدونم که چه اتفاقی در مغز میفته که گاهی از فکر کردن به تلخی و سختی هم میشه لذت برد)
+خانم آینا راداکبری عزیز تو یکی از کامنتهاشون تو دوره روانشناسی ثروت1 که حدود 5ماه پیش گذاشتند نوشتند که” این قدر حواسم به کارهای خود و افکار خودم هست که فکر دیگری ندارم و این یکی از بزرگترین دستاوردهای شما برای من است.”
+یک کامنتی هم تو تلگرام منتشر شد در مورد تکامل که بسیار زیبا توضیح داده بودند منظور از تکامل زمانی است نه تکامل ذهنی.
این مدت که با فکر کردن به گذشته(تلخ) لذب میبردم با خودم اینطور استدلال میکردم: الان فکر میکنم، دیگه بعدا فکر نمیکنم، خواسته های منم که الان قرار نیس جلوم ظاهرشه اینده میخاد بهم داده شه… پس اشکالی نداره الان فکر کنم.
این 2تارو با هم که ترکیب کردم گفتم: اولا اینکه ما در لحظه باید حواسمون به فرکانسی باشه که میفرستیم،ثانیا من اگر الان فرکانس نامناسب بفرستم یعنی از خواسته واقعیم دور شدم، یعنی فاصله فرکانسی من بیشتر شده با خواستم(و تبع اون زمان رسیدنم بیشتر میشه چون باید بیشتر تلاش کنم تا اون فاصله فرکانسی رو کم کنم، این تلاش بیشتر یعنی باید زمان بیشتری بزارم). پس الان باید به گذشته فکر نکنم (ولذت آنی نبرم) تا سریعتر بتونم به خواستم برسم و لذت واقعیو اون موقع تجربه کنم.
استاد هر روز که میگذره یه چیزی از قانون درمیارم. هردفعه فکر میکنم دیگه قانون رو کامل یاد گرفتم. اما روز بروز میبینم چقد چیزای ریز و عمیقی وجود داره که باید بهش توجه کرد. نمیدونم ایا این خوبه و نشون دهنده تکامل من هست، یا خودم ادم سخت گیری بودم قبلا(الان خوب شدم ولی انگار نشدم!) اینطوری میشه و این باور رو جهان در مورد خود قانون هم بهم برمیگردونه!!!یعنی هرچیزیو که نگا میکنی فقط نمایش خالص قانون رو میبینی…خدایا شکرت بخاطر قوانین ثابتت
لطفا این دیدگاه رو تایید کنید و بقیه رو ایگنور کنید :دی. متچکرم
سلام به استاد عزیز و همه دوستان
بیاین یک بار قانون رو باهم مرور کنیم… شما اگر خواسته ای دارید باید در مدار اون خواسته قرار بگیرید تا به اون اتفاقات و شرایط و ادمهای دلخواه برخورد کنید.وقتی درون مدار دلخواهتون قرار میگیرید که فرکانسهای مناسب بفرستین. این فرکانسها از جنس انرژی هستند و از روی احساسات ما به ارتعاش در میاد. خب برای اینکه احساسات خوب داشته باشیم باید کانون توجه و تمرکزمون رو کنترل کنیم و توجهمونو رو چیزای + و خواسته هامون بگذاریم. تمام تمریناتی که استاد گفتند از شکرگذاری گرفته تا تجسم و صحبت کردن و نوشتن و دیریم بورد، همه و همه برای این هست که کانون توجه و تمرکز مارو کنترل کنند تا احساسات خوبی داشته باشیم تا فرکانسهای مناسبی ارسال کنیم تا در مدارهای دلخواهمون قرار بگیریم و به خواسته هامون برخورد کنیم.
حالا سوال اینجاست که باور چیه و نقشش چیه این وسط؟
*باور، فکریه که هزاران بار تکرار شده در ذهن ما و ناخوداگاه ما اونو به صورت یک قانون پذیرفته.
*باور یک نوع برنامه ریزی ذهنی ماهست (که ازش اطلاع نداریم) که هم اتفاقات مختلف رو برای ما رقم میزنه، هم باعث کنش و واکنهشای ما میشه، یعنی چه کارهایی انجام میدیم و در مواجهه با مسایل مختلف چطور فکر میکنیم و عمل میکنیم.یا در موقعیتهای مختلف چه احساسی داریم(مثلا کسی که این باورو داره جدایی با عم و اندور همراهه، حتما بعداز جدایی غمگین خواهد شد. البته این باور رو 99درصد ادما دارن.)
*باور یک نوع کد و الگوریتمه که در ذهن ما بخصوص در ناخودآگاه ما ثبت شده.
*باورها الگوهای فکری هستند که ما از جامعه و دوستان و اطرافیان و حتی از نسلهای قبل و اجدادمون گرفتیم.(حتی تو سلولهای ما و DNA ما ثبت شدن)
*باور ویندوز مغز ماست.
اینها تعریف باور بود. باورها در تک تک مراحلی که تو قسمت اول گفتم نقش دارند. باورها هستن که کانون توجه و تمرکز شمارو کنترل میکنند.باورها هستند که تعیین میکنند چه احساسی داشته باشید. باورها هستند که تعیین میکنند چه فرکانسی دارین میفرستین و در چه مداری قرار میگیرین.
پس حتی اگر تمام تمرینات شکرگذاری و تحسم وتحسین و نوشتن و صحبت کردن رو انجام بدین و توجه و تمرکزو احساس خوب رو رعایت کنید، اما باورهای درستی نداشته باشید به جایی نخواهید رسید.
زیربنای تمامی تمرینات باید ساخت باور باشه. اول باید باورهای درست بسازید بعدش بقیه تمریناتو انجام بدین.
برای اینکه بدونید در هرموضوعی چه باوری دارید، ببینید چه فکرایی در مورد اون موضوع به ذهنتون میرسه، از زوایای مختلف بهش فکر کنید، در موردش حرف بزنید بنویسید، تا بتونید باورهاتونو از ته مغزتون بکشید بیرون.وقتی باورهاتونو شناسایی کردید با روشهای زیر میتونید روش کار کنید:
1٫ایتدا جملات تاکیدی اونهارو بسازید و مدام تکرار کنید.
2٫صب تاشب، توی همه چیز دنبال تایید باورهاتون باشید. مثلا باور”پول فراوان است”: با دیدن هر نعمتی مدام این باور رو به خودتون یاداوری کنید. و تحسین و شکرگذاریش کنید
3٫دنبال نمونه و الگو از افراد موفق بگردید که اون باورها رو داشتند. مثلا مصاحبه ثروتمندان رو بخونید و هر باور خوبی که درونها میبیند رو شکرگذاری و تحسین کنید.
4٫نوشتن و صحبت کردن در مورد موفقیتها و تجربیات خوب خودتون و اطرافیانتون هم به ساخت باور کمک میکنه.مثلا ی ماشین مدل بالا میخواهید، بگین همونطوری که ماشین قبلیو خریدم اینم میخرم.
5٫ گوش دادن به فایلای استاد، خوندن کامنتای این سایت و شرکت در بخش عقل کل،همه اینها هم به ساخت باور کمک میکنه.و خیلی عالی هم کمک میکنه. پس بصورت پویا و داینامیک اینجا حضور داشته باشید :دی
دوستان من چنتا ریزقانونم بگم که مث کاتالیزگرن:
1٫ قانون تکامل: یواش یواش جلو برید و یهو و یه شبه نخواهید باروهاتون عوض شه و به خواسته هاتون برسید. هر روز کمی بهتر از دیروز.
2٫ قانون رهایی: وقتی به خواسته هاتون میرسید که بی نیاز ازونها باشید و بهش وابسته نباشید. یعنی در کنار داشتن شورو اشتیاق برای اونها، از زندگیتون لذت ببرید و ایمان داشته باشید که به وقتش بهتون داده میشه. همین ایمان داشتن یعنی رها کردن.
3٫ قانون خلا: برای هرچیزی باید اماده بشید. باید تمرکزتون رو از شرایط موجود بردارید . بزارید رو شرایط و چیزایی که میخواهید. به نوعی باید خودتون رو از اون چیزی که درگیرش هستین جداکنید تا خواسته هاتون به وقوع بپیونده.مثلا اگر کمد لباسهاتون رو از لباسهایی که دارید خالی کنید، جهان اونو با چیزای جدیدی که قابل استفاده باشه پرخواهد کرد. این قانونه.
4٫ قانون تضاد. دوستان یاد گرفتن قانون به این معنی نیست که هیچ وقت به هیچ مشکلی برنخواهید خورد. یاد گرفتن قانون یعنی اینکه دیگه اتفاقات تکراری بد برای شما نخاهد افتاد. اما ممکنه تو مسیر به یک سری چالشها و مشکلات برخورد کنید. برای حل اونها باید اول زاویه دیدتون رو تغییر بدین و فکر کنید چه خیریت و موهبتی در درونشه. به چشم جعبه کادو بهشون نگا کنید که درونشون برای شما هدیه های ارزشمندی داره. ایمان داشته باشید که اومدن شمارو رشد بدن.
و نکته پایانی اینکه به نیروی هدایتگر درونیتون ایمان بیارید و وصل بشید تا شمارو هدایت کنه و لحظه به لحظه راه رو نشونتون بده. روی باور احساس لیاقت و ارزشمندیتون هم کار کنید که به نظرم پادشاه باورهاست.
حالا دست بکار شین ببینم چیکار میکنید:))))
سلام بر خانم (یا احتمالا اقای)اندیشه افشین عزیز
خوشحالم که براتون مفید بوده و ممنونم از تبریکتون :)
سلام بر آقای محمد مردانی عزیز
ممنونم برای تبریک پرانرژیتون :)
ممنونم دوست عزیز :)
سلام دوست عزیز
اول از هرچیزی خوشحالم که نظرم براتون مفید بوده و ممنونم از جملات بسیار پرانرژی که بهم گفتین:)
چنتا نکته به ذهنم رسید که دوست دارم بگم:
* اول اینکه خودتونو باهیچ کسی مقایسه نکنید. همیشه خودتونو با خودتون مقایسه کنید و اگر هر روز بهتر از دیروزتون بودین شاد و سپاسگذار باشید و خودتون رو تحسین کنید که چقدر عالی دارین پیشرفت میکنید.(ما نمیدونیم بقیه از چه مسیرهایی تو زندگی عبور کردن و الان تو کدوم قسمت تکاملشون هستند)
*در مورد فرایند پیشرفت خودم ی توضیح کلی میدم: من شهریور 95 بود که به این سایت اومدم و تا پایان سال 95 ، خیلی اروم و با سرعت کمی روی خودم کار میکردم. اما خب تقریبا پیوسته بود و اولین اولویت زندیگیم بود و نتایج بسیار خوبیم تو همون مدت گرفتم. عید 96 دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها رو گرفتم و تو یکی از کامنتهام گفتم ماجرای خریدش رو. هرچی ازین دوره بگم کم گفتم . اونقد این دوره به من قدرت و ارامش داد که هیچ وقت فکر نمیکردم دیگه چیزی بتونه جلومو بگیره. سرعت کار کردن روی خودمو بیشتر کرده بودم و نشونه های زیادی میدیدم، اتفاقات خوب زیاد برام میفتاد که واقعا در حد معجزه بود. اما یهو همه چی عوض شد. یک سری اتفاقات برام پیش اومد که هاج و واج موندم پس قانون کووووووووو؟؟؟ بقدری اتفاقات برای منِ نوعی تلخ بود که ی جاهایی ناامید میشدم. اما خب گفتم تهش همینه. من ادامه میدم یا درست میشه یا دیگه هیچی و تموم. تمام تمرکزمو گذاشتم روی حرفا و فایلای استاد، و چون حال روحیم خوب نبود سرعتم کم شده بود. اما همونجور نفس نفس زنان ادامه میدادم. انقدر توی خودم و اتفاقات و ذهنم غرق شدم که همه چیو کشیدم بیرون از ته ذهنم . ودرهمینجا بود که من قانون رو به این وضوح و شفافیتی که گفتم درک کردم. که هنوزم ادامه داره…به نظرم کار کردن روی خودمون انتهایی نداره و هر روز مدارهامون میره بالاتر و مطالب رو عمیقتر و دقیقتر میفهمیم. البته اگر به کار کردن رو خودمون ادامه بدیم.
همیشه میشنیدم که استاد میگه قانون تضاد رو یاد بگیر و از مشکلات ،هدیه هاتو دریافت کن اما نمیهفمیدم یعنی چی. ولی بالاخره فهمیدم شاید بعداز 4ماه شب و روز کار کردن روی ذهنم و فکرکردن و تجزیه و تحلیل کردن. باورتون نمیشه بارها میشد که شاید 5ساعت ی جا میشستم و ازجام تکون نمیخوردم و فقط و فقط فکر میکردم و مینوشتم. تقریبا شب و روزم همین بود.روزهای بسیار سختی رو گذروندم. (نه اینکه باید سختی بکشیم،برای من لازم بود تا به تضاد برخورد کنم وتکاملم رو طی کنم. شاید ادمای دیگه براشون لازم نباشه )اما خب خداروشکر که رشد کردم، هدیه هامو گرفتم و قانون رو طوری یاد گرفتم که توی وجودم ریشه پیدا کرده. اگر قانون تو وجود کسی ریشه پیدا کنه دیگه واقعا امکان نداره تحت هیچ شرایطی شاخ و برگاش خشک بشه.
به مسیرهایی هدایت شدم و چیزهایی یاد گرفتم که نمیدونم چطوری اصلا باید توصیفش کرد. نمیدونم چطوری باید شکرگذاری کنم و حس و حالمو بگم .الان دیگه در حدی شده که وقتی ی چیزیو مینویسم به چن ساعتم نمیرسه که جلوم ظاهر میشه… (مثلا درین حد بگم که مامانم ی تسبیح دستش بود و هی اونو میچرخوند. خاستم بگم مامان نکن پاره میشه گفتم ولش. همین که رومو کردم اینور نخش پاره شد و تموم دونه هاش رو سرامیک پخش شد :دی.. یا هروقت هوس هرچی میکنم میبنم همونو درس کرده یا به هرکی فکر میکنم بهم زنگ میزنه و پیام میده… حتی ی نمونش اینکه ما ی ماهه خونمون رو عوض کردیم… اوایل دنبال تره بار شهرداری بودم که میوه هاشو با قیمت مناسبتری بخرم… با اینکه محلمون پر از میوه فروشی بود ولی برای شهرداری نبود هیچ کدوم. بعداز 2هفته ی جایی رو پیدا کردم و ازشون پرسیدم چه خوب پیداتون کردم دنبال شما بودم. گفتن ما 2هفتست اومدیم اینجا..یعنی دقیقا روزی که ما اومدیم این محله این تره بارم اینجا باز شده!!!اینهمه سال شهرداریش یادش نبوده اینجارو… میبینید قانون چقد خوب کار میکنه؟؟:دی)
حالا کلی حرف دارم و اتفاقات بزرگ زندگی داره رقم میخوره… بزودی کلی دست پر میام و خبرهاشو میزارم تو سایت
اینارم گفتم که هم خودم یادم بمونه و همینکه دوستان اگر جایی به بن بست خوردین ناامید نشین ادامه بدین. روزهای پرشکوهی در انتظار کسیه که ادامه میده.
خوشحالم شهلای عزیز :)
ممنونم دوست عزیز
خوشحالم که برات مفید بوده :)
ممنونم دوست عزیز
خوشحالم که براتون مفید بوده :)