روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1 - صفحه 18

سلام به خانواده گرم و صمیمی عباس منش

نمیدونم این حسمو چطوری به صورت قلم در بیارم و بنویسم براتون که چقدر خوشحالم و حس خوبی دارم .

به خاطر اینکه همین چند روز پیش فهمیدم همچین سفرنامه ای هم هست و کلی غصه میخوردم و خودمو سرزنش میکردم.

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من همه اش عقبم و اینقدر دیر فهمیدم که این سفرنامه شروع شده همینطوری با خودم کلنجار میرفتم تا دیشب که یه سر به تلگرام زدم و دیدم استاد یه فایل جدید گذاشتن .

گفتم منکه که دیگه از این سفر عقب موندم ولش کن اصلا ، حواسمو جمع میکنم تاسری بعد جانمونم ، ولی صبح که از خواب بیدار شدم دوباره یه حسی می گفت برو ببین این فایل جدید استاد رو ،

اومدم فایل و دانلود کردم و دیدم و شنیدم حرفهای استاد عزیزو

باورررررررررررررررررررررررررتون نمیشه که چقدددددددددددددددددددددددددددددددر انرژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژی گرفتم.

خوشحال شدم از اینکه استاد گفتن اصلا نگران نباشین اگه دیر فهمیدین ، از الان شروع کنین به دیدن فایلها روزی یکی دو تا سه تا ،هر چقدر زمان دارین و بخونین کامنتهای بچه هارو تا برسین به باقی بچه ها ، گفتم خداجووووووووووووووووووووووون ممنون و سپاس گزارم از اینکه تا یه چیزی به ذهنمون میرسه که ای کاش اینطوری می بود ، بدون معطلی همون میشه.

دیشب یکی از فایلهای استاد رو داشتم میدیدم .

که استاد گفتن تو اون فایل وقتی تو مدار قرار بگیرین یه نشونه ای ، یه پولی ، یه خبر خوبی بهتون میرسه .همون لحظه تو دفتر نکته برداری که جلوم بود نوشتم با مداد قرمز خواسته ی من :

((((((((((((خدایا یه نشونه به منم برسون که بدونم تو مدار قرار گرفتم ، اینی که حسم خوبه نه، یه نشانه ی دیگه بعدشم نوشتم سپاس گزارم))))))))))))))))))و رفتم خوابیدم

اگر براتون تعریف کنم که چه خوابی دیدم چقدر خوشحال شدم چقدر اشک شوق ریختم .چون میدونین تا قبل از اشنایی با استاد به خاطر باورهای غلط گذشته اصلا اینقدر خدارو از نزدیک لمس نکرده بودم .

خواب دیدم روبروی کعبه نشستم دقیقا نمیدونم کدوم زمان از سال اون پرده قشنگی که دور کعبه هست رو عوض میکنن ، ولی مربوط به همون زمان بود .

پرده سیاه رو برداشتن و اون پرده سفید رو انداختن منم روبروی کعبه نشسته بودم و با گوشیم فیلم میگرفتم حتی برای لحظه ای اونقدر از خود بی خود شدم که گوشی از دستم روی اون سنگ های سفید افتاد و گریه امانمو بریده بود و اصلا حس و رمقی که گوشی دستم بگیرم نداشتم.

ولی اون لحظه رو هم نمی تونستم از دست بدم پس همه ی توانمو جمع کردم و دوبار گوشی رو برداشتم و ادامه ی فیلم رو گرفتم جالبه اونقدر اونجا خلوت بود هیچ کس جز من و چند نفر دیگه که نمی شناختم اونجا بودند .

یه راه سبز کنار کعبه باز شد و دو تا نگهبان سوار براسب آمدند و به یک حاج آقای مسن ریش سفیدی چیزی گفتن و رفتن . اون حاج اقا اومد کنارم نشست و گفت برای شما اشکالی نداره که این فیلمو گرفتی . چقدر خوشحال بودم و چقدر حیف که بیدار شدم و دیدم توی تخت خواب خودم خوابیدم .

ولی نشانه به من رسید و همون لحظه این حدیت امام جعفرصادق (ع) اومد تو ذهنم :

(((به محض اینکه درخواست میکنی بدون درخواستت روی پاشنه ی دره))))

دوستان خیلی خوشحالم خیلی چون به این یقین و باور رسیده ام و دارم اون باورهای غلطی که از کودکی تا به الان با من بوده رو میکشم بیرون و تغییرشون میدم.

لطفا برام آرزوی سلامتی ، ثروت و شادی و موفقیت کنین

منم برای استاد عزیز و خانواده محترمشون و اعضای محترم سایت

آرزوی ثروت ، شادی ، سلامت از الله یکتا خواستارم.