روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 141

سلام به خانواده خوب و عالیم – سلام به استاد عزیزم که مثل یک پدر مهربان مثل یک دوست خوب- مثل یک رفیق دوسشون دارم و بابت بودنش در زندگیم از خدا ممنون و سپاسگزارم

امروز صبح قبل از اینکه بیام سرکار به خدا گفتم میخوام امروز با تو باشم با قوانینت باشم – نزدیک به منبع باشم کلی باهاش عشق بازی کردم گفتم که دلم برات تنگ شده و طوری این کارو کردم که بقول استاد قلبم باز شد.

اومدم سرکار سایت رو باز کردم و خیلی اتفاقی به سفرنامه برخورد کردم و دیدم که خدا زودی جواب درخواست منو داده و بازم خواسته بصورت یک بازی قشنگ منو وارد این مسیر کرده که باهاش باشم .

هر وقت یک تمرین برام خسته کننده و هیجانش رو از دست میده خدا منو بسمت یک تمرین جدید که من اسمش رو بازی میذارم هدایت میکنه تا این مسیر همیشه داغ جلو بره و من بتونم ارتعاشات جدید و عالی بفرستم

میخوام هر روز متعهد باشم و از خودم یک رد پا بجا بذارم.

امروز به لطف خدای بزرگم و مسیری که منو هدایت کرد توانسته ام در حد زیادی ترس ها رو کنار بذارم . به علت وقوع یک اتفاق در زندگی من همه عزت نفس و اعتماد بنفس خودم رو از دست دادم . به دنبال و در جستجوی یک اتفاق خارج از خودم بودم تا بتونه منو شاد و عزت نفس منو برگردونه و هر چه بیشتر به دنبالش بودم کمتر پیداش میکردم . خیلی وقت بود قانون جذب رو میشناختم اما راهکارش رو بلد نبودم که چطوری استفاده کنم خودم رو معطوف کرده به چندتا تمرین . تا اینکه ارام ارام مسیر تکامل من طی شد و فهمیدم با این قوانین باید زندگی کنم . یعنی با ریئسم ویا با همکارم مواجه میشم باید بتونم با تکیه بر اموزشهایی که دیدم کنترل طرز فکر کردن رو یادگرفته تمرین کنم . هر چه فکرم رو کنترل میکردم احساس بهتری رو تجربه میکردم . این روند ارام ارام بمن انگیزه داد تونستم شادتر باشم .

تجربه من از این مسیر اینه که اول از همه باید یاد بگیریم با خودمون در صلح باشیم تو این فایل استاد گفتن که برای خودتون وقت بذارین . ببینید چی داره تو ذهنتون میگذره . من این کارو میکنم میگردم ببینم از چی میترسم؟ چی ازارم میده ؟ چی باعث شده من اینقدر عزت نفسم رو از دست بدم؟ بعد شروع میکنم با خودم حرف میزنم – راه میرم و حرف میزنم . فیگور بدنم رو صاف مستقیم لبخند روی لب میگیرم و هر چیزی که میتونه اون ترس رو از بین ببره بخودم میگم . براش مثال میارم نمونه های متفاوتی که غیر از ترس های من هست رو بهش میگم ارام ارام دلم اروم میشه ترسم از بین میره و من جرات حرکت کردن رو پیدا میکنم . ی طوری میشم که انگار رو پای خودم بند نیستم . وسط تمرین میخام یک کار فیزیکی کنم اما باز بخودم یاداوری میکنم که ارام باش صبر کن . جای اینکه از بیرون بخوای ی حرکت بزنی ارتعاش و فرکانس بده اونه که داره جواب میده نه کار فیزیکیت.و جالبه وقتی این کارو میکنی خیلی سریع هم نشانه ها میان . و همینو باز بخودم یاداوری میکنم .

دوستان خوبم من به تجربه دارم یاد میگیرم که خودم رو تنهایی بدون کسی در کنارم دوست داشته باشم . ی روزی اگر این حرفو میشندیدم خیلی برام گنگ بود اخه چطوری میشد تنهایی خوشحال و شاد بود اما با همین تمارین ساده با من وجودم اشتی کردم و الان حالم خیلی خوبه . سعی کنید هر کاری که دلتون میخاد ی نفر براتون انجام بده رو خودتون برا خودتون انجام بدین روزهای اول مقاومت دارین میگین خوب یعنی چی؟ چه لطفی داره؟ بعد یواش یواش مثل چربی که هر بار میشوریش ی قسمتش تمیز میشه این لایه باز میشه و میتونید با خودتون لذت ببرید و اون روزه که همه دلشون میخاد که با تو باشن و در کنارت باشن . اینا رو منی دارم مینویسم که یک روز از ترس تنهایی عدم امنیت دنیا رو تمام شده میدیدم اما به لطف خدا و همین مسیری که همگی با هم داریم جلو میریم تونستم به مقداری که رو خودم کار کردم عزت نفسم رو برگردونم . و هرروز همون یک مورد کوچیک رو که یاد گرفتم رو سعی میکنم در عمل انجامش بدم . قدمهای کوچک مسیرهای طولانی و بلندی رو طی میکنه . اینو یادمون نره .

امیدوارم این رد پا و چند موردی که من باهاشون خودمو تونستم در حد زیادی معالجه کنم به کار خانواده بزرگ عباس منش هم بیاد .

سپاس فراوان از وجود همه دوستان خوب