روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 169
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-75.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-13 15:17:012022-02-28 08:12:28روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداونده و مهربان
سلام و سلام و هزاران و هزاران بار شکرت از اینک خدا استادرو سر راهم من قرارداد
روز اولی ک با استاد اشنا شدم از طریق یه خانم تو اینستاگرام بود ک فایل های روابط رو رایگان در اختیارم گذاشت و اون موقع من اطلاعی از این باید وارد سایت بشم نداشتم
واینک یه مدت من اون فایلاهارو گوش دادم و بعدش هدایت شدم سمت کانال های تلگرامی ک همه فیک بودن و فایل های استاد رو بدون رضایت خودش قرار میدادن
من اون فایلاهارو گوش میدادم ولی خوب نتیجه خاصی نمیگرفتم
بعد ک مدارم بالاتر میرفت استاد اشاره ب این نکته میکرد ک من از گوش دادن رایگان این فایلا رضایت ندارم
من توجع نمیکردم یعنی نمیدونستم باید چیکار کنم
یه مدت ک گذشت از یه بنده خدای ک فک میکردم خوده استادن جزی از فایلارو خریدم
بعداز مدت زمانی ک گذشت متوجه شدم باز این اقا بمن دروغ گفته
ولی ب گوش دادن فایلا ادامه میدادم ولی هربار ک گوش میدادم قلبم سنگین میشد با خودم میگفتم نه من نتیجه ای نمیگیرم استاد راضی نیست
انقد این روند طول کشید ک بلاخره من هدایت شدم ب سمت سایت استاد والان خیلی خیلی راضی,و خوشنودم ک با راضیت قلبی استاد فایل های رایگان رو گوش میدم
واحساس میکنم حالم خیلی بهتر است احساس میکنپ حلال بودن چقد خوب هست و اگ ب کار قبلیم ادامه میدادم هیچ موقع نتیجه حاصل نمیشد
با قطع کردن فایل های قبلی و روجوع اوردن ب فایل سایت زندگی من رنگ بوی دیگه گرفت
نمیدونم از خدا چطوری باید شکر کنم
و استاددچطوری تشکر
استاد دست خدای روی زمینی برام🌷
به نام خدایی که بخشنده و بخشاینده است
سلام به استاد بزرگوار و مریم جان مهربان
استاد عزیز اگر طبق قانونی که شما فرمودین”روند تکامل و رشد” رو در نظر بگیرم باید بگم که من سالها پیش تقریبا ۱۳ سال پیش بدون اینکه بدونم و آگاه باشم این قانون رو به کار گرفتم و نتایج عالی کسب کرده ام.
از بچگی علاقه زیادی به کودکان و نگهداری از آنها داشتم، به دلیل تعصب های زیاد خانوادگی نتوانستم در رشته ای که میخام ادامه تحصیل بدم و تا دیپلم پیش رفتم.
همیشه به کاری که دوست داشتم فکر میکردم و از طرفی بعد از ازدواج اولم نیاز داشتم که کار کنم تا مخارج زندگی رو تامین کنیم.
برای شروع به فروشندگی رجوع کردم، فروشندگی در یک مغازه لباس فروشی و از آنجایی که خیلی متعهد به کارم بودم و همیشه دوست دارم در کاری که انجام میدهم بهترین باشم و نقصی نداشته باشم، در آن مغازه جذب ثروت و مشتریهای زیادی رو برای صاحب مغازه داشتم در حدی که همیشه در خانه و بین خانواده شان از من و تعهد کاری خوبی که داشتم، حرف میزدن، یک سالی گذشت و من آنجا با مشتری آشنا شدم که به من گفت میتونم دوره های کمک مربی را بگذرونم و مدرک مربیگری مهد رو بگیرم، با هزاران امید بدون تأملی از کارم بیرون آمدم و به سمت چیزی که آرزویش را داشتم، رفتم.
با خواهرم شروع کردم و با هم به مهدی که آن دوره ها را انجام میداد رفتیم، مدیر مهد به ما گفت که باید هر روز هفته بدون هیچ دستمزدی از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۶ عصر به مهد بیاییم و از بچه ها نگهداری کنیم و طی روز به ما هم دوره ها رو آموزش میدهد، روز اول سخت گذشت وارد کاری شده بودیم که هیچ تجربه ای نداشتیم و فقط یک علاقه بود.
خواهرم همان روز اول که گذشت گفت من دیگه نمیام اما من دوست داشتم ادامه بدم و همین کار رو انجام دادم تا اینکه چند ماه گذشت، من به مرکزی که خودش آموزش اصلی رو میداد بدون اینکه مجبور باشیم هم کار بدون دستمزد انجام بدیم و هم آموزش، هدایت شدم. حال فقط کافی بود که چند ساعت از روز رو به اون مرکز بریم و آموزشهای لازم رو ببینیم، بعد هم امتحان و گرفتن مدرک.
دوباره با خواهرم به آن مرکز رفتیم و باز خواهرم وسطهای راه ادامه نداد اما من ادامه دادم و در آن دوره نمرات عالی و رضایت مسئولان رو کسب کردم که یکی از مسئولان به من پیشنهاد کار توی یک مهد رو داد.
وقتی به آنجا رفتم دیگر خبری از کمک مربی نبود بلکه از من خواسته شد که معاون مهد باشم.
این با عقل انسانی من باور کردنی نبود من که سابقه ی کار نداشتم، من که تحصیلات دانشگاهی تو اون زمینه رو نداشتم، پس چی بود که باعث شد به من همان روز اول پیشنهاد معاونت داده بشه؟! حال اینکه مربیانی آنجا بودن که تحصیلات دانشگاهی (لیسانس) داشتند و من باید سرپرستی اونها رو به عهده میگرفتم.
کارم رو شروع کردم آنقدر به کارم علاقه داشتم که بد قلقترین کودک رو آروم میکردم، ارتباط خوب و صمیمی باهاشون پیدا میکردم.
مادرها ازم میپرسیدن تو با بچه ما چیکار کردی که اینقدر دوستت دارند.
بعد از دوسال آن مهد به دلیل طرح بازسازی ملک از طرف صاحب ملک به طور موقت قرار شد که تعطیل شود و من باز ناامید از اینکه کاری رو که دوستش داشتم رو از دست میدادم اما یک روز خانومی که مدیر یک مهد دیگر بود برای خرید وسایل مهد به آنجا آمد، با من هم صحبت شد و از طرز بیان و ارتباط من با بچه ها خوشش آمد همانجا به من پیشنهاد کار توی مهدش را داد.
من کارم رو بدون وقفه ای شروع کردم و آنجا هم معاون شیفت صبح شدم، معاون شیفت ظهر از نظر تحصیلات با من فرق داشت.
اون لیسانس روانشناسی داشت و من دیپلمه بودم، او به تائپ نویسی و فتوشاپ مهارت داشت اما من نه، ولی این دلیل برتری او از من نبود هر روز صبح که پشت میزم مینشستم و وقت آزاد داشتم شروع به تایپ میکردم و فتوشاپ رو از طریق گوگل دنبال کردم تا اینکه زمان کوتاهی شاید کمتر از چند هفته به تایپ نویسی وفتوشاپ دسترسی پیدا کردم، مهارت های لازم رو کسب، از آن روز به بعد خودم تمام کارهای لازم به شیفتم از جمله تایپ و فتوشاپ کارت ویزیت، برنامه ی هفتگی، تبلیغات و….. رو انجام میدادم، با امیدو عشق به سر کارم میرفتم.
از آنجا که آن مهد زیر مجموعه ای موسسه ای بزگ بود و آنها کارمندان رو زیر نظر داشتند، میدیدن که من بیشتر از مدیر و معاون شیفت بعدی به کارم عشق میورزم تا اینکه اول معاون شیفت ظهر را رد کردند و به من پیشنهاد کار در دو شیفت را دادند و بعد از ماه ها حتی مدیر را جواب کردند و به من پیشنهاد مدیریت کل رو دادند.
این باور کردنی نبود، من وارد مسیر بزرگتری شده بودم، مسیری که اگه اون مهد قبلی توی طرح بازسازی ملک نمیرفت و من اونجا رو از دست نمیدادم، شاید هرگز به آن نمی رسیدم.
(گر خداوند ز حکمت ببندد دری، ز رحمت بگشاید در دیگری)
من برای پروانه ی کسب و مجوز مدیریت اقدام کردم که با شرایط تحصیلی من طبق قوانین انسانی(نداشتن تحصیلات دانشگاهی در زمینه ی روانشناسی کودک) گرفتنش محال بود، اما من به راحتی مجوزها را گرفتم و کارم را محکمتر ادامه دادم.
شاید تحصیلات دانشگاهی در زمینه روانشناسی کودکان را نداشتم اما تجربه های من در طول زمان کاری ام و ارتباط نزدیک من با آنها باعث شده بود که بتوانم تمام نیازهای روحی و عاطفی کودکان با خانواده هایشان را برطرف کنم.
ساعتها میشد که با خانواده ها در مورد نحوه ی عملکرد شان صحبت میکردم، درست حرفهایی را میگفتم که بعد از پیشنهاد خودم و رفتن به روانشناس متخصص به آنها گفته میشد.
بارها این را از زبان مادران میشنیدم که خانوم محمدی تمام گفته های شما را پزشک روانشناس به ما گفت، همان راههایی که شما گفته بودین و این یعنی اینکه فقط تحصیلات مهم نبود.
تجربه، لازمه ی موفقیت بود که اگر من از قدمهای کوچک در مسیرم برای رسیدن به هدفم شروع نمیکردم هرگز به آنها نمیرسیدم، تجربه هایی که لازمه ی موفقیت و پیشرفت من در زمینه ی کاری ام بود.
اوایل فکر میکردم که این شانس خوب من است اما از زمانی که با شما آشنا شدم و با قوانین جهان هستی و خداوند متوجه شدم که من خوش شانس نبودم فقط خواستم، تلاش کردم، خداوند و جهان هستی، من را به مسیر آرزوهایم هدایت کردند.
اونقدر به کارم علاقه داشتم که توی تعطیلات عید چند تا از بچه ها عکس من رو با خودشون به خونه میبردن تا هر روز من رو ببینند، اونقدر علاقه داشتند که کل روز در موردم حرف میزدن، تا وارد مهد میشدم از خوشحالی جیغ و هورا میکشیدن، پا به پایشان میدویدم، بازی میکردم و کاردستی درست میکردم.
انگار نه انگار که مدیر بودم، من خودم رو مادرشان میدیدم آنها هم من رو مهربونترین خاله و اونهایی هم که مادر نداشتن مادرشون☹️
تا اینکه چند سالی گذشت و از اونجا که من به مهاجرت و رفتن به کشور دیگه علاقه داشتم، مسیری باز شد برای مهاجرت از شهری(قم) که بودم اما من گفتم اگه قراره مهاجرت کنم از شهری به شهر دیگه نمیرم، بلکه به کشور دیگری خواهم رفت و این شد که من بدون اینکه زبان ترکی بلد باشم، بدون سرمایه زیاد و فقط با توکل بخدا مهاجرت کردم، اون هم با خواهرم، خانواده اش و برادرم که باز آنها بنا به شرایطی که برایشان سخت به نظر میرسید،رفتن را به ماندن ترجیح دادند.که به قول شما استاد عزیز قانون تکاملشان را نگذراندن اما من ماندم، با توکل به خدا که ماجرای خودش را دارد و الان ۷ سال از مهاجرتم میگذرد و من زندگی دارم بسیار زیبا که با شما هم آشنا شدم و ذهنم آرامتر، قلبم به نور الهی روشنتر شده است.
حال نگاه میکنم و میبینم من با اینکه علاقه ی زیادی به کارم داشتم اما وابسته نبودم که از هدفهای بزرگترم بگذرم، مانع مهاجرت و رشدِ بزرگترم بشوم و بمانم، که اگر الان در آن شرایط مانده بودم، شاید اون کار رو داشتم اما اونقدر بزرگ نشده بودم که بتوانم از یک رابطه ی اشتباه که توش بودم بیرون بیام و از وابستگی هایی که به خانواده ام داشتم بگذرم و به آرزویی که همیشه در موردش حرف میزدم و میگفتم: یک روز به عمرم هم مانده باشد من از اینجا میروم و در کشور دیگری زندگی میکنم، میرسیدم.
و خدا را شکر میکنم که من رو بدون اینکه بدانم، هدایتم کرد و توی دستای مهربونش منو به آرزوهام رسوند.
شاید این داستان زندگی من سبب شود، دوستانی که شرایط من رو دارند، تحصیلات آنچنانی در زمینه شغلی که دوستش دارند را نداشته باشند، از حرکت کردن و رسیدن به علایقشان باز نایستند و به خداوند امید داشته باشند.
همیشه باید به یاد داشته باشیم که نقطه ی شروع ما برای رسیدن به موفقیت های بزرگتر و آرزوهایمان حرکت و برداشتن قدم های کوچکمان از همین شرایط کنونی و امکاناتی که داریم، میباشد و ایمان به خدایی که قدرتش وصف نشدنی است و او چیزی را میبیند که ما هرگز فکرش را هم نمیکنیم.
همانطور که بارها گفته است :از تو حرکت و از من برکت
به نام خالق هستی
نکاتی که من از این قسمت دریافت کردم این هست که ما این اگاهی ها رو میشنویم، درک می کنیم، عمل میکنیم نتایج میگیریم اعتماد به نفس روحیه ثروت و .. بعد دوباره با استفاده از این نتایج همون آگاهی ها رو بهتر درک می کنیم و بعد بهتر عمل میکنیم و باز نتایج بزرگتر میشه و این یک سیکل مثبت ادامه دار هست. یعنی کسی که تعهد میده که آگاهی های خداوند رو درک کنه و عمل کنه بهشون در این سیکل مثبت میفته همانطوری که برای استاد عباس منش هر روز زندگی بهتر از دیروز شده بواسطه درکی که انجام شده
نکته دیگری که من درک کردم این هست که حتی اگر صدبار این آگاهی ها رو بشنویم همون آگاهی رو بهتر درک می کنیم و چیزهایی رو میشنویم که به بهبود زندگیمون کمک میکنه که قسم میخوریم قبلا نشنیدیم
نکته دیگر اینکه استاد به این فکر میکرده من دارم میرم سمت قله خیلی ها نمیدونن قله کجاست اگاهانه جا پا توی برف ایجاد میکنم تا بقیه هم بیان از این جاپاها استفاده کنن و به قله برسن و من هم با همین نیت بیام جای پا بگذارم و کامنت بنویسم و در مورد درکم نتایجم تصمیم ام بنویسم تا وقتی به قله رسیدم هم بقیه جا پای من رو دنبال کنن و هم اینکه برای خودم مشخص باشه که از چه مسیری رفتم
نکته دیگر اینکه عموم جامعه در حال دویدن بیهوده هستند و حاضر نیستن ۱۰ دقیقه روزی وقت بگذارن برای تغییر باورهاشون که زندگیشون رو در تمام ابعاد تغییر میده و من نباید جز اون عموم باشم و بیام هر روز روی خودم اکر کنم گوش بدم آگاهی ها رو درک کنم بنویسم کامنت ها رو بخونم و به این شکل خودم رو در مدار درست قرار بدم که هر حرکتی که انجام میدم هزاران برابر نتیجه داشته باشه چه از نظر سلامتی ثروت روابط و .. مثل همون کسی که داره درخت رو میبره ۸ ساعت وقت داره یکی تقلا میکنه و به سختی درخت رو شروع به بریدن میکنه در نهایت یکی میاد اره رو تیز میکنه و در مدت زمان کوتاه تر و با انرژی کمتر درخت رو میبره.
خداروشکر می کنم که دوستان دارن یکتاپرستی رو خوب درک میکنن و چقدر عاشق پیشرفت دوستانم هستم و براشون زا صمیم قلب میخوام که هر روز به پیشرفت بیشتر برسن. خدایا همه ی ما رو حمایت و هدایت کن.
عاشقتونم.
بنام خدا
روز شماره تحول زندگی من فصل اول
ما این سفر رو آغاز کردیم تا با دنبال کردن آن ردپاها؛نیرویی راازنو بشناسیم وه قدرت خلق زندگیمان رابه دست باورهای مان قرارداده است
همان نیرویی که رابطه اش با تو همیشگی است واگر درمسیر هدایتش بمانی وبه اندازه کافی با قوانینش هماهنگ بمانی اعجاز این هماهنگی هرناممکنی را برایت ممکن میسازد
ناممکن های که با وجود خدا برایت ممکن میشود
ایمان سلیمان و یوسف و محمد و زکریا و ابراهیم و مریم
خدای من داری به من میگی من هر ناممکنی را برایت ممکن میسازم همون طور که برای افراد دیگه این کار رو کردم تو فقط در مسیر هدایت باش وبه من اعتماد کن
تو اگر در مسیر من باشی هرچی بخواهی من به تو میدهم فقط کمی بیشتر از قبل به من اعتماد کن وبه من توکل کن
غیرممکنی های که با وجود خدا ممکن میشود
حالا اومدم بگم رب من معبود من
منو درآغوش خودت قرار بده وازاین غل وزنجیر های که پایم بسته شده نجاتم بده تا سبکبال به سوی تو پر بکشم
مریم عزیزم من دارم تورو سیقل میدم تا صبر جمیل داشته باشی تا ازدرونت نور بدرخشد
مثل همان سنگتراشی که سنگ را میتراشه و بهترین نوع از اون سنگ رو درست میکنه
معبود من
من میدانم با وجود تو هرچیزی ممکن میشود اما فقط این رو میدانم و هنوز ایمانم قوی نشده ولی چرا نسبت به قبل خیلی قوی شده با اتفاقاتی که برایم رخ داده
رب من به من کمک کن تا بتونم این افسار گسیخته رو رام کنم وبه تسخیر تو دربیارم
هرچی میگذرد تورو بیشتر از قبل در زندگیم میبینم درسته که این افکار پوسیده یک شب نابود نمی شوند بلکه زمان نیاز دارد
حالا از تو میخواهم دست منو رو بیشتر ومحکمتر از قبل بگیری تا بتوانم این اسب چموش را رام کنم
چون خوب میدانم با تو بودن یعنی چه و چه لذتی دارد با تو بودن
پس از تو میخواهم اینبار از تو میخواهم پروردگارم مرا دراین سفر یاری کنیم چون هربار که خودم تصمیم گرفتم این سفر رو برم تا نیمه های راه رفتم و ادامه ندادم
اما معبود من اینبار تو باید مرا در این سفر پرازمعجزه یاریم کنی تا بتوانم با امید وتوکل به تو این سفر رو به پایان برسونم
معبود من
من رو سربلند کن سرافراز کن تا بتوانم بر خودم ترس ها وتردیدها وشکها غلبه کنم وبه خودم ثابت کنم که من میتوانم تصمیم بگیرم وبه آن عمل کنم
سرور من
دیشب من رو آگاه ساختی که من مثل اکثریت جامعه نیستم و من از بقیه جدا هستم وبه من گفتی اگر میخواهی به هرآنچه که دوست داری دست یابی مثل بقیه افراد جامعه نباشم
خدای من
دیشب منو هدایت کردی به دیدگاهی که دوستانم برای من نوشتند وقتی من اونها رو میخوندم در تعجب حیرت کردم که من مریم چقدر تغییر کردم و خودم از یادم رفته بود
خدایا من
حالا من هیچ کس رو ندارم فقط تورو دارم همه چیز پن تو هستی و تنهای تنها هستم واز تو میخواهم درهرلحظه منو هدایت کنی تا بتوانم این بلورهای پوسیده رو تغییر بدم
پروردگار من احساس میکنم
امسال یکی از بهترین سال های زندگی ام هست وبه تو خیلی نزدیک تر شدم
اتفاقات عالی برای رخ میدهد
سلام به استاد عزیزم و مریم گرامی و خانواده من
اینبار میخواهم در پیشگاه خداوند این تعهد رو بدهم و عهد ببندم که هرروز یک فایل رو مشاهده کنم ونکتهدای رو که دریافت میکنم رو بنویسم
اگر هزار بار توبه شکستی باز ای
این درگاه ما درگاه نومیدی نیست
الهی به امید تو
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و خداقوت
من چند جمله با توجه به جلسه ۶ می خواهم به خودم بگیم:
فاطمه جان برای ایجاد ثروت نیاز به سرمایه اولیه نیست همانطور که تو کار قبلی ات رو بدون هیچ سرمایه ای شروع کردی و بعد از درآمد اون تجهیزات مورد نیاز رو خریدی. و الان که فهمیدم باید به دنبال علاقه هم باشم بدون هیچ نگرانی یقین دارم که اون کار رو هم می توانم از صفر به راحتی شروع کنم و موفق بشم.
-دادن چک یعنی حساب کردن و این در قرآن آمده واز به حال کسانی که حساب می کنند. یعنی تو اگر حتی مطمئن هستی فلان تاریخ پول به دستت می آید از چک استفاده نکن ، چون وقتی به موعد اون نزدیک می شوی نگرانی تو باعث ایجاد نگرانی بیشتر (طبق قانون) می شود و نگرانی هم مانع شنیدن صدای خدا و الهامات به سمت ثروت شده و تو می رفت می کنی . چه بسا که بو رعایت این مورد که هر وقت پول داشتی اون چیز رو بخری آرامش دائمی تو باعث شنیدن صدای خدا و هدایت به سمت مسیرهایی که ثروت بیشتری دارد می شوی و نه تنها می توانی اون چیز مورد نظ رو بخری حتی بهتر از اونچه فکر می کردی پیش می آید.
_پس یکی از دلائل اینکه ما هدایت الهی برای رفتن به مسیر ثروت را دریافت نمی کنیم نگرانی هایی مانند ایجاد تعهد برای آینده است.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گل
امشب به این فایل هدایت شدم
اینو بگم من یه آدم کمالگرا هستم البته یه مدت رو خودم کار کردم کمتر شده بود ولی باز هم این کمالگرایی آمده.
دو سه روزی بود که در مورد کارم به من ایده داده میشد پشت سر هم. البته خودم اصرار می کردم که بقیه اش رو هم بدونم.
ادامه کارهایش خلاصه بگم تقریبا بیشتر کارهایش الهام داده شد.
لازمه که بگم بعضی ایده ها با هم جور نبودند من هم تعجب کرده بودم
تا اینکه امروز به من الهام شد که این ایده ها با قانون تکامل جور در نمیاد و فقط به خاطر کمالگراییم اینهمه دریافت کردم و فقط همون مرحله اولش درست بود.
فایلهای روز شمار تحول زندگی من یادآور قانون تکامل است خداوند هیچ گاه مرحله بعدیش را نمی گوید فقط باید انجام دهم تا قدم بعدی مشخص شود.
و اینکه من فکر می کردم که خدا با باورهایم به من الهام می کند در حالیکه از طریق این فایل فهمیدم که به اندازه ظرفم دریافت می کنم اگر می خواهم بیشتر و بهتر دریافت کنم باید بیشتر باورسازی کنم و بخاطر این باورم الهامات رو اشتباه دریافت می کردم.
به خاطر هدایت شدنم به این فایل ان شاءالله من هم از امشب شروع می کنم و هر روز فایلها را گوش میدهم و یه کامنت میزارم تا ردپایی از خودم به جا بزارم تا یکسال دیگه ببینم به چه جایگاهی رسیدم.
ممنونم از فایل بی نظریتون
سپاسگزارم
۱۴۰۰/۱/۳۰
سلام به مریم شایسته عزیز و استاد عباسمنش نازنین
یادداشتهای شما خانم شایسته عزیز چقدر عالی تکمیل می کنه فرمایشات استاد رو
منو یاد شاگرد زرنگهای کلاس های مدریسه می ندازه که وقتی معلم تدریس می کنه اون شاگرد زرنگ کلاس که درس رو بهتر فهمیده با زبون خودش و به شکلی ساده تر برای بقیه شاگردان توضیح میده
انگار اون دانش اموز زرنگ رفته و اینها رو خوب خوب یادگرفته و حالا به بقیه دانش آموزان می گه ببین باید از این درس ایمجوری تمرین هاش رو حل کنی تا به جواب برسی ها
و خدا رو شکر می کنم که منو در این رکانس زیبا قرار داد تا از این نوشته های شاگرد زرنگ کلاس استفاده ببرم تا هرچه بیشتر خودم رو به شاگرد زرنگ کلاس نزدیک و نزدیک تر کنم
و مسیر تکاملم رو طی کنم
از تجربه خودم در رابطه با بحث ثروت بگم . امروز داشتم تعهدم رو می نوشتم گرچه سال گذشته هم همین فایل رو گوش کردم و تعهدم رو نوشته بودم
فروردین یک اتفاقی افتاد و اونهم عوض شدن منشیم بود . منشی قبلی من از ابتدای امسال یعنی فرورودین 400 گفت دیگه نمی خوم بیام . من همیشه به تماس های تلفنی که با مراجعین می گرفت زیاد راضی نبودم تن صدای خوبی نداشت و روی کارش دقت لازم رو نداشت. اما از ترس اینکه منشی بهتری پیدا نکنم همچنان باهاش می ساختم .
با اینکه رابطه خیلی خوبی هم باهاش داشتم و بی احترامی و یا برخورد نامناسبی هم صورت نگرفت خودش مایل به ادامه کار نبود .
وقتی خواست بره دچار استرس شدم که خدایا از کجا یک منشی مناسب پیدا کنم . که خداوند از دستهای غیب خودش یک منشی جوان و خلاق در مسیر من قرا داد و الان نظم و دقت این منشی و نحوه ارتباطش خیلی بهتر از قبلی است. برای دریافت پرداخت ها بسیار منظم تر عمل می کنه
حواسش به نوبتهایی که میده هست
و وقتی به این جریان نگاه می کنم خدا رو شکر می کنم که وقایع متناسب با فرکانس ها و خواسته های من در مسیرم رخ می ده تا هم من انسان بهتری باشم بدون بی احترامی و یا برخورد ناشایست با منشیم خودش تصمیم به نیامدن بکنه و یک فرد مناسب تر رو خدا برای من بفرسته
و من در مدار و فرکانس بالاتری قرار بگیرم
و ان شااه با یاری دستهای خداوند درآمدم به سه برابر و بیشتر برسه . رابط عالی با همسر و فرزندانم داشته باشم و انسان بهتری بشم و فروردین 1401 در خصوص نتایجم برای شما بنویسم
سپاس گذار و شکر گذار خداوند هستم
در پناه الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم که مطالب سایت رو به عشق نوشته های زیبا و پر مفهوم ایشون مطالعه میکنم .
راستش من پنج ساله که با استاد عباسمنش همراهم … تو این پنج سال خیلی روی خودم کار کردم و حالم خیلی خوب بود
تا اینکه در شرایطی قرار گرفتم که طبق گفته های مریم عزیزم خودم از قبل فرکانس هاشو فرستاده بودم
با آدمی آشنا شده بودم که ایده و آل ترین مرد برای من بود !
و تصوری که از ایشون داشتم هرگز ایشون برام یک مرد عادی نبودن .
ولی همین مرد به بدترین شکل ممکن منو رها کرد …
و ایشون به بدترین شکل ممکن به من ضربه زدن …
وقتی نوشته زیبای مریم عزیزم رو خوندم متوجه شدم من قبلا فرکانس این اتفاق رو فرستاده بود
همیشه آهنگ آغوشتو به غیر من به روی هیشکی وا نکن شادمهر رو گوش میدادم .
من خواسته یا ناخواسته باعث رنج و عذاب خودم شدم .
راستش الان اصلا حالم خوب نیست
احساس میکنم هیچ روزنه امیدی وجود نداره …
دلیلش هم وابستگی من به این یک نفره …
که فکر میکنم دلیل این اتفاق شرک در توحید در عمل هست .
یادمه استاد عباسمنش میگفتن وقتی حالت خوب نیست نمیتونی یه دکمه بزنی و حالتو خوب کنی …
اما میشه حداقل به یه چیزایی فکر کرد که حالتو یه نمه بهتر کنه …
این روزا دارم همین کار رو میکنم ..
.
.
امیدوارم با همراه شدن این سفرنامه حال همه ما خوب باشه ♥️
بنام خدای یکتا
سلام به استاد و دوستان
خدایا هزار باز شکرت میکنم از اینکه هر لحظه داری منو هدایت میکنی
هر روز حس میکنم ذهنم روشنتر میشه و پذیرای آگاهی های جدید میشه
شکرت خدا جونم که هدایتم کردی به این بخش از سایت تا با دوستانم همسفر بشم
و هر روز متحول بشم و رشد کنم
قبلا همیشه درگیر عذاب وجدان و احساس گناه بودم و حتی خودمو لایق اظهار نظر کردن در مورد مسایل مربوط به خودم نمیدونستم
خودمو کم میدیدم
اما الان میدونم که جزیی از خدا هستم خود خدا هستم و ارزشمندم
الان میدونم ارزشم با پول و ظاهرم سنجیده نمیشه
و اگه کسی با این معیارها منو سنجید آدمه نا آگاهیه
پس به قضاوتشاهمیتی نمیدم
الان میدونم کسی در حقم بدی نکرد کسی مسبب از دست رفتن موقعیتای خوبم نبود بلکه خودم آماده ی دریافت اون نعمت ها نبودم
و حالا میدونم لیاقتم خیلی زیاده و کافیه با تکرار به خودم یادآوری کنم و باور سازی کنم که من لایق بهترینها هستم چون من متعالی و ارزشمندم و من کل هستی هستم و هستی با من یکیست
خدا جونم عاشقتم و ازتسپاسگذار و سپاسگذاره تمام دستهایی که بهم یاری و آگاهی رسوندن
بنام الله یکتا
روز سوم سفر🌱
سپاس از استاد عزیزم فایل زیبایی بود 😍🌹
دوستان یه تجربه خودم رو بگم
من نتیجه گرفتم واقعا که تمرین و تکرار خیلی مهمه
پس برای خودم اینجا یاداوری میکنم که فاطمه جان اگر حالت خوب شد مثل الان حالت خوبه
نکنه ذهنت گولت بزنه و تمرین و تکرار رو رها کنی
چون من قبلا در این تله ذهنم افتاده بودم🥺 یه مدت که کار میکنی و فایل گوش میدی انرژیت میره بالا ولی مراقب باش رها نکنی این تمرینا رو همیشه ادامه بده
اما به لطف خدا الان بهش اگاه شدم و نتیجه گرفتم که تمرین و تکرار رو مستمر کنم و به عنوان روتین زندگیم باشه ☺️😊👌🏻
و یاد گرفتم هرروز ارّه مو تیز کنم مررررسی استاد جون
چقدر این سفرنامه عالیه چقدر عالیه که من هدایت شدم به این سفرنامه چقدر کار خوبیه که انجامش دادید خانم شایسته خدا بهتون انرژی بده به چشماتون نور بباره که تا ۵ بیدارید عزیزم مرررسی ازتون من خیلییی دوستتون دارم خداقوت
دوستتون دارم♥️
الان رو مدار احساس خوبم شاااادم رها ام سپاسگزارم ورودی هام کنترل سلامتم خندونم الهی صد هزار مرتبه شکر
عشق بازی با خدا و جهانش میکنم
برگهای درخت انگورمون تازه دراومده وای خدا چه مزه ای میده ماچشون میکنمممم
گنجشکهای خپلی و ناز روی درختا رو میخام بتلغونمشون اینقد همه چی عشقه
خداروشکر میکنم😍عاشق زندگیمم با هرچه که دارم و ندارم حس رضایت دارم واقعا هیچوقت این حسو نداشتم همیشه ناراضی بودم واقعا خدایا شکرت که اینقدر بنده ی خوبی شدم 😘☺️
دوس داشتم تجربمو بگم تا دوستان استفاده کنن
و از خودمم تشکر میکنم و به خودم افتخار میکنم
من قهرمان زندگی خودمم
♥️😍🌹😍🌹😍♥️
اینم رد پای سوم💙