روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز دهم:
من به دلیل درونگرا بودنم و ترس از اینکه قضاوت یا مسخره شم اصولا کمتر تمایل به صحبت در مورد اتفاق هایی که برایم افتاده بود داشتم.. ولی برعکس بسیار مورد اعتماد دیگران بودم و با آغوش باز اجازه میدادم افراد اتفاقات خوب و بد زندگیشون را برام تعریف کنند که البته درصد موارد بد بیش از اتفاق های خوب بوده و متاسفانه من مفتخر هم بودم.
با اینکه عموما خودم از اتفاقات بد خود و خانواده ام حتی برای دوستان صمیمی و قدیمی ام صحبت نمی کرم، نگو که من تبدیل شده بودم به سطل آشغال افکار و انرژی های منفی دیگران.. و این داستان ها ذهن من را درگیر می کرد و حتی در مواردی باهاش همزاد پنداری هم داشتم… و همین امر در دراز مدت همان اتفاقات را به زندگی من فرا می خواند (همان قانون جذب)
یادمه سالها پیش با اینکه در سن 22 تا 25 سالگی بودم و به دلیل اینکه به طور کاملا ناخوداگاه مدتی قوانین را در زندگیم جاری می کردم به یک شادی و عشق و حال خوب و زایدالوصفی رسیده بودم و کلا لبخند بر لب داشتم و چشمام برق میزد.. ولی احتمالا به خاطر همان باور مخرب چشم زخم و… وقتی کسی بهم می گفت چه خوبه میخندی؟. یا چی شده خوشحالی؟
بلافاصله می گفتم: خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است. کارم از گریه گذشته است، بدان می خندم….
خداااایااااااا چی کرررررردم با اون موهبت؟؟؟؟؟ و چطور خودم را رفته رفته به ورطه حال بد و اتفاقات بد مکرر انداختم… خدااایاااا شکرررر که در حال بازسازی و ارتقا مدار و فرکانسم هستم . خدایا سپاس
از جای دیگری که آسیب ها خوردم، آنجایی بود که تلاش داشتم ثابت کنم من برترم، من درخشانترم، منم که میتونم کسی نمی تونه. و برای اثباتش گاهی جنگ کردم گاهی باج دادم و…. ولی دریغ از نتایج رضایت بخش…. الان مفهوم اثر مخرب این گفته های استاد را عمیقاً درک می کنم.
از زمانی که سعی کردم خودم را برخلاف قبل در معرض افراد مسموم قرار ندهم و بیشتر با خودم سرگرم بشوم، و تعدادی را در یک حرکت انتحاری از دایره ام اخراج کنم، رفته رفته متوجه شدم خودبه خود تعداد افراد مسموم و سرگردان بیشتری از حوزه استحفاظی من بی دردسر و بی گفت و شنود خارج شده اند که بابت آن شکرگزار خداوندم.
سپاس از این خانواده صمیمی که با خواندن کامنت هاشون من را هم با وجود مقاومت های زیاد به حرف و نوشتن و تحلیل خودم درآوردند.
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.
روز نهم:
سلام به استاد گرامی و همه اعضای خانواده عباس منش
در صلح بودن……. آره منم گاهی تو زندگی آدم هایی رو میدیدم که شدیدا راحتند.. چون من با خودم در صلح که چه عرض کنم در جنگ دمامدم بودم از این حجم ریلکسی آنها زورم می گرفت و از اینکه چطور بی دغدغه همه چیز براشون مهیا میشه حرص می خوردم و میشه گفت حسودی می کردم. گاهی فکر میکردم حق خوری می کنند…. خلاصه خییییلی داااااغووووون بودم و طبیعتا به قول حافظ سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش…
ولی قانون، قانون هست. نمی تونیم برای ابد ازش عدول کنیم. راه گریزی نیست و بایستی روزی بهش گردن بنهیم و به راه اصلی باز گردیم و آن را در تمام ابعاد زندگیمون زیست کنیم. منتها مساله اینجاست که هر چه بیشتر و بیشتر تعلل کنیم، روح فرسوده تر، تن خسته تر، روان رنجورتر و خسارات مادی و سلامتی بیشتر خواهد بود و در نهایت پای بازگشت سست تر…
اصولا هر زمان که این دردها و فشارهای ناشی از تخطی از قوانین به سرحدی رسید که دست از تقلا در این مرداب خود ساخته برداریم، آنگاه رو به سوی آسمان می کنیم و از رب مدد می جوییم… ولی چراااااا … چرا تا این مرز احساس به تغییر گاهی در ما پیش می رود. چرا؟
مسرورم که به لطف و عنایت و هدایت پروردگار در مسیرهایی قرار گرفتم که به من فهماند اینها ریشه در چه دارد و قدم به قدم در مسیر خودشناسی و اصلاح خودم گام برداشتم. با اطمینان می تونم بگم سایت استاد عباس منش و آموزه های ایشان به دلیل حجم سادگی و قابل فهم بودنش به من در این مسیر سرعت بخشید. خصوصا با سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت، گواهی بر عملیاتی بودن این اموزه ها داشت که به شدت در اصلاح باورها و صلح با خود به من و به همه اعضای خانواده عباس منش کمک شایان کرده. و به وضوح هر روز برکت را در روح و روان و زندگیم احساس می کنم. خودم را بیشتر و بیشتر از قبل دوست دارم و به خودم افتخار می کنم. از دیدن خودم خوشحال میشم. از وحشت مورد قضاوت قرار گرفتن از سوی دیگران به طرز محسوسی در حال رها شدن هستم.
بیشتر دارم مورد لطف دیگران قرار میگیرم.. البته قبلا هم بوده ولی من شدیدا عدم پذیرش داشتم یا اگر هدیه و لطفی از سوی کسی به من میشد همان لحظه اگر پس نمیزدم در کوتاهترین زمان جبرانش می کردم. که از آثار ضعف عزت نفس و حس بی ارزشی ام بود.. آن زمانها یادمه به این دلیل پس میزدم یا به سرعت جبران میکردم، که ترس مورد سوءاستفاده قرار گرفتن داشتم. خداایااا شکرررت که هر لحظه رهاترم و قلب آرامتر و مطمئن تری دارم.
الحق که بزرگترین سرمایه گذاری، خودشناسی و روی خود کار کردن است. با خودم میگم : جنگ های بیرونی را باید رها کنی. بقیه اتفاقات با سهولت و سرعت باور نکردنی ای رخ میدهد. همان طور که برای استاد اتفاق افتاده برای تو هم اتفاق می افتد.
سپاااسگزااارم از استاد فرهیخته و مهربانویی که عشقش را در بازتاب این تعالیم نمیشه نادیده گرفت..
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.
روز هشتم:
درود به استاد عشق و سلام به زندگی و همه کسانی که زندگی کردن را دوست دارند.
برای فایل روز قبل اشاره کردم به تصمیمی که سالهاااا به تاخیر انداخته بودم و اول سال 1400 با استعانت از خدا و بهره گیری از اهرم رنج و لذت و به مدد اتفاق رخ داده تصمیمی که تقریباً ذهنی گرفته بودم را توانستم عملی کنم … و با حمایت الله آرامش و آسایشم صد چندان شد. از اون حال نزار گذشته درآمدم. خودباوریم بیشتر شد. به وضوح هدایت و دستان خداوند را در زندگیم دیدم. و مرتباً اتفاقات ریز ریز را دارم دریافت می کنم. هر روز و هر ساعت بابت پانهادن بر روی آن ترس قدیمی و پذیرش مسئولیت انتخاب و تصمیم به تاخیر انداخته ام بارها و بارها خدای را شاکر و سپاسگزارم و ایمان دارم که در نهایت همه چیز به نفع ماست.
اصولا وقتی کاری را که تمام وجودت آلارم میده و میگه انجامش بده انجامش بده..، را با ترس و لرز انجام میدی، به طرز حیرت آوری همه چیز روان و خوب پیش میره، با اینکه در ابتدا مسیر مه آلود هست و وسعت دید کمی داریم؛ اینجاست که دل قویدار که اسباب جهان این همه نیست را باید به یاد داشت. و با توکل به الله گوش بزنگ هدایت های بعدی و بعدی و بعدی بود.. بالاخره زمانی از مه خارج شده و منظره بی نهایت زیبا و پرنعمت و فراوانی را خواهیم دید.
همه اینها از نماندن در دایره امن برمی خیزد و تا زمانی که پشت ترس و انکار و فقر و ریشه ای تر از همه “شرک” بمانیم با توجه به درصدش به همان میزان بهشت و زیبایی های زندگی را کمتر ملاقات خواهیم کرد.
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.
روز هفتم:
سلام و درود به استاد عزیزم و مهربانوی نازنین و همسفران گلم
جهان همواره در تکاپوست. زلزله اخیر بندرعباس این را نشان داد که کوهها در گذر زمان چطور به خاک تبدیل می شوند و زمین های مسطحی که در اثر حرکات زمین به بلندی تبدیل می شوند. این جنبش و حرکت و زیر و بالا شدن همواره در جهان وجود داشته و وجود خواهد داشت. و نیرویی را یارای مقابله با آن نیست.
کاری که می شود انجام داد این است که آگاهانه و مصرانه بنا را در حفظ حال خوب قرار دهیم. جلوی ورودی های مخربی که ناامیدی و یاس و ترس را تزریق می کند بگیریم. البته این کار معادل با انکار و فرار نیست، بلکه با دید باز و خودآگاهی و در صورت نیاز با تغییر بایستی همراه باشد. مثلاً گاهی در مسیری هستیم، عقایدی داریم که نتایج نشان از درستی مسیر را به ما نمی دهد و شکست های پی در پی را در بر دارد با اینکه سعی داریم حال خوب خودمان را حفظ کنیم، اگر چنانچه عزیزی دوستی این موضوع را گوشزد می کند و ما از این تذکر دچار حال بد و حس بد می شویم، به عقیده من راه در انکار و فرار نیست.
با اینکه اولویت با خروج از آن شرایط بدحالی، استرس، ترس و نگرانی و بازسازی حس خوبمان است. ولی آن را به دید یک تلنگر بدانیم با وضعیت و واقعیت های موجود بررسی کنیم و از خدا بخواهیم که ما را به جواب درست هدایت کند و جسارت این را هم باید داشته باشیم که اگر عمیقا احساس کردیم اون حس بد و به ظاهر مسموم آن زمان دلالت بر لزوم تغییری در یک یا چند وجه از ما دارد، شهامت این را داشته باشیم که با مدد گرفتن از خداوند و با تعهد به خود و آرمان هامون با حال خوب انجامش دهیم. گاهی ممکن است تغییری اساسی در باورها و عمکلرد ما لازم باشد.
یکی از تاثیرگذارترین کارها استفاده از اهرم رنج و لذت است، باید مجسم کنیم که اگر این مسیر اشتباه را برویم 5 یا 10 سال دیگه چه آثار مادی، معنوی، جسمی، روحی و عاطفی در پی خواهد داشت و این ها را ثبت کنیم و برعکس اگر اصلاحات و تغییرات مثبت را انجام دهیم چه نتایج مثبتی در آینده دریافت خواهی کرد. هر چه این تجسم قویتر باشد انگیزه و تعهد برای کار روی آن بیشتر خواهد شد.
خودم بر روی یکی از موضوعات اساسی زندگیم این کار را انجام دادم، واقعا برام حتی تصورش سخت بود و مقاومت داشتم چون با اینکه به وضوح میدیدم که دارم آسیب می خورم ولی به دلیل همان نداشتن باور فراوانی و کمبود عزت نفس ترس از تغییر را داشتم. گاهی خدا را بارها صدا میزنیم و هدایت طلب می کنیم ولی حاضر به پیاده کردن این هدایت نیستیم. خلاصه من بعد از اینکه بارها و بارها به طرق مختلف هدایت شدم برای انجام این تکنیک، بالاخره مقاومتم را شکستم و شروع به تجسم و نوشتن کردم. و آنگاه بود که تصمیم به انجام گرفتم. ولی باز توان انجامش نداشتم. تا اینکه خداوند مجرایی را باز کرد و من با آنکه از آن شدیدا ناراحت شده بودم ولی به فال نیک گرفتم و قدم در مسیری که مدتها باید می رفتم نهادم. این تکنیک برای درک عمق ماجرا به من کمک کرد.
خدایا ازت سپاسگزارم
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.
روز ششم:
درود بر استاد فرهیخته و نازنین و مهربانوی زیبا و دوست داشتنی و همسفران متعهد و پاکار
در فایل امروز استاد و متنی که مریم بانوی شایسته نوشته بودند صحبت از تکامل در مسیر ثروت آفرینی بود، که من با شنیدن و خوندنش یهو احساس کردم قبض شدم. گفتم خداایاااا وقتی من هنوز نمیدونم چی می خوام، چطور باید انجامش بدم؟ از کجا میتونم شروع کنم؟ نمیدونم از کجا شروع کنم که تکامل پیدا کنم…. خلاصه حس پوچی و استیصال بهم دست داد.
بعد که کمی پیش رفتم با خودم گفتم، خوب صبا جااانم همین که داری هر روز کامنت میخونی، صحبت های استاد را می شنوی، دیدگاه قشنگ مریم جان را می خونی و کامنت میذاری … این خودش اگه تکامل نیست پس چی هست؟ با خودم گفتم 3 ساله عضو سایت هستی ولی نه زیاد فایلی دانلود می کردی، نه کامنتی می خوندی. چه رسد به اینکه بخوای چیزی بنویسی . یعنی تو فرکانسش نبودی… توی این چندماه اخیر ببین چقدر پیشرفت کردی! داری کم کم سایت رو شخم میزنی و الانم داری هر روز کامنت میذاری. اگر این تکامل نیست پس چی هست؟
به خودم گفتم صبا جان صبور باش. مسیر سفیرت رو برو. سفرنامه ات را با اشتیاق بنویس و بدان که عن قریب به آنچه که می خوای هدایت خواهی شد.
وقتی بودن در مسیر تکامل و استمرار داشتن را یادگرفتی و تمرین کردی، لاجرم در آنچه که بهت الهام می شود هم میتوانی بمانی و استمرار داشته باشی و نتیجه های شگرف خلق کنی.
چقدر قلبم سرشار از شعف و نور شد و خدا را سپاس گفتم.. خداااایاااااا شکررررت
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی، مملو از سعادت و ثروت باشیم.
روز پنجم:
درود بر استاد عزیزم که منشا عشق و خیر وبرکت اند و مریم جان بسی شایسته و دوستان خوب همسفر تحول
درک الهام خیر و شر ممکنه خیلی سخت باشد .
خودم وقتی این جمله را شنیدم به اتفاقاتی که در زندگیم افتاده بود بیشتر لینک شدم.
سالها قبل در مسیری قرار داشتم که به صلاح و مصلحتم نبود و باید سریعتر آن شرایط را ترک می کردم. ولی از آنجایی که ضعف عزت نفس داشتم، شجاع نبودم و ترس هام اجازه نمیداد فراوانی را باور کنم، پس همچنان به آن مسیر اشتباه ادامه دادم.
جالبه خداوند در ابتدا با شهود و رویای بیداری حقیقت ماجرا را نشانم داد، من که هنوز به پختگی و آگاهی لازم نرسیده بودم متوجه پیامش نشدم. بعدها بارها و بارها توسط خواب های تکرار شونده به من گوشزد کرد که در چه مسیری هستم . با اینکه بعد از بیدار شدن حال بدی زیادی می کشیدم، گریه میکردم و رنج میبردم ولی باز توجیهی برای خواب هام می آوردم که حقیقت را نبینم…
مساله اینجاست که وقتی الهامات خیر را درک و دریافت نمی کنی یا توجیه می کنی لاجرم به سمت شر کشیده میشی . چون نتیجه دلخواه را نمیگیری و حس و حال بد ایجاد شده فرکانس را شدیدا پایین می کشد.
و بعد تصمیمی گرفتم که با عقل و منطقم و ترس ها و محدودیت هام سازگارتر بود…. جالب اینجا بود که در آن تصمیم هم دوباره حمایت و هدایت شدم….. تاااااااااااا جایی که به این درک رسیدم که پیام ها و الهامات اولیه چه حقیقت نابی را برای من داشته ولی چون دریافتش نکردم باید از مسیر زجرآوری درکش میکردم…
هرچند در نهایت نتیجه خوب بوده و به رشد و درک بهتر من از خودم، از توانایی هام از جهان اطرافم و… ختم شد….
ولی چراااا با درررد . با ۱۱ سال دست و پنجه نرم کردن با رنج و گریه و اندوه و البته گهگاهی شادی و لذت و….
اگر به شهود و پیام اولیه خداوند اعتماد و اطمینان کرده بودم. توحیدی بودم و سرشار از قدرت و عزت نفس این مسیر رشد به مراتب کوتاهتر و راحتتر و زیباتر بود.
همیشه میگم صبا جوووون عادت کن به نتیجه گرفتن از مسیرهای خرم، نه سخت و سنگلاخی
که به قول استاد عباس منش ما نیومدیم که رنج ببریم… ما اومدیم که رشد کنیم و لذت ببریم.. درسته که رنج جزئی از سفر هست ولی نه رنج های تکراری.. کوره راه های تکراری….. مراقب تکرارها و تکرارهای بیهوده مون باشیم.
پس گوش بزنگ تغییر باشیم . وقتی نشانه ها بوی صلاح و درستی نمیدهد وقتش هست که با جسارت و شهامت تغییر کرد. هر چه تعلل در تغییر بیشتر رنج و درد و آسیب و افت فرکانسی بیشتر و به طبع راه بازگشت دورتر… ولی باز هم هیچگاه برای تغییر دیر نیست و نباید ازش ناامید و منصرف شد.
اهرم رنج و لذت چه زیبا برای تقویت شهامت در تغییر می تواند موثر باشد
و البته الان خوشحالم و مسرور از مسیری که به فضل پروردگار و وسیله شدن انسان های وارسته و دوست داشتنی چون استاد عباس منش و مریم جان
خدااااایااااا شکررررت
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی باشید
روز چهارم:
سلاااام بر نازنینان همسفر و استاد عزیزززز و بزرگوار و مریم خانمی که خیلی شایسته است.
ویس امروز در خصوص چگونگی تمرکز است که فووووووق العاده زیبا و دلنشین بود. با نگاه کردن به روند زندگیم به وضوح میدانم که قطعا نگرانی ها، توجه و تمرکز بر روی ناخواسته ها، اشک و غم، گفتگوها و نشخارهای فکری مداوم و مداوم در طول زمان چه آتشی به خرمنم کشیده بود… و الان میدانم که چقدررررر کانون توجه اهمیت دارد.
اولین قدم تصمیم هست. همه چیز از یک تصمیم با تمام وجود و تعهد آغاز می شود.
و من از ابتدای سال 1400 با این تصمیم گیری کلنجار می رفتم ولی بالاخره تسلیم شدم، چون وقتی هیچ راهی برای سعادت جز این نیست که دست از قربانی بودن، دست از نشخار فکری، غم و توجه به ناخواسته برداری و به خواسته ها معطوف کنی.
مدتها اشتباه رفتم ونتیجه اش را دیدم . اکنون برای فرداها و ماه ها و سالهای بعد خودم با بالابردن فرکانسم و معطوف بودن به قلبم و توجه به اینکه درونم داره چی میگه.. چی می خواد. و با توجه و اعتماد به شهود و الهاماتم، بتوانم شرایط را به شکلی دلخواه بسازم و بیمه کنم.
به قول یکی از دوستان، عباس منش تونست پس منم میتونم
و مسرورم که من در این مسیرم …. با افتخاااارررر و با خوشحالی…. و هدایت و لطف الله بر خودم را به وضوح می بینم و با اینکه در ابتدای مسیرم باز هم می بینم که حال امروزم هیچ ربطی به حال چندماه پیشم ندارد. هر روز و هر روز بهتر و بهتر از روز قبل.. خدااایااااا شکررررت
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی باشید
روز سوم:
فایل امروز را که گوش میکردم لبریز شدم از این حس اعتماد به خدایی که ابراهیم داشت . واقعا تحسین برانگیز و قابل تامل هست.
ابراهیم با سلول به سلولش درک کرده که مالک این جهان خداوند است ولاغیر. چنانکه احساسات بشری و عواطف پدری نتوانسته خللی در آن ایجاد کند.
این فایل یادآور این قانون هست که ما به هیچ وجه من الوجوه نمی توانیم تاثیر مثبت یا منفی ای روی سرنوشت کسی بگذاریم. نگران و دلسوز و خیرخواه کسی باشیم یا تلاش کنیم کسی را به زمین بزنیم. همه چیز برخواسته از قانون فرکانس هست.
الان که به عقب نگاه می کنم می بینم چه بیهوده تلاش ها و چه جنگ های زیانباری کردم که حاصلی جز کم شدن و قطره قطره آب شدنم و سقوط فرکانسی نداشت. راه تکراری و الگوی بی پاسخ تکراری را باید به کناری نهاد و هرچه بیشتر، دریافت نتایج درخشانتر خواهد بود.
آنجایی که حضرت ابراهیم فرزندش را به دلیل الهامی که از خداوند دریافت کرده بود، رها کرد و رفت. این باور قلبی که من مالک اینها نیستم بلکه خداوند مالک آنهاست را به زیبایی نشان میدهد. از زمانی که این آگاهی را در خودم رشد دادم بیشتر و بیشتر رها شدم.
زمانی خودم را مسئول خوشبختی و آینده و سعادت بچه ام میدانستم. بابت این چه جنگ و جدلهایی که با پدرش داشتم که بی رویه بهش سرویس میداد و داشت ناتوانش میکرد. چقدر تلاش داشتم برای رشد و بالندگی این بچه.. ولی وقتی دوست عارفی به من گفت اگر مسیر رشد این بچه از فلان اتفاق و یا فلان جهنم باشد تو نمی توانی جلوگیری کنی و نباید در مسیر رشدش دخالت کنی. از آن زمان انگار بار عظیمی از دوشم کمتر شد… ولی بعدها که خصوصاً با آموزه های استاد عباس منش آشنا شدم بیشتر دریافتم که به نوعی مسیر خوشبختی این بچه از خوشبختی من رد میشه.
بیشتر و بیشتر به خودم گفتم صبا جوووونم عوض اینکه تلاش کنی بچه ات را خوشبخت کنی، تلاش کن خودت را روز به روز قویتر، آگاهتر، بهتر و خدایی تر کنی. سرشار از اعتماد، ایمان ، آرامش، فراوانی، ثروت و تسلیم و… در نهایت اتمسفری که تو ایجاد می کنی، خواه ناخواه می تواند بر روی باورها و توانمندی های بچه ات تاثیر بگذارد.. پس در مسیری که به آن هدایت شدی بمان و هر روز قدرتمندتر و با اشتیاق بیشتری پیش برو . تا به جایی برسی که ابراهیم گونه و پر از اعتماد و تسلیم به خدا بشوی . که راه سعادت در این است و بس
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی باشید
روز دوم:
وقتی این فایل را گوش دادم به یاد زمانی افتادم که با سرسختی سعی در درست کردن هر چیزی بودم. هم جاهایی که تلاش داشتم حال کسی را بگیرم که فکر می کردم بهم ستم کرده و یا تغییر دادن عزیزی که فکر می کردم میتونم بهش کمک کنم.. زهی خیال باطل …. چراکه اینها جنگ های بیهوده ایست که جز ویران کردن خشت به خشت درون آباد خودم نتیجه مثبتی نداشت.
خستگی، فرسودگی، ویرانی پشت ویرانی
چطور میشد چشم را از دیدن حقایقی که به وضوح قابل دید بود بست و این حجم چک و لغط جهان را نادیده گرفت.. ولی الان گفته های استاد را درک می کنم. که از ما برنمیاد که سرنوشت کسی را تغییر دهیم چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی
و البته عذابی سخت در انتظار کسی است که چنین رویه ای را در پیش میگیرد. چراکه سعی در نقض قوانین و گذاشتن جا پای خداوند دارد. همان طور که من عذاب شدم و درد را تا مغز استخوانم حس کردم. گاهی چقدر بیدار شدن هزینه بردار است. افتادن در سراشیبی تندی که احساس می کنی قادر به فرو رفتن به ته دره نیستی…
فایل روز اول استاد چه زیبا به عزت نفس تاکید داشتند و درک کردم که جنگ های من ناشی از ضعف عزت نفسم بوده . چرا که خودم را همین طوری که هستم لایق و شایسته نمی دانستم و برای جبران آن تلاش می کردم که از دیگران تایید بگیرم.. و در نهایت باعث احساس قربانی بودن و مقصر کردن دیگران میشد.
خدای را با تمام وجودم شکر می گویم که اکنون در جایگاهی قرار گرفتم که درک کردم آنچه دریافت کردم از زندگی ، چه خیر و چه شر، ساخته و پرداخته درون و کردار خودم بوده ولاغیر.
خدا را سپاس که دست از جنگیدن برداشته و شناور شدم در این اقیانوس عشق و رحمت.
و روز به روز و لحظه به لحظه با تغییراتی که در درک و آگاهی ام رخ داده سعی در تغییر دادن و اصلاح باورها و زاویه دید خودم کردم و اکنون کمترین نتیجه ای که دریافت کردم افزایش آرامش قلبی ام بوده و اینکه آدم های سمی از دور و اطرافم زدوده شدند.
شهامت نه گفتن به شرایط ناخواسته و توجه به خواسته ها را پیدا کردم و از این بابت عمیقا خوشحال و خرسندم .
خداااا را هزاران بار سپاس و سپاس از اینکه در مسیر افراد قرارم داده که به آنها برکت داده است. نه کسانی که مورد غضب بوده و نه کسانی که گمراهند…
همواره زیر پرتو نور و الطاف الهی باشید
سلام خدمت استاد عزیزززم و خانم شایسته نازنینم
در متن روز اول سفرنامه خانم شایسته نوشته بود که برای ورود به این سفر یا متعهد بشوید برای ادامه یا اصلا وارد نشوید…. دیدم وضعیت من از تعهد به در هست بلکه یک الزام هست. اجبار هست… دیگه تعلل بیش از این در سفر خودشناسی کردن برای من جایز نیست. هرچند سالهاست در مسیر خودشناسی هستم ولی باز به کارهای عمقی تری نیاز دارم… دیگه وقت برخواستن و نتیجه خلق کردن هست. دیدم الان یک مشکل اساسی دارم…. ننوشتن، بیان نکردن، ثبت نکردن
شایدباز هم ترس از قضاوت و همان کمال طلبی منفی هست که اجازه ثبت و نظر دادن را از من می رباید. ولی سعی کردم با وجود همه این ترس ها و ترمزهام پا در این قطار موفقیت و سعادتمندی بگذارم و متعهد بشوم که در هر ایستگاهی هر چند زیبا پیاده شم، لذت ببرم از امکاناتش استفاده کنم، ولی هیچ گاه تا ابد ساکن نشوم. چراکه چیزی که از جهان درک کردم این است که هر زمان که رشد نکردم و ثابت شدم ، چشم که باز کردم دیدم فرسنگها به عقب کشیده شدم.
خدای را سپاسگزارم که در این مسیر با استاد عزیز و مریم بانوی نازنین آشنایم کرد، و خواهران و برادران نازنینی دارم که عاشقانه با ثبت حس و حال و دریافت ها و نتایجشون و ایجاد ردپا، شهامت همسفر عشق شدن را به تازه کارهایی چون من میدهند…و امید به دنیایی بهتر را در دلمان پررنگ تر می کند. عاشق همتون هستم.
صمیمانه به خودم هم خوشامد و احسنت می گویم. و به خودم افتخار می کنم و حتم دارم در مسیری درست قرار دارم که پر از فراوانی و نعمت و رحمت و عشق و ثروت و… است. و من لایق دریافت همه اینها در حد بی نهایت هستم.
خدااایااااااا شکرررررت
در زیر پرتو نور و الطاف الهی باشید