روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود…
برگ دوازدهم، لاس وگاس
اساس این شهر بر پایه شانس هست!
خیلی خوشحالم از اینکه هیچ وقت حالم با شرایط مشابه چیزی که استاد فرمودند، خوش نبود…
این یعنی من در مدار درست بودم ولو اینکه توسط اطرافیان سرزنش یا قضاوت میشدم که چرا همرنگ جماعت نمیشم و لذت نمیبرم از لذتهایی که کاملاااااا سطحی و موقت و پوچ و بی ارزش بودند…
خدایا شکرت
خدایا ازت ممنونم که راه سعادتمند شدن و رشد و شناخت قدرتهای درونی رو بهم شناسوندی…
سپاس فراوان از خانواده خوب و ارزشمند عباس منش
طناز
16 اردیبهشت 1403
به نام خدایی که یه عمرررررر اشتباه بهم معرفیش کردن…
روز یازدهم…حُزن!!!
قبل از اینکه فایل رو گوش بدم متن خانم شایسته رو خوندم….
گفته بودن حین ضبط این فایل بخاطر حرفایی که شنیدن شوکه شدن…
منم همینطور
دقیقا منم انتظار نداشتم تمام آنچه که یک عمرررررر از بچگی تا الان تو هر مناسبت و مجلس و عزا و شهادت و ولادت و حتی مدرسه و دروس دینی و اندیشه دانشگاه و غیره و ذلک….شنیده بودم، اشتباه باشه!!!!
ولی سوال اصلیم اینه که واقعا چرا؟؟؟
چرا دین و قرآن و خدا رو به ما اشتباه معرفی کردن ؟!
این اشتباه تعمدی بوده یا سهوا اتفاق افتاده و نسل به نسل سینه به سینه هر دوره چندتا چیز جدیدم بش اضافه شده تا رسیده به ماها به این شکل و شمایل؟؟؟
چی عاید کی نمیشه اگه ما شاد باشیم و حالمون خوب باشه و اتفاقات خوب رو جذب کنیم؟؟
که بابتش یه ملت رو به اشتباه انداختن؟؟
ماها ادم های تنبلی هستیم…
افسوسی که من الان دارم میخورم تاوان تنبلی هست که کردم و خودم نرفتم مثل استاد مطالعه کنم تحقیق کنم و بفهمم چی درسته چی غلط!!!
ولی دم شما گرم که همت کردید… کشف کردید و واقعیت هایی که درک کردید رو و به اشتراک گذاشتید …
حرفاتون مثل نور داره از روزنه ها یکی یکی میزنه بیرون…
دقیقا حس میکنم تو یه دخمه تاریک گیر کرده بودم و روزی یه دونه روزنه داره برام باز میشه و نور میتابه تو صورتم….
تا الان 11 تا روزنه باز شده برام :)
این تاریکی داره هر روز کمتر میشه
ممنون که هستین
بمونید برامون
طناز
11 اردیبهشت 1403
سلام و عرض ادب
برگ دهم… خوش شانسی
چقدر خداروشاکرم بابت اینکه علامت سوال هایی که سالهاستتتتتت توی ذهنمه، تو این مدت یکی یکی داره حذف میشه و بعد 33 سال عمری که از خدا گرفتم، الان تازه دارم میرسم به جواب سوالاتی که هیچوقت هیچکس جوابی براشون نداشت!
جالبتر اینکه من حتی اینجا سوال هم نمیپرسم…ولی شما خیلییییی به موقع، خیلی بجا و خیلی زیبا جوابمو میدین و این به نظرم یک نوع رزق هست که خدا به من عطا کرده :)
همیشه برام سوال بود چرا این میزان اتفاقات عجیب غریب و غیر متعارف که شاید بین هزاران نفر برای یکنفر ممکنه توشرایط خاص بیفته، تو زندگی من میفته!!!!
الان متوجه شدم چرا
چون من خیلی حرف میزنم
خیلی هم با اشتیاق و ذوق و قشنگگگگگ تعریف میکنم انقدری که تا الان چندین بار دوستام گفتن طناز رمان زندگیتو بنویس پرفروش میشه!!! یعنی همونقدری که تعریف کردن اتفاقات نادلخواهی که برام پیش اومده بود برای خودم جذاب بود، شنیدنش هم برای بقیه جذاب بود و اینا همش میشد علت جذب اتفاقات بعدی!!!!!!
و من نمیدونستم که خودم مثل آهنربا دارم جذب میکنم!!!!
و من الان فهمیدم که همه چیز از درون خودم بوده
یک دنیااااا ممنون بخاطر آگاهی که بهم دادین
خدا عمر با عزت بهتون بده که باشید و این اگاهی بخشی رو سالیان سال ادامه بدید…
طناز سپهری
10 اردیبهشت 1403
سلام. وقت همگی بخیر باشه
روز هفتم… کنترل ورودی ها
میگن عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد…. هفته پیش گوشیمو دزدیدن… و منی که تمام ورودی مغزم از شبکه های اجتماعی بود و یه جورایی معتاد اینستاگرام شده بودم بنابر جبر نداشتن گوشی دور شدم از اخبار و تنش ها و استرس ها و شدم بیخبر از عالم و آدم و در همین حین (همزمان با حذف ورودی غلط) آشنا شدم با شما و در نهایت ورودی درست!!!!
بخدا که همش کار خداست…
هیچ اتفاقی اتفاقی نیست…
یه مدت نبودم، آب گلدونم کثیف و کدر شده بود و بو گرفته بود… برای اینکه ریشه هاش اذیت نشه، گذاشتمش زیر شیر آب… آنقدر آب تمیز واردش شد که تمام آلودگی های کف ظرفش هم تمیز شد و بیرون ریخته شد و ریشه ها شسته شدند!
مغز ماهم عین همین ظرفه و باورهای غلطمون همون ریشه هایی هستند که نه میشه یک شبه بریزی دور نه نگه داشتنش درسته…. باید ورودی تمیز انقدرررررررر بیاد که به مرور همه الودگی ها و باورهای اشتباه پاک بشن از ذهن و فکر و روح و روانمون…
خدایاشکرت که تو مسیر درست قرار گرفتم
امروز اتفاقات خوبی برام افتاد
نشونه ها دارن میان…
:)
مرسی از شما آقای عباس منش و تیم خوبتون بابت تمام زحماتتون
پاینده باشید
7 اردیبهشت 1403
طناز سپهری
خدا قوت به همگی
روز ششم…
با پوست و گوشت و استخونم درک کردم که گرفتن وام و داشتن دسته چک تله است!
متاسفانه باوری که در ذهن من بود به واسطه محیط اطرافم، این بود که تا قرض دار نشی چیز دار نمیشی!!!
تصورم این بود قبلا که تو شرایط فعلی با وضعیت تورم جامعه اینکه برم وام بگیرم یا چکی خرید کنم سود کردم! چون در موعد تسویه بدهی قطعا قیمت اون کالا خیلی بیشتر شده!!!
از یه طرف بله، این دیدگاه درسته ولی مهمتر اون بُعد قضیه است که بهش معمولا توجه نمیکنیم!
اینکه نگرانیه سررسید اقساط وام واقعااااااا آدمو فلج میکنه و تو نمیتونی به راه های بهتر فکر کنی…واقعا خلاقیت رو ازت میگیره … و در بدترین شرایط تو تحت فشار روانی قرار میگیری و متوقف میشی!!!
اتفاقی که خودم بارها دچارش شدم
الان درک کردم که اشتباهه!
ولی راه رهاییش رو نمیدونم…
اینکه این میزان وام اخذ شده رو یکجا باید تسویه کنم؟
یا ازین به بعد نگیرم و صبور باشم تا اینا تمام شه؟!
یه تجربه تلخ هم بگم…
من با وام دفتر کار گرفتم و تجهیز کردم و با هزار ذوق و شوق استارت زدم ولی ظاهرا اون زمان ظرف وجودم کوچک بوده یا پذیرشش رونداشتم یا هر دلیل دیگه ایی که اون کار با شکست مواجه شد و اون وام در مسیر دیگری خرج شد…
درست میگید استاد….
من باید اول هنر ثروت سازی رو بلد باشم بعد اقدام به راه اندازی کسب و کار بزرگتر کنم…
ممنون بابت آگاهی بخشی…
این باعث میشه اونجاهایی که خودم نکته و درسش رو متوجه نشدم الان بشینم آنالیز کنم و بدونم اشتباه از کجا بوده
خداوند به شما عمر با عزت و زندگی سراسر آرامش بده
سپاس
عرض ادب و ارادت
روز پنجم…تغییر
بارها و بارها و بارها سرزنش شدم توسط نزدیکانم بابت اینکه چرا دائم شغل عوض میکنی؟ چرا هیچجا بند نمیشی و و و…گاهی حتی متهم شدم به مسائلی که اصلا تو مخیله ام هم نمیگنجید…
و الان با شنیدن این فایل متوجه شدم که راهم کاملا درست بوده و این قطعا لطف خدا بوده که شامل حالم شده که بدون اینکه خودم بدونم کار درست رو انجام دادم…
اینکه هرچقدر هم درآمد و شرایط کاری خوبی داشتم، ولی با آینده نگری و فکر اینکه خب این کار روتین روزانه چه چیزی به من اضافه میکنه، چه درس جدیدی برام داره و یا چه اتفاق خارقالعاده و بزرگی قراره تو زندگیم رقم بزنه….و در نهایت وقتی هیچ جوابی برای سوالات ذهنم نداشتم میومدم بیرون ازون حاشیه امنِ بخور نمیره روتینِ کسل کننده کارمندی!
من در 13 سال سابقه کاریم چندین شغل عوض کردم و هربار خداروشکرررررر شرایط بهتر از شغل قبلی بود…منظورم روند رو به رشد هست و در نهایت رسیدم به مرحله ایی که بیشتر خودم و توانمندی هامو شناختم و حس میکنم با تجربیاتی که دارم، با همین دست هایی که هیچ ایده ایی ندارم براشون، اتفاقات خوبی تو راهه…
دقیقا طبق صحبت استاد من هم چندین شغل عوض کردم…با هزاران نفر آشنا شدم… کارای جدید یاد گرفتم… چالش های متعدد رو رد کردم… فراز و نشیب های زیادی رو از سر گذروندم و همه اینا یعنی درس، مهارت، رشد، تکامل…
با تماممممممم سختی هایی که این مسیر داشت خوشحالم بابت همشون… من بزرگ شدم
:)
خدایا شکرت بخاطر همش
خدایا شکرت که همیشه راه درست رو گذاشتی جلوی پام
هرچی بوده، هر چی هست و هرچی در آینده خواهد شد هنر توعه
من فقط مجری تصمیمات و اراده تو روی زمین هستم
عمیقاً برای همه دوستان و خانواده بزرگ عباس منش آرزوی سعادت و ثروت و سلامتی دارم
موفق و پیروز باشید
سلام روز همگی بخیر و شادی باشه
من همیشه سپاسگزار خداوند بودم بابت نعماتی که بهم داده…چه اونایی که الان دارم چه اونایی که به هر دلیلی دیگه ندارم ولی یه زمانی باهاشون عشق کردم و حالم خوب بوده و الان با خاطره خوبی که دارم همچنان دارم کِیف میکنم…
خدایا شکرت بخاطر شجاعت و جسارتی که بهم دادی که بتونم بزرگترین و سخت ترین تصمیم زندگیمو بگیرم و دل بِکَنَم از هر آنچه که از کودکی داشتم و رها کنم خودمو از بند افکار پوسیده و منفی…
خدایا شکرت که هر لحظه توی این مسیر همراهم بودی و کمکم کردی
از آدمهایی که تو زندگیم اومدن و رفتن و هر کدومشون با تمام خوبی ها و بدی ها برام شدن تجربه و درس زندگی و کمک کردن به رشدم!
امروز صبح وقتی بیدار شدم با فکر اون موجودات دوست داشتنی بیدار شدم که یکسال افتخار و لیاقت سرپرستی شونو داشتم… دقیقا تو بدترین دوران زندگی که از نظر روحی نیاز به همدم داشتم و همدلی میخاستم خدا بهم دوتا فرشته دوست داشتنی داد که چهارتا پنجه داشتن و دماغشون همیشه خیس بود…به معنی واقعی کلمه فرشته های طلایی زندگیم گُلدِن هایی بودن که یکسال باهاشون زندگی کردم … بعد از اون به هر دلیلی که قطعا خدا صلاح منو در اون میدیده این افتخار رو از دست دادم ولی خدای مهربون جایگزین اون فرشته ها یه نعمت بزرگ و بی انتها بهم داد… زندگی کنار خلیج همیشه فارس و دیدن رقابت آسمون و دریا تو زیباتر بودن…هر روز… دیدن طلوع و غروب و اون منظره های بی نظیر که واقعاااااا رویایی بود و من اون رویا رو زندگی کردم و تا ابد خدارو شاکرم بخاطر این دو تجربه ناب و استثنایی که بهم داد.
خدایا شکرت بخاطر خونه گرم و امنی که بهم دادی
خدایا شکرت بخاطر ماشین پرخیر و برکتی که دادی بهم و من چه سفرها و چه مسیرها و چه منظره هایی دیدم از تجلی قدرت و نعمتت به انسان روی زمین با همین ماشین دوست داشتنی…
خدایا شکرت بخاطر سلامتی و توان و قدرت بدنی که دادی بهم
خدایا شکرت بخاطر ادم های خوبی که وارد زندگیم میکنی و سر راهم قرار میدی
خدایا شکرت بخاطر دور کردن آدمهای منفی از زندگیم
خدایا شکرت بخاطر زندگی آروم و بی دغدغه ایی که دارم
خدایا شکرت که همیشه حواست بهم هست
خدایا شکرت که توان بخشیدن بهم دادی
خدایا شکرت که تونستم ببخشمشون
خدایا شکرت که حالم خوبه
یه جا خوندم بهترین دعا برای هرکس میتونه این باشه که:
«الهی خدا آدم های شبیه خودت رو سر راهت قرار بده»
بنگر که این برای تو دعاست یا نفرین!!!
خدایا شکرت بخاطر قلب مهربونی که بهم دادی…ممنون که منو با این ویژگی های شخصیتی خلق کردی که این جمله برام دعای خیر هست و خواسته شبانه روزی خودم از خودت همینه که خدایا ادم های شبیه خودمو بزار سر راهم… ادمهای خوش قلب…خوش صحبت… خونگرم… بی سیاست…روراست…صادق…مهربون…حامی…رُک…قوی…با جنم…دور از حاشیه…دور از دوز و کلک…بدون بدجنسی و خورده شیشه…
خدایا شکرت که اومدم شیراز
تو این خیابون
تو این کوچه
و همسایه شدم با ساناز
و آشنا شدم با این خانواده بزرگ
خدایا میدونم هیچکدوم اینا اتفاقی نبوده و همش از سمت خودت برنامه ریزی شده برای آرامش من
و هزاران هزار بارررررر ازت ممنونم
عرض ادب
کامنت روز سوم…
سخته…ابراهیم بودن خیلی سخته… من به شخصه خیلی راه دارم تا برسم به نقطه ایی که حتی بتونم تصور کنم اگه یه روزی بچه دار شدم وسط بیابون رهاش کنم و ایمان داشته باشم که خدا نجاتش میده! امتحان بزرگ و عجیبیه برای آزمودن بندگی..
امیدوارم بتونم تو مسیرش قرار بگیرم.
استاد تمام حرفاتون بی نظیره…
ولی دلنشین ترین کلام این قسمت برای من این بود که با دست هایی که هیچ ایده ایی براش نداشتم، شد!….
از عمق وجودم خدارو شاکرم بخاطر قرار گرفتن در مداری که بهش واقعا نیاز داشتم… من این روزها عمیقا نیاز به شنیدن چنین حرفایی داشتم و بازم میگم…خدایا شکرت که بین اینهمه شهر اومدم شیراز…بین اینهمه خیابون اومدم اینجا و بین اینهمه آدم آشنا شدم با ساناز…. قطعا اینا تصادفی نبوده و من به مرور حکمت هر تصمیمی که خدا به دلم انداخته رو خواهم فهمید
مرسی از ساناز عزیز که واسطه خیر شد و منو با این مجموعه آشنا کرد و مرسی از شما بابت اشتراک آگاهی و دانش و تجربیاتتون با ما
روزتون پر از برکت و حس خوب باشه انشاالله
سلام مجدد
من از اول اردیبهشت ماه تصمیم گرفتم روز شمار تحول زندگی من رو آغاز کنم… به فال نیک میگیرم که شروع این دوره و آشنایی من با این مجموعه، مصادف با شروع ماه تولدم اردیبهشت بود و ایمان دارم که بهشت زندگیمو اینجا کنار شما میسازم.
امروز تصمیم گرفتم کامنت هایی که ننوشتم رو بنویسم…
واو به واو حرفاتونو با طلا باید نوشت… خیلی کم سن تر از الانم بودم که یه حدیث از امام علی خوندم و عجیب به دلم نشست… مفهومش برای من این بود: «اگه هر کاری کردی و نشد، مهاجرت کن!»
و امروز از زبان استاد شنیدم که آیه 79 سوره نساء : فرشته ها گفتن مگه زمین خدا پهناور نبود؟ خدا شاهده یه آن یاد اون حدیث افتادم و به خودم بالیدم ازینکه جسارت و شجاعت و توان اینکارو تو بدترین روزهای زندگیم که به شدتتتتتتت تحت فشار بودم، داشتم و رفتم…. دور شدم… از زادگاهم… از خانوادم…. و چقدرررررررر به خوب شدن حال خودم کمک کردم با این تصمیم چرا که من اجازه ندادم بهم ظلم بشه و خوشحالم که امروز شنیدم خوده خدا هم همینو گفته…
بی نهایتتتتتتتتتتتت بخاطر حال خوب الانم ازتون سپاسگزارم…
عمیقا و قلبا آرزوی بهترین ها رو براتون دارم
شاید باورتون نشه که با بغض و اشک شوق دارم تایپ میکنم و بارون رحمت خدا داره میاد و همشو به فال نیک میگیرم و میدونم خبرهای خوب، روزهای خوب و اتفاقات خوب توراهه…
خدا حفظتون کنه برای عزیزانتون و ممنون
سلام روز همگی بخیر انشاالله که حال دلتون خوب باشه
من اواخر فروردین ماه 1403 پیرو اتفاق بدی که برام افتاد و حالم رو به شدت بد کرد خیلی بی اختیار با دوستی که چندماه بیشتر از آشناییمون نگذشته بود، درد دل کردم. سبک شدم ولی حرفاش برام جالب بود! اصلا همدردی نکرد! اما سبک تفکرش به دلم نشست و بعد از اون ساناز این سایت رو بهم معرفی کرد… گفت که چه تغییراتی در سه سال اخیر زندگیش اتفاق افتاده و همش بخاطر انجام تمرینات دوره های آقای عباس منش بوده…
اینارو نوشتم که سه سال دیگه یادم باشه قصه تغییر و تحول من و زندگیم از کجا شروع شد…
از همون شب شروع کردم به گوش دادن این روز شمارها و این اولین کامنتی هست که میزارم
حس میکنم یه در جدید برام باز شده به یه دنیای جدید… دنیایی که توش هم دین و دیانت و اعتقادات هست هم واقعیت و حقیقت و انصاف… دنیایی که فرق داره با چیزی که تو این 34 سال بهم دیکته کردن و من هیچ وقت نتونستم باهاش کنار بیام از بس تناقض و بی انصافی توش میدیدم… دنیای قبلی حرف و عملش با هم فرق داشت ولی این دنیای جدید حرف و عملش در یک راستاست باهم…
اعتراف میکنم که در گذشته هیچ وقت سعی نکردم برای اثبات حرفهایی که به نظرم اشتباه بود به مستندات دینی رجوع کنم و با سند و مدرک حرفمو بزنم…همیشه جنگیدم و انکار کردم… انقدر جنگیدم که دیگه خسته شدم و رفتم …. دور شدم… از همه کسایی که نمیفهمیدن حرفامو دور شدم. الان که فکر میکنم میبینم بد هم نشد… این دور شدن باعث شد نزدیک بشم به فضایی که نزدیکتره به افکار و عقایدم… باعث شد آشنا بشم با آدم ها و مسیرها و تفکرات جدید و حالم خوب شد…
حال خوب اتفاقات خوب…
من دقیقا دنبال حال خوب بودم و اینجا تو این نقطه از زمین تو این تاریخ تو این سن بهش رسیدم و ایمان دارم که خدا هیچ وقت دیر نمیکنه! قطعا زمان پذیرش من الان بوده که الان این درو به روم باز کرد…. قطعا باید اتفاقات تلخ و شیرین قبلی تو زندگیم میفتاده که من به این درجه از پذیرش برسم… و ممنونم ازش… بخاطر همه چی…همیشه :)