روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 127

4447 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اکبر اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2110 روز

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و همه دوستانی که کامنت های فوق العاده میذارن.

    من چند وقتیه که به آموزش های استاد توجه میکنم‌و هر روز شده کارم دیدن کلیپ ها و خوندن کامنت های دوستان . من دانشجو دوره عزت نفس استاد هستم .میخواستم یک ردپا و یک چکاپ از شخصیت حال حاضر خودم برجا بذارم که بعد از گذروندن این سفرنامه بیام بررسی کنم چه تغییراتی برام رقم خورده.

    این روزا یک حس قوی بودن از درون دارم که خدا رو تنها منبع قدرت میدونم و وقتی توی سایت هستم این هست ولی وقتی توی جامعه هستم یا دور از سایت این نیروی فوق العاده رو کمتر حس میکنم .میخوام از حساب کردن روی خدای درونمون بگم .من 9 ماهی بود که از کار کارمندی بیرون اومده بودم و مشغول کسب و کار خودم بودم ولی به دلیل استمرار نداشتن و حساب کردن روی آدما بجای خدا نتیجه خوبی نگرفتم .از این تجربه استفاده کردم و دوباره برگشتم سر کارمندی. اتفاق های جالبی برام افتاد که شرایط طوری رقم خورد که خیلی راحت برگردم سر کار و در جایی کار کنم که نسبت به محیط قبلیم کم کار تر هست و آرامش بیشتری دارم.

    دوباره تصمیم گرفتم به صورت خیلی جدی تر به کسب و کار شخصیم برسم . یک حس قوی درونم بوجود اومده که بهم میگه تو ایندفعه موفقیت خوبی کسب میکنی کافیه قانون تکامل رو رعایت کنی .همراه با این سفرنامه ،من یک سفر نامه به درونم هم شروع کردم که نقاط ضعف شخصیتیم و نشتی های فرکانسیم رو پیدا کنم و کمترشون کنم واز بین ببرمشون وو نقاط قوت تواناییم رو هم پیدا کنم و اونا رو پررنگ تر کنم برای خودم.

    نقاط ضعف شخصیتی که باید از بینشون ببرم :

    _دروغ :توی جاهایی که حتی لازم نیست گاهی دروغ میگم که خودمو خوب نشون بدم یا ناشی از ترسه که میترسم واقعیت رو بفهمه که ناشی از کمبوداحساس لیاقته که باعث میشه من لیاقت احساس قوی بودن و شجاعت و حس خوب رو نداشته باشم.

    _ترس از انجام ،مسخره شدن و‌ منفی شنیدن

    _تصمیم هام رو زود عملی نمیکنم پشت گوش میندازم

    _عجولم

    _کمال گرام

    _حرف مردم خیلی برام اهمیت داره

    _وقتی یک ناخواسته پیش میاد کنترل ذهنم برام سخت میشه

    _مقایسه کردن خودم ،زندگیم و اطرافیانم‌ با بقیه

    _خیلی خودمو سرزنش میکردم

    _توجه به نکات منفی همسرن ،اونو مقصر خیلی شرایط بد میدونستم

    _با داشتن خیلی از نعمت ها احساس کمبود میکردم ،بجای توجه داشتن روی نعمت های بسیار زیادم توجهم روی نداشته هام بود

    _توی خیلی از موارد با افراد غریبه حقمو نمیگیرم و سکوت میکنم .

    _هنوز احساس قربانی شدن و مظلوم بودن تو وجودم هست

    _عدم توانایی نه گفتن

    _دلخور شدن وقتی یکی نکته منفی بهم میگه یا انتقاد میکنه ازم .

    _نیاز به تایید دیگران دارم

    _به دوستان و اطرافیان حسادت میکنم و میگم من عقب موندم (باور کمبود دارم)

    _توهین یا حرف دیگران منو ناراحت میکنه

    _نیاز به تحسین و تشویق دیگران تو وجودم هست

    _ترس از عملی کردن ایده هام رو دارم که مثلا اگه نشه چی

    کارامو به تعویق میندازم که یک حس مداوم بد داشته باشم و بعدش خودمو سرزنش کنم.

    استرس کار ، شرایط و بی پولی که واسم بوجود اومده بود

    دچار شک بسیار شده بودم نسبت به کسب و کار شخصی

    حس بدی توی وجودم بود

    نمیدونستم چی درسته چی غلط

    نمیدونستم دقیقاً باید چکار کنم

    احساس قربانی بودن و شخصیت قربانی:

    همکارام خوب نبودن

    نمیتونم همکار خوبی داشته باشم

    سخته

    فروش های تکرار نشدنی

    شخصیت بازنده و با حالت بد

    توی خونه موندن

    شخصیت منفعل

    مقایسه های زیاد

    استمرار نداشتن

    زود جا زدن

    قاطع و محکم نبودن

    اینکه کاری نتونستم توی زندگیم انجام بدم و به چیزی نرسیدم

    طرف خیلی دیرتر از من شروع کرده خیلی زودتر به نتایج رسیده

    منفعل شدم ،دور شدم از رفاقتا

    به خودم همه چی رو سخت میگرفتم

    سخت خوشحال میشدم

    خوش نمیگذروندم

    دیگران رو بزرگتر از خودم میدیدم

    انگار دوری میکردن همه ازم

    یک شخصیتی که همه ازش فرار میکنن

    واسه دیگران رفیقاشون حمایت میکنن واسه من کسی از دوستان یا رفیقا حمایت نمیکرد

    اینا چیزایی بود که از نشتی های فرکانسی و ضعف های شخصیتیم پیدا کرده بودم و این چند وقته که جدی شروع کردم هم دوره عزت نفس و هم کلیپ های رایگان سایت رو ،حالم خیلی بهتره و خیلی دلم میخواد با اعتماد به نفس برم توی دل ترسام و ایمان به خدا رو توی وجودم احساس کنم .خیلی دلم میخواد یک شخصیت قوی داشته باشم که کارایی که دوست دارم رو انجام بدم چون من همونیم که قبلاً کارای فوق العاده ای انجام داده بودم .

    توی کودکی بچه مهربونی بودم نسبت به بچه های فامیل کمتر غر میزدم و گریه میکردم و آرومتر بودم

    نسبت به همسن و سالام کمتر خودمو کثیف میکردم و تمیز بودم .

    _باهوش بودم و خیلی کنجکاو، خیلی علاقه شدیدی به دنبال کردن مورچه ها داشتم

    از همون بچگی کمک به بابام میکردم توی کارش

    از همون بچگی هم همش به فکر عالی بودن و اول بودن و بهترین بودم .

    _پیش دبستانی شاگرد برتر بودم و کلی صد آفرین و جایزه گرفتم.

    زمانی که دوچرخه خریدم خیلی زود یادگرفتم دوچرخه سواری رو و یکی از بهترین دوچرخه های روستا رو داشتم خیلیا آرزو داشتن همچین دوچرخه ای داشته باشن هی ازم میخواستن که سوار بشن و باهاش بازی کنند ،چه تکچرخ هایی باهاش میزدم.

    خودم در روزهای اول به تنهایی مدرسه میرفتم ؛یعنی فقط فکر کنم روز اول با مامان و بابام مدرسه رفتم بقیشو خودم رفتم ،خیلی زود یاد گرفتم چجوری بند کفشام رو ببندم

    درسام رو خیلی خوب میخوندم و شاگرد اول بودم همیشه تو دوران ابتدایی ،حتی به تنبل ها تدریس هم میکردم،ورقه های امتحانی رو تصحیح میکردم،جایزه های زیادی گرفتم معلم هام همیشه تحسینم میکردن و بهم میگفتن تو بزرگ بشی آدم خیلی موفقی میشی. پشتکار بالایی داشتم و دلم میخواست توی همه چی اول باشم،فوتبال، کار،درس،قرآن،وسط بازی و ….شروع کرده بودم به یادگیری اینکه چطور خط خوبی داشته باشم بدون هیچ استادی و کتابی و … هر روز تمرین میکردم تا خط خوبی داشته باشم الان بدون داشتن هیچ استادی و … خط خوبی دارم و خوشخط مینویسم.

    با اینکه کم سن بودم در سنین 7 تا 12 سالگی خیلی کمک میکردم به بابام در کارش تو اون حین خوب هم درس میخوندم و کمک میکردم بابام پول در بیاره و کمک میکردیم خیلیای دیگه در کنارمون کار کنند و پول در بیارن ،کار آفرینی خوبی برای اهالی روستا انجام داده بودیم.

    دروازبان خیلی خوبی بودم در دوران ابتدایی وقتی با افراد خیلی بزرگتر از خودم بازی میکردم (چون به سختی میتونستن بهم گل بزنند با اینکه ده سال بزرگتر بودن) و همچنین همیشه کاپیتان بودم و توی مدرسه بیشتر مهاجم بودم و گل های زیادی میزدم ، طرفدار دو آتیشه فوتبال بودم همه فوتبال ها رو نگاه میکردم موقع دربی ها معمولاً خونمون شلوغ بود یا میرفتیم خونه بقیه. وای چقدر خوب بود .حتی تموم فوتبال های خارجی رو میدیدم.

    توی روستامون جزو اولین ها بودیم که تلویزیون رنگی خریدیم و سی دی داشتیم و بقیه میومدن شب نشینی فیلم نگاه میکردیم.

    توی روستا ما جزو افرادی بودیم که چاه آب داشتیم و اهالی روستا میومدن از آب چاه استفاده میکردن

    دستخط خوبی دارم به طوریکه خیلیا به خاطر دستخط خوبم ازم تعریف کردن

    میتونم خوب صحبت کنم

    خیلی زود کارا رو یاد میگیرم و توش مسلط میشم

    توی خیلی از موارد شجاعت داشتم و شجاع عمل کردم.

    بر عکس خیلی از افراد که دوست دارن ترحم بقیه رو جلب کنند و براشون دل بسوزونن من دوست نداشتم کسی برام دل بسوزونه ،دوست داشتم شخصیت قوی ای باشم که خودم مشکلاتمو حل میکنه .

    توی دوران راهنمایی با اینکه چند تا از بچه ها کلاس زبان رفته بودن ولی من همیشه نمرات زبانم از همه بالاتر بود ، کلاس اول راهنمایی بخاطر همین جایزه گرفتم

    معلمانم خیلی تشویقم میکردن ، توکارای فنی حرفه ای عااالی بودم، معلم عربیمون با اینکه خیلی سخت گیر بود سال اول و دوم راهنمایی ولی من همیشه بالاترین نمره رو میگرفتم و خیلی از من خوشش میومد.

    من ازهمون اول با دروسی مثل دینی و … مشکل داشتم ولی یادمه اینقدر تلاش کردم درس خوندم که توی همون هم اول شدم .توی ریاضی و عربی فوق العاده عالی بودم

    فن بیان خوبی دارم

    _با بچه ها که فوتبال بازی میکردیم خوب دریبل میزدم و گل میزدم

    _زمانی که توی تابستون واسه آزمون‌نمونه دولتی میخواستیم امتحان بدیم من سر کار میرفتم و کمک بابام میکردم با اینحال قبول شدم .

    یکبار عربی رتبه اول توی کشور آوردم

    ریاضی و فیزیکم و عربی رو توی کنکور خوب زدم

    ریاضیم توی دبیرستان خوب بود و به بچه ها ریاضی کمک میکردم

    _توی کانون چند بار ریاضی اول کشوری شدم

    _ پرستاری دانشگاه مشهد قبول شدم و رتبه خوبی آوردم کنکور

    _توی مدرسه بچه شَر بودم و مِتُد واسه مدرسه تعیین میکردیم ،با اینحال نمراتم خوب بود .مدل موها 😀😀😀😀 عجباااا

    _توی دبیرستان تئاتر بازی کردم و کلی تشویقم کردن

    _یک فرد شناخته شده شدم توی دبیرستان

    _ مسوول امنیت دبیرستان شدم سال دوم و سوم (خودم موندماااا چجوری، با اینکه شلوغ بودم مسوولش شدم )

    _با اینکه ترم اول هنوز با بچه ها کاملاً جور نشده بودیم و خوب هم نمیتونستم صحبت کنم با اینکه میترسیدم رفتم کنفرانس دادم و کلی هم بچه ها رو خندوندم و استقبال کردن

    _ترم پنج یا شش بود یک استادی که نمره کنفرانس نمیداد بخاطر کنفرانس خوبم با اینکه هیچی از اون کنفرانس نمیدونستم راجع به فرهنگ و بهداشت بود با اطلاعات خودم و با جسارت کامل و صدای رسا و فن بیانی عالی کنفرانس دادم و نمره کامل گرفتم.

    _ترم چهار با کلاس های تند خوانی و قدرت ذهن آشنا شدم و طرز فکرم تغییر کرد . وقتی قدرت ذهن رو فهمیدم یک کتاب راجع بهش خوندم و ویژن سازی کردم و هدف نوشتم و تابستونش با نتورک مارکتینگ آشنا شدم که باعث تغییر فوق العاده ذهنیم شد. منی که اعتماد به نفس نداشتم و نمیتونستم با کسی صحبت کنم کمکم اعتماد به نفس پیدا کردم ،نمیتونستم با یک دختر ارتباط بگیرم با یک همکلاسی

    ولی الان خیلی راحت میتونم ارتباط بگیرم به طوریکه اکثر مشتریام خانم هستن، تونستم فروش خوبی رو رقم بزنم ،اومدم توی حلقه تاثیرگزاران و هسته مرکزی .

    _بعد از چند وقت کار کردن و با انتقالم به بخش هماتولوژی بخاطر مدیریت کردنم و حفظ خونسردیم و قابلیت مسوول بودن ،مسوول شیفت شدم .

    _کار کردنم با تکنولوژی خوبه بطوریکه توی دانشگاه یک پروژه علمی بهداشت توسط سیستمش انجام دادم .

    _قبلاً همش احساسم بد بود و نگرانی داشتم الان حسم خوبه و توی وجودم انگار یک اتفاقاتی داره میفته که میگه تو میتونی خیلی کارا رو انجام بدی و هیچکس بالاتر از تو نیست . چون تو خدا رو داری و خدا همیشه همراهته و برات بهترین ها رو میخواد.

    _پمپ بنزین و فروش آدامس : از بچگی شروع کردم به کار کردن

    تا زمانی که روستای کرنگ بودیم جعبه میزدیم

    بعدش اومدیم آق قمیش شروع کردیم رفتن به پمپ بنزین و فروش آدامس،موز و میوه و ….

    کباب فروشی داشتیم کباب درست میکردیم

    دکه و تالار زده بودیم یخ میفروختم، آب جوش میفروختم و هندوانه و خربزه و ….

    هیچی عارم نمیشد از کار کردن و یاد گرفتم که چطور پول بگیرم از مردم

    واسه مسجد پول جمع میکردم ، از مسافران پول میگرفتم

    مسافر پیدا میکردم واسه اجاره خونه

    با خیلی از ترسام‌روبرو میشدم و خجالتم رو از بین میبردم

    من همون آدمیم که هر کاری میخواستم انجامش میدادم الان با این اطلاعات و تمرکز روشون و استمرار روشون و بعد از گذروندن تکاملم قطعاً نتایج فوق العاده ای میگیرم .

    آخر این سفرنامه خوش است.

    ممنوونم از وقتی که گذاشتین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مهدیه پیشدار گفته:
    مدت عضویت: 2288 روز

    بسم الله الرحمان الرحیم

    الهی با یاد تو آغاز میکنم نوشتن اولین دیدگاهم رو

    خدایا سپاس گذارم ک من رو ب این راه هدایت کردی. همیشه با خودم میگفتم مهدیه یعنی هدایت شده و الان با تمام وجودم این هدایت رو درک میکنم و سپاس گذار خداوند هستیم ک منو ب این مسیر دعوت کرد.

    سلام ب استاد عزیزم و مریم جان شایسته بزرگوار

    و سلام ب همه ی هم فرکانسی های نازنین

    استاد جان من چندین ساله ک با شما آشنا شدم و ب صورت پراکنده فایل هایی رو دریافت میکردم و با جونو دل گوش میدادم، ی سری تغییرهارو توی خودم احساس میکردم و شمارو تحسین میکردم، اما عضو سایت نبودم و ازین همه آگاهی و ازین گنجینه گرانبها دور بودم، حقیقتش نمیدونستم اینجا چ خبره و تنها تعدادی از فایل هارو از داداشم میگرفتم. تا اینکه تصمیم گرفتم خودمم عضو سایت بشم. ی مدت هم عضو بودم اما متاسفانه مطالبی رو دنبال نمیکردم و بیشتر دوره روانشناسی ثروت ۱ سری قبل ک از داداشم گرفته بودم رو گوش میدادم و واقعا تا همون اندازه ک وقت میزاشتم نتیجه میگرفتم. تا زمانی ک آگاهی ها مرور میشدن نتایج پشت سر هم میومدن بدون اینکه منتظر باشم ولی وقتی چند روز بینش فاصله میفتاد از نتایج هم خبری نبود. خلاصه من تصمیم گرفتم بیشتر وقت بزارم برای خودم و فایل های سایت رو شروع کردم ب گوش دادن ولی بازم نمیدونستم از کجا شروع کنم بهتره. ک خبر بروز رسانی سایت رو شنیدم و کلی خوشحال شدم ک همه چیز داره واسه من آماده میشه. از مریم جان عزیز هم بابت زحماتشون سپاس گذارم ک بدون توقع فایل هارو برای ما مرتب و آماده کردن 😘😘😘

    الان چند روزه روزشمار تحول زندگی من رو شروع کردم ولی تصمیم گرفتم ازین ب بعد هر. فایل رو ک دیدم کامنت هم بزارم. کامنتهای دوستان فوق العاده عالیه و انرژی و انگیزه بهم میده، امیدوارم منم ب جایی برسم ک دوستان با خوندن کامنتهای من این نتیجه هارو بگیرن.

    خب اومده بودم اینجا رد پایی از خودم گذاشته باشم. در حال حاضر من دختری هستم ک آرامش درونی خیلی خوبی دارم و با کنترل احساساتم تونستم نتایج خوبی بگیرم. ب راحتی میتونم احساس بد رو کنترل و حذفش کنم و این آرامش وجودی من رو چندین برابر میکنه. استاد جان من از فایل های شما خیلی نتیجه گرفتم و خودم این رو احساس میکنم ک با بقیه افراد جامعه متفاوت هستم و تا الانم خیلی چیزارو تونستم خلق کنم. خیلی نتایج گرفتیم و فراموشمون شده و نمیدونم از کدوما باید اینجا بگم. فقط اومدم ک نوشتن کامنتهارو شروع کنم تا روز ب روز بهتر و بیشتر نتیجه بگیرم و ترس کامنت نوشتن رو از خودم دور کنم.

    یبار دیگه از شما استاد بزرگوار بابت آموزه های عالی تون تشکر میکنم

    از شما مریم جان عزیز هم بی نهایت ممنونم

    در پناه الله یکتا شاد، سالم، خوشبخت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    😘😘😘😘😘😘😘😘

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مهدی حاجتی گفته:
    مدت عضویت: 1961 روز

    سلام به خدای عزیزم که با توکل به اون میام کامنت بزارم. چون هیچوقت هیچی توی مغزم نیست واسه کامنت. می‌سپارم به خودش ببینیم چی میشه🌹❤️

    ظلم به خود

    این فایل واقعا عالی بود. به کلی دهان آدمو میبنده. خیلی جاها میگیم به فلانی ظلم شد. فلانیو مظلوم گیر آوردن و…

    وقتی اینهمه آیه وجود داره که میگه. ما فقط به خودمون میتونیم ظلم کنیم. میتونیم فقط سکوت کنیم. اگه این موضوع به عنوان یک عقیده و یک باور ریشه دار بین مردم جا بیوفته. چه اتفاقات بسیار زیبایی که نمی افته. وقتی همه بدونن که با رفتاری بدی که نسبت به فرد دیگه دارن. فقط به خودشون ظلم میکنن. دیگه هیچ خشونت ناراحتی و خیلی از چیزای دیگه بین ما پیش نمیاد. چون میدونیم به خودمون برمیگرده. از اون طرف وقتی میدونیم که این جهان کوه است و فعل ما ندا. سوی ما آید…

    فقط کار خوب میکنیم.فقط مهربونی. فقط مسبب آرامش و خوشحالی و سرور بقیه خواهیم شد. چون میدونیم بازم به خودمون برمیگرده.

    نوشتن همین کامنت ساده بهم حس بسیار خوبی میده. واقعا خیلی خوبه. خدایا شکرت ❤️🌹

    به قول استاد. در پناه الله یکتا. شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید🌹🙋‍♂️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    فرزانه اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 1759 روز

    خب،رسیدم به این فایل و یادم اومدش که من به واسطه این فایل با استاد اشنا شدم.چون روزای اولمه دیدگاهم کمکی به بقیه نمیکنه برا همینم میخواستم چیزی ننویسم ولی خب فقط به عنوان تشکر و به جریان انداختن انرژی دارم اینکارو انجام میدم.ممنونم از خانوم شایسته عزیزم بابت روز شمارها و استاد عشق،من یماهه شروع کردم و یه هفتست تو سایت هستم.حالم عالیه،تمام وجودم رو دارم میذارم از ۶ صبح که بیدار میشم تا ۲،۳ صبح و موقع خواب فایلارو گوش میکنم،باورارو پیدا میکنم،جواب سوالامو تو عقل کل پیدا میکنم و و…خیلی جالبه من رفت و امدام رو صفر کردم و جز برای پیاده روی هیچ جا نمیرم،تلویزیون جمع شده،اینستا و تلگرامو چت رو تعطیل کردم،و تنها ورودی ذهنم فقط و فقط فایلهای استاده.فقط.البته بدترین ورودیم و مشکلم نجواهای ذهنیم بود که الان تقریبا ساکته،و این محدودیت سختگیرانه و البته جذاب رو دوس دارم و کاملا احساس میکنم که هدایت شدم،کاملا احساس میکنم که مث یه بچه ای که تازه راه رفتن رو یاد گرفته،یه بزرگتر دستمو گرفته و داره آروم آروم منو راه میبره و من با خیال راحت که دستم تو دستشه با اطمینان قدم برمیدارمو و لذت میبرم از راه رفتنم و مسیر.دوستتون دارم،اینجا یه سایت نیست.یه بهشته،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    فرزانه اقبالی گفته:
    مدت عضویت: 1759 روز

    فقط میدونم خیلی خیلی وقته عضو سایت شدم ولی فقط اومدم یه نگاه به قیمتا کردم و رفتمو دیگه سری به سایت نزدم،ماهها گذشت و من با یه دوره ای خیلی قیمت مناسب تر اشنا شدم و تهیه کردمو با مفهوم جذب اشنا شدم،نتایج کوچیک زیادی دیدم،حالم خوب و آروم شد و حتی خودمم متوجه نشدم چطور آروم آروم هدایت شدم به سمت فایل های استاد.تمام فایلهایی که تو تلگرام یا اینستا و یا هرجایی میدیدم دنبال میکردم،لذت میبردم و بعد هم وارد سایت شدم.الان متوجه شدم که من برای استفاده از فایلها و استفاده از سایت،لازم بوده کمی مدارم بالا بیاد.یماهه شروع کردم شروعی که خودمم لذت میبرم،۴ روزی که خونه هستمو از لحظه بیداری تا خواب شب،دارم فایلارو گوش میکنم،باورای اشتباهو یادداشت میکنم اونقدی که بعضی اوقات احساس میکنم مغزم ورم کرده و درد گرفته ولی چه درد لذت بخشی،دیگه حتی خواب هامم شده فایلها.منی که سال به سال گریه نمیکردم حالا به پهنای صورت گریه میکنم.حالم خوبه و اونقدی ادامه میدم تا به زودی بتونم روانشناسی ثروت ۱ رو خرید کنم.همیشه میگفتم فقط پول میخوام چون بقیه چیزارو خداروشکر دارم و راضیم،ولی حالا میبینم هموناهم که خوب بود هر لحظه دارن عالی میشن.راستی استاد عزیزم،بعد یماه هرروز دارم نشونه ثروت میبینم هرروز پیشنهاد کار،چند شب پیشم تو خواب بهم گفته شد که ثروت فراوانی بهت داده میشه.و چقدر عشق کردمو چقدر عشق کردم ازین خواب.ممنونم هرروزتون سرشار از آگاهی های جدید،سرشار از عشق.از سلامتی و لذت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    الهه دانشمندیان گفته:
    مدت عضویت: 1774 روز

    سلام امروز چهارمین روز از برداشتن دوباره قدمهامه. اتفاقات وایده هایی برای اولین قدمهام بعد واضح شدن مسیرم اونم زمانی که عهد کردم فقط در هر شرایط فیزیکی باورشون نکنم که مقابل من هستن وبه کسی جبهه نگیرم وتوقع نکنم بهم گفته شد انجامش دادم وکاملا بی ادعا تو چیزی که تقلام برای رسیدنش ادعا کردن وبه رخ کشی خودم بود میبینم همگی چطور از تلاش برای ساختن خواسته های خودشون که مجموعش خواسته منو میسازه در کنارمن چیزی که زمانی رویام بود اما نبود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ناهید زرین گفته:
    مدت عضویت: 2011 روز

    سلام

    من بعد از نتیجه ای که از فایل چند برابر کردن درآمد گرفته بودم که درآمد خودم و همسرم از مغازه لباس فروشیمون از ماهی ۲_۳ میلیون به ۱۸ میلیون رسیده و یه مغازه دیگه اجاره کردیم که خودم به تنهایی کار کنم و درآمد داشته باشم و از اونجایی که اعتماد به نفس پایینی دارم درآمدم نوسان داره هنوز نتیجه ای که میخوام نگرفتم

    و چون به فایل چند برابر ایمان دارم رفتم و باز فایل اولشو دیدم قسمتی که استاد میگفتن البته مهمترین نکته اینه که تعهد بدی و همش این جمله توی ذهنم بود اما نجواهای شیطانی جلومو میگیره اعتماد به نفسمو میاره پایین تا اینکه هدایت شدم به کامنتهایی که دوستان از یه تعهد برای هر روز دیدن فایل و کامنت صحبت میکردن و اومدم به فایل های روزشمار تحول که من بارها و بارها دیده بودم اما بخاطر مدارم وارد این تعهد نشده بود و حالا تعهد میدم که هر روز یک فایل ببینم و کامنت بذارم و مطمئن که نتایج بی نظیرن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    پریا باروند گفته:
    مدت عضویت: 1861 روز

    به نام خدای هستی بخش

    تجربه روز بیست و دوم سفرنامه

    .

    چقدر مطالب این فایل رو دوست داشتم، قشنگ انگار استاد داشت زندگی من رو میگفت.

    من باورهای محدودکننده بسیاااااار زیادی داشتم و البته هنوز هم دارم اما دارم با تعهد و آگاهانه روشون کار میکنم و خداروشکر میبینم که چقدر جنس اتفاقات و ادم های اطرافم تغییر کرده و چقدر آرامش دارم و دارم از این بازی زیبای خلق زندگیم لذت میبرم.

    من 5 سال از عمر زیبایی که خداوند بهم داده بود رو صرف رفتن به دادگاه برای طلاق کردم و نمیدونم کی بود که دیگه به خدا گفتم خدایا بسه و دیگه خسته شدم، تمومش کن و تموم شد. اون موقع نمیدونستم که باورها و افکار و فرکانس منه که داره این اتفاقات رو خلق میکنه و فکر میکردم که خدا داره من رو با یه آدم بیمار امتحان میکنه و نمیدونستم من هم با اون هم فرکانس هستم و الان متوجه میشم که وقتی باورها و فرکانسم تغییر کرد طلاق اتفاق افتاد.

    یکی دیگه از باورهای محدودکننده من این بود که همه چیز به سختی انجام میشه یا اصلا انجام نمیشه، منظورم هر کار ساده ایه چون همیشه دیده بودم پدر و مادر من هر کاری رو انقدر سخت میکنن که یا با زجر انجامش میدن یا اصلا ولش میکنن و من این رو باور کرده بودم اما خداروشکر از وقتی با سایت استاد آشنا شدم و محصولات مختلف رو دیدم با زندگی استاد از طریق سریال زندگی در بهشت آشنا شدم کم کم باورهام تغییر کرد و جالب اینکه تو هر کاری ساده ترین راه بهم الهام میشه و امتحان میکنم و کارهام خیلی راحت و سریع به نتیجه میرسه.

    من هم از امروز بیشتر از قبل متعهد میشم که با جهاد اکبری بزرگتر از قبل جوری روی خودم و باورهام کار کنم که پول و وقت و انرژی ام رو فقط و فقط صرف لذت بردن از مواهب زندگی، پیشرفت جهان و سلامتی و شادی و عشق بیشتر بکنم.خدایا من رو در این مسیر هدایت کن….

    این روزها بر عکس گذشته ام طالب آرامش بیشتر، عشق بیشتر و شادی بیشتر و ثروت بیشتر و خوشبختی بی انتها هستم چون میدونم لایق این نعمت ها و موهبت ها هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    الهه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی گل و دوستان مهربانم

    امشب ، شنبه ، ۲۹/۶/۱۳۹۹ ، ساعت ۲۱:۴۰ شروع کردم به نوشتن

    من هم تصمیم گرفتم این سفر رو برای اولین بار آغاز کنم …

    آماده ام که ” روز شمار تحول زندگی من ” رو شروع کنم

    این فایل و این صفحه برای من مثل روز قبل شروع سفر ، روز تدارکات سفر و تعیین اینکه تو این سفر میخوام کجا برم و چه شخصیتی بسازم هست … که البته بصورت تکاملی تو سفر خیلی چیزها بهم گفته میشه که چیکار کنم ، چیکار نکنم ، چی میخوام ، چی نمیخوام ، کجا برم ، کجا نرم …

    یادم میاد اوایلی که با شما و این حجم از آزادی و عشق و ثروت و سلامتی و این حجم از خیر و خوبی ها و در نتیجه همشون با خدا آشنا شدم ، به شدت شور و شوق و هیجان داشتم …

    یادم میاد زمانی قبل از آشنایی با شما به دوستام گفتم ثروتمند شدن سخت نیست فقط یه راهی داره که ما بلد نیستیم ، چون کسی نبوده یادمون بده و دور و اطرافمون آدم ثروتمند نبوده و ما ثروتمند شدنو یاد نگرفتیم ولی بالاخره راهشو پیدا میکنم …

    همیشه مطمئن بودم که میشه ثروتمند شد ، فقط راهشو نمیدونستم …

    خوشحال بودم که بالاخره به جواب این حرفم رسیده بودم …

    خوشحال بودم که خدا رو پیدا کرده بودم ، خدایی که سال ها گمش کرده بودم ، خدایی که سال ها نمیشناختمش ، خدایی که برام عادل نبود ، خدایی که دیگه دوستش نداشتم ، خدایی که دیگه باور نداشتم وجود داره …

    این بهترین قسمت آشنایی من با شماست … من با شما خدا رو پیدا کردم و شناختم .

    اون روز ها خیلی هیجان داشتم ، خیلی شاد و خوشحال بودم … روزی چند بار برای همه ی داشته هام و چیزهایی که میخواستم سپاسگزاری میکردم و مینوشتم .. هرلحظه سعی میکردم مثبت باشم و از منفی ها دور … تمام آهنگ هامو پاک کردم … تمام گروهامو پاک کردم … به ورودی هام خیلی دقت میکردم … هر روز فایل گوش میکردم ، اکثر وقتمو توی عقل کل بودم و از کامنت های دوستانم استفاده میکردم … تمام هواسم ب خوبی ها بود و اصلا توی یه دنیای دیگه بودم و کم کم داشتم نتایجشو میدیدم … شاید کم ولی تاثیراتشو کم کم میدیدم …

    تا اینکه نمیدونم چرا ولی بعد از چند ماه از نوشتن و انجام یک کار تکراری خسته شدم … دیگه نوشتن سپاسگزاری بهم احساس شور و شعف نمیداد … گفتم خب سعی میکنم با ذهنم انجام بدم .. ذهنمو قوی کنم .. همیشه که نمیشه نوشت …

    همزمان با این ماجرا رسیدم به مبحث علاقه .. که من به چی علاقه دارم .. که هدفم چیه … ولی واقعا نمیتونستم پیداش کنم … یک سری علاقه هامو میدونستم ولی اون علاقه ای که منو به وجد بیاره ، چیزی که حاضر باشم براش تلاش کنم و همه ی وقتمو براش بذارم پیدا نمیکردم … کم کم به خاطر این مسئله خودمو بیشتر گم کردم ، هیجانم کم کم ، کم شد ، خوشحالیم کم شد ، دیگه سپاسگزاری نمیکردم … دیگه فایل خیلی کم گوش میدادم … دیگه کمتر تو عقل کل بودم ، بیشتر وقتم تو اینستا میچرخیدم ، یه جورایی انگار افسرده شدم … خلاصه که فرکانس هام پراکنده شد ولی خب ورودی هامو سعی کردم حفظ کنم و تفکراتمم نذاشتم به سمت منفی ها بره … من فقط خودمو نمیشناختم … مثل یه آب راکد شده بودم … به دنبال هیجان و تغییر بودم ولی …

    تو عقل کل با یکی از دوستان عزیز آشنا شدم ( محمد حسین لطفی ) که آگاهی های بی نظیری از قرآن رو مینوشت ، واقعا بی نظیر و ناب

    اون آگاهی ها منو ترغیب کرد که برم و قرآن رو بخونم ولی به شدت با قرآن مخالف بودم … اصلا قرآن رو که میدیدم حالم بد میشد … هرجا قرآن رو میشنیدم حالم بد میشد … تلاش کردم بخونمش ولی فقط یه خدای سنگدل دیدم … پس گذاشتمش کنار چون خدایی که شناخته بودم ، با خدای سنگدل قرآن فرق داشت

    ولی به مرور با خوندن آگاهی های محمدحسین سعی کردم چشامو به روی تعصباتم ببندم … سعی کردم بدون خشم بخونمش و تعقل کنم … اگه جاییش به نظرم خدا سنگدل اومد بپرسم که چرا و برم دنبال جوابش ، نه اینکه زود قضاوت کنم و باهاش مخالف باشم

    پس در نتیجه اینکه مدارم بالاتر رفته بود تونستم شروع کنم به قرآن خوندن

    ولی اینبار همه چیز فرق داشت … واقعا چقدر این خدا با اون خدایی که بار اول قرآن رو خونده بودم فرق داشت !!!!

    ( یاد این افتادم که قرآن هم هدایت کنندست ، هم گمراه کننده !!! )

    هر سوالی هم برام پیش میومد ، قضاوت نمیکردم و منتظر جواب میموندم و طولی نمیکشید که خدا جوابشو بهم میگفت…

    خلاصه هر از گاه فایل ها رو میشنیدم و قرآن میخوندم و سریال زندگی در بهشت رو میدیدم و منتظر نتیجه بودم و میگفتم چرا نتیجه نمیاد ، چون فکر میکردم دارم روی ذهنم کار میکنم ، ولی در واقع کار خاصی نمیکردم و اگر کاری میکردم پراکنده بود و متمرکز و منظم نبود … کم کم این اواخر متوجه شدم که آهسته دارم برمیگردم به نقطه شروع … فرکانسم داره افت میکنه ، از مدار ورزش کردن خارج شدم ، از مدار قرآن خوندن خارج شدم .. قرآنی که هرشب میخوندم و کم کم این اواخر هرروز نمیتونستم بخونم و بین روزهاش فاصله میفتاد و الان هم به چهل صفحه آخر رسیدم که چندین هفتس نتونستم بخونمش ، پول دراوردن برام سخت تر شده ، سخت تر مشتری پیدا می کنم ، برای پول دراوردن باید کار فیزیکی سخت انجام بدم ( البته من شغل خاصی ندارم و بعد از اشنایی با شما با الهامات و ایده هایی که میشد هرچند کم ولی پول کسب میکردم ) و عادت های بد دیگه ای که ماه ها انجام نداده بودم و بعد از چندماه باز انجامشون دادم و دیگه مطمئن شدم که مدارم داره برمیگرده و این ها دیگه منو مطمئن کردن که دارم از مسیر دور میشم

    البته تو همه ی زمینه ها افت نکردم و اتفاقات مثبت و خوب زیادی هم داشتم ولی اگر این مسیرو ادامه میدادم آهسته آهسته از همه لحاظ افت میکردم و کامل برمیگشتم به اول .

    همه ی این افت ها رو از بی هدفی میدونم ، واقعا هدفی نداشتم که فقط به اون فکر کنم و عمل کنم

    ماه ها ذهنم درگیر این بود تو بیکاری ، تو بیکاری ، تو بیکاری

    و فقط فرکانس بیکاری بیشتر رو میفرستادم

    ولی بعد از خوندن مقالات خانم شایسته عزیزم فهمیدم که باید عمل کنم به همون ایده های ساده و در نتیجه علاقه و شغلی که بخوام ادامش بدم خودش میاد تو مسیرم … فهمیدم من باید قدم بردارم تا ایده آل هام خود به خود بیان تو مسیرم … با فکر کردنِ تنها به جایی نمیرسم … باید عمل کنم … هرچند از قدم های کوچیک

    پس سعی کردم فقط این جمله رو به خودم بگم

    تو پای به راه در نه و هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید رفت

    پس به ایده هایی که بهم الهام شد عمل کردم ، هرچند به خاطر افت مدارم نیاز به کار فیزیکی زیادی داشتن ولی عمل کردم …

    و در نتیجه این عمل کردن ها بهم شغلی اینترنتی الهام شد که دوستش دارم و میخوام از کم شروع کنم و ادامش بدم …

    تو این چند ماهی که به شدت ذهنم درگیر علاقم بود فهمیدم که من به فیزیک به شدت علاقه دارم ، به کیهان شناسی ، به کشف و فهمیدن …

    پس باید چیکار میکردم ؟ برم دانشگاه و در این زمینه علم کسب کنم .

    ولی خب من وقتی که برای کنکور درس بخونم رو نداشتم دیگه و گفتم بعدا که پول درآوردم میرم کلاس تا آماده کنکور سال بعد بشم ، یا بعدا درس میخونم و پذیرش دانشگاه های خارج از کشور رو میگیرم …

    ولی اتفاق جالبی که افتاد اینه که قبولی در رشته فیزیک دانشگاه دولتی بر اساس سوابق تحصیلی به بعضی دانشگاه ها اضافه شد !!

    خیلی خوشحال شدم ولی ترس ها بهم حمله کردن … تو که رشتت تجربی بوده ، تو که پول نداری ، تو که پشتوانه مالی نداری ، تو که نمرات دبیرستانت آنچنان خوب نبوده ، تو که معدلت برای این رشته خوب نیست ، اگه از عهده اش بر نیای چی ، خانوادت که مخالف هستن ، تازه تو شهر خودتم نیست

    ولی تصمیم گرفتم پا بذارم رو ترس هام ، واقعا به شدت ترس وجودمو فرا گرفته بود ، خیلی زیاد ولی گفتم باید انجامش بدم و امروز ثبت نام کردم

    حتی اگر قبول هم نشم مهم نیست ، برای من یعنی پیشرفت که تونستم پا بذارم روی اون همه ترس ها و بهانه ها .

    برای من یعنی پیشرفت چون نخواستم اون الهه ای باشم که بمونه تو اتاقش و از زمین و زمان و خانوادش شاکی باشه و همه کس و همه چیز رو مقصر بدونه که اونها نذاشتن درس بخونه ، درحالی که میدونه این ها همشون بهانه هستن … چون فقط میترسه

    به خودم گفتم الهه تو یکی از اهدافت مهاجرت هست ولی چطور میخوای مهاجرت کنی ؟ تو حتی جسارت نداری تا چندکیلومتر دورتر از شهر خودت بری ، اونوقت میخوای مهاجرت کنی ؟

    چطور میخوای مهاجرت کنی درحالیکه انقدر وابسته ی خانوادت هستی ؟ درحالیکه نمیتونی تحمل کنی چند کیلومتر ازشون دور شی

    پس ثبت نامم یعنی پا گذاشتنم روی این ترس ها .

    به خودم گفتم استادو ببین وقتی خواست بره تهران ، آیا کسی بهش قول خونه و ماشین و پول داده بود ؟

    آیا براش فرش قرمز پهن کرده بودن ؟

    آیا همه ی شرایطش اوکی بود ؟

    یا با ایمان و توکل به خدا رفت و خدا بهش همه چی داد ؟؟

    پس الهه توهم با ایمان و توکل حرکت کن چون مطمئنم خدا به کسی که پا بذاره رو ترس هاش و با ایمان و توکل پیش بره همه چی میده …

    ایده ی ثبت نام دانشگاه ، ایده ی شغل و فکر برگشتن به مسیر همزمان با آغاز ” روزشمار تحول زندگی من فصل دوم ” برام اتفاق افتاد پس تصمیم گرفتم بیام و از فصل اول شروع کنم

    این روز ها به خاطر افت مدار انجام تمرینات خیلی برام سخت شده و ذهنم خیلی مقاومت میکنه ولی به خودم قول دادم هرچقدر سخت باشه ولی باید انجامش بدم تا دوباره برگردم به مسیر

    به خودم قول دادم تا وقتی تمام کامنت های اون روز ” روزشمار تحول زندگی من ” رو نخوندم ، تا تمام نکات مفید کامنت ها رو ننوشتم ، تا نوشته ی اون روزِ خانم شایسته ی عزیز رو خوب درک نکردم ، تا صحبت های استاد رو خوب درک نکردم و تا وقتی نتونستم راجب اون روز کامنت بذارم وارد روز بعد نشم ، چون اگر نتونم بنویسم یعنی درکش نکردم

    شاید هرروز این روز شمار برای من چندین روز و ماه زمان ببره ولی کاریه که باید انجام بدم ، چون هدفم فقط خوندن و شنیدن نیست ، باید جزئی از وجودم بشن و ” عمل ” کنم

    میدونید استاد مشکل من و یا خیلی از دوستان دیگه اینه که فقط دانستنی هامون زیاد شده و فقط خیلی چیزا رو میدونیم ولی هنوز جزئی از وجودمون نشدن ، هنوز به درک و در نتیجه عمل نرسیدیم … صرفا دانستنی هامون زیاده … برای همینم منتظر نتیجه ایم و نتیجه نمیبینیم

    مشکل خیلی هامون اینه که خیلی چیزها رو میدونیم ولی ” عمل ” نمیکنیم به خاطر ترس هامون و توی نقطه ی امن خودمون موندیم … میترسیم فراتر از چیزی که تا الان بوده و بودیم بریم

    مشکل ما اینه خیلی وقتا فکر میکنیم که داریم روی خودمون کار میکنیم ولی درواقع کاری نمیکنیم …

    مشکل خیلی از ماها بی هدفیه … نداشتن هدف های واضح و مشخص …

    مشکل خیلی از ماها اینه که تمرکز و توجهمون و تلاشمون پراکندست و متمرکز نیست …

    پس من الهه جعفری متعهد میشوم که از همین لحظه ، تحول خودم رو آغاز کنم .

    • هرجا از هرچیزی ترسیدم ، برم تو دلش

    • هرجا حس کردم وابسته ی چیزی یا شخصی هستم ، اون وابستگی رو از بین ببرم

    • هر روز یک قدم یا چند قدم به سمت پیشرفت بردارم

    • هر روز …

    حرف هام خیلی طولانی شد ولی امیدوارم چیزی رو جا ننداخته باشم !!!😅😀😆

    دوستوووووون داررررررررم ❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم غدیری گفته:
      مدت عضویت: 3761 روز

      سلام الهه جون،‌بی نظیر بود، خیلی آموختم، چقدر عالی نوشتی ،‌ امیدوارم مدارت هر روز بالاتر و بالاتر بره و برامون از نتایجت ارزشمندت بنویسی. همین که نوشتی مهم نیست قبول بشم یا نشم،‌رفتم ثبت نام کردم پا روی ترسام گذاشتم عالیه.چقدر مثال خوبی از استاد گفتی.برات بهترینها را آرزو دارم. شاد و سلامت باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    علیرضا جلیل پور گفته:
    مدت عضویت: 1882 روز

    امروز من سومین روز سفرنامه بوده.و متوجه شدم چقدر ابراهیم به خدای خودش اعتماد داشته چقدر خدای ابراهیم قشنگ بوده ازنظر خودش و امروز من یاد گرفتم باید مثل ابراهیم به پادشاه خودم به صاحب خودم اعتماد داشته باشم باهاش رفیق باشم.وایمان دارم ایمان قلبی نتیجه این احساس سلامتی ثروت سعادت وکلی اتفاق های خوب دیگه هست.خداروشکرمیکنم تو این مسیرهستم.خدایا سپاس گذارم ازت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: