روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 106
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادعزیزوهمسرگرامیتون من فکرمیکنم هنوزبه اون حدنرسیدم که ردپایی بزارم
آهنگتون خیلی احساسی بودخیلی باگوش کردن این اهنگ شادشدم فقطوفقط میتونم بگم شمادستی ازدستان خداوندین سپاسگزارم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد گرامی و دوستان هم فرکانسی ام در سفرنامه پربرکت
هشتمین روز سفرنامه پربرکت
خداراشکر که باز هم فرصت وعمری باقی بود تا فایل روز هشتم سفرنامه را ببینم
خداراشکر که خداوند مهربانم هرروز به واسطه این سایت هدایتگر تلنگری به اون بخش از روحمون میزنه که نیاز داره واقعا
خداروشکر امروز هم به قولی که روز اول به خودم و استاد (اگر میتونی تمرینات و ادامه بدی وارد این سفر شو) دادم پایبند بودم
خداروشکر باز هم تلنگری دیدیم که برای رسیدن به اهداف بزرگت از همین امروز از همین لحظه شروع کن به برداشتن اولین قدم چون
موفقیت برابر است با برداشتن قدم های کوچک و پیوسته روزانه
روزهای قبل از ایده ای گفتم که چند روزه بهم الهام شده
برنامه اصلی زندگیم و اولویت، گشت و گذار در سایت استادم
دوست دارم پیوستگی برنامه ام ادامه دار باشه
چون میدونم که نتیجه همین روند و ادامه دادن الهام شدن ایده های خوب به ذهنم بوده و هست
چون اون ایده که روز قبل سفرنامه راجع بهش گفتم ،نتیجه ی دادن ورودی مثبت به ذهنم بوده
پس قطعا ارتباط با استادم و سایتش در اولیت زندگیم بوده و هست
دیدن چند قسمت “سریال زندگی دربهشت” استاد
دیدن فایل “مرا به سوی نشانه ام هدایت کن ” و خواندن کامنت های دوستان
و از همه مهمتر تکلیف روزانه مطالعه و انجام تمرینات “سفرنامه پربرکت ”
میدونم و مطمئنم همین قدم های پیوسته روزانه اتفاقات خوب و بزرگی رو برام رقم خواهد زد
و تمام تلاشم این بوده و هست که از این فضا و مدار حتی یک روز هم فاصله نگیرم
باید برای خودمون و زندگیمون اهدافی داشته باشیم و اینده و اجرای منظم اونو رو در ذهنمون ببینیم
این جوریه که با امید و هدف صبح از خواب بیدار میشی و با امید فردای بهتر و تلاش برای برداشتن قدم بعدی و حتی یک پیشرفت کوچک در اون مورد باز شب به خواب میریم
وقتی هدف داری حس میکنی موجودی ارزشمندی و میدونی قراره یک کار مثبت انجام بدی
و همین احساس خوب بهت میده و
باز هم قوانین زیبای کیهانی :
احساس خوب=اتفاقات خوب
و جهان هم که کارش گسترشه به تو که قراره در همون مسیر قدم بردای کمک میکنه
و این باعث احساس ارامش میشه
که نیروی مافوق طبیعی داره بهت کمک میکنه
خدایاشکرت هزاران بار شکرت که هرچی سپاسگزاری کنم بازم کمه که با این قوانین کیهانی آشنا شدم
الهی شکر
اهدناصراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین
❤❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤
سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.
استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.
استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.
استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.
واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.
استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.
راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….
استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.
واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…
البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.
استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…
استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.خداروششششکر.
در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.
دوستدارِ شما معصومه
💋💋💋💋💋
❤❤❤❤❤
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و درود
روز هجدهم سفرنامه
من کاملا با گفته های شما موافقم و چندوقته تمام تلاشم اینه که توی این تله نیفتم درصورتیکه قبلا از خرج کردن میترسیدم، ولی مثلا امروز که پول اومده بود تو حسابم رفتم یه روکش صندلیه باکیفیت خریدم با اینکه قیمتای خیلی پایینترشم بود ولی من گفتم اونیکه خودم دوس دارم و کیفیتشم خوبه بخرم ننیجش شد روکشی که هم چرمه و راحت تمیز میشه هم نشیمنگاهش پارچه اییه و ضخیم که باعث میشه عرق نکنی و تازه ماشینم ازین رو به اون رو شد کافی بود میخواستم یه چیز ارزون بخرم اونوقت حتی ماشینم خوشکلم نمیشد الان حس میکنم تو بنز نشستم و کلی بهم حال میده و تا میبینمش کلی ذوقشو میکنم.
یا مثلا چند روز پیش میخواستم بسته مکالمه بگیرم 750 دقیقه مکالمه برای کارم نگاه کردم دیدم با مالیات و این چیزا درمیاد 17 تومان گفتم چه خبره حالا ولش کن بعد به خودم گفتم نه این تفکر فقر آوره بزار بخرم هی ذهنم با دلیل سعی کرد قانعم کنه که باز برای تماس با ایرانسل باید شارژ بگیری ولی من گفتم میگیرمش و تماسای اصلیمو دیگه راحتم و جالبه که یه هفته پول تو کارتم نبود و به جای اینکه آویزون شم به این و اون یه شارژ دو تومنی برام بفرستید خیلی راحت تماسامو میگرفتم و سرم بالا بود، تازه حساب کردم این ماه با احتساب چندتا شارژ ایرانسل که گرفتم 25 تومن پام آب خورد، در صورتیکه هر ماه 60 _70 تومن برا شارژ گوشیم میدادم، فقط به خاطر تفکر فقر آور
خدا رو شکر میگم که به مدارای ثروت دارم هدایت میشم.
سعادتمند و ثروتمند باشید.
سلام سلام سلام.
سلام خدمت بزرگ استادی که تا الان شناختم.جناب عباس منش و سلامی گرمتر به خانواده بزرگو صمیمی
راستش من امروز که اینکامنت رو میزارم ۱۴۳ روز هستش که به عصویت سایت در اومدم.ولی خیلی جدی نگرفته بودم.این سایت و این خانواده رو.و الان دوماه هستش که پیگیر واقعی شدم.که میگم چجوری وچرا.
تا اینکه یه روز به دلیل شیوع همین بیماری کرونا و داستانهای قرنطینه من هم یه خاطر اینکه شغلم تصویر برداری و ادیت فیلمهستش به کل خونه نشین شدم.
اما اینرو بگم که همسر من از مدتها قبل عضو سایت شده بود.و من تقریبا هر وقتمیرفتم خونه صدای استاد تو خونه ما شنیده میشد به طوری که من بعد اط سلام کردن به خانوادم یه سلامی هم به استاد میکردم.😊
توی همین تعطیلیهای بازار بود که من دیگه از نظر مالی داشتم به شرایط بدی دچار میشدم.خیلی بد.اما واسمجالب بود که خانوم که کلا کاری نمیکرد.فقط هر از چند گاهی میرفت تو لبتابش و تو بورس و اینچیزا سرکمیکشید.و به قول خودش درحد کمترین خرید توش کار میکرد.خیلی خیلی کم.شرایطش از من حد اقل بهتر بود من کل خرج خونرو تامینمیکردم که خوب بیکار شده بودم.اما خانومم بدون هیچ کار سختی دستش به انداره خودش تو جیبش میرسید.تو حایی که دیگه پرسیدم چجوری آخه.و دوباره وارد این شدمکه به صحبتهای استاد گوش کنم.
من یه آدمخیلی عصبی بودم واقعا ترسناک.
حسابم زیر حد مجاز که میرسید دیگه هیچکس رو نمیشناختم و شرکع به پرخاشگری و دعوا با خانومم و هر کس دیگه ای میکردم.😡🤬😡
ولی باور کنین به خدا قسم من الان حدود ۵ ماه هستش که بیکارم.در آمدم خیل خیلی کم شده بود.
ولی با همین فایلهای رایگاناستاد بخدا قسم به چنان آرامشی روحی و کنترل خشم و احساسم شدمکه خودمباورمنمیشه.
تا اینکه دوبار براممعجزه اتفاق افتاد.
نزدیکای عید سال ۹۹ بود که من از نظر مالی تو شرایط خیلی بدی گرفتار بودم.ولی تصمیمگرفتمکه ایمانم به خدارو فقط سر لوحه ذهنم قرار بدم.و شروع کردم به کار کردن روی کنترل ذهنم و از عبارتهای تاکیدی استاد استفاده کردم.برای اولین بار و قبل از خواب شروع کردم به گفتنعبارتها و قبل خواب از خدا خواستم که فردا چجوری برام پیش بره.
فقط خواستم.
صبح بلند شدم و رفتم به سمت دفتر کارم.به محض رسیدن به دفترم .تو اینستا یه دایرکت اومد که شمارمو میخواست بزای یه مسئله کاری.
شماره دادم.و تماس گرفتن.تماس از شهر زنجان بود.منخودم کرج هستم.از زنجانجایی که مناصلا نرفته بودم.و فکرشمنمیکردم از شهر ویگه باهامتماس کاری بگیرن.
برای دوره آموزش ادیت فیلم باهامتماس گرفتنکه توودوره ها شرکت کنن.دوره ای که من دوماه قبلش گذاشته بودم.و به کل فراموش کرده بودم.
اون بنده خدا اومد فردای اونروز.هزینه کلاسهام ۳ ملیونبود بعداز صحبت ۳ ملیون هزینه کلاس رو داد.یه پیشزمینه از کلاس تو ضیح دادم.و اونبنده خدا رفت که از پس فردا کلاسارو ادامه بده.
الان ۳ ما میگذره و من اط اونبنده خدا دیگه هیچ خبری ندارم.انگار که نبوده اصلا.و من اسمش رو گذاشت اولین دست خدا که واقعا حسش کردم.😭😭😭
من با اونپول تونستم بدهی که داشتم رو بدم.و بزای مدت کوتاهی به خونه برسونم.
برای بار دوم هم واقعا نمیدونم چجوری و از کجا یهو به کارتم یه مبلغی که احتیاجم بود واریز شد.دقیقا همون قد که میخواستم.از خدا میخواستم.
استاد من هنوز بیکارم ولی تونستم به صحبتای شما و تمرینات شما محصول راهنمای عملس رسیدن به رویاهارو بخر .واقعا باورم نمیشه.تواوج بیکاریم.و تو اوج رکزهایی که کمتریندر آمد رو داشتم اینکمحصول زو خریدم.هنوز نمیدونم چجوری پولش جور شد استاد.و حتی همین شنبه میخوامعزت نفس د
زو بخرم.اونم شنبه بخاطر اینکه کارتم سوخت و نمیتونم اینترنتی محصول بگیزم تا وقتی بانک باز بشه.باورمنمیشه که تو نستماینکارارو فقط با ایمانم و یا مثبت اندیشی و بدونهیچعمل فیزیکی سختی انجامبدم.بخدا همش رو فقط فکر کردم.خواستم.باور کردم.و گرفتم.استاد و دوستان.من در امدم نمیدونم واقعا چجوری امکان داره ولی اصلا کار خاصی انجام ندادم.یا اگرم انجام دادم انقدر بزام لذت بخش بوده که اصلا متوجه انجام دادنش نشدم.خیلی بشتر از وقتی بوده که کار میکردم.
فقط تماما سعی کردمبه تمرینات و صحبتهای استاد عمل کنم همین.واقعا معجزه میکنن.
استاد شما برای من کمتر از یه پیامرسان خدا نیستین.من واقعا به شما و خدای خودم ایمان دارم.و خدارو شکر که باعث اشنا شدن من با شما شد.خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام استاد و خانم شایسته عزیزم و همه دوستان گلم نمیدونم از کجا بنویسم چجوری بنویسم تازه چند روزه با این خوانواده پر عشق اشنا شده ام و این اولین کامنت من است
از بچگی با خیلی اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی بزرگ شدم ریشه اش هم از خونواده ام است که همیشه در همه حال مرا بخاطر کوچک ترین چیزها هم سرزنش میکردن و من ادم خیلی افسرده ای بزرگ شدم حتی سواد انچنانی هم ندارم زندگی برام خیلی خسته کننده و غم آلود شده بود تا همین چند وقت ،،،تقریبا دو ماهی میشود که دنبال این بودم خودم رو تغییر بدم یه کاری برای بهتر شدن حالم انجام بدهم و همش دنبال مطالبی بودم که بتونم به کمک اونا کمی هم که شده خودم رو دوست داشته باشم انرژی بگیرم تا بتوانم زندگی را کمی برای خودم آسان کنم و خیلی اتفاقی با شما دوستان عزیزم اشنا شدم و از همون روز اول یه تک چراغی تو زندگیم شروع به سو سو زدن کرد و الان که چند روزی از عضویتم میگذرد انقدر احساس خوبی دارم انقد خدارو نزدیک خودم حس میکنم که میخواهم بال در بیاورم منی که تا چند وقت پیش اصلا به وجود خدا شک داشتم ولی الان چی کل وجودم پر از ارامش شده است با این که اول راهم ولی خدای مهربون من خودش شاهده تو این چند وقت حتی اشتهای غذا خوردن هم ندارم و همش در حال زندگی کردن در این بهشت هستم و دنبال جملاتی که منو هر روز پیشتر به خدای خودم نزدیکتر کند جوری که شک نکنم که خدای من همواره با من است در وجود من است اون در همه جای جهتن هست و همه ما از او هستیم تکه از از خداوندیم من زیاد نمیتونم احساسم رو بنویسم ولی امروز تصمیم گرفتم بنویسم بنویسم و مصمم تر از قبل باشم که هر روز بیشتر و بیشتر روی خودم و باورهایم کار کنم دیدن این فایل ها انقدر حال من رو خوب کرده ولی هنوز جا داره که چندین بار به سخنان استاد عزیزم گوش بدم و یاد بگیرم و ببخشم خودم رو چندین ساله یه اشتباه مثل خوره افتاده به جون من که باعث میشه هر روز بیشتر از دیروز از خودم بیزار باشم ولی خدارو شاکرم که با شما اشنا شدم میتونم بگم تا حالا توی عمرم انقدر احساس ارامش نداشته ام که تو این چند روز این ارامش رو با گوشت و پوست و استخونم احساس میکنم از شما مچکرم دوستتون دارم
❤❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤
سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.
استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.
استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.
استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.
واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.
استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.
راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….
استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.
واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…
البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.
استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…
استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.البته که واقعا میدونم که کارِ خیلی سختیه اما ممکنه.خداروششششکر.
در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.
دوستدارِ شما معصومه
💋💋💋💋💋
❤❤❤❤❤
به نام خداوند بخشنده مهربان
روز هفتم سفرنامه پربرکت
سلام خدمت استاد بینظیر در زندگیم و تک تک دوستان هم فرکانسی و هم سفرم
دقیقااا همینطوره و کاملا منطقی همونطور که همه ما مراقب خوراکی ها و ورودی ها به جسممون هستیم هرچیزی رو نخوریم.
ما تا از پاکی و سالم بودنش مطمئن نباشیم نمیخوریمش
باااید هم اینطور باشه که مراقب ورودی هایی که به ذهنمون میخورانیمم هم باشیم
علت اینم که ناخوداگاه مراقب خوراک جسممون بودیم همیشه این بوده که سریع متوجه نتیجه اش میشدیم
حتی گاهی تا به دهان بردن متوجه نامناسب بودن اون غذا میشدیم یا حداکثر بعد از چند ساعت به واسطه مشکلات جسمی که برامون پیش می امده مثل دل درد و یا …
اما
نکته اینجاست که ما قبل از اشنایی با قوانین کیهانی اصلا مراقب ورودی های ذهنمون نبودیم( اگر الان مراقبیم آگاهانه است)
چرا چون نتیجه اش مث خوردن غذای نامناسب به زودی مشخص نمیشده و مانمی فهمیدیم که این اتفاقات نامناسبی که الان داریم تجربه میکنیم بخاطر خوراندن اگاهانه یا ناآگاهانه ورودی نامناسب (گوش دادن به اخبار.دیدین سریال های تلویزیون که به نظر من همگی باورهای نامناسب میسازن) به ذهنمون بوده که سبب تمرکز و توجه به نکات نازیبا و نادلخواه شده درنتیجه فرکانس ارسالی ما نادلخواه شده و جهان شرایط همسنگ و همفرکانس با اون فرکانس ارسالی رو برا ما رقم زده
این پروسه زمانبر هست و ما از اون بیخبر بودیم
و همه چیز رو به شانس بد ربط میدایم و یا در کل عوامل بیرونی
خداروشاکرم که بالای ۶ ۷ ساله اصلا هیچ سریالی ندیدم نه بخاطر قوانین (چون خبر نداشتم از قوانین ) چون تایمشو نداشتم دنبال تحصیل و دانشگاه بودم
هیچ وقت دنبال اخبار نبودم و نیستم
خداروشکر حالاکه از قوانین کیهانی اطلاع پیداکردم و سعیمو میکنم اگاهانه مراقب ورودی های ذهنم باشم
تایمهایی که منزل هستم اکثر تایم استراحتم و تفریحم شده چرخیدن توی سایت استاد و فایل های استاد رو گوش کردن
و برنامه روزانه ام مطالعه فایلهایی که به سمتش هدایت میشم “نشانه امروزم را نشانم بده”
و مطالعه و بررسی بخش “سفرنامه پربرکت” و کامنت گذاشتن روزانه در همین بخش
بچه ها من با استاد زندگی میکنم ماه هاست و روزی نشده “حداقل ” دوفایل از استاد گوش ندم و باز هم خداراهزاران بار شکر میکنم ک همسرم هم مث خودم به استاد علاقمنده و همراهم هست توی این مسیر و با هم شبها سریال میبینیم
البته “سریال زندگی دربهشت” رو میزاریم روی تلویزیون و خانوادگی نگاه میکنیم 😊😊😊😊😊
و هیچ سریالی برامون اینقد لدت بخش نبوده. که تمام مدت تمرکز بر زیبایی های این سریاله
من اینجوری مراقب ورودی های ذهنم هستم
وباز هم خداروشکر همین چند روز اخیر ایده هایی به ذهنم رسیده که برم دنبالش و از تایم های اخر هفته برای اموزش روی اون مساله و ادامه دادن مسیرش و مسیر کسب ثروت جدیدی برام بشه
و به زودی دوره ۱۲ قدم استاد که به سمتش هدایت شدم رو توی برنامه ام دارم بخرمش و یک برنامه یکساله تمرین روی خودم با برنامه ی منظمتر از اکنون(هرچند الانم سعیم بر برقراری نظم روی مطالعاتم داشتم) برقرار کنم
و برنامه روزانه و قدم به قدم پیشرفتمو با دوره ۱۲ قدم استادم پیش برم و کاملا وقتم رو با ورودی های مناسب دادن به ذهنم پرکنم
حتما ان شاءالله بعد از خرید دوره میام کامنت میزارم که خریدمش و نتایج پیشرفت مو هم خواهم گذاشت
خداروشکر که به این سایت هدایت شدم
خداروشکر که استاد رو افریدی
خداروشکر که اینقد زیبا هدایت شد به مسیر صحیح و رسالتش رو این گداشت که ردپا بزاره برای امثال من که تمام تلاشمون این باشه که پا جای پای اون بزاریم
و بدونیم مسیرمون همون صراط مستقیم هست
اهدانا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین (دعای هرروزم در پایان سپاسگزاری روزانه)
سپاسگزارتم پیامبر زمانه ام سید جان❤❤
سلام,
امروز هدایت شدم به سفرنامه و دیدم که چه با حاله که به این پروژه مث یه دوره آموزشی نگاه کنم, برای موندن در مسیر و تعهد دادن برای کار کردن مستمر روی خودم. و گوش کردن به فایل ها.
واقعیتش من تا به حال نتایج قابل توجهی از فایل ها نگرفتم, منظورم نتایج مالی قابل ذکره. وگرنه همین زندگی اسموث که خیلی آرامش و زیبایی در اون هست قطعا نتیجه پر باری هستش.
دوست دارم زیبایی های بیشتری ببینم, دوست دارم زیبایی های دنیا رو ببینم, ولی آیا خودم زیبا شدم که بتونم با زیبایی ها جفت بشم؟
اونچه که الآن می بینم قدر ظرف منو نشون میده.
اگر ظرفم بزرگ تر بشه زیبایی های بیشتری در اون جا میشه و نعمت های بیشتری در معرض دید من قرار می گیره, لذتها عمیق تر و بیشتر میشه.
من به اندازه کافی کار نکردم. به جای ایستادن با قدرت در وسط جاده خودمو کشوندم به حاشیه, و اونجای مسیر لم دادم, حرکت نکردم.
فک می کردم من در مسیرم, ولی در واقع یه گوشه از مسیر داشتم چرت می زدم و دلخوش بودم که منم عضو سایتم, منم شاگرد استادم,
ولی نتیجه ها با ما حرف می زنن,
نتیجه ی یک انسان تنبل هم داد می زنه که چیه.
باید حرکت کرد, یه تکون اساسی داد به زندگی.
خودمو می گم.
تا کی صبر, اتلاف وقت, فرصت های گرانبها داره می گذره..
من تعهد می دم که این سفر رو با قدرت ادامه بدم.
تعهد می دم که خودم رو آنالیز کنم و باورهام رو شناسایی کنم.
تعهد می دم اره مو تیز کنم.
تعهد می دم که توحیدی تو بشم و بیشتر با “او” دوست بشم.
توکل به خدا.. و بسم الله..
❤❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤
سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.
استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.
استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.
استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.
واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.
استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.
راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….
استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.
واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…
البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.
استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…
استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.خداروششششکر.
در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.
دوستدارِ شما معصومه
💋💋💋💋💋
❤❤❤❤❤
به نام خدای افریننده قوانین زیبای کیهانی
روز ششم سفرنامه پربرکت
خداروشکر به سمت این سفرنامه پربرکت هدایت شدم خداروشکر میتونم احساسات و فرکانسهای ارسالی رو به واسطه این سایت پربرکت تشخیص بدم
چند وقت قبل اوایل همین سال ۹۹ تصمیم گرفته بودم از محل کارم وام بگیرم البته هدفم سرمایه گذاری بود اما خدا به واسطه همین سایت هدایتم کرد به همین فایل استاد و این نشانه رو گرفتم که اصلا تا اخر عمرم وام نگیرم برای هیچ کاری
سرمایه گذاری هم با پولی که خودم بدست میارم
انجام بدم
خداروشکر که راه درست که همیشه توی زندگیم دنبالش بودم رو به واسطه این سایت و این استاد عزیز یافتم
استادم حرفهایت را مانند وحی منزل پذیرفتم
خداراشکر دست بزرگ خداوند هدایتگرم بودی و هستی
که با اطلاعات درستی که از شما گرفتم نتایج زیبایی در زندگیم کسب کردم
خدایااا شکرت ❤❤❤
❤به نامِ خدایِ وهاب❤❤
سلاااااااااام.سلاااااااااام.سلاااااااااااام.
استادِ عزیزم الان میفهمم که چرا یه سِری اتفاقایِ تکراری برایِ من و خونوادم پیش میومد.الان میفهمم که واسه اینکه خبر بده رو سریع به یکی بدیم چقدررررر عجله داشتیم.و عینِ همون اتفاق یا شبیه به اون یکسره برامون پیش میومد.
استاد ما یکماهه پیش توو یه خونه ای مستاجر بودیم،امروز که من داشتم به این فکر میکردم که واسه فایلِ روزِ دهم چی بنویسم،درِ خونمون رو مستاجرِ جدیدی که جایِ قبلیه ما ساکن شدن،درمون رو زد و من همسرم رو صدا زدم و ایشون رفتن جلویِ در.از حرفاشون متوجه شدم که این یکماهی که اومدن اونجا،پکیج و تلویزیونشون سوخته.و ادعا میکردن که خونه مشکل داره.اما من متوجه شدم که این خونواده یکسره از اتفاقاتِ بدشون حرف میرنن.در حالی که دو سالی که ما اونجا ساکن بودیم اتفاقِ این مُدلی نداشتیم.که این واسه من یه نشونه بود که بیام و دیدگاه بنویسم.
استاد الان که دقت میکنم اتفاقایِ عجیب زیاد دیدم.هم توو خونواده ی خودم هم توو خوانواده ی اطرافیانم.مثلا چند روزه پیش خواهرِ همسرم تعریف میکردن که ۱۱ ساله که درختِ گردو کاشتن اما هنوز ثمر نداده،در حالی که همسایشون ۳ ساله که کاشته و درختاشون خداروشکر بار آورده.
واقعا استادم ازت ممنونم که چشمم رو باز کردی تا حقایق رو ببینم و چشم و گوش بسته اتفاقاتِ عجیب رو قبول نکنم.
استادِ عزیزم و مریم جانِ شایسته،الان که دارم این دیدگاه رو تایپ میکنم،کنارِ پنجره نشستم و صدایِ اذانِ زیبایی توو آسمون و زمین پیچیده و حالِ قشنگی دارم و ناخودآگاه اشک میریزم و از نوشتنِ دیدگاهم کِیف میکنم.
راستی یه چیزی،امروز باید دیدگاهِ روزِ دوازدهم رو می نوشتم اما نمیدونم چرا سایت مشکل داشت و ما هیچ کدوم نمیتونستیم واردِ سفرنامه بشیم.البته شاید حکمتی داشته…. مهم اینه که من الان اینجا هستم…بگذریم….
استادِ جااااان با خوندنِ متنِ روزِ دهم به این فکر افتادم که حتما حضرتِ علی علیه السلام به خاطرِ اینکه میدونستن که صحبت کردن،قوی ترین ابزارِ خلقِ اتفاقاتِ زندگی ست روزه ی سکوت میگرفتن تا مبادا براشون ناخواسته ای اتفاق بیفته…یادِ حرفِ بابایِ نازنینم افتادم که میگفتن حرف زدن بلد نیستی،حرف نزدن که بلدی.
واقعا درسته که بهترین و بدترین عضوِ بدن زبان هست.من خیلییییییی خیلییییییی زیااااااد از زبونم چوب خوردم.مثلا روزایِ اولی که با استاد آشنا شدم همه ش به اطرافیانم میگفتم که بیان مثلِ من فایل گوش کنن و …… اما خیلی اشتباه کردم…
البته که خودم رو بازم طبقِ آموزه هایِ استاد در فایلِ اعتمادِ به نفس میبخشم و قول میدم که از روزِ قبل بیشتر مواظبِ زبونم باشم.
استاد الان توو ذهنم واسه تکرار و تعریف کردنِ اتفاقاتِ بد و تکرارِ همون اتفاق یا شبیهه اون کلی مثال دارم که بنویسم مخصوصا از جامعه.امااااا قرار شد که فقط رویِ زیباییها تمرکز کنیم و از زیباییها حرف بزنیم.
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از خدا و با خدا…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن از عباس منش،حتی شده با خودم…
چه چیزی زیباتر از سخن گفتن در موردِ خواسته هام…
استادِ عزیزم،مریم جانم و هم کلاسی هایِ عزیزم،من انقدررررری کشیدم که حتی حاضرم واسه موفق شدنم حتی خیلی خیلی خیلی کم حرف بزنم.یا فقط شکرگزاری کنم یا فقط از خواسته هام بگم.خداروششششکر.
در آخرِ مشقام توو کلاسِ عباس منشی ها توو روزِ دهم برایِ تک تکِ عزیزانم از اعماقِ وجودم،آروزیِ سلامتی.آرامش.آگاهی و ثروت میکنم.
دوستدارِ شما معصومه
💋💋💋💋💋
❤❤❤❤❤