روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز یازدهم سفر قشنگ رویاییم
سلام به استاد عزیزم که این فایلها رو فقط برای من گذاشتین توی سایت. مخاطبش خود خود منم. انگار کلاس خصوصی ثبت نام کردم. همه مطالبش جواب سوالها و نجواهای ذهنیه منه در طول روزهای قبلی وقتی که درمونده میشم و از خدای عزیزم کمک میخوام و با اعتماد به اینکه به زودی جوابم رو میده آروم میگیرم
لیلا توی فامیل سنتی متولد شده
سنتی که طبق برداشت شخصی آدمها بر اساس زاویه دید و منفعت شخصی اونها وضع شده.
از عذاب وجدان بگیر تا سبک زندگی کوچیکترها باید مورد تایید کسایی قرار بگیره که برای خودشون یک توجیه المسائل قطور طراحی کردن. و با ازدواجش باورهای سنتی قوی تر شدن.
بااینکه خیلی از باورها رو ته دلم قبول نداشتم اما ذهنم کاملا در چهارچوب قوانین مدرسه و بزرگترهای اقوام طراحی شده بود و وقتی قدم از اون مرز برمیداشتم بااینکه درونم احساس آزادی و آرامش داشتم اما توی ذهنم اضطراب و نگرانی اونقدر دنباله دار میشد تا تمام وجودم رو میگرفت.
استاد نازنین چقدر زیبا اشاره کردید این آیه قرآن رو، “همانا نجوا تنها از سوی شیطان است” که صبح تا شب تو ذهنمون تکرار میشه تا ما رو ناراحت میکنه…
این است و جز این نیست.
این اشاره باعث میشه وقتی از چیزی ناراحت شم و حسم بد شه زودتر متوجه شم که این ناراحتی و افکار پشتش همه از طرف شیطان هستن.
و وظیفه ی منه که تو شرایط سخت نجواها رو باور نکنم و نگاهم رو عوض کنم.
ولی باز هم به لیلا میگم در بهتر کردن احساس و تغییر نگاهت هم صبور باش. آروم آروم، پله پله… هر پله و هر قدم کوچیک خودت رو تحسین کن… خدا رو شکر کن که توی این راه قرار گرفتی..
امروز دهمین روز از سفر رویاییمه
تا نیمه های روز که الانه میتونم بگم یکی از سختترین و غم انگیزترین روزهای سال بود. به دلایلی چندروزه حال مساعدی ندارم.
حالا چرا میگم سفر رویایی؟ و چرا توی پرانرژی ترین سایت ممکن که تمامش انرژی مثبته از غم و گذروندن روزای سخت حرف میزنم؟
مینویسم ثبت میکنم تا بعد از مدتی برگردم و یادم بیاد از کجا به کجا و از چه حالی به مداری رسیدم. می نویسم تا تعهدم بیشتر شه. من از مقاومتی سخت برای افکار و نجواهای اذیت کننده شروع میکنم.
من، لیلا داورپناه با این روزها و این افکار نمی جنگم چون دارم می آموزم که اینها نتیجه تکرار توجه های من بوده. نتیجه ی بها دادن و تقویت کردن مدارهای قبلی منه بوده.
من توی مسیر رشد و نزدیکتر شدن به خود واقعی و به پروردگارم بهای بدست آوردن عزت نفس، توکل، اعتماد، لذت حقیقی و تمام احساسات زیبای عمیق رو میپردازم.
من بارها افتادن و ترسیدن و نگرانی و احساس گناه رو میپذیرم.
احساس گناه من در مواردی هست که اگه به یه آدم معمولی بگم شاید خندش بگیره. ولی همین که زمانی که در اوج خستگی هستم و برای پسر دو ساله ام کلیپ و آهنگهای مهدکودک رو توی گوشی میذارم عذاب وجدان اینکه دارم بهش ظلم میکنم و چه مادر راحت طلب و بی توجهی هستم حالمو رفته رفته بد میکنه. و این مدار عذاب وجدان چندان تکرار شد که با فریاد زدن بر سر فرزندم و هول دادنش خودم رو از مقام مادری خلع کردم و توی ذهنم میاد که اگه بمیرم بهتره تا چنین رفتاری با فرزندم داشته باشم. بعد رفته رفته تبدیل به دختربچه ای ترسو شدم که نتونسته به زندگی خاتمه بده و مدام نگرانه بخاطر شرایط زندگیش نصیحت و سرزنشش نکنن. مدام منتظره با تعریف و حمایت کسی دلگرم و آروم بشه انرژی بگیره و همچنان احساساتش وابسته به رفتارها و برخوردهای دیگرانه.
و اون خود درونش دیگه نیست تا باهاش به صلح برسه نوازشش کنه حالشو خوب کنه و نوازش های بیرونی نمی تونه جای اصل کاری رو بگیره.
من اینجام که تداوم و تعهدم رو امتحان کنم.
و جای پای امروزم رو اینجا شجاعانه ثبت کردم تا قدم برداشتن خودم رو ببینم. تا لیلا رو بیشتر ببینم. تمرین و تکرارش رو ببینم، آگاه تر شدنش رو ببینم.
الان وقتی همسر عزیزم از اداره اومد تمرین کردم که فقط یک مدار بی خیالتر باشم. از اینکه از راه رسیده و خستست و بهم میگه چرا داری گریه میکنی خجالت نکشم نگران خستگیش نشم.
همین شد که وقتی غذا رو براش کشیدم خیلی ملایم و آروم از شرایط و علت ناراحتیم بهش گفتم و ازش خواستم وقتی استراحت کرد یکم وقت بذاره بیشتر باهم حرف بزنیم.
وقتی این رفتارم رو از خودم دیدم احساسم بهتر و امیدم بیشتر شد.
بدشانسی و هرحس و اتفاق بدی با نجواها و ورودی های منفی تکرار و تشدید میشن ولی هرشروع و تداوم آگاهانه ای میتونه ما رو به مقصد دلخواه برسونه.
از مریم شایسته ی عزیز بخاطر طرح این سفر خیلی متشکرم…
روز نهم سفر رویاییم
فایل امروز رو خیلی گوش دادم. یکسره تکرار میشد. با هربار تکرار جملاتی که استاد میگفتن منم اونها رو با خودم تکرار میکردم
یه سری سختی و ناخواسته وارد مسیرم شدن. از خدا هربار میپرسم درس پنهان توی این ناخواسته چیه؟
این باعث میشه هربار بهش نزدیکتر شم و ایمانم به قوانین بیشتر بشه.
به اینکه همه چی از طرف خودشه و جواب افکار و باورهای منو میده
به اینکه همه سختیا و ناخواسته ها برای رشد و پاس کردن درسای زندگی تو مسیر من قرار گرفتن
و من تکرار میکنم تا مقاومتها کم بشن.
من این سفر رو بدون هیچ کوله باری آغاز کردم. حتی ابزار اعتماد و توکل و صبر رو کم کم باید بدست بیارم. من از صفر شروع کردم.
برای بار چندمه که خیلی خیلی تنها شدم ولی این بار دارم یاد میگیرم با خودم آشتی کنم و سختیا و تنهاییای راه رو به جون بخرم و یک سفر متفاوت رو رقم بزنم.
من مرشد دارم و راه خیلی روشن و مستقیمه
من تا ته این راه رو با شما میرم
روز هشتم سفر رویاییم
امروز اتفاقات جالبی افتاد
تقریبا آخرین جلسه مشاوره من و همسرم با مشاور خانواده بود.
اونجا هردو تعهد دادیم یه سری تغییراتی کنیم و اون چیزی از هم توقع داریم انجام بدیم یا مثلا فلان رفتاری که باعث رنجش و آزار طرف مقابل بود کنار بذاریم.
احساس خوبی دارم.
بیشتر به خودم که به خودم قول دادم تبدیل شم به بهترین نسخه ممکن از خودم.
به خودم قول دادم خیلی شکرگزار تر باشم و برای این کار در هر روز و ساعات مختلف ده مورد قشنگ از زندگیم رو بنویسم و این موارد در ساعات مختلف شبانه روز نوشته شه تا در حال هوای شکرگزاری و توجه به نکات مثبت باقی بمونم.
جوری رفتار کنم که دوس دارم باهام رفتار شه و از همه مهمتر خواسته های خودم رو یادداشت کنم و با همسرم درمیون بذارم.
با مشاور خوبم فقط یه قرار حدودا شیش ماهه بستم تا بعدا از عملکردمون خبر بدم اما با خودم یه قرار دائمی گذاشتم تا اگه همسرم به قول هاش عمل نکرد من همچنان یک خانم خوشحال و عالی باشم و ناامید نشم از رسیدن به خواسته هام.
امروز یک دوست خوب از غیب دراومد و گفت شما با خیال راحت به مشاوره برسین من بچه شما رو براتون نگه میدارم تاهروقت موندین من مواظب کوچولوتون هستم.
امروز قبل از مشاوره خودم رو به یه نوشیدنی دعوت کردم و تنهایی از بودن با خودم حسابی لذت بردم و کمی عمیقتر و آرومتر فکر کردم.
امروز ده ها بار فایل استاد رو گوش کردم و برای دوستم فرستادم و اون هم خیلی از من تشکر کرد.
خدای عزیز و بزرگ
و استاد خوبم
متشکرم
روز ششم سفر رویاییم
امروز نمیدونم چی بنویسم. حس میکنم اتفاقاتی میخواد بیوفته تغییراتی پیش روست که در برابرشون مقاومت میکنم. تکامله میخواد پیش بره اما کمی جسارت میخواد. شخصیتم تو مرحله ای هست که یا قراره بشه همونی که از اول بوده و برگرده پله های اول یا پا توی راهی بذاره همیشه مقصدشو دوس داشته تجربه کنه ولی از مسیر راه ترسوندنش و اونقدر نرفته که فکر میکنه واقعا رفتنی نیست.
بیشتر از این نمیخوام حرف بزنم میخوام یکم تجربه کنم
روز پنجم سفر رویاییم
امروز رو کمی ساده تر و مختصر تر مینویسم
چرا که اگه بخوام درباره هر تیتر یکم صحبت کنم چند صفحه میشه
میخوام درباره روابطم
با همسر، فرزند، دوستان و خونوادم تغییر مسیر بدم
میخوام در مسائل شغلی و مالی زندگیم متحول شه
میخوام روابطم با خودم و خدا عاشقانه ترین شه.
قدم اول رو برداشتم
همین سفره
با خودم راحت باشم
به خودم احترام بذارم
با احساسات بدم نجنگم و اگه توی مسیر با ایده یا راهی برخورد کردم که احساس خوبی بهش داشتم حتما شجاعانه و بدون تردید تو اون راه قدم بردارم و از شکست نترسم.
روز چهارم سفر رویاییم
من قبلا درباره روزه فکری زیاد تمرین داشتم ولی چون هربار تصمیم میگرفتم یه مدت تعیین کنم که توی اون مثلا چهل یا بیست یا ده روز کامل توی روزه فکری باشم ذهنم همون روزای اول مقاومت میکرد
میدونستم تمرین فوق العاده ای هست برای رژیم روحی و فکری از هرنوع ورودی نابجا و مضر؛ اما نمیتونستم مداومت داشته باشم و همین شکستن روزه تو روزای اول حسمو بدتر میکرد.
ولی اینکه صبح بیدار شم بگم فقط امروزو اینجوری زندگی کنم روش جالبیه. باعث میشه بیشتر در لحظه ی حال زندگی کنم.
چون نجوای ذهنم میگه همین یه بار به این چیز منفی فکر کن چاره اندیشی کن، همین یه بار جواب فلانی رو بده. یا میگه این یکی مسئله رو دیگه نمیشه کاریش کرد و منم تسلیم میشم. ولی وقتی من تصمیم میگیرم همین امروزو اینجوری زندگی کنم تو دلم میگم من فقط قراره امروز خوب زندگی کنم پس همین امروزو جواب فلانی رو نمیدم امروزو چاره اندیشی نمیکنم به خدا میسپارم. این دفعه رو بجاش ب نکات مثبتش فکر میکنم و این یک راه عالی برای تقویت و رژیم فکریه
روز سوم…
آموخته ی دیروزم این بود که تسلیم شرایط نباشم، امروز آموختم تسلیم پروردگارم باشم
فرق این دو تفادت نوع احساس منه
تسلیم رب بودن برای من احساس عشق، یقین، آرامش، شجاعت و احساسات قشنگ دیگه مثل عزت نفس میاره،
تسلیم شرایط بودن از من یه فرد غرغروی معترض، نگران، عصبی، افسرده و سرگردون میسازه.
حالا یه کوچولو بیشتر مواظب گفتگوهای درونیم، ورودی ها و احساساتم هستم.
نه اینکه مقاومت کنم و هرلحظه مواظب باشم، نه…
احساسات منفیمو هم گاهی به پروردگارم می سپرم. درگیر نمیشم. آزاد و تسلیم جریان باشکوه جهان هستی میشم.
قدم به قدم
روز به روز
وصل به منبع بلندمرتبه و بزرگ
با درسهای یکی از واسطه ها یا بنده های زیبای خدا که انگار این درسها فقط برای من آماده و تنظیم شدن و مخاطبشون شخص خاص منه
خدایا صدهزارمرتبه شکرت
امروز روز دوم سفر رویاییم؛
دریافتم که احساس قربانی شدن و مظلوم بودن دقیقا با احساس گناه و عذاب وجدان مرتبطه،
یعنی وقتی من معتقدم اگه کاری میکنم که میتونه سرنوشت و زندگی یک شخص رو خراب کنه یا من مقصر حال خراب کسی هستم، وقتی خودم شرایط بدی قرار میگیرم یا حالم بده به راحتی انگشت اتهام به سمت دیگران قرار میدم و میگم فلانی نذاشت من به خواستم برسم، یا اگه این شرایط نمی بود من حتما به اهدافم می رسیدم.
بخوام خلاصه کنم اینه که آدمها رو مسئول صددرصد سرنوشتشون نمیدونم.
منم مثل خیلیای دیگه همیشه فکر میکردم یکی به ما ظلم میکنه و ما اگه نتونستیم حقمونو بگیریم باید صبوری کنیم تا دنیای دیگه نتیجه ظلم اون و صبر ما داده شه و این مسئله منو خیلی اذیت میکرد. با خودم میگفتم یعنی فلانی میتونه آینده منو خراب کنه یا اثر بد بذاره خدا هم نشسته نگاه میکنه و میگه این دنیات که فلانی و فلانی دستکاری کردن، حالا واستا اون دنیا برات جبران میکنم!
باورم نمیشه اما هنوزم همینجوری فکر میکنم و اونقدر این فکر طی زمان تکرار شده که نسبت به کلام استاد کمی مقاومت دارم.
اما من مسیرم عوض شده، الان یه سری راهنما و جی پی اس و کلی همسفر خوب دارم که از مقاومتم خیلی کم میکنه.
بعدشم روز دومم و خودم رو تحسین میکنم که متوجه مقاومت ذهنیم شدم و نسبت به این مقاومت هم مقاومتی نمیکنم و خودم رو به جریان آرام هدایت می سپرم.
بله، اون دنیا ما اثر و ادامه رفتارهای حیات امروز رو عینی تر میبینیم اما این که یه آدم بتونه بدون اینکه من بخوام زندگی و حال خوبمو عوض کنه با قوانین مقتدرانه و عادلانه و پرمهر الهی اصلا نمی خوره
پس من از امروز خیلی بیشتر از قبل مواظب و متعهدم که بجای اینکه شرایط و اطرافیانم منو تحت تاثیر قرار بدن خودم با حال خوبم و با تغییر مسیر فکریم خالق شرایط زندگیم باشم
من قدم اول رو امروز اول آذر ۱۴۰۰ شروع کردم. اما چندروز قبل که با این سفر آشنا شدم خیلی مردد بودم که عزم موندن و تنبلی نکردن دارم یانه. البته چندساعت از یکم آذر گذشته چون سایت از ظهر برام باز نمیشد
زمانی که خودم رو تشویق کردم به این که لیلایی قوی و با اراده هستم و چرا من مثل خیلی های دیگه نتونم موفق شم، احساس درونیم یه انگیزه ایجاد کرد که فایل روز اول و دوم رو گوش بدم.
درست وقتی که متن روز اول رو خوندم یک کلمه سه بار از توی ذهنم رد شد، جل الخالق جل الخالق جل الخالق.
عذاب وجدان و احساس گناه چیزی بود که از وقتی شروع به خودسازی با دوره های قانون جذب کردم جای خالیش خیلی اذیتممی کرد و نمیدونستم این جاهای خالی چی میتونستن باشن. من که خیلی چیزا یاد گرفتم از داشتن حس خوب و توجه به نکات مثبت و کلی مطالب ناب که یاد گرفته بودم پس چرا سه چهار ساله نمیتونم حسمو خوب کنم؟
آره، من یه سری احساسات درونمو قایم کرده بودم و نمیخواستم باهاشون مواجه شم، من بخاطر کلی از خواسته هام تو زندگی عذاب وجدان داشتم، همش از خودم میگذشتم از ایده آل ها و خط و مرز و قوانین زندگیم میگذشتم تا اطرافیانم رو راضی نگه دارم. ولی نمیدونستم این گذشتن حس خوبی بهم نمیده. در واقع اجازه نمیدادم که بدونم. چون احساس گناهه فورا بهم میگفت فلانی گناه میده فلانی سختشه فلانی می رنجه، ناراحت نشه یا الان چی میخواد بشه و ده ها فکری که تاب و توان جسمی و روحی منو ازم گرفته بود و ناخودآگاهم جوری این احساس گناه رو در من قایم کرده بود که بالاخره با خودم گفتم منی ک اینقدر خوب دوره های جذب رو گوش میدم و گاهی تمارینم عالیه چرا اغلب حالم بده.
فایل روز اول رو حدودا شیش هفت بار گوش دادم و دوس دارم همیشه گوشش بدم.
اما یه چیز مهمتر هست اینکه استاد گفتن برای هر فایل یه یادداشت و اثری از خودمون بذاریم به نظر من هزار بار گوش دادن برابری می کنه.
من کلمات مهمی که توی این قدم ها باهاشون مواجه میشم رو در صفحه اول قرآنم می نویسم تا سوءبرداشتهایی که از دین و قانون آفرینش داشتم و نمی دونستم اطرافیانم از فرهنگ و برداشت شخصی خودشون به خورد من دادن کم کم برطرف شه و بیشتر و عمیقتر درموردشون فکر کنم.
وقتی میخوام از کلمه شجاعت استفاده کنم دلم می ریزه با خودم میگم یعنی اگه بخوام توی مسیر دوس داشتن و احترام گذاشتن به خودم شجاعت به خرج بدم قراره چه اتفاقی بیوفته؟
و در جواب به خودم میگم لیلای عزیزم، تو قدم جای قدمهای استاد و مرشدت بذار، به این راه و به ندای قلبت اعتماد کن و بعد به همه اتفاقای زندگیت اعتماد کن. دور نیست روزی که تموم این کلمات گناه و شجاعت و لذت و هرچیزی که توی سفر یاد گرفتی رو با عشق در آغوش بکشی
پس من هم مثل خیلی های دیگه که اتفاقات قشنگ و باشکوه توی زندگیشون افتاده میگم لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم. و با این ذکر باشکوه سفرم رو شروع میکنم