روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 104
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
روز سوم سفرنامه
سلام خدمت دوستان همسفر و استاد و راهنمای مسیر ابراهیم خلیل الله
خداراشکر که همسفر در این سفرنامه استاد شدم
خداراشکر که راهنمای زندگی ما کسی است که ابراهیم گونه رفتار میکند و تمام تلاشش را میکند تا به ما هم همین مسیر پیموده خودش را بشناساند
هرکداممان که ایمان و اعتماد بیشتری به خداوند داشته باشیم میتوانیم حرف های استاد رو بهتر و بیشتر درک کنیم
حرف و سخن از اعتماد صد در صد و بی چون چراست
کار ساده ای نیست اما شدنیست چرا که ابراهیم خلیل الله توانسته
چرا که استاد هم توانسته در این مسیر موفق باشد و نتایجشان کاملا روشن است
همیشه خیلی تحسین میکردم استاد رو که حتی برای کوچک ترین مسائل زندگی هدایت میطلبند و به انچه به قلبشان خطور میکند اعتماد کامل دارند
مثلا اینکه حتی توی رانندگی از خداوند هدایت میطلبند که ایا از این مسیر برم یا از اون یکی
یا اینکه برای سوختن برگ های درختان (در سریال زندگی در بهشت) تا کجا پیش برم و …
کاش ما هم درس بگیریم و یاد بگیریم به خدای درونمان اعتماد کنیم
همه چیز ایمان است همه چیز اعتماد به رب هست
اگر ایمان و اعتماد به خدا داشته باشیم نمیترسیم چراکه نقطه مقابل ایمان ترسه اگر میترسی از هر مساله ای بدون ایمانت ضعیفه یا نداری
ابراهیم نترسید که زن و فرزندش رو در بیابان رها کرد این همان ایمانی است که خیلی از ماها نداریم
حال برای هرکداممان هرلحظه به شکلی در زندگیمان مساله ای رخ میده که باید فقط با ایمانمان حلش کنیم
باید از استاد بیاموزیم که برای لحظه لحظه زندگی صلاه کنیم و به یاد خدا باشیم و ازش هدایت بخواهیم و هرچه به قلبمان خطور کرد رو انجام بدیم بی چون و چرا
اگر احساس خوبی بهمون داد بدونیم پیام خداست و اگر احساس خوبی نداد بدانیم نجوای شیطان است در ذهن
راه اینه فقط باید در عمل تمرین کنیم و خودمونو به چالش بکشیم تا روز به روز عضله ایمانمون رو قویتر کنیم
به امید قویتر شدن ایمان تک تکمان
سپاس از استاد عزیز که اینقد قشنگ همه مسائل رو بهمون اموزش میدن
سپاسگزار خداوندم که به این مسیر فوق العاده لذت بخش هدایت شدم
اهدانا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین
💐🌺به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مممهربان🌺💐
سلااام استادِ عزیییزم.
سسلاااام مریمِ ناااازم.
سلاام هم کلاسیهای مممهربون و خوش قلبم.
به نامِ الله و با اجازه ی استاد،میام پایِ تخته و کنفرانسِ روزِ هشتم رو ارائه میدم.
خداوندا!
ما رو هدایت کن به راهِ راست.
به راهِ کسانی که به آنها نعمت داده ای!
نه کسانی که بر آنها غضب نموده ای!
و نه گمراهان!
آمین
صفحه ی هشتمِ کتابِ سفرنامه:
وقتی این صفحه رو باز کردم تا ببینم چه فایلی رو باید ببینم،با دیدنِ این کلیپ،خخخخخخیلی منقلب شدم و حالم عجییییب دگرگون شد.
این کلیپ وااای این کلیپ🙆♀️🙆♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️
اولین دلیلِ انقلابی ک در درونم شدبادیدنِ این کلیپ رو آخرش بهتون میگم.
باید بگم که
این کلیپ برای من مثلِ یک میکسِ بسیاااااار قققققدرتمند و عااااالی از تمااااااامِ آموزه های استاد درباره ی قوانینِ کیهانی در دوره هاشون هست.
چه فایلهای دانلودی و چه دوره ها.
اولِ کلیپ ، درباره ی مرسیدنِ سوالاتِ خوب از خودمون هست که برمیگرده به تمرینِ عزتِ نفس در روزِ اول.
عزتِ نفس توو فیلم و سناریوی زندگیِ هرکدوم از ما که خودمون نویسنده وکارگردانش هستیم بعنوانِ بازیگرِ نقشِ اول هست.
دو تا سوال اولِ این کلیپ ک من بهشون اینجوری جواب دادم:
🛑زندگیمون دقیقا هههمون چیزیه که میخواستیم؟
جوابِ آرزو:
بله.همون چیزیه که میخواستم.
🛑چقدر از خواسته هامون محقق شدن؟
جواب:
همه ی خواسته هامون محقق شدن.
احتمالا شما باخوندنِ این جواب های به ظاهر بی رحمانه اولش یه کم شوکه بشین ولی اجازه بدین توضیح بدم با سَنَد.
خودِ من وقتی این جواب رو به این دوتاسوال دادم ذهنِ هههمیشه نجواگرم شروع کرد حالا از این زاویه منو کوبیدن که عه عه عه آرزو!تو چطور میگی به همه ی خواسته هات رسیدی؟
کوو پورشه ت؟
کوو بنزت؟
کوو خونه ای ک میخواستی واسه مامانت بگیری؟
کوو آهنگی که ساختی؟
کوو کتابی ک نوشتی؟
و من بهش گفتم که من،سید حسینِ عباسمنشِ قبلی،
سید حسینِ عباسمنشِ فعلی،بیل گیتس،استیوجتبز
و
و
و
ما همگی داریم خواسته هامون رو زندگی میکنیم.این رو از خودم نمیگم بلکه باتوجه به آموزش های استاد میگم.
مگه این رو نمیگه استاد که طبقِ قانونِ فرکانس و توجه، انسان موجودی فرکانسیه و به ههرچیز توجه کنه،داره فرکانس میفرسته به جهان و این توجه و فرکانس ها یعنی دارم درخواست میکنم.
و جهان هم به من پاسخ میده و شرایط و اتفاقات و آدم هایی رو شبیه به همون فرکانس واردِ زندگیم میکنه.
برای ذهنم توضیح دادم که من ففقط با حرف نیست که به خواسته م برسم،من زبونی میگفتم:پورشه میخوام.بنز میخوام….خونه میخوام ولی رفتارم چی بود؟؟؟؟
اوووونقدر مینشستم با آب و تااااب از بدبختیام و نداری هام و نارو زدن های صابکار و فلان و فلان پیشِ این و اون دردِ دل میکردم و اووونقوگدر آهنگای چِرت و منفی گوش میکردم و احساسم از جهان درخواست کرد و بعد زندگیِ الآنم دقیقا درخواست های منه.
ممکنه با دیدنِ یه پورش سوار حالم بد بشه و ممکنه حالم خوب بشه و این حالِ خوب و بَد نشون میده که به رویاهام میرسم یا نه.
به رویاهام نه خواسته هام……
وگرنه همیشه رویاهست…هههمیشه….
اما در حدِ رویا میمونه.
استادِ قبلی با فرکانس هایی ک میفرستاد،خواسته های مربوط به اون فرکانس رو تجربه کرد و زندگیِ الآنِ ستادِ فعلی،هههمون خواسته هاییه که بعد از تغییر فرکانسش رو ارسال کرد.
درباره ی داشتنِ هدف و خواسته ی مشخص:
اینکه جهان مثلِ سیستمِ گوگل هست
مثلا توی گوگل کلمه ی خونه رو سِرچ میکنی و برات هزاااران عکس از مدل های مختلف بالامیاره.ولی وقتی مینویسی یه خونه ی کلبه ایِ چوبی وسطِ یه جنگل.دقیقا میره عکسِ همون رو برات میاره.
اینجا پس من یادمیگیرم باید خواسته م رو واضح باشه و بعد خودم رو با احساسِ خوب در اون خواسته ببینم و تجسم کنم.
و باورکنم که شدنیه هههرخواسته ای.
و خوب اینکه میتونم خواسته م رو تغییر هم بدم یا حتی حذفش کنم یا اضافه کنم.
درباره ی قدم برداشتن برای خواسته هام:
همین قضیه س که باید تکامل رو طی کنم.اینکه سنگِ بزرگ علامتِ نزدنه.اینکه نیاز به ابزاری خاص ندارم.مثلِ اون پسربچه ی توو فایل که بلند شد و حرکت کرد ((ایمانی که عمل آورد))وبا چسب قایقِ شکسته ش رو تعمیر کرد و به سمتِ خواسته هاش قدم برداشت. قدم های کوچیک که توی این فایل از زبانِ استاد می شنویم همون”” آرام آرام ِ “”خودمونه که استاد باااارها توو فایل هاشون اشاره کردن که آرام آرام رشد می کنیم و یا آرام آرام افسرده میشیم.
این قسمت از صحبت های استاد توی فایل که فقط خودم هستم که دوست و یا دشمنِ خودم هستم،.این خودم هستم که جلوی خودم رو میگیرم.یادِ فایلِ مصاحبه با عباسمنش افتادم که خودشون روبه روی خودشون نشسته بودن و سوال جواب میکردن.
قطعا بارها همین کاررو توو زندگیشون کردن؛کاری که ماهم باید بکنیم. یکبار مَردونه بشینیم روبه روی خودمون و توو چشمهای خودمون نگاه کنیم و بگیم: میخوای تغییر کنی یانه؟
میخوای رشد کنی یانه؟
و با خودمون اتمام حجت کنیم. به قول پیامبر:
به حسابِ خودمون برسیم قبل از اینکه به حساب ما برسن.
وگرنه همین آشه و همین کاسه.
به خودم یادآوری کنم که باهمین چیزی که هستم شروع کنم.منتظر روزِ خاص یا فردی نباشم که بیاد تا شرایط رو برام فراهمکنه تا شروع کنم.چون اون روزِ خاص و اون فرد ههههیچوقت نمیاد.
مرداب تا وقتیکه حرکت نکنه و جاری نشه هیچوقت به دریا نمیرسه و اگر تا آخر عمرهم صبرکنه ههههیچوقت دریا به سمت اون نمیاد. اونه که باید جاری بشه و برسه به رود و بعد برسه به رودخونه و از پسِ صخره ها ،دیوارهای سنگیِ مسیرش بگذره و پاک و پاکتر بشه و بعد به دریاچه و درانتها به دریا.
برای مرداب،موندن و حرکت نکردن خیلی راحته همونقدر که فقیر موندن راحته! اینجوری مرداب با سنگی هم برخورد نمیکنه ولی باید آرزوی دریا رو هم فراموش کنه و باخودش به گور ببره.قبرستان پره از استعدادها و رویاهایی که شکوفا نشد.کتاب هایی که هیچوقت نوشته نشد،آهنگ هایی که هههیچوقت شنیده نشد.و همه و همه رفتن زیرخاک.
مرداب باید حرکت کنه.اینجوری به دریا میرسه و این به دریا رسیدن فوق العادست.و ارزشش رو داره.
اصلا مهم نیست کسی بگه:تو قبلا مرداب بودی که حالا به دریا رسیدی.مهم نیست قبلا چی بودی.مردم همیشه حرف برای گفتن دارن.کَر باش مثل اون قورباغه ای که توی چاه افتاده بود و تمام تلاششو میکرد بیرون بیاد و همه مسخره ش میکردن و از اون بالا داد میزدن که تو نمیتونی،بیخودی تلاش نکن چون غیرممکنه بشه بیای بیرون. و اون بیشتر تلاش میکرد.
و وقتی رسیدبالا فهمیدن که قورباغه کر بوده و اصلا نمی شنیده و فکر میکرده دوستاش دارن تشویقش میکنن.
کَر باش! همین مسخره کردن ها برای تو یه تشویق بشه و مُصِر تر بشی برای پیشرفت.
من توی این فایل دیدم که استاد چقدر تمرین هارو برامون راحت کرده.من فکرمیکردم مراقبه،انجام کارهای عجیب و غریبه! اما وقتی فایلِ سریال زندگی دربهشت رو دیدم،استاد گفتن بادیدن بازیِ بچه ها دارم مراقبه انجام میدم.توجه کردن به شادیه دیگران…
میتونه اینقدر راحت باشه انجامِ تمرین ها،فقط همّت میخواد و یه باورکه با انجامِ هههمین کارهای ساده نتایج عالی کسب میکنیم.
و از اونجا که مغز پیچیده ست و دنبال مسائل پیچیده ست،این راه حل های ساده رو سخت می پذیرد.
سختیه انجام تمرینات همینه و گوش ندادن و توجه نکردن به نجواهای ذهن که همش میگه:یعنی تو به گل و بلبل و آسمون زیبا و شادیه مردم توجه کنی ثروتمند میشی؟؟؟؟؟؟!!!!!! هه!!!!
کلمه ی طلاییِ ایمان،اینجا خودش رو نشون میده و واردِ صحنه میشه.چیزی که به شدت،به شدت برای ادامه ی مسیر بهش نیاز داریم، ایمان به خود،ایمان به توانایی های خود و ایمان به خداوند به عنوانِ یک نیرویِ برتر و هدایتگر و قدرتمند که همیشه بامنه.
یادآوری کنم به خودم که در دنیا ههههیچکس حتی ثروتمندترین و عارف ترینِ انسانها هم کامل نیستند.فقط ازمن بیشتر تمرین کردن و رو خودشون کار کردن.
انرژی برای حرکت:
همون اهرمِ رنج و لذتِ استاد است.
یه موشک بخواد پرتاب بشه و حرکت کنه، بیشترین سوختش رو در همون لحظات اول برای بلندشدن از زمین مصرف میکنه اما وقتی از زمین بلند میشه اووووونقدر اوج میگیره که دیگه دیده نمیشه.
این سوختِ اولیه ،همون رنج های منه برای حرکتم.رنج هام از فقر و نداری و اتفاقاتی که فقر درپی داره برام،سوخت منه،اشتیاقِ سوزان منه برای حرکت و اولش برای تغییر خیلی باید سوخت بدم،بها بدم،صبح زودتر بیدارشم کمی از دیروز بهتر و وقتی به این روند ادامه بدم،نتایج ازراه میرسن و من آرام آرام رشد میکنم و بعد از یه مدت اووووونقدر پله های زیادی رو بالا رفتم که دیگه جایی که بودم دیده نمیشه پله ی اول دیده نمیشه.قرار نیست آپولو هواکنم
،فقط باید برای امروز کمی شادتر بشم،بخشنده تر بشم،کمی آرام تر،باایمان تر،مهربان تر.
استاد میگن ازخودم انتظار بیجا نداشته باشم.
دکمه ای نیست که من رو تبدیل به یک آدم دیگه کنه یه شَبه.
مسائل و سختی های مسیر بخشی از مسیر هستن و تضادها آمده اند تابه من کمک کنن تا بهتر پی به خواسته هام ببرم و باخودم بگم: عه!!! ازاین بهتر هم میشه؟
میشه اینکارم کرد؟!
میشه فلان خواسته روهم داشت؟
مسیرِ دریا برای مرداب راحت نیست.اون باید رود بشه، باسنگ ها و صخره ها برخوردکنه.
مسیرِ ازپیش تعیین شده ای وجودنداره.ممکنه خسته بشه،درد بکشه،اما نباید ناامیدبشه چون دریا منتظرشه و ارزشش رو داره.
یکم آرام تر بشم.یکم صبورتر،یکم شاددتر.مثل ریلِ قطار که اولش ریل رو یک میل جابه جا میکنن؛ تو اولش هیچ تغییری درمسیر قطار نمی بینی ولی بعدازمدتی که میگذره می بینی که مسیر قطار کلا تغییر کرده و این تغییر بسیااااارررر چشمگیره.
رشدِ من هم همینجوریه؛مثلِ رفتن از یه محل به محل دیگه،ازیه شهر ویاکشور به یک شهر یا کشور دیگه.
مثل حرکت ازتهران به اهوازه که وقتی به اهواز برسم و سربرگردونم دیگه تهران دیده نمیشه و میفهمم که اوووووو چقدرراه اومدم و نقطه ی شروع من اصلا دیده نمیشه و این مصداقِ این جمله ی استاده که میگن
من الآن دیگه هههیچ ربطی به گذشته ام ندارم…
این خودش یه کار عجیبه در دنیایی که فقط ۲% از آدم هاش میخوان که انجامش بدن و باهمه فرق داشته باشن.عجیب نیست؟؟؟؟؟
بپ
بسم الله…
شروع کن…
🏡🏘🏞🚘🛳🛫🌈🌍🌟🌎🌜🌏🌞
👣
👣👣
👣👣
👣
👣
در پناهِ خدا👋👋👋
این رو اضافه کنم که انقلابی ک در من بوجود اومد این بود که اَشکم رو درآورد و این صدا برام آشنابود.من تقریبا ۷ یا ۸سالِ پیش این صدارو بااارها شنیده بودم و باخودم میگفتم چچچقدر این آقاهه((استاد عباسمنش)) قشنگ حرف میزنه و چیزهایی میگه ک من باتمامِ وجود دوستشون دارم.
اما
برای همون سالها موند و من نننمیدونم چی شد که از اون فرکانسِ استاد در اون سال خارج شدم اومدم توو فرکانس توو مدار ولی قطعا خودم ندانسته کارهایی کردم که از اوم مدار خارج شدم. البته که آگاهی های الآنم رو نداشتم و اصلا نننمیدونستم که اینجور چیزهارو درس میدن و قششنگ خودم رو باحرف های استاد آروم میکنم که من نمیدونستم…من نمیدونستم…
اما باز اشکالی نداره.خداوند کمک میکنه.
اما حالا که این کلیپ رو دیدم بغضم گرفت و خداروشششکر کردم که دوباره واردِ مسیر شدم.و چون اعتقاد داشتم که هههست یه مسیری و از خدا میخواستم،در زمانِ درستش من رو دوباره واردِ مسیر کرد و ناراحتِ اون ناکامی ها در اون سالها نیستم.
من الآن دارم تاازه میفهمم که اون موقع این کلیپ چچچچی میخواد بگه.
خداروششششکررررر.
در پناهِ خدا.
طولانی شد؟؟؟؟؟؟؟؟😉😉😉🤗🤗 ممنووونم از صبوریتون
به نام رب عالمین
سلام و درود بر استاد عزیز خانم شایسته دوست داشتنی و همسفران مهربان
یادمه حدودا دو سال پیش آبادان زندگی میکردم دور از خانوادم و داشتم درس میخوندم و خونه داشتم و جاپام رو محکم کرده بودم برای ورود به پالایشگاه و قرار بود به محض اتمام درسم وارد پالایشگاه بشم که به نظر بقیه موقعیتم عالی محسوب میشد ولی من اونجا رنج میکشیدم و همش حس میکردم اینا اون چیزایی نیست که من میخوام و اینقدر اذیت بودم که آرزوی مرگ میکردم و ابدا حال خوبی نداشتم تا اینکه یه روز که دیگه خیلی اذیت بودم و 4 ماه مونده بود مدرکمو بگیرم ، گفتم به چه قیمتی میخوام این چیزا رو داشته باشم به قیمت هدر رفتن استعدادام و علایقم به چیزایی برسم که حتی جزو علایق من هم نیست به خاطر اینکه دیگران مسخرم نکنن یا خانوادم ناراحت نشن ترجیح میدم بمیرم؟؟؟ اون موقع تصمیمم رو گرفتم و با اینکه قانون رو نمیدونستم تمام وسایل خونمو بخشیدم با اینکه مال خودم بودن فقط چون باهاشون روزای خوبیو تجربه نکرده بودم گفتم نمیخوام همراهم باشن یادمه مامانم و بابام که اومده بودن پیشم وتصمیمو بهشون گفتم پدرم چون منطقی بود گفت تصمیم با خودته ولی مادرم فحش میداد داد میزد که اینهمه خرجت کردیم و…… نگم بهتره ولی من مصرانه ایستاده بودم گفتم دیگه تموم شد دیگه برام مهم نیست فقط میخوام اونجوری که دوس دارم زندگی کنم و میخوام دنبال حقیقت باشم بم میگفتن خب حقیقت چیه میگفتم نمیدونم ولی من هجرت میکنم و خدا حقایقو به من آشکار میکنه و من مدرک دانشگامو گرفتم چون احتمالش بود بخوام برای ارشد رشته مورد علاقم رو بخونم
و به محض تموم شدن امتحان آخرم وسایل ضروریم کتابامو لباسامو ریختم تو ماشینو رفتم شاهین شهر خونه ی پدرم اینم بگم ازوقتی پدرمینا رفته بودن شاهین شهر شاید 4 ماه اونجا بودم و فوری رفته بودم آبادان و اصلا زندگی اونجا رو نچشیده بودم.
اوایل مادرم کلی بم حرف میزد و منم شاید اونقدر حالم خوب نبود ولی راهی برای برگشت نداشتم کجا میرفتم؟ ولی مطمئن بودم هجرتم مسائلم رو حل میکنه تا اینکه تصمیم گرفتم بعد 5 ماه کار کنم و به محض اینکه تصمیم گرفتم همون روز کار پیدا کردم و رفتم تو بنگاه به عنوان مشاور املاک یعنی تو هرچیزی حدس میزدم استعداد داشته باشمو علاقه جزاین یکی که هدایت شدم و چقدر اعتماد به نفس من بالا رفت و خانواده دیگه کاری بهم نداشتن ولی هدف من همچنان پیدا کردن حقیقت بود تا اینکه کلاس یوگای یه استاد خاص رو پیدا کردم یه استاد فوق العاده معنوی که آدم لذت میبرد سرکلاساش بشینه و گوش کنه و گوش کنه و بعد از 8 ماه که چشمام باز شده بود استاد عباسمنش عزیز رو پیدا کردم و الان تو بزرگترین پروژه ساختمانی شاهین شهر کار میکنم و خیلی کارمو دوس دارم و منی که الان هستم هیچ شباهتی به منی که تو آبادان بود نداره ، منی که تو همه جیز بهتر از قبلم فقط به خاطر توکل و حرکت
اینو نوشتم که یادم باشه بقیه ی زندگیمم میتونم خلق کنم و ازینم بهتر بشم و راحتتر برسم و شادتر باشم.
رها باشیم و باشید از بندها و زنجیرها و خالقان زندگی خودمان.
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم مریم شایسته
دوتا از بهترین دستان خداوند مهربان
خداراشکر که با این سایت فوق العاده آشنا شدم
خدارا شکر که با این قوانین کیهانی آشنا شدم
خدارا شکر که لایق هدایت شدیم و توانستیم در این مسیر قدم بگذاریم. خدارا شکر از غافلان از دنیا نواهیم رفت و اگاهی های بینظیری به واسطه دستان زیبای خداوند (استاد گلم) دریافت کردیم و همچنان هم درریافت میکنیم
استاد عزیزم واقعا از زمانی که بطور جدی تصیم گرفتم روی خودم کار کنم از طریق فایلها و کتاب ها و ستیت شما و ارتباط با دسگر اساتید در این زمینه رو بطور کامل قطع کنم خیلی نتایج زیبا و تحسین برانگیزی در زندگی به همراه همسرم خلق کنیم
وضعیت مالی ما در سال قبل بطرز چشمگیری تغییر کرد و درامد همسرم خیلی بیشتر شد نه لزوما افزایش حقوق بلکه پول از راههای مختلفی وارد زندگیپون میشده و میشه که قبلا با همین شغل همسرم مسیر رو نمیدید و ایده ای نداشت اما با گوش کردن فایل های استاد طرز فکر هردومون خیلی عوض شد و نتایجش رو به وضوح در زندگیمون دیدیم
از خودم بگم که ابان اه سال قبل تصمیم جدی به کار کردن فقط روی سایت شما گرفتم بعد از دوماه بطور کاملا شگفت انگیز کاری بهم پیشنهاد شد و درامدم سه برابر شد
دوستان بخدا استاد راست میگن واقعا درامدت سه برابر میشه وقتی فایلهای افزایش درامد رایگان استاد رو گوش بدید چه برسه ه دوره روانشناسی ثروت استاد رو هم کار کنیم
نکته جالب این بود که روزی که رفتم برای مصاحبه دقیقا چند متر مانده به درب شرکت روی زمین ۵۰۰۰ تومن پول پیدا کردم واقعا تحسینش کردم و حس فوق العاده ای داشتم و مدام با خودم میگفتم این هم نشونه که استاد همیشه میگه با شروع کار کردن روی خودتون. نشونه ها شو میبینید
و اونجا هنوز مشخص نبود ک قراره من استخدام بشم یا نه اما با دیدن این صحنه به خودم گفتم این نشونه بود و خدا میخاست بهت بگه از این جا پول در میاری
و نکته جالب دیگه این بود که همه افراد رو سه جلسه برای مصاحبه دعوت میکردن اما برای من جلسه دوم و سوم ادغام شد و باعث شد زودتر کارم رو شروع کنم
و یه نکته دیگه اینکه اینجا علاوه بر کاری که انجام میدم زمینه طوری هست که میتونم اموزش هم ببینم
یعنی در کنار کار اموزش مطالب جدید راجع به ارم هم میبینم و هم پول درمیارم
خیلی وقتها با همسرم صحبت میکنم راجع به این مساله که ببین چقدر پول دراوردن راحته من دارم چیز یادمیگیرم و از طرفی حقوقمم میگیرم
این ایام که قرنطینه هم بودم و دوماه کامل از سال جدید رو دورکار بودم و باز خیلی راحتتر پول دراوردم چرا چون تمرکزم رو گذاشته بودم به کسب درامد به ساده ترین شکل ممکن خدایا صدهزار بار شکرت
توی همین ایام چند لار جاهایی که هرماه میرم و هزینه میکنم شرایطی پیش میامد که تخفیف یا مسابقه میزاشتن و من جزو برنده ها بودم و اون هزینه ها حذف میشد و کار برام رایگان انجام میشد خدایا شکرت اینا همش یعنی ثروت
خداروشکر دیشب نت رایگان که بهم تعلق گرفته بود و دنبال دانلود الباقی فایلهای استاد گلم بودم به این قسمت سایت یعنی سفرنامه هدایت شدم اولش فک کردم مربوط به فایلها ی سفر به امریکای استاد هست ولی امروز که فایل رو گوش کردم متوجه شدم خدای من وااای خدایا شکرت
دقیقا همون جاییه که من مدتیه دنبالشم
مثل یک ماهی گرسنه ای که در دریاییی از نعمتهای لذت بخش قرار گرفته هرروزه سایت رو زیرو رو میکردم اینقدر جذابه تمام سایت که نمیدونستم خدایا از کجا شروع کنم امروز
کدوم قسمت کامنتهای دوستان هم فرکانسی مو بخونم یا
امروز کدوم فایلها رو گوش بدم اخه تمامی فایلهای رایگان استاد رو دانلود کردم و همش رو داخل گوشیم همراهم دارم و این خواسته قلبیم بوده همیشه
خداروشکر دوماه قبل از اینکه تصمیم بگیرم برای ارتباط جدی با استاد و این سایت ،همسرم برای تولدم گوشی خرید که حافظه داخلیش ۱۲۸ گیگ بود 😊😊 (اینم ثروت بوده که من شخصا بدون هزینه صاحب گوشی خوب شدم خدایا شکرت)
خلاصه اینکه هرچند هرروز تمام سعی ام بر این بوده که روزم رو بدون زدن دکمه “مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ” شب نکنم و تا فایل رو گوش نکنم و تعدادی از کامنتها رو نخونم ارام نمیگیرم و همیشه خدا باهام به زیباترین شکل ممکن از طریق این فایلها صحبت میکنه
مث همین امروز که دو روزی بود که ذهنم درگیر مساله ای میشد و دیروز فایل تکامل پروانه ها در سفر امریکا بهش هدایت شدم با خودم گفتم خدا میگه صبور باش تکاملت رو طی کن
مجدد امروز که دکمه را زدم خیییلی جالب بود اخه تا فایل رو باز کردم خانم مریم عزیز شروع کرد به صحبت از قانون تکامل راجع به اسب ها اونم مربوط به موزه و سفر به امریکای استاد بود
و خیییلی جالب بود برام که خدا دو روز پشت سرهم بهم یاداوری کرد حواست فقط به طی کردن با لذت مسیر تکاملت باشه
به کجا چنین شتابان و چرا اینقد در رسیدن به خواسته هات عجولی
موضوع این بود که
اما این بخش سایت رو تا دیدم گفتم عالی بود خدایا شکرت
همونی که دنبالش بودم و تصمیم گرفتم هرروز یک بخش رو مطالعه و کار کنم و بقول استاد رد پا هم بزارم هم برای خودم که یادم نره از کجا شروع کردم و هم به امید این که این صحبتها، اگاهی هایی و تجربیات و این نتایج، نصیب دیگر دوستان هم بکنه
خداراشکرم که حرفی برای گفتن داشتم و نتایجی رو با تغییر فرکانس هام خلق کردم تا اینکه من هم روزی تصمیم بگیرم از خودم و نتایجم مثل دیگر دوستانم در اینجا مطلبی بنویسم
در نهایت هم ممنون از استاد عزیزم که توی فایل سفرنامه یاداوری کردن اصلا عجله نکن ارام ارام فایلها رو گوش کن مهم نیست تو کی به ما پیوستی و امروز روز چند سفرنامه اس
خیلی به دلم نشست 🥰🥰🥰
خدا روشکر بخاطر زندگی زیبا
بخاطر یافتن صراط مستقیم
بخاطروجود استاد و مریم خانم عزیز و سایت شون که شده هدایتگر عده زیادی
به امید هدایت به مدارهای بالاتر و دریافت آگاهی های بیشتر
خدایا شکرت
⚘🌺⚘🌺به نامِ خداوندِ هدایتگر⚘🌺⚘🌺
اگر کسی روی لباسمون استفراغ کنه ما چه حالی میشیم؟
بخصوص اگر لباسمون رو خخخیلی دوست داشته باشیم.
این استفراغ،همون دردِ دل و اخبارِ منفیه اطرافیانومه.
که ما میشینیم پای غم ها و غصه هاشون و اونوقت اونها همینطور ناراحتی هاشون رو روی ما بالا میارن و خالی میشن ولی درباره ی این فکر کنیم که چه اتفاقی برای ما بعد از این خراب کاری میفته .؟؟؟؟
صبح که بیدار میشم و صفحه های سفرنامه ی
سایت رو وَرَق میزنم، تا ببینم امروز چه تکلیفی رو باید ارائه بدم،قبلش حَمدی میخونم و نیّت میکنم و از خداوند طلب میکنم که آگاهی های درستِ اون فایل رو بتونم از اون درس برداشت کنم و درکِ درست داشته باشم.من عاشقِ سوره ی حَمد هستم:
خداوندا!
تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم!
آرزو را به راهِ راست هدایت فرما!
به راهِ کسانی که به آن ها نعمت داده ای!
نه راهِ کسانی که بر آنها غضب نموده ای!
وَ نه گمراهان!…
آمین
روزِ هفتمِ کلاس:
فایلِ مربوط به غذای روح
استادِ عزیزم سلام.
شما دارین توو فایل میگین که مراقبِ غذایی ک به جسم میدیم باشیم.توجه کنیم ک توی رسترانی ک تمیز نیست یا اگر آشپزش بهداشت رو رعایت نمیکنه،یا اگر سوسک روو دیوارِ رستوران میبینیم
غذا نخوریم.
این حرف رو که شنیدم بااااز هم به حلقه ی اولِ زنجیرِ دوره هاتون یعنی عزتِ نفس رسیدم.
واقعا چچچچییییه این عزتِ نفس..
من بااارهاشده ندانسته ک دارم به عزتِ نفسم آسیب میزنم،دیدم ک توی رستوران بوی بد میاد و از دیوارش هم سوسک بالا میره و ..با این حال نشستم رو میز و غذا خوردم و باخودم گفتم ای بابااااا ول کن،من ک پول ندارم اوونقدر بخوام رستورانِ لاکچری برم،یه دیقه مرخصی گرفتم بزار فقط یه غذایی بخورم و سییر شم و برم دنبالِ کارم….😣😣😣🙊🙊🙈🙈🙈🙈
اینو نگفتم ک گذشته م و بلایی ک سرِ خودم آوردم رو بگم. یا مرور کرده باشم نه….
یعنی من اینو میخوام بگم ک ما اووونقدر عزتِ نفسمون دااااغون بود که فففقط رنج کشیدیم …
چچچقدر خودمون رو ناخواسته و ندانسته کوووچیک کردیم با رفتارهامون و من با رفتارهام،با سیلی هایی ک به خودم زدم با رفتارهام و بارفتارهام به خودم گفتم تو ک هیچی نیستی تو ادم نیستیو لیاقت نداری مهم فففقط سیر شدنه
شکمت رو سیر کن و تمااام😲😲😲.تو رو چ به جاهای لوکس..😲😲😲.تو رو چ به رستوران های قشنگ و لوکس..😲😲😲.مگه خودت چی هستی ک واسه این آشپز ناااز میکنی…😲😲😲
وااااای چه جاهایی خودم رو ندانسته کوبیدم…حالا نه حححتما باحرف،شاید من هههیچوقت نرفته باشم جلوی آینه و مستقیم ب خودم گفته باشم ک خب آرزو !
امروز قراره برم ی رستورانِ کثیف پیدا کنم ک حححتما روی دیواراش سوسک باشه و ترجیحا آشپزش هم آدمِ باسلیقه و تمیزی هم نباشه و تو رو ببرم اونجا غذا بخوری
نع نع نع
بعضی باورهامون اینجوری ساخته شده.با رفتارهایی ک باخودمون داریم به قولِ استاد:از یه جایی به بعد خودمون تبحرِ خاااصی داریم در کوبیدنِ خودمون….
آری استاد.یه وقتایی میگیم اوکی…من نمیدونستم ک باید مراقبِ غذای جسم و روحم باشم…اما یه وقتایی هم هست که مممیدونیم و اون رفتارِ درست رو با خودمون نداریم….
این ها همه ریشه در عزتِ نفس داره، انگار این عزتِ نفس اوووونقدر که آب برای ادامه ی حیاتِ جسم و موجودات و جهان لازم و ضروریه،عزتِ نفس هم مایه ی حیات و بَقای روحِ ماست…
این هم ک میگین چرا حواسمون به این نیست ک داریم به چی توجه میکنیم؟
قبل از دیدنِ جوابتون فایل رو استُپ کردم و این سوال رو از خودم پرسیدم و فکر کردم که جوابش چیه و واقعا چچچچرااااااا حتی بعد از اینکه قانون رو هم مممیدونیم،چچچرا دیگه حواسمون ب وردوی ها نیست و رسیدم به اینکه بخاطرِ زمانبندیه…
خداوند خودش در قرآن فرموده که انسان عَجوله..
ما انتظار داریم که با دو روز مثبت فکر کردن و آهنگهای منفی رو تلویزیون را حذف کردن همه چییط گل و بلبل بشه.
وااقعا هههرچی جلوتر میرم باخودم میگم وااای ما چه کردیم باخودمان!
این زخم های کهنه ک خون و چرک مُرده زیرش بود و با شکلِ معده درد و عصبانیت و بی حوصلگی و پادرد و کِرِختی و بیماریهای مختلف بُروز میدن،همه ی اینها همان زخم هاست ک درمان نشده و فقط با چسبِ زخم دورش رو باندپیچی کردیم و این زخم ها موندن و کهنه شدن و
عفونت کردن.
و باید ی فکری ب حالشون کنیم.
هرچی عمقی تر واردِ این دردهاو زخم های کهنه میشم،تا تمومِ عفونت هاش رو پاک کنم و خالی کنم از آلودگی ها،داااادت از درد درمیاد….مثلِ الآن ک من هههر روز بیشتر پی میبرم ک کجاها چ زخم هایی ب تنم زدم ،به روحم زدم و باید موشکافانه با وجودِ درد ،
این زخم هارو باز کنم و عفونت هاش رو خالی کنم.و بشورمشون از چِرک.
چطور میتونم رشد کنم درحالیکه عزتِ خودم رو داشتم از ریشه میخشکوندم…
استاااااد!
موقعی رسیدی که ریشه م داشت خشک میشد…
موقعی رسیدی که تنه ی خمیده ی درختِ وجودم خشکِ خشک شده بود…تشنه ی تشنه…
توو بیابونِ پپپر از علف های هرز….
تا اومدی با حرفهات جُرعه جُرعه ،آب به ریشه م رسوندی..
کم کم دوباره ریشه ی این درخت، تَر شد…
تااااازه تنه ی خمیده ی درختِ وجودم داره آاااروم آاااارووووم از اون حالت درمیاد و داره گردن راست میکنه..
دوباره مرورِ درسهای سفرنامه از روزِ اول تا امروز ک روزِ هفتم هست،توو پاراگرافِ قبل گفتم ک چطور از تمرینِ غذای روح رفتم و گشتم و کَند و کاو کردم توی وجودم و دیدم ک رسیدم به منزلگاهِ اول،رسیدم به ریشه ی همه ی این دردها ک اعتماد بنفس و عزتِ نفس بود…
درسِ قربانی کردن در روزِ سوم،
قربانی کردم تنبلی رو و ادعای متعهد بودن دارم اینبار و نشستم پای حرفهای استاد توو کلاسِ سفرنامه و جُرعه جرعه دارم از دریاااای آگاهی های استاااد عباسمنش ،ظرفِ وجودم رو پُر میکنم…برای دادنِ غذای خوشمزه به روحم،روحِ آزرده ام…برای شاداب کردنش قلم و کاغذم رو رها کردم و بلند شدم از جام و آماده شدم و رفتم یه دور،توی پارک زدم و از بوی یاسِ خوشبویی ک توو فضای پارک پیچیده،بیییینهایت لذت بردم و نفسِ عمییییق کشیدم تا بره توی وجودم و خخخیلی بوی مممست کننده و دیوانه کننده ای داره و برگشتم خونه و باقیِ متنم رو توی چک نویس نوشتم ک برای کنفرانسِ امروزم داشتم آماده میکردم،نوشتم از احساسم و درهمین بیرون رفتنم،،۴تا تمرینِ روزهای چهارم و پنجم و ششم و هفتمِ سفرنامه رو همزمان با این بیرون رفتن و دور زدن توی پارک انجام دادم.
روزِ چهارم ک توجه ب زیباییها و نکاتِ مثبت بود
توی پارک بچه ها در حالِ بازی بودن و گل های زیبای داخلِ پارک با پروانه های رنگی رنگی بازی میکردن و روزِ پنجم،در لحظه تغییر کردن و انجام دادنِ لحظه ایِ تمرین ها و حالم رو خوب کردن باههههمین ابزاری ک دمِ دستم هست،ههمین پارکِ نزدیکِ خونمون،ابزارِ دمِ دستیِ منه و روزِ ششم ک به تکامل ربط داشت.
شاید فکر کنیم خب من الآن شرایطِ رفتن کنار دریا و قشم و جزیره ی کیش رو ندارم اما من میگم واسه انجامِ تمرین هاهم باید تکامل طی بشه.اینکه من از گلِ نازِ یخیِ خوشگلم توو بالکن و پارکِ نزدیکِ خونمون شروع میکنم و میگردم توی پارک دنبالِ رگزیباییهاش
و
تمرینِ روزِ هفتم ک غذای روح هست و من امروز غذای خوشمزه و نااااب و پاااک و خااالص بهش دادم از زیباییها و عطرِ گلهای یااااسِ پخش شده در آسمون و اَبَر رعد و برق هایی ک در چچچند ثانیه شبهای تهران رو روشن میکنه و صدای مَهیب و قدرتمندش و بعد بارانِ زیبا ک فضارو زیباتر میکنه.
خداروشکر که من صَدَق َ بالحسنی شدم.
به زبان میارم :
انگار کسی توی قلبم ازم میپرسه
که
آرزو!
این آسمان از کیست؟
جواب میدم :خدااایاااا تو،تو آسمان رو به من بخشیدی…
صدا میگه:
این رعد و برق و باران رو کی بهت داد؟
جواب میدم:
تو خداااای من،تو خدای وهاب به من بخشیدی.
صدا میگه:
اییینهمه سلامتی رو کی بهت بخشیده؟
میگم:
تو ای پروردگارم…
خدایا تو بهم لطف کردی و سلامتِ کاااامل بهم دادی.
و اینجا سپاسگزاریِ من باعث میشه من واردِ فرکانسِ خداوند بشم که به قولِ استاد ک نزدیکترین فرکانس به خداوند است….
اینطوری میتونم طوفانی ک در دلم راه افتاده رو درجربگیان نگه دارم
چون این طوفان ننننباید بخوابه
این آتشِ درونم ننننننباید سسسرد بشه….
این عطش نننننباید سیراب بشه و اصلا نننننمیشه.
و جهان بیییینهایت درس داره برام ک یاد بگیرم….
خدایاششششکرررررت ک من رو امروز آگاه کردی
شاید کنفرانسِ امروزم از لحاظِ نوشتاری نسبت ب روزهای قبل کمتر باشه اما خواستم بهش عملکرد هم اضافه کنم چون واجب تره…
و عملکردم قابلِ اندازه گیری نیست…
چطور جسمم و روحم رو برداشتم بردم ب رستورانهای داااغون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز جسم و روحم رو برداشتم و یه لباسِ قشنگ بهشون پوشوندم و دستشون رو گرفتم و بردمشون یه چرخی توی پارک زدیم و زیباییهارو بهشون نشون دادم…💪💪💪💪💪
خداروشکر بابتِ امروز.
سپاسگزارم خدای مهربان.
در پناهِ خداوند باشین دوستانم👩👋👋👋
سلام خدمت استاد عزیز و مریم خانم گل🥀
من تقریبا نزدیک به ۹۰ روز میشه که با شما آشنا شدم با خانواده استاد عباسمنش که در اصل بنظرم باید اسمش رو خانواده آرامش گذاشت چون از زمانی که به شما پیوستم فقط آرامش و عشق در یافت کردم آرامشی که تمام روحم رو گرفته و باعث شده تویی این روزهای پر هیاهویی دنیا یک دید دیگه داشته باشم خیلی راحت تر از کنار مسائل رد میشم بدون نگرانی و استرس و بدون ناراحتی قبلا خیلی عصبی بودم و دائم دنبال مقصر تویی زندگیم بودم و میخواستم به همه بفهمانم اونها باعث ناراحتی من و مشکلات من هستن…
الان به هر موضوعی یا هر اتفاقی از اطرافیانم بدون ایکنه بخوام واکنش تندی نشون بدم و یا اینکه چیزی رو ثابت کنم(به قول استاد اول میگم آیا من توانی دارم که در مورد این موضوع نظر بدم ) فقط لبخند میزنم. اون موقعه است که نجوای درونیم تویی گوشم میگه اینا از روی ترسهاشون حرف میزنن از روی باورهای اشتباهشون اینا نمیدونن که چه قدرتی دارن که چقدر به خدا نزدیک هستن. و این آرامش لذت بخش ترین چیزی هستن که تا حالا تویی زندگیم تجربه کردم انگار دنیا عوض شده برام رنگ آسمون بوی درختان هوای که به صورتم میخوره خنده مردم و حتی درگیریهای که بین آدم ها میبینم همه و همه برام رنگ بوی تازه ای دارن و از دیدن این همه زندگی در کنارم از دیدین این همه ثروت و نعمت هیجان زده میشم.
من دو سال و نیم پیش از مرگ برگشتم و تویی این مدت با خودم فکر میکردم که خدا من رو به زندگی برگردوند تا از فرزندم مراقبت کنم و در واقعا به اون لطفا کرده که از مهر مادری بی نصیب نباشه ولی الان متوجه شدم که در واقعا من رو دوباره آورده تا چیزی رو که قبل نمی دیدم ببینم و لذت ببرم تا بتونم به تکامل برسم و با عشق واقعی خودش(همون توحید) از این دنیا برم نمیدونم شاید هم قرار کاری رو انجام بدم که هنوز ازش خبر ندارم ولی حالا آماده ام تا گوش کنم به نجوای درونیم و عمل کنم بهش من تا امروز که به بخش سفر نامه سر نزده بودم همش درگیر خودم بود که نظر بذارم یا نه همش می گفتم چی بگم اینکه من بلد نیستم مثل باقی بچه ها متن های زیبا بنویسم ولی امشب وقتی استاد گفت بنویسید همون نجوایی درونی من رو وادار به نوشتن کرد.
ممنون استاد عزیز که هستی که این راه رو شروع کردی تا زندگی من و امثال من رو تغییر بدی اون قسمت گم شده زندگی که همیشه حسش میکردم و دنبالش بودم رو اینجا پیدا کردم درواقع من الان به ثروت رسیدم با این آرامش و عشقی که به زندگیم پیدا کردم با وجود ناخواسته های اطرافم که میدونم و ایمان دارم که به امید رب العالمین همشون درست و مرتبط جایی خودشون قرار میگیرن و زندگیم روز به روز زیباتر و دلنشین تر میشه پر از عشق و امید به الله.
باز هم سپاس گذارم برای تمام این آموزشهای رایگان و پر بارتون، خسته نباشید خدا قوت 🙏
❤❤به ناااااااااامِ خداااااایِ وهااااااابی❤❤
سلاااااااااااااااااااام.سلاااااااااااااااااااام.سلااااااااااااااام.
حتما این تجربه ای که میخوام بگم واسه اکثریتِ دوستان اتفاق افتاده.بارها واسه اینکه بخوایم یه غذایِ عااالی بپزیم با کیفیتی بالا کلی وقت گذاشتیم.اگه یکی از موادش کم باشه،یا سعی میکنیم که ردیفش کنیم یا همه ش توو ذهنمون مونده که ای کاش اون ماده رو داشتیم که به غذامون اضافه میکردیم تا خوشمزه تر بشه.چقدر غذاهارو با وسواس درست کردیم.چقدر تو رستوران ها غذاهارو با وسواس انتخاب کردیم.اما اما اما همون غذارو با اون همه حساسیت نشستیم جلویِ تلویزیون پایِ فیلمِ موردِ علاقه مون خوردیم.با همه ی مذخرفاتِ تلویزیون شروع به خوردنِ غذا کردیم.اون غذایی که خودمون با کلی عشق و با کیفیتی عالی پختیم رو با چرت و پرتِ تلویزیون و حرفهایی که بینمون در موردِ اون فیلم یا اخبار یا هر چیزِ دیگه ای که تلویزیون نشون میده میشه رد و بدل میشه قاطی کردیم و دادیم خوردِ ذهن و روحمون…..
اما استادِ عزیزم درود به اون روزی که با شما آشنا شدیم و آااااااافرین به خودمون که حرفِ شما رو گدش کردیم و از یه جایی به بعد تصمیم گرفتیم که زندگی مون رو تغییر بدیم.ذهنِ ما سطلِ آشغال نیست که هر زباله ای رو مثلِ شوتینگ بریزیم تووش.قبلِ اینکه این تصمیم رو بگیریم واقعا ذهنمون سطلِ آشغال بود و بویِ بدش ما رو فرا گرفته بود.البته این بویِ بد رو اطرافیانمون هیچوقت استشمام نمیکردن اما استاد متوجه شد و با آموزه هاش راهِ تمیز کردنِ ذهنمون رو بهمون یاد داد.خداروششششششکر.
استادِ عزیزم.مریم جاااانِ شایسته ی عزیزم،اولین فکری که به ذهنمون رسید این بود که ورودی هامون رو کنترل کنیم.تلویزیون رو تقریبا کنار گذاشتیم.همه ی آهنگهایِ منفی رو از گوشی ها و حتی ذهنمون پاک کردیم و بهترین کاری که من انجام دادم این بود که ۳ شبانه روز نشستم پایِ لپ تاپِ خواهرِ عزیزم و همه ی فایلهایِ رایگانِ استاد رو دانلود کردم و پوشه بندی و مرتب کردم.و همونموقع بود که خداروشکر هدایت شدیم به سفرنامه ی خانواده ی صمیمیِ استاد عباس منشِ عزیز.
دوستانِ عزیزم الان که دارم دیدگاهِ روزِ هفتم رو مینویسم توو اتوبوس هستم و بالا پایین شدنِ خودکارم با بالا پایین شدنِ اتوبوس یکی شده.بعضی جاها اتوبوس میفته رو دست انداز و دستم خط میفته.اما زیباست و دلنشین.
توو اتوبوس به همراهِ همسر و مادر و دو تا دخترایِ نازم داریم یه مسافرتِ ۲ روزه میریم.خیلی وقته که با اتوبوس مسافرت نرفتیم ولی الان که ماشین نداریم با اتوبوس داریم میریم.البته اولین بارمونم نیست که با اتوبوس اتوبوس میریم مسافرت.همیشه وقتی که تو اتویوس مینشستیم شاگردِ راننده بعد از چند دقیقه که راننده راه بیفته میومد تلویزیون ها رو روشن میکرد و فیلم میزاشت.اما امروز این اتفاق نیفتاد و من به خودم گفتم معصومه میبینی،انکار همه چیز دست به دستِ هم داده تا تو به نکاتِ مثبت توجه کنی و هر چیزی واردِ ذهن و روحت نشه و گفتم عه،چه جالب که تمرینِ ردزِ هفتم از کلاسِ عباس منشی ها هم اینه که حواسمون به غذایِ روح و ذهنمون باشه.این یعنی استادِ جاااان همیشه همیشه همیشه در زمانِ صحیح در مکانِ صحیح قرار داره.حتی فایلهایی که مالِ چند سالِ پیشِ استاد هست.خداروشششششکر.
ذوق کردم و به خودم هم آاااافرین و تبریک گفتم که من هم در زمانِ صحیح در مکانِ صحیح قرار دارم.
استاد،مسافرتِ این بارم با همیشه فرق داره.البته ما به خاطرِ شرایطِ مالیمون زیاد مسافرت نرفتیم و من هر بار بابتش ناراحت و گله مند بودم.اما امروز با اینکه بعد از مدتها و اونم با اتوبوس داریم داریم مسافرت میکنیم خیلی خوشحالم و فقط دارم سعی میکنم که حالم عاااالی باشه و فقط به نکاتِ مثبت توجه کنم و یکی از فرق هایِ مهمِ دیگه ای که این مسافرت با مسافرتهایِ قبلی داره اینه که من دارم به فایل هایِ استادِ عزیزم گوش میکنم و دیدگاهم رو مینویسم.
استادم،من توو این مسافرت کانونِ توجهم رو آگاهانه بردم سمتِ چیزهایی که میخوام نه چیزهایی که الان ندارم.مثلا الان که ماشین نداریم،از پنجره ی اتوبوس بیرون رو نگاه میکنم و خانواده هایی که با ماشینِ خودشون به مسافرت میرن رو تحسین میکنم و بهشون توجه میکنم و براشون آرزویِ خیر و برکت میکنم تا خدا برام بهترین ها رو رقم بزنه و واردِ زندگیم کنه.با مامانم و دخترم هم بازیِ فراوانی انجام میدیم.مثلا فکر میکنیم که توو یه آروی نشستیم و راننده همسرمه و کلی بازی هایِ قشنگ و زیبا.
راستی استاد الان داریم اززشهرِ قم رَد میشیم و کلی واستون ذوق کردم و خدارو شششششکر کردم که چندین ساله پیش شما اینجا بودین و الان توو یکی از بهترین نقطه هایِ دنیا هستین.
الان که از پنجره بیرون رو نگاه میکنم و صحنه هایِ زیبایی رو میبینم که قبلا اصلا ندیده بودم.واقعا خداروششششکر به خاطرِ قوانینِ زیبا و ثابتِ خداوند.
قبل از اینکه مشقام رو تموم کنم ازتون معذرت میخوام اگر غلط دیکته یا چیزی داشتم.چون خدمتتون عرض کردم که توو اتوبوس و …..
بازم از استادِ جااااان و مریم جانِ شایسته ی عزیزم و همه ی همکلاسی هایِ کلاسِ عباس منشی تششششکر میکنم که وقت میزارین و دیدگاهم رو با عششششق میخونین.
دوستدارِ شما معصومه.
❤❤❤
💋💋💋
سلام.
از زمانی که به یاد دارم خواسته ام از زندگی بیش از این چیزی هست که الان داخلشم.
تقریبا 10 ساله که واسه پول درآوردن و زندگی خوب داشتن دارم دست و پا میزنم.
تو این مدت چیزهایی رو به سختی تمام به دست آوردم و به راحتی هر چه تمام تر از دستشون دادم!!!
یه جورایی به جایی رسیدم که هر چی بیشتر تقلا میکنم و تلاش میکنم، کمتر به دست میارم. تا جایی که الان بعد از 6 سال کار روزانه حداقل 12-13 ساعت توی کاری که با هزار امید دارم انجام میدم، چیزی به دست نیاوردم و اونم در حالی که خیلی ها رو میبینم که با ساعات کاری کمتر و مهارتهایی بسیار کمتر از من صاحب همه چیز شدن، و این دیده ها خیلی جاها باعث شد که باورم به خودم مدام کمتر و کمتر و کمتر بشه. تا جایی که درماندگی رسیدم و ذهنم تماما منفی شد.
حدود 2 سال قبل با اسم استاد آشنا شدم و یک سال پیش هم با سایت استاد.
اما خب…
متاسفانه دل ندادم به این موضوع که همه چیز خودمم و با توجیه های کاملا منطقی همه رو در سرنوشتم سهیم می دیدم.
تا بهمن 98 که با تمام وجود از شرایطم متنفر شدم و خواستم زندگیمو بسازم و فقط روی خدا و خودم حساب کنم.
تو این مدت تمام مصاحبه های استاد رو گوش دادم و تا حدودی تونستم داده های ذهنیمو بیشتر بشناسم.
و میخوام از امروز یار سفرنامه ی استاد باشم.
🌹به نااااامِ خداااایِ وهااااب🌹
باااااااازم سلااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااااااام.
فقط خداااااا میدونه که امروز با این فایلِ استاد چه حااااالی بهم دست داد.اصلا انگار استاد تو این چند وقته تو زندگیِ ما حضور داشتن.قششششنگ توضیحاتی که در موردِ قسط و وام و قرض و….میدادن،شرحِ حالِ زندگیِ ما بود.خدا میدونه کم مونده بود که دستم رو بزارم رویِ صورتم تا استاد منو نبینه.گوشی رو از خودم دور کرده بودم.واقعا انگار استاد داشت منو میدید.من و خونوادم تقریبا یکساله پیش بود که دنبالِ وام و پول بودیم که بتونیم واسه خودمون درآمد ایجاد کنیم.هه،زِهی خیالِ باطل.درآمد که درست نکردیم هیچی…الان با کلی بدهی…… انگار استاد غیرِ مستقیم خواستن یه طوری با ما حرف بزنن که بقیه متوجه نشن که بخوان ما رو قضاوت کنن یا اینکه مبادا ما خجالت بکشیم.دارم در موردِ مُبل حرف میزنم که استاد گفتن مُبل رو قسطی میخرن و بعدش هم مُبل از دستشون میره هم پولشون از دستشون میره.فقط فرقش اینه که ما مُبل نخریدیم،یخچال و تلویزیون خریدیم و الان مجبور شدیم که پسِشون بدیم.درد کشیدیم که اونا رو پس دادیم اما این درد تکاملِ ما حساب میشه و ما رو هدایت کرد به این فایلِ استاد.
بگذریم.اینا خواسته هامون نیست که بخوایم بهشون توجه کنیم.اصلنم نمیخوام که خودم و خونوادم رو سرزنش کنم.ما خودمون و همدیگه رو میبخشیم👈طبقِ آموزه هایِ استاد تو کلاسِ عباس منشی ها و درسِ اول و دوم که:اولین تمرینِ اعتمادبه نفس و عزت ونفس بخشیدنِ خودمون و بقیه بود.
امروز روزِ ششم از کلاسِ عباس منشی هاست.
تکامل:
واقعا استاد درست میگن که در همه چیز،همه چیز باید باید باااااید تکامل رو رعایت کنیم.
امروز داشتم به این فکر میکردم که یه مادر بعد از اینکه باردار میشه باید باید بااااید تکاملِ باداری رو طِی کنه.باید ۹ ماه صبر کنه و هروقت که خداوند دستور بده بتونه به نتیجه و پاداشش برسه.شاید این سوال پیش بیاد که بچه هایی هم هستن که کمتر از ۹ ماه هستن،اما اینو همه مون میدونیم که باید چند وقتی رو توو دستگاه طِی کنن تا به روندِ زندگی ادامه بدن.اون بچه باااااید اول فقط شیر بخوره.حتی اون شیر رو نمیتونه با لیوان بخوره و باید از پستانِ مادر یا چیزی شبیه به پستانِ مادر تغذیه کنه تا تکاملش رو به دندان در آوردن و غذا خوردن طِی بشه.حتی به یکباره نمیتونه بایسته.بااااید چهار دست و پا بره تا بتونه یواش یواش،آرام آرام رویِ پایِ خودش بایسته و راه بره.
یه درخت اول باید بذری زیرِ خاک باشه تا تکاملش رفته رفته به سمتِ درخت شدن طِی بشه.
ما آدما اگه نخوایم که کاری رو از همین جایی که هستیم شروع کنیم صدهااااا توجیه و بهونه میاریم که این کار شدنی نیست.میگیم فلانی رو نگاه نکن که پولداره،اون باباش پولداره که اونم پولدار شده.
میگی خب باباش از کجا آورده پس؟میگه حتما بهش ارث رسیده.خلاصه یا مُشتِ پُر یا پُشتِ پُر.
استاد میگن که ما تجربه ها و ایده ها و درس هامون رو از زمانی که هیچ چیزی نداریم به دست میاریم.دقیقا همینطوره استادِ عزیزم.مثلا انسانی که پووولِ فراوون داشته باشه و قانع باشه،شاید هیچوقت به این فکر نکنه که الان وقته تجربه و درس گرفتن و رشدِ بیشتره.اما دقیقا فرمایشِ استاد متین هست و من الان همونی هستم که هیچی ندارم و از خدا هدایت میخوام که راهِ درآمدِ راحت و عالی رو بهم نشون بده و اینبار با هرچی که الان دارم شروع کنم و تکاملم رو طِی کنم.آاااااااااامین.
الان این به ذهنم رسید که پوووووول هم تکامل طِی کرده.
مثلا اول پول ها همه شون آهنی بودن و چون حمل و نقلشون خیلی سخت بوده،انسان به ساختِ پولِ کاغذی هدایت شده.یا ۱ تومن شده ۱۰ تومن، ۱۰۰ تومن، ۱۰۰۰ تومن و و و و …….
بچه ها حتی ما هم واسه اینکه خلق بشیم تکاملمون رو طِی کردیم.حتما و صد در صد خدایِ توانا میتونسته که ما رو تو یک روز یا شایدم کمتر از زمانِ یک روز خلق کنه اما خواسته به قولِ استاد به اونایی که میشنون و توو فرکانس و مدار هستن بفهمونه که تکامل تکامل تکامل ……..
عزیزایِ دلم در آخر براتون از خدایِ مهربون صبر صبر صبر در تکامل میخوام.و از همه تون واستادِ جااااان و مریم جااااانِ شایسته تشششششکر میکنم که با عششششق دیدگاهم رو میخونین.
یه دنیاااااااا سپااااااااس
دوستدارِ شما معصومه
😘😘😘💋💋💋
❤
سلام معصومه ی عزیزم 🌸
توضیح تجربه ی شخصی خودتون از عدم اجرای قانون تکامل خیلی خیلی جسورانه و با اعتماد به نفس بود و خالصانه و صمعو لذت بردم .👌👏
…
واقعا استاد درست میگن که در همه چیز،همه چیز باید باید باااااید تکامل رو رعایت کنیم.
…
مثال هات برای قانون تکامل هم عالی بود .
…
استاد میگن که ما تجربه ها و ایده ها و درس هامون رو از زمانی که هیچ چیزی نداریم به دست میاریم.
…
این درک از صحبت های استاد رو عالی تو این جمله خلاصه کردی و بعد توضیح ش دادی .
آفرین 👏
از خوندن نوشته هات لذت می برم و بهت تبریک میگم که اینقدر متعهدانه و عالی داری پیش میری .
خدا رو شکر می کنم که خانواده ای صمیمی و آگاه دارم 🙏🌸
دوستت دارم❤️
خداوند عاشق توست❤️
سلااااااام به عزیزم نرگس جان.
گلم ممنونممممم ازت که دیدگاهم رو وقت میزاری و با عشقققق میخونی و برام پیام میزاری.
😘😘😘😘😘
سلاااااااااااام.
خدا جونم شششششکرت که اینبار هم مُهرِ تایید رو گرفتم و اینبار هم نمره ی قبولی گرفتم.
بااازم به خودم و همه ی عزیزانِ هم فرکانسی و هم کلاسیم تبریک میگم.
استادِ عزیزممممممم ممنونممممممم
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
🌹🌹به نامِ خداوندِ هدایتگرِ مهربان🌹🌹
واااقعا که درحدِ حرف و یه جوری سرِ صحبت رو باز کردن ،اسمِ خدارو نمیارم.
واااقعا خداوند،هدایتگرِ ماست وگرنه من اینجا چه میکنم؟؟؟؟
واااقعا که خداوند ممممهربانه وگرنه من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
چیزهایی توو این فایل هست که انگار ففففقط و فقط من رو مخاطب قرار دادی استاد.
مو به تنم سیخ شد بخدا هَنگ کردم.
حالا میگم چرا…
روزِ ششمِ سفرنامه:خداروشششکرررررر که تا اینجا اومدم و تا اینجا به اندازه ی شش روز رشد کردم و بااراده تر شدم به اندازه شش روز کمی بهتر شدم.کمی آگاه تر.کمی بیدارتر.
اجازه دارم ازتون استاد که کنفرانسِ امروزم رو درباره ی تکامل ارائه بدم:
رشدِ یهویی،نتیجه ش پایدارنیست.نمیشه یهویی وزنه ی ۳۰کیلوگرم رو بزنم در حالیکه روزِ اولِ ورزشمه.شاااید هم بشه اما قطعا به خودم آسیب میرسه.
من باید وزنه ی ۱ کیلویی برام عادی بشه و بعد برم سراغِ وزنه ی ۲ کیلویی،۲ کیلویی که عادی شد برم مثلا ۵ کیلویی بردارم.و همینجور کم کم به وزنه ها اضافه کنم و کم کم به قولِ شما آرااام آااارااااام
تواناییِ بدنم رو بالاببرم.و تکاملم رو اینجوری طی کنم و بتونم وزنه ی ۳۰ کیلویی رو بزنم.
چطور ممکنه مَنی که مثلا هنوز ۱ میلیون پول رو
ندیدم و کسب نکردم و برام عادی نشده، چطور میتونم ۱۰۰ میلیون سرمایه طلب کنم؟اصلا چیکار کنم باهاش؟
تقلّب نمیشه کرد…
قوانینِ جهان،یک مراقبِ هوشمند و حواس جمع داره که سرِ امتحان هههههیچکس حتی قهاااارترین متقلب هم ننننمیتونه تقلّب کنه سرِ کلاسش و یا بخواد استادِ کلاسِ جهان رو که خدایی قدرتمنده و همه چیزش روی حساب کتابه رو دُر زد…
راهِ میان بُر نداره….راهِ موفقیت،از مسیرِ تکامل و احساسِ خوب میگذره.
عجییییب این دو تا قانون به هم گره خورده. من ممکنه توی راه برای رشد با تضادهایی برخورد کنم که خوشایندم نیست و این بخاطرِ روندِ تکامل هست و قطعا باید اینجا حالم رو خوب نگه دارم…
اتومبیل برای حرکت باید دنده به دنده سرعت بگیره.از دنده ی ۱ به دنده ی ۲ و از ۲ به ۳ و از ۳ به ۴..
حتی در موردِ ماشین های اتومات و توربو هم همینه.
باااااید سرعتِ ۰ رو به ۱ و سرعتِ ۱ رو به ۲ و همینجوووور عددهارو طی کنه تاااااا برسه به سرعتِ ۱۰۰.
حتی اگر بخوایم در تاریکی رانندگی کنیم،چراغِ اتومبیل فقط ۱۰۰ مترِ بعدی رو نشون میده و بعد از اینکه ۱۰۰ متر رو طی کردیم ۱۰۰ مترِ بعدی و همینجور ک ادامه میدیم میبینیم ۱۰ ها کیلومتر رو ۱۰۰ متر ۱۰۰ متر طی کردیم.
مسیرِ موفقیت پلّه پلّه بالا میره
آسانسوری برای موفقیت وجود نداره.
تکامل بااااایَدیه…
بااااید کِرمی که میخواد پروانه بشه تکاملش رو طی کنه و خودش از پیله ش بیرون بیاد…
باااااید جوجه ۲۱ روز توو تُخم بمونه و خودش بیاد بیرون….
باااااید جَنین ۹ ماه توو تاریکیِ شکمِ مادر به سر ببره تا همه ی اجزای بدنش شکل بگیره و ((تِ)) رو برداره و کامل بشه.
بااااایدیه.
بَهاست.این هم یک جور پرداختِ بَهاست.
یک مادر باااااید ۹ ماه صبرکنه و بَهای بچه دارشدن رو بپردازه و این بَها، ۹ ماااه سختیِ بارداری رو کشیدنه.
هرکه طاووس خواهده…بااااید جورِ هندوستان بکشیم…
ممکن نیست ک هنوز نوشتنِ حروفِ الفبارو یادنگرفته،بخوایم مثلا انشای کتبی بنویسیم درباره ی کهکشان…
ممکن نیست هنوز جمع و تفریقِ ساااده رو یاد نگرفته،بتونیم اَنتگرال رو حل کنیم..
ساختنِ باورهای مثبت هم تکاملِ خودش رو باید طی کنه.یک شَبه نمیشه…
حتی حتی خوردنِ یک گردو…
من باید برم مثلا بالای درخت و یک گردو بچینم پوستِ سبزش رو اول بِکَنَم…بعد پوستِ سختش رو جدا کنم و بشکنمش…بعد لذتِ مغزش رو بچشم…
بچه ها بخوان راه برن اول سینه خیز راه میرن…بعد چهاردست وپا رفتن رو یادمیگیرن…بعد کم کم از دیوار میگیرن…و…و..و…
من اول باید پراید برام عادی بشه…بعد ۲۰۶ برام عادی بشه…بعد مثلا سَمَند…بعد مثلا پرشیا …بعد سانتافه..بعد بنز…
نمیشه یهویی برسی به بنز…
تَ کاااااااااااا مُل
مثال خخخخیلی زیاده برای تکامل…..
یه دلیل ک نمیخوایم تکامل رو طی کنیم عجول بودنمونه و یا احتمالا چشم و هم چشمی و احساسِ عقب موندن و بخاطرِ حرفِ مردمه…که جُز ضرر به خودمون به هههیچکس آسیب نمیرسه.
استاد چچچقدر حرفاتون رااااسته .انگار آدم رو میبینین انگار توی زندگیهامون بودین…چرا حرفتون راسته چون قانون ثابته…
چراغ قرمز رو رد کنم پا روی قانون گذاشتم و قطعا جریمه میشم و پُلیس جلوی من رو میگیره و من دییییر میرسم به مقصد…
حتی همونجور که کودک بخواد حرف بزنه باید تکامل طی کنه و حتی من بعنوانِ بزرگترش باااید تکاملم رو در شنیدنِ آواهای عجیب غریب و نامفهوم و بااامزه ی کودک و فهمیدنشون که حتی دانشمندان هم نمیتونن راااحت درکش کنن😉😉😉باید تکاملم رو طی کنم…
قرآن هم تکاملی به پیامبر وحی شده…و کم کم…
و این تیکه ش چچچقدر جالب بود برای من که روزِ ششمِ فایلِ سفرنامه هستم و مربوط به تکامل هست و خداوند فرموده که جهان رو در شش روز آفریدیم
این یعنی خداوند هم یهویی جهان رو خلق نکرده و تکاملش رو طی کرده جهان.
هماهنگیِ موضوعِ تمرینِ روزِ ششمِ فایلِ سفرنامه با در شش روز آفریده شدنِ جهان من رو دیییواااانه کرد.
خداروشکر که مارو ترغیب میکنین که برای درکِ بهترِ مسائل و قوانین،بریم و تحقیق کنیم در قرآن و درواقع دنبالِ لُقمه ی حاضری نباشیم…🛑🛑🛑
البته که هنوز دارم درباره ی قانونِ تکامل در قرآن تحقیق میکنم…
توو سریالِ زندگی در بهشت هم تکامل در بریدن و سوزاندنِ درختا هم دیده میشه.شکستنِ ساقه ها و شاخه های کوچکتر و بعد بزرگتر…
ساختنِ آتش باشروعِ یه جرقه و یه برگِ ظریف و خشک و بعد جون گرفتنِ آتش و بووووووم تولّدِ یه اَبَر آتشِ بسیاااار زییییبااااآی زرد رنگ و ناااارنجی و قرمز و آااابییییی که آروم اروم بزرگ و بزرگ تر شد و تماااامِ تنه های اصلی رو بَلعید…
چه رنگبندیِ زیییبایی😍😍😍
فهمِ خودِ من در درکِ فایلها و آگاهی ها هم تکامل داره واسه همینه ک استاد میگن به کَرّاااااات ببینین و گوش بدین…چون مغزم باید در درکِ این آگاهی ها تکاملش رو طی کنه.
تلفنِ همراهِ تووی دستم تکامل یافته ی یک کامپیوتر با مانیتور و کِیس و کیبورد و موس هست ک تبدیل شده به لپ تام و تبلت و آی پَد و….
بحثِ حمایت رو دوباره پیش کشیدین که باز برگشتیم به فایلِ عزتِ نفس و اعتمادِ بنفس…
نه منتظرِ حمایتِ کسی باشم و نه از کسی حمایت کنم چرا که با این کار هم به خودم و هم به اون شخص خیانتِ بزرگی کردم…
استاد…استاد…استاد..
یادِ تیکه ای دیگه از فایلِ امروز افتادم…
اینجا چه خبره…مثال هایی آوردین که مو به تنم سیخ شد…
هر تیکه از فایل رو ک میشنیدم فیلم رو نگه میداشتم و چند دقیقه توو هَنگ بودم.
باخودم میگفتم خدااای من.این بَشَر((استاد عباسمنش)) انگار باشخصِ خودِ منه…اینهارو از کجا میدونه آخه…شما تا بحال منو ندیدی …نسبتِ فامیلی هم نداریم که بگم از قبل هماهنگ شده س …
انگار توو فایل داری میگی آرزو با تو هستم آره خودِ تو…
من دقیقا این اشتباه رو پارسال مرتکب شدم
از کسی چکِ امانی گرفتم و برای خوشحال کردنِ دلِ مامانم دو قلم جنس خریدیم((یادِ حرفتون امروز افتادم که هدف وسیله رو توجیه نمیکنه)) یه یخچال و یه تلویزیون ک واجب بود و من از کار بیکارشدم بعد از یه مدت و قسط ها عقب افتاد و موعدِ چک رسید…
استرس و نگرانی….و من رفتم پَسشون دادم تا بتونم چک رو آزاد کنم و اینجا لطفی که خداوند شاملِ حالِ ما کرد این بود که صاحبِ وسایل،ضرر کردش رو ازمون کم نکرد و جنسارو همون قیمت ک بهمون فروخته بود ازمون پَس گرفت…
و من از اون روز قول دادم به خودم که تا پولِ نقد نداشتم دیگه ههههیچوقت قسطی و با چک و اینجور چیزا خریدی انجام ندم….هههههیچوقت….برای هههیچ نیّتی….
و اولین نتیجه ی خوبی ک این پَس دادن برامون داشت یه حسِ آرامش بود…و کم کم ایده ها دیده شد.خداشاهده…
دوستاااااان🗣🗣🗣🗣🗣
حرفهای استاد طلااااست.هههرچی میگذره ایمانم به قوانین و حرفهای نااابِ استاد بیشتر میشه.
اگر قصدِ خریدِ قسطی و چِکی دارین نکنین این کارو…نَگین حالا واسه آرزو اینجوری شده من ک درگیر نمیشم واسه من ک نمیشه…
…نکنین…
استاد توی اتاقم دراز کشیده بودم و چندلحظه چشمام رو بستم و خداشاهده شمارو درنظرم دیدم که دیدم شما اومدی و دستم رو گرفتی و من رو از زمینِ نادانی و نا آگاهی بلند کردی …
و حسم گفت این رو اینجا بنویسم…
شما دستِ قدرتمندِ خداوند هستی برای من.
یادِ حرفاتون آرومم میکنه که میگین از خودمون انتظارِ بیجا نداشته باشیم و آراااام آراااام مسیر طی میشه.
و تغییر صورت میگیره.
برام عجیب بود که دوستمون توو فایلی از مصاحبه.گفتن چیزِ جدید بگین همش تکرار میکنین…
من نمیفهمم این حرف رو…
یک روز صدای شمارو نشنوم ..
این آگاهی هارو مرور نکنم…
پرِدایستون رو نبینم….
نمیشه استاد…
گفتین روزمرگی برای انسان نیست و تکرار برای انسان نیست…گفتین وابستگی بَده و ما گفتیم چَشم…نه چَچمِ سَرسَری که چشم بسته قبول کنیم نتیجه ی وابستگی هامونو دیدیم که میگیم چشم…اما درموردِ فایلهای شما فرق میکنه و من نمیگم چَشم…درموردِ فایلهای شما من میخوام دچارِ روزمرگی بشم هههر روزم رو توو بهشتِ سایت بگذرونم.میخوام وابستگیم ههههرروز به فایلهای شما بیشتر و بشتر بشه..
واقعا وحیِ مُنزله…
چرا ک فایلهای شما هههرکدومش یه دونه ی تسبیحه ک نباشه نننمیشه….
مثلِ حلقه های زنجیره که هههر کدومش مهمّه و نمیشه تفکیکشون کرد…
اینها به هم پیوسته س…
تکامل به دنبالِ نیازِ بَشر میاد…
انگار چیزهایی ک توی زندگیمونمیبینیم تکامل یافتهی ورژنِ قبلیه…
نُسخه ی جدیده نسخه ی قبلیه…
همینجور خودِ من!
الان این آرزو رو با این ورژن میبینم و چندوقتِ دیگه آرزویی با نسخه ی بهتر…بارعابتِ تکامل…
تکامل توو استقامتِ منه…توو کم نیاوردن هام….توی قدم های ثابتم…توی بی تفاوتی هام به نجواهای شیطانیِ ذهنم…ک موقعِ پیداشدنِ یک اشتباه با گوش دادن به فایلها و ربط دادنش ب خودم،سسسرییییع میخواد منو بکوبه….خووووردم کنه...
و سسسخته ک خودتو کنترل کنی و سسسخته ک پا ب پاش ندی و خودت رو نکوبی و حالت رو خوب نگه داری…
استااد فففقط خودت میفهمی ک ماشاگردات چی میگیم وقتی میگیم سسخته
مَردِ عمل میخواد ک حالت رو خوب نگه داری…در شرایطی ک هههیچ اثری از موفقیت نیست…
وقتی باهههربار گوش دادن به یک فایل درونت بیشتر شکافته میشه و تو رو ممممییییبزه اون دور دورهای ذهنت ک چه هاااا ک نکردی و موشکافانه تر خودت رو بشکلفی و از نو ببافی…
از نو طرح بزنی روی قالیِ وجودت ک خوش نقش و نگارتر بشی…
البته ک این خخخیلی خوبه خخخیلی خوب چون دیگه اشتباهاتت رو تکرار نمیکنی و اینجوری مسیرِ تکاملت سریعتر طی میشه…
آااااه
نعنیِ این آه هایی ک میکشی رو استادتوو حرفات،
با تک تکِ سلول های بدنم احساس میکنم…که از کجا بلند میشه…از کجا میاد…
آاارزوی جدید سلام…
آرزوی بهتر از دیروز سسلااااامممممم…😊😊😎😎
اصلا دوست دارم.
ممن ایییین تکرااااااار رو در گوش دادن به فایلهات دوووست داااااااارم استاااااااد.
تنهاااااا لذت بخش ترین تکراااااارِ زندگیم…تکرارِ مکرراتِ شماست استاد…
من تشنه ی این تکرارم و سیراب نمیشم هههرگز….
خداااایااششششکرررررت….
سلام آرزوی نازنینم 🌼
باز هم عالی بود 👍👏
کیف کردم .
حظ بردم از خوندن کامنت ت .
برام مثل شنیدن یه داستان شیرین بود .
تحسین ت می کنم قلم رسا و ساده و شیوا ت رو و تحسین می کنم تعهد ت به برجا گذاشتن ردپاها 👏👌
تو عالی ای دختر 👌😀
آفرین.
…
چقدر خوب تمثیل می کنی .
…
قوانینِ جهان،یک مراقبِ هوشمند و حواس جمع داره که سرِ امتحان هههههیچکس حتی قهاااارترین متقلب هم ننننمیتونه تقلّب کنه سرِ کلاسش و یا بخواد استادِ کلاسِ جهان رو که خدایی قدرتمنده و همه چیزش روی حساب کتابه رو دُر زد…
…
راهِ موفقیت،از مسیرِ تکامل و احساسِ خوب میگذره.
عجییییب این دو تا قانون به هم گره خورده. من ممکنه توی راه برای رشد با تضادهایی برخورد کنم که خوشایندم نیست و این بخاطرِ روندِ تکامل هست و قطعا باید اینجا حالم رو خوب نگه دارم…
…
تکامل بااااایَدیه…
…
هماهنگیِ موضوعِ تمرینِ روزِ ششمِ فایلِ سفرنامه با در شش روز آفریده شدنِ جهان من رو دیییواااانه کرد.
…
بحثِ حمایت رو دوباره پیش کشیدین که باز برگشتیم به فایلِ عزتِ نفس و اعتمادِ بنفس…
…
و در پایان تجربه ی شخصی ت از زبان خودت قابل تحسین بود .
شجاعت ت
حس خوب داشتن ت
گفتگوی دوستانه و صمیمی ت با استاد
همه ش تحسین داره 👏👏
…
من هم مثل تو عاشق شنیدن تکرار مکررات استاد هستم .
دوستت دارم ❤️
خداوند عاشق توست❤️
سلاام نرگسِ خوش قلب و مممهربووونم.
وااای مممممرسی ازت دخترِ قشنگ.
خخخهیلی خوشحالم که پیامم رو میخونی
پیامم رو میگیری.
پیامم رو درک میکنی.
خداروشکر که خوشتون اومد.
واقعیت هایی ک به ذهنم میرسه و میارمشون توو دلِ کاغذ و بعد توو دفترِ تکالیفی ک برای تمریناتِ این سفرنامه توو سایت فضاش درست شده وارد میکنم.
خداروشکر عزیزِ دلم.کلی ذوق کردم🤗🤗🤗🤗🤗🤗😍😍😍😍😍😍 دیدم بازهم برام کامنت گزاشتی.
میبوسمت نازنینم.😘😘😘
در پناهِ خدای عاااشششق شااااد و سرمست باشی.